32

میر واعظ

از کتاب: تازه نوای معارک

خاندان میر واعظ در عصر سدوزائی و آغاز امارت محمد زائی در کابل شهرت بسزائی داشت که از سادات معروف و مورد اعتماد  احترام اهالی و از اولاد میر سیف الدین ولی بودند، چنانچه غلامی کوهستانی در جنگنامه (ص۲۴) گوید:

ز اولاد میر سیف الدین ولی سید هست و هم اصل و نسلش جلی شاه شجاع می آید، سید احمد نامداشت که لقب خاندانی وی : میر واعظ" بود . در تسنن تعصب داشت و مخالف شیعه بود، در مسجد جامع بزرگ پل خشتی کابل امامت میکرد.

سید احمد با مختار الدوله وزیر شیر محمد خان رابطۀ نزدیکی داشت و چون وزیر مذکور میخواست شهزاده شجاع الملک را بجای شاه محمود تیمور شاه به تخت سلطنت نشاند، بنابران سید احمد نیز در راه خلع شاه محمود میکوشید.

اما ظاهر است که مردم کوهستان طرفدار سلطۀ انگلیس نبودند،و امید داشتند که شجاع بعد از فتح کابل به آزادی حکم خواهد راند، و اسیر دست اجنبی نخواهدد بود، چنانچه بقول محمد غلام " غلامی : ولد ملا تیمور شاه سراینده مثنوی حماسی " جنگ نامه" سران کوهستان از قبیل میر مسجدی خان مجاهد معروف و علی خان و محمد شاه خان بابکر خیل و غیره درینوقت بمنزل حافظ جی مذکور فراهم آمدند و آورا بحضور شاه شجاع فرستادند ولی شاه چون اختیاری نداشت، و بکلی آلۀ دست سران لشکر انگلیسی و مکناتن سفیر و اختیار دار امور انگلیسی بود، اظهار یآس نمود، و بنابرین سران کوهستان بعد ازین برخلاف انگلیس اعلان جهاد دادند. اما همین میر معصوم حافظ جی با شاه شجاع روابط دوستانه داشت و تا مرگ خویش بر همین رویه باقی ماند، و غالبا در حدود ۱۲۵۶ هـ در استالف مسکن خویش از جهان رفته است. اینک ابیاتی که در جنگنامۀ " غلامی " کوهستانی درین باره وارد است:

چو شد نور خور از جهان نا پدید

صف آرای اجنم صف اندر کشید

بگردید" حافظ جی میزبان

پی طعمۀ شام  نام آوران

پس از عذر مهمان مر آن نیکخواه 

بگردید آنگاه روان سوی شاه (۱)

دران شب بشد جانب شهر یار 

نوازیدش آن شاه والا تبار

ببوسد آن لحظه شه را زمین 

که ای باد چرخت بزیر نگین

بزرگان ملک کهستان دیار 

رسیدند در خدمت شهر یار 

بماوای این بنده جا کرده اند

بلطف تو امید ها کرده اند

چو بشنید شاه این سخن سر بسر

بدو گفت: کای مرد صاحب هنر

تو دانی که در کف مرا کام نیست 

ازین پادشاهی بجز نام نیست

اگر نامداران درین بارگاه

بیایند خورسند و دل نیکخواه

----------------------------------------------- 

(۱)یعنی شاه شجاع.

بگیرند این قوم نا پاک دین (۱)

سرا سر یلان را هم از روی کین 

نیایند زین پس درین بارگاه

اگر چند من خوانم ای نیکخواه

کنند هر یکی چارۀ کار خویش

بکوشند در فکر تیمار خویش 

ببینم که از دور دوران دون

ز اندوه و راحت چه آی برون "

چو" حافظ جی" این نکته از شه شنفت  

بیامد بر نامداران بگفت

همیگفت هر یک که تدبیر چیست؟

بدین خواب آشفته تعبیر چیست ؟(۲)

چون مردم از شاه شجاع نومید گشتند، بنا بران در مجلس مشورۀ ملی قرار دادند که با لشکر متجاوزان انگلیس جهاد نمایند " غلامی " گویند: همیگفت آن مسجدی ... ابا " عبد خالق" که ای هوشمند!

