غوغای جدید بر سر کابل
مخالفت همایون و کامران پسران بابر که در حقیقت از روز فوت پدرشان (۹۳۷ هجری قمری) شروع شده اینک در ین سال (۹۵۳ هجری قمری) که مصروف نوشتن وقایع آن هستیم شانزده سال از آن سپری شده است. در ین شانزده سال علی العموم گاه علنی و گاه مخفی و در شش سال اخیر بطور واضح مخالفت آن ها دوام کرده و چون علت العلل آن ادعای تخت و تاج بود جمعی از مردم بنام طرفدار و ملازم و نوکر آنها سخت رنج کشیده و شهر کابل قلعه و بالاحصار آن صحنه یک سلسله واقعات دراماتیک و خونین و فجیعی گردید که بضی از آن گذشت و حوادث سخت تر آنرا منبعد مطالعه خواهیم کرد. نمیدانم این هنگامه را باز پادشاه گردشی بخوانم یا نه؟ و کدام یک از ین برادران را بلقب پادشاه یاد کنم؟ البته همایون ده سالی در هند پادشاهی کرده ولی آن سلطنت و آن دستگاه با فرار و التجای او به دربار صفوی بر هم خورد در این میان کامران میرزا اقلاً در حدود پنج سال از کابل بر بخش بزرگی از خاکهای افغانستان حکومت و سلطنت کرد کامران بالاحصار را تخلیه کرده همایون جایش را گرفت و باز همایون در بدخشان بود که کامران مجدداً شهر کابل و قلعه و ارگ بالاحصار را تصاحب نمود و اینک میرویم قضایائی را از نظر میگذرانیم که بار دیگر کامران میرزا ارگ بالاحصار را گذاشته بی سر و صدا فرار میکند و مکرر همایون میرزا جایگاه وی را اشغال مینماید.
یکی از پای دیوارهای ارگ از کنگرههای حصار تاریخی در تاریکی های شب فرار میکند، دیگری با بوق و سرنا از یکی از دروازه ها وارد میشود و این مدتی را به سر نرسانیده که عین قضیه تکرار میشود با این رفتن ها و با این آمدن ها تکان های شدید توپ و تفنگ و شدیدتر از آن تکانهای روحی که طبعاً در آن دوره از این گونه واقعات بیشتر نشئت میکرد اهالی کابل را لاینقطع در بیم و هراس افگنده و حب و بغض رونده و واردشونده در ارگ بالاحصار و در میان طرفداران و عمال آنها محشری برپا میکرد که در گیر و دار آن جمعی میسوخت و جمعی به نوا میرسید و با تکرار آن قضیه بر عکس تکرار میشد. در این میان تنها عده ئی در امان بودند که به دستگاههای خان و حاکم و شهزاده و پادشاه و به امور دیوان و دفتر و ملک و نظام تعلقی نداشتند و طبقه سیربین شهر را تشکیل میدادند و اینکه میگویند کابلی سیربین است، قصه هائی دارد که ریشه آنرا در چندین قرن قبل در تاریخ حوادثی باید جستجو کرد که بر سر کابل و کابلیان تکرار شده است. حاجت به دفاع از کابل و کابلیان ندارد اهمیت شهر بحیث یک نقطه مهم تجارتی و اهمیت بالاحصار آن به حیث یک کانون سوق الجیشی و اهمیت هر دو بحیث یک مرکز اتکای روحی سبب شده بود که هر خان، شهزاده و پادشاه به گرفتن آن سعی و کوشش کند و چون جاه طلبی شهزادگانه خوانین، ملکان، بیگ و ارباب در احراز مقامات و بالاتر از همه در اشغال تخت و تاج بحد جنون رسیده بود و اعتماد و اعتبار از همه سلب و دو روئی و استفاده آنی و بخصوص پله بینی جزء عادات عادی مردم شده بود طبیعی آرامش بادوام در نقطه حساسی مانند کابل بکلی از بین رفته و شهر مانند کشتی که روی طلاطم امواج باشد همیشه در معرض باد و طوفان و شورش و خطر بود. اهالی کابل جز اینکه تماشا کنند چاره ئی نداشتند البته سائر شهرها نقاط و و دهات و قصبات مملکت از این آفت در امان نبودند و پیوسته در آمد و رفت حکام و حرکت شهزادگان و شاهان خساره میکشیدند ولی شماره رفت و آمدها و میزان خساره وارده بر اهالی آن نقاط به مراتب از شهر کابل کمتر بود.
بهر حال اینک میرویم قضایائی را مطالعه کنیم که در اثر مراجعت همایون از بدخشان به کابل و مقاومت و فرار کامران میرزا بوقوع می پیوندد.
