دری وارث فارسی؟
بخش اول
-پارسی باستان-
چکیده:
زمانیکه به اصطلاح "پارسی باستان" برمیخوریم، چنین تصور میکنیم که این زبان باید صورت باستانئ همین فارسی امروزی باشد که حتماً بدلیل اصالت و قدامت، آنرا "فارسی باستان" نامیده اند. به عبارت دیگر، آنچه را که ما امروز در "ایران" بنام فارسی جدید (دری) میشناسیم، گویا ادامۀ پارسی میانه و آن یکی، ادامۀ پارسی باستان بوده است.
این موضوع را در سه بخش کلی؛ پارسی باستان، پارسی میانه و فارسی جدید، مخترصاً بیان کرده ام که طبعاً این اختصار در هر زمانی نسبت به یافته های جدید، قابلیت تغییر و تبدیل را خواهد داشت.
ما در بخش اول، به بررسی ویژه گی های تاریخی و فرهنگئ زبانی بنام"پارسی باستان" میپردازیم که آیا براساس یافته های جدید و کهن، چنین ادعائئ واقعاً میتواند از حد یک فرضیه عبور کرده، پا به واقعیت تاریخی بگذارد؟
کلمات کلیدی:
فارسی/ دری/ پارسی باستان/ زبان های آریائی/ زبان های هنداروپائی/ هخامنشیان/ کتیبه های هخامنشی/
کتیبه بیستون/ کوروش/ داریوش
روش کاری:
در این نوشته، کوشیده ام تا موضوعات را بر اساس کرونولوژئ دوره های تاریخی زبان پارسی و مبنی بر مدارک و منابع پیشکش نمایم. بعداً، هر موضوع را بشکل مستقل مورد بحث و تحلیل قرار داده و متصل به آن، پیآمد هریکی را بشکل مختصر در پایان همان موضوع ذکر کنم.
هر موضوع بصفت یک مطلب مستقل، دارای اسناد و شواهد خود خواهد بود که شیار منظم آنها را در پاورقی نهائی این بحث، خواهم آورد. همچنان، هر موضوع میتواند اشاره به اسناد و شواهد متعدد و مکرر در این شیار داشته باشد.
در بخش نتیجه گیری نهائی، طبعاً استنتاج و استنباط خود را بصفت یک محقق، پیشکش خواهم کرد و همچنان، درخور یادآوری میدانم تا در همین آغاز کار، وعده بسپرم که در امر تحقیق، بدون جانبداری و خالی از هرنوع پیشداوری، اصل تعادل و انصاف را رعایت کرده، امین و منصف عمل کنم.
پیشنوشتار:
بر مبنای یافته های تحقیقی و تحلیلی جدید، چنین ادعا میشود که مجموعۀ کتیبه های گلی و سنگئ متعلق به سلسلۀ هخامنشیان-ساسانیان، همه و همه از جعلیات عصر جدید میباشد که مجموعاً در طئ صدسال گذشته توسط متفکران یهود و پیروان نهضت شعوبیه، جعل و اعمال شده است. آنچه از محتوا و فحوای این تحقیقات جدید به ما میرسد، یک سلسله تحلیلها و استدلالها و استنتاجهای محکم و مستند و مدللی است که دانشمندان و مؤرخان امروز از نقد و رد آن، مطلقاً عاجز مانده اند.
پس راستی، اگر چنین جعلی واقعیت داشته باشد، دیگر نیازی برای تحقیق نیست و هرآنچه در این مورد گفته شود، ابتر و ناصواب خواهد بود اما، از آنجائیکه نقد حاضر، مبنی بر قرائت رایج از تاریخ و براساس یافته های قدیم استوار میباشد، من کلیه نتائج تحقیقات جدید را الزاماً نادیده گرفته، تحقیق را به فرض صحت همین قرائت رایج و معروف، ادامه میدهم.
"پارسی باستان" به عنوان یک زبان از زبانهای هندواروپائی، از جمله مباحث جنجال برانگیزی بوده که از روزگاران قدیم تا به حال، اذهان ما را مشغول، اما افکار ما را قانع و مطیع نگهداشته است. به محض شنیدن این اصطلاح، چنین تصور میکنیم که "پارسی باستان" بدلیل باستانی بودن، شاید صورتی دیگری از همین زبان فارسی امروزی(دری) بوده باشد که از "طریق فارسی" میانه به ما انتقال یافته است.
اما در جغرافیای فرهنگئ ما بطور کلی، هیچگونه سند و مدرک و شواهدی در دست نیست که بتواند "پارسی باستان" را با "فارسی میانه" و آن یکی را با فارسی جدید متصل بسازد. هرآنچه در مورد این زبان تا حال دانسته ایم، همه و همه بر مبنای یافته ها و فرضیه های مستشرقان غربی و حامیان شرقی آنان استوار بوده است.
این "مستشرقان" کی ها اند و چرا چنین علاقه ئی طبیعی و ذاتی به تاریخ و فرهنگ ما داشته اند؟ و حامیان آنان در سطح داخلی، چه کسانی اند و چه منفعتی در تبلیغ و ترویج آثار و افکار این مستشرقان داشته و دارند، از جمله مسائلی است از که حوصلۀ این مقال بیرون میباشد که شاید بنوبۀ خود، مدخل جالب و مستقلی برای تحقیق باشد. اما، ما در اینجا مجبوریم بشکل اجمالی و بسیار مختصر، اشاره ئی به آنان داشته باشیم تا شما، نقش آنان را در ایجاد و گسترش پدیده ئی بنام "پارسی"، مشاهده و ملاحظه نمائید.
واقعیت امر اینست که اکثر این مستشرقان، اساساً مامورین استخباراتی کشورهای استعماری بوده اند که با نوشتن تاریخ های جعلی، تلاش کرده اند که تاریخهای ملل جهان را از مسیرتحولی و تکاملی طبیعئ آنها منحرف ساخته، اذهان مردم را متعهد و پابند به قبولکرد حکایات و افسانه های جعلی بسازند.
