سپنتودانا
چون زرتشتر و اوستای قدیم باختری معاصر ویشتاسپه ظهور کرده اند از نقطۀ نظر تذکار اسمای پادشاهان قدیم آریانا اوستا به پادشاه معاصر خود ویشتاسپه متوقف میشود معذالک طوریکه دیدیم از "زری واری" برادر ویشتاسپه و برادر زاده اش "بست واری" پسر زری واری (زریر) واز "جم اسپه" وزیر پادشاه و برادرش "فراشوشترا" اسم میگیرد. اوستا تا پادشاه معاصر خود اسمای شاهان دودمان های سلطنتی آریا نا را بیان کرده خاموشی او راجع به وقایع ما بعد که چیز طبیعی است دلیل شده نمیتواند که سلسلۀ حکمفرمائی و پادشاهی با ویشتاسپه در بخدی منقطع شده باشد. "دونکر" جرمنی تعداد پسران ویشتاسپه را بیست و نه نفر قلمداد میکند و تزئید مینماید که اوستا ازین جمله فقط "سپنتو داتا" (اسفند یار) را اسم میبرد ترجمۀ صحیح و تحت اللفظ این اسم "سفید داد" و از آن بصورت اصطلاحی "اسفندیار" ساخته اند. اسفندیار جوان خیلی با هوش و زرنگ بود و مخصوصاً در فنون جنگی مهارت زیادداشت و در موقعی که پدرش مصروف جنگ با توریاها بود از خود لیاقت و شجاعت های زیادی نشان داد و حتی عامل اساسی فتوحات پدر شمرده میشد.
اگر چه از روی اوستا بصورت صریح پادشاهی "سپنتو داتا" معلوم نمیشود ولی از احتمال بیرون نیست که بعد از ویشتاسپه بر تخت بخدی نشسته باشد. نسخۀ اوستای پهلوی قرن ۸ مسیحی که از سمرقند پیدا شده میگوید که: "سپنددات" Spand-dat پسر ویشتاسپ در "بخل بامیک" یعنی (بلخ درخشان) شهر "نوازک" Navazak را بنا نهاد مشارالیه در آنجا آتش با شکوه و "هران Vahran" را بر قرار کرد و نیزۀ خودرا در آنجا نصب کردسپس پیغامی به گوباخ کان وسوز هی پیکاخ کان و شورخ کان وربخ کان و گوهرم و توزهاو و وار چسپ شاه خیونان فرستاده و گفت: کسی که نوک نیزۀ مرا به بیند جرئت نخواهد کرد که به مملکتم حمله کند"
جکسن میگوید که این حکایت در تاریخ سبوس Sebeos ارمنی هم آمده. شهر نوازک را بلوشه در مطالعات خود "نین پک" خوانده و "گنبد" ترجمه نموده و به این اساس فقرۀ فوق الذکر را چنین ترجمه نموده: "در بلخ زیبا سپند دات" یک گنبد آباد نمود". بعضیهای دیگر میگویند که این شهر عبارت از نویده" Nawidah است که به ۳۰ میلی شمال بلخ کنار رودخانۀ اکسوس وقوع داشت و شهر سرحدی بود و سر راه بلخ و سمرقند افتاده بود. بهر حال از روی حکایت فوق معلوم میشود که سپنتو داتا ( اسفندیار) پسر "ویشتاسپه" صاحب نفوذ او اقتدار زیاد بود و هیچ شبهه نیست که بعد از پدر در "بخل با میک" (بلخ در خشان" بسلطنت رسیده باشد. مشار الیه باعمل نصب کردن نیزه در کنار آتش گاه "و هران" بلخ به تمام رؤسا وشاهان کشور های مجاوز فهمانید که کسی به آرزوی حمله آریانا نباشد و گرنه بر نیزه کار او را یکسره خواهد کرد و این نظریه را در طی پیغام رسمی به آنها وانمود نمود.
مشارالیه در راه انتشار تهذیب او ستائی و آبادی کشور و توسعۀ شهر بلخ اجتهاد زیاد بخرج داد.
