129

آه و افسوس

از کتاب: مروارید گمشده ، غزل
05 February 2016


فریاد در گلوی دلم تنگ میشود

بغضی که گریه میکشد آهنگ میشود


از بس ستم کشیده ملت از ریا و مکر

هر گفته یک کلیشۀ نیرنگ میشود


هر دختری که باز نماید زبان خویش

جای جوابِ پاسخ او سنگ میشود


وان مادری که لقمۀ نانی کند طلب

پیش از حصول، بسته به پا زنگ میشود


طفلی که جای مدرسه در کار بایدش

با زور راهی ای عدۀ بنگ میشود


بیگانه زخمی که به دلم داده عیب نیست

پایم ز خار دست خودم لنگ میشود


در آستان غرب به هر جا که بنگری

مُهرِ جَهل به چهرۀ ما رنگ میشود


از بس تنم کشیده به خود بار ِبیکسی

دیگر میان جمع دلم تنگ میشود


بیگانه را مُمِد شدن از بهر انکشاف

بر کبر نام ما لکۀ ننگ میشود


از بام اعتقاد پرید مرغ باوری

تا دور ها که فاصله فرسنگ میشود


می گیریم از برای کسی کو به جای ظلم

تیغ بران به گردن فرهنگ میشود


«واهب» مگو ز تاجک و پشتون و ازبکی

ورنه روی همین دو سخن جنگ میشود