138

تولد و دوران کودکی استاد خلیلی

از کتاب: سرود خون

نامش " خلیل الله" متخلص به " خلیلی" سال تولدش " ۱۲۸۵ شمسی مطابق ۱۹۰۷" زاد گاه اش حوالی کابل، پدرش میرزا محمد حسین خان مستوفی الممالک (وزیر دارائی) دورۀ سلطنت " امیر حبیب الله خان" ومادرش دخت "عبدالقادر خان صافی " از خوانین معروف " کوهستان: خواهر مرحوم عبدالرحیم خان نایب سالار بوده است.

ظاهرا " مادر را در هفت سالگی از دست میدهد و پدر با تمام توطئه علیه امان الله خان توسط  مصوف در تاریخ ۱۴ اردیبهشت ۱۲۹۸ ش در باغ ارک شاهی بدار آویخته میشود. و این حادثه که مصادف با نخستین سالهای ایام شباب او بود، چنان عقدۀ عمیقی نسبت به امان الله خان دروی بجا گذشت، که تا اواخر عمرش هر گز نتوانست بیطرفانه و با حسن نیت در بارۀ امیر امان الله خان پادشاه جوان و استقلال طلب کشور قضاوت نماید.

او با نگارش داستان تراژیدی  و شیرین عیاری  از خراسان که قهرمانانش در آئینۀ خیال شاعر قد بر افراشتند، ضربۀ سختی به آن قسمت از تاریخ افغانستان زد، اما جای شکرش باقی است که آن فاقد ارزش و اعتبار تاریخی بوده و هیچ یک از پایه های را که تاریخ بر اساس آن استوار است ، ندارد. 

اینکه حبیب الله سقاء عیاری از خراسان بود شکی در آن نیست اما این واقعیت را نیز پذیرفت که او نه صالح بود و نه برای  مملکت داری آفریده شده بود و با تایید قول مرحوم شادوران دکتر میر غلام محمد غبار مورخ بر جسته و پاک نهاد کشور، از عهدۀ اداره یک روستا هم بر نمی آمد.

آغاز جوانی خلیلی همزمان با سقوط امان الله خان و روی کار آمدن بچۀ سقاء بود که ستارۀ اقبال خلیلی از این زمان درخشیدن گرفت.

نارضایتی های پراکنده که غالبا از اصلاحات اجتماعی و بعضا در اثر شتابزدگی جنون آمیز پادشاه  جوان وقت و مواردی هم از تحمیل بر نامه های غیر مفید و مغایر با سنت های بر گزیدۀ مردم بوجود آمده بود، با تحریک یکی از مخالفان بسیار سر سخت امان الله معروف به نور المشائیخ (حضرت محمد صادق المجددی) حالت جدی گرفت و با پا در میانی عناصر مشکوک و ناشناس و شایعات و افواهات به کمک غیر مستقیم یا مستقیم استعمار سر انجام منجر به شکست امان الله خان و بر سر کار آمدن حبیب الله معروف به بچه سقاء شد که داستان حیرت انگیز و حکمت آموز کمدی معروف سلطنت او نه ماه بطول انجامید. این نکته قابل ذکر است که در صد سال آخر تاریخ کشور ما هر گاه لحظۀ حساسی فرا رسیده است یکی از حضرات خاندان مجددی ها در صحنه بود اند از پا موارد که بگذاریم  حضور قدرتمندانه سیاسی  و اجتماعی این خاندان در لحظات حساس  تاریخ ما مشخص و روشن است.

خوانین و زور مداران ظاهرا برای تحفظ جلال و مقام و یا برای استمرار و ادامه ظلم اجتماعی بر مستمندان بینوا عدۀ از افراد متهور و سرکش را همیشه دور و بر خود نگاه می داشته اند تا هیچ کس جسارت داد خواهی و عدالت بخود نداده ، برای احقاق حقه ای خود علیه جباران و ستمگران قد علم نکنند. 

حبیب الله سقاء نیز از دهاقین جسور و بی پروا سر زمین کوهستان بوده است که در شورش و به قدرت رسیدن او خوانین کوهستان علی الخصوص  خانوادۀ " خلیلی" نقش به سزای  داشته اند و به همین سبب بعد از پیروزی میرزا محمد یوسف خان (عموی خلیلی و برادر میرزا محمد حسین خن مستوفی الممالک) بحیث سر منشی مقام صدارت و سلطنت ، و خلیلی جوان ۲۲ ساله بحیث مستوفی (مدیر عمومی وزارت دارائی ) استان مزار شریف در دستگاه جدید وارد خدمت شدند.

یکی از حوادث مهمی که در این هنگام اتفاق افتاد تجاوز روس ها تحت قیادت ظاهری غلام نبی خان چرخی (ویز مختار وقت افغانستان در مسکو) و به فرماندهی (پریماکوف) به بهانه طرفداری از امان الله خان بود که این یورش از سرحدات شمال کشور تا حدود تاشقرغان پیش رفت اما در اثر انصراف امان الله خان و توافق روس و انگلیس حادثه سریعا پایان یافت.

