سید جمال الدین الافغانی
الافغانی
در بارۀ شهرت و انتساب بیک ملت و حسب و نسب اشخاص، معتبر ترین اقوال آنست که خود شخص گفته و خود را بیک ملت و یا جایی نسبت داده باشد تا جائیکه در اکثر نامه های امضایی سید در اسناد و مدارک و کتب دیگر ظاهر است، امضای وی جمال الدین الحسینى الا فغانی است، که گاهی کابلی و یا استنبولی و روسی و طوسی را هم حسب الضروره بر آن افزوده. و روشن ترین و قوی ترین سند بقلم خود او بر ورق اول سفید کتاب "الحاوى المسائل النفایس" (چاپ بولاق ۱۲54ق) چنین است:
(اسناد و مدارک، تصویر ۲۳ لوحه ۷)
اینکه کسی بگوید: من فلان و از اهالی فلان کشور و از طایفۀ فلانم. شهادت شخص دربارۀ نفس اوست، که عقلاً و عرفاً و حتى شرعاً معتبر تر است، و در مقابل آن اقوال وتأویلات وتوجیهات مصنوعۀ دیگران را اعتبار نتوان داد. در حالیکه دوست نزدیک و هموطن خدمتگارش سیدمحمد برهان الدین بلخی این بیت را برای لوح مزار سید گفته بود، که در مجموعه شهید علی پاشا ۲۷۰۳ (ورق ٦٦) بخط برهان زاده محمدموسی مقیم استانبول ثبت است.
اوست از سادات معروف کتر همچو جدخویش
حیدر وارث پیغمبر است
در این باره قول علامه تقی زاده فراموش شدنی نیست که:
"بهر حال این را باید گفت که منشا روایت افغانی
بودن، خود سید بوده، و اغلب اشخاص غیر
ایرانی که او را دیده اند، ازو اینطور روایت نموده اند."
محقق دیگر علامه قزوینی مرحوم نیز فرضیات برخی از نویسندگان ایران را دربارۀ سید:
"فى الواقع، باور نکردنی و خارج از عرف و قیاس و
منطق، و مخالف رسوم متعارفۀ بین ملل و دول
و اشبه اشباه به حکایات الف لیله ولیله شمر ده است."
در بین دلایلی که برای غیر افغانی بودن او گفته اند، یکی ایست، که بقول مرحوم تقی زاده:
"این تظاهر برای اجتناب از تسلط مامورین ایران در خارجه
نسبت باو و مزاحمت وی بعنوان تبعت ایران بوده، که در
آن اوقات این مزاحمت نصیب غالب ایرانیان مقیم خارجه بود."
اگر ما این سخن را دلیل تغییر عنوان ایرانی به افغانی بشماریم، در اسناد و مدارکه دو قطعه تذکره مرور (پاسپورت) سید عکاسی شده (تصویر ۱4۹ مورخ ۱۲ جمادی الاولی ۱۲۹۸ق و تصویر ۱5۰، از عصر ناصر الدین شاه) وازین بر می آید که سید ازینکه رسماً تذکرۀ سرور ایرانی بگیرد اجتنابی نداشته و مزاحمتی نبوده است، که خود را برای اختفا و خدعه (با آن شهرتی که داشته) الافغانی معرفی نماید.
مرحوم تقی زاده می نویسد:
"در فارسی چه در نوشتن و چه در حرف زدن، لهجه و شیوۀ عربی و
شاید افغانی داشت و مخصوصاً نوشتن فارسی او نزدیکست انسانرا در
ایرانی گری او بشبهه بیندازد.... وقتی سیدخواست به حسن علی خان
امیر نظام کاغذ بنویسد، اول قدری فارسی نوشت چون بدلخواهش نشد،
پاره کرد و بعربی نوشت چه در فارسی مسلط نبود." خوب! در صورتیکه شخصی بر فارسی مسلط نباشد، و در لهجۀ اولحنی که مؤید ظن غیر ایرانی بودن او باشد، و خود وی خود را افغانی بگوید و بنویسد، درین صورت چگونه "تصور میرود، که نسبت ایرانی بودنش (بدون دخالت تعصب و تصاحب)" صحیح تر باشد؟
مسئله دیگری که مرحوم تقی زاده طرح کرده، دانستن ترکی سیداست. که بقول آن مرحوم "ترکی عجیبی غیر از عثمانی بوده، در حالیکه در خود کابل یا حوالی آن ترکی معمول نیست."
این سخن نیز واقعیتی ندارد، زیرا متصل کابل در قریه نانک چی مردمی هنوز بتر کی غیر عثمانی گپ میزنند، و ما در شهر کابل هزاران برادران اوزبکی زبان ولایات شمال افغانستان، اکنون هم حاضر داریم، که بهر دو زبان ترکی شرقی و دری گپ میزنند، و اکثر مردم افغانستان زبان یکدیگر را می فهمند و سخن گویند.
میدانیم که خدمتکار و شاگرد سید بنام برهان الدین بلخی، زبان اوزیکی (ترکی شرقی) را میدانست. پس هیچ بعدی ندارد، که سید با آن جودت ذهن و قریحه زبان ترکی غیر عثمانی یعنی لهجه اوزبکی را کم کم ازو آموخته باشد. زیرا سید در آموزش زبانها، استعدادی شگفت داشت و زبان فرانسه را در سه ماه بدون معلم بقدر کفایت یاد گرفت.
پس ترکی دانستن او دلیل افغانی نبودنش نیست، و در اسناد و مدارک (ص11،8،7،6) به اسنادی بقلم خود سید اشاره شده، که اشعار ترکی فضولی و نوایی را نوشته، و ترکی را حین سکونت افغانستان میدانسته است، و شاگرد بلخی او اشعار ترکی و دری خود را به نستعلیق خوش نوشته که مادر پنجا عکس دو قطعه را آورده ایم. (بنگریده عکس3،2،1)
تخلص افغانی ؟
مرحوم تقی زاده می نویسد:
"حاج غلام حسین در مدت اقامت سید در بوشهر از و پرسید، که
شما از اسدآباد همدان هستید، چرا، خود را به افغانی معروف
کرده اید؟ جواب گفتند: افغانی تخلص شعری منست."
این سخن هم خیلی بعید بنظر می آید:
اولاً: سید شعر زیاد نگفته، و از و روایت نشده، که در آن تخلصی چنین باشد.
ثانیاً: هفت صفحه اشعار متفرقیکه در اسناد و مدارک (ص ۸۱-۸۷) نقل شده درجۀ متوسط دارد، و در آخر این اشعار قصیده یست درستایش رشیدی پاشا ناطر داخلیه، مصدر به "بختم ز سر برفت و نگار از کنار هم" که در مقطع آن "رومی" تخلص دارد:
روسی درین ولابتولای حضرتت
دارد امید عزو دگر افتخار هم
اگر نسبت این قصیده بسید صحیح باشد (زیرا از مقام و عادت سید دور است که مدح بسراید) باز تخلص او روسی است نه افغانی !!
* * *
شهادت چند تن معتبر
در اسناد و مدارک (عکس۱۲۸) بامضای اسماعیل جودت و پسرش، نامه یی موجود است، که از رجال مقتدر آستانه و همکیش و مخلص سید بود. درین نامه به سید گوید:
"نوشته اید که با حکومت افغان باید ارتباط پیدا کرد،
ما بشما گفتیم که خودتان می توانید باین هدف برسید
نه دیگری زیرا مناسبت های زیادی شما با آنها دارید!
من جمله نسب شریف شما و جنسیت، شما، و نفوذ خویشان شما...."
در همین اسناد مکتوبی مورخ غرۀ ذیحجه ۱۲۸۷ ق (۱۸۷۰م) موجو داست
که در آن می نویسد: "سید جمال الدین که از اعضاء سابق مجلس معارف عمومی و از مردم افغانستان است، میخواهد به حج برود...
مومی الیه شایان التفاتست..... مهر سید حسن"
نامه دیگر از دوست مهربان اوسید محمدهادی حسینی است، که گاهی اسد آبادی و باری اسعد آبادی یا سعد آبادی امضا میکند، و شخص دانشمند عربی دان با خط خوش شکسته است که از بلاد مختلف با و نامه های محرمانه دوستانه می نویسد، (حدود ۱۲۸۲-۱۳۰۱ق) گاهی او را مهجة قلبی وثمرة فوادی، و باری "یار پاریسی محبوب پارسی زبان من" خطاب میکند. این شخص گاهی بسید با خط شکسته یی که بمشکل خوانده میشد نامه نوشته، و سید از و شکوه کرده، ولی وی در یک نامه مفصل خود که تاریخ ندارد، و در آن نوشته که سید مسیح الله (برادر سید) سه سال قبل مرحوم شده و (بنابر این درسته ۱۲۹۳ ق نوشته شده باشد" بسید چنین می نویسد:)
"اصل خط از اول شکسته عادت شده، تغییر آن متعسر
است بلکه ناممکن است. شما هم باین شدت افغان
نیستید که این خط را نتوانید بخوانید...."
ازین نامۀ دوست اسدآبادی بسیار نزدیک محرم اسرا رسید هم بر می آید که او را افغان می شناخته است
درین نامه تمام اوضاع خاندانی بقایای سید را با جنگ و جدالی که در آنها واقع شده، شرح داده است، و پدر سیدرا "عمو صفدر" میگوید. گویا نزدیکی تمامی با خانواده سید داشته است، که بقول لطف الله، سید پسر عمه مادری او بود.
سید محمد توفیق ایرانی که مدتها در استانبول مدیر مدرسه ایرانیان و ناشر مجلۀ خاور بود، در مجله ایران شهر برلن می نویسد: در کتاب "اشهر مشاهیر ادباء الشرق" تألیف محمد محسن عبد الفتاح شرح حال مفصل سید آمده و در جزء دوم آن افغانیت او را ثابت کرده است. همین دانشمند اصفهانی در استانبول در جنوری ۱۹۲6 م مینویسد:
"هیچ فراموش نمیکنم که روزی پس از قتل ناصر الدین شاه،
خبر نگار روزنامۀ تان در استانبول ملاقاتی از سید خواست:
مخبرتان TEMP از و پرسید چه میگویید در تصدیق یا تکذیب
کسانیکه تحریک قتل شاه را بشما نسبت میدهند ؟"
(سید باجرأت و خشم پاسخ داد: من هنوز چنان تنزل نکرده ام، که دست بتکارهای چنین ملتی..... ببالایم.......)
با ملاحظه چنین روایات میتوان دریافت که سید خود را افغانی می پنداشت و ملت خود را می ستود. چنانچه در سندی که بخط خودش (تصویر 26 اسناد و مدارک) موجود است گوید:
"می خواهم بعد از تمام امر در هندوستان، روانۀ داوالابمان
افغان شوم، و اهالی آن بلاد را که مانند شیر بیشه، از
خونریزی اندیشه ندارند، و از آهنگ جنگ، خصوصاً
جنگ دینی درنگ را روا نشمارند، به محاربۀ دینیه و مجاهده ملیه دعوت کنم..."
(دو برهان دیگر صفحه 15 مکمل خوانده نشد)
میباشم و تمام افغانی ها مرامی شناسند، و تصدیق میکنند." رئیس هیئت علمیه استانبول ابراهیم علاء الدین بگ در "جریدۀ، مصوره طبع ثبات استانبول درسنه ۱۹۲۷م مینویسد که سید گفتی:
"هیچ احتیاج باین ندارم که خود را بیک ملتی نسبت دهم من افغان می باشم."
2
اسد آبادی؟
نخست باید گفت: که خود سید جمال الدین تا جاییکه تاکنون از خطوط و آثارش معلومست - هیچ گاهی کتباً خو د را به اسد آباد یا اسعد آباد منسوب نداشته و امضا نکرده است، و این نسبت در خاندان میرزا لطف الله اسد آبادی موجود و مستعمل بود.
طوریکه گفتیم: سید محمد هادی حسینی بن سید طاهر، که بقول لطف الله، سید جمال پسر عمۀ مادری او بود (خالد زاده) و درسنه ۱۹۲6م سن ۸۸ سالگی داشت در نامه های خود به سه املا اسد آباد - اسعد آباد - سعد آباد نوشته، و معلومست در املای این نامه پیش از کتاب لطف الله اختلافی بوده، و بنابرین نسبت تولد سید به اسد آباد همدان مورد تأمل است، و آنچه شاگردان عرب و ترک از و شنیده اند نیز اسد آباد کنړ بوده است که از آن سعد آباد و اسعد آباد هم ساخته اند. اینکه در نام مولد سید اختلاف بوده، و آنرا هر کس بمذاق خود بشکلی نوشته، سهل است. مادر اسناد و مدارک مواردی را می بینیم نام سید را نیز بجای جمال الدین، جلال الدین نوشته اند و حاجی سیاح که مدتها باسید و همزمانان او محشور بود، در تلگراف ۲۳ ربیع الاول ۱۳۰4ق ١٨٨٦م نام او را جلال الدین مینویسد و بازجهانگیر و زیر معادن ناصرالدین شاه در رجب ۱۳۰4 ق در را پوری گوید:
"آلان در خدمت جناب مستطاب آقا سید جلال الدین (کذا)
سلمه الله تعالى... بجهت تبریک عید سلطانی مشر فست..."
