ماهی بچه ئی شوخ به شاهین بچه ئی گفت

از کتاب: دیوان علامه اقبال لاهوری ، قطعه

ماهی بچه ئی شوخ به شاهین بچه ئی گفت

این سلسله موج که بینی همه دریاست

دارای نهنگان خروشنده تر از میغ

در سینه ی او دیده و نادیده بلا هاست

باسیل گران و زمین گیرو سبک خیز

با گوهر تابنده و با لولوی لالاست


بیرون نتوان رفت ز سیل همه گیرش

بالای سرماست ته پاست همه جاست

هر لحظه جوان است و روان است و دوان است

از گردش ایام نه افزون شدونی کاست

ماهی بچه را سوز سخن چهره برافروخت

شاهین بچه خندید و زساحل به هوا خاست

زد بانگ که شاهینم و کارم به زمین چیست

صحرا است که دریاست ته بال و پر ماست

بگذر ز سر آب و به هنای هوا ساز

این نکته نه بیند مگر آن دیده کا بیناست