وردو جلال الدین اکبر به کابل باغ شهر آرا
داخل شدن اکبر بتاریخ ۲۹ امرداد مطابق جمعه ۱۰ رجب سال ۹۸۹ به ارگ کابل
پیش آمد های تاریخی ئی که بر سر کابل آمده علی العموم از آشوب خالی نبوده و قلعه کابل با دیوارهای ضخیم و دروازههای بزرگ آهنین خود کانونی بود که گوئی برای آبستن حوادث ساخته شده بود واقعاتی که تا اینجا ذکر کرده ایم هر کدامش بجای خود جنبه حادثه جوئی دارد و مجموع آن یک سلسله حوادثی است که اهالی کابل را دائم در اضطراب نگه میداشت و قلعه بندی که زبانزد ریش سفیدان کابل است جزء زندگانی عادی هر روزه آنها شده بود.
سال ۹۸۹ هجری قمری که در این صفحات اخیر مشغول مطالعه واقعات آن هستیم به آرزو ها و نقشه های محمد حکیم میرزا برادر کوچک جلال الدین اکبر پسر همایون نواسه بابر شروع شد این پسر که پدر را در شیرخوارگی از دست داد و در دامان مادر حادثه جو و در میان آز و خودخواهی جمعی از وکیل و اتالیق و مشاور در بالاحصار کابل کلان شد و از جوانی به باده گساری آغاز کرد، بدون سنجش توان واقعی خود پیوسته بفکر طرح نقشهها بوده جرئت داشت ولی قدرت عملی ساختن نقشههای خود را نداشت مدعی تاج و تخت هند بود و مخصوصاً مامایش فریدون وی را تشویق میکرد ولی قراریکه دیدیم از لاهور فرار نموده بکابل آمد و در خرد کابل هم شکست کرده به استرغچ و غوربند عقب نشینی نمود. ده روز اخیر مهرداد (سرطان) یا ده روز اول ماه رجب سال ۹۸۹ از روز های اضطراب انگیزی بود که کابل و اهالی آنرا در تشویش و بلا تکلیفی افگنده بود. حکیم میرزا بعد از مقاومتها در خرد کابل به سمت شمالی فرار کرد. مامایش فریدون خود را بطرف علاقه جنوبی (بنگش) کشید و برخی دیگر از بزرگان شهر به جهات دیگر متفرق شدند و جلال الدین اکبر و پسرش شاه مراد با سپاه و فیلان خاصه خود به سیاه سنگ در استانه شرقی شهر رسیدند. در اکبر نامه دفتر سوم صفحه ۳۶۲ یکجا جمله ئی دیدهه م یشود که حکیم میرزا "حیدرعلی را روانه شهر کابل ساخت" معلوم نمیشود که این حیدر علی کی بود و چکار کرد؟ از صفحات بعد همین کتاب استنباط میشود که اهالی شهر کابل به تسلیم حاضر شدند عین متن از این قرار است :
"... بیست و پنجم نزدیک بتخاک ماهچه رایات همایون پرتو انداخت. رعیت و سپاه زابلستان مرد و زن از هر طرف روی نیاز آوردند و بگورناگون نوازش کامیاب خواهش آمدند و همدرین منزل کنور مانسنگه و بسیاری مخلصان خدمت گزین ناصیه سای عتبه جلال گشتند و با الطاف شاهنشاهی سربلندی یافتند. صباح ان قدسی موکب متوجه پیش بود در اثنای راه شاهزاده رضا جوی عقیدت پژوه و دیگر امرای والاشکوه بعزاستان بوس سربلند گشتند و در جلگه سیاه سنگ (که بسفید سنگی روشناس مردم است) نزول سعادت شد و ترک و تاجیک جوق جوق در ین سرزمین کورنش یافته دولتها اندوختند و از خوی ستوده خدیو عالم بشگفت زار افتادند و پاس گذارده اختر شناسان ازمون کار داشته روزی چند مقام شد و از همین جا بباغ شهرآرا و برخی سیرگاهای آن مصر سعادت بعشرت پرداختند و جایهائی که در خورد سالی دیده بودند، بیاد آورده نشانهای خاص گفتند. چون پژوهش رفت بی کم و زیاده همچنان برآمد و همدرین نزدیکی لشکر خان بقلانی را که از شورش افزایان نامور بود کشاورزان آن بوم مسلسل بدرگاه آوردند و بباد افراه کردار گرد آمود نیستی شد و چون عزیمت آن بود که لختی در این سرزمین (که بستان سرای انس و نزهت جای دل افزای است) ایزدی پرسش رود و ریشهای بومیان این دیار مرهم پذیرد فیلان همراه را بصوب جلال آباد روانه ساختند و سید حامد و سید بهاالدین و برخی امرا را بدرقه گردانیدند. در ین ولا آگهی آمد که میرزا دیوانه وار سراسیمگی داشت از آوازه همایون موکب بغوربند شتاب آورد و آن اندیشه در سر داد که اگر فوجی به جویائی او در رسد قلندر اسا به توران زمین غربت .گزیند. از افزونی عاطفت لطیف خواجه و قاضی عبدالطیف را باندرز گوئی روانه فرمودند همگی سگالش آنکه او را الطاف شاهنشاهی دلنشین ساخته بدرگاه والا آوردند و در ساعت سعادت افزا بیست و نهم بر فراز ارگ کابل قدسی نزول شد سترگ روشنائی آن دیار را فراگرفت و در آن انس جا بارگاه عشرت زدند و جشن عالی ترتیب یافت