بھر صورت نام این شخص، با آن شهرت جهانیش، گاهی از طرف مدعیان هموطنیت او از جمال به جلال و نسبتش هم بسه املا اسد - اسعد ـ سعد ضبط گردیده، که قضیه را در تحقیق یک امر مسلم، دشوارتر میساخته است در اوقاتیکه مراجع مردم دربارۀ مولد و نسب سید، تنها منابع عربی و ترکی و اقوال شاگردان او در مصر و شام و عراق و یا مشاهیر الشرق جرجی زیدان و غیره بود، گفتگویی در افغانی بودن او نبود. ولی در سنه ۱۹۲۱م دانشمند محقق تقی زاده مرحوم در مجله کاوه برلن مقالتی چند نشر داد، و هم، سدید السلطنه پسر احمد خان سر تیب، برخی مشاهدات خود را بر آن افزود.
تقی زادۀ مرحوم مینویسد: که ویلفرید بلنت نمایندۀ سیاسی معروف انگلیسی سفارش نامه هایی ازو (سید) بنام پیشروان مسلمین هند گرفت و خیلی هم بدرد او خورد. هنگامیکه سید بابلنت در پاریس بود، بتاریخ ۱۲ ذیحجه ۱۳۰۰ق ۱۸۸۲م در مجلسی با او حرف زد و سید از خانوادۀ خود در افغانستان، حکایات و قصه هایی گفت.
مر حوم تقی زاده با وجود تمام مطالبی که عروة الوثقى رابنام "الافغانی" نشر کردی، و یا ارنست زنان، عالم فرانسوی و صدها شاگرد عربی و ترکی او را بصفت (الافغانی شناختندی، باز هم تصور میکند که:
"نسبت ایرانی بودنش صحیح تر باشد، یعنی از اهل اسد آباد همدان(!)"
تقی زاده مرحوم در مقالات خود در مقالات خود باضرس قاطع حکمی نکرد، و از احتیاط علمی کار گرفت. ولی درسنه ۱۹۲6م طبع و نشر کتاب "شرح حال و آثار سید جمال الدین" از طرف اداره ایران شهر برلن، احوال را دیگر کون نموده و با تعیین خانواده و خواهر زادگان و خویشاوندان و محله اقامت سید در اسد آباد (؟) همدان شکوک و تأملی را دربارۀ افغانی یا همدانی بودن او ایجاد نمود.
بعد از آن دیده میشود: که در ایران و اروپا و امریکا، کتاب های متعددی برین موضوع نوشته و نشر شده، که گویا سید اصلا اسدآبادی همدانی باشد. و مورد اتکاء اکثر این نویسندگان محترم هم همان کتاب میرزا لطف الله و بودن خانواده سادات اسد آبادی همدانی و گورستان ایشانست، که سید صفدر پدر و خواهران و اقارب سید در آن مدفونند (!)
ولی خوانندۀ گرامی در سطور آتی خواهد دید که این دلایل یکیه سید جمال و پدرش سید صفدر را اباً و نسباً اسد آبادی همدانی نمی سازد.
کتاب میرزا لطف الله
این شخص که بموجب نوشتۀ پسرش صفات الله (ص١٦ شرح حال سید) گویا خواهر زاده سیداست، بقول کاظم زاده ایران شهر، یکی از آزادیخواهان روشن فکر بود که در دو وحله (کذا) مسافرت سید به پایتخت ایران در خدمت او بود (؟) (ص 11،9شرح حال) و در سفر اول دوسه صندوق کتب عربی خود را بدو سپرده و به همدان فرستاد ( ص ۱۱)
این لطف الله (متوفا ۱۲ رمضان ۱۳4۰ ق مدفون نجف) فرزند طیبه بیگم خواهر اندر سید (زوجۀ میرزا حسین مستوفی وفات یافته ۱۳ صفر ۱۳۰4 ق مدفونه نجف) از اولاد میر شرف الدین برادر میر رضی الدین جد سید صفدر معرفی شده (؟) و گوید:
که هر دو پسرهای میر اصیل الدین بوده اند و برادران دیگر هم داشته اند
در شجره سازی این میرزای بزرگوار (ص ١٥) در چند سطر دو تضاد موجود است: اول اینکه میگوید: هو سید صفدر، بن سید علی بن میر رضی الدین محمد الحسینى شیخ الاسلام، بن میر زین الدین الحسینی القاضی، بن میر ظهیر الدین محمد الحسینى شیخ الاسلام، بن میر اصیل الدین محمد الحسینی شیخ الاسلام
در حالیکه دو سطر بعد گوید: والدۀ ماجدۀ سید، سکینه بیگم بنت میر شرف الدین الحسینی القاضى است که بامیر رضی الدین برادر بود و هر دو پسر های میر اصیل الدین بوده اند (ص ۱5)
در شجره اول میر رضی پسر زین الدین است. در حالیکه در شجرۀ نسب مادری، دو برادر میر رضی و میر شرف هر دو بسران میر اصیل الدین اند (! ؟) و این تضاد و دو گونه گی خود، صحت شجره را مورد شبهت و تأمل و عدم سلامت میگرداند.
دیگر: در کتاب شرح حال، بارها گفته شده، که میرزا لطف الله در هر دو سفر سید به تهران، همراه و همدم او بود و مرحوم تقی زاده هم این روایت را که جوانی ایرانی در سفر اول با سید بود و کتابهایش را به همدان برد، نقل کرده است.
تا جایی که بصحت پیوسته، و هم لطف الله تصدیق کرده، پدر سید او را در سنه 1266ق ۱۸4۹م (بعمر ۱۲ سالگی) به تهران می برد (ص۱۹) که در ین وقت شاگردی با استفاده و استفاضه لطف الله از یک طفل ۱۲ سالگی محصل بعید بنظر می آید (در حالیکه تاریخ وفات لطف الله را ۱۲ رمضان ۱۳4۰ ق ۱۹۲۱ م نوشته اند - ص ۱۲۷) و بدین حساب اگر عمر ش را نهایتاً (۸۰) سال پنداریم باید تولدش در حدود 1260 ق ۱۸4۳ م بوده و در ایام سفر نخستین سید، طفل شش ساله باشد.
بقول همین لطف الله، سفر دوم سید به تهران بعد از باز گشت بمبئی و مکه در سال ۱۲۷۷ق ۱۸6۰م بعمر ۲۳ سالگی بوده که خود لطف الله همراهی خود را با سید تصریح نمیکند و ما در اسناد و مدارک سید جمال الدین (طبع جناب اصغر مهدوی و جناب ایرج افشار در تهران ۱۳4۲ ش) دو نامۀ عکسی بامضای لطف الله میبینیم، که در نامه تصویر و بحدود ۲۲ جمادی الثانیه: 1301ق ۱۸۸۳م مینویسد:
"این ذرۀ بی مدار لطف الله ... عرضه داشت مینماید: با وجودیکه
کمترین تاکنون شرفیاب حضور مبارکه نگردیده و درک فیض
حضور مهر ظهور را ننموده، مدت سه سالست که علی الاتصال
شب و روز بفکر و خیال جنابعالی افتاده......."
و باز در مکتوب تصویر ۷۳ همین مطالب شدت خواهش ملاقاترا با الحاج، تکرار کرده و مینویسد:
"سبحان الله ! عجب است، که این بی مقدار، تا بحال شرفیابی
حاصل نکرده و از درک فیض حضو ر انور مستفیض نگردیده....."
ازین دو نوشۀ خود لطف الله پیداست، که تا ۱۳۰۱ق بملاقات سید نرسیده، ولی آرزوی فراوان و عشقی و حرارتی باینکار داشته است، و بودن او بحضو ر سید در دو سفر تهران اساسی ندارد، جز آنکه در ۱۳۰4ق یا در سفر آخرین سید ۱۳۰۷ - ۱۳۰۹ق بخدمتش رسیده باشد.
با دیدن چنین تضادها و امور تا واقع، خود منزلت و پایۀ استواری ر و آیات کتاب مورد ظن و شک میگردد و ما نمی توانیم بر شجره سازی میرزا اعتماد کنیم.
بقرار نوشتۀ میرزا لطف الله و پسرش صفات الله: گویا خواهر سید طیبه بیگم زوجۀ میرزا محمد حسین مستوفی (وفاتش ۱۳ صفر ۱۳۰4ق) و خود لطف الله (متوفا ۱۲ رمضان ۱۳۳۰ق) مدفون نجف اند. ولی مریم بیگم خواهر نامادری سید (وفاتش ۱۳۳۰ق) در اسد آباد همدان لوح مزار دارد و هم سید مسیح الله برادر سید (متوفا ۱۲۹6ق) کتابه مزار دارد. بموجب این شجره در گورستان جد عالی همین خاندان، سید عبد الله معاصر امام احمد (متوفا ٨٦٢ ق) لوح مزار دارد و عبدالله فرزند سید سید مرتضی اسد آبادیست. که بین سید صفدر (متوفا حدود ۱۳۰1ق) و زوجه اش سکینه بیگم (وفاتش پیش از ۱۳۰۱ق) بقولی ده نسل و بقولی نه نسل فاصله است، و اگر ما مطابق دستور مسلم مورخان، سه نسل را در یک قرن بشماریم، باید بین سید صفدر پدر سید و سید عبدالله نه نسل یعنی 300 سال فاصله زمانی باشد که اوقات حیات سید عبدالله معاصر امام احمد (بموجب لوحۀ مزار متوفا ٨٦٢ ق) همین حدود ۸۶۰ ق است. در حالیکه اگر سه قرن (۳۰۰ سال) را از اوقات حیات سید صفدر کم کنیم، حدود 1000 ق بدست می آید، که با تاریخ ثبت شدۀ لوحۀ مزار بیش از ۱4۰ سال تفاوت دارد، و ازینرو هم شجرۀ مصنوعه میزا لطف الله در خور قبول نیست. و ماشکل این شجرۀ مصنوعه را از روی کتاب لطف الله که محل استناد اکثر نویسندگان محترم است، در ذیل این سطور می نویسیم. و خلای زمانی آنرا با علامت (؟) نشانی میگذاریم (بنگرید: تصویر 4 بر صفحۀ دیگر) اگر ما فرض کنیم: که سید صفدر پدرسید (متوفا حدود ۱۳۰۱ق ) با برادر و خواهران و برخی اقارب دیگر سید از کنر افغانستان هجرت نموده. و در اسدآباد همدان ساکن گردیده باشد، باید در حدود ۱۲۶۰ ق رفته باشد. که شجره سازی بالا تا میررضی الدین با روایات افغانی مطابقست. و بالاتر از آن مورد تأمل و مقارن با موازین زمانی تاریخی نیست و بر آن اعتماد نتوان کرد. اما باید گفت: که روایات همدانیان را هم نتوان بکلی نادیده گرفت، و ممکن است خواننده گرامی از خواندن فصول آتی، بیک نتیجة فی الجمله قابل اعتمادی برسد.
* * *
-٣-
روایات افغانی در سلسلۀ اجداد سید
بموجب روایت اخوند درویزه بن گدایی بن سعدی (متوفا ۱۰4۸ق ۱6۳۸م) پیر طریقت و مرادش سید علی ترمذی (متوفا ٩٩١ ق ١٥٨٣م) مدفون بونیر مشهور به "پیربابا" است (عکس 5) که اجدادش از ترمذ به قندز کنونی شمال افغانستان آمده، و پدرش قنبر على ملقب به امیر نظر بهادر (مدفون چار درۀ قندز مشهور به خواجه غلطان) با همایون بن بابر شاه بهند رفت، و شید علی در آنجا تربیه دید چون از دودمان روحانی بود، در سلسله های طریقت چشتیه و مهر وردیه و شطاریه و کبرویه از شیوخ معروف هندوستان مأذون گشت، و جدش سید احمد نور بن سید یوسف بن سید محمد نور بخش ترمذی، نیز از مریدان خواجه اسحاق ختلانی کبر وی بود، که پدر وی سید احمد بیغم را شوی خواهر امیر تیمور نوشته اند.
