روزگار کودکی و مهاجرت
پدر مولانا جلال الدین میگفت به فرزندش در پنج سالگی انواع مکاشفات غیبی و مشاهدات نورانی بوی عارض میشد که از این سن وی با <غیبیان>> ارتباط داشته است .
در آن سالهای کودکی که جلاالدین در بلخ و وخش و سمرقند با خانواده بسر می برد به مدرسه می رفت علم خواندن و نوشتن ، قرآن و تجوید ، خط و حساب را تعلیم می گرفت . و از حدیث رسول خدا ( ص) و سخنان حکمت آموز خلفا و صحابه را نیز بوی می اموختتند . او در مسافرتهای طولانی خانواده که او را از اشهری بشهری با خود در سفر میداشتند ( شهر های خراسان ، ماوراء النهر و خوارزم ) خانوادایکه جلال الدین در آن رشد میافت دارای قلمرو اخلاق و شریعت و مکاشفه بود و اما در بیرون خانواده و بیرون ا زمنزل جوی دیگری در جامعه مسلط بود که مسایل جنگ و بد امنیها و غیره را در بر میگرفت که ضمیر جلال الدین را در ساختار زندگی اش داری دو بعد میساخت و این برخورد ها و مشاهدات حالات و اجتماعی مردم در حالات فکری این طفل اثرات عمیق بجا میگذاشت . اوکه پدرش را نهایت دوشت داشت همه چیزش را در این پیوند ناگسستی می یافت . او در همان سالهای کوردکی خود آموخته بود که نماز و دعای کودکانه اش را سر شار از انس و اشتیاق و ذوق زهدانه تجربه کند.
در این سالها بود که سلطان خوارزم عملا با خلافت اسلامی در جنگ شد و از جانب دیگر سر زمین خوارزمشاه و خراسان اماج حمله های بی رحمانه تاتار ها به رهبری چنگیز خان درد دل هر خانه و خانواده ای رعب و حشت را ایجاد کرده بود و پدر جلال الدین تصمیم گرفته بود که تا سر زمین را ترک گوید.
او ظاهرا قافلۀ بزرگی از زایران بلخ را که خانوادۀ خودش جزء بزرگی از آن محسوب میشد تشکبل داده همراه با وحشت و هجوم مغول در دیار شان ( بلخ ، وخش و سمرقند ) با اظطراب و دلهره شهربلخ را ترک گفته و غربی ترین منظقه خراسات بزرگ را یعنی نیشاپور ره می نوردیدند. جلال الدین از مشاهده شهر نیشاپور و گذشتۀ تابناک آن و ملاقات با شیخ بزرگ خراسان << شیخ عطار نیشاپوری >> تآثیرات فراموش ناشندنی ای در وی بجا گذشت . این طفل خورد سال مورد اجاب و علاقۀ شدید شیخ نیشاپوری به قسمی قرار گرفت که حالت روحانی و عمق فکر و قدرت بیان اورا شایستۀ آن دانست که در اینده نزدیکی ذهن تند و آتش به خرمن شیفته گان علم و عرفان زند . شیخ نیشاپور علاقۀ به این خورد سال یاقت و در پرتو ایمان و فراست خود دریافت که او عالم فقهی و صوفی و واعظ عادی نخواهد بود . او کودک را انسان برتر و والاتر میدید
او به بهاء الدین ولد پدر جلال الدین گفت : بزودی این کودک آتش بسوختگان عالم خواهد زد و شور و غوغایی در بین پیروان طریقت بوجود خواهد آورد و از اینجاست که عطار نسخۀ از مثنوی اسرار نامه را هم که اثر دوران جوانی خود او بود به این کودک هدیه کرد.
