32

فتنۀ یعقوب بن اللیث

از کتاب: تاریخ گردیزی (زین الخبار) ، فصل باب هفتم ، بخش اندر اخبار خلفا و ملوک اسلام
25 January 1968

و یعقوب بن اللیث بن معدل مردی مجهول بود، و اصل او از روستای سیستان بود، از ده قرنین. و چون بشهر آمد روی گری اختیار کرد و همی آموخت، و ماهی بپانزده درهم مزدور بود.

و سبب رشد او آن بود: که بد آنچه بافتی و داشتی جان مرد بودی، و با مردمان خوردی. و نیز با آن هوشیار بود و مردانهة همه قریبان، اورا حرمت داشتی، و بهر شغلی که بیفتادی، میان هم شغلان خویش پیشرو او بودی.

پس از روی گری به عیاری شد، و از آنجا بدزدی افتاد و براه داری و پس سرهنگی یافت، و خیل یافت، و همچنین بتدریج به امیری رسید. و نخستین سرهنگی بست یافت از نصر بن صالح و امیری سیستان یافت. و چون سیستان اورا شد، نیز برجای قرار نکرد و گفت: « اگر بیارامم مرا دست باز ندارند.»

پس از سیستان به بست آمد و بست را بگرفت، و از آنجا به پنجوای و تگین آباد آمد و با رتیبل حرب کرد، و حیله ساخت و رتبیل را بکشت، و پنجوای به رخود بگرفت، و از آنجا بغزنین آمد و زابلستان بگرفت، و شارستان غزنین را بپا افگند، و بگردیز آمد، و باابومنصور را فلح بن محمد خاقان که امیر گردیز بود حرب کرد. و بسیار کشش کرد، تا مردمان اندر میان شدند، و ابو منصور گرگان بداد و ضمان کرد، که هر سال ده هزار درم خراج به سیستان بفرستد.

و از آنجا بازگشت، و سوی بلخ رفت، و بامیان بگرفت اندر سنه(161) ست و خمسین و مأتین، و نوشاد بلخ را ویران کرد، و بناهایی که داؤد بن العباس  بن هاشم بن ماهجور کرده بود، همه را ویران کرد، از آنجا باز گشت و بکابل شد، و شاه کابل را قهر کرد، و پیروز را بگرفت و سوی بست شد، و بر مردمان بست خراجها بر نهاد از هر نوعی. و اورا بر مردمان بست خشم بود، بسبب آنکه: اندران وقت ایشان بر وی ظفر کردند.

و از آنجا سوی سیستان باز رفت، و اندر سنه سبع و خمسین و مأتین بسوی هرات رفت. و در کروخ مر عبدالرحمن خارجی را حصار کرد. و چون عبدالرحمن اندران حصار مقهور گشت به زینهار او آمد با چند تن از پیش روان چون: مهدی محسن و محمد بن نوله، و احمد بن موجب، و طاهر بن حفص، و از آنجا به پوشنگ آمد، و طاهر بن الحسین بن طاهر را بگرفت، و از آنجا به سیستان باز شد.

و عبدالله بن (محمد بن) صالح سگزی، و دو برادر او فضل را با یعقوب لیث حرب افتاد، و عبدالله مر یعقوب را شمشمیری بزد، و خسته کرد، و هر سه برادر بدین سبب از سیستان برفتند، و به زینهار محمد بن طاهر آمدند به نیشاپور. و یعقوب نامه نوشت، و ایشان را باز خواست، و محمد بن طاهر باز نداد، و یعقوب بطلب ایشان بخراسان آمد، و رسولی بنزدیک محمد بن طاهر فرستاد.

چون رسول یعقوب بیامد و باز خواست، حاجب محمد گفت: بار نیست که امیر خفته است. رسول گفت: کسی آمد کش از خواب بیدار کند. و رسول باز گشت، و یعقوب قصد نیشاپور کرد، و عبدالله سگزی با (162) برادران بگرگان شدند، و چون یعقوب بفرهادان رسید بسه منزلی نیشاپور، سرهنگان و عمزادگان محمد، همه پیش یعقوب آمدند و خدمت کردند جز ابراهیم بن احمد. و یعقوب با ایشان به نیشاپور آمد، و محمد بن طاهر مر ابراهیم بن صالح المروزی را برسالت نزدیک یعقوب فرستاد گفت: اگر بفرمان امیر المؤمنین آمدی، عهد و منشور عرضه کن! تا ولایت بتو سپارم، و اگر نه باز گرد!»

