نالۀ جدایی
از کتاب: دیوان محجوبه هروی
، غزل
ای ساربان یکدم بمان کز غصه جانم میرود
هوشم ز سر صبرم ز دل از تن توانم میرود
نالم چو قمری هر زمان شیون کنم چون بلبلان
کان سرو قد مه جبین سرو روانم میرود
در بیچ و تابم این زمان چون حلقۀ زلف بتان
روزم سیه شد در جهان کان دلستانم میرود
در اتش سوزنده ام زین زندگی شرمنده ام
بیجان چسان من زنده ام روح وروانم میرود
خاطر مرا افسرده شد قلبم زغم پژرمده شد
جسمم بسان مرده شد زیرا که جانم میرود
مانند جیحون هر زمان آب از دو چشم من روان
وز آتش دل در جهان دود دخانم میرود
«محجوبه « ماندم در غمی نه محرمی نه همدمی
تا چرخ گردون هر دمی آه و فغانم میرود