در ادامه سفر در بغداد بهاو لد همراهان از طرف شیخ الشیوخ شها الدین عمر سهروردی (۶۳۶) استقابل شد که کاروان در مدرسه مستنریه بغداد فرود آمدند. و این مدرسه را تحقق رویای دلنواز خود میدانست و خود را در داخل ظالب العلمان میکرد و در همین جا بود که با نامهای اشعری ، حنبلی ، ماتریدی ، امام اعظ و امام شافعی آشنایی پیدا کرد و در روح او تآثیر گذاشت . بهاء و لد که خطیب برجسته و واعظ شهیر بود در مدرسۀ مستنسریه بغداد مجالس واعظ تذکیر برپا کرد و این مجالس به اندازۀ اعجاب آنگیز بود که خلیفه بغداد با وجودی که فارسی نمیفهمید شخصآ در ان اشتراک میکرد.
سالهای بعد مراسم حج بجا آورده شد و بعد از آن این مهاجرین خراسانی راهی جزیره و شام و نواحی شرقی آسیای صغیر ، بلاد روم که بر خلاف شام و بغداد زبان فارسی که زبان گفت و شنود نوشته و خواند بود مسافرت نمودند و اخیر به لارنده رسیدنددکه مورد استقبال مردم قرار گرفتنتد و در این شهر که مردم باری پدر جلال الدین مدرسه ای ایجاد کردند.
مولانا جلال الدین که در این سالها تازه پا بمراحل بلوغ گذاشته بود آموخته های خود را از قبیل قرآن ، فقه تفسیر قصص انبیا< و شعر ادب فارسی و عربی توسعه میداد و نشانه های قدرت بیان فصاحت و بلاغت را در خود امتحان میکرد و از هر دانشی بهره می گرفت.
در سال (۶۲۶ ه) خانوادۀ بها ولد بنا به در خواست سلطان ترک های سلجوقی به تختگاه سلجوقیان مرود استقبال و دعوت شایان برای اقامت دائمی قرار گرفت که بعدآ زمینه های مناسبی از این استقبال بی نظیر سلطان ترک به خانواده روحانی خراسانی که از بلخ آمده بود نصیب گردید و در مدرسۀ قونیه رحیل اقامت افگندو در باره سلجوقیان که در شهر قونیه در حاشیۀ چلگۀ مرگزی آسایی صغیر وافع بود مانند عراق و خراسان و ماوراالنهر مرکز و میعاد گاه شاعران ، دانشمندان و نویسندهگان فارسی زبان محسوب میشد و از دیر سال زبان فارسی دیوانی و دستگاه اداری نیز بود.
این شهر واعظ جوان که از هرحیث شباهت های با وخس و سمرثند و بلخ داشت بیاد آن شهر ها که دروان کودکی خود را در انجا سپری کرده بود می انداخت و هر قدر که واعظ پیر بطرف پیری و ناتوانی می رقت واعظ جوان مستعد تر می شد و هر قدر صدای پدرش بخاموشی میگرائید صدای واعظ جوان رساتر ، گرمتر و تند تر میشد و از همین سبب بود گه قبل از خاموش شدن صدای مولانای پیر جوان مورد علاقه وقبول اعتماد عامه مردم و خواص شده بود .
پدر مولانا بهاءالدین ولد بلخی در ماه ربیع الاول سال (۶۲۸) پس از اقامت دو ساله در قونیه در گذشت در حالیکه مولانا جوان بیت و چهار سال عمر خویش را میگذشتاند.
او پس از مرگ پدرش مسئولیت کار های را که پدرش انجام میداد بر عهده گرفت ، خانواده مدرسه ف شاگردان و مریدان پدرش. او با مرگ پدرش مهجوری سختی خودش را مواجه بافت .
مولانا با عشق فنا ناپذیر و استغراق به انچه بحرفۀ او به واعظ و تذکیر ، اویاد آور جوانی های پدرش در بلخ و سمرقندو خش وماورا النهر بود . اوکه مجال وعظ و تذکیر و پرداختن به شاگردان و مریدان را داشت الزامآ با تمام مردم شهر در تماس و نزدیکی بود و همه او را میخواستند و مورد پذیرش همگان بود.
در چنین احوالی مامای پیر سید سرِدان مولانا سید برهان الدین محقق ترمذی در سال (۰۶۲۹) هجری در قونیه رسید که با نزدیکی او مولانا خود را به دنیای پدرش متصل می یافت.
