32

ولایت و نسبت سامانیان

از کتاب: تاریخ گردیزی (زین الخبار) ، فصل باب هفتم ، بخش اندر اخبار خلفا و ملوک اسلام
25 January 1968

و سبب ولایت سامانیان آن بود که سامان خدابن حامتان که این همه را بدو باز خوانند مغ بود، دین زدشتی داشت. و نسب اوسامان خداه بن خامتان بن نوش بن طمغاسب شادل بن بهرام چوبین بن بهرام حسیس بن کوزک بن اثفیان بن کردار بن دیر کاربن جم بن جیر بن بستار بن حداد بن رنجهان بن فیر بن فراول بن سیم بن بهراک بن شاسب بن کوزک بن جر داد بن سفر ب بن کرکین بن میلاد بن مرص مرزوان بن مهران بن فاذان بن کشراد بن ساد ساد بن بشداد بن اخشین بن فردین بن ومام بن ارساطین بن دو سر منوچهر بن کوزک بن ایرج بن افریدون بن اثفیان بیک من و بیک بن سور کاوبن اخشین[170] کاوابن رسد کاوبن دیر کاوبن ریمنکاو بن بیفروش بن جمشید بن ویونکهان بن اسکهد بن هوشنگ بن فراوک بن منشی بن کیومرث پادشاه نخستین که بر زمین بود.

و اندران وقت که محمد الامین ببغداد خلیفه بود، و مأمون بمرو بود، خراسان برسم او بود، این سامان خداه بنزدیک مأمون آمد، و بر دست او مسلمان شد. و اورا پسری ود نام او اسد. و مأمون مرین اسد را سخت نیکو داشتی. و اورا چهار پسر بودنوح و احمد والیاس. و مأمون ایشان را نیکو داشتی، و بدو نزدیک بودند، از آنچه مردمان اصیل بودند.

وچون مامون ببغداد رفت، وبخلافت بنشست، وخراسان مرغسان بن عباد را داد، مامون اورا اندر معنی ایشان وصیت کرد. پس غسان سمرقند مرنوح بن اسدراداد. وفرغانه احمد بن اسد. وچاچ واسروشنه یحیی بن اسدرا. وهرات الیاس بن اسدرا. چون طاهر بن الحسین بصرف غسان، بخراسان آمد، ایشانرا هم برآن عملها نگاه داشت. وازین همه پسران، احمد بکار آمده تربود. وچون اوبمرد، اورا دو پسر ماند: نصر واسماعیل. وبروز گار طاهریان، سمرقند وبخارا ایشان داشتند. سمرقند نصرداشت وبخارا اسماعیل. ومیان ایشان نیکو کار همی رفت، تابد گویان میسان ایشان تحریض کردند ووحشت افکندند، و آنرا مدد همی کردند، تاآن وحشت بادت یافت ومستحکم گشت، تا کارایشان[171]بحرب رسید، ولشکرها بکشیدند، وبحرب یکدیگررفتند، اندر سنه خمس وسبعین وماتین حرب کردند، واسماعیل بر نصر ظفر یافت، و نصر را دستگیر کردند، وپیش اسماعیل آوردند.

چون اسماعیل را چشم بروی افتاد، پیاده شد وپیش اوآمد، بر دست او بوسه داد، وازوی عذر خواست واورا بر سبیل خوبی، باهمه حشم وحاشیت بسمرقند باز فرستاد. واز پس آن اسماعیل مر نصر رابرهمه ماوراء النهر خلیفه کرد، وکار نیکو همی رفت.

وچون عمر وبن اللیث ماورا النهر از معتضد بخواست واجابت یافت، قصد اسماعیل کرد، واسماعیل لشکربکشید، وپیش عمروآمد، وآنرا کفایت کرد، وعمرورا ببغداد فرستاد، واین قصه گفته شده