مراجعت همایون به کابل، عفو میرزا سلیمان
جاگیر میرزا هندال، باغ خسروشاه
کتل ریگک، تنگی آبدره، چاریکار، رمزمه (زمه)
چون خبر اشغال کابل به گوش همایون در بدخشان رسید با شدت سرما و برف زمستان ۹۵۳ هجری قمری مصمم به حرکت شد سلیمان میرزا را که به پاردریا فراری شده بود خواسته وی را عفو کرد و بدخشان را مجدداً بوی سپرد و قندوز و اندراب و خوست و کهمرد و غوری و نواحی مجاور آنرا طور جاگیر به میرزا هندال داد مدتی به باغ خسروشاه در قندوز ماند و بعد از راه آب دره و کوتل شبرتو و کتل ریگک وارد خواجه سیاران شد و از اینجا به چاریکار آمد و در اینجا عدهی از امرای از مثل اسکندر سلطان و میرزا سنجر برلاس ولد سلطان جنید برلاس خواهرزاد ظهیرالدین محمد بابر از همایون روگردانیده به سمت کابل روان شدند و به کامران میرزا ملحق گردیدند همایون از چاریکار به (زمه) آمد و متوقف شد.
قراتریکه در دفتر اول اکبر نامه مسطور است هنگامیکه همایون به زمه توقف داشت مجلس کنکاش منعقد ساخت و بعضی از همراهان وی چنین نظریه دادند که چون کامران میرزا دروازههای شهر کابل را بسته و در بالاحصار متحصن شده است، بهتر است که از کابل گذشته و در حدود (بوری و خواجه پشته) اخذ موقع شود تا به عساکر آذوقه خوب تر برسد. خود همایون این رای را نه پسندید به این دلایل که اول عده از مردمی که با وی آمدهاند عیالهای شان در شهر است و قهراً از سلک عسکری جدا خواهند شد و ثانی چون بوری و خواجه پشته سر راه قندهار است، تصور خواهد شد که کابل را گذاشته و به قندهار خواهند رفت. (بوری) و (خواجه پشته) هر دو در حوزه چهاردهی واقع بوده و بگمان غالب (ده بوری) که تا حال اسم آن از بین نرفته و آبادی هائی هم بنام (ده نو) در آن حدود بعمل آمده است همان (بوری) است که اینک در عصر همایون در نواحی کابل خارج از شهر سر راه قندهار اسم آنرا به شهادت ماخذی می شنویم. خواجه پشته هم در چهادهی در حوالی قریب (بوری) (۷۸) بوده ولی تعیین موقعیت آنرا عجالتاً مشکل میبینم . اگر چه در دند چهاردهی دهکده ئی بنام (ده خواجه) موجود است.
راه کوتل منار، ده افغانان، روضه بابا شمشیر
نگاهی به اندرون بالاحصار
تکلیف کامران به گلبدن بیگم و مادرش
بالاخره همایون رفتن به بوری و خواجه پشته را قبول نکرده، چنین نقشه کشید که به راه کوتل منار (کوتل پای منار) مستقیم سر کابل حمله کند. چون پیش قراول سپاه او به سرگردگی میرزا هندال به حدود ده افغانان نزدیک روضه بابا شمشیر رسید، شیر افگن از طرف کامران میرزا به جنگ برآمد. ده افغانان تا حال موجود و موقعیت آن معلوم است. روضه بابا شمشیر در متن اکبرنامه بصورت (روضه بابا ششپر) قید شده و بابا شمشیر در پاورقی صورت ضبط یک نسخه دیگر نشان داده شده است. روضه بابا شمشیر همین روضه یا زیارتی است که در روزگار ما به نام شاه دو شمشیره (ع) شهرت دارد و از ده افغانان چندان فاصله ندارد.
طبیعی نزدیک شدن همایون میرزا در نواحی کابل اضطراب و تشویش زیاد در قلعه و بالاحصار کابل تولید کرد. سراسیمگی زیاد کامران میرزا بحدی بوده که از موقعیت زنانی که جزو خانواده همایون و خودش بودند یعنی از خواهر اندر و مادر اندر خویش هم در هراس بود گلبدن بیگم میگوید که کامران میرزا می خواست که من و مادرم یکجا در یکخانه باشیم. اینک خودش میگوید:
" چون حضرت به نواحی کابل رسیدند میرزا کامران حضرت والده را و مرا از خانه طلبیدند و حضرت والده را حکم کردند که در خانه قوربیگی باشند و مرا گفتند که این هم خانه شما است ، همین جا باشید من گفتم که برای چه اینجا باشم در جائی که والده من خواهد بود، من نیز آنجا خواهم بود. (۷۹)
برخورد اول میان دو سپاه
طوریکه دیدیم میرزا هندال با جمعی از سپاهیان پیشتر از همایون رسیده و بین ده افغانان و زیارت بابا شمشیر اخذ موقع نموده بودند. کامران میرزا از بالاحصار یکی از امرای خود شیر افگن نام را در مقابل فرستاد به شهادت همایون نامه : "آخر حضرت از منار که گذشتند درین اثنا شیر افگن پدر شیرویه را میرزا کامران ترتیب داده و ترتیب کرده تمام لشکر خود همراه کرده پیش فرستادند که رفته جنگ کند."