۲) تحصیلات نهایی در سر زمینهای شام :
سید محقق ترمذی مولانای جوان را ملزم ساخت تا در سال (۶۳۰ ه) قونیه را بقصد ادامه تحصیلات عالیتر که غایی ترین هدف مولانا در شخصیت علمیس محسوب میشود عازم شام شد و این سفر مولانا را در ممارست به علوم شریعت ( علوم ظاهر) مستعد گردانید زیرا با ختم این دوره بود که کمال مولانا به اکمل رسید.
او در حلب بخدمت کمال الدین این ندیم (۶۶۰) ه وفات یافد که عالم فقه و مورخ و ادیب عصر خود بوده است و در مدرسه ای که درس میخواند ( مدرسه حلاویه) یاد میشد رسید.
او در دمشق وارد مدرسه مقدمیه شد و در مدرسه نوریه از محضر درس جمال الدین حصیری که ا زعلمای بخارا بود (وفات ۶۶۵ه ) استفاده کرد . او بخاطریکه بمقام سلطان العلمایی پدرش دست رسی پیدا کند به علم مرده ریگ فلاسفه هم متوجه میشد ، بنابر این به تدقیق در مابحث کلامی نقد و شرح اقوال و آراء امثال ما تریدی و اشعری و ... را مرود دقت و الزام قرار میداد.
بدین گونه از فقه دین به فقه الله ، ازحکمت شریعت ، به رموز معرفت اهل طریقت ف از منطق علم به منطق یقین کشیده میشد ، ا.و بعد ا زهفت سال ریاضت ، هفت یال تحصیل ، تفکر در دمشق ، حلب و قمست دیگر را در قیصریه ، در خانقاهیا خانه تحت ارشاد محقق ترمذی بسر ۀورد (۶۳۰ الی ۶۳۷ه) که نتیجتآ بیک مفتی عالم در عین حال بیک سالک متعد و موحد تبدیل گردیده . اما بعد از یکسال از بازگشت مولانا در قیسریه محقق ترمذی در (۶۳۸ه) در بروز در حالت ترقی در ورای اندیشه های عالی خود جای و منزلی خاص در بین کلیه اقشار جامعه ، علما ، رجال حکومتی ، شاگردان و مریدان پیدا کرده بود تا اینکه حادثۀ تلاقی شدن او با شمس رخ نمود.
۳) طلوع شمس در افق مولانا:
در روز شنبه بیست و ششم جمادی الاخر سنه (۶۴۲ه) شمس الدین محمد بن ملک داد تبریزی وارد قونیه میشود که مولانا سی وهشتمین سال زندگی خود را میگذراند ، مولانا نظر به افکار بلند پردازانۀ که داشت خودش را به جاذبۀ اهل مدرسه تسلیم کرده بود تا مقام بلند واعظ و مدرس بزرگ شهررا ا زدست ندهد بلکه آنرا تثویه نیز کند. او به گفته دکتر عبد الحسین زرین کوب هنوز در چنبرۀ زمان محدود ووو متناهی حیات هر روزینه تسلیم شادیهای و غرورهای حقیر زندگی رئوسای عوام بود.
