بمیرم
از کتاب: مروارید گمشده
، غزل
05 February 2016
بگذار که از سوز غمت زار بمیرم
صد بار شوم زنده و صد بار بمیرم
بگذار که در حسرت دیدار تو تا صبح
از خواب شوم خسته و بیدار بمیرم
بگذار که هر یک قصۀ جور ترا من
با گریه به مه گفته شب تار بمیرم
بگذار که بر تن بکشم کفنِ خیالت
برکوی تو در سایۀ دیوار بمیرم
بگذار که از فرقت تو حلقه بسازم
بندم به گلو چون رسن دار بمیرم
بگذار ز هر زخمی که مژگان تو داده ست
در پای گل روی تو چون خار بمیرم
بگذار که فریاد و فغان سر دهم از غم
در بستر تنهایی دل افگار بمیرم
تا بزم رقیبان شده روشن ز حضورت
بگذار که از طعنۀ اغیار بمیرم
هر بار مرا میکشی از وعدۀ وصلت
یکبار بیا تا که به یکبار بمیرم
« واهب» تو مشو ناصحم اندر ره عشقش
بگذار فدایش شده سرشار بمیرم