32

برمکیان بلخی

از کتاب: تاریخ افغانستان بعد از اسلام ، فصل سوم ، بخش جنبش ابو مسلم و اوضاع افغانستان دراوایل عصر عباسیان
04 February 1967

دودمان برمکیان بلی از ارکان مهم دولت عبایسان و ممثل فرهنگ و بانی حرکت علمی و مدنی اسلامی اند, که در تاریخ افغانستان دورۀ اسلامی اهمیت بسزائی دارند و ما در چند صفحه بر سبیل اختصار کارنامه های این دودمان عظیم بلخی را که جزو تاریخ افغانستانند می اوریم :

نو بهار بلخ و سدانت آن :

در اعصار افسانوی که قبایل آریائی در وادیها جنوب آمو نخستین بار ساکن می شدند, پادشاهی که یما (یما) بن و یو نگهوت نامداشت و ما اورا بنام جمشید یا جم می شناسیم , از طرف خداوند اهوره مزدا مامور گشت که در بخدی (بلخ) بنای نخستین مدنیت و عمران و آبادانی را گذارد. 

در حدود شش قرن قبل از میلاد , حضرت زردشت در بارۀ این بنای نخستین بشری در کتاب اوستا چنین گفت:

«اهوره مزدا به یما امر داد: تا واره را تعمیر کند که هر ضلع آن بطول یک میدان اسپ دوانی باشد

و آتش در خشان و یک یک جوره از گاو و گوسپند و سگ و پرندگان و غیره را دران جای بدهد و تخم های درختان بلند و میوه های خوشبو را دران بپروراند. و آداما کوز پشت  و دیوانه و تنبیل و بدخواه و دروغگوو کینه و روپیسه و خراب دندان و معیوب را دران جای ندهد.

درواره باید آب روان به طول یک هاتره (تخمینا یک میل ) جاری باشد, و چمن های سر سبز و خرمی را دارا باشد در بین این واره بایدشش جاده در حصۀ وسط کشیده شود, و سه جادۀ فرعی کوچکی هم در حصه های دیگر آن تمدید گردد, که جاده های کلان آن ظرفیت سکنای هزار مرد وزن را داشته و در جاده های کوچک هم شش صد نفر بگنجند. این شهر باید دارای یک دروازه و یک کلکین باشد. یما امر یزدان را بجای آورد و واره را که امر شده بود, از گل بسات , و در انجای اورد وواره را که امر شده بود, از گل بساخت, و در انجا مسکنی را برای خود ساخت, که یک صحن و یک بالاخانه ودالانی داشت, و نسلهای انسان وحیوان و درتان و پرندگان را در انجا پرورید.»۱

باین گونه وارۀ یما در بخدی ساخته و اساس اولین مدنیت گذاشته شد , و این واره بلخ پسانتر کانون آیین زردشت گردید, و یکی از فرزندان سه گانه زردشت که اروتت نره  (اوراتات- نره ) نامداشت به تولای این معبد  منصوب گردید که اورامتولی واره  گفتندی . ۲

کلمۀ واره که نام این بنای تاریخی و پسانتر پرستش گاه زردشتی بود و غالبا یکی از قدیمترین معابد جهان بشمار میرود, در بین آریائیان باختر و هندی انقدر شهرت کرد که در اکثر السنۀ نژاد آریا ریشه دوانید باین معنی که در زبان سنسکریت به معانی تقریبی و یا مجازی   کلمات زیادی ازین ریشه موجوداست وار محوطه. جای ستی گاه هندوان وار ربع یک شهر و مسکن طبقات مختلف واری صحن و احاطه در بارو باغ ۳ کلمات تیست که باین ریشه بر میگردد و چند قرن بعد تر در عصر سلطۀ کیش بود اکلمۀ (وهار) ازین منبع نشئت 

۱-وندیداد فرگرد ۲ فقره ۲۱ تا۴۳

۲-حاشیۀ دار مستتر بر صفحه ۲۱ اوستا

۳-قاموس هندی ۷۶۱

میکند زیرا پس از ریعان آیین مزدیسنا بخدی را دین بودا فرا میگیرد و این معبد معروف زردشتی مرکز مهم بودائی میشود که درینوقت وارۀ اوستا نیز به و هار بودائی تحویل و همین وهار به بهار تبدیل میگردد.۱

در فصل اول باستناد مفاتیح العلوم خوارزمی نوشتیم که مولفان قرون نخستین اسلامی بهار را بمعنی بتکده و پرستش گاه اصنام می شناختند و نو بهار  شکل فارسی همان نو وهاره بودائیست ۲ و هیون تسنگ زایر چینی که بتاریخ ۲۰ اپریل ۶۳۰م=۹هـ در بلخ بود این معبد را بنام (ناواویها را) کانون بودائی می شمارد ۳ و هنگامیکه فاتحان اسلامی در عصر امویان به سر زمین سندر سیدند, درینجا بسا معابد بودائی را بنام ( نو وهار) یافتند ۴ که یکی از ان بنام نو بهار در پایتخت راجگان محلی آن ( ارور= روهری کنونی ) موجود بود و هنگامیکه محمد بن قاسم فاتح اموی در (۹۵هـ) به حصار ارور در امد بقول علی بن حامد مولف تاریخ سند:

«جمله شهریان پیش بتخانه نوبهار آمدند و سجده میکردند و بست را می پرستیدند»۵

باری بنام ( نووها رهندی= نو بهار خراسانی ) در اوائل و رود اسلام برای معابد بودائی در هندو افغانستان مروج بود, و نو بهار بلخ همان واره اوستائی است که بعد از رواج کیش بودائی و هار و نووهار و نوبهار شد, نظامی راست :

بهار دل افروز در بلخ بود                کزو و سرخ گل را ادهان تلخ بود

پری پیکرانی درو چون بهار             صنم خانهائی  چو  خرم بهار

منصور ازی و فرخی نیز مفهوم بتکده را در بهار تصریح میکنند و گویند:

۱-تعلقات هندو عرب ۱۱۲

۲-زاخاور در مقدمۀ کتاب الهند ۳۱

۳-دایرة العارف اسلامی ۱/۶۶۴

۴-چچ نامه ۴۲/۴۴/۴۶

۵-همین کتاب ۲۲۶

بهار بتانسبت و محراب وبی              بروی دلارام و زلفین دلبر (منصور )

هنگام خزانست و چمن را بدر اندر         نو نوزبت زرین هر سوی بهاریست (فرخی)

امیر معزی باصراحتی تمامتر نوبهار را بتخاۀ برهمن داند:

بهار جان کن از انروی بز مخانه خوویش          اگر چه خانۀ تو نو بهار برهمن است

مسکون بود شش دروازه داشت و یکی ازان را دروازۀ نوبهار یا دروازۀ بابه قو گفتندی۱

دقیقی در شهنامۀ خویش از عصر افسانوی قدیم صحبت داشته و این نو بهار بلخ راجای یزدان پرستان داند و گوید:

چو گشتاسپ را دا لهراسپ تخت

فرو آمد از تخت و بر بست رخت

ببلخ گزین شد بران نوبهار 

که یزدان پرستان بدان روزگار

مران خانه را داشتندی چنان

که مر مکه را تازیان این زمان

بدان خانه شد شاه یزدان پرست

فرود آمد آنجا و هیکل ببست ۲

بموجب قول دقیقی در عصر همین گشتاسپ , پیامبری بنام زردشت بیامد؛ و مجمر آتش مقدس را بیاورد و دین بهی را اوراج داد و بت پرستی را از بین برد :

پدید آمد ان فرۀ ایزدی 

برفت از دل بدسگالان بدی

رۀ بت پرستی پرا کنده شد

بیزدان پرستی پر آگنده شد

پر از نور ایزد ببد خمها

وز آلودگی پاک د تخمها۳

ازین روایات قدیم دریافته می توانیم که در نوبهار بلخ بت پرستی بود, و بعد از ان زرشدت درانجا مزدا پرستی و آتش مقدس را رواج داد چون حیات بودا بین (۵۶۳-۴۸۳م) است و زردشت هم شش قرن قبل از میلاد گذشته بنابران باید گفت. که این بت پرستی آیین بودائی نبود, و شاید پرستش 

۱-مزارات بلخ خطی ۵۵ از محمد صالح و رسجی

۲-شاهنامه فردوسی ۳/۱۸۸

۳-شاهنامه ۳/۱۹۱

مجسمه های ارباب انواع قدیم باشد.

ازین مطالعه چنین نتیجه باید گرفت: که نوبهار بل (۶) قرن قبل از میلاد پرستش گاه اهوره مزدا و آتش بود, و بعد ازان در حدود قرن سوم قبل المیلاد آئین بودا باینجا رسیده و نو بهار زردشتی بلخ به نواریهاره بودائی تبدیل گشته باشد زیرا از روی کتبیه های آشوکا( متوفی ۲۳۲ ق,م) که در ننگرهار و قندهار بدست آمده میدانیم که کیش بودائی درین اوقات در سرزمین  افغانستان پهن شده بوده و مورخ یونانی الکساندر پلی هیستور در حدود (۶۰-۸۰ق,م از شمنهای بلخ یاد میکند۱

چنین بنظر می آید که در عصر کوشانیان بزرگ و کنشیکاه بعد از حود ۱۰ م در مسئلۀ دین تسامحی موجود بوده و آیین مزدیسنا و آتش پرستی توأم بایدن بودائی در شهر های افغانستان رواج داشته است . زیرا ما بینیم که در حدود ۱۶۰م آتشکدۀ سرخ کوتل بغلان بدست نوکر نزوک کنارنگ ماریگ باز تعمیر  و آتش مقدس دران افروخته می شود ( بسند کتبیۀ مکشوفه ازان معبد ) و باز در حدود ۱۸۰ م مردی از همین خاندان ماریگ معبد بودائی را در اخوت وردگ (بین کابل و غزنه) می سازد (قرار کتبیل خروشتی که از خوات بدست امده )۲ 

و هیون تسنگ در سال ۶۳۰ م نووهار بلخ را مرکز بزرگ دیانت بودئی می شمارد .