از آثار که همان زمان باقیمانده است بر می آید : مولانا د رانروز از مدرسۀ پنبه فروشان با موکب پرطنطنۀ از طالب العلمان جوان و مریدان سال خورده بخانه باز میگشت، هیچ نوع آمادگی برای یک دگر گونی ناگهانی هم در رفتار و سلوکش پیدا نبود ولی در وقتی خودش در یکی از مجالس سبعه اش یاد کرده بود که ناآگاهانه قبل ا زاینکه بدیدار شمس ملاقی شود صدای زنگ بیداری در دلش طنین انداز بود که نشانه های ازین آمادگی و تحول فکری وی را نشان میدهد . وی که در آن روز با نهایت خرسندی ا زراه بزار بخانه بر میگشت ، با عابری ناشناس با هئیت و کسوت تاجران ورشکسته ناگهان از میان جمعیت اطراف پیش امد و ان سقف بازار را بصدا در آورد با جسوری و گستاهی این سوال را با او مطرح کرد که صراف عالم معنی ، محمد مصطفی ( ص) برتر بود یا بایزید بسطام؟
مولانای روم که عالی ترین مقام اولیا را از نازلترین مرتبه انبیا (ع) هم فروتر میدید ، با لحن آگنده ا زخشم و پرخاش جواب داد:
محمد ( ص) سر حلقۀ انبیاء است بایزید بسطام را او چه نسبت؟
اماا درویش تاجر نما که با این جواب خرسند نشده بود بانگ برداشتک
پس چرا آن یک سبحانک ما عرفناک گفت ، و این یک سبحان ما اعظم الشانی بر زبان راند؟
یک فقیه و واعظ عادی شهر نمیتوانیست ، با آنکار و تکفیر پیر بسطام بپردازد و میدانست که دعوی پیر طریقت ، با انکه از صاحب شریعت نقل میشد مغایرت ندارد و هر یک از حالی و مقام دیگر نشان میداد ، لحظۀ تآمل و سپس پاسخ داد:
بایزید تنگ حوصله بود بیک جرعه عربده کرد، محمد (ص) دریا نوش بود بیک جام عقل و سکون خود را از دست نداد.
این سوال و جواب جالب مولانا دشوار نبود ه رواعظ شهر هم با آشنایی اندک با آراء و افکار صوفیه میتوانست نظیر این پاسخ رابا آن سئوال عرضه کند ف اما سوال در ملاء عام و د رمیان اهل بازار و جمع عوام مطرح شده بود . طالب العلمان کم سن و بی تجربه متعصبی هم در رکاب مولانا از مدرسه باو همراه بودند که با این نوع اقوال آشنایی نداشتند. از این سبب جوی که در این لحظه بوجود امده بود برای اطرافیان مولانا گستاخوار و غیر قابل تحمل بود ، در حالیکه وضع و لحن مرد ناسناش هیجان انگیز و جسارت آمیز مینمود ، مولانا یک لحظه به سکوت فرو رفت و در مرد ناشناس نگریستن گرفت،اما در نگاه سریعی که بین شان رد و بدل شد بیگانگی انها تبدل به آشناسس گردید و نگاه هر دو اعماق دلهای یکدیگر را کاوید و بزبان دل حرفهای همدیگر را ببیان آوردند ، این بارقه بمثابۀ بارقۀ بود که خداوند در ملاقات موسی کلیم الله به دل شبان درخشانده بود ولی موسی از آن حال و احوال بیخبر . شمس با نگاه عمیق خود بمولانا گفته بود که از راه دور به جستجویت امده ام ، اما با این بارگران پنداردت چگونه میتوانی به ملاقات الله توانی رسید.و نگاه مولانا با او پاسخ داده بود که مرا ترک مکن درویش ف با من بمان و این بار مزاحم را شانه های خسته ام بردار مبادله این نگاهها سائل و قائل را بهم پیوند داده بود.
این سوال ساده که بین آنها رد و بدل شده بود تاثیر شگرفی در هر دویشان بوجود اورده بود و به نحو چاره ناپذیری مولانا در مقابل شمس سالخورده که تا آنزمان هویت اورا نیر نمیدانیست خود را بی دست و پا یافت . *۲۵
۴)شمس کیست ؟
<<عارف بزرگ شمس الدین بن ملک داد تبریزی ، یکی شخصیتهای بزرگ الهی و از سر مستان بدۀ عشق و حقیقت است، که د رقرن ششم هجری چشم به جهان کشود ،و او از مجذوبان فطریو سرشتۀ از عشق ابدیت بوده و از سن کودکی و بلوغ و ضع زندگی او، با مردم عادی زمان فرق داشت ، آثار جذبات الهی سراسر وجود اورا گرفته بود و از مستی بادۀ حقیقت اکثرآ برای مدت مدید اورا میل و رعبت به غذا نبوده است. و بدیهی است اندیشه و امتثال ما ، که آشنایی با عالم این قسم بزرگان نداریم ، از معرفی این عارف وارسته که بلکی ا زعالم نفسانیات دور بوده قاصر و کوتا و نارساست>>.*۲۶
افلاکی در کتاب مناقب العارفین گوید: << از پیران قدیم منقول است ، شمس الدین تبریزی را در شهر تبریز پیران ظریقت و عارفان حقیقت ، کامل تبریزی خواندندی و جماعت مسافران صاحب دل اورا پرنده گفتندی جهت طی زمینی که میکرده است >>
بهر حال شمس تبریزی ا زعرفان بزرگ و شخصیتهای بازر الهی است و البته در این خصوص یعنی در خصوص زندگی مولانا شمس الدین می شود به این آثار مراجعه کرد، که همه در عصر خود او تدوین و تحقیق یاقته است و آن از این قرار است.