این یک امر بدیهی است که خاصیت و کیفیت استعمار برمبنای "تفرقه بیانداز و حکومت کن" بنا یافته است و آنان اساساً برای ایجاد اینچنین تفرقه ها باید سرگذشت ملت ها را تبدیل به سرنوشت آنان کنند چنانکه چنین هم کرده اند. و شما خواهید دید که چگونه از یک صفت منسوب برای ما زبان های بنام پارسی باستان، پارسی میانه و فارسی جدید استخراج کرده و درخور ما داده اند.
در اینجا در هر ذهن متعقل و خردمند، سؤالی مطرح میگردد که چگونه ممکن است که نخست ملتی را از مسیر اصلی و طبیعی تاریخش منحرف کرد و سپس، این انحراف را عملاً تجدید و استمرار حیات بخشید؟ مگر ما در عصر هوش مصنوعی و تکنالوژی قرار نداریم و آیا ما خود، بصفت انسانهای عاقل و باشعور، قادر به بازرسی و بازنگری و تدوین تاریخ خودها نیستیم؟
پاسخ به این سؤال، ما را به واقعیت تلخی دیگری میرساند که آنهم، دوتا شأن نزول دارد؛ یکی رواداشت اعتماد کورکورانه به کارهای "مستشرقان" و دیگری، ابطال و انصراف از افسانه های شیرین و افتخارآفرینی که آنان برای ما به میراث گذاشته اند.
چطور ممکن است ما مثلاً بپذیریم؛ که هخامنشیان، ایرانی نبوده باشند؟ و یا زبان پارسی باستان، فقط یک صفت منسوب به یک گروه بوده باشد؟ و یا کتیبه های باستانی یک ملت، همه و همه، شاید جعل و تقلب شده باشند؟
واضح است که هیچکسی از ما، حاضر به تعویض و تبدیل این افتخارات شیرین در برابر یک مشت حقایق تلخ تحت عنوان واقعیتهای تاریخی نیست. پس در اینجاست که ما با ماموریت حامیان داخلی این مستشرقان آشنا میشویم و عملاً میبینیم که چگونه این جنبش های شعوبیۀشئونیست در امرحفظ و گسترش این افسانه های جعلی، مبادرت به نوشتن کتابهای ساختهگی، تولید اسناد جعلی، تدوین مکاتیب قلابی، مصادره و انهدام مدارک اصلی تاریخی، ورزیده و با استفاده از تمام قوای ممکنه، اذهان عامه را تسلیم و قانع نگه میدارند.
از آنجائیکه هر ملت، در هر مقطع زمانی، مسئولیت و حق بازرسی و بازنگری و بازنویسی تاریخ خود را داراست، من هم از همین منظر میکوشم تا بطور عملی و مستند اما بسیار مختصر، به موضوعی تحت عنوان "پارسی باستان" بپردازم.
باوجود اینکه مسئولیت بررسئ این موضوع به دانشمندان ملت همسایه ما فارس(ایران کنونی) برمیگردد اما، تلقین و تدریس و تأکید و تقنین "زبان دری" بعنوان "فارسی جدید"، ما را ناگزیر به انجام تحقیق و تشبث در حریم تاریخ و فرهنگ آنان میسازد ورنه، آنچه ایشان قبلاً به عنوان تاریخ رسمی پذیرفته اند، چه واقعی، چه غیرواقعی، تعلق به خودشان داشته و مورد احترام ما خواهد بود.
آنچه از فحوای اسناد و مدارک و شواهد تاریخی بدست میآید، اشاره و تأکید به این دارد که سلسله ئی بنام هخامنشی، گروهی مهاجر یا مهاجمی بوده که به دلایل سیاسی-نظامی، از روسیه وارد "ایران کنونی" شده باشد. علی رغم آنچه در کتیبۀ بیستون آمده، هخامنشیان نه آریائی بودند و نه زبان اصلی آنان از شاخۀ زبانهای "هندواریائی" بوده است و نه این سلسله، اصلاً پیرو زبان و آئین زردشت بوده اند. بر اساس اظهارات تورات، آنان از یهودان خزاری بودند که احتمالاً به یکی از زبانهای محلی روسی گپ میزده اند.
هخامنشیان را "بارس" معرفی کرده اند که در زبان روسی معنای "پلنگ درنده" را میدهد که تدریجاً، از بارس به پارس و نهایتاً به معرب فارس تغییر یافته است. اساساً، لغت فارسی که معرب کلمۀ پارسی میباشد، در ساختمان دستوری خود، اسم نیست بلکه از جنس صفت منسوب میباشد که ظاهراً در تمام مباحث مربوط، نسبت و ارتباط چیزها و جاها و اشخاص را به سلسله ئی بنام "هخامنشی" میرساند.
اصطلاح "پارسی"، در هیچ اثر هخامنشی بعنوان نام کدام زبان بکار نرفته است بلکه بیشتر، موقف یک صفت نسبتی را ایفا میکرده است که بعضاً اشاره به هخامشیان و بعضاً، ایما به محل اقامت آنان داشته است.
در عصر هخامنشیان، زبان مشترک (Lingua franca) میان مردم منطقه، زبان آرامی بود اما، زبانهای دیگری مانند اکدی، عیلامی از جمله زبانهای محلی بودند که مردم به آن گفتوشنود روزمره داشته اند و همچنان خطی را که بنام "خط میخی پارسی" میشناسیم، یکی از خطوط مصنوعی عیلامی بوده است که ظاهراً برای کتابت مختص زبان پارسی ابداع و مورد استفاده داشته است. چنانکه زبان پارسی را زبان تشریفاتی شاهان هخامنشی معرفی کرده اند.
سپس در دوران اسلامی همچنان، هیچکسی از مؤرخان، شاعران و دانشمندان داخلی، در هیچ اثری از زبانی بنام "پارسی باستان" یاد نکرده است حتی این اصطلاح را نمیتوان در "فارسنامه ابن بلخی" و یا شهنامۀ فردوسی پیدا نمود.
