129

آفتاب

از کتاب: مروارید گمشده ، غزل
05 February 2016


رفتی و رفت شوکت انوار آفتاب

بی جلوه ات چی تیره رخِ تار آفتاب


از جلوۀ تو دشت و دمن غرق عشرتست

برگو متاب سـوی چمنزار آفتاب


از پرتو جمال تو گل مشگفد به باغ

گلها نیند شایق دیدار آفتاب


خون آبه میچکد ز سر مژۀ شفق

تا پا نهی به دیدۀ بیمار آفتاب


جان مرا به گرمی عشقت دمیده ئی

حاجت مرا چی گرمی دوار آفتاب


برآستان عشق برم سجدۀ  نعیم

کز بختِ رهنمون شده ام یار آفتاب


 «واهِب» دلش ز گرمی عـشـق تو شعلۀ ور

چون جلوۀ رخ تو کند کار آفتاب