حکایت ۴۳
سماع است از احمد سغدی ، مردی بزرگ بود از علماء ماوراءالنهر، گفت: نصر احمد را که امیر خراسان بوده است ، سُبکتگین غلام او بوده است ، ومحمود مولی زاده اوست .
این احمد سغدی گوید: او را بخواب دیدم ، گفتم : ما فعل الله بک ؟
گفت : مرا بیامرزید، و از کریم چه آید جزکرم . چون بیدار شدم مرا این سودا غلبه کرد که چرا نپرسیدم که سبب آمرزش چه بود؟ دیگر شب بخواب دیدم او را ، از و سوال کردم : هیچ دانی که سبب آمرزش چه بود؟ گفت : دانم . گفتم : بگوی که چه بود؟ گفت : قبله من ! از شادی بیدار شدم، باز حسرت آن مرا بگرفت که چرا نپرسیدم که این قبله کیرا دادی، که بر تو چنين مبارک آمد؟ شبی دیگرش بخواب دیدم گفتم یا امیر ! بگوی که این قبله کیرا دادی، که بر تو چنین مبارک آمد؟ گفت : قبلت ابا عمر والبيكندي دیگر روز برخاستم ، بر بو عمرو رفتم به بیکنند ، گفتم : بیامده ام از راه دور بحاجتی که روا کردن آن حاجت بر تو سهل است. پای بمن نمای ، که مرا با پای تو سریست که تو در میان نه یی !
بو عمرو گفت : پای نمودن باهل علم ، ادب نبود . سوگند بروی دادم . پای از زیر دامن بیرون کرد ، بوسه بر پای وی دادم و آنرا وسیلتی گردانیدم بخدای تعالی .
و این بو عمر و از جمله ايمه حدیث بود کسی که پای عالمی می بوسه دهد، خداوند تعالی ببركات تواضع او آن عالم را ، او را می بیامرزد، کسی که قدمتگاه خلیل را صلوات الله علیه بوسه دهد، چگونه خداوند تعالی او را نیامرزد؟
قال : مرد باید که در جامه مردگان، زنده بود ، نه در جامه زندگان مرده بود. مرد باشد که در قبای عاریت بود و مرد باشد که در مرفع عاریت بود. ای بسا دراعه داران که دراعها از یشان بفریاد .
با دل زنده باید که بکعبه شوی با دل مرده بحج رفتن ، روزگار ضایع کردن بود . خواجه میپندارد ، که قدم در بادیه نهد، ندا در ملکوت افتد که پیش خواجه بازشوید که خواجه بخدمت میآید . مرد باید که بر مراتب شرایع واقف بود تا هر چیزی را در موضع وی و در وقت وی بجای آرد .
قال عليه السلام : بنى الإسلام على خمس : شهادة أن لا إله إلا الله... الحديث حج از جمله ارکان اسلام است ، فرض عین است ، وزكوة وصدقه فطر ، و روزه فرض سال است . و نماز عبادتِ مکررست در شبانروز ، و به هیچ عذر از مرد بالغ عاقل مسلمان افتیده نیست. و بعضی از ارکان ، فرض لازم است بر کافه خلق : اقرار دادن بوحدانیت و گواهی دادن بر صدق نبوت و رسالت ، و ایمان آوردن بكافه انبيا ورسل . و علمای اصحاب رأی ، اختلاف کرده اند در طاعتها، که کدام طاعت فاضلتر ؟ روایت کند از ابوحنیفه رحمه الله : که حج را ثواب بیش بود از صدقه ، وصدقه را ثواب بيش بود از بنده آزاد کردن. وحسن زیاد حکایت کند که صدقه فاضلتر از حج . ومشايخ امروز برانند: که حج از همه عبادتها فاضلتر . که ثواب طاعت ، بقدر عنا ومشقت بود ، که رسول عليه السلم عایشه را گفت: اجرک على قدر تعبک وتصبک.
و از ابوحنیفه روایتست که یاد کرد ،حق اندر طواف، فاضلتر از قرآن خواندن.
و بمذهب شافعی رحمه الله : سر همه طاعتها واصل همه سعادتها ، کلمه توحیدست ، و گذشت کلمه توحید ،نماز که به هیچ عذر نیفتد .