این سلسله سادات حسینی در کوهسارهای بدخشان و چیلاس و کشمیر تا بونیر و سوات و کنر و سواحل شمالی دریای کابل تا دریای سندعلیا، نفوذ استوار روحانی داشته و در شجرۀ انساب ایشان امثال سید ابو تراب (حدود ۷۰۰ ق مدفون دیر) و ناصر الدین سید خسرو (مدفون چیلاس حدود 479ق) و سید جلال گنج عالم (مدفون دیر) و غیره را تا امام جعفر صادق (رضوان الله علیهم اجمعین) آورده اند.
که ما در صفحات آینده، این نسب نامه را تا جاییکه با موازین زمانی مطابق است می آوریم: (بنگرید عکس 6) بقرار نسب نامۀ گذشته ده نسل که جمله ۱۰×33= ۳۳۰+۳=۳۳۳ سالست، اگر با اوقات زندگانی سید علی ترمذی حدود ۹5۰ ق جمع گردد +333= 1283 ق ١٨٦٦ م میشود، که ریعان شباب سید جمال الدین الافغانی است. در شجرۂ نسب فوق از اولاد سید علی شاه همدان تنها نام پدر سید جمال، سید صفدر را آورده ایم، که از وطن نفی شده و بنابرین در اسناد محکمۀ کنړ نام و مملوکات او نیست. ولی در هر چهار جلد اسنا د مذکور متعلق سنه ۱۳۰4 و ۱۳۱۱ تا ۱۳۱6 قمری، از بقایای خانواده شاه همدان نامهای سید یعقوب ولد مسعود، و سید حیدر على ولد سید محمود شاه، سید على ولد ضامن شاه، وسید احمد پسرش آمده (ص ۷۷سنه ۱۳۱۱ق و ص 7 سنه ۱۳۱۲) و در صفحه ٣٦٩ همین جلد، مقدار معاش مستمری سید حیدر علی ولد سید محمد از اولاده شاه همدان بابا د ر کنړ خاص بتاریخ ۲۹ رجب ۱۳۱6 ق ثبت است. و در (ص۳۷۹ ) رسید معاش همان سید علی ولد ضامن شاه از او لادۀ شاه همدان بتاریخ ۲ ربیع الثانی ۱۳۱۲ ق آمده است و ازین بر می آید، که احفاد سید علی شاه همدان، جز سید صفدر و اولاده
او، همه در کنړ باقی بوده اند.
* * *
در تر تیب این شجرۂ نسب، علاوه بر کتب مذکورۀ هامش گذشته، از آثار جمال الدین افغانی تألیف قاضی عبدالغفار و تعلیقات ترجمه تتمة البیان از ښاغلی محمد امین خوگیانی (طبع کابل ۱۳۱۸ش) و کتابهای خطی ثبت اسنا د محکمۀ کنړ ۱۳۰4 و ۱۳۱۱- ۱۳۱6ق (کتابخانۀ خطی کابل) و یادداشتهای مرحوم سید عبد الجبار امیر مخلوع سوات، و برخی افراد خانوادۀ بزرگ سادات کنړ استفاده شده است.
باید تصریح کرد: که سید علی ترمذی، طوریکه اغلب نویسندگان عرب او را همان امام محدث ابو عیسی محمد بن عیسی ترمذی صاحب السنن و الجامع الکبیر (متوفا در ترمذ 279ق) شمرده اند، و بایکی از نویسندگان افغانی او را سید علی خطاط و هنرمند ترمذی پنداشته که با همایون بن بابر از کابل بهند رفت نیست بلکه وی شخصیت روحانی متنف دیگریست، منسوب به آل محمد و خاندان حسینی، که سلسلۀ نسبش را به حضرت علی و فاطمه (رض) رسانیده اند، و از طرف مادر به دودمان امیر تیمور کورگان تعلق داشت، ولی زوجه اش بی بی مریم، خواهر ملک دولت ملی زئی یوسفزیی افغان ساکن بونیر بود و از ینرو همه اولادش به پښتو حرف میزدند.
باید این سید علی ترمذی، و یکی از احفادش سید علیشاه همدان پدر سید صفدر را با سید علی همدانی صاحب ذخیرة الملوک (حدود 750ق) نیز خلط نکرد. زیرا این سید اخیر الذکر بقول خزینة الاصفیاء(2/293) درسنه 786 ق ۱۳۸4م در پکهلی ضلع هزاره مرده و جنازۀ او را سریدانش به کولاب ختلان تاجیکستان شوروی انتقال داده اند، که در آنجا قبرش مشهور است. ولی بابر در تزک خود گوید:
"میر سید علی همدانی رحمة الله علیه، که در ضمن مسافر،
باینجا (کنر) آمده، و در دو میلی کونار جان سپرده است،
شاگر دانش جسد وی را به ختلان انتقال داده اند، و بقعه یی در این مکان،
برای وی بر پاشده که در هنگام تصرف چغانسرای، در سال ۹۲۰ ق
دور آن طواف نمودم." (ترجمه انگلیسی ص ۲۱۱ )
ازین دو روایت پیداست، که بین دو نام کنړ (اکنون در افغانستان شرقی) و کونار (دریایی که از کوهسار کشمیر و دره کاغان بر آمده و در شرقی پکھلی ضلع هزاره جاریست و بدریای جیلم پیوندد) التباس واقع شده است. و ماقول بابر را که قدیمتر است ترجیح میدهیم پس همین جایی که اکنون در دو نهی پشد کنر بنام زیارت شاه همدان مشهور است، همان محل وفات میر سید علی همدانی (امیر کبیر علی یا على ثانی مقتدای کشمیر) است، که جنازۀ او ر ازینجا به کولاب انتقال داده اند. و این بقعه متبرکی بوده که بابر آنرا دیده است ولی بعداً که سید مصطفی جد بزرگ خاندان سید جمال الدین درین مکان اقامت گزیده، و در این مقبره مدفون گردیده، سیدعلی پدر سید صفدر که بسبب اقامت موقت در همدان به همدانی شهرت داشت، نیز درینجا مدفون شد. چون سید بود او را نیز "شاه همدان" گفتند، که مرقدش در بین گنبدکی در همین جاست. (بنگرید: عکس ١٦ )
درباره کلمه شاه همدان باید گفت: که این تنها اضافت به محل نیست بلکه در مسلک عرفاء و متصوفه قرن ۸ همدان اصطلاح خاص صوفیانه هم بوده، و بنابرین برای صوفی صفتی شده میتواند همان سیدعلی شاه همدان، صاحب ذخیره، یک "رسالهٔ همدانیه" هم دارد که کسی معنی کلمه همدان را از و پرسیده، و او بسه طریق جواب گفته: اول لفظ همدان باصطلاح اهل لغت. دوم اسم شهر همدان و موضع جغرافی آن. سوم کلمۀ همدان باصطلاح متصوفه.
انتساب به بلادیکه شخصیت مشهوری مدتی در آنجا باشد، در کشورهای شرقی رواج دارد خود سید جمال الدین را بمناسبت اقامتش در روم (ترکیه) در کابل رومی گفتند، و طرزی افغان در قصیدۀ مدحیۀ خود از سید کنړ او را رومی خطاب کرده است. چندین شخصیت معروف هندی و ایرانی به لندنی شهرت داشته اند، زیرا مدتی در لندن زیسته بوده اند. شهرت سید علی کنری به شاه همدان هم از این مقوله، یا اصطلاح متصوفه خواهد بود.
نفوذ و اعتبار خانواده سید علی ترمذی
متولد ۹۰۸ ق
بین سال 950 تا ۱۱۰۰ ق (١٥4۳-١٦٨٨ م) در کوهساران افغانستان شرقی از سوات و باجور و کنر گرفته تا غزنه و وزیرستان و حدود، هنگامه بلوچ گهای آزادی طلبی خاندان بایز پدر و شان، بالشکریان شاهان بابریۀ هند گرم بود. پادشاهان هندوستان بنابر طبیعت و سنتی که کار کنان استعمار دارند، برای سرکوبی این خاندان حریت طلب، از هیچگونه وسیله یی دریغ نداشتند، و بقول خوشحال خان شاعر معروف "نهرهای جواهر خزاین هندوستان بطرف این کوهساران جاری بود" و هنگامۀ مبارزه و خونریزی ها گرمتر!
دربار دهلی و اکبر که خودش مدعی (دین اکبری) جدیدی بود، و علمای عصر، در اسلام او شک داشتند، در مقابل رو شانیان از سلاح مؤثر کار گرفتند، و بوسیله شاگردان پیر بابا و مریدانش، روشانیان را تکفیر هم تکفیر کردند و سید علی در اراضی سند علیا تا سوات و بونیر و کنړ، نفوذی عظیم یافت و تاکنون هم مردم از نواحی بعیده بز یارت مرقدش در بونیر برای تبرک و تیمن میروند.
بعد از درگذشت پیر بابا درسته 991 ق ١٥٨٢م اولاد و احفادش در سرزمین وسیع افغانستان شرقی تاکرانهای دریای سند، بحیث ملوک طوایف باقی ماندند. چون زنش یوسفزیی بونیر، بی بی مریم خواهر ملک دولت ملی زبی بود، اولاد او بزبان پښتو متکلم بوده و با افغانان باعرف و رسوم افغانی زندگانی کردندی و مردم هم تعظیماً ایشانرا "پاچا" که مفغن کلمه "پادشاه" است، خطاب کردندی که مراد از آن "سید" از اولاد پیامبر (ص) باشد. ازین شاهان بی تخت و تاج، سید حبیب، پسر پیر بابا، در ایام زندگانی پدر در گذشت. و پسر دیگرش سید مصطفی در حدود ۱۰۰۰ ق ١٥٩١ م به پشت کنړ ساکن شد، که از نسل وی بمرتبه نهم سید صفدر بوجود آمد: صفدر، بن سید علی، بن سید رضی الدین، بن زین العابدین، بن سید ظهیر الدین، بن سید جمال الدین معروف بسید جمال، بن سید عبدالوهاب، بن سید مصطفی، بن سید علی ترمذی.
بدانکه این شجرۂ نسب رامن از کتاب خطی تاریخ خانوادگی یکی از معمرین نامدار این خاندان سید جبار شاه بن سید محمود بن سید عمر شاه، برادر سیداکبر شاه از احفاد پیر بابا ترمذی درسنه ۱۹54م یادداشت گرفته ام، که عین آنرا مرحوم قاضی عبدالغفار هندی با مختصری از شرح حال، از قول همین سید جبار شاه در آخر کتاب مفید و تحقیقی خود آثار سیدجمال الدین افغانی (طبع انجمن ترقی اردو ۱۹4۰م دهلی) آورده است (ص 4۰۳ ) در اوائل قرن نوزدهم، هنگامیکه قوای استعمار انگلیس بکنارهای دریای سند رسیدند، در افغانستان خانه جنگی مدهشی بود. افغانستان بزرگ احمد شاهی که از نشاپورتا کشمیر و دهلی میکشید، پارچه پارچه شده بود و ملوک طوایف در هر گوشه و کنار سر بر آورده. که از آنجمله اراضی غربی کوتل مارگله و ضلع هزاره و پکهلی تا کنار دریای کونار و مهابن و بونیر و سوات و کونار تامجرای دریای کابل، در تحت نفوذ خانواده سید علی ترمذی (پیر بابا) بود.
در حدود ۱۸۲۰م آخوند عبدالغفور سوات (متوفا محرم ١٢٩٥ق ۱۲ جنوری ۱۸۷۷م بعمر ۸4 سالگی) مردم را فراهم آورد، و درحالیکه خودش شیخ الاسلام بود، سید اکبر شاه ساکن ستانه کنار دریای سندعلیا را که جدش سید زمانشاه راهم قبلاً دربار مغولیۀ متأخر هند به حکمرانی شناخته بود، با مارت شرعی برداشت، و با او بیعت نمودند که بعد ازین دوره حکومتش در غالیگی کلی از ۱۸4۹ تا ١٨٥٦ م بود و به
ز هدو تقوی و تدبیر نیکو شهرت داشت.
