شب هجر

از کتاب: دیوان محجوبه هروی ، غزل

کسی ز تیر قضا تا کجا گریز کند

نه عاقل است که حکم او ستیز کند

ندانم از چه سبب ترک مست خونریزش

برای کشتن من تیر غمزه تیز کند

محبتش نشود از میان جان بیرون

وگر بتیغ جفا جسم ریز ریز کند

مگر ندیده شب هجر واعظ غافل

که بیم امده روز رستخیز کند

بهای هیزم و عود این زمان یکی باشد

کسی نمانده که در این ان تمیز کند

دم مسیح باحمق نکرد چون تأثیر

دگر علاج اورا در جهان چه چیز کند؟

بسعی خلق شدی خوار و غم مدار ای دل

بود که خالق عالم ترا عزیز کند

کسیک طالع و اقبال و بخت ازو برگشت

هر آنکه دشمن او کرد دوست نیز کند

فلک که چو یوسف صدیق را غلام نمود

عجب مدار که « محجوبه» را کنیز کند