نام رستم در جغرافیای افغانستان

از کتاب: پله هایی بر کاخ بلند
10 December 2022

رستم موجودیست که سراسر اسطوره و افسانه و ادبیات ما را فرا گرفته است. قهرمانی که در فرودستی‌ها وپلشتی‌های روزگار، تجسم آرزوها و آمال مردم شد.

زین همرهان سست عناصر دلم گرفت

شیر خدا و رستم دستانم آرزوست (مولوی)

به راستی این رستم کیست؟ و کجاییست؟ که اینقدر ذهن و روان ملت‌های مختلف را تسخیر کرده است. در باره رستم دانشمندانی چون ایستن کونوف، ونسان سمیت، پروفیسور راپسون، جی.سی.کویاجی و دیگران پژوهش‌هایی انجام داده‌اند. کویاجی او را یک شخصیت تاریخی می‌داند که در قرن نخست میلادی در سیستان می‌زیست و در برابر تجاوز کوشانی‌ها از خود رشادت‌های بسیار نشان داد (۱: ۲۴۱) و با این مقاومت‌ها و رشادت‌ها، بلند آوازه شد و چنان در افواه عام افتاد که افسانه‌های ملل دیگر؛ چون مغول‌ها، روس‌ها، اسلاوها و بلغارها از آن رنگ پذیرفت. (۲: ۴۳-۲۳۸) و داستان سغدی رستم که قطعاتی از آن در اوایل قرن بیست از ترکستان کشف شد (۲: ۴۶) نمایانگر این حقیقت است که رستم در منطقه ما نام و آوازه بلند داشته است.

شخصیت رستم به گونه‌ای که ما آن را می‌شناسیم، بیش از همه در شاهنامه تکوین می‌یابد. بیجا نیست که مردم شعر منسوب به فردوسی را در این باره می‌آورند:

منش کرده‌ام رستم داستان

وگرنه یلی بود در سیستان

رستم بنا بر شاهنامه شخصیت ویژه و استثنایی است. او از خون دو تیره متضاد سرشته شده و این دو نیروی متضاد از او شخصیت استثنایی ساخته‌اند. رستم پیوند دهنده شیرازه از هم گسسته آریاناست. با زادن او کابل و زابل که میان تیره‌های ضحاک و جمشید تقسیم شده است، بهم می‌پیوندد. هرچند سام از وصلت زال و رودابه تشویش داشت:

دو گوهر چو آب و چو آتش بهم

برآمیختن باشد از بن ستم (۳: ج۱، ص۱۰۹)

اما ستاره شناسان برای سام مژده دادند که:

از این دو هنرمند، پیلی ژیان

بیاید، ببندد به مردی میان …

به خواب اندر آرد سر دردمند

ببندد در جنگ و راه گزند (۳: ج۱، ص۱۰۹)

یعنی که رستم در گام نخست اختلافات میان زابل و کابل را بر می‌دارد. شاید زال در یک دوران دیگر، برای رفع این اختلاف، فرزند دیگر خویش، شغاد را به کابل فرستاده بود. تا او هم مانند خودش و رستم، برای رفع اختلافات، سفیر صلحی در کابل باشد، که نشد. چون پیشگویی‌ها در این باره نیز از گونه دیگر بود.

منجمان در باره نتیجه وصلت زال و رودابه برای منوچهر گفته بودند:

وزین دخت مهراب و زپور سام

گوی برمنش زاید و نیک نام

بود زندگانیش بسیار مر

همش زهره باشدهمش زور وف

همش برز باشد، همش تیغ ویال

برزم و ببزمش نباشد همال

کجا باره او کند موی ‌تر

شودخشک همرزم او را جگر

عقاب از بر ترگ اونگذرد

سران جهانرا به کس نشمرد

یکی برزبالا بود فره مند

همه شیر گیرد بخم کمند

برآتش یکی گور بریان کند

هوا را به شمشیر گریان کند

کمر بسته شهریاران بود

به ایران پناه سواران بود(۳:ج۱، ص ۴۷-۲۴۶)

و سیمرغ هم پیش از زاده شدن رستم در باره او گفته بود:

کزین سروسیمین برماه‌روی

یکیشیر باشد ترا نامجوی

که خاک پی او ببوسد هزبر

نیارد بسربر گذشتنش ابر

وزآوازاوچنگ جنگی پلنگ

شود چاک چاک وبخاید دوچنگ

هرآن گرد کاواز گوپال اوی ببیند

بروبازوو یال اوی

از آواز او اندر آید زپای

دل مرد جنگی براید زجای

بجای خرد سام سنگی بود

بخشم اندرون شیر جنگی بود

ببالای سروو به نیروی پیل

به آورد خشت افگند بر دو میل (۳: ج۱، ص۲۶۶)