بهر صورت نوبهار بلخ در اوائیل اسلام معبد بودائی بود و سدانت ان به یک خاندان قدیم بلخ تعلق داشت که ایشانرا مورخان عرب برامکه گوید و یکی از شعرای عرب عمران نوبهار را از برمکیان داند و گوید:

اوحش النوبهار من بعد جعفر 

ولقد کان بالبرامک یعمر

«نوبهار پس از جعفر سهمگین ماند و همانا که بوسیلۀ برمکیان معمور بود.»

۱-کتاب دین بود اطبع برلین ۱۹۰۶ تالیف وان کوبین زویت افلیگ.

۲-ما در زبان دری ۱۳۴

ذکر قدیمتر ایت نام در دورۀ اسلامی و آٍار مورخان عرب امده و ددر زمان قبل الاسلام از ان خبر نداریم زیرا سنه ۹هـ هیون تسنگ زایرچینی , بلخ و معبد نو بهار را دیدن کرده و اوضاع آنرا به تفصیل نوشته و یکماه دران جا بوده و با دو نفر کاهن آن هم رابطۀ درستی بهم رسانیده ولی او از دودمان برمک چیزی نمیگوید.

برمک:

ظاهرا برمک نام شخص معین نیست بلکه اسم دودمانست که سدنه  و متولیان معبد نوبهار بودند و هر یکی از این دودمان به منصب سدانت نصب میشد اورا بر مک گفتندی, و چون شاهان هندو و چین و کابل بزیارت این معبد رسیدنید ی دست برمک را بوسیدندی و تا هفت فرسخ سرزمین محیط نو بهار در تحت حکم او بودی و اوقاف  و ضیاع فراوان در دست برمک بود و هر سال هدایای هنگفتی به او رسیدی۱

قاضی احمد بن خلکان که ود منتسب به این خاندانست نسب برمک را چنین آورده : برمک بن جاماس بن یشتاسف ۲ که نام عربی همین برمک را جعفر نوشته اند ۳ و اورا از تخم گودرز دستور  رد شیر بابکان می شمردند که در سال ۹۷ هـ به وزارت بنی امیه منصوب شد ۴ و بقول نظام الملک از زمان سلطنت اردشیر پدران او وزیران بوده اند و نو بهار بلخ برایشان و قفست وزارت ایشانرا مورو شست و در ترتبیب و سیر وزارت کتابها دارند که پسران ایشانرا بعد از آموزش خط و ادب بر وخوانند و آداب و زارت را یاد گیرنده در نسب نامۀ برمک نام جاماس وویشتاسف همان جا ماسپه اوستا,

۱-معجم البلدان ۵/۳۰۱۸

۲-وفیات الاعیان ۱/۱۰۵

۳-البرامکه ۲۲

۴-نزهة القلوب ۳۹

۵-سیاست نامه ۱۷۷

و جاماسپ وزیر گشتاسب نخواهد بود که فردوسی در شهنامه ذکر ایشانرا اورده و بدورۀ اوستایی تاریخ افغانستان ربط دارند بلکه این جاماس وویشتاسف که سدنۀ معبد نو بهار بودند باید در آغاز قرن اول اسلامی زندگی داشته باشند و امکان دارد که انتساب ایشان به همان گو درز دستور ازدشیر بابکان صحیح باشد زیرا بلعمی که مأخذی قدیم و معتبر است نیز گوید: 

«شیرویه بر تخت بنشست ... برمک بن فیر وزرا که جد

برامکه بودوزیر کرد»

. ازین هم بر می آید که وزارت درین خاندان تا اواخر دورۀ ساسانسی و ظهور اسلام باقی بود زیرا شیرویه در (۶۲۸) بر تخت شاهی نشسته ومعاصر باایام زندگانی حضرت پیامبر اسلام (صلی الله علیه و سلم) بوده است.

چون برمک لقب خاندانی بود بنابران در عصر های مختلف بر اشخاص متعدد اطلاق شده و در معنی این این نام هم اقوال مختلف موجود است که اکثرا آن عقلا و علما در خور قبول نیست :

دکتر زخار ناشر آثار البیرونی که یکی از سنسکریت دانان اروپایست گوید: که نام بر مک با پرمک سنکسریت نزدیکی دارد , که معنی آن مهترو نموده و دارای مرتب بلند باشد ۲ و همین نظر را هانری کرن نیزتأید نموده و اصل کلمه در سنسکریت پره مکه میداند ۳ که این نظر دو نفر دانشمند اروپائی از تمام اقوال اقوال دیگر قرین به صحت خواهد بود زیرا در پشتو که زبان قدیم این سر زمین است و با اوستا و سنسکریت رابطۀ استوار دارد نیز کلمۀ برمک با همان معانی سنسکریت تطبیق شده می تواند به توجیه ذیل:

۱-تاریخ بلعمی ۱/۱۱۸۵ تصحیح مرحوم بهار طبع تهران ۱۳۴۱ ش

۲-تعلقات هندو عرب ۱۲۰

۳-تاریخ دین بودا در هند ۲/۴۳۴ بوسیلۀ لوسین بووا ۳۸

در متون ختنی این کلمه لشکل سنسکریت ان پر مخه  بمعنی رئیس و راهب بزرگ بودائی آمده که انرا بشکل پره مهه هم نقل  کرده اند و در پشتو انرا پر مخ گفته می توانیم پر حف اعتلا بمعنی بر فارسی و (وان) انگلیسی + مخ به فتحه مماله خاص پشتو که صورت ان بین فتحه و ضمه است بمعنی روی و پیش روی . که جمعا پرمخ صفت شخصی است که رهبر و قائ و ریش باشد و این پرمخ پشتو باشکل ختنی کلمه کمال قرب دارد. ( در بارۀ شکب ختنی کلمه رجوع به مجله ایشاتک سوسایتی لندن مقالت بیل).یوستی رد کتاب نامهای ایرانی (ص۱۵) برم را لغت فارسی می داند که معنی ان شاهی و بزرگی باشد و این رای  یوستی نیز میتواند در منشأ کلمۀ برمک موید کسانی گردد که پندارند ریشۀ کلمه همین برم است.

درین شکی نیست که برم کلمۀ خراسانی است و مادر فصل سوم این کتاب جنبش یوسف برم را در خراسان در حدود(۱۶۰هـ) شرح دادیم و از ان هم ثابت است که برم نام خراسان در حدود (۱۶۰هت) شرح دادیم و از ان هم ثابت است که برم نام خراسانی بود و این کلمه تا کنون در پشتو بمعنی جلال و عظمت و شوکت و دبدبه زنده است که خوشحال خان ختک انرا به فتحۀ اول و سکون دوم اورده ولی در قندهار آنرا به سکون اول گویند.

طوریکه در فصل اول در شرح کلمه لویک گفته ایم استعمال کاف تجلیل و تحبیب در اسمای خراسانی و افغانی مطرد است پس همین برم را قیاس برختک و هوتک واحک و لویک و تورک و بارک و صد ها نام دیگر بر مک ساخته باشند که در معنی ان همان جلال و عظمت نهفته است. 

مخفی نماند که نام برمک تاکنون در افغانستان بر قبایل و جای سکونت ایشان باقی مانده مثلا برمک نام قریه ایست در ۳۲ کیلو متری مغرب بلخ ۳ و به همین نام روستائی درسان چارک (شبرغان کنونی) ۳۱ کلیو متری شمال غرب تکزار بطول

۱-برمکیان ۱۸۵

۲-کلیات خوشحال خان طبع حبیبتی در قندهار ۲۴۸

۳-قاموس جغرافی افغانستان ۱/۲۵۳

شرقی ۶۶ درجه ۱۲ دقیقه ۳۶ ثانیه و عرض البلد شمالی ۳۵ درجه ۴۵ دقیقه وجود دارد ۱ نام برمک در بین اعراب نیز رواج یافته بود و بلاذری از برمک بن عبدالله دابلی که معاصر اوست ذکری میکند۲

جعفر برمک (اول):