چنین گفت آن شاه نیک اختران 

بشد جانب میر قاصد روان

بدو گفت پیغام شه هر چه بود

بگفتا که فرمان براریم زود

وز انجا کمر بست آن نیکبخت

به خیل مریدان کشیدند رخت

بهر جا که میشد گذر های او

ببوسید مردم کف پای او

چنان تا رسیدند در پنجشیر

وزان پس دل " داکتر" شد دلیر

برفتند آن مردم دلپذیر

بیاورد اورا بنزدیک میر

وز انجا سوی شهر کابل خرام

بکردند و در ره نهادند گام

ز بد کینۀ چرخ زنگار تن 

تب آمد مر آن میر را در بدن

دوا هر چند دادی ورا " داکتر"

بجان حزینش نشد کار گر 

چو استالف آمد بماوای خویش 

به خیل و درمنزل و جای خویش 

کنون چند روزی  دینگونه بود

رخ آفتابش به زردی نمود

بذکر الا الله زبان بر کشاد

بفرمان حق آنزمان جان بداد(۱)

همین میر معصوم مرد دانشمندی بود، بزبان فارسی شعر میگفت و " واعظ " تخلص میکرد. بزبان فارسی دیوان اشعار دارد، و رسایل متفرقه در تصوف نگاشته که یکی از ان طبع نشده (۲). و اینک ما دو غزل او را از یک کتابچۀ خطی نقل میکنیم ، که یک غزلش از طرف قاضی علی محمد تتوی شاعر معاصرش در سندهـ استقبال شده.

خوانندگان محترم اکنون شخصیت سیاسی و عرفانی و ادبی این مرد معروف را با کار های او در نظر گرفته خود قضاوت کرده میتوانند، که چگونه بر دربار شاهی تا حلقهای عامۀ مردم نفوذ و تسلط داشت؟ و چگونه به امداد اهل سلطه و اقتدار می رسید؟ و چگونه دو پادشاه

-------------------- 

(۱)جنگنامه " غلامی " کوهستانی ص ۲۵

(۲)دائرة المعارف افغانستان ۳-۵۸۹.

افغانی شاه محمود و امیر دوست محمد خان بدست همین خانوادۀ میر واعظ از تخت شاهی فرو افتادند؟

غزل میر واعظ کابلی

دیدۀ یعقوب جان را روشن از رویش کنید

حسن یوسف را فدای قد دلجویش کنید

دل همی خواهد که من در کوی جانان سرد هم 

مدفنم ای دوستان لله سر کویش کنید 

آب کوثر از شما در وقت مردن زینهار 

در گلوی خشک من یکقطره از خویش کنید 

از طبیب شوق پرسیدم علاج درد دل 

گفت جز عناب آن لب هیچ داروی تو نیست 

رحمت اللعالیمنا بر مراد ما ببین

چشم امید جهان بالله که جز سوی  تو نیست 

عاشقان را نا امید از دیدن رویت مکن

دست را بر سینه سایل زدن خوی تو نیست 

مقصد اقصای حجاج است بستان حرم 

قصد " واعظ" جز طواف کعبه کوی تو نیست 

غزل قاضی علی محمد فقیر تتوی

زینتی فردوس را چون گلشن کوی تو نیست 

رونقی گلهای جنت را بجز بوی تو نیست 

گرچه بر چرخ چهارم می نشیند آفتاب

در حقیقت ذره ای حسن دلجوی تو نیست 

پای بند عقل میدانیم گیسوی تو هست 

پای گیری چون کمند زلف هندوی تو نیست 

خاک پایت طوطیائ چشمهای حور عین 

روشنی چشم جز خاک سر کوی تو نیست 

نسبت چشمت بآهوی ختن چون میکنند؟

هیچ چشمی را خمار چشم جادوی تو نیست

پایگاه قاب قوسین است منزل گاه تو 

هیچکس را همسری با زور بازوی تو نیست 

لال می ماند زیان عقل در تعریف تو 

هیچ عقلی را خبر از مدح یک موی تو نیست 

کور باد آن دیده کز مهرت نریزد خون دل

لال بادا آن زبانی کو ثنا گوی توو نیست 

بی رخت هر گز نمی بیند " فقیری" در جهان

آرزو بس جز نگه در طاق ابروی تو نیست 

این غزل اندر جواب میر واعظ آنکه گفت

" شاخ طوبی را خرام قد دلجوئ تو نیست "