و هنگامی که رستم را از پهلوی مادر بیرون کشیدند:

یکی بچه بُد چون گوی شیر فش

به بالا بلند و به دیدار کش

شگفت اندرو مانده بُد مرد و زن

که نشنید کس بچه پیلتن (۳: ج۱، ص۲۶۷)

مجسمه رستم را ساختند تا به سام بفرستند. در بازوی این پیکره اژدهایی ترسیم کردند و چنگال شیر را در دستش گذاشتند:

به بازوش بر اژدهای دلیر

بچنگ اندرش داده چنگال شیر (۳: ج۱، ص۲۶۸)

این نقش اژدها بر بازوی مجسمه رستم که پسان‌ها نشان پرچم او نیز می‌شود، جای بحث دارد. اما در اینجا همین قدر باید بگوییم که خانواده رستم پذیرفته بود که او برایند تضادهای دوران خویش است. مهراب در یک همایش به مناسبت دیدار سام از رستم، هنگامی که از می مست بود:

همی گفت نندیشم از زال زر

نه از سام و نز شاه با تاج و فر

من و رستم واسپ شبدیزوتیغ

نیارد بر او سایه گسترد میغ

کنم زنده آیین ضحاک را

به پی مشک سارا کنم خاک را(۳: ج۱، ص۲۷۴)

با تولد رستم برخی از منازعات در سرزمین او چیده شد. و برای بر طرف کردن مشکلات دیگر او به زودی بر رخش خویش زین نهاد و راهی پیکار شد.

او کیقباد را از البرز کوه آورده بر تخت نشاند و افراسیاب را شکست داد، کاووس را با گذشتن از هفت خان، از چنگ دیوان مازندران نجات داد و باز از بند شاه هاماوران رهایش کرد. برای دفاع از نوامیس، فرزندی چون سهراب را کشت و به کین سیاوش توران زمین را زیر و زبر کرد. پیلسم و پولادوند و اشکبوس و کاموس و خاقان چین را نبرد آزمود و سرانجام اسفندیار جوان را از پا درآورد. و خود به نیرنگی در کابل جان باخت. این است کارنامه‌های رستم در شاهنامه.

خانواده رستم بنا بر شاهنامه از اهالی سیستان و مرکز حکومت شان همین دیار است. چون در کنار چپ رود هیرمند خانه دارد. هنگامی که اسفندیار برای نبرد با او از بلخ عزم سیستان کرد، رستم برای پیکار با او از رود هیرمند گذشت.

از شاهان ایران زمین عهدنامه‌ها دارد، از کیقباد:

ززاولستان تا به دریای سند

نبشتیم عهدی ترا بر پرند

تو شو تخت با افسر نیمروز

بدارو همی باش گیتی فروز (۳: ج۱، ص۴۵۵)

کاووس:

نبشته یکی عهد او بر حریر

به مشک و می و عود، دست دبیر

سپرده به سالار گیتی فروز

به نوی همه کشور نیمروز(۳: ج۲، ص۶۵)

و کیخسرو نوشت:

که او باشد اندرجهان پیشرو

جهاندار بیدار و سالار گو

همو را بود کشور نیمروز

سپهدار پیروز لشکر فروز (۳: ج۴، ص۳۵۵)

و رستم خودش را حکمروای مسلم این سرزمین‌ها دانسته و به عهدنامه‌های شاهان می‌نازد:

همان عهد کاووس دارم نخست

که بر من بهانه نیارند جست

همان عهد کیخسرو دادگر

که چون او نبست ازکیان کس کمر (۳: ج۵، ص ۳۴۷)

رستم بنا بر افسانه‌های ما، نیرومندترین انسان خداست. پس مردم هر پدیده‌ای را که به نظر شان بزرگ و با ابهت جلوه می‌کرده، با نام رستمش تجلیل می‌کردند. هر کار مهم و بزرگ را رستمانه می‌نامند و هر عمل خارق العاده را بدو منسوب می‌کنند و هر جای بزرگ را جایگاه او می‌شمارند. شاید یکی از دلایلی که نام خیلی از جای‌ها با نام رستم رابطه دارد، از همین جا ناشی شده است.