در عصر اسلامی نخستین فرد شناخته شده از دودمان برمکیان بلخی همین جعفر است که بنابر روایات مورخان اسلامی خاندانش در حدود ۳۰هـ ۶۵م بدین اسلام در امد و بنابرین مورد کینه و تطاول طرخان نیزک حکمران انجا گشت  و برمک با ده تن از فرزندانش کشته و تاراج گردید و فقط ابو خالد جعفر ازین معرکه جان بسلامت برد, و بامادرش به کشمیر فراری شد و در انجا کسب معرفت نمود, در طب و نجوم و ریاضیات و علوم طبیعی دستی یافت و دین نیاکان را حفظ کرد و بعد ازین واپس به بلخ آمد و سدانت نوبهار را بدو سپردند وی دختر شاه چغانیان را بزنی گرفت که پسرانش حسن و خالد و عمر و از بطن اویند ۳ و مورخان زندگانی جعفر را در عصر ولید بن عبدالمک ( ۸۶-۹۶هـ) میدانند که در دمشق بدربار خلافت هم رسیده و علاوه بر حسن صورت در علم و ادب و انشا و سخنوری نیز آیتی بود که درد  بار ولید به رتبۀ کتابت ( سرمشنی ) رسید. و نظام الملک داستان رسیدنش بدربار و انتصاب اورا به وزارت سلیمان بن عبدالملک (۹۶-۹۹هـ) نقل نموده است.۵

نویسندگان تازی جعفر رابرمک اصغر و پدرش جاماس را برمک اکبر گفته و از تاریخ حلب ابن عدیم نقل کرده اند که چون جعفر بر دربار هشام بن عبدالملک (۱۰۵-۱۲۵هـ) رسید, در انجا محمد بن علی بن عبدالله بن عباس را بدید و به 

۱-قامو سر جغرافی افغانستان ۱/۲۵۵

۲-انساب الاشراف ۱۹۴/۲۰۰

۳-برمکیان ۴۲- مورخان دیگر بجای عمرو ع سلیمان نیز نوشته اند( همین کتاب ۴۹) 

۴-البرامکه ۲۹

۵-سیاست نامه ۱۷۸

فرزند خود خالد توصیه نمود» که در ارجاع خلافت به خاندان رسالت بکوشد ۱ و از همین هنگام است که آل برمک در جملۀ هوا خواهان خلافت آل عباس در آمده اند ،وخالد فرزند برمکی رادر جملۀ نقییبان آل عباس نام می برند ۲ بهر صورت روایات نویسندگان عرب وعجم در اوائل احوال دود مان برمکی مشوش وافسانه آمیز است ، وحتی در نام جعفر نیز خلافیست و آنچه ضیاء برنی در اکرام الناس ۳ به حوالت ابو القاسم  محمد طایفی نوشته که جعفر بر مکی دین آتش پرستی داشت و قصد خدمت عبدالملک مروان کرد و بد مشق رفت نیز بموجب روایات اکثریت موران ثابت نیست , زیرا در اوائل ظهور اسلام دین این مردم بودائی بود نه زردشتی و نیز رفتن جعفر به دربار سلیمان بن عبدالملک است نه خود عبد الملک .۴

طبری گوید: که در سنه ۱۰۷ هـ در۷۲ م اسد بن عبدالله حکمران اموی خراسان لشکر گاه خود را زا بروقان فرسخی بلخ به این شهر نقل داد و ابو خالد بر مک برن برمک را امر کرد که شهر بلخ را بسازد و تمام لشکریان اموی را که در بروقان منزلی داشتند در بلخ همانطور مسکن داد. و کسانیکه نداشتند بایشان نیز منزل داده شد و برای بنای بلخ از تمام ناحیت های آن . کار گران را باندازۀ مالیات انجا حشر کردند و عین همین مطلب را ابن اثیر نیز نقل نماید ۶

ازین روایت طبری و ابن اثیر پدید می آید. که در سنه ۱۰۷ هـ پدر خالد برمک در بلخ بود ع چون بموجب روایات سابقه در حدود ۹۰ هـ در دمشق بدربار ولید و در حدود ۹۷ هـ وزیر سلیمان بن عبدالملک و در حدود ۱۱۵ هـ بدربار هشام

۱-تاج العروس ۷/۱۰۹

۲-البرامکه ۳۴

۳-طبع میرزا محمد ملک الکتاب در بمبئی 

۴-مقدمۀ اخبار برامکه طبع تهران ۱۳۱۲ ش

۵-طبری۵/۳۸۸

۶-الکامل ۵/۶۵

بن عبدالملک بوده , پس میتوان گفت که جعفر پدر خالد بعد از عصر سلیمان یعنی در حدود ۱۰۰هـ به بلخ آمده و مدتی اینجا بود, و بعد از ان بدربار هشام باز شتافته است . زیرا بموجب روایت ابن خلکان که از کتاب اخبار برامکه تالیف ابو حفص عمر بن ازرق کرمانی نقل کند: ابن برمک ( جعفر) از دربار هشام رخصت خواست که ببلاد خود رود و هشام نامهیی نوشت که اورا مالک بلاد خود گرداندولی ابن برمک چون در راه خراسان به گرگان رسید درینجا وفات یافت که سال وفات اورا پیش از مردن هشام ( ۱۲۵هـ) در حدود ۱۲۰ هـ تخمین کرده میتوانیم .

باری بموجب تواریخ عربی که در اخبار در بار خلفاء قول آنها حجت تواند بود, ذکری از جعفر برمک دران در بار هانیامده و نخستین کسی که ازین خاندان در عمال و کار داران خلافت درامده بقول مقدسی خالد بن برمک در بار سفاح عباسی است ۲ بنابران اگر ما تمام داستانهای مورخان دیگر را در بارۀ جعفر برمک و سفر هایش بدربار خلفاء اموی کالعدم پنداریم , بموجب روایت طبری یکنفر برمک را که پدر خالد باشد در بلخ می یابیم که در سنه ۱۰۷ هـ با حکمران اموی اسبد بن عبدالله همکار و به تعمیر مجدد شهر بلخ پرداخته بود.

خالد بن برمک

از دودمان برمکیان شخصی که نخستین بار و جود و هویت او نزد مورخان ثابت است , و متفق القول اورا امورث اعلای این خاندان بزرگ می شناسند همین خالد برمکی است.

بقول ابن عساکر که ابن خلکان از تاریخ دمشق او نقل نموده تولد خالد در سنه ۹۰هـ ووفاتش (۱۶۵هـ) است در حالیکه ابن قادسی در اخبار الوزراء سال وفاتش را (۱۶۳هـ) نوشته است .۳

۱-مقدمه اخبار برانکه به حوالت ابن خلکان طبع تهران..

۲-البدء و التاریخ ۶/۱۰۶

۳- وفیات الاعیان ۱/۱۰۶

ایام کودکی و تربیۀ نخستین خالد بنابر قولی در کشمیر گذشته ۱ زیرا در حدود سنه ۹۰ هـ که مولد اوست پدرش در کشمیر بود او در انجا طب و نجوم و کهانت و سحر و دیگر علوم را یاد گرفت ۲ و بعد از ان باپدرش در بلخ و در بار خلافت اموی بود, و مورخان در ستایش دانش و صفاتش متفق القولند و حتی مسعودی گوید که اعقاب او نتوانستند بمقام و منزلت جد خود در رأی و بأس و بخشایش برسند.۲

ابن طقطقی گوید: خالد برن برمک از رجال دانشمندان و بزرگ و بخشنده و بیدار  دور اندیش دولت عباسی بود, که سفاح اورا ره وزارت بر گزید, ولی او با وجودیکه کار های وزارت را انجام دادی خود را از وزیر نگفتی ۴. با ری خالد بموجب وصیت پدرش در اواخر دولت اموی , از طرفداران جدی استیصال آن دولت و تأسیس دولت جدید آل محمد بود و در عین اوقاتی که بو مسلم خراسانی در خراسان با کرا داران بنی امیه می جنگید, خالد برمکی نیز یکی از لشکر کشان دلیر و معتمد و بود.

مادر تاریخ نام خالد برمکی را در جملۀ کسانی که بانقبیان ابراهیم امام عباسی در خراسان برای تأسیس دولت آل عباس فعالیت داشتند در سنه (۱۲۹هـ) می یابیم که با یکی از نقیبان آل عباس قحطبه بن شبیب در گرگان همکاری دارد ,و اموال شیعیان عباسی پیش اوست ۵ و یکی از ارکان نهضت بو مسلم است.

بعد ازین در سال ۱۳۰ هـ هنگامیکه خالد مرد چهل ساله است (زیرا تولدش ۹۰هـ است) اورا بحیث سپه داور قاید لشکر بو مسلم می یابیم که درین وقت بو مسلم کارداران

۱-تاج العروس ۷/۱۰۹

۲-شاعری درین بیت این علوم آل برمک راجع کرده :

قل لیحیی این الکهانة والسحر             و این النجوم من قتل جعفر

۳-مروج الذهب ۳/۲۸۴

۴-الفرخی ۱۴۰

۵-طبری۶/۳۱ و الکامل ۵/۱۸۳

بنی امیه را از خراسن رانده و کسان خود را بر سر تاسر خراسان به حکمرانی گماسته است درین جمله قحطبه به طوس فرستاده می شود و با او چند نفر از لشکر داران هم همراهست که یکی از ایشان خالد برمکی باشد.

لشکریان قحطبه بر طوس می تازند و ده واندهزار نفر را در جنگی از مخالفان خود می کشند و بعد از ان باسی هزار نفر از لشکریان تمیم بن نصرو نابی بن سوید مواجه می شوند که درین جنگ باز خالد بن برمک با هزار نفر در یکی از جبهات نبرد میکند و چون خود قحطبه در میدان جنگ در می آید, همین خالد برمکی در میمنۀ لشکریان می جنگد و بعد از فتح و کشتن تمیم و نابی به تصاحب اموال لشکریان شکست خورده گماشته میشود.