تا اینکه از قرن ۱۹ میلادی به اینطرف، مستشرقین غربی و مؤلفین داخلی ئی پدید آمدند و اصطلاح "پارسی" را که در واقعیت صفت منسوب به سلسلۀ هخامنشی بود، تعبیر و تعویض به "زبان اهالی پارس" کردند در حالیکه اصلاً چنین نبود.
اطلاق و انتساب کلمۀ پارسی به منسوبین و متعلقات هخامنشی و به پایتخت شان(پاسارگاد)، تا این زمان یک امر متداول بود چنانکه بعضی از این مسشترقین کلمۀ پارسی را فقط بعنوان صفت منسوب به هخامنشیان بکار بردهاند و برخی دیگری، کلمۀ باستان را در وصف اصطلاح پارسی بکار برده اند که خود صفت منسوب به محل بودباش هخامنشیان است. اما، یکشمار دیگر به شمول بعضی از دانشمندان "ایرانی"، پا از گلیم فراتر نهاده، این صفت منسوب را تبدیل به اسم خاص یک زبان کردند.
به عبارت دیگر، آنان زبان دودمان هخامنشی را "زبان فارسی باستان" نامیدند. البته، نه به معنائی یکی از زبانهای رایج در پارس قدیم بلکه به عنوان نیای زبان فارسی جدید(دری).
بعداً ایشان در مرحلۀ دوم، انفصالی را که میان فارسی باستان و فارسی جدید به وجود آمده بود، با صدور فرضیه های جدید و با ابداع زبانی دیگری بنام "پارسی میانه"، به اتصال رساندند.
این وصلت جدید، جنبش های شعوبیه و افکار ناسیونالیستی را، فرصت مناسبی برای غرس ریشۀ زبان دری در خاک (ایران کنونی) داد. حالا، ایشان صاحب و حامئ زبانی شده اند که اولاً، اصالت (ایرانی) دارد و ثانیاً، این زبان دارای قدامت ۲۵۰۰ سالۀ تاریخئ آریائی میباشد.
در این ماجرا، مسلماً یکشمار از دانشمندان و زبانشناسان (ایرانی) قدم شهامت و انصاف برداشته، فرضیه های مبتذل مستشرقین و حامیان شان را رد کرده اند و با زبان رسا، نقش کشورهای همسایه مانند افغانستان و ماوراءالنهر را در ایجاد و پرورش حیات فرهنگی و تاریخئ این خطۀ باستانی، اعلام و بیان کرده اند که من در بخش "فارسی جدید"، از ایشان یاد خواهم کرد.
هخامنشیان، کی ها و از کجا بودند؟
۵۵۹ تا ۳۳۰ ق.س.م (۲۳۰ سال)
- کوروش: ۵۵۹ - ۵۳۰، (جمعاً ۲۹ سال)
- کمبوجیه دوم: ۵۳۰ - ۵۲۲ (جمعاً ۸ سال)
- بردیا : ۵۲۲ -۵۲۲ (فقط چند ماه)
- داریوش اول: ۵۲۲ - ۴۸۶ (جمعاً ۲۱ سال)
- خشایارشا اول: ۴۸۷ - ۴۶۵ (جمعاً ۲۱ سال)
- اردشیر اول: ۴۶۵ - ۴۲۴ (جمعاً ۴۱ سال)
- خشایارشا دوم: ۴۲۴ - ۴۲۴ (فقط چند ماه)
- سغدیانوس: ۴۲۴ - ۴۲۳ (جمعاً ۱ سال)
- داریوش دوم: ۴۲۳ - ۴۰۴ (جمعاً ۱۹ سال)
- اردشیر دوم: ۴۰۴ -۳۵۸ (جمعاً ۴۶ سال)
- اردشیر سوم: ۳۵۸ - ۳۳۸ (جمعاً ۲۰ سال)
- اردشیر چهارم: ۳۳۸ - ۳۳۶ (جمعاً ۲ سال)
- داریوش سوم: ۳۳۶ - ۳۳۰ (جمعا ۶ سال)
هخامنشیان، اصالتاً از یهودان حوالی شمالی دریا خزر در روسیه بوده اند که پس از تهاجم به عیلام (جنوب ایران کنونی)، حکومتی را در انشان (فارس کنونی) تشکیل دادند که تقریباً ۲۳۰ سال، دوام کرد.
نام بعضی از شاهان هخامنش مانند کوروش و دارویش و خشایارشا و اردشیریکم، در کتب تورات بصفت "ناجی" و حتی"مسیح" ذکر شده است چنانیکه تورات، آنان را به مثابۀ پیامبران و ماموران نجات یهودیان از جانب یهوه(خداوند) معرفی میکند.
تاریخ رسمی "ایران"، کوروش را به عنوان اولین پادشاه رسمئ این سلسله معرفی میکند در حالیکه داریوش اول در کتیبۀ بیستون، از هفت پشت خود نام برده، همۀ آنان را پادشاهان مسلسل قلمداد مینماید. اما تاریخ، حافظه ئی از حضور و جلوس پادشاهانی قبل از کوروش ندارد. و ما حتی نمیدانیم که چطور این دودمان توانسته ادامۀ سلسلۀ آریائیان معرفی و قلمداد شده باشد.
طبعاً برای پُرکردن این خالیگاه، مسشترقان غربی و حامیان داخلی شان مدعی شده اند که اصلاً نسب این خاندان به سلسلۀ آریائیان بلخی میرسد در حالیکه بازهم، نه پیشدادیان و کیانیان بلخ اینها را میشناخته اند و نه در اوستا و وداها، اسمی از اینها برده شده و نه هخامنشیان از وجود اوستا و وداها آگاهی داشته اند.
هخامنشیان در مدت ۲۳۰ سال حکومتداری، مشغول جنگ با ملل تحت سلطۀ خود و مرتکب کشتارهای دستجمعی، مظالم غیرانسانی و تصرف خاکها و غصب مالکیتهای بسا مردم در منطقه گردیدند که نهایتاً منجر به انقراض و بعداً منتج به ناپدیدشدن شان از "ایران کنونی" گردید.