از میان دودمان پهلوانان سیستانی چند نام؛ رستم، فرامرز، سهراب و برای دختران، رودابه و تهمینه (تهمیمه) هنوز و بیشتر در میان جامعه افغانستان متداول است و مردم فرزندان شان را به این نام‌ها مسمی می‌کنند.

حالا ما در پی آنیم که نام رستم را در جغرافیای سرزمین اسطوره‌ای که اومی زیست و امروزه میان افغانستان، ایران و پاکستان تقسیم شده است، جستجو کنیم و این قسمتی از تلاش‌ها برای یافتن حقایقی در باره زندگی و کارنامه‌های رستم خواهد بود.

در عهد ابن بلخی سیستان را شهر رستم می‌نامیدند. او که در فارسنامه خویش از انتقام گرفتن بهمن از سیستانیان سخن می‌گوید: … و برفت و سیستان بغارتید و شهر رستم بکند و خراب کرد بکینه آنچه با پدرش کرده بودند. (۴: ۵۲)در برزونامه هم سرزمین سیستان به نام شهر رستم آمده است:

همی رفت تا شهر رستم رسید

زن چاره گرچون بدان سو کشید (۵: ۱۰۵)

و درعجایب المخلوقات هم شهرهای سیستان مربوط رستم الشدید خوانده شده است. (۶: ۲۶۳) الفنستون در این باره آورده است که از میان دریاچه زرنگ، کوهی سر برافراشته که آن را کوه زور و گاهی هم قلعه رستم می‌خوانند. روایاتی هم از وجود قلعه‌ای در این ناحیه در روزگار باستان حکایت دارد. (۷: ۴۳۷) شاید به همین خاطر هست که سرانجام هرتس‌فلد، ویرانه‌های فراز کوه خواجه را دژ رستم خواند (۸: ۱۷۹). اما آقای سیستانی آورده است که خود همین کوه را نیز کوه رستم می‌نامند. (۱۷: ۳۷۳)

یکی از شهرهای سیستان، قرنین است که در یک منزلی زرنج موقعیت داشته و بلاذری در باره این شهر آورده؛ که اینجا تیمارگاه اسپ رستم است. (۹: ۲۷۰) و نویسنده تاریخ سیستان آن را ستورگاه مرکبان رستم دستان خوانده است.(۱۰: ۸۳)ابن خردادبه (۱۱: ۳۸) و ابن فقیه (۱۲: ۲۲) نیز بر آنند که در این شهر اثری از آخور اسپ رستم هست. در قاموس جغرافیای افغانستان خرابه‌ای به فاصله ۳۰ کیلو متر در جنوب قلعه شیندند (سبزوار) بنام آخور رستم آمده است. (۱۶: ۲۱). آقای سیستانی خرابه‌هایی را در نزدیکی پل قدیم فرارود، در راه جوین، نزدیک کوزه گری به نام آخور رخش رستم نشان می‌دهد. او اذعان دارد که آخور دیگری از رخش رستم در قریه «تخت رستم» نزدیک قریه نوده فراه وجود دارد (۱۷:۳۲۱). از این گفتار سیستانی ما ا زوجود قریه‌­یی به نام «تخت رستم» نیز آگاهی می‌ یابیم. آقای سیستانی در ذیل همین بحث می­نویسد: «در زمینداور، نزدیک هیرمند روی سنگ بزرگی نقش پای اسپی حک شده که مردم محل عقیده دارند؛ این نقش جای پای اسپ رستم است (۱۷:۳۲۱). ایشان همچنان از یک منطقه‌ی دیگر در ده کیلومتری شمال آخور اسپ رستم، در نزدیک راه کهنه موسوم به چاه کرته و در جنوب نزدیک قریه‌ی توسک (به کسر اول و دوم و سکون سوم و چهارم) خرابه‌هایی را نشان می‌‌دهد که مردم محل آن را به نام شهررستم می‌شناسند و قریه جوار آن را قریه تخت می‌نامند (۱۷:۳۷۶)

در آثارالبلاد و اخبارالعباد زکریابن محمد قزوینی در باره آتشگاه کرکویه آمده است: که بر بالای بنا دو گنبد نهاده بود که آن را در روزگار رستم یل برآورده بودند و بر هر یک شاخی زده بودند که مانند شاخ‌های گاو به سوی هم خم شده بودند. آتشگاه در زیر این گنبدها قرار داشت… (۱۸: ۲۱)

آقای حبیبی در جغرافیای تاریخی افغانستان از موضعی در شمال سیستان بنام تخت رستم یاد می‌کند. (۱۳: ۱۶) و کوهی در جنوب شرق قلعه جوین مربوط ولایت فراه به ارتفاع تخمینی۸۲۴ متر به همین نام وجود دارد. (۱۶: ۴۰۸) که شاید مراد از این هردو، یک موضع باشد. همین حالا خرابه‌هایی در نزدیک شیندند (سبزوار) از شیندند به هرات به سوی راست شاهراه وجود دارد که به نام قلعه رستم معروف است.