در سنه ۱۳۱ هـ عامر بن ضباره سپه دار اموی با صد هزار لشکر خود در حدود دری با بیست هزار لشکر قحطبه در اویخت , که یکی از سپه داران قحطبه در میمنۀ لشکر خالد بن برمک بود درین جنگ نیز خراسانیان بر شامیان اموی غالب امدمد, و لشکریان عامر را که خیلی مجهز بودند و حتی با خود آلات طرب  و خیکهای باده هم داشتند بشکستند۳

جهشیاری گوید که باری المهدی خلیفه عباسی خواست , داستان این جنگ

۱-طبری۶.۵۲تا۵۶ و الکامل ۵/۱۸۳

۲-تاریخ  یعقوبی ۲/۳۴۳

۳-طبری۶/۶۶و الکامل ۵/۱۹۰

را بشنود , که چگونه ابن ضباره کار دار مروان شکست خورد؟ باو گفتند که از خالد برمک بپرسد که درین جنگ داخل بود و شاهد واقعه است.

چون المهدی از و پرسید خالد جواب داد: «چون صف ها آراستم, خدا در دل ایشان ترس انداخت و باد نصرت بر پرچم ماوزید خدای را سپاس و نیایش باد»..

المهدی چون این پاسخ خالد را شنید گفت: نیکو گفتی و کوتا۱

در سنه ۱۳۲=۷۴۹م خالد بن برمک با مسیب بن زهیر به فتح دیرقنی ۲ فرستاده شد و بعد از این م بینم که خالد استوناوند( قلعۀ دنباوند از اعمال ری) را محصور داشته و پادشاه انجا را از بین برده و دو نفر دختران اورا به بدا برده است که یکی از را المهدی خرید و او مادر منصور بن مهدی باشد که نامش البحریه بود ۳

بموجب روایت طبری که ابن اثیر هم نقل نموده خالد بن برمک در سنه (۱۳۲هـ) دیوان خراج (وزارت مالیه ) سفاح عباسی را داشته ۴ و از شغل سپاه داری به امور دیوانی پرداخته است.

خالد بن تصریح طبری تاسنه ( ۱۳۶ هـ) بر دیوان خراج بغداد مقرر بوده و بعد از ان هم درین پایتخت غالبا بر همین شغل در عصر منصور عباسی باقی مانده است زیرا می بینیم که در (۱۴۶هـ) هنگام بنای بغداد مورد مشورۀ خلیفه بود, و ما تفصیل آنرا بعد ازین در شرح شخصیت خالد خواهیم داد , و یکسال بعد را (۱۴۷هـ) باز خالد را در مسئله ولی عهدی المهدی که بجای عیسی بن موسی تعیین می شد مورد مشوره و رجوع خلیفه می یابیم که این کار دشوار باوجود اصرار

۱-تاریخ الوراء و اکتاب بوسیلۀ مقدمۀ اخبار برامکه ۲۶

۲-این نام در برمکیان بو و ابغلط دیر فونا شده بقرار طبری (۶/۷۶) و الکامل (۵/۱۹۳)صحیح آن دیرقنی است بضم اول و تشدید ثانی و در شاد نزده فرسخی بغداد در ناحیت های نهروان واقعست در یک میلی دجله ( معجم البلدان ۲/۵۲۸)

۳-طبری ۶/۱۱۱ و الکامل ۵/۲۱۳

۵-طبری۱۱۸

عیسی بر حق ولایت عهد خود بسعی خالد به نفع المهدی یافت و خلیفه منصور وولی عهدش هر دو از و اظهار سپاسگذاری کردند و جزالت رای اورا استودند ۱ 

در سنه (۱۵۸هـ) خلیفه منصور خالد بن برمک راسه هزار هزار (سه ملیون) درهم مصادره نمود و تا سه روز مهلت داد چون درین اوقات کردان درموصل بغاوت کردند مسیب بن زهیر امیر شرط (امنیه ) که از دوستان خالد بود به خلیفه پیشنهاد کرد تا او را بر موصل والی گرداند خلیفه هم سه صد هزار درهم باقیمانده را که خالد نپرداخته بود باو بخشید, و فرمان ولایت موصلش داد و او بادانشمندی و عدم تشدد امور ولایت را با حفظ وقار خود پیش برد و بعد از مرگ منصور پسرش المهدی هم اورا بر موصل باقی گذاشت و حسن و سلیمان برادرانش را هم باو فرستاد ۲ب

بقول ابن فقیه در اوائل عصر مهدی خالد در طبرستان بر شاهی کوچک مسمغان تعرض  نموده و مسمغان  شاه را مغلوب وزن و سه دختر اورا به بغداد فرستاد و گویند که درین جنگ خالد آنقدر دلیری نمود که تصویر او با اسلحه ایکه در جنگ بکار برده بود از طرف سپاهانش بر روی سپرها نقش شد۳


خالد در عصر المهدی بر موصل حکمران بود تاکه در سنه (۱۶۳هـ= ۷۸۰م) مهدی ولی عهد و پسر خود الرشید را به غزای روم (تورکیه امروزی) فرستاد, و با او خالد و برادرانش حسن و سلیمان را هم گسیل داشت و یحیی بن خالد درین لشکر کشی سر منشی و مدیر نفقات عسکر (لوازم ) ولی عهد بود, و هارون و همواره در امور لشکر کشی و غیره از وی رای گرفتی و درین جنگ به فیروزیهای بزرگ نایل امدند و خالد در میدان سمالو کارنامه های نمایانی داشت و چون ربیع حاجب سپه سالار لشکر هارون , سلیمان بن برمک را به حضور خلیفه مهدی و باوفدی فرستا, خلیفه اورا گرامی داشت.۴

۱-طبری۶-۲۸۰ و الکامل ۵-۲۷۵

۲-طبری۶-۰۳۴

۳-کتاب البلدان ابن فقیه همدانی ۳۱۴ بوسیلل بوو اص ۵۷

۴-طبری ۶/۳۷۶

بقول جهشیاری چون لشکریان ولی عهد هارون در همین سال (۱۶۳هـ) از جنگ روم شرقی باز گشتند خالد وفات یافت و مهدی برای وی کفن و حنوط فرستاد و هارون الرشید برو نماز خواند ۱

شخصیت خالد برمکی 


خالد مردی بود بافتوت و جوانمردی و دارای  جلالت مقام و کرم و احسان , وی در میدان جنگ دلیر و شمشیری بران داشت و در دویان و دفتر خامۀ محاسبه و انشاء و چون برای تأسیس خلافت دودمان عباسی  کارهای نمایان کرده بود,در نظر سفاح نخستین خلیهل این دودمان و بازماندگانش مقامی بلند و منزلی ارجمند داشت, و حتی دودمان برمکیان جزو خاندندان عباسی شده بود و بقول طبری ام خالد بند یزید زن خالد بن برمک دختر سفاح ریط راشیر میداد. و ام سلمه زن خلیفه سفاح دختر  ام یحیی را شیردادی ۲ و این  دو دختر در یک بستر خوابیدی و روزی سفاح به خالد گفت : مرا خدمتگار خود ساختی بدین معنی دخترت با ریطه دخترم یکجا خوابیدی بود و چون شبانگاه از خواب بر خواستم دیدم روی پوش آنها دور افتاده و بدست خود ایشان باز باز پوشانیدم۳

خالد دارای ذکای شگفت انگیزی بود که نمونۀ آنرا درین حکایت آورده انا و گویند او در یکی از جنگهایی که بطرفداری بو مسلم با عمال امویان داشت بر بام خانه یی به تناول غذا مشغول بود و دید که از صحرا گله های وحشیان که بسوی قریه می آیند , البته در عقب آنها گروهی درحر کتند بعد از کمی حدس خالد صائب شد و غباری هویدا شد که در عقب آن سپاه خصم بود ولی لشکریان خالد پیش ازان به تدبیر مدافعه و کارزار 

۱-تاریخ الوزاء و اکتاب بوسیلۀ مقدمۀ اخبار برامکه ۳۱ در تاریخ ابن خلدون ۳/۲۲۳ وفاتش در ۱۶۶ هـ است.