گلبدن بیگم در تالیف خود همایون نامه علاوه میکند : "مایان از بالا میدیدیم که او نقاره زده از پیش بابا دستی میگذشت و مایان میگفتیم که خدا نصیب نکند که تو رفته جنگ کنی و گریه میکردیم"(۸۰)
نمیدانم بابا دستی کجا بود؟ گلبدن بیگم از فراز بالاحصار برآمدن شیرافگن و سپاه کامران میرزا را مشاهده کرده است بابا دستی هر جا بوده چندان از بالا حصار دوری نداشته است.
بهر حال اینک واقعات تصادم هر دو گروه متخاصم را از روی اکبرنامه نقل میکنیم :
"عساکر فیروزی ماثر به سرکردگی میرزا هندال بحدود ده افغانان نزدیک روضه بابا ششپر رسیده بود که شیر افگن اکثر مردم کارمدنی میرزا کامران را سرکرده به جنگ آمد و چپقاش های نمایان از جانبین واقع شد و اکثر مردم پادشاهی را قدم تمکین برجای نماند. میرزا هندال پای نبات محکم کرده در میدان نبرد ایستاد و داد مردانگی و جانفشانی داد. چون این معنی مکشوف خاطر اقدس شد قراچه خان و میر برکه و جمعی دیگر از مردم مثل شاه قلی نارنجی و امثال آنرا اشارت عالی بنفاذ پیوست که کمر همت بسته کرده گمراه را تنبیه نمایند. این جماعه بمقتضای اشارت اقدس متوجه نبرد شدند و میر برکه از همه پیش تاخت. در ین اثنا حاجی محمد خان و جمعی دیگر (که از آن راه تعین شده بودند) بوقت رسیدند و شکست بر گروه مخالف افتاد شیر افگن را دستگیر کرده به ملازمت آوردند. آنحضرت (که معدن مروت و فتوت بودند) میخواستند (که او را روزی چند دربند و زندان پند پذیر ساخته در مسلک ملازمان در ارند.) بموجب التماس قراچه خان و ابرام جمعی از دولتخواهان (که از کافر نعمتی و بی حقیقتی او خونها در جگر داشتند) بحضور اقدس بسیاست رسید و آنحضرت از راه خیابان متوجه کابل شدند."
گلبدن بیگم که از بالاحصار ناظر واقعات است و از ده افغانان که میدان جنگ بود تا پای دیوارهای قلعه همه را می دید با کلمات زنانه خود چنین به ملاحظه میرساند :
"آخر چون در برابر دیهه افغانان که رسید و قراولان روبرو که شدند به مجرد روبرو شدن قراولان حضرت بادشاه قراولان میرزائی را برداشتند و اکثر دستگیر کرده پیش حضرت آوردند. حضرت حکم کردند بمغولان که آنها را پاره کردند و اکثر مردم میرزا کامران که بجنگ رفته بودند بدست مردم پادشاهی اسیر شدند و دستگیر گشتند و آن حضرت بعضی را کشتند و بعضی را در بند کردند. از آن میان جوکیخان که از امرایان میرزا کامران بود او نیز بدست افتاد حضرت بادشاه و میرزا هندال در ملازمت حضرت بفتح و فیروزی شادیانه نواختند و به کوکبه و دبدبه در عقابین درآمدند و از برای خود خیمه و خرگاه و بارگاه بر پا کردند میرزا هندال را مورچال پل مستان تعین نمودند و بامرایان هرجا هرجا مورچال تعین کردند. (۸۱)
جنگ در داخل قلعه بالاحصار
به ترتیبی که تا اینجا دیدیم صحنه جنگ بعد از تصادم اولی میان قوای متخاصم تغییر کرد و بطرف قلعه بالاحصار نزدیک شد و اینک قوای همایون به یکی از دروازه های قلعه که دروازه آهنین باشد واصل شده است متون چنین مینویسند که همایون " از راه خیابان متوجه کابل شد" خیابان که امروز در نفس شهر است در آنوقت خارج کابل بود و شهر کابل در پیرامون بالاحصار افتاده بود. قبل از اینکه پیشتر به میدان جنگ نزدیک شویم موقعیت و مفهوم جغرافیائی دو موضع دیگر را که قبل برین در اوائل این کتاب تصریح شده است مجدداً یاداوری میکنم که یکی قلعه و دیگری ارگ است.