اما به نام تخت رستم در سمنگان آبده ایست که با وجود ناامنی‌های سال‌های اخیر از جذابیت قابل وصفی برخوردار بوده است. این آبده تاریخی، سالانه تعداد بسیاری از مردم را بسوی خویش جلب می‌کند. تخت رستم در جنوب غرب شهر ایبک و در تپه‌ای مشرف بدان شهر موقعیت دارد. گفته می‌شود که این آبده اصلاً یک استوپه بودایی است که نا تکمیل مانده (۱۴: ۲۱۸) و شاید در اثر گرفتاری‌های نظامی این کار به انجام نرسیده باشد.

در ساختمان این استوپه، آنچه که نظر پیروان آیین بودایی را جلب کرده، شکل طبیعی اراضی است. اینجا برجستگی‌ای از سنگ وجود داشته و بوداییان آن را مانند صفه‌ای تراشیده و گرد بر گرد آن را که ۸۵ متر احاطه دارد، مانند خندقی با عمق در حدود ۴ متر کنده‌اند. چون در استوپه‌ها معمولاً ودیعه‌های یادگاری و یا اشیای مقدس را می‌گذاشته‌اند، در این جا هم بر فراز این صفه خانه کوچکی را بدین منظور از سنگ تراشیده‌اند که رخ به سوی مشرق دارد. موسیو فوشه باستان شناس فرانسوی عقیده دارد که کار ساختمان استوپه پس از تراشیدن همین خانه متوقف شده است. (۱۴: ۹- ۴۰۸) متصل استوپه تخت رستم، تپه ایست که بوداییان در آن به تعداد پنج سمچ کنده‌اند. سمچ پنجمی هم نامکمل است. این سمچ‌ها با دهلیز وسیعی بهم پیوند یافته‌اند. در داخل چهار سمچ اولی جای نصب پیکره‌هایی ملاحظه می‌شود. (۱۴: ۴۰۹) در پای تپه دیگر دو خانه بزرگ که محیط آن از ده در ده متر کمتر نیست و بلندای آن نیز به همین اندازه، تراشیده شده و سرای مستطیل شکل دیگر که ظاهراً برای ستوران ساخته شده بوده، وجود دارد.

دیگر از نام‌های معروف جغرافیایی در افغانستان که به نام رستم پیوند دارد، تخت رستم و تپه رستم در بلخ است. (۱۶: ۶۷۸) آقای کهزاد در باره این دو بنا می‌گوید که تا کنون معلوم نشده است که این‌ها معبد بودایی اند ویا یک آتشگاه زردشتی. (۱۴: ۲۱۸) اما این دو بنا را به قیاس محل آنها، پروفیسور بارتولد بنای بزرگ نوبهار بلخ می‌داند. که هیوان- تسنگ در سده هفتم شرح آن‌ها را نوشته است. تپه رستم بنای مدوری بوده که از خشت ساخته شده و محیط قاعده آن ۱۵۰ پا و ارتفاع آن ۵۰ پا بوده است. نمای بخش بالایی بنا را با خشت پوشانده بوده‌اند. سقف بنا مسطح بوده و در داخل آن چهار خانه و در پایین چهار راه ورودی داشته است که در مرکز، ماند دهلیزهایی بهم می‌پیوسته‌اند. (۱۹: ۲۵) موسیو فوشه باستان شناس فرانسوی در سال ۱۹۳۴ میلادی به بلخ سفر کرده و این تپه را مورد کاوش قرار داد. اما خلاف انتظار از آن چیزی به دست نیاورد. (۲۰: ۵۱۸)