۲-برمکیان بورا ۶۸

۳- الفخری ۱۴۰

پرداخته بودند.۱

طبری گوید: که خالد بر موصل به نحوی حکم راند که پیش از و مانند ش امیر مهیب تر را ندیده بودند در حالیکه او با کسی شدت نکرده و براحدی ستم نرانده بود, ولی بیم او در دل های مردمان جای دشاتی . ۲

خالد روایات خراسانی و عجمی خود را همواره حفظ کردی و باو وجودیکه در دربار عربی زندگی میکرد میلش به مفاخر عجمی آشکارا بود مثلا هنگامیکه منصور در بنای بغداد بفکر تخریب ایوان کسری در مداین افتاد تاز مصالح آن در انبیۀ جدید کار بگیرد. خالد به ویران ساختن ان بنای تاریخی رای نداد,و دلایلی را اقامه کرد ولی منصور این اختلاف اورا مبنی بر میل به مفاخر عجمی پنداشت و با خشم گفت : هیهات اگر مخالفت میکنی دلیلی جز میل به عجم ندارد. ۳

بخشش و کرم از سجایای خالد بود و آنقدر شهرت داشت که دران باره گفتندی اکثر خانهای یاران خود را او بنا نموده , و کابین زنان ایشانرا داده .  و کنیزان وستورها و اسپان را برای ایشان خریده است ۴ و چون همواره آستن او مرجع اعالی و ادانی بود و ایشان را رسول ( به تشدید و او ) می نامیدند خالد این این نام را بران مردم که اکابرو اشرف بود ندر نداشت و امر داد که مراجعین اورا (زوار) نامند تا بسبب نام سبک توهین نشونده 

بذل و سخاوت خالد به شعراء نیز شهرت دارد و گویند که بشار بن برد تخارستانی شاعر تازی زبان خراسان در مقابل هر بیتی که اورا ستوده بود ده هزار در هم صله گرفت و باز در مقابل چند بیت ستایش باو

۱-ابن خلکان ۲/۳۲۲

۲-طبری ۶/۳۰۴ و الکامل ۶/۶

۳-طبری ۶/۲۶۴ و الکامل ۵/۲۷۱

۴-تاریخ الوزراء و الکتاب

۵-الفخری ۱۴۰ 

ده هزار درهم داد و هم برای هر مجلسی همین شاعر از و پنج هزر درهم میگرفت و در یک جلسه سی هزار درهم را در مقابل مدحی که گفته بود از و بخشش گرفت ۱ در حالیکه این شاعر خراسانی به تعصب شدید خود برخلاف عرب و به شعوبیت و عجم پرستی مشهور بود و اورا از ندیق گفتندی و بهمین گناه اورا کشتند. ۲

یحیی بن خالد برمکی 

خالد بر مکی دو فرزند داشت یکی محمد که بسیار معروف نوبد ددیگر ابو الفضل یا ابو علی یحیی است که در اخیر سال ۱۱۹ هـ یا آغاز ۱۲۰ هـ=۷۳۸ م بدنیا امد و در و در حجر تربیت خانوادۀ خویش که حاف ثقافت و فرهنگی قدیم بود  پرورش دید و بقول مورخین مردی ادیب و سخنگوی و کریم و دانشمند فکور بار آمد ۴ چون پدرش از ارکان دربار عباسی و سفاح و منصور بود , یحیی نیز در دربار پرورش یافت و نخستین بر از طرف منصور خلیفه در سنه ۱۵۸هـ= ۷۷۴ م هنگامیکه پدرش خالد به حکمرانی موصل نصب میگشت , یحیی به حکومت آذربایجان مقرر گردید  و تا مرگ منصور در انجاماند.

در عهد المهدی خالد و پسرش یحیی هر دو از عماید در بار بودند و خالد پسرش یحیی را به تربیۀ شهزاده هارون گماشت , و او از خوردی این شهزاده را در آغوش خویش پرورده بود ۶ و چون در ۱۶۳ هـ المهدی پسر خود هارون را به حکمرانی تمام ولایات آذربایجان ار میمنیه مقرر کرد , یحیی بن خالد را بردیوان رسائل 

۱-برمکیان ۶۰ بحوالت الاغانی ۳/۳۶ ببعد 

۲-در همین مبحث به علل سقوط بر مکیان رجوع شود.

۳- در تواریخ سال تولد یحیی را بطور یقین تعیین نکرده اند ، ولی چون وفاتش ۳محرم ۱۹۰ هـ بسن ۷۰ یا ۷۴ سالگست ( ابن خلکان ۲/۲۴۶) بنابران تولدش اخیر ۱۱۹ یا آغاز ۱۲۰ هـ خواهد بود . و اگر عمرش ۷۴ باشد ، پس تولدش در ۱۱۵ هـ است 

۴- ابن خلکان ۲/۲۴۳

۵-طبری ۶/۳۰۴ و الکامل ۶/۶

۶- ابن خلکان ۲/۲۴۳

بحیث منشی شهزاده , گماشت و او تا مدت شش سال در خدمت هارون ماند . تاکه د محرم ۱۶۹هـ=۷۸۵م المهدی خلیفه بمردع و پسرش الهادی که ولی عهدش بود در جرجان بجنگ مردم طبرستان مشغول بود و تنها شهزاده هارون بر بستر مرگ پدر در ماسبذان حضور داشت.

با شنیدن خبر وفات المهدی در بین لشکریان بغداد شورشی پیدا شد, و سپاهیان  معاش های نگرفتۀ خود را خواستند ، خیز ران ملکه المهدی که مادر دو شهزاده الهادی والهارون بود ، حل این مشکل رابدونفر رجال بزرگ دربار محول کرد که یحیی وربیع بن یو نس مولای هارون وکفیلش در بغداد بود . اما سپاهان شورشی کاخ ربیع را محاصره کرده ودر ها ی آنرا آتش زدند ، ولی یحیی این فتنه را با تدبیر ودلیری فرو نشاند ، وربیع رانجات داد، ولشکر یان رابه ضمانت محر زبن ابراهیم اقناع کرد ، تا بعد از اخذ معاش هژده ما هۀ خود متفرق شدند ، وپس ازین به هارون رهنمائی کرد، تا هادی را خلافت بشناسد ، واورا  به پایتخت بخواهد ۲ 

خلیفه جدید الهادی در صفر ۱۶۹ هـ بموجب نامه ودعوت هارون ویحیی به بغداد رسید ، وبا اوبیعت کردند ، ولی این خلیفه یحیی رابه سبب انتساب ونزدیکی به هارون در جمله رجال بزرگ دربار به مامور یتی نگماشت ، وچون خیز ران مادر خلیفه برامور مملک دست تافته بود ،وامراء همواره ازوهدایات میگرفتند ، وخودالهادی به عیش نوش پرداخت ، بنابران امور مملک مشوش گردید ، در آخربین خیزران وپسر ش الهادی اختلافی پدید آمد ،والهادی خواست برخلاف وصیت پدر برادر خود هارون رااز ولی عهدی خلافت محروم داشته ، وبجایش پسر خود جعفر را وایت عهددهد ، ودرین مورد ازرجال در بار موافقه وبیعت نیزستد ، ولی یحیی به همکاری خیزران درین مورد به طرفداری هارون 

۱-طبری ۶/۲۷۷ والکامل ۶/۲۵

۲- طبری ۶/۴۰۶ والکامل ۶/۳۵

کوشش میکرد ، وبیست هزار درهم را که برای بیعت با جعفر بدو میدادند رد کرد ، وبه الهادی گفت : پسرت جعغر جوانتر است، وباید وصیت المهدی در ولایت عهد هارون مراعات شود ۱ولی الهادی درین کاردست به تشدد .فشار زد ، ویحیی وهارون رابزدان افگند ، وتهدید بقتل نمود ، تا به ولایت عهد پسرش جعفر اعتاف نمایند.

اما خیزران که از پسرش الهادی آزرده ،شب ۱۴ ربیع الاول ۱۷۰هـ ۷۸۶اورا خفه کرده وبکشت ، وبلادر نگ به زندان شتافت ، تا یحیی وهارون را آزاد گرداند. یحیی دراطاق تنگی که یارای پای دراز کردن نداشت ، وشبا نگاهان برپا ایستاده میگذرانید محبوس بود ، وچون صدای پای نگا هبانان زندان رادر خارج آن زندان تنگ وتا ریک شنیدپنداشت ، که برای کشتن او آمده اند ، ولی چون درب زندان را کشودند ، دید خیزران ایستاده وباوگوید : 

هادی را خفه کرده اند ، واکنون درگذشته ، برای ! تابرویم .۲

چون یحیی رااز زندان برآوردند، حاجب خلیفه یقطین بااو بزندان هارون رفت ، وهارون چون دید ، یقطین حاجب دربار هادی آمد ، پنداشت که برای قتل او آمده است ، ولی یقطین سلام داد، واورا امیر المومنین خطاب کرد.۲

یحیی بمنزلت چدر هارون بود , زیرا اولادش باهارون شیر خورده و برادران رضاعی بوده اند و هارون از کوچکی در حجزعاطفت یحیی پرورده شده و مرهون مساعی او در راه خلافت خود بود بنابران بعد زا جلوس براریکل خلافت یحیی را به وزارت خود بر گزید, و ابراهیم موصلی درین مور گفت:

الم تران الشمس کانت سقیمة          فلما ولی هرون اشرق نورها

بمین امین الله هرون ذی الندی         فهرون و الیها, و یحیی وزیرها

۱-الفخری ۱۸۰

تاریخ الیعقوبی ۲/۴۰۶

۳-برمکیان بوو ابحوالت تاریخ یزدی

۴-الفخری ۱۸۰

باری هارون تمام امور ممکلت را به یحیی سپرد و در غزل و نصب اورا مختار ساخت و خاتم خود را بدو داد و خیزران ما در نیز در امور کشور دخلی داشت و یحیی رای اورا می طلبید ۱ ولی چون خیزران در سنه ۱۷۳ هـ= ۷۹م بمرد تمام قدرت بکف یحیی آمید وی بقول ابن طقطقی سر منشی و کفیل ووزیر شهزاده هارون بود و کنون تمام امور در دولت باو تعلق گرفت نگهداشت مرزها و تدارک خلل ها و فراهم اوری اموال دولت و عمران اطراف  ورونق خلافت وتصدی مهمات کشور همه بدوش او قرار داشت وی نویسندۀ بلیغ و ادیب لبیبی بود, که آرای صایب و حسن تدبیر و انضباط و در امور دولت دستی قوی و کریم و بخشاینده داشت حلیم و عفیف و باو قار و مهیب بود۲

یحیی را دز نهضت علمی دورۀ عباسی و آغاز رنسانس فکری و نشر و توزیع علوم و ترجمه کتب علمی و پرورش دانشمندان کارنامه های در خشانیست که ما در فصل خاص حیات فکری و علمی و ادبی این کتاب از ان یادی خواهیم کرد. 

