در جهان کیف و کم گردید عقل
در جهان کیف و کم گردید عقل
پی به منزل برد از توحید عقل
ور نه این بیچاره را منزل کجاست
کشتی ادراک را ساحل کجاست
اهل حق را رمز توحید از براست
دراتی الرحمن عبدا (۱) مضمر است
تا ز اسرار تو بنماید ترا
امتحانش از عمل باید ترا
دین ازو حکمت ازو آئین ازو
زور ازو قوت ازو تمکین ازو
عالمان را جلوه اش حیرت دهد
عاشقان را بر عمل قدرت دهد
پست اندر سایه اش گردد بلند
خاک چون اکسیر گردد ارجمند
قدرت او بر گزنید بنده را
نوع دیگر آفریند بنده را
در ره حق تیز تر گردد تکش (۲۹
گرم تر از برق خون اندر رگش
بیم و شک میرد عمل گیرد حیات
چشم می بیند ضمیر (۳) کائینات
چون مقام عبده محکم شود
کاسه در یوزه (۴) جام جم شود
ملت بیضاه تن و جان لا الله
ساز ما را پرده گردان لا الله
لا اله سر مایه ی اسرار ما
رشته اش شیرازه ی افکار ما
حرفش از لب چون بدل آید همی
زندگی را قوت افزاید همی
نقش دل از سوز غمش افروختیم
خرمن امکان زآهی سوختیم
آب دلها در میان سینه ها
سوز او بگداخت این آئینه ها
شعله اش چون لاله در رگهای ما
نیست غیز از داغ او کالای ما
اسود از توحید احمر می شود
خویش فاروق و ابوذر می شود
دل مقام خویش و بیگانگی است
شوق را مستی ز هم پیمانگی است
ملت از یک رنگی دلهاستی
روشن از یک جلوه این سیناستی
قوم را اندیشه ها باید یکی
در ضمیرش مدعا باید یکی
جذبه باید در سرشت او یکی
هم عیار خوب و زشت او یکی
گر نباشد سوز حق در ساز فکر
نیست ممکن این چنین انداز فکر
ما مسلمانیم و اولاد خلیل (ع)
از ابیکم (۱) گیر اگر خواهی دلیل
با وطن وابسته تقدیر امم
بر نسب بنیاد تعمیر امم
اصل ملت در وطن نادانی است
حکم او اندر ات و تن فانی است
ملت ما را اساس دیگر است
این اساس اندر دل ما مضمر است
حاضریم و دل بغایت بسته ایم
پس زبند این و آن وارسته ایم
رشته ی این قوم مثل انجم است
چون نگه هم از نگاه ما گم است
تیر خوش پیکان یک کیثیم ما
یک نما یک بین یک اندیشم ما
۱-ملة ابیکم ابراهیم (آیه شریفه )
مدعای ما مآل ما یکیست
طرزو انداز خیال ما یکیست
ما زنعمتهای او اخوان (۱) شدیم
یک زبان و یکدل و یکجان شدیم