هخامنشیان، نه تنها که نامهای بومی "ایرانی" نداشته اند، بلکه هیچکسی هم از مردمان "ایران" آنها را تا صد سال پیش نمیشناخته است و هیچکسی هم در این مدت، نام پسرهای خود را کوروش یا داریوش و یا خشایار نگذاشته است در حالیکه در همین سرزمین، نامهای دشمنان شان یعنی سکندر و برادرش دارا (درابا) را میتوانیم به وفور بیابیم. شاید ستایش و بزرگداشت از سکندر مقدونی، خود نمایانگر نفرت اهالی منطقه از این دودمان بوده باشد. چنانچه، در زبان فارسی امروز کلمۀ پارسه هنوزهم بار منفی دارد که احتمالاً اشاره به همین نکته داشته باشد.
آنان در مدت تسلط شان در "ایران"، فاقد تولید هرنوع هنر و صنعت بوده اند آنچه را که در آبدات تاریخی "ایران عصر هخامنشی" مشاهده میکنیم، همه و همه حاصل تولید مردم بومئ قبل از ایشان بوده است چنانچه ارنست هرتسفلد (Ernst Herzfeld) باستانشناس آلمانی، هنر هخامنشی را هنرتقلیدی از هنرهای مردمان ماقبل توصیف کرده است.
هخامنشیان پیرو کدام دین بودند؟
قسمیکه در کتابهای مختلف تورات ذکر گردیده، هخامنشیان از یهودان خزری یا خزاری به حساب میآمدند که در مدت حکمروائی خود، از احکام یهوه اطاعت میکرده اند که بطور مثال میتوانیم، به جنگهای کوروش در بابل و رهائی اسیران یهود از بند نبوکندنصر و تعمیر مجدد معبدسلیمان در اورشلیم اشاره کنیم.
علی رغم آنچه در کتیبۀ بیستون آمده، هخامنشیان آریائی نبودند و از آئین و اعتقادات زردشتی هم، پیروی نمیکردند. سموئل نیبرگ که پیشتاز نویسنده گان در تفحص ادیان ایران باستان بشمار میآید، زردشت و هخامنشیان را باهم پیوسته نمیداند.
در اینجا به چند نکتۀ کلیدی اشاره میکنیم که اساس و جان مطلب را بیان میکند:
- اگر ما زنده گی زردشت را در حدود ۶۰۰۰ تا ۳۰۰۰ قبل از سنۀ مشترک فرض کنیم و سرودن اوستا را همچنان در مقاطع زمانی متفاوت، میان ۲۰۰۰ تا ۱۰۰۰ ق.س.م محتمل بدانیم، نه در اوستا خبری از سلسلۀ هخامنشی میشنویم و نه در کتیبه های هخامنشی، سرودی و یا نامی از زردشت که ظاهراً پیامبر شان بوده، پیدا میکنیم. این کمبود در روزگاران قدیم ممکن نبوده است چون بیشتر کتیبه های تاریخی در جهان، همه و همه کتیبه های دینی و اعتقادی بوده است.
- حضور مقبره های شاهان هخامنشی در پاسارگاد و نقش رستم، ثبوت واضح بر زردشتی نبودن ایشان است در حالیکه، در آئین زردشتی اجساد مرده را در "دخمه" یا "برج سکوت" که معمولاً برفراز کوه ها واقع بود، قرار میدادند تا طعمۀ عناصر طبیعی گردد.
- آنچه در کتیبۀ بیستون سهواً "آهورا مزدا" ترجمه شده، در واقع آمیزه ئی از کلمۀ "اورمزد" خدای آشوری و نمادی از "شمش" خدای بینالنهرینی میباشد:
۱- آهورا مزدا (Ahura Mazda) : مرکبی است از اسم "آهورا" به معنای سرور و صفت "مزدا" که اشاره به "یگانگی" دارد. یعنی سرور یکتا. این اصطلاح اصالتاً در بخش گاثاهای متون اوستا آمده است.
۲- اورمزد (Urmzd) : ترکیبی است از پیشوند"اور" به معنای محل و اسم "مُزد" به معنائی پاداش.
این اصطلاح ااطلاق به یکی از خدایان آشوری دارد که معنای"خدای زمین بخش" را میدهد مانند در:
اور (محل تولد حضرت ابراهیم)، اورشلیم، اورمیه، اوربیل، اوراش، اورکیش، اورغو....
این "اور" نباید با "پیشوند "ار" اوستائی یکچیز شمرده شود چون دومین معنای "پیشه وری" را میدهد مانند در کلمات: اریا، ارغنداب، اریکوزیا، اریوب، ارناوه، ارمن+ستان...
- کوروش هخامنشی در گلنوشتۀ خود، "مردوک" را خدای خود اعلام کرده و کامیابی های خود را مدیون او میداند. در این "منشور حقوق بشر"، نه خبری از گفتار وکردار و پندار نیک زردشت است و نه سپاس و شکرانی از "آهورا مزدا" یکتا.
زبان مادری هخامنشیان چه زبانی بود؟
تاریخ رسمی و دولتی کشور "ایران" مدعی است که زبان هخامنشیان و زبان دربار و زبان ملت ایشان، همه و همه، زبان پارسی باستان بوده که تدریجاً به همین فارسی جدید(دری)، تحول یافته است اما، هیچگونه سند و شواهد زبانشناسی و تاریخی در دست نیست که چنین ادعائی را بتواند اثبات کند. دلایل متعددی را میتوان پیشکش کرد که چرا یک زبان نمیتواند از سرگذشتی برخوردار باشد که پارسی باستان پیموده است مثلاً:
- زبان هیچ ملتی با انقراض حکومتش، منقرض نمیگردد چنانی که زبان پارسی باستان با انقراض هخامنشیان، منقرض شده است.
