وسعت و عمق دیدگاه مولانا جلال الدین

از کتاب: از کوچه عرفان

قیافۀ را که مولانا جلال الدین در کتاب مثنوی بما نشان میدهد ، بطور قطع از چهره های درخشان و فوق العاده ایست که قلمرو دانش و معرفت مربوط به اصول عالیۀ انسانی سراغ دارد . وسعت و عمق دیدگاه جلال الدین  در حقایق انسانی ، مخصوصا از نظر رابطه انسان با ماورای طبیعت ، در حدیست که گویی موضوعاتی  که در بارۀ  این رابطه بار او مطرح میگردد ، اوقیانوسهای متلاطمی از حقایق و مسائل است ، اگر چه این موضوعات بجهت  فرا گرفتن در روی  پرده جهان هستی از دیدگاه انسانها محدود  و ناچیز دیده میشود و بهمین جهت نارسایی الفاظ را در نشان دادن انچه که در ذهن خود راجع بموضوعات میگذرند بار ها گوشزد میکند او میگوید :

من چو لب گویم لب دریا بود

من چولا گویم مراد الا بود

او میخواهد موجودات طبیعی را از کالبد های محدود انها در آورده و واقعیات انها را دریک واحد برتر که بدون درک آن ، نه به جهان و طیبعت  شناخته خواهد شد ، نه قدمی در معرفت الهی میتوان برداشت ، وبا دریافت همین واحد برتر است که گوش درون انسان میتواند اهنگ اصلی این جهان را دریابد ( یک فرد بزرگ در می یابد که هم آهنگی تمام اجزاء و شءون و قیافۀ کلی جهان در حال دریافت نهایی است او قادر به مشاهدۀ این موضوع میشود که جهان با داشتن میلیاردها موجودات در یک واحد عالی غوطه ور است و آن واحد نقطۀ تابش برای شعاع نور خداوندی است )

آنچه که از مطالعات و دقت کافی در کتاب مثنوی بدتس می آید ، این است که این مرد بزرگ دو حالت روانی داشته است که بطور شگفت انگیز ان هر دو را مورد بهره برداری قرار داده است :

اول : حالت سیر و تکاپو در جهان هستی . 

دوم: حالت غوطه ور شدن در الهییات.

از این دو رو جوش وخروش مولانا کوششی است برای رنگین ساختن طبیعت با ماورای آن ، یا نشان دادن فروغ اللهی که به موجودات جهان پرتو افگنده است. 

او میخواهد حقایق جهان هستی را که انسانها در شناسایی آن از آغاز دروان علم بر آمده اند نشان دهد و بهمین سبب وی در موارد زیادی در حقایق قوانین جهان طبیعت نظریات علمی و فلسفی بسیار عالی را ابراز میدارد. او در داستانهای خود لزوم روانکاوی که صراحتآ در داستان پادشاه و کنیزک مطرح ساخته است بعضی  از ابیاتی که اصل تکاپوی اضداد در آن طرح شده است در دفتر اول بقرار ذیل بیان میکند: 

خار دل را گر بدیدی هر خسی            کی غمان را راه بودی برکسی*۱۴

و با در دفتر اول میگوید:

زندگانی آشتی ضد هاست                مرگ آن کاندر میان شان جنگخاست*۱۵

صلح اضداد است عمراین جهان       جنگ اضداد است عمر جاودان

و در دفتر ششم : 

آن جهان جز باقی و آزاد نیست        زانکه ترکیب وی اضداد نیست 

این تفانی اط ضد آید ضد را             چون نباشد ضد نبود جز بقا*۱۸

و در این باره اصل اشیا که با ضداد خود شناخته میشوند در دفتر اول میگوید :

پس نهانها بضد پیدا شود           چونکه حق رانیست ضد پنهان بود 

پس بضد نور دانستی تو نور        ضد ضد را مینماید در صدور *۱۷

وی در مورد  نظریات علمی ، تدقیقی نیز سخن داده است : 

مثلا در مورد جاذبیت و ذرات زیر (اتمی) بطور مثال :

چون حکیمک اعتقادی کرده است    کاسمان بیضه زمین چون ذره است 

همچو قندیلی معلق در هوا               نی بر اسفل میرود نی برعلا

همچو مقناطیس قبه  ریخته          در میان ماند آهنی آویخته *۱۸

وی در ابیات فوق بینش کیهانی خود را که  قرار گرفتن زمین در میان این فضا پهناور به جهت نیروی دافعه که از اطراف باور وارد میشود که بلاخره قرار گرفتن زمین در میان فضا که به جاذبیت کیهانی مربوط میشود به نمایش گذاشته است. 