این امیر محلی، از اعقاب پیر بابا، بتاریخ ۱۱ می ١٨٥٧م درسوات مرد، و بجایش برادر او عمر شاه و پسرش مبارک شاه و خواهر زاده اش محمود و برادر زاده اش محمود پسر عمر باقی ماندند و باستجا و زان انگلیس اعلان جهاد دادند. عمر در جنگی در سال ۱۸5۸م شهید شد، و سید اکبرشاه را آخوند سوات از آنجا کشید، و بجایش سید مبارک شاه را نشاند. و بعد از آن در سنه ۱۹۱4م نوبت امارت سید جبار شاه بن محمود، بن عمر شاه رسید، که او را هم میا گل عبدالودود نواسه آخوند سوات عزل کرد، و بجایش امارت خود را در سوات اعلان نمود (سنه ١٩١٥م) سید جبار شاه مرد موقر کهن سال فصیح و مورخ وادیب بود. سر اولف کیرو حکمران آخرین انگلیسی پشاور، در کتاب پتهانها از و روایات فراوان دارد. وی بعد از عزل امارت سوات، درستانه سکونت داشت، و نویسنده این سطور او را دیده و بسا از وقایع تاریخی را ازو شنیده ام و فاتش. نومبر ١٩٥٦م است. قراریکه از کتب موجوده و روایات ثقه بدست می آید، شجرۂ نسب این سلسله پاچهان سوات چنین است: (عکس7)
-4-
ملوک طوائف کنړ از دودمان سید ترمذی
چنانچه گذشت: فرزند سید علی سید مصطفی جانشین پدرش در کنر گردید. وی در لباس فقر و طریقت و پیشوائی دینی مرتبت ملکی هم داشت، امرش بر تمام مردم مجاری دریای کابل و کنر تا دریای سند نافذ بود (حدود ۹۸۰ق ۱5۷۲م) که و فاتش هم غالباً در ثلث نخستین قرن یازدهم باشد. مرقدش تاکنون در مقام دو نهی پشد کنار چپ دریای کنړ معلوم و مطاف مردم است.
از فرزندان سید مصطفی، میاعبدل و بعد از وسید جمال دریک گوشه کنړ و قلمر و نفوذ سیدعلی بر مسند طریقت نشستند، ولی در حدود ۱۰۸۰ ق 1669م بعد از درگذشت سید جمال، بین دو پسرش سید عبدالله و سید ظهیر الدین بر امر جانشینی پدر اختلاف افتاد و طوریکه در شجره نسب می بینید این خاندان بر دو قسمت شدند که از سلاله سید ظهیر الدین در بطن چهارم سید صفدر، و از دودمان سید عبدالله سید نظیف و سید بهاالدین و غیره در در قرن سیزدهم هجری بوجود آمدند، و بر سر امارت و سجادۀ طریقت کنړ و قلمرو وسیع آن با همدیگر رقابت داشتند در حالیکه قوه مرکزی مملکت که از ینگونه رسوم فرسوده ملوک طوائف جلوگیری کردی، نیز به نهایت ضعف و انحطاط خود رسیده بود تا که درسال ۱۸۳۹م ١٢٥٦ق در حالیکه سید هاشم و بهاءالدین وسید فقیر پسران سید نظیف در کنړ با همدیگر در آویخته بودند، و اوائل زندگانی سید جمال الدین بود،جیش الطوا ویس قرن ۱۹ یعنی "اندس آرمی" از لودهیانه هند از راه دره بولان و قندهار بر افغانستان تاخت، و جنگ اول افغان و انگلیس با فضیحت برتانیه عظمی و شکست فاحش و فنای اندس آرمی و کشتن حکمرانان انگلیسی مگناتن و برنس و شاه شجاع در حدود ۱۸4۲ م خاتمه یافت ١٢٥٨ ق درین گیر و دار و پیکار جان او بار دفاعی که دولت مرکزی افغانی وجود نداشت، پسران سید نظیف غالب آمده و سید صفدر از بطن وادی کنړ و پشد به روستاهای کنار آخرین جنوب وادی کنړ سفلی جاییکه شیر گړ (یعنی اسد آباد) نام دارد پس نشسته بود، و در آنجا قلعه یی بنام خود (صفدری) بنانهاد که تاکنون هم شیر گړ و هم صفدری بفاصله 50 کیلومتر از جلال آباد بهمین نامها کاین اند و همین قریه در شیر گړ مولد سید جمال الدین در 1254 ق ۱۸۳۸م بود. مخفی نماند که در 36 کیلو متری جلال آباد، در وادی کنړ پشته سنگی موجود است که بالای آن دیھی کوچکیست و آنرا سدرگټ (صفدر گړ) گویند و احتمال دارد که سید صفدر در اولین مرحلۀ فرار خود از پشد، بدینجا انتقال کرده و بعد از آن به شیر گړ و صفدری رفته باشد هنگامیکه امیر دوست محمدخان درسنه ۱۸4۳م ۱۲۰۹ ق ا ز منفای کلکته برگشت و پس براریکه امارت افغانستان نشست، کار نخستینی که که داشت توحید اجزای پراگندۀ مملکت از ملوک طوائف بود، که یکی از آن در کنر تمرکز داشت، و در آنجا خاندانهای سادات از سلالۀ پیر بابا، با همدیگر رو بر بودند.
امیر سید محمود پاچار اتقویه کرد، و حتی نواسه خود دختر و زیر اکبر خان مجاهد جنگ اول انگلیس و افغان را در حبالتش کشید و بدینگونه سید محمود پاچا حکمران و سجاده نشین مطلق کنر شد، وسید صفدر در حدود 1260 ق ۱۸44م با فرزندان و دودمانش بکابل آورده شد،
که سید جمال عمری بیش از 6 و ۷ سالگی نداشت سید صفدر که حریفی قوی و متنفذ در دربار و داماد امیر بنام محمود داشت برای نجات از دسایس درباری به نیت حج با اولاد وآل خود از راه قندهار و هرات بزیارت امام هشتم در مشهد شتافت، و از آنجا در اسد آباد همدان با خانوادۀ قاضی میر شرف الدین حسینی که شجره نسب ایشانرا میرزا لطف الله تا سید مرتضی اسد آبادی (حدود ۸۰۰ق) و فرزندش سید عبدالله (حدود ۸6۲ق) رسانیده (؟) و خویشی و سکونت و قرابت کرد زیرا پدرش سیدعلی چنانچه بیاید باهمدانیان سابقۀ آشنایی داشت. آنچه لوح مرقد مسیح الله برادر سید (متوفا 1296ق ) و طیبه بیگم (زوجۀ میرزا حسین مستوفی وفات ۱۳ صفر ۱۳۰4) و مریم (وفات ۱۲۳۰ ق و دیگر اقارب نامادری سید در اسد آباد همدان مانده از اعقاب همین خواهران و برادر او باشند، که ما نظایر چنین هجرتها و وصلت های خانوادگی صدها خاندان افغانی و ایرانی را در طول تاریخ نشان داده می توانیم.
رقابتهای فیودالی
و بنای قریه صفدری
در حدود 1250 ق ۱۸۳4م- چنانچه گذشت دو خانواده سید نظیف پاچا وسید علی شاه همدانی در کنر با همدیگر در میدان نزاع و رقابتهای قبیلوی بوده اند که تشعب این دودمان ها در شجره انساب سابقه دیده می شود بعد از سید جمال (حدود ۱۰۸۲ق) در احفاد وی سید علی شاه همدان و پسرش سید صفدر، و در اعقاب میاعباس سید نظیف پاچا دارای نام و نشان و مراد خلائق بوده اند گزیتیر افغانستان از قول میجر مکریگر یکی از افسران اندس آرمی در ۱۸۳۹م که در همین سال برای سرکوبی سیدهاشم بکنړ لشکر کشیده بود، در تاریخ، این خاندان می نویسد: از عصر همایون تا زمان شاه شجاع سدو زائی خاندان سید علی ترمذی در کنر اقتدار داشته و در عصر شاهی محمود بن تیمور شاه، عرض بیگی اکرم خان پوپلزائی به تسخیر کنړ گماشته شد، وسید نظیف به دینه گل عقب نشست، تا که 5 هزار روپیه مالیات را پرداخت و عرض بیگی از آنجا برگشت و سید محی الدین فرزند سید نظیف را گروگان با خود برد (4/321) درسنه ۱۸۲۱م چون نواب محمد زمان خان بسوی پشاو ر میرفت و بر کند لشکر کشیده بود، سید نظیف به چغانسرای گریخت و به دادن مالیات ٥٨ هزار ورپیه نجات و اجازت یافت که بزیارت سید علی بیاید وی سالیانه چهل هزار روپیه مالیات را نیز پذیرفت، ولی چون باز باحاکم جلال آباد در اویخت، نواب عبدالجبار خان بالشکری از کابل بر و تاخت و صلح برین شد که سید نظیف بمدد پسرش بهاالدین در کنړ حکم راند، ولی شیوه به جلال آباد ملحق گردد (4/322) بعد از این سید بهاءالدین به تحریک سردار محمد عظیم خان، پدر خود سید نظیف را مدتی محبوس کرد، ولی پدر تمام پسران خود را فراهم آورد، و بهاءالدین را به گوشته فراری گردانید.
درسنه ۱۸۲4م در ناوگی جرگه بزرگی بر یاست سید نظیف تشکیل شد، که در آن سید فقیر پسر نظیف برادر خود محی الدین را با ضربه کاردی بکشت، ولی پدرسه پسر خود سید امیر و سید عباس و شاه داد را به چغانسرای و شیرگر و سرکانی و دو نهی مقرر کرد، و بهاءالدین را از گوشته باز خواند و قدرت مرکز کنر را بد و سپرد، مگر سید فقیر بر پشد تصرف کر دو غالب آمد (4/322).
سید نظیف از سن ٥٧ سالگی تا ۸۰ حکمدار کند بود، که وفاتش در حدود ۱۸۲5م باشد و بعد ازو سید فقیر غلبه داشت تا که در ۱۸۳4م امیر دوست محمد خان او را به چهار باغ لغمان تبعید کرد و به جایش سیدبهاء الدین را به دادن ۱۹ هزار روپیه مالیه حکمران کنړ گردانید، وی پسر خو د نظام الدین راحاکم قلعه سیداحمد وحسین الدین را به کوټگی مقرر داشت (4/323) و حسام پاچا و سید محمود هم پسران او بودند (4/324) چون درسنه 1866 بمرد، محمود بجایش نشست و به امیر شیر علی خان بیست هزار روپیه مالیات میداد.
سید فقیر پسری بنام غلام احمد (غلام جان پاچا) داشت، که در پښتو دیوان اشعار دارد و تاکنون احفادوی در کنر و لغمان و کابل مقیماند و از آن جمله سید حسین پاچا و پسرش جنرال سید حسن و دیگر آن شهرت داشته اند در اسناد ملی کتابخانۀ عامه کابل مجموعه ثبت اسناد دیوان قضاء کنړ چهار جز و مربوط ۱۳۰۳ - ۱۳۰4ق ۱۸۸5 -1886م و 1311- 1315 ق موجود است که معلومات مفصلی از خاندانهای سادات کنر و نزاعهای خاندانی و رقابت های ایشان میدهد.
طوریکه در شجرۂ نسب صفحات گذشته ذکر کردیم، سیدعلی پدر سید صفدر در اوائل قرن ۱۳ هـ در کنر در مواریث فیودالی اجدادش زندگانی داشت، و بین مردم به سید علی همدانی یا شاه همدان مشهور بود، که در دیوان قضاء کنر زمین موقوفۀ مزار سید علی همدان را سه سه قطعه ضبط کرده و مینویسد:
"بدست حضرت شاه مجاورشان است، شرقاً متصل بخانۀ او، غرباً براه عامه شمالاً جوى جابری، جنوباً براه عامه".
و در همین صفحه کتاب زمین ملک قاسم هم ثبت گردیده که بدست خود او می باشد و این ملک قاسم یوسفزئی غالباً همان شخص است که یک زوجه سید صفدر دختر اوست، و در جنگ اول انگلیس و افغان یکی از از مجاهدان ملی بود، و مادرش از سادات کنر است.