- هیچ زبانی و آنهم به مثابۀ آنچه ادعا میشود، نمیتواند فقط در طی ۲۳۰ سال یعنی تقریباً سه نسل، به یک زبان کاملاً جدیدی تبدیل و تعویض گردد قسمیکه پارسی باستان گردیده است.
- پیش از ورود هخامنشیان به "ایران کنونی"، هیچ اثری از کلمه و یا صفت "پارسی" در این سرزمین یافت نشده است.
علی رغم تمام ادعاهای موجود، زبان سلسلۀ هخامنشی بنابر نوعیت ساختمانی و دستوری خود، از شمار زبانهای "هندواروپائی" و از شاخۀ زبانهای "اسلاو" میباشد. که از شاخۀ "هندواریائی" متفاوت و متمایز بوده است.
تعداد مجموعی کتیبه ها در زبان "پارسی باستان"، تا حدود ۵۰ تا میرسد در حالیکه شمار کتیبه ها به زبانهای دیگر به مراتب بیشتر از "پارسی باستان" بوده است. بطور مثال، تعداد کتیبه های عیلامی به بیشتر از ۳۰۰ کتیبه میرسد. پس تعداد قلیل و مقدار اندک کتیبه های "فارسی باستان" در برابر کتیبه های عیلامی، آرامی و اکدی، خود نمایانگر آن است که این زبان غیر بومی (سلاو)، ضرورت به ترجمه به زبانهای بومئ اهالی منطقه را داشته است و هیچگاه نتوانسته که جای زبان رسمی اکدی را بگیرد و یا جاگزین زبان مشترک آرامی گردد. چنانکه کوروش، ولاترین حکمروای این سلسله، مهمترین گلنوشتۀ خود را که ما امروز بنام "منشور کوروش" میشناسیم، به زبان "پارسی باستان" نه بلکه به زبان آرامی نوشته است و زبان رسمی و اداری دربار هخامنشیان، همچنان زبان اکدی باقی ماند. اما، زبان "پارسی باستان" بدلیل محدویت متکلم، صرف به عنوان زبان تشریفاتی در داخل دربار هخامنشیان، مورد استفاده داشته است.
تفاوت های ساختاری و دستوری میان پارسی باستان و فارسی جدید(دری)؟
تا اینجا دیدیم که هدف از اصطلاح "پارسی باستان"، اشاره به زبان هخامنشیان دارد که در نوعیت ساختمانی و دستوری خود، از شمار زبانهای "هندواروپائی" و از شاخۀ زبانهای "اسلاو" میباشد. پس، ما در ذیل این گفتار به تفاوتهای گرامرئ که میان این دو شاخه وجود دارد میپردازیم.
در این قیاس، اعجالتاً از اصطلاحات "پارسی باستان" در مقابل "زبان دری"، استفاده میکنم تا وضاحت عناصر قیاس حفظ گردیده، تسلسل گفتاروافکار برهم نخورد:
- صرف افعال: (Verb Conjugation)
- ساختار جملات: (Sentence Structure)
- قیدها و پسوندها: (Particles and Suffixes)
- حالتهای اسم: (Noun Cases)
- حروف اضافه: (Prepositions)
- تغییرات معنائی کلمات: (Vocabulary and Semantic Changes)
اشتراک و تشابه کلمات در تمام زبانهای همریشه، یک امر طبیعی و معمول و متداول میباشد.
- تمایز جنسیتی: (Grammatical gender)
زبان "پارسی باستان" در چوکات مذکر، مؤنث و خنثی، دارای تمایز جنسیتی در اسم، صفت و ضمیر بوده است که مخصوص زبانهای هندواروپایی، منجمله زبانهای "اسلاو" میباشد در حالیکه در زبان دری، ما اصلاً تمایزات مذکر و مؤنث نداریم.
دخالت کلمات روسی (اسلاو) در زبان پارسی باستان:
دخالت لغات روسی در "پارسی باستان"، یکبار دیگر اصرار بر (اسلاو) بودن این زبان دارد.
کلمات مانند: اتامایی،کارشه، آرشن، راگا، تومان، جیو.... و حتی لغات لاتین مانند: Path, Para,Shine,agree..و به صدها کلمه و اصطلاح دیگر که هیچکدام ریشه در زبانهای "هندواریائی" نداشته بلکه مربوط به گروه زبانهای هندواروپائی از شاخۀ "اسلاو" میباشند.
پس، به وضاحت دیده شد که زبان دری، تفاوتها و تمایزات بنیادی با زبان "پارسی باستان" دارد. و دخالت لغات روسی در این زبان همچنان بیانگر تعلق این زبان به شاخۀ (اسلاو) را آشکار و ممکن میسازد.
این یک امر بدیهی است که هرزبانی در مسیر تکاملی خود، دچار تحولات و تطورات طبیعی و منحصربخود میگردد اما، این تحولات هیچگاه موجب تغییرات کلی و بنیادی در آن زبان نمیگردد. و از جانب دیگر، فقط اصل تشابه لغات میان دو زبان، همچنان ادلۀ بسیار مبتذل برای یکی دانستن این دو زبان محسوب میشود که مستشرقان درخور ما داده اند.
لغت "پارس" از کجا آمده؟
قرائت رسمی و دولتی تاریخ "ایران"، بطور کلی به سه فرضیه اتکاء دارد:
۱- در کتیبه های آشوری، از مردمی بنام "پارسواش" یاد شده که در حوالی دریاچۀ ارومیه (شمالغرب ایران کنونی) آمده سکونت گزیدند. این فرضیه بازهم اصالت هخامنشیان را تدریجاً به سواحل شمالی دریا خزر در روسیه میرساند که از طریق قفقاز، نخست وارد سواحل ارومیه وبعداً به طرف جنوب آمده باشند.
۲- کلمۀ پارس از لغت "پارسوا" گرفته شده که اشاره به پشتونها شرق افغانستان دارد. مستشرقین مانند تدسکو و مرگنستیرنه برفرض تشابهات لفظی میان کلمات پارسوا، پرثوا، پثان، پتان، پشتون...خاستگاه این قوم را از شرق افغانستان میدانند و بازهم اشتراک تشابه در لغات را ادلۀ دیگری در این فرضیه میدانند. حالا، گذشته از اینکه هخامنشیان یهود بوده اند تا زردشتی، معضل دیگری است که پشتون بودن شان را تردید میکند.