قلعه شهر مستحکم کابل بود که چهار طرف آن به دیوارها و دروازه ها محاط بود. در داخل آن مساکن اهالی در یک گوشه داخل آن بود بالاحصار هم میگفتند و بالاحصاری ها یعنی اهالی آنوقت داخل قلعه شهر در داخل آن مسکن داشتند. ارگ در گوشه جنوب یا جنوب غربی قلعه کابل روی پشته سنگی که آنرا در ین وقت ها (تپه زمرد) هم میخوانند قرار داشت.
همایون که از راه خیابان متوجه کابل شده است به ضلع شمالی یا شمال غربی به قلعه تصادم کرده است. در اینجا دروازه ئی بوده بنام دروازه آهنین . عده ای از نفری کامران میرزا بعد از شکست در ده افغانان که میخواستند در واخل قلعه به خانه های خود پناه برند بطرف همین دروازه رو به فرار نهادند و عده ای از افراد معیتی همایون به تعقیب ایشان تاخته خویش را به دروازه آهنین رسانیدند. معلوم نمی شود که دروازه باز شد یا نشد زیرا قراریکه در اکبر نامه مرقوم است یکی از امرای همایون میرزا (شیر علی بیراهه قلع درآمد) (۸۲) بهر حال قلعه کابل شد مفتوح و به اصطلاح مورخان وقت شهر" بند بتصرف اولیای دولت قاهره درآمد" (۸۳)
ورود همایون به داخل قلعه
متعاقب دسته پیش قراول همایون خود به دروازه آهنین رسید در ین وقت دروازه باز شده بود و شادیانه نواخته با میرزا هندال یکجا وارد قلعه شد و "آنحضرت آنروز در باغ قراچه خان نزول اجلال فرمودند و خیلی از مفسدان بدسر انجام (که در جنگ بدست اولیای دولت افتاده بودند) بیاسا رسیدند شیر علی بیراهه به قلعه درآمد مضطربان قلعه را اطمینانی حاصل شد و حضرت جهانبانی از آنجا سیر باغ دیوانه خانه و ارته باغ نموده به کوه عقابین (که بر قلعه کابل مشرف است) نزول اقبال فرمودند."
قبل بر ین در ذیل عنوان (آبادی های بابر در کابل) گفتم که به قراین زیاد میتوان گفت که اورته باغ یا رته باغ در بالاحصار وقوع داشت اینک این نظریه اینجا بکلی تائید میشود و میبینیم که ارته باغ داخل قلعه بالاحصار بود و همایون قبل از پنکه برای سومین مرحله جنگ در عقابین موقع بگیرد باغ دیوا انه خانه و ارته باغ را تماشا نمود و از آنجا عازم کوه عقابین شد.
مرحله سوم جنگ، کوه عقابین
نصب توپها و ضرب زنها
دروازه پارک، برج قاسم برلاس، مورچال پل مستان
هفت ماه محاصره، غوغای بالاحصاریها، قتل اطفال
آویختن اشخاص از گنگره های حصار
بریدن پستان زنان
"حضرت جهانبانی از آنجا سیر باغ دیوانخانه و ارته باغ نموده بکوه عقابین (که بر قلعه مشرف است) نزول اقبال فرمودند و توپها و ضربزنها نصب کرده سرمیدادند و هر روز مردم میرزا کامران برآمده چپقاش های مردانه مردانه میکردند مهدی خان و چله بیگ خویش او و بابا سعید فبچاق و اسماعیل کوز و ملا مبتلائی اوجی و تیره بختی چند دیگر از لشکر منصور فرار نموده پیش میرزا کامران رفتند حضرت جهانبانی بقراچه خان و حاجی محمد خان و جمعی دیگر فرمودند که روبروی دروازه پارک جای اردوی معلی به بینید که آنجا نزول اجلال صلاح دولت است و در محاصره قلعه بیشتر توجه نموده و مورچلها قسمت کرده کابر میرزا تنگ تر باید گرفت. فرستادهها در جستجوی منزلگاه بودند که سی چهل کس بیکبار از دروازه پارک بیرون آمده ایستادند حاجی محمد خان با جمعی از مردم پادشاهی بجانب این جماعت تاخت آنها تاب مقاومت و ایستادن نیاورده رو به قلعه برآمد به حاجی محمد خان چپقاش نمایان کرد و بدست راست او زخم کاری از دست شیر علی رسید در ین زد و خورد مردم پادشاهی زور آورده شیر علی را بدرون قلعه گریزاندند و حاجی محمد خان را از ناتوانی و ضعف برداشته به خانه او بردند و مدتی بیمار بود و شهرت چنان یافت که ودیعت حیات سپرده است حضرت کس پیش او فرستادند که سوار شده به مور چلها خود را نماید به موجب اشارت مقدس سوار شد و بازار شماتت اعدا کساد یافت روزی میرزا سنجر پسر سلطان جنید (که داغ بی حقیقی بر جبین حال خود نهاده رفته بود) از قلعه برآمده تاخت اسپ سیخ جلو بود او را برداشته تا باغ بنفشه آورد قوی بازوان حقیقت ورز او را دستگیر کرده بحضور اقدس آوردند و انحضرت جان بخشی فرموده بزندان خانه فرستادند محمد قاسم و محمد حسین (که خواهر زاده های پهلوان دوست میر بربو بودند) و الحال هر کدام در خور استعداد تربیت یافته در سلک امرای عظام و هواخواهان حقیقت منش به مراتب عالیه شرف اختصاص دارند بدستیاری بخت بیدار از برجی (که میان دروازه آهنین و برج قاسم) برلاس بود خود را انداخته در عقابین بپابوس گرامی استسعار یافتند و چون عقابین بصید سعادت جاودانی کامیاب شدند و مشمول عنایت بیغایت گشتند."