یک )بهاء الدین سلظان ولد (۶۲۳ الی ۷۱۲ ه / ۱۲۲۶ الی ۱۳۱۲ م) : مثنوی ولد نامه ، یا ولدی تصحیح جلال الدین همایی تهران ۱۳۱۵( سلطان ولد فرزند مولوی است که خودش شمس را ددیه است و زندگانی پدرخویش و بر خورد اورا با شمس ، مثنوی سروده است .
دو) شمس افلاکی : منافب ، تصحیح تحسین بازیچی که شرح حال شمس را در فصل چهارم کتاب خود آورده ایت . ازین رو در تمام نقل قولهای ، از مناقب افلاکی اکتفاه شده است او اثر خود را در (۷۱۸/۱۳۱۸م) آغاز کرده و از معاصران مولانا و فرزند او سلطان ولد بشمار میرود .
سه) فریدون بن احمد سپهسالار : رسالۀ در احوال مولانا جلال الدین ،تصحیح سعید نفیسی ، کتابخانه تهران ۱۳۲۵ که وی نیز رسالۀ خود را در میان سال های ۷۱۹ تا ۷۲۹ه/۱۳۱۹ الی ۱۳۲۸م) تالیف کرده و از عارفانیست که محضر مولانا را شخصآ درک کرده است.
بدین ترتیب اطلاعات این سه منبع ، که اطلاعات معاصران ، در باره شمس است و از این رو دانتستن آنها برای درک احوال شمس اجتناب ناپذیر است که در بارۀ اطلاعات مزید در باره شمس به کتاب خط سوم تالیف دکتر ناصر الدین صاحب زمانی مراجعه شود.*۲۷
بهرحال شمس الدین تبریزی از عارفان بسیار بزرگ است که گذشت قرون متمادی ، عارف نظیر اورا نیاورده است و همین شخصیت و اثر ملاقات و نفس گرم او بود که مولانا را چنان شیفته و مجذوب ساخت ف که بیاد نیستان عالم الست افتاد ،و یک بار مسند تدریس و فتوی را در هم پیچید و بیک سو انداخت . و آتش عشق الهی چنان د رنهادش شعله ور شد که همچون آهن گداخته که د رجوارش آتش قرار گیرد متحرق گردید و شمس تبریزی برخلاف عقاید بعضی تذکره نویسان که اورا ا زعلم صوری عاری میدانند چنانکه از ملاقات مفهوم میشود در عالم تفسیر وحدت وفقه کلام و فلسفه اطلاع کافی داشته و کتاب النبیه را که ا زکتب پنجگانه ، مشهور فقه شافعی است ، نزد علمای معروف آن عصر آموخته وی خود در مقالات (ص ۲۴۳) می فرماید : <<آخر فقیه بودم نیز تنبیه و غیر آن خواندم ، اکنون ا زانها هیچ چیز در پیش خاطر نیست الی مگر همچنین پیش رویم سر برکند مقابلم افتد .>>
در ادبیات عرب اطلاع وسیعی داشته است ،چنانکه ا زجملات عربی این کتاب و اشعاری که جهت اشتهار اورد معلوم است.
و خود مدتی در ارزینته الروم و برخی از شهر های ترکیه فعلی معلمی میکرده است که در صفحه ۳۴۸ مقالات می فرماید : << معلمی میکردم کودکی آوردند شوخ ، دو چشم همچنین سرخ گویی خرس متحرک>>.