در اوستا، کلمۀ پارس و یا مشتقات آن را نمیتوان پیدا کرد. اما در وداها، از "پارسوا" (Parśu یا Parsava) به عنوان یک قوم جنگجو در شمال هند (پنجاب، خیبرپختونخوا) یاد شده است که ممکن است اشاره به همان کلمۀ پشتون داشته باشد اما، بازهم بدلیل تفاوتهای زمانی و جغرافیائی میان سروده های ویدی و عصر هخامنشی و یا سرزمینهای ودائی با محل پارس، این دو اصطلاح نمیتواند غیر از قرینۀ لفظی چیزی دیگر باشد.
۳- چنانکه گفتیم زبان هخامنشیان مربوط به شاخه اسلاو زبانهای هندواروپائی میشود. کلمۀ "پارس" در زبان این سلسله معنای "پلنگ خونخوار" را میداده که هنوزهم در زبان روسی به یوزپلنگ، "بارس" (Парс) اطلاق میشود و هرآنچیز و هرکسیکه نسبتی به هخامنشیان داشت، "پارسی" خطاب میشد.
هخامنشیان از این لقب، خود استقبال میکرده اند چون در آنعصر، هر اصطلاح که باعث ایجاد رعب و وحشت میشد، نمادی از اقتدار و قدرت بود. چنانکه آنان در کتیبه های خود، نیزۀ مردپارسی را در کشیدن چشم و بردیدن دماغ دشمنان خود، مایۀ افتخار میدانسته اند.
پس، از این سه فرضیه میتوان دو امکان را محتمل دانست:
۱- کلمه پارس از لغات پارسوا یا پارسواش آمده که اشاره به اسم خاص یک قوم یا قبیله دارد.
۲- کلمه پارس صفت منسوب به یک قوم و قبیله بوده که بعداً شهرت و عمومیت یافته است.
پس، با درنظرداشت استفادۀ دوجانبه از اصطلاح "پارسی"، ما به سراغ کتیبه های هخامنشی میرویم تا ببینیم که آنان خود، کلمه "پارسی" را به کدام معنی بکار گرفته اند.
اساساً، بیشتر کتیبه های عصر هخامنشیان، همه به زبانهای گوناگون و رایج در منطقه نوشته شده اند و برخی از این کتیبه ها بدلیل اهمیت شان، به زبان آرامی نوشته شده است که ظاهراً زبان مشترک (Lingua franca) میان اقوام این منطقه بوده است و برخی دیگری به همان زبانهای محلی مانند اکدی، عیلامی و "پارسی باستان".
در زبان "پارسی باستان" ما از هخامنشیان بجز از چندتا کتیبه و گلنوشتۀ محدود، آثار دیگری در دست نداریم که بتوانیم بطور دقیق آنها را زیر زره بین برده، در مورد زبانی بنام "پارسی باستان" نظر بدهیم اما، بازهم با همین مقدار اندک، قادر خواهیم بود تا این کتیبه ها را در ابعاد لازم مورد تحقیق قرار داده، نتیجه گیری کنیم. پس در ذیل این گفتار، به موضوع کیفیت و کمیت خط و لغات در "پارسی باستان" و بعداً، به موضوع حضور و کاربرد این لغات در کتیبه های هخامنشی خواهیم پرداخت.
- حروف و خط:
- ویژگیهای خط:
- تعداد لغات:
- مجموعۀ لغات "پارسی":
- مستندات و کتیبه ها:
- تحلیل و رمزگشایی:
- کتیبه های هخامنشی:
- محدودیت منابع:
- نقلها و نسخه های مختلف:
۱. کتیبه بیستون:
کتیبه بیستون یکی از مهمترین آثار به جا مانده از دوران هخامنشی است. این کتیبه بر روی کوه بیستون در نزدیکی کرمانشاه قرار دارد که ظاهراً به دستور داریوش اول نوشته شده است. کتیبه بیستون شامل سه نسخه به زبانهای "پارسی باستان"، عیلامی، و اکدی میباشد:
- زبان "پارسی باستان" شامل ۱۱۴ خط است
- زبان عیلامی شامل ۵۸۳ خط است
- زبان اکدی شامل ۱۱۲ خط است
در این کتیبه کلمۀ پارسی به عنوان اسم یک زبان بکار نرفته است بلکه این کلمه بارها به عنوان صفت منسوب به هخامنشی و نسبت شان به جغرافیای پارس، مورد استفاده قرار گرفته.
۲. کتیبه های تخت جمشید:
مجموعه ئی از کتیبه های هخامنشی که در تخت جمشید، پایتخت امپراتوری هخامنشی، یافت شدهاند:
- کتیبه بزرگ داریوش اول
- کتیبههای خشایارشا
- کتیبه داریوش در دروازه ملل
- کتیبه داریوش در کاخ آپادانا
در متون هرچهار کتیبۀ "پارسی باستان"، اصلاً کلمۀ پارسی به عنوان یک اسم زبان بکار نرفته است. تنها کلمه "پارسه" دیده میشود که آنهم، اشاره به جغرافیای پارس دارد. در این مجموعه همچنان، ۸۹ کتیبه به زبان عیلامی و ۱۳ کتیبه به زبان اکدی موجود است.
۳. کتیبه های نقش رستم:
نقش رستم مجموعه ئی از مقبره های شاهان هخامنشی است که در نزدیکی تخت جمشید قرار دارد. بر روی این مقبرهها نیز کتیبههایی به زبان "پارسی باستان" حک شده است:
- کتیبه داریوش اول
- کتیبه خشایارشا
- کتیبه اردشیر اول نواسۀ خشایارشا
در متون هرسه کتیبه، اصلاً کلمۀ پارسی به عنوان یک اسم زبان بکار نرفته است. کلمۀ پارس، پارسی و پارسیان، هرکدام، یکبار ذکر شده که بازهم به عنوان صفت منسوب که اشاره به محل زیست هخامنشیان (پارس) دارد.