اما تخت رستم بلندی‌ای با ابعاد همانند بوده و مانند تپه رستم، مدور نیست.. بلکه شکل یک ذوذنقه را داشته و معلوم نیست که آیا در آن اتاق‌هایی موجود است یا خیر! (۱۹: ۲۵) از اینکه در برخی جاهای این بلندی آب باران رخنه کرده، باید در زیر آن جوف‌هایی بوده باشد. تپه رستم در جنوب غرب برج عیاران موقعیت داشته و در بالای آن صفه مربع شکلی نمایان بوده است و هردو بنا در دو سوی جاده قدیمی که از بلخ به سوی هند می‌رفته، موقعیت داشته است. (۲۱: ۹۲) بارتولد در باره این بنا‌ها از قول ییت آورده است که مردم محل معمولاً خرابه‌ها و زیارتگاه‌های بوداییان را تخت رستم می‌نامند (۱۹: ۲۵). در دهکده «لکرمار» اندراب دو سنگ مشابه در کنارهم وجود دارند که مردم محل آن را تخت رستم می نامند. شاید جاهای بسیار دیگر نیز در افغانستان با نام رستم پیوند داشته باشد که ما از آن اطلاع نداریم. آقای کهزاد این مساله را تایید می‌کند که در دوره اسلامی اکثر قلاع و استوپه‌ها بنام رستم شهرت یافته است (۱۴: ۲۲۰).

از این تپه‌ها یکی هم در توپ دره پروان است که تا یک قرن و نیم پیش به تپه رستم شهرت داشته و حالا بخاطر همان تپه بزرگ، نام منطقه به توپ دره مسمی شده است. در این منطقه قبری هم بوده که به گور پسر رستم معروف بوده است. (۱۴: ۲۲۰)

دیگر از بناهای تاریخی بزرگ که به رستمش منسوب داشته‌اند، سدی بزرگی بود، بر رود هیرمند، بنام سد رستم که همه روستاهای باختر سیستان را آبیاری می‌کرد. این بند در پایان قرن هشتم، هنگام لشکر کشی تیمور ویران شد. (۲۲: ۳۶۹) امیر تیمور غیر از این سد، همه قنوات و کاریزهای سیستان را به طرف صحرا و شن زارها هدایت کرد و ضربت مهلکی بر آینده سیستان زد. (۲۳: ۷۰۵) همانگونه که افراسیاب هنگامی که رستم، جهان را برای او تنگ و تار کرده بود، برای رستم و زادگاه او (سیستان) استدعا کرده بود:

همیشه نشستش بود سیستان

که بادا همیشه کنام ددان (۵: ۴)

بارتولد در مورد این بند دقت بیشتر کرده است. او می‌گوید که بند در یک منزلی بالای زرنگ موقعیت داشت و در قرون وسطی منسوب بود به رستم، پهلوان افسانه‌ای سیستان. بارتولد تاکید دارد که این روایت می‌تواند قرینه‌ای باشد بر این نکته که شاید بند مزبور در روزگار پیش از اسلام بنا شده بوده. این بند دوبار ویران شده؛ یکبار توسط تیمور و بار دیگر به وسیله پسرش شاهرخ. (۱۹: ۸۳)

میدان رستم، منطقه وسیع و علف‌زاریست که چشمه‌های بسیار از آن می‌جوشد و در میان لوگر و گردیز موقعیت دارد. (۲۴: ۲۱۶) از این منطقه در تذکره همایون و اکبر نیز یاد آوری شده (۲۵: ۱۵۲) و استاد کهزاد نیز از آن بنام رستمی میدان ذکر کرده است. (۱۴: ۲۱۶) اگر رستمی در تاریخ وجود داشته باشد، این میدان، همان شکارگاهی خواهد بود که در آن برایش چاه کندند.

در جنوب غرب ولسوالی (شهرستان) یکاولنگ، در دامنه کوه بابا، مربوط ولایت (استان) بامیان، دره‌ای است به نام روستم که جمعیتی در حدود پنج‌هزار تن از مردم در آنجا زندگی دارند. (۲۶) در ولسوالی دیگر بامیان (ورس) در نزدیک دهکده «لیگان» کوهیست که مردم آن را به نام «کوه رخش» می‌نامند. طبق یک افسانه گفته می‌شود که رخش رستم هنگامی که از رستم دور مانده بود، از ناهور که چراگاه دایمی او بوده است به سوی ورس آمده و در همین کوه به چرا پرداخته است. سپس به پنجاب و یکه اولنگ و از آن طریق به سمنگان رسیده است. (مکان‌های اسطوره‌ای بامیان به روایت شاهنامه)

همچنان در جنوب ارزگان خاص، منطقه‌ای به نام دشت رستم است و در غرب این دشت رستم، منطقه دیگری را به نام فراموز می‌خوانند.(۲۷)

