138

بزمگاه رفتگان

از کتاب: مجموعهٔ اشعار استاد خلیلی

شعری است  که استاد در وثای نجیب الله خان توروابانا عالم  و مورخ و شاعر و خطیب و سیاستمدار افغانستان سروده اند در مراسم تدفین وی قرائت شده است.


مرحبا ای  صدر دانا در وطن باز آمدی 

در وطن ای نور چشم مرد و زن باز آمدی 

هر کجا بودی دلت در حسرت این خاک بود

خوب شد ای عاشق  خاک  وطن باز آمدی 

هر کجا بودی دلت در حسرت این خاک بود 

خوب شد ای عاشق خاک وطن باز آمدی 

بزمگاه رفتگان شد روشن دیدار تو 

تا تو ای چشم و چراغ انجمن باز آمدی

مرغ طبعت بر فراز ابر ها پرواز کرد

از چه ای مرغ همایون پر شکن باز آمدی

بود طبع روشنت دریای مواج سخن

لب چرا بر بسته از نطق و سخن باز آمدی

تا ابد آرام کن اکنون  در آغوش وطن

ز آنکه از راه دراز پر محن باز آمدی

چشم من از سالها در راه دیدار تو بود

من به جان مشتاق تو گر توبه تن باز آمدی 

روی بنما  دوستان جویای دیدار تو اند

شایق طبع گهر ریز شکر بار تو اند

از چه خاموشی کنون آن لعل جان افزا چه شد؟

طبع گوهر بار کو ان منطق گویا چه شد؟

راز ها بشکافتی اما به پیش راز مرگ

آن ضمیر راز جو آن دیده ی بینا چه شد

در دل تابوت پنهانی نمیدانم چرا 

پرده نکشایی که بینم آن سرو سیما چه شد

آن لب جانبخش بی شهد تبسم کس ندید 

چین بر ابرو بسته ای آن شیوه ی شیوا چه شد؟

حاصل دیروز شد بازیچه ی دور سپهر

ای دریغا آرزوی خدمت فردا چه شد

گفتگو ها در تلاش خدمت مردم  کجاست؟

جستجو ها در پی پیداو نا پیدا چه شد

گفتگو ها در تلاش خدمت مردم کجاست؟

جستجو ها در پی پیدا و نا پیدا چه شد

اشک گرمت در غم مظلوم بی تقصیر کو

آه سردت در پی بیچاره ی شیدا چه شد

در صف آزادگان سرو تو واژون شد چرا 

نقش آمال عزیزات دگر گون شد چرا

گر چه در ظاهر به رنج زندگانی ساختی

خویشرا در چشم باطن جاودانی ساختی

گر نداری قصر های آسمانی عیب نیست

در زمین فضل قصر آسمانی ساختی 

گنج گوهر گر نماند از تو چه غم باشد که تو

خویشتن را خازن گنج معانی ساختی 

از توانایان نستی طرفه ای در زندگی 

با توانا عزم خود در نا توانی ساختی 

می نهند اینک جهانی را به خاک غم که تو

از جهانی فکر ها خود را جهانی ساختی 

درد کشور در دل بیمارت که دانی ساختی

شمع آسا سوختی در خاک غربت ایدریغ

سوختی اما به غمهای نهانی ساختی 

درد کشور در دل بیمارت آخر خانه کرد

اشکهای دوستان شمع شب تار تو باد

از دیار دور میآیی خدایار تو باد

آه ای سنگ سیه شوخی به آن چشمان مکن 

خاک آن راز آشنای کعبه ی جانان مکن

ای لحد بر قلب بیمارش فشار غم میار

بیشتر آن آشیان شوق را ویران مکن

نسبتی دارند با هم داغداران  از قدیم

این  حدیث عشق را بازیچه ی نسیان مکن

نسبتی دارند با هم داغداران از قدیم

غیر صبا گر میگذاری بر مزار وی گلی

غیر لاله هیچ گل بر تربتش افشان مکن

خاطر سردار ما نازک شده از بار غم

بی جهت ای مرغ شب بر تربتش افغان مکن 

ای خدا تا روز محشر این حریم قدس را

از نسیم لطف و رحمت همدم حرمان مکن 

تا بود انوار حق تابان ز خورشید کرم

دور از بالین پاکش مشعل قرآن مکن

ای خدا ای چاره ساز مجمع بیچار گان

رحم کن بر حالت از خانمان آوارگان


اسد ۱۳۴۴