اگر بخواهیم که افکار اجتماعی و شخصیت سیاسی و ادبی و اداری  یحیی را بشناسیم این گفتۀ مامون خلیفه را در بارۀ او بخوانیم که میگفت :« یحیی بن خالد و فرزندش را در بلاغت و کفایت و جود و شجاعت نظیری نیست» . این قول پادشاهیست در محاسن این شخصیت عظیم بلخی ! ولی درویشی مانند سفیان ثوری که ازکبار صوفیان خدا پرست بود هنگامیکه یحیی در ماهی هزار درهم را برایش مقرر داشت در سجده دعا کردی و گفتی :»خدایا ان چنانیکه یحیی کار دنیای مرا ساخت کار آخرتش را بساز »۳

علاوه برین شخصیت یحیی رااز اقوال او که در اخلاف و سیاست دارد توان دریافت در بارۀ معاشرت اجتماعی بفرزندان خود میگفت :

۱-طبری ۶/۴۴۴ و الکامل ۶/۴۴

۲-الفرخی ۱۷۹

۳-عصر المامون ۱/۱۴۰

«ازانچه شنیده اید نیکوتر انرا بنوسید !

و زا انچه نوشته اید نیکوتر آنرا یاد گیرید!

و از انچه یاد گیرید نیکوتر انرا باز گوئید»۱

سخندان کیست ؟ و چگونه باید سخن گفت ؟ یحیی گوید:

«بلاغت انست که بهر قومی در خور مهم انان سخن گویی !»

شاهان با هیچکس نظر تبعیض ندارند زیرا شاهان از ان همگنانند: 

«میان پادشاهان واحدی خویشاوندی نباشد»

حقوق مردم برز مامداران :

«هرگز گرد موکب من بر محاسن کسی ننشست مگر آنکه حفظ و پاس ویرابر خود واجب ساختم و حق اورا بر خویش لازم شناختم .»

به فرزند خود دربارۀ اموزش چنین پند داد:

«پسرک من ۱ از هر علمی چیزی بر گزین و بهره یی بردار ! 

چه کسی که چیزی را نداند البته انرا دشمن دارد ,و من مکروه دارم که تو دشمن چیزی 

از فرهنگ و ادب باشی ! »

خود شناسی و بزرگ منشی چه صفاتی را در انسان تبازر میدهد؟ 

«هیچکس را در هنگام اقتدار متکبر نبینی مگر آنکه پندارد, که انچه بدان نایل گردیده بر تر از قدر و پایۀ ویست وکسی را نبینی که در هنگام فرماندهی تواضع پیشه سازد ,

مگر انکه نفس وی بزرگتر از پایگاه هیست که بدان رسیده » 

هنگامیکه مردم در زمامداری از کسی شاکی باشند دو چاره دارد یحیی به یکی از عمال خود نوشت:

«شاکیان تو بسیا و سپاسگذاران تواند کند پس باید

۱-تاریخ بغداد از خطیب بغدادی ۱۴/۱۲۹

یاعدالت پیش گیری و یا از کابر کناری شوی »۱

یحیی سیاست صحیح را در اطاعت خدا و کشایش دودر برای مردم میداند اول در رحمت و بذل و مهربانی دوم در غلظت و امساک و منع که این درجۀ اعتدال بین افراط و تفریط باشد.

تاریخ همواره تجارب انسانهای گذشته را به آینده میرساندع و نسل های بعدی از گذشتگان قبلی عبرت می اندوزند این تسلسل و تعاقب تاریخ رای یحیی در مو جزه یی چنین گوید:

«اعمال کسانیکه پیش از ما گذشته اند موجب عبرت ماست 

و کردار های مامدار پنداند وزی آیند گان خواهد بود»۳

یحیی و پسران چهار گانه اش بعد زا ۱۷۳ هـ بالا ستقلال برامور دولت عباسی دست یافتند و در حقیقت کار گردانان دستگاه خلافت و در بار بغدا گشتند و برای هارون منزلتی و قدرتی جز نام امیر المومنین نماند بنابرین در سنه ۱۸۷ هـ=۸۰۲ م هارون بریشان متغیر گردید و بقول مورخان ایام نکبت و ایقاع بر برامکه آغاز شد و در شب آخرین محرم ۱۸۷ هـ جعفر فرزند نامور و مقتدر یحیی بامر هارون الرشید کشته شد و یحیی با دو فرزندش فضل و موسی زندانی شدند و تمام اموال  و جایداد های بر مکیان ضبط گردید۴

دورۀ یحیی و فرزندانش در رافقۀ کنار فرات (رقۀ قدیم ) تامدت سه سال دوام کرد و چنانچه  گفتیم در ۳ محرم ۱۹۰ هـ بسن ۷۰ یا ۷۴ سالگی ناگهنانی بمرد, و در کنار فرات در ربض هر ثمه دفن شد آخرین سخن یحیی همان بود که زیر بیشتر رقعه یی یافتند و بران نوشته بود:

۱-این گفتار های یحیی را در مقدمۀ اخبار برامکه از تاریخ بغداد و عقدالفرید و محاضرات الادباء راغب اصفهانی نقل کرده اند.

۲-عصر المامون ۱/۱۴۰

۳- البرامکه ۱۲۲

۴-طبری ۶/۴۸۴ 

وحق الله ان الظلم لوء م               وان الظلم مرتعه و خیم

الی دیان یوم الدین نمضی               وعند الله تجتمع الخصوم۱

«حق اینست که ظلم مردود و عاقبت ان وخیم است. ما بسوی داور روز جزا میرویم و همۀ خصمان در انجا باهم فراهم می آیند.»

در علت بهم خوردن و ضع هارون با برمکیان اقوال مختلف است اختلاف محمد بن لیث مشاور بزرگ دینی در بار عباسی با برامکه , و نصیحتش به هارون , که اورا یحیی از پرسش خدا رهایی داده نمی تواند و یا اینکه هارون یکی از علویان باغی یحیی بن عبدالله بن حسن را به جعفر سپرد, تا اورا نگهدارد, ولی جعفر رهایشی کرد و یا اینکه هارون خواهر خود عباسه را به جمالت جعفر در آورد,ولی امر داد که با او مقاربت نکند اما جعفر با او نزدیکی جست ، و چون فرزند از و بدنیا آمد انرا مخفی داشت و بمکه فرستاد ، و این امر در سفر حج ۱۸۶ هـ برهارون هویدا شد، و چون به عمر نام جائی از اعمال انبار عراق رسید، روز شنبه سلخ محرم ۱۸۷هـ جعفر را بکشتس ۲

اما این روایات علل نکبت برامکه یکی به تنهائی سبب اصلی نخواهد بود، و از نظر تحلیل وقایع تاریخی یک عده اسباب و علل موجب فنای این خاندان بزرگ گردید که ما آنرا باختصار درینجا ذکر میکنیم :

از نتایج حتمی نظام سیاسی ان وقت بود که دران دسته یی از مردم باشتراک منافع طبقاتی گردمی آمدند، ولی در اواخر کار بین خود این مردم شقاقی بر سر همین منافع مکتسبه بوجود می آمد و انگهی هر قوی تر از بیم انکه همدستان دیگر اقتدار اورا غصب عباسی هم تا وقتی که در بین رقبای خود گیر مانده بود و بمساعدت رجال در بار و مقتدران نیازی داشت، از نفوذ و علم و دانش و تجربۀ بر مکیان

۱-ان خلکان ۲/۲۴۶

۲-این علل قتل جعفر را اکثر مورخین مانند طبری و ابن اثیر و الفخری و ابن خلکان و غیره اورده اند، رجوع شود به البرامکه ۲۱۲ ببعد  و عصر المامون ۱/۱۵۴ ببعد.

کار میگرفت، ولی چون دید که قدرت و نیروی ایشان به نهایت رسیده ، و نزدیکست که خطری را به مقام خودش عاید سازند ، بنابران حکم به نکبت ایشان داد، و این مطلب را ابن طقطقی تصریح میکندکه :

«روزی هارون در کاخ خلد مدینة السلام قرار داشت ، و از فراز کاخ خود می دید، 

که مردم به قرارگاه بر مکیان که به آنطرف کاخ هارون بود هجوم کرده اند، وی گفت : خدا یحیی را خیر هاد، که مرا ار تصدی امور فارغ ساخته است.

