کشتن عبدالله وزنهار آمدن سالوکان خراسان

از کتاب: تاریخ سیستان
08 March 1485

چون به نشابور قرار گرفت سالوکان(۶) خراسان جمع شدند و تدبیر کردند، که

 

 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱ . کذا...               ۲ . اصل : بساری.             ۳. ظ: مرزبان عزیز بن عبدالله را دید. 

۴. ظ : لفظ ((را)) اینجا زاید است .

۵ . طبری در سال ۲۶۰ آورده که عبدالله  سگزی از طبرستان به وی افتاد واز صَلابی عامل آنجا پناه خواست ویعقوب به نواحی وی کشید وبه صلابی نوشت که عبدالله را بفرست ورنه با تو جنگ خواهم کرد و عامل وی وی رابه نزدیک یعقوب فرستاد (ج ۳-۳، ص۱۸۸۵-۱۸۸۶) گردیزی هم گوید: وعبدالله و برادرانش سوی وی رفتند به نزدیک ضلالی[کذا] و یعقوب به ضلالی نامه نوشت تا ایشان را بفرستد واگر نی با او همان معاملت کند که با محمد و حسن کرد. واهل وی از آن نامه بترسیدند و ضلالی هردو برادر (کذا) به نزدیک یعقوب فرستاد، ویعقوب ایشان رابه نیشابور آورد به شادیاخ ایشان را اندر دیوار بدوخت به میخ های آهنین (زین الاخبار ص ۱۳) .

۶. برهان قاطع سالوک را دزد و خونی وراهزن می داند وبه عقیدهٔ حقیر سالوک باید فارسی صعلوک باشد که درویشان و تهیدستان غرب را بدان نام خوانند. و گروهی از فقرای عرب بودند که راهزنی کردندی و گفتندی که ما حق خویش از قبل عطایای مسلمین بر گیریم و هرچی به راهزنی ستدنی گفتندی سلطان را خبر کنید که فلان مبلغ مال را صعلوکان گرفته اند. المنجد گوید: صعالیک العرب لصوصهم و فقر آنهم. و از قضا سالوک نیز به همین معنی است و چنان که صاحب برهان پنداشته دزد و خونی وراهزن نیست بلکه فقرای خراسان بوده اند کا گرد هم آمده و به نام اخذ حق خود از بیت المال احیاناً به راهزنی و طغیان مشغول می شدند. این اسفندیار در تاریخ طبرستان مقارن ضعف دولت طاهریه می نویسد که در خراسان طایفهٔ اوباش به طغیان برخاسته بودند. و سعدی هم سالوک را در بوستان به معنی سالک و درویش آورده 



این مردی صاحب قران خواهد بود و دولت بزرگ دارد، او مردست، و کسی برو [بر] نیاید مارا صواب آن باشد که به زینهار او رویم و به روزگار دولت او زندگانی همی کنیم، پس سرکب(۱) الکبیر که نام وی ابراهیم بن مسلم بود و ابراهیم بن الیاس بن اسد و ابوبلال الخارجی و ابراهیم بن ابی حفص و احمد بن عبدالله الخجستانی(۲) وعزیز(۳) بن السری، این همگان یاران [و] گروه خویش نزدیک یعقوب آمدند، و یعقوب ایشان را بنواخت و خلعت داد و با خویشتن به سیستان آورد و فرمان داد تا سر عبدالرحیم که اوراکشته بودند خوارج برگرفتند و بیاورند، [و] رسولان و نامه فرستاد به نزدیک معتمد که امیرالمؤمنین بود و به نزدیک موفق که برادر او بود [و] ولی عهد، و کنیت موفق ابواحمد(۴) بود، وبه نامه اندر یاد کرد بند بر نهادن محمد بن طاهر، و سر عبدالرحیم  بفرستاد، پس امیرالمؤمنین را خوش نیامد بند کردن محمد بن طاهر و آن را منکر بود، اما سر عبدالرحیم و کشتن او قبول افتاد، فرمان داد تا سر عبدالرحیم به بغداد بگردانیدند، و منادی کردند که: این سر اوست که دعوی خلافت کرد، یعقوب بن اللّیث او را بکشت و سر او بفرستاد ؛ باز نامه ها جواب کرد [به] نیکوئی از آنچه چاره نداشت ، و یعقوب قوی گشته بود، صواب استمالت کردن او دید، چون رسولان باز آمدند ، یعقوب قصد رفتن کرد سوی فارس روز شنبه دوازده  روز باقی از شعبان، سنة احدی و ستین و مایتی، واز هربن یحیی را خلیفت کرد بر سیستان، وبا یعقوب بودند درین سفر علی بن الحسین بن قریش و احمد بن العباس بن هاشم و محمد بن طاهر(۵)، چون یعقوب به اصطخر رسید، خلیفت محمد بن واصل(۶) پیش او آمد و قلعه بدو سپرد و خزینه و مال محمد بن واصل، و محمد 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱ . در تواریخ معتبره از قبیل طبری چاپ فرنگ وایت ابن اثیر این شخص و طایفة او را بنو شرکب به ضم شین معجمه و فتح کاف آورده اند ابن اثیر گوید: ((بنوشرکب سه برادر بودند ابراهیم، ابو حفص یعمر وابوطلحه منصور پسران مسلم و بزرگترین ابراهیم بود الخ... )) ( کامل ج ۷ ص ۹۷). تاریخ بیهق خطی تصحیح آقای بهمن یار صفحه ۸۸ هم نام ابوطلحه سرکب را ذکر کرده‌ ست .

۲. این احمد بن عبدالله خجستانی مطابق روایت نظامی عروضی سمرقندی از خربندگی به مقام امارت خراسان رسید. و خجستان در کوهستان هرات از اعمال بادغیس.  

( چهارمقاله چاپ لیدن ص ۳۶) 

۳. کذا... طبری! عزیز به تصفیر ( رگ ص ۲۲۰- ح۱) .             ۴.اصل ؛ امیر احمد. 

۵ . خبر همراه بودن محمد بن طاهر در این سفر با یعقوب، با روایتی که در صفحه ۱۳۶ این تاریخ گفت متباین است.

۶ . این محمد بن واصل – پس از بازگشت یعقوب از حرب علی بن الحسین بن قریش و تصرف فارس – از دربار خلافت ماّمور عمل فارس و تصرف آنجا شده و بعد بر خلیفه بغی کرده به یعقوب گروید و عاقبت گردن کشی آغاز نهاد و یکی از مشاهیر امرای عصر شد و سپاه بغداد راکه به ریاست عبدالرحمن بن مفلح و طاشتمور به 



بن واصل به اهواز بود، یعقوب آن هما مال و سلاح بر گرفت و سپاه را بدان آباد کرد و خلعت ها داد وآن خلیفت او را بنواخت و نیکوئی کرد و گفت، و محمد بن زیدوی(۱) خلیفت یعقوب بود بر قهستان، و یعقوب او را از آنجا معزول کرد، او بر یعقوب خشم گرفت و به کرمان شد وز آنجا به نزدیک محمد بن واصل شد، و پیدا کرد خلاف خویش بر یعقوب، و محمد بن واصل را دلیر کرد بر محاربهٔ یعقوب [و] کار بساخت که حرب کند.