شمس الدین تبریزی از کودکی د رمطالب مذهبی کنجکاو بوده و اختلافات مذهبی اشعریه و مشبهه و معتزله و قدریه ، د رنظر کودکانه تلقی میشد و اندیشۀ آنان در معرفت اسرار قرآن و خدا شناسی نارسا دانسته است . در صقحه ۳۰۲ مقالات گوید : << این بزرگان همه به جبر فرورفتند این عارفان ، اما طریق غیر آنست لطیفۀ هست بدون جبر . خداوند ترا قدری میخواند ، تو خود را چرا جبری میخوانی . او ترا قادر میگوید، ترا قدری میگوید ، زیرا مقتضی امر و نهی و وعده و عید ، و ارسال رسل ، این همه مقتضای قدر است آیتی چند است د رجبر ، اما اندک است او سوی بنده می آید زود بنده بخدا چیقدر راهست ؟ گفتنتد چندانکه از خدا به بنده زیرا اگر سی هزار سال گوید درست نباشد زیرا نهایت و اندازه نیست گفتن بی اندازه را و نهایت گفتن بینهایت را محال است *۲۸
و از این قبیل سخنان در مقالات شمس تبریزی بسیار است . وی به علم تفسیر از آنجا معلوم میشود که آیۀ << لکم دینکم ولی دین >> که در اخر سوره کافرون است ، مانند مفسران از آیات منسوخه میشمارد. بد نخواهد بود در ختم این مبحث شعری از فخر الدین مزارعی ( ۱۳۱۰ الی ۱۳۶۵ه / ۱۹۳۱ الی۱۶۸۴م) را که در دیباچل کتاب خط سوم درج است و در مورد شمس روشنی انداخته بیاوریم :
ندانی که ارباب معنی چه اند بزرگان جان اند وچون بچه اند
ز دریای آزادگی خورد قوت فروخفته فریاد شان در سکوت
عقاب اند و بنشسته بر تیغ کوه به معنی بزرگی بصورت شکوه
بیگیرد ز ایشان جهان جان نو که در اوج کفرند ز ایمان نو
نه دریا که بیرون ز جذر و مد اند جهان آنسوی نیک و بند اند
عیان دیده نادیده را چشم شان بیارزد بصد آشتی خشم شان
بیک لحظه هم شادی و هم غم اند شگفتا که هم زخم و هم مرحم اند
وای کتب گفته نغز شان کتب خانۀ خاک در مغز شان
چو در یتیم اند اندر لفاف چو اب حیات اند و عنقای قاف
نه چون گاو وخر بر زمین میچرند که خود بر فراز زمان می پرند
نگنجند مر مردمان را بفهم نیابند چون بی نهایت به وهم
افق تا افق موم در دست شان سپهر سخن زیر انگشت شان
غریبان خاک اند و افلاکی اند خدایند و در هئتی خاکی اند
چو حلاج زی دار آویخته بیایند و میزند نشناخته
چو زیشان تهی گشت کاشانه شان بپیچد در افاق افسانه شان
پنج) سلسله طریقت شمس:
از تناقضهای که در مناقب افلاکی دیده میشود این است که برعکس تذکره نویسان شمس را تربیت شده و مرید جلال الدین رومی ؛ بدین طریق :
<< امیرالمومنین علی کرمالله وجه تلقین کرد که حسن بصری را و او حبیب عجمی را و او داود طائی را و او معروف کرخی را و اوسری سقطی را و او جنید بغدادی را و ابوبکر شبلی را و اوزجاج را و او ابوبکر نساج را و احمد غزالی را و او احمد خطیبی بلخی را و او شمس الائمه سرخسی را و مولانا بهاءالدین محمد بلخی را و او شمسی الدین تبریزی را و او سلطان ولد راو.... در صورتیکه به اتفاق همه تذکر نویسان و مفاد غزلیات شمس و قصاید مولانا جلال الدین ، مقامات معنوی و مسالک طریقت را در ضل ولایت پیر و مراد رهدانی مانند شمس طی کرده ، و خود را از طریقت مرهون انفاس ملکوتی شمس تبریزی میداند می فرماید :
اگر بی عشق شمس الدین بدی هر روز و شب ممما را
فراغتها کجا بودی زدام هر سبب ما را
تب شهوت بر آوردی دمار از ما زتاب خود
اگر از تابش عشقش نبودی تاب و تب ما را
نوازشهای عشق او لطافت های مهر او
رهانید و فراغت داد از رنج و تعب ما را
زهی این کیمیای حق که هست از مهر جان او