۴. کتیبه های شوش:
- کتیبه داریوش اول
- کتیبه خشایارشا
در شهر شوش، که یکی از پایتختهای مهم امپراتوری هخامنشی بود، تنها ۲ کتیبه به زبان "پارسی باستان"، ۵۰ کتیبه به زبان آرامی و ۱۰ کتیبه به زبان اکدی یافت شده است. در این کتیبه ها، فقط یکبار کلمه پارس ذکر گردیده که آنهم اشاره به جغرافیای پارس یا محل جلوس هخامنشیان دارد نه به عنوان کدام زبان.
۵. سنگنوشته های پراکنده، استوانه ها و الواح گلی:
- استوانه های داریوش اول
- واحههای گلی
در مناطقی مانند تخت جمشید و شوش، استوانهها و الواح گلی متعددی به دست آمده است که بر روی آنها متونی به زبان "پارسی باستان" حک شده است. اما، در هیچیک از این متون، کلمۀ پارسی به عنوان یک اسم زبان بکار نرفته است.
۶. گلنوشتۀ کوروش (منشور کوروش):
این گلنوشته در سال ۱۸۷۹ س.م توسط هورسمن (H. R. Hall)، یک باستانشناس بریتانیائی، در خرابه های بابل(عراق امروزی) کشف شد. باوجود اینکه روزنامۀ اشپیگل آلمانی و بعضی از محققان "ایرانی"، کلیت این استوانه را جعلی خوانده اند، اما من به فرض صحت آن، آنچه لازم است جهت ادامۀ بحث میآورم.
این گلنوشته که به زبان آرامی نوشته شده، در قسمت اول از دهان شخص کوروش سخن میگوید و بعداً در بخش دوم، از دهان یک شخص سوم، در مورد کوروش حرف میزند. در این گلنوشته، کوروش خود را پادشاه اشان و پارس و بابل و سومر یعنی، سرزمینهای چهارگانه اعلام میکند اما کلمۀ پارس بازهم، اشاره به نام کدام زبان ندارد بلکه، ایما به جغرافیای پارس هخامشی دارد.
پس ما دیدیم که در هیچیک از آثار هخامنشیان، کلمۀ "پارسی" هرگز به عنوان اسم یک زبان بکار نرفته است بلکه یگانه کاربرد و استفاده از آن به عنوان صفت منسوب به هخامنشیان، دیده میشود که نسبت چیزها را به محل زیست آنان یعنی (پارس) و بعداً کلمۀ پارس، نسبت خود را پس به هخامنشیان میرساند.
هنوزهم کلمۀ پارسی در زبان دری، خود از متاع اسم نیست بلکه از جنس صفت میباشد و آنهم از قماش"منسوب" که اشاره به داشتن نسبت یک اسم به اسمی دیگری دارد یعنی:
پارس + (پسوند ی نسبتی) = پارسی؛ کس و یا چیزی که منسوب به پارس باشد. مانند:
- فرش پارسی، گلاب پارسی، سفال پارسی، بادام پارسی، آتشکدۀ پارسی، خلیج فارس، سلمان فارسی.
پس، به وضاحت دیده میشود که اصطلاح "پارسی" از روزگاران قدیم به اینطرف، منحیث صفت منسوب، مورد استفاده داشته است اما، اینرا هم میدانیم که یک صفت منسوب در بعضی موارد میتواند نقش "اسم خاص" را بازی کند اما، اینگونه تعویضها هرگز اصالت ساختاری این اسامی خاص را که در ساختمان اولیۀ خود، صفت منسوب بوده اند، تغییر نمیدهد.
معادل و ترجمۀ کلمۀ فارسی در تمام زبانهای دنیا، همچنان از حالت صفت منسوب برخوردار است:
(الفارسية، عربی)، (Farsça، ترکی)، (fors، ازبکی)، (Persian، انگلیسی)، (Persan، فرانسوی)، (персидский، روسی)...
در این مرحله، ما میتوانیم به این نتیجه برسیم که صفت "بارس، پارس یا پلنگ خونخوار" که نسبت به هخامنشیان و بویژه به کوروش داشته، با مرور زمان تبدیل به یک اسم خاص شده است که تا امروز اشاره به فارس کنونی و یا همان قلمرو هخامنشیان اولیه دارد .
قسمیکه در بالا مثال آوردم، ازآن به پس، هرچیزیکه تعلق به مردم و یا جغرافیای فارس داشته است، توسط اعرابیها و اروپائیان و دیگران، صفت و نسبت "فارسی" و یا متعلق به فارس را پذیرفته است بشمول اصطلاح "زبان فارسی".
آیا مردم بومئ جغرافیای "پارس"، پارسی زبان بوده اند؟
زبانهای رایج عهد هخامنشی در پارس:
- زبان آرامی : برای مکاتبات بین المللی میان اهالی منطقه
- زبان اکدی : برای مکاتبات رسمی و اداری مردم
- زبان عیلامی : زبان بومی و مکالمات مردم
- زبان هخامنشی "فارسی باستان" : برای تشریفات شاهی که در بین مردم رواج نداشته است.
حضور کتیبه های هخامنشی به زبانهای گوناگون در جغرافیای پارس، خود گویائی تنوع زبانی در این جغرافیه میباشد و همچنان نمایانگر حضور گروه های مختلف مردم در این منطقه است. باوجود کمبودی یافته های تاریخی از این عصر، ما میتوانیم به ساده گی، زبان اکثریت مردم این ناحیه را براساس مقدار و کمیت کتیبه ها تعیین کنیم، بعبارت دیگر، مقدار و میزان کتیبه ها در زبانهای محلی را در قیاس باهم قرار داده، حکم به اکثریت و اقلیت بدهیم.
