32

حکایت ۱۲

از کتاب: روضة الفریقین

وقتی بایزید طهارت کرد از حدث وی بوی مشک آمد . پاره خاك بران انداخت گفت بارخدایا بربایزید بپوش! تا بایزید در خود بغلط نیفتد . لقمه بايزيدرا همچنان گردان که بود .

نه مرد کم از زنبورست ، اگر در قی زنبور حلاوت و طهارت و شفا تعبیه کرد، از قدرت وی عجب نی ، اگر در حدث دوستی ، بوی خوش تعبیه کند چه عجب ! و این موافق خبرست که رسول میگوید علیه السلم : مثل المؤمن كمثل النحلة يأكل طيباً ويضع طيباً زنبوری که لقمه نگاه داشت، آن لقمۀ وی را شفای خلق گردانید . قال تعالى : فيه شفاء لِلنَّاسِ کسی که لقمه نگاه دارد ، اگر از لقمه وی بوی خوش آید ، چه عجب ؟

جنيد لقمه درویشان را وصف کرده است گفت : نومهم نوم الغرف واكلهم اكل المرضىی  بیمار برجان خویش می ترسد هر چیز نیارد خوردن ، و هر طعام با دهن بیمار نسازد . درویش بر روزگار خود می ترسد و بر وقت خود می ترسد . همچنانکه بیمار برجان خود میترسد . نه باید که اگر گستاخی کند، در لقمه وقت روی در پوشد.

 مهتر و مهتر زاده صحابه عبدالله بن عمر رضى الله عنه وعن ابيه ، گويد فرشته (ئی) موکل است بر فرزند آدم علیه السلم، چون آدمی بر صحرا طهارت کند ، گردن وی بتابد تا آنچه از وی جدا شده بود نه بیند . اشارت درین آنست که گوید: بنگر! این چندین حرص در طلب چیزی که مآل وی اینست که نخواهی که او را بینی !

و این چندین خصومت تو با خلق از برای این حدَث گنده . و این چندین شرۀ تو  در خوردن وی . و این چندین ضایع کردن عمر عزیز تو در طلب کردن او . حدث او را آینه روزگار وی گرداند ، گویند : بنگر! تاکر اکند، که از برای حدثی را که دروی نگری ، دست به بینی ،نهمی با خلق جنگ کنی ! و آن حدث از روی اشارت با تو میگوید: از من دست بر بینی چه نهی؟ که من معشوقۀ تو بوده ام ، خوانت نبودی (جز) در آرزوی من . خانه بمن بیاراسته و شادی بجمال من کرده و مجلس بمن خوشبوی کردی و دوستان را بمن دعوت کردی با تو صحبت کردم، آلوده شدم و گنده گشتم و مهجور شدم و چنان شدم که با تو در یک خانه می نگنجم، از صحبت تو چندین بلا نصيب من آمد. این همه بلا بر من تأثیر یکروزه صحبت تو است . باش ! تا صحبت پنجاه ساله تو ، با توچه کند؟ همه روز در اندیشه پر کردن وقی کردن معده بوده، عمر عزیز در راه طهارت جای، بیاد دادی ، و خبر نداری ، سفر مبارک بر دست گرفته (ئی) ! از سفره بطهارت جای و از طهارت جای بسفره . از یک جای بر می دار ، و بیک جای تهی میکن مینگر! که این سفر که خواجه بر دست گرفته است ، منزلش کجا خواهد بود؟