سیدعلی جد سید جمال الدین - طوریکه گفتیم - در راه زیارت حرمین راهش به همدان افتاده و مدتی در آنجا بوده و با خانوادۀ سادات اسد آبادی همدانی آشنایی (و شاید وصلتی) هم داشته است وقتی به کند برگشته او را طوریکه در سند گذشته دیدیم ـ همدانی گفته اند و حتی از جمله نوادهای سید علی ترمذی که اولاد سید مسعود بابا بودند، وی بشاه همدان (که کاتب گاهی سهواً احمدان نوشته) شهرت یافته بود و تا حدود ۱۳۰4 ق هم مزارش در کنړ موقوفات و مجاوری داشته است، که و فاتش در او اسط قرن ۱۳ ق تخمین می شود. ( عکس 16) وقتی که سیدعلی شاه همدان درگذشت و پسرش سید صفدر تاب مقاومت سید فقیر وسید بهاءالدین رانیا ورد و از متن کند به کنړ سفلی بطرف جنوب و کامه بعد از جاییکه کنر با دریای کابل پیوندد، و مردم آنرا به پښتو "شیر گړ" گویند مقر گرفت و قریه بی بنا کرد که آنر ابنامش (صفدری) گفته اند، و این شیر گړ که بسه حصه ؟: شیر گړ و شیرگړ عبدالجلال و شیر گ ړ گل محمد تقسیم شده حالا مربوط او لسوالی (حاکم نشین) کامه است که جمله 16 هزار نفوس در شمال مرکز کامه دارد. وقریه صفدری هم در شمال غرب کامه بفاصلۀ کیلومتر از جلال آباد بطول شرقی ۷۰ درجه ۳۸ دقیقه و عرض شمالی ۳4 درجه 25 دقیقه واقع است که عدد نفوس آن ٦٥٠ نفر است. (بنگرید عکس ۲۰-۲۲)
سید صفدر درین آشیانه کوچک هم آرام نیافت، و بنابر نفوذ فوق العادۀ رقیبان خاندانی بکابل تبعید گردید حدود (1260ق ۱۸4۳م) و پیش ازین شش سال گذشته بود که سید جمال الدین درسنه 1254 ق در همین شیر گړ که معنی آن (اسد آباد) باشد تولد یافته بود.
مخفی نماند: که سید محمود پاچا بسبب هم جواری متصرفات انگلیسی با حکمرانان نووارد پشاور هم مکاتباتی داشت دوسه مکتوب مفصل مطلای خوشخط از طرف وی در سنه ۱۸۸۱ - ۱۸۸۲م (۱۲۹۹ - ۱۳۰۰ق) بنام کمشنر و دیگر مأمورین انگلیسی ارسال شده که در آرشیف پشاور دیده ام و همچنین مکاتیب متعدد او با دوسیه مکمل (67/1078 سال ۱۸۹۲م) در آرشیف سری اندیا آفس لندن موجود است که به حمایت وی با امیر عبدالرحمن خان مکاتبه ها شده است و مابه استناد آن شرح ذیل را درباره کنړ و حدود و متعلقات آن می نویسیم: کنړ در ازمنه سابق تاجنگ دوم افغان و انگلیس که سید محمود پاچا حکمران آن بود از شیوه و شگه غرباً تا کوهستان باجوړ شرقاً میر سید، و حد فاصل جنوبی آن مجرای دریای کابل بود و بنابر ین کامه و گوشته که بر کنار شمالی دریای کابل و اقعند با وجودیکه یک سلسله کوه ها آنرا از وادی متن کنړ جدا کرده، شامل قلمر و کنړ بوده اند، ولی در تشکیلات کنونی کامه بشمول شیر گړ های سه گانه و صفدری حاکم نشین علاحده قرار گرفته است.
در اسناد محرمانۀ دیوان هند اندیا آفس (لندن ) 46.A: R10 گزارش روابط امیر افغانستان با پاچای کنر محفوظست که در مکتوب محرمانه حکومت هند مورخ 4 اگست ۱۸۸۲م نمره ۷۹ چنین می نویسد:
خاندان سید محمود در ازمنۀ گذشته مالک تمام وادی وسیع کند بوده، ولی اکنون وی فقط کنړ تا پشو ر PASHUR بر کنار چپ دریای کنړ در دست دارد و میخواهد بر تمام این وادی و سیع حکمران گردد که اکنون یک حصه آن از طرف حکومت به سردار احمدخان (پسر) امیر دوست محمد خان سپرده شده است (ص یکم) شیر گړ امروز که مربوط حکومتی کامه است در قدیم جزو جنوبی کنړ بود که دریای کابل آنرا از قلمر و جلال آباد جدامی ساخت. چنانچه مستر گریفن نمایندۀ سیاسی انگلیس در مکتوب ۱4 اگست ۱۸۸۰ م با میر عبدالرحمن خان می نویسد که سید محمود حکمران مشهور سر زمین کنر و کوه های اطراف آن، شخص معززیست که اگر والاحضرت شما او را برموقع کنونی او بگذارید، دولت برتانیه بسیار خوش خواهد شد. وی اکنون بر کنر کهنه و پشد یعنی تمام سرزمین شرقی مجرای کنر حاکمیت دارد
و میخواهد شیوه و شگه هم در قلمر و او باشد (ص ۳ اسناد محرمانه ) جای دیگر در همین اسناد محرمانه انگلیسی کنر را چنین تعریف می نماید. "کنر در غرب بوسیله کافرستان آزاد از بقیۀ افغانستان بریده شد. و در شمال آن چترال و در شرق آن با جور و مهمند است و جنوباً در مقابل جلال آباد بسلسله مجاری دریای کابل می پیوندد (ص 4)"
ازین اسناد بخوبی بر می آید شیرگړ (اسدآباد) مولد سید جمال الدین در آنوقت جز و کنر شمرده میشد، حدود جنوبی کنر مجاری دریای کابل بود، که در نقشه منضمه این مبحث نشان داده شده است (بنگرید منظر نمره ۱۲)/
5
از اسد آباد کنر
تا
اسد آباد همدان
زادگاه سید
و نام پښتو و دری آن
اعلیحضرت نادر شاه فقید که شخص دانشمند و دانا بامور و مجاری اوضاع و مردم افغانستان بود، شیوۀ خوبی داشت که در اوقات ما موریت های بزرگ خود، از سپه سالاری تا ریاست های تنظیمیه، معلومات جغرافی و عمومی مناطق مأموریت خود را فراهم می آورد، که یک نمونۀ چنین کار علمی او در اوقات ریاست تنظیمیه ۱۳۰۱ ش ۱۹۲۲ در صفحات شمال "رهنمای قطغن و بدخشان" است.
این شخصیت دانا هنگامیکه در سنه ۱۲۹۸ش ۱۹۱۹ م رئیس تنظیمیه سمت مشرقی ننگرهار بود این مطلب را در یافته بود که مراد از مولد سید جمال الدین در اسد آباد، همین نام پښتوی آنجا "شیر گر" است درسنه ۱۹۲۷م هنگامیکه آن نامور فقید وزیر مختار افغانستان در پاریس بود قاضی عبدالغفار مرحوم دانشمند محقق هندى بحضورش رسیده و با او در بارۀ مولد سیدجمال الدین و ملیت او مصاحبه کرده بود سپه سالار فقید در آنوقت با و شرحی تحریری داده که تلخیص آنرا چنین ضبط کرده است:
"در هندوستان یک عقیده موجود است که سیدجمال الدین مرحوم
را ایرانی اسد آبادی میگویند و این خیال و و هم بنظر می آید.
تمام دلائل ایرانی بودن او در کاوه موجوداست ولی هیچ کدام
دلیل نیست. نویسنده محقق کاوه خودش این را قبول ندارد
مگر بیچاره افغانها که امروز در دنیا صدایی در زبانی را مالک
نیستند نزد یکست، که این حقیقت هم پوشیده شده و آقای
تقی زاده که به آزادی خیال و پاکی از تعصب مشهور
اند هم باوجود شهادت برینکه فارسی مشارالیه
مرحوم فارسی ایرانی نیست، اراده میل باین عقیده دارند
که او ایرانی خواهد بود.... درعلاقۀ موجوده کنر
در افغانستان که، برای سکونت سادات مخصوص است
شیر گده نام جاییست که معنی اسد آباد میدهد"......
چنانچه دیدید شیرگر که معنی اسد آباد دارد تاکنون بهمین نام مشهورو کائن است و صفدری نام قریه یی بنام سید صفدر در همین شیر گړ دلیل قوی دیگر دست که مولد سید همین جای است سید همین جای است. ولی سید چون به شاگردان عربی و ترکی یا غربیان یا ایرانیان میگفت که مولد من آسد آباد کنر افغانستان است، مرادش همین شیرگر است که دری زبانان این جای را اسد آباد گفته اند، و اکنون فقط نام پښتوی آن باقی مانده است، زیرا در تمام این نواحی کنر و کامه مردم بزبان پښتو تکلم نمایند، و اسدآباد فقط ترجمه شیرگر پښتو است، ورنه در املا و تلفظ اسد آباد همدان چنانچه گفته شد - اختلافی بشکل اسعد - سعد - اسد وجود داشت و یک دانشمند همدانی سید محمد هادی سه املای فوق را طوریکه در سابق اشاره شد استعمال کرده است، و این اختلاف املا میرساند که بر صحت یکی از اشکال اعتمادی نبوده و هر کس مطابق زعم خود ضبط کرده، وسید ترجمه نام پښتوی مولد خود را بزبان دری قابل فهم عامه (اسد آباد) میگفته است که که این تسمیه دری را از هموطنان دری زبان خود شنیده بود.
در سالیکه سید در شیرگړ کنر (یعنی اسدآباد) تولد می شد لشکریان متجاوز اندس آرمی انگلیس بر وطنش تجاوز کردند، و این سالها از ۱۸۳۹ تا چهار سال دیگر اوقات آزمایش ملی و جهاد مقدس مردم افغانستان بود و سید تا چهار سالگی این جهاد مقدس هموطنان خود را بچشم سردیده بود، و بنابرین از کودکی روحیۀ نفرت و پیکار با انگلیس همی داشت. امیر دوست محمد خان بعد از جلوس ثانوی بر تخت کابل و بازگشت از منفای کلکته بطرفداری سید محمود پاچا (داماد پسرش) سید صفدر و تبعه و خاندانش را از کنر بکابل منتقل کرد و درینوقت است که سید صفدر با تمام متعلقان خود از افغانستان برآمد و بسابقه آشنائی پدرش به محیط اسدآباد همدان و روابط قرابت و وابستگی و صلی زنانه با سادات اسدآباد به آنجا هجرت کرد، و بنابرین قبور اجدادش بعد از سید علی ترمذی و پسرش مصطفی و دیگر آن تاسید علی شاه همدان در کنر و بونیر و سوات وغیره معلوم و مطاف مردمست. ولی مرقد سید صفدر و بستگان و دختران و اولاد ایشان در گورستان اسد آباد همدان معلوم و حتی برخی الواح مکتوبه معلومی هم دارد (؟) که در خور تأمل است ازین الواح قبور چون اکثر کتابه ها ندارد، بنابران نمیتواند بالاتر ازسید صفدر با ایقان کامل پذیرفته شود و خلطی و تشابهی و اشتباهی نداشته باشد.
اما آنچه کتابه و نام و تاریخ دارد، میتوان مورد قبول و نظر قرار گیرد ولی معنعن ساختن شجرۂ نسب از روی قبور بی نوشته و نام و نشان نه کاریست علمی و نه بر اساس های مسلمۀ علم الانساب که از قدیم مقرر داشته اند بدون روایت قوی متواتر مردم صادق القول جامع الشرائط ثابت می آید. و بقول مرحوم تقی زاده:
"بعد ها از قریب سی چهل سال با ینطرف بعضی از سادات در
اسدآباد مدعی نسبت و قرابت با سید جمال الدین شده و خود را
جمالی نامیده اند. لکن اساس این ادعا مورد قطع و یقین نیست (با آنکه صحت
آن غیر محتمل هم نیست) این دعاوی انتساب را قرینۀ اسد آبادی بودن
سید نمی شناسیم."
محقق نامدار معاصر ایران علامه محمد قزوینی نیز گوید که این ادعاها:
"فرضیات فی الواقع باور نکردنی است.... که یکی از اهالی
اسدآباد که خود را خواهر زاده او معرفی کرده و چند سال قبل
رساله یی در این خصوص منتشر ساخته و اعضاً خانواده او را به عقیدهٔ
خود که هنوز در اسد آباد هستند یکایک بر شمرده است"
با وجود اینگونه نظر محققان باید، از ادعاهای بی دلیل صرف نظر کرد ولی اگر لوحۀ مکتوبۀ مزاری در گورستان سادات اسد آباد و یاسندی کتبی دیگر موجود و مشاهد باشد با تاریخ و نام صاحب مرقد (با قبول قدمت آن) آنرا نادیده هم نتوان گرفت.
