سرحق تیر از لب سوفار گفت
از کتاب: دیوان علامه اقبال لاهوری
، قطعه
سرحق تیر از لب سوفار (۱) گفت
تیغ را در گرمی پیکار گفت
ای پریها جوهر اندر قاف تو (۲)
ذوالفقار حیدر از اسلاف تو (۳)
قوت بازوی خالد (۴۹ دیده ئی
شام را بر سر شفق پاشیده ئی
آتش قهر خدا سر مایه ات
جنت الفردوس زیر سایه ات
در هوایم یا میان ترکشم (۵)
هر کجا باشم سرا پا آتشم
از کمان آیم چو سوی سینه من
نیک می بینم به تو سینه من
گر نباشد در میان قلب سلیم
فارغ از اندیشه های یأس و بیم
چاک چاک از نوک خود گردانمش
نیمه ئی از موج خون پوشانمش
ور صفای او زقلب مؤمن است
ظاهرش روشن ز نور باطن است
از تف او آب گردد جان من
همچو شبنم می چکد پیکان من