در شمال غزنی کوهیست که شکل گهواره دارد و مردم غزنین آن را گهواره رستم می‌نامند. چون به باور مردم رستم به حدی بزرگ بوده که در گهواره ساخت بشر نمی‌گنجیده است. گویا رستم در همین گهواره کوهی بزرگ شده و پس از همانجا کمند انداخته و اسپ خویش، رخش را از دشت ناور گرفته است. (۲۸: ۳۵۳). همچنان در غزنی افسانه‌ای وجود دارد که می‌گویند، روزگاری رستم رخش خود را در دشت ناور گم کرده بود و میخی در این دشت بوده که آن را میخ اسپ رستم می‌نامیده‌اند. (۲۹: ۱۰۳) این میخ آهنین که برابر یک نیزه کوچک است در صخره‌یی فرو رفته و تاکنون وجود دارد. (۲۸: ۳۵۲)

در گلباغ کابل در ارتفاع یک تپه، سنگی بزرگ و مدوریست که آن را مردم محل به نام پاویرستم یاد می‌کنند. در پنجشیر هم سنگی است که آن را پلخمان سنگ رستم (۳۰) می گویند و در دایکندی هم چشمه ایست که آن را چشمه رستم می‌خوانند.

در ارمغان میمنه، در فهرست قریه‌های قیصار ولایت فاریاب از دهکده‌ای به نام ارضلک رستم یاد شده که از مرکز این ولایت (میمنه)، ۱۱ کیلو متر فاصله دارد.(۳۱: ۴۷) امادرقاموس جغرافیایی افغانستان، این دهکده را در ولایت فاریاب به نام ارخلک رستم ضبط کرده اند.(۱۶: ۵۷) پُل رستم، دهکده دیگریست مربوط ولایت کنر. (۱۶: ۳۶۴) و باز چاه رستم که به فاصله ۵/۸۵ کیلو متر در غرب جوین در ولایت فراه موقعیت دارد. (۱۶: ۹۱۷)

در کابل افسانه‌یی را در باره رستم بیان می‌کنند که به گمان من آوردن آن در اینجا لازم است:

می‌گویند که در قدیم حلوا و لوچی کابل مزه و حلاوت زیادی داشت. مردم از جاهای دور به خوردن آن به کابل می‌آمدند. باری رستم جهان پهلوان به همین چوک فعلی کابل آمد و از حلوا و لوچی آنقدر خورد که همیانی‌هایش تمام شد و ناچار گرز خود را نزد قناد، در مقابل سه کسیره (واحد پول همان وقت) به گرو گذاشت و تا آخر عمر نتوانست گرز خود را از گرو خلاص کند. بنا بر آن این گفته به گونه ضرب المثل درآمد که: گرز رستم به سه کسیره بند است. ریش سفیدان می گویند که این گرز تا همین اکنون در چوک کابل پیوسته به زمین فرو می‌رود. (۳۲: ۲۷۵)

اینها نام‌ها و مواردی بودند که من با حفظ وضعیت امنیتی کشور و مشکلات دیگری که وجود دارد، بدان دست یافتم. شاید نام‌های بسیار دیگر هنوز وجود داشته باشد که ما تا کنون از آن بی‌خبریم. و شاید هم از این نام‌هایی که من آورده‌ام، منسوب به کدام رستم دیگر باشد. به هر صورت من در پی ایضاح این نام‌ها هستم و با استناد به نظر برادران گریم که می‌گفتند؛ تاریخ ملت‌ها را باید از روی افسانه‌های شان مشخص کرد، ما هم با این افسانه‌ها بسوی حقایقی از تاریخ و فرهنگ گذشته سرزمین و مردم خویش به پیش می‌رویم. شاید انبوهی از این نام‌ها بتواند بیانگر یک رستم تاریخی باشد. ما این کارهای کوچک را در حد خود مان انجام می‌دهیم تا زمینه برای تحقیقات دیگر آماده شود.

در اینجا باید اینقدر یاد آوری کرد که چون اکثر این نام‌ها را ما در حوالی سیستان، زرنج، فراه و نیمروز یافته‌ایم و غیر از نام رستم، نام‌های دیگر از خانواده او؛ مانند قلعه زال، قلعه فرامرز، و برزو را عمدتاً در جغرافیای تاریخی همین مناطق داریم (۳۳: ۹۵) پس رستمی باید در این سرزمین زیسته باشد. و این نبشته ما را به سوی یک حقیقت تاریخی رهنمونی می‌کند.