بعد از چندی باز همین منظر را دید و گفت : 

یحیی تمام امور کشور را به استبداد پیش می برد، و اکنون خلافت در حقیقت اوراست ، و برای من تنها اسمی از ان باقیست »۱

این سخن هارون راست بود، زیرا شوکت و هیمنه وجود و کرامت و تدبیر و دانش و سیاسیت برامکه اکنون مقام خلافت را بکلی تحت الشعاع قرار داده بود، و در هر جا بجای خلیفه برمکیانرا می ستودند، و گویند چون هارون بسفر حج رفت، یحیی و دو فرزندش فضل و جعفر هم با او بودند و هنگامیکه هارون در مدینۀ منوره برای عطا و بخشش بر نشست، یحیی با او بود. و چون مامون بر نشست جعفرش همراه بود، وبه مردم بخشش میداد، و همچنین با امین فضل برمکی یکجای بود، و مردم این عطا را از ان برامکه دانستند و گفتند:

اتا نا بنو الا ملاک من آل بر مک 

فیاطیب اخبار و یا حسن منر

اذا نزلوا بطحاء مکة اشرقت

بیحیی و بالفضل بن یحیی و جعفر

فتظلم بغداد و تجلو لنا الدجی 

بمکة ما حجوا ثلاثة اقمر ۲

«پیش ما آل برمک از نسل شاهانند آمده اند، چه منظر لطیف و چه خبر

۱-الفخری ۱۹۰

الفخری ۱۸۲ اختصارا 

خوشیست!چون یحیی وفضل وجعفر مانند سه قمر برای حج به بطحا آمدند مکه ازنورایشان روشن گشت درحالیکه بغداد ازدوری ایشان تاریک است.»

درچنین حال که مردم هرمردم چیز راازان برمکیان می دانستند وخلیفه وبرادرانش رادرمقابل ایشان وقعی نمی نهادند طبعاً دودمان خلافت متاًلم ومتأثر می شد ونمی خواستند دودمان خراسانی وعجمی برمقدرات کشور عباسی این قدر مسلط وچیره باشد واین عین همان حالیست که به منصور جدایشان درمقابل شخصیت عظیم بومسلم دست داده بود:

ابن خلکان اشعار عربی رانقل میکند که آنرا مردگمنامی به هارون فرستاده بودودران گفته :که مالک حقیقی خلافت برمکیان اندممکن است بعد ازو برتاج وتخت عباسی نیز قابض آیند وگویندکه این اشعار سبب اشتغال هارون بربرمکیان گردید:

قل لامین الله فی ارضه 

ومن الیه الحل والعقد

هذا بن یحیی قد غدا مالکاً

مثلک مابینکما حد

امرک مردود الی امره

وامره لیس له رد

ونحن نخشی انه وارث

ملکک ان غیبک اللحد۱ 

«به امین خداوصاحب حل وعقد امور(خلیفه )بگوئید :که این فرزند یحیی (جعفر)مانند خودت مالک مملکت گشته واکنون بین توواوفرقی نیست . اوامر ترا ردکرده می تواند ولی امراوراردی نیست ومامی ترسیم بعد ازانکه تودرگذری مملکت باوخواهد رسید.»

چون اداره وقدرت کامل مملکت عباسی بدست برمیکان افتاد واعراب متعصب دیدند که تمام تشکیلاب ونظم کشور تشکیلات ونظم کشور مرهون سعی وذکاری موروث ایشانست نخواستند چنین مفاخر راازخود دوردارند بنابران فسانه یی جعل کردند که سنه ۸۶هـ =۸۰۵م چون قتیبه بن مسلم ازطرف حجاج بفتح

۱-وفیات الاعیان ۱/۱۰۸

خراسان آمد, در بلخ زن برمک را به غنیمت گرفت ، و اورا به برادرش عبدالله بن مسلم داد، که عبدالله اورا استفراش کرد، و ازین مقاربت خالد بدنیا امد، بنابرین خالد از نسل عربست و حتی مورخانی مانند طبری و ابن خلدون و ابن اثیر نیز این افسانه را نقل کرده اند، و ازین برمی آید که  اعراب باچه و سایل میخواستند که مفاخر عجمی را بخود بچسپانند. 

اما برمکیان که در بغداد و در بار، فرهنگ و ثقافت و محیط خاص علمی و اجتماعی را بوجود اورده ، و رنگ در بار اموی را بکلی تغییر داده بودند، به حفظ مفاخر اسلاف و مبادی خراسانی خود سخت میکوشیدند، و حتی درین کار آنقدر غلو میکردند که بقول ابن ندیم اکثر برمکیان زندیق بودند ۱و اصمعی شاعر متعثب تازی ایشانرا مشرک پنداشت، که همواره در مقابل آیات قرانی، گفتار های مزدک را دلیل می آورند:

اذا ذکر الشرک فی مجلس         اضائت وجوه بنی برمک

وان تلیت عندهم آیة                اتوا بالاحادیث عن مزدک ۲

«هنگامیکه در مجلسی ذکر شرک رود چهره برمکیان درخشیدن گیرد، و اگر آیتی نزد ایشان تلات شود. احادیثی را از مزدک پیش می آورند.»

طبری تصریح میکند ، که یکی از مهمترین اسباب نکبت برامکه همین بود، که به زندقه میلی داشتند، و همین نظر اعراب به برامکه است که اشعاری را مانند ابیات فوق اصمعی بوجود آورده است، و حتی مورخان ما بعد دودمان برمکیان را مجوسیان در لباس اسلام پنداشته اند، وگویند که ایشان به هارون الرشید پیشنهاد کردند که در جوف خانۀ کعبه آتش سوزی را برای سوختاندن بخوربسازدف تا هموار عود دران بسوزانند و مقصد ایشان این بود ، که خانۀ کعبه را پرستش گاه

۱-الفهرست ۴۷۳

المعارف ابن قتبیه ۱۴۸ ولی در کتاب بیان و تبیین جاحظ ۲/۱۵۰ بجای مزدک ، مروک آمده که نام یکی از کتب قدیم زنادقه است و حمزۀ اصفهانی هم این نام را آورده است.

آتش گردنند، ولی هارون باین غرض پی برد، و علت بر آشفتگی وی بریشان گردید۱

بلعمی گوید: ابو الربیع محمد بن لیث که عالم و دبیر و پند گوی مردم و پارسا برود بهارون نوشت:

«ای امیر المومنین ! در روز رتسخیز چه گوئی و چه حجت آوری که یحی بن خالد و فرزندان و اهل بیت اورا بر مسلمانان بر گماشتی ، وکار مسلمانان بدو سپردی و او زندیق است و همه اهل بیت  او برین مذهب اند.»۲

از وضع زندگی و جلب مردم و جود و بخشش و استیلا بر تمام منابع مالی و اداری کشور توان دریافت که برمکیان نیز مانند سلف خود برومسلم در داخل دستگاه خلافت عباسی طرحی را برای اعاده مجدی ونیروی خود داشته اند ، و بنابرین همواره در مبارزه های احزاب سیاسی اعراب که دو جناح گروه هاشمیان (علویان- عباسیان) بودند، مانند معتزلیان سیاست اعتدال را حفظ میکردند، تا یکی را بوسیلۀ دیگری تهدید و تضعیف نمایند،و درین بین اقتدار و نفوذ خود را استوار تر سازند و همین سیاست بود، که هارون را ملتفت اوضاع ساخت، اگر چه کمی بعد در عصر مامون خود خلیفه هم آنرا مدار کار خویش قرار داده بود۳

باری انچه در تحلیل اوضاع تاریخی و علل سرنوشت شوم برمکیان ، قدر مسلم است آنست که ابن خلدون شح داده ، و بر تحلیل دقیق نقد تاریخی اتکادارد ، و مادرینجا آنرا تخلیص میکنیم :

«علت نکبت برمکیان ان بود ، که امور دولت را باسبتداد و خود سری پیش بردندی، و تمام منابع مالی در دست 

۱-الفرق بین الفرق ۲۷۰

۲-ترجمه طبری از بلعمی ۴/۷۵۷

۳-عصر المامون ۱/۱۵۸

ایشان بودی. و حتی خود هارون به مالی ضرورت داشتی بارو نرسید. برمکیان بر خلافت آنقدر غالب و درسلطه شریک تر بودند، که خلیفه را در تصرف امور کشور بهره یی نبود . چون اثر ایشان باین نحو بزرگ شد، اوازۀ عمت ایشان پهن گردید، و تمام مناصب دولت و کار داریهای مهم را به اولاد و اقارب و یا پروردگان خویش سپردند ووزارت و کتابت و قیادت وحجابت وامور سیف وقلم رااز دیگران گرفتند ،وبه گماشتگان خوددادند ، وحتی گویند که در دربار هارون بیست وپنج نفر از خاندان یحیی درراس امور خامه وشمشیر بودند ، وخود یحیی کفیل هارون وخلیفه او بود ، که پدرش خطاب میکرد ، وبرامور کلی  وجزوی او حاکم گشت . از ینرو آستان بر مکیان ، بجای در بار خلیفه ،مرجع عامه شد، ومردم روی بدیشان نهادند ، گردن کشان خاضع شان شدند ، وتمام تحفه های امراء متوجه آستان برمکیان گردید ، وایشان هم آنقدر دست جود وکرم کشادند ، که بجای خلیفه ستوده شعراء بودند ، وقرا ء وضیاع وعقاری فراوان ئر سر تاسری کشور عباسی بدست آوردند ، وهر چه در مملک از منابع مالی بود، تصرف آن بدیشان بود .

بنابرین وضع ، درسرتاسر مملک ، در مقابل برمکیان ،حس شدید حسد ور قابت هوید ا گردید ، وساعیان به پیش هارون ازیشان بد گوئی نمودند ، واورا از عواقب وخیم این اوضاع تر سانیدند، ومخصوصاً بنی قحطبه درین سعایت کوشیدند، تا که بالا آخر وسیله تباهی برمکیان گشتند»۱

۲-مقدمه ابن خلدون ۱۴

اینست وضعی که همواره نظام فیود الی آنوقت را تهدید می نمود ، وجریان طبیعی تاریخی ،سران این نظام را با همدیگر متصادم می گردانید ،تادراین کشمکش اقتدار ، برمکیان از میانرفتند ، ودستگاه خلافت عباسی نیز از فقدان ایشان ، به سیرنزولی خود آغاز نهاد.

