شاه عالمگر گردون آستان
شاه عالمگر (۶) گردون آستان
اعتبار دودمان گورگان
پایه ی اسلامیان بر تر ازو
احترام شرع پیغمبر ازو
درمیان کار راز کفر و دین
ترکش مارا خدنگ آخرین
تخم الحادی که اکبر (۱) پرورید
باز اندر فطرت دارا دمید
شمع دل در سینه ها روشن نبود
ملت ما از فساد ایمن نبود
حق گزید از هند عالمگیر را
ان فقیر صاحب شمیر را
از پی احیای دین مأمور کرد
بهر تجدید یقین مامور کرد
برق تیغش خرمن الحاد سوخت
شمع دین در محفل ما بر فروخت
کور ذوقان داستانها ساختند
وسعت ادراک او نشناختند
بوی انسان دادش از انسان خبر
پنجه عالمگیر را زد بر کمر
دست شه نادیده خنجر بر کشید
شرزه شیری را شکم از هم درید
دل بخود راهی نداد اندیشه را
شیر قالین کرد شیر بیشه را
باز سوی حق رمید آن ناصبور
بود معراحش نماز با حضور
این چنین دل خود نما و خودشکن
دارد اندر سینه ی مؤمن وطن
بنده ی حق پیش مولا لاستی
پیش باطل از نعم برجاستی
تو هم ای نادان دلی آور بدست
شاهدی را محملی اور بدست
خویش را در باز خود را باز گیر
دام گستر از نیاز و ناز گیر
عشق را آتش زن اندیشه کن
روبه حق باش و شیری پیشه کن
خوف حق عنوان ایمان است و بس
خوف غیر از شرک (۱) پنهان است و بس