چون رسول بنزدیک یعقوب رسید و پیغام بگذارد، یعقوب شمشیر از زیر مصلی بیرون آورد و گفت: عهد ولوای من اینست.» و یعقوب  به نیشاپور آمد، و به شادیاخ  فرود آمد، و محمد را بگرفت، و پیش خویش آورد، و بسیار نکوهید، و خزینهای او همه بگرفت، و این گرفتن محمد دوم شوال بود سنه تسع و خمسین و مأتین.

و یعقوب مر ابراهیم بن احمد را بخواند و گفت:« که همه حشم پیش من باز آمدند، تو چرا نیامدی؟» ابراهیم گفت: « ایدالله الامیر ! مرا با تو معرفتی نبود که پیش تو آمدمی، و یا نامه نوشتمی و از امیر محمد گله مند نبودم، که از وی اعراض کردمی. و خیانت کردن با خداوند خویش روا نداشتم، که مکافات او(و از آن پدر او عذر کردن نبود.»

یعقوب را خوش آمد، و اورا گرامی کرد، و نزدیک ساخت و گفت:« کهتر چون تو باید داشت.» و آن کسها که باستقبال او شده بودند همه را مصادره کرد، و نعمتهایشان بستد، و سوی حسن بن زید بن گرگان نامه نوشت، و عبدالله سکزی را با برادران از وی بخواست. حسن بن زید جوابی (163) نوشت و ایشان را نفرستاد.

یعقوب قصد گرگان کرد و حسن بن زید از پیش او هزیمت شد و به آمل رفت، و از آنجا براه رویان از عقبۀ کند سان بیرون شد. و چون یعقوب به لشکر گاه حسن رسید خالی یافت. لشکر را بفرمود، تا هر چه بتوانستند برداشتن برداشتند، و باقی را آتش زدند، و همه بسوخت، و این اندر ستین و مأتین بود.

و عبدالله و برادرانش سوی ری رفتند به نزدیک صلابی، و یعقوب به صلابی نامه نوشت، تا ایشان رابفرستد، و اگر نی با او همان معاملت کند، که با محمد و حسن کرد، و اه ری از آن نامه بترسیدند، وصلابی هر دو برادر را بنزدیک یعقوب فرستاد، و بعقوب ایشان را به نشاپور آورد، به شادیاخ ایشان را اندر دیوار بدوخت به میخهای آهنین و مال طاهریان برداشت و سوی سیستان باز گشت، و محمد بن طاهر را باهفتا مرد بند آورد، و محمد اندران اعتقال بماند، تا یعقوب را موفق به دیر العاقول هزیمت کرد، و محمد بن طاهر خلاص یافت اندر رجب سنه ثلث و ستین و مأتین.

پس یعقوب قصد فارس کرد، و فارس و اهواز بگرفت، و قصد بغداد کرد، و خواست که به بغداد رود، و معتمد را از خلافت باز کند، و موفق را بنشاند. و موفق این حال با معتمد بگفت. و یعقوب اندر سرنامه هایی سوی موفق هم نوشتی، و موفق آن رقعها معتمد را همی عرضه کردی، تا یعقوب  به دیر العاقول رسید نزدیک بغداد بر منفذ آب  فرات، و لشکر آنجا فرود آورد، موفق فرمود تا آب دجله بروی کشادند(164) و لشکر یعقوب بیشتر هلاک شدند، و او هزیمت شد و باز گشت، و از آن ننگ اورا حیر گرفت، و چون به جند یشاپور رسید، از آن علت زحیر بمرد، و او هر گز از خصمانی هزیمت نشده بود، و مگر هیچکس برو روا نشده بود. مرگش اندر روز شنبه چهاردهم شوال سنه و خمس و ستین و مأتین بود.