پناه شاعر

از کتاب: دیوان محجوبه هروی ، غزل

زسهم حادثه حفظ پناه من است

مدام مرحمت او امید گاه من است

ز فقر و فاقه پریشان نمیشدم هر گز

کریم و مغنی و معطی چو پادشاه من است

خدای من که غفور و رحیم و رحمان است

همیشه نام خوشش ورد صبحگاه من است

گناهکارم و از فضل او نیم نومید

چرا که رحمت عارم وی عذر خواه من است 

ز درد و دروی جانان بمرگ نزدیکم

تن نزار و رخ زرد من گواه من است

اگر بحشر شفیعم شود رسول کریم

چه غم ز کثرت عصیان و از گناه من است

ز خلق چشم ترحم مدار « محجوبه»

کسیکه رحم بحالت کند اله من است