"و در عین جنگ و جدل قافله کلان از ولایت به چاریکاران آمد اسپ و اسباب بسیار در آن قافله بود میرزا کامران شیر علی را با جمعی کثیر از معتمدان خود تعین نمود که رفته آن اسباب بگیرد هر چند (تردی محمد جنگ جنگ (که از معتبران میرزا بود) منع کرد و بصریح گفت که اگر حضرت جهانبانی خبردار شوند و مردم خود را فرستاده سر راه ما بگیرند و نگذارند که بشما ملحق شویم هم کار شما ساخته نمیشود و هم حال ما بتباهی میکشد) میرزا (که چشم به اموال مردم دوخته بود) این سخن را بگوش هوش در نیاورد و لشکر را به سرکردگی شیر علی نامزد ساخت همان لحظه این خبر به سامع عالیه رسید حاجی محمد باین خدمت مقرر شد که آن ظلمه را از ین تعدی و تاراج باز دارد. حاجی محمد به عرض اشرف رسانید که آن جماعت شباشب رفته اند و کار خود ساخته. اگر ماتعاقب نکنیم و بایشان دوچار نشویم از دست میروند اگر صلاح دولت باشد مورچلها و سر راها گذرها را استحکام دهیم تا نتوانند بدرون قلعه رفت. حضرت جهانبانی را این رای موافق آمد خود بدولت و اقبال از کوه فرود آمده در استحکام موارد و مداخل اهتمام فرمودند شیر علی و تردی محمد جنگ جنگ و سایر مردم (که به سوداگران رسیدند) اسباب ایشان را بزور کشیده گرفتند و بسیاری از متاع سوداگران به تاراج رفت و چون مراجعت کرده خواستندکه بقلعه درایند مستحکمی راه ها و گذرها ظاهر شد. تردی محمد و شیرعلی با هم به گفت و گو درآمدند. تردی محمد جنگ جنگ گفت اینک سخن من پیش راه آمد هر چند بچپ و راست نگاه کردند راهی (که توانند بقلعه درآمد) نیافتند. سرگردان شده خود را بکناری کشیدند و منتظر فرصتی شدند که به حیله خود را درون قلعه اندازند."
"روزی باقی صالح (که از یکه جوانان مردانه حصاری بود) بجد شده میرزا کامران را نزدیک دروازه آهنین آورد و بگزاف گفت که بیک حمله شیرعلی را از همین دروازه بدرون میآورم چون دروازه کشده جمعی از دلیران میرزا قدم پیش نهادند. مردم مورچل محمد قاسم خان موجی و قاسم مخالص و جمیل بیگ حاضر شده داد اگاهی و مردانگی دادند سنبل خان با شصت هفتاد نفر غلام در بندوق اندازی کار پردازی کرد جمیل بیگ بشهادت رسید باقی صالح که باعث این فتنه بود به تیر بندوق آتش به خرمن هستی او افتاد و جلال الدین بیگ را (که از معتبران میرزا بود) زخم کاری رسید و اکثر مردم زخمی نشدند و از اراده خود باز آمده دروازه قلعه بستند شیر علی از درآمدن قلعه مایوس شد و بجانب غزنین شتافت حضرت جهانبانی خضر خواجه خان و مصاحب بیگ و اسماعیل بیگ و ولدی و جمعی کثیر را بر سرایشان تعین فرمودند که بپایمردی همت رفته این بیدولتان را دستگیر کنند فرستادهها در کتل سجاوند به شیرعلی رسیدند و جنگ درپیوست و لشکر پادشاهی نصرت یافت و اکثر اسباب و اموال و اسپان بدست افتاد کثیر دستگیر شدند و جمعی و شیر علی با معدودی بجانب هزارجات رفته بخانه خضرخان پناه برد فرستادها مظفر و منصور با غنایم فراوان رسیده مشمول عواطف نامتناهی گشتند و سوداگران تاراج شده (که التجا به درگاه مقدس آورده بودند) حکم شد که هر که (اسباب و اسپ خود بشناسد) بگیرد و اکثر اسپان بصاحبان مال رسید و این معنی باعث تازگی اقبال شد و باغیان اسیر را در برابر مورچل ها آورده علانیه به عقوبتهای گوناگون از هم گذرانیدن تا با عث بیداری غنوده بختان بستر ضلالت شود مرضا کامران (چون از همه دروازه های تدبیر آمد و شد نمود و از هیچ بابی بر کامرانی خود ظفر نیافت به جز ناکامی راهی نگشود) همت ناقص خود را بر سیاست