دوران عبدالملک بن مروان

از کتاب: تاریخ یعقوبی ۱/۲

عبدالملک بن مروان بن حکم که مادرش عایشه دختر معاویة بن مغیرة بن ابی العاص بن امیه و هر دو نیایش تبعید شد گان پیامبر خدا بودند بزمامداری رسید و بیعت با او در شام و درهمان روزی که مروان بمرد، در ماه رمضان سال 65 انجام گرفت .خورشید در آن روز در ثور بود 17 درجه و 20 دقیقه و قمر در حمل 25 دقیقه و زحل در سنبله 18 درجه و 50 دقیقه در حال رجوع و مشتری در جوزا 22 درجه و 10 دقیقه و مریخ در حمل 19 درجه و 10 دقیقه و زهره در سرطان 2 درجه و 20 دقیقه و عطارد در جوزا 3 درجه و رآس در حوت 20 درجه و 10 دقیقه.

ما ضمن دوران ابن زبیر از داستان بیعت عبدالملک و بهم خوردگی شهرها و تسلط هر کس که بر شهری دست یافته بود، و نیز از قصۀ سلیمان بن صرد خزاعی و ابراهیم بن مالک بن حارث اشتر و گشتنش عبیدالله بن زیاد و حصین بن نمیر را و دیگر وقایعی را که در ردیف دوران ابن زبیر بود، سخن گفتیم: و چون مردمی گفته بودند که خلافت کسی را در خور است که دو حرم (مکه و مدینه) در دست او باشد و با مردم حج گزارد برای همین تاریخ مروان و قسمتی از دوران عبدالملک را در ضمن تاریخ ابن زبیر در آوردیم.

تمام شام جز فلسطین که ناتل بن قیس آنجا بود، برای عبدالملک روبراه شد و چون عبدالملک خواست رهسپار گردد خبر یافت که سرکش روم مصیصه را محاصره کرده است، پس نخواست با بهم خوردگی شهر ها بجنگ با او مشغول گردد و کس نزد وی فرستاد و با او صلح کرد و مالهای بسیاری بسوی او حمل نمود تا باز گشت.

چون عبدالملک کار شام را منظم ساخت و روح بن زنباع جذامی را به فلسطین فرستاد، از دمشق رهسپار شد و برای جنگ با زفر بن حارث آهنگ قرقیسیا کرد تا بوادی بطنان رسید و هنوز کار ابن زبیر بانجام نرسیده بود؛ پس چون بوادی بطنان قنسرین رسیدف خبر یافت که عمرو بن سعید بن عاص در دمشق سر بلند کرده و مردم را بخویش خوانده و نام خلافت بر خود نهاده و عبدالرحمن ابن عثمان ثقفی جانشین عبدالملک در دمشق را که مادرش ام الحکم دختر ابوسفیان ابن حرب بود، بیرون کرده و خزانه ها و بیت المالها را زیر دست آورده است. عبدالملک دانست که در بیرون آمدن از دمشق خطا کرده است پس راه باز گشت به دمشق را در پیش گرفت و عمرو بن سعید سنگر گرفت و بجنگ وی بر خاست و میان ایشان سفیرها رفت و آمد نمودند تا انکه صلح کردند و پیمان بستند و میان خود قرار دادی با عهد و پیمانها و سوگندها نوشتند که خلافت پس از عبدالملک برای عمرو بن سعید باشد و عبدالملک به دمشق در آمد و یاران عمرو بن سعید با او کناره گرفتند و هرگاه برای رفتن پیش عبدالملک سوار می شد، همراه وی سوار می شدند. سپس عبدالملک بفکر کشتن عمرو افتاد و دانست که پاداشاهی او جز باین کار روبراه نمی شود شامگاهان عمرو نزد وی آمد و او گروهی از بستگان و غلامان و دیگر کسانی را که نزد وی بودند، برای کشتنش آماده ساخته بود، و چون عمرو جای خود را گرفت، عبدالملک باو گفت: ای ابو امیه در موقعی که یاغی شده بودی قسم خوردم که هرگاه بر تو ظفر یابم گردنت را غل کنم و دستهای تو را با آن ببندم گفت: ای امیر مؤمنان تو را بخدا قسم که دیگر از گذشته سخن مگو پس حضار مجلس بسخن امدند و گفتند چه مانعی داری که که قسم امیر المؤمنین را راست گردانی عبدالملک غلی از نقره در آوردن آن را بگردنش انداخت و می گفت:

ادنیته منی لیسکن روعه 

فاصول صولة حازم مستمکن

او را بخودم نزدیک کردم تا ترس او آرام گردد انگاه مانند دور اندیش تسلط یافته ای بر او حمله برم آنگاه دو دست  او را بگردنش  غل نمود و چون میخ را محکم کرد او را بطرف خود کشید تا برو افتاد و دو دندان پیشین او شکست، پس گفت: ای امیر مؤمنان تو را بخدا سوگند مبادا استخوانی که از من شکستی تو را بر آن دارد که بیش از این مرا آزار دهی یاهم مرا پیش مردم بیرون بری تا مرا باین وضع ببینند و می خواست با این سخن او را تحریک کند تا بیرونش برد چه از طرفداران عمرو بن سعید سی و چند هزار از جمله عنبسة بن سعید بر در ایستاده بودند.

عبدالملک در این سال حجاج را والی عراق ساخت و با خط خود نامه ای باو نوشت: اما بعد ای حجاج تو را بر دو عراق کوفه و بصره والی و مسلط ساختم پس هر گاه وارد کوفه شدی چنان لگد کوبش کن که اهل بصره بدان زبون گردند و از مدارای با مردم حجاز بپرهیز چه گوینده و درآنجا هزار کلمه می گویی و یک حرفی را بکار نمی برد. تو را بر دور ترین نشان زدم پس خود را بر آن هدف بینداز و آنچه را از تو انتظار دارم در نظر گیرو السلام. 

عبدالملک در باز گشتن به مدینه آمد و در اول سال 76 با آنجا رسید و در گفتار خویش با مردم مدینه درشتی کرد و خطبیان او ایستادند و باهل مدینه بد گفتند محمد بن عبدالله قاری بپا خاست و بیکی از خطبیان که سخن می راند، گفت: دروغ گفتی ما چنان نیستیم. پس نگهبانان او را گرفتند و کشیدند تا مردم گمان کردند که او را می کشند : لیکن عبدالملک نزد ایشان فرستاد که دست از از وی بدارید و او را رها کنید . آنگاه سه روز در مدینه بماند و سپس به شام باز گشت. 

در این سال که سال 76 بود، شبیب بن یزید شیبانی حروری در عراق خروج کرد و حجاج سپاهیان پی در پی بر سروی فرستاد و او همه را شکست داد. شبیب در میان سواد و ناحیۀ کوهستانی عراقی عجم جابجا می شد و سپس شبانه به کوفه در آمد تا بر در قصر حجاج ایستاد و عمود بدر کوبید و گفت ای پسر ابی رغال بسوی ما بیرون آی شبیب با چندی نفری بود و زنش غزاله و مادرش جهیزه را همراه داشت سپس بمسجد جامع رفت و همه نگهبانان آنجا و نیز میمون مولای حو شب ابن یزید رئیس پولیس حجاج را کشت و این میمون عذاب نامیده می شد شبیب در مسجد جامع با مردم نماز گزارد و بقره و آل عمران را برای ایشان خواند، سپس حجاج درپی او بیرون آمد و در بازارهای کوفه با او سخت نبرد کرد و او را تعقیب نمود و از یاران شبیب بسوی او روی نهاد و روی پل حرکت کرد و چون بمیان پل رسید، سفیان پل دجیل را قطع کرد و کشتیها بر گشت و شبیب غرق شد، سپس او را با شبکه در آورد و سرش را برید و آن را نزد حجاج فرستاد و زنش و مادرش را کشت، و غرق او در سال پس از کشته شدن شبیب ابوزیاد مرادی در جوخی خروج کرد و حجاج جراح بن عبدالله حکمی را بر سر او فرستاد و در فلوجه با وی روبرو شد و او را کشت.

آنگاه پس از کشته شدن ابوزیاد مردی از عبدالقیس بنام ابو معبد درناحیۀ بحرین خروج کرد و حجاج حکم بن ایوب بن حکم ثقفی را که آن روز عامل بصره بود او گسیل داشت تا او را کشت.