قال : و باتفاق ، استطاعه شرط است مر وجوب حج را . حج واجب نیاید . تا هفت شرط موجود نگردد بعد از انکه خانهاشان از مکه بیرون بمقدار مسافت رخصت قصر بود و زيادت .
اما ازین شرطها یکی زادست و راحله ونفقه عيالان و خادمان ، رفتن را و بازگشتن را ، و نفقه کسانی را که در نفقه وی بوده باشند و چندانی زیادت بود که کابین زنی دهد، که باشد که او را حاجت آید بزن ، تا در حرامی نیفتد و باید که آن نفقه چندانی بود که که بر ستور رود ، و برستور بازگردد و زیاده آید، تا پیاده شدن حاجت نیاید ، بنفقه وسط درو اسراف نه و تقتير نه پس از کفاف وقضای دبون و این آنگاه بود که عیال دار را از نفقه عیال مطلوب چاره نبود در بازگشتن . فاما اگر عیال ندارد و چندانی از مال دارد، که ستور به کرا گیرد و در راه نفقه کند شدن را حج واجب آید. بریک طریق اصحاب نفقه باز آمدن شرط نیست که در حق وی همه بقاعها یکسان است و همه موضعها چون یک موضع .
و طریق دیگر آنکه نفقه بازگشتن و کراء ستور بباید و گرچه عبال ندارد ، که مردم در غربت رنجور بود ، و گرچه در نعمت بود.
وامن راه شرط است، در رقتِ خروج خطر عدو نبود برجان ومال . واصناف مال در واجب شدن حج یکسانست ، خواه زر و سیم باش ، خواه ضياع و عقار، و اگر خانه دارد که بمزد دهد و اندر وی نباشد، و بهاء خانه چندان بود که نفقه حج نیاید ، خانه بباید فروخت وحج واجب آید .
و اگر مال دارد که بوی حج توان کردن ، اگر خواهد که بچیزی صرف کند ، اگر پیش از وقت وجوب بود ، شاید صرف کردن و اگر وقت وجوب در آمده بود نشاید . و وقتِ وجوب آنگاه بود ، که قافله از شهر بیرون رود، او را موافقت قافله بباید کرد . امر علی الخصوص در حق وی معتبر نیست ، در جمله قافله معتبرست و شرط دیگر چنان باید که از وقت ، چندان مانده بود، که او از خانه خود برود با قافله آن سال حج تواند کردن و بمذهب ابو حنيفه ، بالغ باید که بود ، وعاقل باید که بود ، و مسلمان باید که بود ، و آزاد باید که بود .
و اگر درویشی تکلف کند پیاده رود و حج گزارد ، از فرض محسوب بود حد وی مستطیع شد چون برسید بدان مقام و گر كودک پيش از وقوف عرفه برسد ، حج وی درست بود از فریضه ، و اگر تلبیه بیارد و احرام از سرگیرد پس از بلوغ محسوب بود از اسلام باتفاق . و این شرطها که گفته آمد، بعضی در واجب شدن حج است، و بعضی در صحت حج. اگر مال دارد از وقت وجوب ، ولكن او را از عزوبت رنج است، حج باید . کردن که حج فریضه است و نکاح مباح مال را در راه حج صرف باید کردن . و اگر مال بکار برد پس وجوب حج . لازم آید که وام کند و به حج رود . و اگر مالی میراث یافت که حج را کفایت بود ، ولكن وامی دارد ، مال بوام صرف کردن اولی تر، که دین بندگان مقدم بود بردین حق . و این را نظیری است : چون دوحق در محلی جمع شود، حق خداوند و حق بنده، آن بنده مقدم باید داشت، که او محتاج است و خداوند بی نیاز ست.
مثلاً مردی دست یکی ببرید و دزدی کرد ، قصاص را مقدم کنند بر سرقه، که قصاص حق بنده است و قطع در سرقه حق خداوند . و بناء حق خداوند بر مساهله است، و بناء حق بندگان بر مضایقت است .