کودکان معصوم و طفلکان بی گناه آلودگی پاک دامنان مصروف داشت زن بابوس را به اهل بازار سپرد و خون سه پسر او را که یکی هفت ساله و دوم پنج ساله و سوم سه ساله بو به عذاب تمام بر خاک ریخت و ار فراز قلعه نزدیک مورچل قراچه بیگ و مصاحب بیگ انداخت و سردار بیگ پسر قراچه بیگ و خدا دوست پسر مصاحب بیگ را به کنگره های قلعه بسته اویخت و پیغام فرستاد که آمده مراببینید یا مرا راه دهیید تا بدر روم یا پادشاه را از معاصرا برخیزانید وگر نه پسران شما را مثل پسران بابوس خواهم کشت. قراچه خان (که در آن زمان وکیل مطلق بود) اواز بلند برداشته گفت حضرت پادشاه سلامت باشند خان و مان و فرزندان ما (که عاقبت در عرصه تلف اند و نابود شدن شان ناگزیر) چه ازین بهتر که در راه صاحب و ولی نعمت بکار ایند فرزندان چه باشند که جان ما فدای حضرت است ازین اندیش های نادرست بگذر و عالم دولت خواهی و راه بیچارگی اماده ملازمت کن که سر رمایه نجات و پیرایه حیات تو همان تواند بود تا به آنچه که از خیرخواهی تو از دست ما اید به جان کوشیم وگر نه ما را به کشتن فرزندان چه میترسانی اگر فرزندان ما را امری واقع شود عوض آن به آسانی میسر است آن حضرت قراچه خان و مصاحب بیگ را طلب داشته به لطفهای نمایان خوشوقت ساختند و به عنایت های تازه نوازش فرمودند مرضا در عرض و ناموس مردم دست زده به فرزندان و زن مردم به غایت نا شایسته پیش.آمد زن محمد قاسم خان موجی را پستان بسته اویخت و چون مرزا بیمار رنج و حسد بود هر مخالفتی که به ظاهر با حضرت جهانبانی میکر در معنی ان ستیزه مخالفت با دادار جهان آفرین پیشگرفته بود و این چنین ستیزه کاری که اختیار کندلا محاله بهیچ وجه راست نیاید و بسر در افتد و سر انجام کار موجب خسران دین و دنیای او شود.
آخرین مرحله جنگ و مقاومت
مقابله قواى بالاحصار و عقابین
فرار شبکی کامران میرزا
داخل شدن مجدد همایون در ارگ بالاحصار
زنها و اولاد همایون در بالاحصار
آخرین مرحله این جنگها میان همایون و کامران بین ارگ بالاحصار و عقابین شکل مخصوصی داشت که باید آنرا یکنوع جنگ خانگی خواند برای اینکه خود خواهی و ارزوهای حکمفرمائی و پادشاهی دو برادر عنود سر براه شود مدت هفت ماه مردم طرفین رنج و تعب کشیدند چون عقابین بر بالاحصار حاکم بود و با توپ و تفنگ بر قلعه فیر میکردند مجال حرکت هم بر قلعه نشینان نمانده بود. آخرین حیله کامران میرزا این بود که هر گاه آتش باری توپ ها بر ارگ بالاحصار شدید میشد حکم میکرد که شهزاده جلال الدین اکبر پسر همایون را که در دست او بود بیرون بکشند و به معرض اماج گلوله قرار دهند این کار سبب میشد که سنبل خان توپچی همایون از فیر توپ دست بکشد . میگویند روزی کامران میرزا میخواست از حویلی به دالان حرکت کند از عقابین بر وی تیر تفنگ شد امر داد تا جلال الدین اکبر را آورده پیش روی وی نگاه بدارند برای اینکه رفتار بالمثل شده باشد هر گاه از بالاحصار فیرهای بر عقابین میشد سپاهیان همایون میرزا عسکری را از مرچلها بیرون کشیده به معرض خطر قرار میدادند خلاصه بغد از هفت ماه محاصره که طرفین خسته و قلعه نشینان بیشتر مستاصل شده بودند و داد و فریاد و غوغای ایشان بلند شده بود کمک های تازه به همایون میرزا رسید بدین شرح که میرزا الغ بیگ از زمین داور و قاسم حسین خان شیبانی از قلات و خواجه غازی و شاه قلی سلطان از قندهار و جمعی دیگر از بدخشان رسیده و به مورچل قریب دروازه پارک اخذ موقع کردند و کار بر کامران میرزا سخت تر شد.