حجاج در جنگ با ازارقه اصرار ورزید و سخت آن را دیر شمرد پس مهلب در نبرد با ایشان فراوان کوشش کرد و پیوسته انان را از منزلی بمنزلی هزیمت می داد تا آنان را به سیستان رسانید و عطیة بن اسود حنفی را که از رؤسای خوارج بود کشت سپس در تعقیب ایشان اصرار ورزید تا به کرمان رسیدند و در کرمان در اثر آنکه بردروغی از قطری اطلاع یافتند میان خود شان اختلاف پدید آمد و به قطری گفتند توبه کن و او خوش نداشت که خویش را بتوبه ملزم شناسد پس او را خلع کردند و در سپاهش دو مرد بودند عبدریه بزرگ و عبدریه کوچک و چون از پذیرفتن پیشنهاد توبه امتناع کرد تا راهی بخلع او پیدا نکنند هر یک از آن دو نفر با لشکری کناره گرفته با قطری مخالفت ورزیدند.

مهلب آهنگ عبدریه کوچک کرد تا او را کشت و قطری با بیست و دو هزار از یاران خود بیرون رفت تا به طبرستان رسیدند و مهلب آهنگ عبدریه بزرگ کرد  و جمع او را پراکنده ساخت چون قطری به طبرستان رسید نزد اسپهبد فرستاد و از او خواستار شد که وی را بسر زمین خود در آورد و او با سماحت چنان کرد پس چون زخمهاشان بهبود یافت و چار پایانشان فربه شدند قطری نزد وی فرستاد و باو پیشنهاد کرد که یا اسلام آورد و یا خوار و زبون جزیه گزار شود، و ابو نعامه را با ازراقه بسوی وی گسیل داشت. 

عبدالملک چهارده پسر بجای گذاشت: ولید و سلیمان و یزید و مروان و هشام بکار و عبدالله و مسلمه  و معاویه و محمد و حجاج و سعید و منذر و عنبسه. 

در دوران عبدالملک درهم و دینار بعربی سکه خورد و کسی که این کار را کرد حجاج بن یوسف بود، بعضی روایت کرده اند که مردمی نزد سعید بن مسیب آمد و گفت: دیدم که گویا موسی پیامبر بر ساحل دریا ایستاده پای مردی را گرفته بود و او را می چراخاند چنانکه جامه شوی را می چرخاند پس او را سه بار بچرخ انداخت و سپس میان دریا افکند. سعید گفت: اگر خواب تو راست باشد، عبدالملک تا سه روز دیگر خواهد مرد، روز سوم سپری نشد که خبر مرگ عبدالملک رسید و آن مرد به سعید گفت: این سخن را از کجا گفتی؟ گفت: برای آنکه موسی فرعون را غرق کرد و فرعون این زمان را جز عبدالملک نمی دانم.

در دوران عبدالملک در سال 72 حجاج بن یوسف امیر حاج بود در سال 73 و 74 نیز حجاج در سال 75 عبدالملک بن مروان در سال 76 ابان بن عثمان بن عفان؛ در سال 81 سلیمان بن عبدالملک در سال 82 ابان بن عثمان در سال 83 هشام بن اسماعیل مخزومی در سال 84 و سال 85 نیز هشام بن اسماعیل مخزومی . 

در حکومت عبدالملک در سال 75 محمد بن مروان بجنگ رومیان رفت و رومیان بر اعماق تاختند و ابان بن ولید بن عقبة بن ابی معیط و دینار بن دینار آنان را کشت در سال 76 ولید بن عبدالملک به اطحار لشکر کشید و غزوۀ او از ناحیۀ ملطیه بود و در دریا حسان بن عمان بجها رفت  در سال 82 عبدالله نیز ومصیصه را فتح و در آن قلعه کوچکی ساخت .

فقهای دوران عبدالملک عبارت بودند از عبدالله بن عباس عبدالله بن عمر مسور بن مخرمۀ هری سائب بن یزید ابوبکر عبدالرحمان حارث بن هشام خارجة بن زید بن ثابت سعید بن مسیب عروة بن زبیر عطاء بن یسار قاسم بن محمد ابو سلمة بن عبدالرحمان بن عوف سالم بن عبدالله قبیصة بن جابر عبیدة بن قیس سلمانی شریح ابن حارث کندی ، عبدالرحمان بن ابی لیلی عبدالله بن یزید خطمی زید بن وهب همدانی حارث بن سوید تمیمی مرة بن شراحیل همدانی ابو جحفیه و هب بن عبدالله عامری اسدی یسیر بن عمر وسلولی ابو الشعثاء سلیمان بن اسود، اسود بن مالک حارثی ابن حراش عبسی عمرو بن میمون اودی عامر بن شراحیل شعبی عبدالرحمان یزید نخعی سالم بن ابی الجعد عمار بن عمیر لیثی ابراهیم بن یزید تیمی ایوظبیان حصین جندب سلیمان بن یسار ابو الملیح بن اسامه.