احصائیۀ را که در بالا از بخش کتیبه های هخامنشی بدست آوردیم، بطور واضح تعداد کتیبه های را که به زبان "فارسی باستان" نوشته شده، برای ما روشن میسازد که میزان کتیبه های "پارسی" به مراتب کمتر است نسبت به دیگر کتیبه ها به زبانهای مانند عیلامی که زبان عموم مردم بوده است.
در دید اول، چنین میتوان استنباط و برداشت کرد که زبانی بنام "فارسی باستان" در پهلوی زبانهای دیگر منطقه، متکلمان به مراتب کمتری داشته است چون در غیرصورت، بایست خلاف آن حاصل میآمد یعنی، شمار کتیبه های "فارسی باستان" باید بیشتر میبود.
کی ها اصطلاح "فارسی باستان" را برای نامگذاری این زبان بکار بردند؟
شاید نخستین کسی که زبان کتیبه های هخامنشی را به صورت علنی و مکتوب به عنوان "پارسی باستان" معرفی کرده باشد، کریستین لاسن (Christian Lassen) آلمانی در سال ۱۸۵۶ س.م بود. او در کنار شخصی دیگری مانند گئورگ فریدریش گروتفند (Georg Friedrich Grotefend)، نقش کلیدی در رمزگشایی خط میخی "پارسی باستان" داشت. او این زبان را ظاهراً در حاشیۀ تحقیقاتش در هند، بنام "پارسی باستان" قلمداد و معرفی کرده است.
۱- جورج فریدریش گروتفند Georg Friedrich Grotefend (۱۸۲۰ س.م):
کشور "ایران کنونی" قبل از حضور هخامنشیان، دارای مدنیتهای قابل ملاحظه ئی بوده که ما میتوانیم از تمدنهای مانند عیلامی و بابلی نام ببریم، لیکن مردم این سرزمین، آغاز تاریخ خود را فقط از عصر هخامنشیان شروع میکنند که شاید مورد سؤال و درخور تأمل بسیار باشد. طبعاً، انکار از رویدادها و مقاطع تاریخی، هیچگاه موجب بهداشت و یا امحای واقعیتهای تاریخئ ناپسند نمیگردد و آنچه که در گذشته اتفاق افتاده است، چه خوب، چه بد، همانی است که باید پذیرفت.
ما برای ورود به موضوع، در اینجا ناگریز بودیم تا از عصر هخامشیان فراتر رفته، چیزی را بنام پارس در تاریخ و جغرافیای منطقه جستوجو کنیم. اما تاریخ، پدیده ئی را بنام پارسی و یا جغرافیائی را بنام پارس، قبل از حضور هخامنشیان، به حافظه ندارد. یعنی، پارس هرچه بوده، با هخامنشیان پدید آمده است.
پس، این هخامنشیان کی ها بودند، به کدام زبان گپ میزده اند و از کجا وارد خاک "ایرانی کنونی" شده و چرا در جنوبغرب اعیلام (فارس کنونی)، اسکان گزیدند، از جمله موضوعاتی بود که ما به آن مختصراً پرداختیم و دیدیم که این دودمان، علی رغم آنچه ادعا میشود، از یهودان سواحل شمالی دریا خزر در روسیه بوده اند که برای ماموریتی خاصی وارد مناطق بین النهرین شدند. ایشان نه وارث پیشدادیان بلخی بوده اند و نه پیروان آموزه های زردشت.
زبان آنان مربوط زبانهای "هندواروپائی" و از شاخۀ زبانهای "اسلاو" بود. آنان خود را به "بارس" که در زبان خودشان، معنای "پلنگ خونخوار" را میداده، مسما و ملقب ساخته بودند. این اصطلاح که بعداً به "پارس" تبدیل شد، در واقعیت صفتی بود که نسبت چیزها و اشخاص را به هخامنشیان میرسانده.
صفت پارس که تا اینجا اطلاق به گروه هخامنشی داشت، با مرور زمان به قلمرو آنان نسبت یافت و اهالی منطقه و همچنان مردم بیگانه، همین قلمرو را "پارس"و هرآنچه را که نبستی به این "پارس" داشت، پارسی نامیدند.
این صفت منسوب به پارس در اثر تکرار، تدریجاً تبدیل به اسم خاص گردید. چنانکه اصطلاح "زبان پارسی" که در واقع "زبان هخامنشی" بود، تبدیل به اسم خاص شد. دقیقاً مانند روزبه اصفهانی که از اهالی پارس نبود اما بدلیل داشتن تعلقات به سرزمین "ساسانی"، مشهور و معروف به سلمان فارسی شد.
"زبان فارسی هخامنشی" بنابر ویژه گی های دستوری و ساختاری که قبلاً بیان شد، مربوط به شاخۀ اسلاوی شرقی زبانهای هندواروپائی میباشد که تفاوت و تمایزات آن را با زبان دری که از شاخۀ زبانهای هندو ایرانی میباشد، در بالا مثال آوردیم. و حالا اینراهم، میدانیم که زبان بومئ اهالی "پارس"، اصلاً زبان پارسی نبوده است بلکه مجموعۀ از زبانهای محلی و بطور گسترده، عیلامی بوده است.
بعضی از زبانشناسان و مستشرقین عصر حاضر، زبان پارسی باستان را بدلیل اصالت و قدامتی که دارد، صفت "پارسی" بخشیدند که صرفاً نسبت آنرا به فارس میرساند بدون اینکه الزاماً اشاره به کدام اسم خاص داشته باشد. و برخی دیگری همچنان فارسی جدید (دری) را از طریق پارسی میانه، وارث زبان پارسی باستان قلمداد کرده اند.
پس، آنچه از این مختصر عاید و حاصل میگردد، هر انسان متعقل و معقول را به یک نتیجۀ واحد میرساند که زبانی را که ما امروز بنام دری میشناسیم، به دلایل ذکر شده، هرگز نمیتواند وارث فارسی باستان باشد. من در بخشهای بعدی، در مورد "پارسی میانه" و "فارسی جدید" و ارتباط آنها با زبان دری، بطور جداگانه خواهم پرداخت.