پیدا
پیدا مقابل پنهان صفت است. پیدا کردن فعل متعدی آن است . و پیداشدن فعل لازمی آن. پیداکردن به معنای بدست آوردن و یافتن هم است . دراین معنا مقابل آن گم کردن است . به گونة مثال ، می پرسند : قلمت را که گم کرده بودی یافتی ؟ یا پیدا کردی ؟ ازهمین ریشه واژة دیگر پیدایی است . در زبان گفتار به جای پیدایی پیدایش هم به کار می برند .
به قدر التفات مهـــــر دارد ذره پیــــــــدایی
به یادت گر نمی آیم ، یقینم شد که من رفتم
پیدایی داشتن به معنای پیدا بودن است. پیداگر در سخن جاری کسی را می گویند که در بدست آوردن پول خوش چانس و توانمند است و پیداگری به معنای عاید کاربرد دارد. با کاوشها در تپه مرنجان یک مجسمة بودا کشف شد . چرا نگوییم پیدا شد
در زبان گفتار می گویند : یافته را که کافته . کافتن یا کاویدن و یافتن هم در زبان گفتار هست و سزاوار توجه .
پالیدن :
جستجو ، جستن با جیم پیش دار. ماین پال و ماین پالی از همین پالیدن ساخته شده اند. پالیدن چی را و کی را . فعل متعدی یا گذرا است. بپال ! خواهش یا امر از پالیدن است که در برابر جمع یا برای احترام ، بپالید گفته می شود . جیب پالی به معنای جستجوی جیب کسی نیز کاربرد دارد. نفت پالی هم می توا ن به کار برد. امروزه تفحص و تفحصات بسیار رواج دارد.
تیله کردن :
برکسی به قصد دورکردن ازآن جا یا پایین انداختن فشار آوردن . کسی را تیله کردن . چیزی را تیله کردن ، یعنی چیزی یا کسی را با فشار از جایش دور کردن . تیله وتنبه به معنای فشار وارد کردن و فشرده شدن ، بنابر تنگی جای و راه زبان زد است.
نشان دادن دوام وگستردگی فعل درزبان دری :
در زبان گفتاری دری اکثر ادامة فعل را با تکرار یکی ازحالتهای فعل نشان می دهند ، مانند : بگیربگیر، بزن بزن ، با تیله تیله جای گرفتند. زدن زدن شروع شد . لنگان لنگان رفت . « غلطان غلطان همی رود تا لب گو . » و همچنان گستردگی پهنة کارکردی را با تکرار می نمایند. کاغذپران را پاره پاره کرد. زلزله دیوار را ترق ترق یا درز درز کرد . چنان که گفته اند: به خنده خنده بنو شیم جرعه جرعه شراب .
بیدل می گوید:
گفته گفته من شدم بسیار گوی
وز شما یک تن نشد اسرار جوی
لا و قات :
۱ـ بین ، میان ورقها چون : درلای کاغذها یا درلای کتابها درلای تکه ها یا درلای پارچه ها .
۲ دولا ـ دوچند ساختن سرعت طبله نوازی .
کاربرد قات از لا اندکی دگرگونی دارد.
۱- بین چند چیز . درقات درختها ، درقات سنگها.
۲ – دولا شدة پارچه ، کاغذ یا چیز نازک دیگر . دولاکردن ، یک نصف را بالای نصف دیگر نهادن که آنرا دوقات هم می گویند.
ترق یا ترک و درز ورخنه:
شکستگی ، پاره شدة دیوار ، چوب . ترقیدن فعل لازم . ترق ترق یعنی .درزدرز .ترقاندن فعل متعدی یا گذرای آن . پوقانه ترقید و پوقانه را ترقاند. ترقیدن . (مص ) شکافته شدن و ترکیدن . (ناظم الاطباء) ،و این مبدل ترکیدن است . (غیاث اللغات ) (آنندراج )
مگر درز در مورد شکستگیهای ماندگار و ماندنی به کار می رود . رخنة دیوار افتادگی بزرگتر دیواررا می گویند . فردوسی گفته است :
سوی رخنه دژ نهادند روی
بیامد دمان رستم جنگجوی
ز ترکان سپاهی بکردار کوه
بشدسوی رخنه گروهاگروه
ازآن رخنه باغ بیرون شدند
که دانست کآن سرکشان چون شدند