* * *
سلسلۀ پادشاهانی که اوستا بنام های "پارا داتا" پیشدادی و کاوی (کیان) واسپه شروع نموده بود با ویشتاسپه و پسرش "سپنتوداتا" "اسفند یار" به پایان میرسد. قرار شهادت اوستا "آریانم هورینو" و "کاویم هورینو" یعنی فرشاهی و سلطنتی آریانی و کیانی با ایشان در آریا نا شروع شد و از بخدی زیبا به اراضی آریا نشین که اوستا قطعه قطعه از آن اسم میبرد و در مبحث علیحده
آنرا شرح خواهیم داد و عبارت از سرزمین مستعد آریانا میباشد قرنهای متوالی یشت هم سلسله وارسلطنت کردند. اساس سلطنت، حکومت و حکمفرمائی کتلۀ آریائی باختری بدست ایشان گذاشته شد، شالوده داد و عدل و انصاف را ایشان گذاشتند و تهداب مدنیت و کولتور و تهذیب صاف و بی آلایش آریائی را ایشان در آریانا استوار کردند. بالاخره اوستا و زرتشتر بلخی در عصر آخرین پادشاهان همین سلسله در بلخ ظهور کرد و با پشتیبانی و حمایت و نیروی جنگی آنها تهذیب اوستائی باختری در خارج سرحدات آریانا چه بطرف شمال و چه بطرف غرب منتشتر شد. توریا ها یا آریاهای بدوی شمال اکسوس حوزۀ سر دریا و اقوام مغلی همجوار آنها و سامیها و عناصر غیر آریائی مازندران و تبرستان و دیگر مخالفینی که میخواستند سربلند کنند و به سرزمین آریا نا و تهذیب و تمدن آریانی صدمه وارد نمایند همه در اثر سیاست عاقلانه و اقدامات جنگی آنها منکوب و مغلوب شدند و فتوحات در خشانی در هر طرف نصیب آنها شد و قلمرو آنها به امپراطوری مبدل گردید چنانچه اوستا اکثر پادشاهان پارا داتا و کاری را پادشاه "هفت کشور" میخواند. اگرچه این اصطلاح را بعضی ها دنیای معلوم آنوقت میخوانند و در نتیجه پادشاهانی را که بر "هفت کشور" سلطنت کرده اند "پادشاهان دنیا" خوانده اند ولی مقصد واقعی آن عبارت از امپراطوری های آنها است که دامنۀ آن خارج خاک آریانا انبساط یافته بود. با کشور کشائی های ویشتاسپه و پسرش "سپنتو دانا" و دیگر پسران ویشتاسپه که اوستا طبعی از آنها اسم نمی برد زیرا جزء واقعات تازه است آئین و کیش اوستائی، ارباب انواع اوستائی و قدیمتر عصر ویدی وحتى قبل التاریخی که در اوستا تاثیر افگنده بودند و دیگر مقررات و اصولات مدنی و تهذیبی آریانا به چهار گرد افق مخصوص بطرف شمال وغرب انتشار یافت. با تجاوزات آشوریها بطرف شرق در خاک های مدیا و فارس و از آنهم موقتاً بیشتر تا حواشی غربی آریانا حتی اراکوزیا (حوزۀ ارغنداب) و باختر عالم سامی به عنعنات و تاریخ و آئین و کولتور آریائی کشور ما تماس حاصل کرد و نام زرتشتر و بعضی قسمتهای رفورم او را با خود به مدیا و فارس و بین النهرین و اراضی سواحل بحر سفید بردند تا انیکه مادها و فارسی و فارسی ها در سال های ۷۰۸ وحوالی ٥٤٩ به تدریج اول هر دو از سلطۀ سامی و بعد دومی از سلطۀ آمریت ماد خلاص شده و در حوالی 708 و 549 سلطنت های در خاک های خود تشکیل کردند و از اختلاط آئین اوستائی و ستاره پرستی آشوری و بابلی دیانت و ثقافتی بمیان آورند.