میرز الطف الله مدعیست: که جد کبارش (کذا) از سنه 673 ق در اسدآباد توطن داشته و از بعضی نوشتجات و بخصوص از الواح قبور نیاکان و اجدادش که در جنب امامزاده احمد و محلۀ سیدان که قرب خانه پدری و اجدادی سیدجمال الدین واقعیست از سنه 862ق الى یومنا هذا اساسی آباو اجداد او خلفاً بعد سلف و نسلاً بعد نسل معلوم میگرد.....) خوب! حالا باید دید که این سلسله نسب اسلاف، در کدام کتاب و سند خطی نوشته شده و یا از کدام الواح مکتوبه مزارهای آن گورستان ثابت می آید ؟ کسانیکه الواح مذکور را دیده اند می نویسند که بر لوحۀ مرقد سید عبدالله جدا علای این خاندان چنین نوشته شده
"هذا قبر الولد الصالح المرحوم المغفور السعید الشهید الدراج
الى رحمة الله من رب الوعید، (؟) و هو النتیجه الاکابر
و بقیة الاخیار جلال الدولة و الدین سید عبدالله ابن سید مرتضی اسد آبادی
توفی فی عشرة شهر شوال سنه اثنی وستین و ثمان مائه 82."
همین راوی کتابه قبر سید مسیح الله بن سید صفدر را چنین نقل کند:
"هذا قبر المرحوم المغفور المبرور الواصل رحمة الله عالى جناب
سیادت مآب آقای سید مسیح الله خلف صدق آقا سید صفدر فی سوم شهر
ربیع الثانی ۱۲۹٦ هجری. "
کتابه لوح مزار مریم بیگم خواهر نامادری سید:
"هذا قبر المرحوم المغفور مریم بیگم بنت مرحوم آقا سید زکی
متوفیه ۱۳۳۰ هجری"
از ین الواح آنچه قدیمتر است (٨٦٢ ق ) باید از روی رسم الخط و خصایص هنری و نقاری و حکاکی دیده شود که قدمت آن چقدر است ؟ و کدام وقت نصب شده؟ و دو کتابۀ متاخر قبور مسیح الله و مریم بیگم که نوشته های آن ضعفهای ادبی هم دارد، باز مورد شک کسانیست که آنرا ندیده اند زیر ا صفات الله پسر میرزا لطف الله در کتاب پدرش د رسنه 1926م در تکمله (ص۱۲۷) یادی از قبر مسیح الله متوفا حدود 1300ق و مریم بیگم (وفاتش حدود ۱۳۳۰ ق) نموده و اصلا ذکری از کتابه های قبور ایشان ندارد. و اگر در آنوقت بودی حتماً لطف الله با پسرش برای تأیید مدعای خود از آن عکسی یا نقلی نشر کردی اکنون مادر روزنامه اطلاعات سه شنبه ۱۲ مرداد ١٣٥۰ ش (6 شعبان 1369ق) می بینیم که سه کتابۀ مذکور در گورستان سادات اسد آباد همدان هست.
و این خود شخص پژو هشگر را بشک و تردید میاندازد که چرا میرزا لطف الله و پسرش برای تأیید مدعای خود در آن کتاب، از نقل این کتابه ها، صرف نظر کرده ؟ در حالیکه نص کتابه ها پیش ایشان موجود بود (یعنی سال وفات مسیح الله ۱۲۹٦ق و سال وفات مریم ۱۳۳۰ ق مطابق نقل روزنامه اطلاعات) چرا به لهجه تخمین و عدم یقین سال فوت مسیح الله را در حدود ۱۳۰۰ و از مریم را در حدود ۱۳۳۰ ق نوشته اند ؟ آیا در چین حال پژو هنده یی حق شک نخواهد داشت که این دو لوح مزار را بعد از چاپ کتاب میرزا لطف الله ساخته و نصب کرده باشند ؟
بهر صورت: اگر ما این نقل مضامین کتابه های الواح را (مطابق ضبط اطلاعات) بپذیریم ترتیب سلسله طویل نسب سید صفدر تاسید عبدالله بن سید مرتضی اسد آبادی را میرزا لطف الله و روزنامه اطلاعات و غیر هم از کجا آورده اند ؟ تا وقتی که سند کتبی یا تواتر روایت اشخاص بیطرف بی غرض صالح العمل صحیح القول در بین نباشد و در گفته های خود لطف الله هم تضادها دیده شود، و از کتابه های قبور اسد آباد، خود میرزا لطف الله هم واقف و ناقل نباشد، و بین تاریخ مکتوب برلوح مزار مسیح الله و نو شته پسر لطف الله هم چهار سال فاصله زمانی مشهود باشد، پس آیا تمام این دعاوی و شجره سازی از نظر انتقادی و دساتیر مقرره علمی از بین نمیرود ؟ بنابرین شجره سازی میرزا لطف الله چنانچه اکثر محققان گفته اند: اشبه بحکایات الف لیله ولیله است و سندی محکم در دست نیست که این شجره و انتساب و اثابت سازد.
در چنین حال ادعای لطف الله را در نسب نامه مندرجه بالاتر از سید صفدر و خواهران نامادری سید در اسد آباد همدان نتوان پذیرفت. ولی مادر اسناد و مدارک سید جمال الدین مکاتیب و نامه های متعدد اقارب متاخر سید را در اسد آباد همدان می بینیم که از وجود پدر و خواهرانش در آنجا انکار نتوان کرد.
مثلا: در نامه عکس 46-۲ رجب ۱۳۰۱ محمد هادی حسینی (خاله زادۀ سید) دربارۀ میرزا لطف الله تأکید مینماید که وی میخواهد پیش سید بیاید. و باز در عکس 4۷ نامه شش صفحه یی مورخ ۱5 رمضان ۱۳۰۱ کیفیت مفصل اوضاع اسد آباد و جنگ و جدالی که در آنجا بوده راپور میدهد از عمو صفدر نام می برد، که وی پیر و افتاده حال و از هر دو چشم نابینا شده نه قوۀ نوشتن دارد و نه خواندن عمۀ شما همان سالهایی که شما رفته و ما آمدیم فوت نمود سید مسیح الله سه سالست مرحوم شده دو پسر از و مانده، کمال الدین و بهاء الدین که یکسال بعد فوت شد.
در نامه عکس 53، 54 بمهر میرزا شریف بن میرزا حسین مستوفی برادر میرزا لطف الله غره رجب ۱۳۰۱ق که با القاب قبله و امید گاها آغاز میگردد و باز اشتیاق شدید لطف الله بدیدار سید نوشته می شود
گوید: والدۀ ماجده طیبه بیگم و باجی ملا و سائر اقوام عموماً سلامت اند.
در نامه تصویر55، 56 مورخ ۲ شعبان ۱۳۰۱ همین میرزا شریف مینویسد: "قبله گاهان آقا ملا و خان دائی و خاله مکرمه مریم بیگم و خاله زاده ها و والده محترمه طیبه بیگم و عموزاده ها کلهم سلامت اند. روزنامه که از پاریس ارسال میشود (عروة الوثقى ) میرسد.
باز همین میر زاشریف در نامه 15 رمضان ۱۳۰۱ق از اسد آباد به سید مینویسد "چاکران و خاله معظمه محترمه و سائر اقارب چقدر آرزو و اشتیاق دارند، که بدستخط مبارک خود چیزی مرقوم فرموده..."
مکتوب دیگر تصویر 60 - 63 مورخ ۱5 رمضان ۱۳۰۱ ق بخط همین سید شریف: راپور مفصل اوضاع اسد آباد و نزاع مردم آن و اینکه سید مسیح الله، چهار سال قبل مرحوم شده و خاله محترمه باجی ملا و والده مکرمه به مصیبت عظیمی گرفتارند و پسرش کمال الدین مشق فارسی میکند و ائله میخواند ۱۳ یا 14 سال دارد. والده جناب عالی هم او قاتیکه از اسد آباد بسمت ارض اقدس تشریف فرما شدید در آن تاریخ مرحوم شده است. قبله گاهی آقا ملاپیر و افتاده حال شده و خالۀ معظمه محترمه وخاله زاده ها عبدالله و بی بی جانی و ستاره و نرگس سلامت اند.
از نامه عکس 64-٦٥ بخط سید شریف اسد آبادی 20 ذیقعده 1301ق "دستخط مبارک شهر رمضان ۱۳۰۱ زیارت شد سید کمال الدین و میرزا لطف الله و سائر اقوام سلامتند."
از نامه های سید شریف مستوفی خواهر زاده سید بطور نمونه چندی در بالا تلخیص،شد و هم درین اسناد نامه های متعددی از سید لطف الله (عکس81،80،79،77،75،74،72) منعکس است که در آن اشتیاق شدید ملاقات سید و اوضاع اجتماعی و احوال اقارب نوشته شده است، و از تمام آن قرابت سید با این خاندان و وجود خواهران و مادر اندر و پدر و برادرش استنباط میگردد.
ولی اگر کسی بسیار بدبین گردیده و بر خلاف منطق، این نامه ها را مجعول و یا بسببی از اسباب مجروح بداند. در همین اسناد عکس نامۀ میرزا شریف مذکور (تصویر 68) بنام آقا ابو تراب عارف افغانی خادم سیدبه بیروت نیز ضبطست که مراسله مورخ ۲۰ رمضان ۱۳۰۱ ق ابو تراب از بیروت باسم آقاسید صفدر و آقا سید مسیح الله اسد آبادی رسیده و اطلاع احوال سید جمال الدین را داده است. سید شریف به ابو تراب می نویسد:
"جناب آقای سید صفدر هم دو سه سال بود که از چشم کم قوه
شده بودند، چندی ضعیف شده بود، شکسته و ناتوان با هزاران
انتظار وداع بیشمار چندی قبل مرحوم شدند. پسری15-
16 ساله از مرحوم آقا مسیح الله باقی مانده و دو نفر همشیرۀ جناب آقا
باسائر اقارب و عمو زاده ها حیات دارند.....
تفصیلات را از اسد آباد بجهة جناب آقا سید هادی عرض کرده بود،
ولی مرحوم شدن آقاسید صفدر را ننوشته بود، بنده محض بغرض اطلاع
شما نوشتم اگر صلاح بدانید شما هم بجناب آقا اطلاع بدهید والا
مختارید.... همشیره های جناب اقابسیار بسیار اوقات تلخی دارند.
من میرزا شریف مستوفی اسد آبادی همشیرۀ زاده جناب آقای
آقا سید جمال الدین میباشم پسر مرحوم میرزا حسین اسد آبادی
(۲۰ ذیقعده ۱۳۰۱ق از اسد آباد )
از تمام این اسناد پدید می آید که بین سید جمال الدین و خاندان سادات اسد آباد همدان روابط دوستی و قرابت بوده و سید صفدر پدر و مسیح الله برادر و دو خواهر سید با مادر اندر و خاله و زادگان این اقارب مادراندری او در اسد آباد همدان بوده و در آنجا مرده اند.
جای تعجب است که در نامه های خود سید، که درین اسناد و مدارک عکاسی شده و یا در دیگر آثار دیده میشود هیچ نامه یی بنام این اشخاص باقی نمانده و تمام نامه های باقی مانده، سید مطالب سیاسی و اجتماعی و یا نتایج سفر ها و مذاکرات و دیدارهای او بارجال مهم عصر دارد. گویا سید بسیار کمتر با پدر و اقارب مادر اندری خود مکاتبه میکرده است و یا ماندیده ایم. و اگر اسناد دیگر چاپ نشده خاندان امین الضرب چاپ شود، شاید بر موضوع روشنی زیادی بیفگند.
نتیجه گیری از مباحث گذشته
اکنون بعد از دیدن و خواندن اسناد و مدارک عکاسی شده و مقارنه روایات و آنچه در اسناد رسمی افغانستان و اسناد معنون باقی مانده باید گفت: طوریکه ناشران اسناد و مدارک جناب اصغر مهدوی و جناب ایرج افشار در مقدمه آن اشاره کرده اند که:
"خانواده سید بعللی که بر ما مکشوف نیست و شایدر و زی کشف
شود، از افغانستان مهاجرت کرده و در اسدآباد سکن گزیده اند"
من هم عقیده دارم: که سید صفدر بنابر عللی که در اوراق گذشته ذکر شد، از شیر گړ یعنی اسد آباد کنړ و مولد پسرش سید جمال الدین، با عائله وآل خود هجرت کرده و بنابر سابقه یی که پدرش سید علی شاه همدان درین شهر داشته با سادات اسد آبادی قرابت و خویشی کرده و سکونت اختیار نموده اند و اینهم یکی از نظائر آرامگاه بو علی سینا بلخی در همدان بعد از هزار سال است که ملتین افغان و ایران را با هم وصل می سازد سید در سال پیش از تجاوز اول انگلیس بر افغانستان ۱۸۳۸ م در شیر گړ یعنی (اسد آباد) کنړ سفلی بین نورگل علیا و کاسه در خانه پدری خود (صفدری) بدنیا آمده و از کود کی بقول خودش غریب عن الأوطان بود پدر و مادر اندرش در غیابش مرده و خود وی از پیدایش تا مرگ حوادثی را دیده که در کرونو لوجی ذیل ترتیب و اختصار میگردد:
کرونولوجی سید جمال الدین افغانی
وقایع سنوات
تولد در شیر گړ (اسدآباد کنړ) شرقی افغانستان شعبان ۱۳54 ق ۱۸۳۸م
آموزش ابتدائی در مولد خود از ابن علی حدود 1260 ق 1844م
تبعید باسید صفدر پدرش به کابل و آموزش در کابل حدود 1260 ق
سفر و هجرت سید صفدر از کابل به اسد آباد همدان حدود ١٢٦٢ ق ١٨٤٥م
آموزش در قزوین؟ تا ده سالگی حدود 1264 ق ۱۸4۷م
شاگردی مرتضی انصاری در سن ۱۲ سالگی 1266 - 1272 ق ۱۸4۹-
تا ۸ سالگی 1855م
سفر بهند ۱۲۷۲ ق 1855م.