که عین ذوق راحت شد همه رنج و تعب مارا
عنایتهای ربانی ز بهر خدمت آن شه
برویانید و هستی داد ا زعین ادب مارا
در آن مجلس که گردان کرد لطف او صراحیها
گران قدر و سبک دل شد دل جان از طرب ما را
بسوی خطۀ تبریز چشمه آب حیوانیست
کشاند دل بدین جانب چو خضر طلب مارا
افلاکی نوشته است << که شمس الدین تبریزی در هنگام کودکی شیخ ابوبکر سله باف را دید و تحت تربیت به مقام ولایت رسیده است >> وی ( از خود شمس الدین) در مقالات صفحه ۱۳۴ می فرماید:<< آن شیخ ابوبکر درستی از خدا هست، لیکن آن هوشیاری که بعد از آن است نیست>> اشارت بدین نکته است که اورا از حالت جمع و سکر ، رجوع و بازگشت بحال صحو حاصل نشده است ، لذا او نمیتواند سالکان را از مقام تلون و نفس بمقام تمکین و کمال برساند. تذکره نویسان ؛ نفحات الانس و روضته الجنان و جواهر الاسرار او را حواله به مشایخ و پیران دیگر کرده است و به اجازۀ شیخ ابوبکر بخدمت شیخ المشایخ ابوغنایم که پیر اوحد الدین کرمانی و شیخ شهاب الدین محمود زهری تبریزی رسیده است شیخ رکن الدین سجاسی بگفتۀ شد الازهار تا سال ۶۰۶ هجری در قید حیات بوده از اولیای بزرگ و عرفای زبر دست آنزمان محسوب است.
پس سلسلۀ وی چنین است :
شمس الدین تبریزی مرید رکن الدین سجاسی و او مرید قطب الدین ابو الرشید احمد بن عبدالله ابهری و او مرید ابو نجیب عبدالقاهر سهروردی و او شیخ احمد غزالی و او از ابوبکر نساج طوسی و او از ابولقاسم بن عبدلله گرگانی و او ابو عثمان سعید بن سلام مغربی و او از علی حسین بن احمد کاتب و او از علی رودباری و او از ابوقاسم جنبد بن محمد نهاوندی و او از سری سقطی و او از معروف کرخی اصول طریقت را از سلطان الاولیا علی بن ابی طالب کرم الله وجه اخذ کرده است .
شیخ نجم الدین کبری که از اکابر عرفاء و کاملان اولیا بوده است از خط خود نقل میکند: << صحبت شیخنا الامام عماد بن یاسر و هو صحبت الشیخ ابوالنجیب سهروردی و هو صحبتصحبت الشیخ احمد الغزالی و هو صحبت الشیخ ابوبکر نساج و هو صحبت الشیخ ابوالقاسم اگرگانی و هو صحبت الشیخ المغربی و هو صبحت الشیخ ابوعلی الکاتب و هو صحبت الشیخ ابا علی رود باری و هو صحبت الشیخ الجنید و هو صحبت الشیخ الاود الطایی و هو صحبت الشیخ الحبیب العجمی و هو صحبت الشیخ السحن بصری و هو صحبت سیدنا علی بن ابی طالب کرم الله وجه و هو صحبت سید المرسلین و خاتم النبین محمد مصطفی صلی الله علیه واله وسلم>>
آقای مرزا احمد وحید الاولیا قدس سره در کتاب اوصاف المقربین مینویسد که: سلسله مولانا جلال الدین رومی بواسطه شمس تبریزی به بابا کمال جندی و از او به شیخ نجم الدین کبری می رسد ، بنا بر این طبق نوشتۀ کمال الدین حسن خوارزمی مولف جواهر الاسرار از دو طریق به سلسله رضویۀ کبرویه معروفیه و ذهیبیه و شیخ نجم الدین کبری خیوفی خوارزمی (۶۱۷ه) اتصال پیدا میکند به : اول از طریق پدرش مولانا بهاء الدین ولد بلخی و او از نجم الدین کبری و او از عمار یاسر بدلسی و او از ابو نجیب سهروردی و او از شیخ احمد غزالی ( ۵۲۷ه) و او از ابوبکر نساج طوسی و او از شیخ ابوالقاسم گرگانی و او از ابو علی کاتب مصری و او از سری سقطی و او از معروف کرخی آداب سلوک و معرفت را به تصریح رسالۀ قشیریه از علی بن موسی رضا (رض) فرا گرفته است و دوم از طریق شیخ شمس الدین تبریزی بواسطه بابا کمال جندی به شیخ نجم الدین کبری و همانطور تا به حضرت صدر رسالت (ص) اتصال طبق فوق صورت میگرد.