ولی این وضع به مفاد مردم دور دست وآزادی طلب خراسان بود ، وهرقدر که مرگز بغداد ضعیف میشد ایشان درحفظ منافع ملی خویش نیرو مییافتند ، چنانچه کمی بعد ازین حوادث ،دولت مرکزی آزادخراسان ،از طرف پوشنگیان هرات تأسیس گردید. 

فضل بن یحیی :

از جملۀ فرزندان یحیی که شاعر عربی ایشانرا بمنزلت طبایع اربعه شمرده بود یکی فضل است که برادر رضاعی هارون و مدتی هم وزیر او بوده و تولدش بتاریخ ۲۳ ذیحجه ۱۴۸ هـ در مدینه است.

فضل در ایام جوانی ریاست حرم شاهی داشت و در سنه ۱۷۰ هـ ۷۸۶ م اورا به پرورش شهزاده محمد الامین گماشته شد وی این فتنه را با صلح و تدبیر و آشتی خاموش گردانید ريال ویحی علوی را بع بغداد اورد که به پاداش این خدمت در سنه ۱۷۷هـ به حکمرانی عمومی تمام سر زمین های شرقی خلافت از جرجان و طبرستان و ارمنیه وری و دماوند گرفته تا کرمان و سیستان و خراسان مامور گردید ۲ و چنانچه در فصول مربوطۀ آن گذشت , لشکریان فضل تا غور وند کابل رسیدند، و معبد شاه بهار را بر کندند ، و هم فضل در یک گوشۀ معبد 

۱-اولاد یحیی اربع+کاربع البایع (ابن خلکان ۲/۲۴۳)

۲- ابن خلکان ۱/۴۰۸ و برمکیان بورا ۸۵ ببعد و البرامکه ۱۲۵ ببعد

نو بهار بلخ مسجدی را بنا نمود ، و درسنه ۱۷۹ ازین حکمرانی خراسان به بغداد بر گشت . که ما شرح کارنامه های فضل را در خراسان در قسمت نهم همین فصل داده ایم .

فضل از ارکان برجسته و فعال و معروف به فض و کرم و سیاست و ادارۀ دودمان برمکیان و از وزیران نامدار خلافت عباسی بغداد است ، که اورا به لقب «حاتم الاسلام و خاتم الکرام) نامیده اند  وی در سنه ۱۸۷ هـ چون هارون برین خاندان بزرگ بلخی بر آشفت ، فضل را نیز با پدر و برادرش در زندان رقه محبوس داشت تاکه در همین زندان در محرم (۱۹۳هـ=۸۰۸م) بعمره ۴۵ سالگی از جهان رفت ۲

جعفر برمکی :

فرزند دیگر یحیی ووزیر معروف در بار هارون جعفر است که در مدینه در سنه ۱۵۱هـ=۷۶۸م بدنیا آمد و در حجز پرورش پدر ودودمان بزرگ خویش تربیه دید، و از رجال دانشمند و صاحب سیف و قلم و ادب و بلاغت و جود و کرم بر آمد و بقول ابن خلکان از کتاب الوزراء و ادب و بلاغت وجود و کرم بار امد و بقلو ابن خلکان که از کتاب الوزراء ابن قادسی نقل کند ، فقه را از قاضی امام ابو یوسف (۱۱۳-۱۶۶هـ ) شاگرد معروف ابو حنیفه (رض) فرا گرفت ، و درین علم آنقدر برازنده گشت که دریکشب در حضور هارون الرشید هزار توقیع نوشت، در حالیکه یکی از ان با حکم فقه مغایر نبود.۳

جعفر در ریعان شباب بعد از جلوس هارون (۱۷۰هـ) با پدر خود رد در بار بغدادمحشور بود و بقول جهشیاری به تربیت شهزاده مامون گماشته شده بود و هم او با امر هارون الرشید از اعیان بغداد برای مامون بیعت و لایت عهدی گرفت ۴ و خاتم وزارت پیش او بود، زیرا خیزران مادر هارون همواره از و حمایت 

۱-برمکیان بووا ۹۴

۲-ابن خلکان ۱/۴۱۲

۳-همین کتاب ۱/۱۰۵

۴-کتاب الزراء بوسیلۀ مقدمۀ اخبار برامکه ۱۰۰

کردی . ولی چون در سنه ۱۷۳هـ خیزران بمرد، بمجردیکه هارون او را دفن کرد ، و از گورستان برامد، امر داد که خاتم را از جعفر بستانند و به فضل بن ربیع دهند و گفت : پبشتر هم میخواستم فضل وزیر باشد، ولی چون ما در م قبول نداشت اطاعت اورا می نمودم ۱

جعفر با پدر خود  در بار ماند تاکه در سنه ۱۷۶ هـ هارون اورا بجای موسی بن عیسی به حکمرانی مصر گماشت ، و او از طرف خود عمر بن مهران را بمصر فرستاد۲ ولی یکسا بعد در ۱۷۷ هـ اورا از ولایت مصر موقوف داشت، و بجایش اسحاق بن سلیمان را فرستاد۳

در سنه ۱۸۰=۷۹۶م اغتشاش عظیمی در شام روی داد، و هارون قوای سنگینی را بسر کوبی شورشان گماشت و به جعفر گفت : باین جنگ خودت برو، و الامن خواهم رفت . جعفر با لشکر و سلاح و تجهیزات کامل بشان رفت، در حالیکه قیادت شرطه اورا اعباس بن محمد میکرد و سر لشکر دسته های حرس (نگهبانان) او شبیب بن حمید بود۴ که هر دو از مشاهیر لشکر کشان در بار عباسی بودند.

جعفر در اصلاح اوضاع شام موفق آمد و بعد از انکه واپس به بغداد بر گشت، هارون باحترامش کوشید، و اورا به سرداری نگهبانان (حرس ) در بار گماشت تاکه  در سنه (۱۸۵هـ) بمعیبت پدرش بحیی به زیارت کعبه رفت ۵ ودرین سالها در کمال اقتدار و عظمت میزیست و حتی بقول ابن خلدون لقب (سلطان) و ریاست کل امپراتوری عباسی را داشت و نام جعفر بر روی سکه ها نیز منقوش شد، وزر جعفری که در ادب فارسی شهرت یافته منسوب باوست 

۱-طبری ۶/۴۴۷و اکامل ۶/۴۸

۲-طبری۶/۴۵۸ و اکامل ۶/۵۰

۳-طبری۶/۴۶۰ و الکامل ۶/۵۷

۴-طبری۶/۴۵۸ ببعد

۵-برمکیان یووا ۱۰۲و۳۹

جعفر مرد فصیح و هوشیار و زیرک و کریم و برد باری بود و هارون اورا بسیار دوست داشت، زیرا او بر خلاف برادرش فضل که تند خو بود اخلاق نرم و ملایمی داش، و چون فضل به وزیر کوچک معروف بود، هارون خواست که این لقب را جعفر نیز داشته باشد، بنابران از پدرش یحیی خواست ، که جعفر را نیز مانند فضل به مهمات امور بگمارد، تا مردم اورا وزیر صغیر بگویند۱

جعفر علاوه بر شخصیت حربی و اداری ، مرد دانش و علم و فرهنگ نیز بود، همواره در حضورش دانشمندان نامی بر مسایل علمی مباحثه ها داشتند، و حعفر آنرا باولع و دلچسپی شنیدی ، شخصیت جعفر را از برخی اقوالش توان شناخت، که مورخان از و نقل کرده اند مثلا :

۱-برای فرماندهان عزت و بزرگی بالاتر از عدل و قباحتی جز ستم نباشد. 

۲-مهمترین علت تباهی کشور بایر ماندن اراضی مزروع است فرماندهی که بر مردم آنقدر فشار اورد که از آبادی زمین باز مانند، بمنزلت شخصی است که برای دفع گرسنگی ، گوشت بدن خود را بخورد.

هنگامیکه دست مردم ف بسبب ستم فرماندهان ف از آبادی زمین کوتا ماند زمین صالح بایر و خاره می ماند و مالیات ان بردولت نمیرسد، و بنابرین در مصارف سپاه کمی می آید از حفظ آن کشور دست بر میدارند، و در نتیجۀ آن حکومت ضعیف و مورد هجوم اعداء میگردد۲ 

جعفر با چنین هوش و فطانت و دانش و فرهنگ مقرب ترین  شخصی در بار هارون بود ولی طوریکه گذشت در سلخ محرم ۱۸۷ ها با بیرحمی تام بامر همین تام بامر  همین خلیفه کشته ، و سرو بدنش بر جسر بغداد اویخته شد،  هارون با این حرکت غیر منتظر دودمان برمکیان را که حاکم مطلق کشور اسلامی بودند، و ازمیان برداشت، و بیست نفر از اولاد و احفاد یحیی را بزندان افگند، و بقول ابن عبدربه 

۱-الفخری ۱۸۶

۲-المستطرف فی کل متظرف و عقدا الفرید بوسیله البرامکه ۱۹۹

سی ملیون و ۶۷۶ هزار دینار که مساوی صد ملیون افغانی باشد(تخمینا) از اموال و نقود ایشان به ضبط خزانۀ عباسیان آمد۱