طوریکه اظهار نمودیم بعد از ویشتاسپه و "سپنتو داتا" معلومات اوستا راجع به پادشاهان آریانا متوقف میشود. این مسئله به هیچ صورت دلیل شده نمیتواند که ازین تاریخ یعنی تقریباً از حوالی هزار ق م به بعد سلسلۀ سلطنت و مملکت داری در آریانا سقوط کرده است. درین شبهۀ نیست که ازین وقت تا زمان لشکر کشی های سیر و س هخامنشی تاریخ کشور ما تقریباً در عرصۀ 5 قرن تاریک است ولی این مسئله سراسر مربوط به بربادی ماخذ است که بصورت مسلسل وواضح عجالتاً چیزی نمیتوان گفت معذ لک اشعار حماسی و رزمی و شهنامه ها و گرشاسپ نامه ها که خارج از پادشاهان و پهلوانان اوستائی آریانا به رویۀ اوستا عنعنات جدیدتر بعد از اوستا و در نتیجۀ پادشاهان و پهلوانان کشور ما را بعدا ز عصر ویشتاسپه و "سپنتو داتا" قید کرده اند و ترتیب و شرح حال آنها مطالعات جدا گانه بکار دارد در قطار سلاله های باستانی پیشدادی و کاوی و اسپۀ بلخ از آنها هم کنده کنده اسم میگیرند از آن جمله است سلالۀ کورنگ شاه زابلی که از کابل تا نیمروز سلطنت داشتند و به نام های شیدسپ، تور، طورک شم اطرط گرشاسب و غیره باد شده اند.
بهر حال مقصود من این است که تاریکی این دوره سراسر مربوط به نبودن منابع است والا در وجود پادشاهان و حکومت وسلطنت و حتی سلطنت های خیلی مقتدر و نیرو هند شبهه و تردیدی نیست زیرا مقابله های نیرومند و مرتب ومتوالی که در دفع حملات بزرگ خارجی مثل اشوری و هخامنشی و یونانی در سرحدات و خاک آریانا بعمل می آید خود بخود ثابت میکند که رشتۀ حکومت وسلطنت در خاک های دو طرفۀ هندوکش از بین نرفته بود. از روزیکه بیرق امریت و حکمفرمائی نژاد آریا در بخدی زیبا به اهتزاز در آمد در تمام دوره های تاریخی کشور باستانی ما از هر نقطۀ نظر خصوص از پهلوی تشکیلات سلطنتی و حکمفرما ئی اهمیت مخصوص داشته و هیچ گاه شهرهای بزرگ و آبادان، جلگه های حاصل خیز و شاداب و دره های سرسبز و قلل شامخۀ جبال این سرزمین که آنرا آنیان حاکمیت و آمریت میتوان خواند بی حکم فرمایان ملی و قوای نیرومند نبود. اگر خوب دقت کنید هر محیط از خود اقتضا آتی دارد، کهسار بلند آریانا مأمن آزادی، قوه و نیرو و حاکمیت است. آشیان عقابی است که با شهیپر رسای خود فراز آن چرخیده از آن دیده بانی و بر آن حکومت میکند و اگر چنین نمی بود موجودیت خود را حفظ نمیتوانست و این نظریه را مثالهای چندی که مربوط به خود همین وقت و زمان است بطور قطع ثابت میسازد، آشوری ها وقتیکه بنای تجاوزات را بطرف شرق گذاشتند از نینوس وسمرامیس گرفته تا سلما نسار و تیگلت پیلسر دوم در کشور ما به مشکلات فوق العاده دچار شدند و پایان تر این موضوع را خواهم دید. همین قسم در فصل چهارم دیده خواهد شد که قوای ملی ما چندین سال سیروس و درایوش هخامنشی را متوقف ساخت و چندی بعدتر که مملکت در اثر استیلا و سلطۀ هخامنشی ها متلاشی شده بود چهار سال در مقابل نیروی اسکندر ایستادگی کرد( فصل پنجم) این حملات که هر کدام آن در مدت اندک خاک های غرب آسیا را متزلزل ساخته است در کشور ما کند شده و بطی گردیده و آخر جز سلطۀ موقتی نیافته پس هر کدام آن بجای خود وانمود میکنند که بعد از "ویشتاسپه و "سپنتودانا" نظام سلطنتی و وجود دولت های مقتدر بکلی در خاک آریانا از میان نرفته فقط بعلت فقدان منبع عجالتاً واضح در اطراف آنها سخن گفته نمیتوانیم.