نکته قابل تذکر این است که هر کدام از شجره های مبارکه طریقت و تصوف نظر به سلسله های که در بالا تذکر رفته و قبلا نیز در سلسله های چار طریقه و چارده خانواده شرح داده شده است هر کدام به نبی کریم (ص) اتصال می یابد و چنانیکه محمد علی مدرسی در کتاب خود نوشته است که سلسله های تصوف و طریقت از قرن چهارده هجری مطرح میشود نظر به اسناد و شواهد موجود که قبلا تذکر دادیم ، کذب محض میباشد .
۶- شمس تبریزی در مقام سخن :
بر خلاف عقیدۀ بعضی از تذکره نویسان وی در علوم رسمی زمان فضل و دانش ظاهری سر آمد اقران بوده و طریقت و عرفان از کمیلین عرفان قرن هفتم بمشار میرود بخاطری که شخصیت شمس از روایات و پندار های نادرست و افسانوی تفکیک گردد ما تمامی بعد های شخصی و عرفانی و علمی وی را مرود دقت قرار میدهیم . و از بزرگانست که گذشت قرنها و سالیان دراز از نظیر اورا از جهت حالات و مقامات در بین بزرگان اهل طریقت و مردان الهی سراغ نداده است.
بدیهی است همچنان عارف بزرگ و صاحب دولتی که مولوی در ستایش او فرموده است:
شمس تبریزی که نور مطلق است افتاباست و زانوار حق است
او باوجود قوۀ خارقۀ معنوی ایکه داشت در کار تالیف و تصنیف کتاب و آثار نبود او نوری بود ازعالم معنی که بدون خواندن دیده میشد و اگر هم می نوشت سه نوع خط می نوشت << آن خطاط سه نوع خط نوشتی : یکی او خواندن لاغیر یکی را هم او خواندی و هم غیر یکی نه او خواندی و نه غیر او ؛ ان << خط سوم>> منم مولوی خداوندگار بلخ کسی بود که این خط سوم را خواند و در جایی که گفته است << در همه سخنم ، به وجه کبریا می آید>> او میگوید عادت نبشتن نداشته ام هرگز ، چون نمی نویسم در من نمیماند ،و هر لحظه روی دگر میدهد ، سخن بهانه است . چون این طایفه که سخن و روان استنداشغال بعلم ظاهری و کتابت را حجاب بزرگ در معرفت حق میداند از استغراق در انوار تجلیات الهی و عزلت از غیر حق اورا از اشغال به ترتیب و نظم الفاظ ، .کار تصنیف باز میداشت و تنها اثر گرانبهای از او بجای مانده است که کتاب مقالات شمس است وده فصل از معاریف و گفتار اوست که افلاکی در مناقب ذکر کرده است و مقالات عبارت از مجموع پرسشهای و پاسخها و مذاکراتی است که در مجامع مختلف بین او و مولانا و مریدان او رد و بد میشد. که فرمودۀ استاد بدیع الزمان فروزانفر مقالات شمس از جهت لطف و دلپسندی وزیبایی الفاظ دارای اهمیت بسیار و یکی از گنجینه های لغت فارسی بشمار است. *۳۰