129

عشق شمع

از کتاب: مروارید گمشده ، غزل
05 February 2016


ترا صد بار در یک روز بینم پیش چشمانم

ولی با من، تو از من میروی ای مونس جانم


ترا من در تکاپویم میان هر حباب موج

ولی کز مردمم نزدیکی من این را نمیدانم


توئی آئینه دار دل، توئی آن زورق باور

که بیتو هست و بودم  فاقد معنیست میدانم


ترا بخشیدن جان خاک را، مژگان به هم بستن

مرا عمری بباید تا که جان از خاک برهانم


پر پروانه ماند بر مزار شمع جای گل

به این تدبیر «واهب» سر به پای شمع میمانم