138

نتایج امور بربنای عدالت تقسیم شده

از کتاب: سرود خون

مازپا واماندگان راه را

ماز اصل حال نا آگاه را 

از ولادت تادم رفتن بگور 

انده وشادی بود اصل امور

مقصد از جان کندن لیل ونهار 

این همه رنج وتعب در روز گار 

نیست جزیک لحظه شادان زیستن

دور ازاندوه خندان زیستن

بار ها دیدم که قسام قضا

بی تفاوت بخش کرده این دورا

جز غم وشادی در اشیای دگر

فرق ها آید عیان اندر نظر

فرق در تقسیم ودارایی ومال

فرق در زیبایی وحسن جمال

فرق اندر عمر کوتاه و دراز 

فرق اندر بی نیازی ونیاز

فرق در عقل وذکای آدمی 

پایۀ تدبیرورای آدمی 

فرق در بنیاد نیروی بشر

اقتدار دست وبازوی بشر 

آزمودم کاخ های اغنیا

کلبه های مردمان بینوا

شادی وغم را که در یک حال بود 

هردوجا این هر دویک منوال بود 

بود سالی سخت سرمای شدید

شهر مادر برف گشته نا پدید

سر بسر بسته در ودیوار یخ

درۀ یخ سر چشمه یخ کهسار یخ

خون زسردی منجد گشته برگ

مانده آهو در دل صحراز تگ

در میان دیده یخ بسته نگاه

مانده از دیدن فرو در نیمه راه

ساخت بازرگان ما گلخانه ئی 

در کنار آن نگارین خانه ئی 

بر در ودیوار آن با آب زر

نقشها بسته زگوناگون صور 

سقف آن چون آسمان نقره کار 

اختران وماه آنجا آشکار 

فرش آن قالین کرمان بافته

تارتارش از ایریشم تافته

چل چراغ زرزسقف آویخته

نور ها با سیم وزر آمیخته

چیده بر طاق بلورش چون نگین

بهترین جانان زمصنوعات چین

میزها از لاجورد زرنشان 

صاف وروش همچو سطح آسمان

العرض آن خواجه والا وزیر

آن بقارونی وحشمت بی نظیر

بهر دامادش بیک بازی نرد

آن بهشتی منزلش را هدیه کرد

هم دران شام سیاه رنجبار

برف ویخبندان ومرگ آشکار

کودک زار یتیمی بی نوا

کوچه کوچه سرزده بهر گدا

پابرهنه لرزان اشکریز

هر نفس با مرگ در حال ستیز

خشک مانده حرف بر لب های وی 

برده یخ انگشت دست وپای وی 

زلف مشکینش شده از یخ سپیده

مرده در طاق دلش نور امید

در جوار تا جروالامقام

آشنا گردیده با بوی طعام

شام ها خفته گرسنه تا سحر 

روز ها تا ام گشته در بدر 

مادرش در بستر افتاده نزاد

بی کس وبی مونس وبی غمگسار 

پیر مردی کیسه همت گشاد

چند افغانی بدست وی نهاد

شادمان آمد بسوی  مادرش

تانماید خشک مژگان ترش

شادی آن چند در هم بی گمان

بود چون شادی داماد جوان