در باره ذرات میگوید : 

ما رمیت ا زرمیت فتنۀ               صد هزاران خرمن اندر جفنه ای 

آفتابی در یکی ذره نهان          ناگهان آن ذره بشگافد دهان 

ذره ذره گردد افلاک و زمین       پیش از ان خورشید چون جست از کمین*۱۹

با وجود ابهام و پیچیده گی که در اینگونه موارد (وجود دارد) بهیچ وجه نمیتوان منکر شد  که فعالیت ذهنی مولانا جلال الدین در اینجاها در نهایت اوج بوده است ، آنها از اوج که نمیتوان نبوغ سر شار یک متفکر را بر نمایاند نظیر اینگونه موارد، ما نظیر ، نظیر تفکر د رشعر او متفکرین گذشته فراوان داریم ( که موضوع بحت و تحلیل ما نیست ) مثلا شیخ محمود شبستری در گلشن راز میگوید:

اگر یک ذره را برگیری از جان           خلل یابد همه عالم سرا پای 

 و همچنان او در ارتباط با قانون احتمالات می گوید: 

در صد هزار سال به کنج دلی رسد           در آسمان عشق بدین سان ستاره ای 

از نظر مکتب عرفانی یک جرء کوچک از موجودات جهان طبیعت میتواند اشیاء  جز باکل هیچ تفاوتی ندارد. 

مولانا جلال الدین در تکاپوی جهان هستی بآن روبروست مفاهم ماورای ظبیعی است که این مفاهیم بدو قسمت شناخته میشود.

۱۰) اثبات واحد های که از پشت پردۀ هستی در روی پردۀ آن نمودار میشود مانند وحی و معجزه و امثال انها . مولانا 

مفاهیم را با بیانات جذاب و شیرین مطرح میسازد و د رحقیقت هم انها را مطابق به آنچه که در فرهنگ اسلامی است میکند و هم تفسیر ف مثلا در باره معجزه ، عالی ترین نظریه و راه اثبات انرا بیان میکند و ممکن بودند معجزه را داراست با آسان ترین منطق توضیح میدهد . از این قبیل است سایر واحد های اسلام آنها را در ماورای طبیعت مطرح ساخته است ، مانند کیفر ، پاداش اخروی و سعادت و شقاوت در جهان ابدی و امثال  اینها که گاهی با تفسرات شخصی مولانا جلال الدین همرا است . 

۲) مسءله الوهیت است . این مسءله که عظمی ترین هدف مولانا در کتاب مثنوی است ، از جمله گونا گون حکمت و معرفت الهی در یافت ذوقی مورد بحث قرار گرفته است . در اینکه مولانا داری روح پر از عشق به << موجود برترین>> بوده است ، جای تردید نیست اگر کسی درین باره بخود اجازه شک بدهد، یا گفته های این مرد را در کتاب مثنوی بطور شایسته درک نکرده است ، یا مبتلا به غرض ورزی است . کیست که کوچکترین گمان کند که این << ای خدا>> و << یارب>> های که مولانا جلال الدین از اعماق روح خویش بر می آورد ، و روح هر مطالعه کننده و پژوهندۀ را حقیقتآ شعله ور میسازد ، ساختگی است؟ 

۳)کوشش برای کشف طرقی است که بتواند انسانها را در هم آهنگ ساختن ظبیعت و ماورای ظبیعت تربیت کند باشد که انسانها بتوانند از سرمایه سر شار روحی که خداوند جل علی در اختیار آنها گذاشته است ، تا حد اکثر بهره بردارند. او مولانا میخواهد راه های را نشان بدهد که همهگان میتوانند با استعداد های گوناگون فروغ خداوندی را در همین جهان تاریک و محدود طبیعت دریابند . او میخواهد عطمت روح انسانی را که در حقیقت شعاعی از بارگاه الوهیت است برای سالکان راه حقیقت آشکار سازد و باید گفت در این راه مولانا جلال الدین به موفقیت های عالی نایل شده است با این بیاناتی که گفتیم این مسءله بر طرف میشود که آیا مولانا جلال الدین در روش علمی عرفانی خود یک  بیک هدف مشخص رسیده است یا در حال تکاپوی هیجان روانی زندگانی خود را پایان داده است؟ زیرا چنانکه در کتاب مثنوی با مظالعه دقیق در سر تا سر آن هدف مختصر و منحصر این مرد وارد شدن انسانها بدرک حقیقی این جمله است << انا لله و انا الیه راجعون>> اگر چه تکاپو بسوی این هدف هیجانات گونا گون دارد و تلاشهای مختلف میکند. *۲۰