کامران میرزا بالاخره مصمم به تسلیم شد و پیامی بوسیله قراچه خان به همایون میرزا فرستاد تا بشرط حفظ جان و مال تسلیم شود همایون هم پیشنهاد را می پذیرفت ولی به اساس نوشتههای ابوالفضل ،علامی، میرزا هندال و قراچه خان ولد صاحب بیگ کامران میرزا را از نیت تسلیم برگردانیدند، اغوا کردند و به فرار مخفیانه تشویق نمودند در نتیجه میرزا کامران به بهانه اینکه به استالف رفته و از آنجا با دسته قوای جدید بر همایون حمله میکند، شب پنجشنبه هفتم ربیع الاول ۹۵۴ از همان دروازه دهلی (۸۴) که تعیین شده بود از جناح شرقی ارگ بالاحصار برآمده و به قصد بدخشان فرار اختیار کرد.
گلبدن بیگم که خود در ین موقع در ارگ بالاحصار ،بود میگوید که معولاً در این وقتها حاضرباش ها از شام تا صبح در بالاحصار غوغا داشتند. شبی که میرزا کامران خیال فرار داشت از شام تا خفتن غوغا خاموش بود و سر و صدا بلند نشد. در شهر هم آرام آرامی بود ناگهان آواز جیبه و جوشن و زره بلند شد. خیال کردیم بنای حمله دسته جمعی دارند. در حقیقت کامران میرزا فرار کرده و در حدود هزار نفر از سپاهیان او در پیش جلو خانه جمع شده و آنها هم بنای فرار را داشتند و بی سر و صدا پراگنده شدند اینک عین متن همایون نامه : (۸۵)
"... تا مدت هفت ماه محاصره داشتند. از قضا یک روزی میرزا کامران از حویلی در دالان میرفتند که شخصی از عقابین تفنگ انداخت و ایشان دیده خود را در کناره گرفتند و اکبر بادشاه را گفتند که در روبرو برده نگاهدارید. آخر مردم بعرض اقدس اشرف رسانیدند که میرزا محمد اکبر را در روبرو نگاه داشته اند. حضرت فرمودند که تفنگ نه اندازید بعد از این مردم در بالای حصار تفنگ نمیانداختند و از شهر کابل مردم میرزا کامران بعقابین در لشکر حضرت تفنگ میانداختند و مردم پادشاهی میرزا عسکری را در برابر روبرو ایستاده میکردند و سپاهیان پادشاهی شوخی مینمودند و مردم میرزا کامران هم از قلعه برآمده جنگ میکردند و از جانبین مردم کشته میگشتند. اکثر مردم حضرت غالب آمدند. می دیگر از قلعه دلیر نمی برآمدند و حضرت از ملاحظه عیال و اطفال و بیگمان و مردم و حرمان و جماعه دیگر توپ و ضرب جنگی نمی انداختند و بخانهای آب را تنگ نمی کردند."
"چون محاصره به دور و دراز انجام شد خواجه دوست خاوند مداریچه را پیش حضرت فرستادند که از برای خدا میرزا کامران هر چه التماس میکنند قبول فرمایند و بنده های خدا را از محنت خلاص بکنند حضرت از بیرون از برای ایشان نه گوسفند و هفت شیشه گلاب و یک شیشه آب لیمون و هفت توقوز پارچه و چند تیمه دوخته فرستادند و نوشتند که از جهت ایشان نه میتوانم بقلعه زور آورد که مبادا بدشمنان ایشان بنومی دیگر پیش آید و در آن ایام جهان سلطان بیگم دو ساله شده در همان قبل فوت شد و مینوشتند که اگر بقلعه زور آوریم زمانی میرزا محمد اکبر را پنهان خواهد کرد غرض دائم در بالاحصار مردم از نماز شام تا صبح حاضر باش غوغا داشتند، شبی که میرزا کامران میگریزند نماز شام گذشت بلکه خفتن شد که هیچ غوغائی ظاهر نشد و کوتلی بود که از آنجا مردم پایان به بالا می برآمدند در آن حین مردم شهر آرام و تسکین یافته بودند که بیک بار آواز جیبه و جوشن و زره برآمده که به همدیگر خبر کردیم که غلو می نماید. در پیش جلوخانه قریب هزار کس ایستاده باشند. مایان همه در وهم بودیم بیک بار بی خبر بر آمدند و پسر قراچه خان بهادر خان آمده خبر کردند که میرزا فرار نموده و خواجه معظم را از راه دیوار ریسمان انداخته برآوردند."