سفر بمکه و استانبول از هند در ۲۰ سالگی ۱۲۷۳ق ١٨٥٦م.
تاریخ مهر مربع نستعلیق او (جمال الدین الحسینی) ١٢٧٧ ق ١٨٦٠م
بازگشت از مکه و سفر دوم به تهران
و آمدن بکابل و تحصیل در مسجد گدری ١٢٧٧ ق ١٨٦٠م
رفتن بهرات و حضور به لشکرگاه امیر دوست محمد خان
در محاصرۀ هرات و اشتراک در مراسم جلوس ۱۲۷۸- ۱۲۸۰ق
امیر شیر علی خان در هرات (عکس 15) ١٨٦٣٠١٨٦١م
کرونولوجی سید جمال الدین افغانی
وقایع سنوات
تولد در شیر گړ (اسدآباد کنړ) شرقی افغانستان شعبان ۱۳54ق ۱۸۳۸م
آموزش ابتدائی در مولد خود از ابن علی حدود 1260 1844م
تبعید با سید صفدر پدرش به کابل و آموزش در کابل حدود 1260ق
سفر و هجرت سید صفدر از کابل به اسد آباد همدان حدود 1262ق 1845م
آموزش در قزوین؟ تا ده سالگی حدود 1264ق 1847م
شاگردی مرتضی انصاری در سن ۱۲ سالگی 1266 - 1272ق 1849-
تا ۸ سالگی 1855م
سفر بهند 1272ق 1855م.
سفر بمکه و استانبول از هند در ۲۰ سالگی 1273ق 1856م.
تاریخ مهر مربع نستعلیق او (جمال الدین الحسینی) 1277ق 1860م
بازگشت از مکه و سفر دوم به تهران
و آمدن بکابل و تحصیل در مسجد گدری 1277ق 1860م
رفتن بهرات و حضور به لشکرگاه امیر دوست محمد خان
در محاصرۀ هرات و اشتراک در مراسم جلوس ۱۲۷۸ - ۱۲۸۰ق
امیر شیر علی خان در هرات (عکس 15) ١٨٦١-١٨٦٣م
وفات امیر دوست محمد خان در هرات (عکس۱۳) سه شنبه 21 ذیحجه ۱۲۷۸ق
خلاء دو ساله (در کجا بود؟) 1280-1282
خروج از مکان مشرف (بغداد ؟) جمادی الاولی ۱۲۸۲ ق ١٨٦٥م
دخول به تهران (منزل قریب مسجد خانعلی؟) اواخر رجب ۱۲۸۲ق.
تحریر مجموعۀ رسائل خطی 16 شوال ۱۲۸۲ ق
خورج از تهران محرم ۱۲۸۳ق ١٨٦٦م.
جلوس امیر محمد افضل خان در کابل محرم ۱۲۸۳ق
ورود بطوس صفر ۱۲۸۳ ق.
در مشهد (جواب سیدهادی همدانی) با مضای
جمال الدین الحسینی الاستنبولی صفر ۱۲۸۳ق
سرودن ساقی نامه در مشهد صفر ۱۲۸۳ق
خروج از طوس جمادی الاولی ۱۲۸۳ق
ورود بهرات و توقف چهل روز در سرای نور بیگ او اخر جمادی الاولی ۱۲۸۳
توقف در ام القری (؟) (شاید فراه) رجب ۱۲۸۳ق
در قندهار (بازار شکار پور سرای جیتن هند و) رجب ۱۲۸۳ق
توقف در قندهار (بازار هرات ۸ ماه) شعبان ۱۲۸۳ ق تار بیع الأول
۱۲۸4ق
خروج از قندهار، نظم عربی ربیع الاول ۱۲۸4ق ١٨٦٧م
در غزنی تتمۀ نظم عربی جمادی الاولی ۱۲۸4ق
وفات امیر افضل خان و جلو سامیر اعظم خان
در کابل (عکس۱4) جمادى الأخرى ۱۲۸4ق
در دربار امیر محمد اعظم خان و نوشتن مکتوبی باو لیلة السبت جمادى الآخرد ۱۲۸4
منزل در بالاحصار کابل جمعه ۲5 جمادی الاخره ۱۲۸4ق
در کابل در سراچۀ امیر دوست محمد خان:
نوشتن چند رساله سلخ صفر ۱۲۸5 ق ۱۸6۸م
بر آمدن امیر اعظم خان از ارگ کابل شب ۸ جمادی الاولی 1285ق
نوشتن رسالۀ طبی و اوزان کابل در بالاحصار جمادی الثانیه ١٣٨٥ ق
فتح امیر شیر علی خان بر کابل جمادى الاخرى ۱۲۸٥ق
شکوائیه در بالاحصار کابل بامضای استنبولی رجب ۱۲۸5ق
در کابل در حالت پریشانی در منزل سردار ذوالفقارخان
(بن سردار محمد امین خان بن امیر دوست محمد خان) جمعه ۱۲ رجب ۱۲۸5ق
شکوائیه و افکار فلسفی در کابل ( ۷ روز پیش
از خروج از آن ) 13 رجب ١٢٨٥ق
صدور دو فرمان امیر محمد اعظم خان بنام سید
در تأسف بر رفتن (تصویر ۸۸-۸۹ اسناد و مدارک) بی تاریخ.
خروج از قندهار (بعزم حج) ۲5 شعبان ۱۲۸5ق
خروج امیر اعظم خان از افغانستان اواخر رمضان ۱۲۸5ق
ملاقات با شخصی صاحب ذوق در بمبئی 7 ذیحجه ١٢٨٥ ق
کتابت اشعار ملاهادی سبزواری در مسجد
حاجی حسین بمبئی 14 ذیحجه ١٢٨٥ق
امیر اعظم خان در بیر چند 5 محرم 1286 ق ١٨٦٩م
سکونت در مسجد حاجی حسین شیرازی در بمبئی شب 14 محرم 1286 ق ١٨٦٩م
ظاهرأ در بمبئی نوشتن یک بیت ترکی فضولی چهار شنبه 25 محرم ١٢٨٦ق ثبت بیتی از امیر علی شیر نوائی از زبان سید علی
رمزی ظاهراً در استانبول رجب ١٢٨٦ق
در استانبول در قرب جامع فاتح در محل مکتب رجب ١٢٨٦ق
در استانبول عضو مجلس معارف شوال ١٢٨٦ق
در جملیۀ مصر چهار شنبه ر بیع الثانی 1286ق
وفات امیر اعظم خان در شهر و دخر اسان و دفن او
در مزار بایزید بسطامی او اخر ١٢٨٦ق
ورود بقا هره و سکنی در جنب سیدنا الحسین و شغل
به تعلیم محرم ۱۲۸۷ق ۱۸۷۰م
در استانبول درجو ارسلطان محمد فاتح 6 ماه ۱5 سحر م ۱۲۸۷ق
اخذ تذکرۀ مرور در مصر برای مسافرت استانبول
در حالت اخراج شنبه ۱۳ جمادی الاولی
۱۲۸۸ق ۱۸۷۱م
تدریس تلویح الاصول در قاهر مصر انجام یافت 14 رشو ال ۱۲۹۰ق ۱۸۷۳م
با مهر گرد۱۲۸۷ق
دیدن هرمان جیزه مصر و اظهار حیرت بران سه شنبه 26 شوال ۱۲۹۰ق
۱۸۷۳م
آغاز بتدریس شرح اشارات در مصر ۱۲۹۱ ق ۱۸۷4 م
تحریر الواردات فى سر التجلیات بخط ابراهیم در الازهر ۱۲۹۱ق
تدریس فلسفه در قرب قلعۀ مصر محرم ۱۲۹۲ ق ۱۸۷5م
تقاضای دخول در مجمع فراماسونری قاهره 22 ربیع الثانی ۱۲۹۲ق
نویساندن اقسام العلوم ابن سینا بخط امین و ضا در مصر رجب ۱۲۹۲ق
تحشیه شرح جامی که در کلکته آغاز و تاص۱۸۷ نوشته
درمصر شوال ۱۲۹۲ق
تدریس حکمة العین در ازهر مصر آغاز ۱۲۹۳ق ۱۸۷5م ختم
۲4 جمادی الثانیه ۱۲۹4ق
١٨٧٦ ق.
دخول در لج مصر (فرماسونری) ۱۰ محرم ۱۲۹۳ ق
مطالعه حکمة العین در مصر صفر ۱۲۹۳ق
در مصر جمادی الاولى
شعبان رمضان ۱۲۹۳ق
نقل تعلیقات بر تذکرۂ خواجه نصیر از شرح نظام
نشابوری درب تبان مصر شب دو شنبه ۱۳ شوال
۱۲۹۳ق
نقل نصائح الحکما در مصر سلخ ذیقعده ۱۲۹۳ق
انشأ مقالۀ وضع مسلمین و انحطاط ایشان در مصر صفر ۱۲۹4ق ١٨٧٦م
ختم تدریس حکمة العین برای طلبه الازهر
شب پنجشبه ۲4 جمادی
الثانیه ۱۲۹4ق
وفات سید مسیح الله برادر اندر سید در اسدآباد همدان ۱۰ ربیع الثانی 1296ق ۱۸۷۸م
در مصر و اخراج او از فرماسون ۱۲ رجب 1296ق
عز یمت از مصر به هند شوال ١٢٩٦ق
در حیدر آباد کن (هند) سفر پنجم او بهند ربیع الثانی شوال ۱۲۹۷ق
۱۸۷۹م
کتابت ترجمۀ عربی نیچریه 49 صفحه محرم ۱۲۹۸ ق ۱۸۸۰ م
کتابت مقالات مندرج در مجلۀ معلم شفیق حیدر آباد محرم تا ذیحجه ۱۲۹۸ق ۱۸۸۱م
حکومت هند سید را به کلکته احضار کرد. شعبان ۱۲۹۹ ق ۱۸۸۱م
سفر لندن و امریکا (برای مطالعۀ دیموکراسی امریکا) رجب ۱۳۰۰ق ۱۸۸۲ م
تقریر بر تعلیم و معلم در البرت هال کلکته 7 محرم 1301ق 8 نومبر 1883م
وفات سید صفدر پدر سید در اسدآباد همدان 1301 ق 1883م
خروج از کلکته بعزم لندن اواخر 1883م
نامه علی شفقتی از روم بنام سید بپاریس ۱۸ جمادی الثانیه ۱۳۰۱ ق
مکتوب سید به بلنت به لندن ۲4 جمادی الاخرى ۱۳۰۱ق
مکتوب علی شفقتی از لندن به سید در پاریس ۱۳۰۱ق 14 می می ۱۸۸4م
در ایتالیا رجب ۱۳۰۱ق ۱۸۸۳
در پاریس ذیقعده ۱۳۰۱ق
نشر عروة الوثقی در پاریس ۱۸ شمارۀ آخر آن ٢٦ ذیحجه ۱۳۰۱ق
توقیف عروة الوثقی ۱۳۰۲ق ۱۸۸4م
توقف در لندن به خواهش بلنت شوال ۱۳۰۲ق ( ژوئیه ۱۸۸5م
در وین 1302ق سپتامبر ۱۸۸5م
در استانبول ۱۳۰۲ ق ۲۸ سپتامبر ۱۸۸5م
خروج از لندن و حرکت به بو شهر صفر ۱۳۰۳ق ١٨٨٦م
در بوشهر 16 شعبان ۱۳۰۳ ق
در اصفهان ۱۳۰4ق ١٨٨٦م
در تهران حدو د ۲۳ ربیع الاول ۱۳۰4ق
در محمودآباد ۱۲ شعبان ۱۳۰4 ق ۱۸۸۷ م
در مسکو ۲۸ شوال ۱۳۰4 ق ۱۸۸۷م
در مسکو ۲4 یقعده ۱۳۰4ق
در پتر سبورگ ۲ سال ذ یقعده ۱۳۰4ق ۱۸۸۷ تا
۱۳۰۷ق ۱۸۸۹م
ملاقات با ناصرالدین شاه در مونیخ ذیقعده 1306ق ۱۸۸۹ م
اخذ تذکرۀ مرور ازوین ۱۳۰۷ق ۱۸۸۹ م
گذر از قفقاز ۱۸ ربیع الاول ۱۳۰۷ق
در تهران 6 ربیع الثانی ۱۳۰۷ ق
در بست شهزاده عبدالعظیم ذیحجه ۱۳۰۷ جمادی الاولى
۱۳۰۸ق ۱۸۹۰م
حرکت به قم و اخراج به عنف از ایران ۲۸ جمادی الاولی ۱۳۰۸ق
۱۸۹۰م
در راه خروج از ایران در کرمانشاه 15 جمادی الثانیه ۱۳۰۸ق
در بغداد ۲۰ رجب ۱۳۰۸ ق
در بصره ۲4 شوال ۱۳۰۸ق
در لندن جمادی الاولی ۱۳۰۹ق ۱۸۹۱م
ملاقات بر اون در لندن باسید پائیز ۱۳۰۹ق
نشر جریدۂ ضیا الخافقین در لندن رجب ۱۳۰۹ق
شر مکتوبش در ضیا الخافقین (قسمت متن خوانده نشد) غره شعبان ۱۳۰۹ ق مارچ ۱۸۹۲
رفتن به استانبول بدعوت سلطان عبد الحمید صفر ۱۳۱۰ق
توقف تحت مراقبت جواسیس در استانبول در
مهمانخانۀ سلطانی 1311ق ۱۸۹۳ م
قتل ناصر الدین شاه در شاه عبدالعظیم تهران عصر ١٧ ذیقعده ۱۳۱۳ق ۱۸۹5
بضرب تفنگچۀ شاگرد سید رضا کرمانی
ابتلاء بمرض سرطان فک اسفل در استانبول
(عکس ۱۷) ر جب ۱۳۱4ق 1869م
و فات در استانبول و دفن وی در قبرستان ساعت ۷ و ۱۳ دقیقه صبح روز سه شنبه
شیخلر مزار لیغی (عکس۱۸) 5 شوال ۱۳۱4ق ۹ مارچ ۱۸۹۷م
انتقال تابوت استخوان وی بوطن و دفن در
ساحۀ پوهنتون کابل (عکس۱۹) یکشنبه ۱0 جدی ۱۳۲۳ ش ۱۹44م
6
عواقب ملوک طوائف کنر
و فرار سید محمود پاچا
توزیع اراضی وی از طرف دولت
بین سادات کنر
تو هم شب را بسر کی می بری ای شمع کم فرصت!