زن را محرم باید تا واجب ،آید و اگر محرم ندارد لازم نیاید که شوی کند و بقول اصحاب رأى واجب آيد ولكن وجوب ادابى محرم ، تا وصیت کند بآخر عمر خويش . يک قول اينست و یک قول خود آنست که محرم شرط وجوبست، بی محرم واجب نیاید. اگر مال یافت در وقت وجوب ، ولکن او را از عزوبت رنج است ، حج باید کردن. چه حج کردن فریضه و نکاح کردن مباح است. و اگر شرایط وجوب جمع آید تأخير نشايد بقول ابو حنيفه، مگر بعذر . وبقول اصحاب وی و شافعی بشاید تأخير ، ولكن بشرطی که اجل در رسد و فرض در گردن نمانده بود، هر وقتی که بیارد، ادا بود د ، قضا نبود . چنانک نماز بآخر وقت کند ، همه ادا بود، قضا نبود. فاما اگر در خود ، اثر ضعف و عجز بیند بتأخير عاصی بود، چون بمیرد ناکرده . فاما اگر ضعفی ندارد و بسال دیگر حواله کند و نرسد و بمیرد، عاصی نمیرد . وگر بنان سوال ، حج کند ، حج از گردن بیفتد ولكن كراهيت بود سفر کردن و از مردمان چیزی خواستن ، وبار معده خود برکیسه مردمان افکندن. و دوست دارد که اگر کسی را مال حلال نبود بحج نرود ، تاکسی را بلقمه حرام میزبانی نکند و اگر درمیان منزلها منزلی خراب شده بود و چیزی نیابد ، یا طعام وعلف ستور عزيز بود بثمن مثل نيابد، حج واجب نباید . و اگر در بادیه در هر منزلى علف ستور یافت نشود ، لازم نیاید حج کردن و اگر در هر دو روزی آب یافت نشود ، واجب نیاید . و اگر فرزند پدر را گوید: حکم تو بران روانست و تصر در ناکردن نافذست، بر پدر حج واجب آید بخلاف بیگانه بر قول شافعی است این مسئله. اگر نایب بوقت احرام و لبیک بنیست فرماینده زد ، اگر باز ، نیت خویش کرد که حج ورا بود ، درست نیاید و از فرماینده افتد.
مسئله
اگر کسی از مردمان حج کند تبرع نافرموده درست آید . ورچند بیگانه بود. و اگر فرزند از مادر و پدر بیک عقد ، احرام خواهد ، تا از هر دو حج گزارد، درست نیاید ولكن حج فرزند را بود . سه چیز ست که حج روا نبود بی او: احرام و وقوف وطواف . ولكن اختلاف کرده اند در احرام و عامه از اصحاب بوحنیفه برانند که احرام از حج نیست، بلکه با حرام در حج شوند، چنانکه مرتکبیر نخستین را گفته اند، تکبیر و احرام، چون طهارت داشته ، طهارت از نماز نی ولیکن نماز بى طهارت نماز نى . وفائده این اختلاف آنجا پیدا آید که زنی را بعد تکبیر در نماز تطوع عذر پدید آید، برقول آنکه گوید: تکبیر از نماز نیست ، قضا واجب نیاید احرام بی تلبیه درست نیاید مگر که نیت کند و هدی فرستد . هدی از تلبيه نوبت بود ، و اگر تلبیه نگفت، چه سبحانه الله گفت، یا الحمدلله گفت ونيت احرام کرد ، درست آید بقول ابوحنیفه، چنانکه بجای تکبیر نماز ، ذکری دیگر گوید . واگر به پارسی گوید تلبیه ، نیز درست بود بقول ابوحنيفه.
باب المواقيت
قال الله تعالى : الحج اشهر معلومات. احرام به حج درست نباید تا ماه . شوال برنیاید . اشهر حج شوال است و ذو القعده و نه روز از ماه ذی الحجه و شب عید اضحی ، تا آنگاه که سپیده صادق بدمد . روز نحر از اشهر حج نیست . فاما بمذهب ابوحنيفه واصحاب وی ، احرام بستن پیش از ماه شوال درست بود ، كما ذكر في الجامع .
و وقت دریافت حج ، روز عرفه باید که در عرفات بود از بعد زوال روز عرفه تا سپیده روز عید اضحی .