اینجا گلبدن بیگم چند سطری راجع به خود و زنان همایون و اولادهای وی و برخی زنهای دیگر که همه را در یک اتاق تاریک، نمناک جمع کرده بودند، شرحی دارد که خالی از دلچسپی نیست :
"... و مردمان مایان و بیگمان و غیره که در بیرون بودند و دری که بالای مایان آورده بودند وا کردند بیگه بیگم مبالغه کردند که برویم بخانهای خود من گفتم زمانی صبر کنید از راه کوچه باید رفت و شاید که از پیش حضرت هم کسی آید که در ین ضمن عنبر ناظر آمد و گفت که حضرت فرموده اند که تا من نیایم از ین خانها نبرائید. زمانی گذشته بود که حضرت آمدند و به دلدار بیگم(۸۶) و بمن دریافتند بعد از آن به بیگه بیگم و به حمیده بانو بیگم(۸۷) دریلفتند و فرمودند که زود از این خانه برائید که دوستان را خدا از ین تورخانه نگاه دارد (۸۸) و نصیب دشمنان .شود بناظر فرمودند که در یک طرف تو باش و در یک طرف تردی بیگ خان باشد و بیگمان را بگذرانید آخر همه آمدند بر و آنشب در ملازمت حضرت بودیم و از خوشحالی تمام شب در یک زمان صباح شد. ماه چوچک بیگم (۸۹) و خانش آغا (۹۰) و حرمان که در لشکر همرای حضرت آمده بودند دریافتیم."
"ماه چوچک بیگم چهار دختر و دو پسر زائید بخت نسا بیگم و سکینه بانو بیگم و آمنه بانو بیگم و محمد حکیم میرزا و فرخ فال میرزا وقتی که حضرت متوجه هندوستان شدند ماه چوچک بیگم حامله بودند در کابل پسر زائیدند فرخ فال میرزا نام نهادند و بعد از چندگاه از خانش آغا پسر تولد شد ابراهیم سلطان میرزا نام نهادند و مدت یکنیم سال کامل بدولت و سعادت در کابل بعیش و عشرت گذرانیدند." (۹۱)
شب پنجشنبه هفت ربیع الاول سال ۹۵۴
در صفحه های (صفحه ۱۱۱ و بعد) این اثر واقعات شب چهارشنبه ۱۲ رمضان ۹۵۲ را در بالاحصار شرح دادیم پیش آمدهای شب پنجشنبه هفت ربیع الاول ۹۵۴ عینناً شبیه آنست و اینکه میگویند تاریخ تکرار میشود مصداق آن در ظرف دو سال در دو شب مختلف در بالاحصار بارز و برجسته در نظر مجسم میشود. شب چهارشنبه ۱۲ رمضان ۹۵۲ و شب پنجشنبه ۷ ربیع الاول ۹۵۴ دو شبی است که همایون حمله میآرد و کامران میرزا از تاریکی استفاده نموده از بالاحصار فرار میکند دفعه اول قراریکه دیدیم از میان دسته های سپاه خویش از گذرگاه پنهانی برآمده از راه قول نداف به پای دیوارهای ارگ بالاحصار می آمد و زن و فرزند خود را خواسته و از راه بینی حصار بطرف غزنی ز از آنجا بطرف سواحل سند میگریزد و دفع ثانی بعد از هفت ماه مقاومت در بالاحصار و تحمل محاصره بالاخره باز به تنگ آمده و شبانگاه بهد از نماز خفتن از راه دروازه دهلی از جناح شرقی ارگ بالاحصار برآمده و راه بدخان را پیش میگیرد. در شب ۱۲ رمضان ۹۵۲ همایون با دهل و نقاره وارد بالاحصار شد و در شب ۷ ربیع الاول ۹۵۴ که در پیرامون متصل شهر در اورته باغ بود بدون کر و فر داخل ارگ شد و برای گذرانیدن شب به اورته باغ مراجعت کرد در دفعه اول میرزا هندال را برای تعقیب کامران میرزا فرستاد و در دفعه ثانی حاجی محمد خان نامی را عقب وی بطرف سمت شمالی گسیل کرد خلاصه در ظرف دو سال دو دفعه بالاحصار کابل را از پیش کامران میرزا گرفت و جریان واقعات فردای شب فتح را که ۸ ربیع الاول ۹۵۴ باشد در ذیل مطالعه میکنیم :