خلیلی که خود یکی از شاهدان عینی این تجاوز و دفاع بود سالها آن واقعه را به دیار فراموشی سپرده و بر روی آن خاکستر غفلت پاشید، او آگاهی و آزادگی ملت را به قیمت رضایت فرمانروایان مستبد وقت معامله نمود و بجای انعکاس رشادتها و پایمردیهای دلیران معرکه های نبرد در گورستان سلاطین غزنین به دنبال استخوانهای پوسیده رفته و از شکسته ریخته های ستون زباله دان تاریخ عصای مقدس آفرید.

سال ها بر آن حوادث گذشت تا تاریخ یک بار دیگر تکرار شد و روس ها از همان راه اما ا هیئت دیگر هجوم آوردند ، این جا بود که خلیلی به موازات زمان با شتاب به سراغ خاطرات زنگ زده رفت و متاسفانه آنچه از لابلای یادداشت های پراکندۀ غبار آلود موهومش بدست آمد گیره دیگری بر عقده های کور تاریخ معاصر کشور افزود، او نه تنها نخواست یا این توانایی و شهامت را در خود نیافت که نماید بلکه با کمال تاسف باید گفت که بر گردن لرزان و شکستۀ آن زنجیر دیگر افگند و بروزنه انحراف آن از واقعیت ها سنگ دیگر افزود.

خلیلی در تمام مدت فرمانروائی ال یحی در دستگاه دولت خدمت نموده و علی الخصوص در زمان المتوکل علی الطاغوت" در مدارج بلند و بالای سیستم قرار داشت.

زمانی معاون دانشگاه ، سال ها رئیس مستقل مطبوعات مدتها منشی والا مقام مجلس وزرا و مشاور بلند مرتبت مقام سلطنت ، ملک الشعرا دربار و منشی و مشاور مقام صدارت عظمی و سر انجام سفیر کبیر و نماینده تام الاختیار کابل در کشور های مختلف من جمله حجاز و عراق بود. 

این ها القاب و عناوین مشاغل و مناصب استاد در دوران حکام بی کفایت زمانف و سلطنت آن خاندان نامبارک بود. این جا سخن از مردی است که با بیش از نیم قرن (۱۹۲۹-۱۹۷۸) حضور در سطح بالای تصمیم گیری های سیاسی از کم کیف قرار داد ها و جزئیات روابط با دول خارجی و علی الخصوص با همسایۀ شمالی مطلع بوده است و از چگونگی وابستگی نظامی، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی کاملا آگاه بود.

در زمانیکه ظلم و بیداد حکام بی کفایت و وابستۀ وقت از یک طرف و جهل و فقر و اوهام و خرافات از طرف دیگر دست بدست هم داده کشور را به سوی یک کورستان سرد و تاریک که در آن از رشد و آگاهی و شناخت و معنویت و شکوفائی  اثری نبود هدایت می نمودند، ملک الشعرا قصیده سرای دربار در ویرانه های  یمگان بدخشان" بدنبال نعلین ناصر خسرو بلخی رفته و در شرح و تفصیل طول و عرض مقبرۀ بابر مدتها قلم می زند. 

درست هنگامی که جنازه استقلال و آزادی را در تابوت دموکراسی از نوع شرقی اش به گورستان خفقان و استبداد در خاک می سپردند شیخ الوزراء صدارت نشین از ابهت و جلال سلاطین غزنین سخن رانده و بر گمنامی ایازها  اشک حسرت می ریخت.

در زمانیکه گردن آزادیخواهان مبارز و مسلمان در زیر زمین های نمناک زندانهای مخوف رژیم از مو باریکتر شده بود مشاور عالیتربه مقام سلطنت در شب  نشینی های دربار از رجز خوانی های عنصری ها در شرح حال زلف کوتاه و دراز ایازها داد سخن می داد. 

متاسفانه این عشق و علاقه نسبت به رفتگان هیچ موقع او را راحت نگذاشت، حتی بعد از تحول فکری و ترک شیوۀ پیشین نیز تغییر نیافت و تا آخرین روزهای حیات از مدح و ثنا رفتگان تاریخ و تاسف و حسرت انحطاط سلاطین غزنین بیرون نیامد.

گشت و گذار متعصبانه در دل تاریخ و تحقیق  و تتبع در اطوار و قرون پیشین او را عملا دور از نیازها مسائل و گرفتارهای کشور نگاشت ، ویا به عبارت دگر هر قدر درون تاریخ خیره شده از مشکلات  و مصائب روز مملکت غافلتر ماند.

این غفلت وبی تفاوتی تا آن اندازه بود که حتی اندرز های حکیمانه و پیش بینی های هشدار آمیز مولانا اقبال لاهوری که بعد از سفرش بع افغانستان در " پیام مشرق"و"مسافر " گوشزد نمود تکانی به او نداد و در سطح جهانی تحولات مصر استقلال پاکستان و مبارزات بیدارگرانۀ شادروان دکتر محمد مصدق در اندیشۀ او جذر ومدی پدید نیاورد. بهر حال خلیلی بعنوان یک مهرۀ مهم و بازر سیستم سلطنتی تا آن زمان در پیشگاه ملت و محضر تاریخ اگر نگوئیم محکوم رفت به شدت هدف تیر ملامت است ، البته نا گفت نماند مسیری را که قرآن برای هدایت همگان ذکر می کند غیر از همین مسیر نیست و هرکداممان به نحوی و گونۀ با این طغیان وطلغوت کرده ایم الدین قدتبیین الرشد من الغی...