گرفتم سوختی پروانه آتش بجانی را
سیدجمال الدین که مرد خوش نصیب کامگاری نبود، پدرش در ایام کودکی او از وطن فراری شد، و خودوی احوال و اوضاع ناگوار و جانفرسای عصر تولد و کودکی خود را باین الفاظ توضیح میدهد:
"من در سنه 1254ق متولد شدم و اکثر عمر خود را زیاده از نصف
قرن بترک اضطراری بلاد افغانی خود و سر زمینی که نخستین بارتن
مرا پساوید گذرانیدم. زیرا در آنجا اضطراب افتاده و ملعبۀ
اهواء و اغراض بود."
در چنین حالی که مملکت در جنگ های داخلی و فشار استعمار چیان هند میسوخت، قدرتی مرکزی وجود نداشت، و بنای اتکای فیودان برزور و زر بود، رقیبان خاندانی سید صفدر او را از مسکن اجدادش کشیدند و پادشاه جدید امیر شیر علی خان هم بدادش نرسید و چنانچه در کرونو لوجی سید می بینیم او هم بدر بارش بداد خواهی و خیر طلبی و راهنمائی آمد ولی بعد از شکست امیر محمد اعظم خان و مردنش در شهرود بسطام (١٢٨٦ق ۱۸۷۰ م) هم کسی سخن او را نشنید چنانچه این درد دل خود را سید در یک نامه خطاب به محمد حسن امین الضرب (عکس ۸۲ اسناد و مدارک) مورخ ۲۷ مارچ سال (؟) چنین شرح میدهد:
"من آنچه گفته ام و میگویم و کرده ام و میکنم همه محض و صرف
از برای خیر است محمد یه بوده است و خواهد بود و بهیچ وجه
انا نیت سرا درو مدخلی نبوده است.... امید آن دارم که
شما در پیش نفس خود اعتراف کنید که راست میگویم و چون خداوند
تعالی از حقیقت کنش و روش من مطلع بود، لهذا دولت عثمانی
را پس از شش ماه که از در مخالفت بامن درآمد گوش و دماغش
را بریده کمرش را شکست. و خدیویت مصر را پس از آنکه
مملکتش را پارچه پارچه کرد، پای سنگین انگلیس را بر گلوی آن
نهاده که نز دیکست که نفسش قطع شود، شیر علی خان و عائله آنرا
تار و مار کرد......."
در جدول کرونولوجی میبینیم که سید در جمادی الاخرى ۱۲۸4ق در بالاحصار کابل بحضور امیر محمد اعظم خان مقرب و مقیم است،
و تا صفر ۱۲۸5ق در سراچۀ امیر دوست محمد خان توقف دارد ولی در رجب ۱۲۸5 ق شکوائیه یی می نویسد و از آن برسی آید که با اوضاع ناگوار رو بروست. و باز روز جمعه ۱۲ رجب ۱۲۸5ق از بالاحصار کشیده شده و در حالت پریشانی تمام، در منزل سردار ذو الفقار خان بن سردار محمد امین خان پناهیده، تا که تاریخ 20 رجب از کابل بیرون می شود و از راه قندهار به بمبئی میرود.
از این ماجرا بر می آید که سید از در بار کابل و وطن خود مانند پدرش در نهایت یأس و پریشانی بر آمده و بعد از آن زود نیامده است، زیرا در دربار و زادگاهش کنر، رقیب سرسخت نیرومندی داشت که بقول یکی از مؤرخان چنین معرفی شده است.
"سادات کنر از سادات صحیح النسب افغانستانند. درسته ۱۲۹۸-
۱۲۹۹ق سید محمود کنری که از اشخاص مهم و متنفذ و داماد
وزیر اکبر خان پسر امیر دوست محمدخان بود خود را پادشاه
کنر معرفی نمود و از کابل اطاعت نمیکرد و مخصوصاً درموقع
حرکت امیر عبدالرحمن بطرف قندهار بر کابل حمله نمود. سر دار
عبدالرسول خان مشارالیه را جلوگیری کرد، و اسیر غلام حیدر
خان چرخی سپه سالار و عبدالغفور خان را بسر کوبی او گماشت
و بر و حمله کردند و سید محمود طرف هندوستان فرار نمود."
خاطرات تلخ و ناگوار جنگ اول انگلیس و افغان از ایام طفلی در خاطر سید باقی بود (فبروری ۱۸۳۹ م ۱۲54 ق - ۳ اپریل ۱۸4۲ م ۲ صفر ١٢٥٨ ق) و بعد از آن خانه جنگی ها و پیکارهای داخلی ملوک طوایف را هم در کنر و هم در تمام افغانستان بچشم سر دیده بود که بقول خودش "مملکت ملعبۀ خواهش های شخصی ملوک طوائف داخلی و سیاست خارجی بود" و باز در غیابش تجاوز دوم انگلیس بر وطنش آغاز گشت ( ۲۰ نومبر ۱۸۷۸م ذیقعده 1295ق) تاکه در آخر انگلیس شکست خورد، و سر لیپل گریفن نمایندۀ سیاسی هند برتانوی با امیر عبدالرحمن خان ولد امیر محمد افضل خان که از تاشکند آمده بود درزمۀ شمال کابل مذاکره و موافقه کرده و تخت کابل را بدو سپرد (17 شعبان) 1297 ق ۲۷ جولائی ۱۸۸۰م).
تجاوزهای متعدد استعمار انگلیسی بر افغانستان و ممالک شرقیه از هند تا مصر و عثمانی نفرت شدید و بغض آشتی ناپذیری را در دل سید کنر نسبت به استبداد و استعمار ایجاد کرد که در راه دفاع آن زندگانی خود را وقف نمود و سر خود را داد.
امیر عبدالرحمن خان - که مرد آهنین دلیر سخت گیری بود - در اولین برخورد خود با فیودالی سید محمود پاچا - از بقایای خانوادۀ سر سخت نیرومندی که پدر سید جمال را از کنر کشیده بود مواجه گردیده و چنانچه گفته شد بعد از اعلان شاهی در کنر از جنرال غلام حیدر خان چرخی سپه سالار امیر درسنه ۱۸۸۲م شکست خورد و به قریه ستائی مهمندپناه برد تا که در سال 1886م به قلمر و انگلیسی ماورای دریای سند پناهید و باماهی دو هزار کلدار تنخواه در راولپندی و حسن ابدال مقیم گشت و بعد از ۱۹۰5م درگذشت و بساط فیو دالی کنړ بر چیده شد.
از راپورهای ثبت شده دیوان قضأ کنر مربوط ۱۳۰۳ - ۱۳۰4ق که در سابق هم مطالبی را از آن بر داشتیم، چنین برمی آید که امیر مأمورین خود را به کنړ برای بسط قدرت مرکزی فرستاد و از آنجمله مرد اداری قلمدستی که میرزا احمد علی خان نامداشت بمنصب سرشته داری آنجا گماشت و هم سید غلام پاچا را که از بنی اعمام سید جمال الدین بود بحکومت دره نور فرستاد.
امیر فرمان داده بود که تمام اراضی کنړ که بسید محمود پاچا تعلق داشت بین همه افراد خانواده سادات توزیع گردد، که اسنا د این توزیع و مالیه بندی و برچیدن نظام فیودالی از کنړ در کتاب ثبت اسناد دیوان قضاء کنړ محفوظست.
مثلاً در (ص۱4) گوید: تقسیم وظیفه سید محمود که درسنه گذشته (۱۳۰۲ق) از حضور انور و الامقر ر شده..... نامهای خانواده ها و افراد ایشانرا به تفصیل میدهد که تلخیص این توزیع ترکات سید محمود چنین است:
جمله سادات کنړ ۲۰۹ نفر وظیفه خورند کل ۲۳۰4 روپیه نقد و ٥۰۰ دینار (ص ۱۸) وظیفه دار قدیمی سادات جمله ۲۳ نفر ورثه سید غلام دستگیر پادشاه و میرزا شاه بابا کنړی جمله ۲46 نفر، وظیفۀ جمله: ده هزار و هشت صدو هشتاد و چهار روپیه نقد و ۹6 خروارجنس.
(ص ۳۸-۳9 سنه ۱۳۰4ق)
در کنړ مراقد آباء و اجداد این خاندان بزرگ که همه احفاد سید مصطفى بن سید علی ترمذی بوده اند موقوفاتی هم داشته که در صفحهٔ آخر این کتاب ثبت دیوان قضاء چنین نوشته شده:
"میرزا احمد علی خان بیان کرد که فرمان مبارک اسمی ما آمده
که و قفیات را ضبط کنید، تحریر غره شعبان ۱۳۰4ق"
اینست عواقب فیودالی کنر که در حیات سید جمال الدین بنیان آنرا امیر عبدالرحمن خان بر کند و در حالیکه سید صفدر در حالت پیری و ناتوانی و نابینائی و غربت وطن در اسد آباد همدان در گذشته بود (حدود 1301 ق) در همین سال رقیبش سید محمود پاچا هم از کنر رانده شد و در منفای خود (هند) بمرد و این شمع کم فرصت که پروانه آتش بجانی را سوخته بود نیز آرام و سلامت ندید.
صدق الله العلى العظیم: و لولا دفع الله الناس بعضهم ببعض لفسدت الارض و لکن الله ذو فضل على العالمین (البقره ٢٥١)
یعنی: و اگر نه باز داشت خدای استی مردمان را برخی ازیشان ببرخی، تباه شدی زمین، و لکن خدای خداوند فضل است بر جهانیان.