نظریه عباسی در باره الهی نامه سنایی و مثنوی

از کتاب: از کوچه عرفان

عبد الطیف عباسی بن عبدلله عباسی در آغاز قرن یازدهم هجری می زیست و کتاب مثنوی را روی هشتاد نسخۀ خطی تصحیح و تنقیح و مقابله نموده است . او در دیباچۀ که به شرح حدیقه نوشته است در مورد مثنوی و حدیقه اینطور اظهار نظر نموده است  << و آنکه بعضی مضامین حدیقه در مثنوی یافت میشود بخاطر بعضی عیب جویان فضل دشمن حقیقت ناشناس میرسد که حضرت مولوی  از حدیقه اقباس و اخذ کرده اند این معنی را در حق بینوایان عالم معنی و صاحبان بضاعت مزجات و مفلسان راه فضل و کمال توان اندیشد ، گنجوران خزان دانش و هنر و قادر طبعان ملک حقیقت و مجاز را به سرقه و اقباس نسبت  کردن کمال بی خبری و بیخردی بر حسب قال و قیاس کنند که رتبۀ شعری حدیقه نسبت به کلام فصاحت نظام مثنوی ارفع و ارجع میباشد ، بی تکلیف در حدیقه شعری هست که یک بیت آن کوله بار صد دیوان است و از غایت بلندی دست ادراک هیچ ذی اداراکی بشرف  بیان آن  نمی رسد و این مضمون : 

نکتۀ گفته ام که تالیفی است               سخنی رانده ام که دیوانی است

در حق آن صادق می آید: اما چون به حال و قال حضرت مولوی شود ، گنجایش تفرقه و تمیز درین دو رتبه نیست و از عالم (لانفرق بین احد من رسوله) تفرقه میان حالت این دو بزرگ که بیشک ایشان را پیغامبران ملت سخنوری توان گفت مشمر کفر در اضلال است ، اما میتوان میانۀ این دو کتاب (عموم و خصوص مطلق) قرار داد که مثنوی اعم مطلق میباشد و حدیقه اخص زیرا که آنچه که در حدیقه است در مثنوی بشرح و بست تمام یافت میشود و آنچه در مثنوی است در حدیقه جز بطرق اجمال و ایجاز نتوان یافت پس سزاروار است اگر حدیقه را به مثابۀ متن دانیم و مثنوی را شرح آن . 

اگر بگوئیم طرف قال و رتبۀ شعری حدیقه رجحان دارد و جانب حال مثنوی اقوی میباشد هم خالی از جرئت و جسارت نیست . و غایت مافی الباب اینقدر میتوان گفت که طرف صحو حکیم غالب بود و جانب سکر راجع آن صحو در حقیقت عین سکر است. >>

و نظر خود مولانا در مثنوی : کسی که خود را غنون بهشتی را ساخته و خود آنرا نواخته و خواسته است با نواختن آن جانهای مردم نوازش کند و دلها را بر انگیزد و این نغمه آسمانی را جهان و جاودانی گرداند آنرا خود نردبان معراج حقایق میداند:

نردبان آسمان است این کلام             هر که زین در می رود آید پیام

نی ببام چرخ کواخضر بود            بر به بامی کزفلک برتر بود 

بام گردون را از او آید نوا            گردشش باشد همیشه زان هوا

اینسخن گردون را از او آید نوا      گردشش باشد همیشه زان هوا 

اینسخن همچون عصای موسی است     یا بمانند فسون عیسی است 

آب نیل است این حدیث جانفزا              یاربش در چشم اعدا خون نما

همچو قرآن مثنوی ما ز دل               هادی بعضی و بعضی را مضل

تو ز دوری دیدۀ چتر سیاه             یک قدم پاپیش نه بنگر سپاه

تو چو دوری می نبینی غیر گرد      اندکی پیش آببین در گرد مرد 

چون شنیدی اندرین جوآب هست     کور را تقلید باید کار بست 

تو فرو بر مشک آب اندیش را        تا گران بینی سبوی خویش را 

گرنبیند کور آب جوعیان              لیک داند چون سبو بیند گران 

پس بدان کاب مبارک ز آسمان       وحی دلها باشد و صدق بیان*۳۳