اکنون یاد کنیم سبب اَتش کَزکُوی
بوالمؤید اندر کتاب گرشاسب گوید که چون کیخسرو به آذربادگان رفت و رستم دستان با وی، و آن تاریکی و پتیارهٔ(٢) دیوان به فَرّایزد- تعالی- بدید که آذَرگُشَسب(٣) پیدا گشت و روشنائی برگوش اسب او بود و شاهی او را شد با چندان معجزه، پس کیخسرو از آنجا بازگشت و به ترکستان شد به طلب خون سیاوش پدر خویش و هرچه نرینه یافت اندر ترکستان همه کُشت و رستم و دیگر پهلوانان ایران با او، افراسیاب گریز گرفت و به سوی چین شد و زآنجا به هندوستان آمد و زآنجا به سیستان آمد و گفت: من به زنهار رستم آمدم و او را به بُنکوه فرود آوردند، چون سپاه او همی آمد فوج فوج، اندر بنکوه انبار غلّه بود چنان که اندر هر جانبی از آن بر سه سو مقدار صد هزار کیل غلّه دایم نهاده بودندی، و جادوان با او گرد شدند و او جادو بود تدبیر کرد که اینجا علف(۴) هست و حصار محکم عجز نباید آورد تا خود چه باشد، به جادوئی بساختند که از هر سوی دو فرسنگ تاریک گشت، چون کیخسرو به ایران شد و خبر او شنید آنجا آمد، بدان تاریکی اندر نیارست شد و این جایگه که اکنون آتشگاه کرکویست معبد جای(۵) گرشاسب بود و او را دعا مستجاب بود به روزگار او، و او فرمان یافت، مردمان هم به امید برکات آنجا همی شدندی و دعا همی کردندی و ایزد- تعالی- مرادها حاصل همی کردی. چون حال برین جمله بود کیخسرو آنجا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱. کرکوی و کرکویه نام محلی بوده است در سه فرسنگی شهر زرنگ به راه هرات- و نام یکی از دروازه های همان شهر هم بوده که از آن به سوی کرکوی می رفتند (اصطخری) . ٢. پتیاره در اصل لغت پهلوی پتیارک است به معنی بلا و مصیبت و دواهی و اینجا درست به مورد آمده است. ٣. آذرگشسب به معنی آتِش اسب فحل- آتشی بوده خاص سواران و جنگیان و محل آن به قولی شهر شیز یا گنزه نزدیک دریاچهٔ ارومیه و به قولی در حوالی گنجک (گنجه؟) و بنابه شاهنامه در اردبیل در دژبهمن و به قول ابودلف مسعر بن مهلهل در حوالی جزنق نزدیک مراغه و به قول زادسیرم در کنار دریاچهٔ چیچست (ارومی) و به قول بندهشن در کوه اسنوند در آذربایجان و به تصریح ابن فقیه این آتش به امر انوشروان از برزهٔ آذربایجان به شیز منتقل شد و در تاریخ قم (نسخهٔ خطی آقای خلخالی) گوید ماه جشنسف از آذربایجان به فردجان که یکی از دیه های قم است نقل داده شد... املای اصلی آن: آذرگُشنَسب. ۴. علف، یعنی مطلق خوردنی های انسان و چارپایان که امروز آذوغه گویند. ۵. معبد جای، ترکیبی است که اسم مکان فارسی از آن بیاید مانند آتش گاه و آتش جای و آتشکده و غیره.
شد و پلاس پوشید و دعا کرد، ایزد- تعالی- آنجا روشنایی فرادید آورد(۱) که اکنون آتشگاه است، چون آن روشنائی برآمد برابر تاریکی تاریکی ناچیز کشت و کیخسرو و رستم به پای قلعه شدند و به منجنیق آتش انداختند و آن انبار ها همه آتش گرفت چندین ساله که نهاده بود(٢)، و آن قلعه بسوخت و افراسیاب از آنجا به جادوئی بگریخت(٣) و دیگر کسان بسوختند و قلعه ویران شد، پس کیخسرو این بار به یک نیمه(۴) آن شارستان سیستان بکرد و آتشگاه کرکویه(۵)، و آن آتش گویند آن است، آن روشنائی که فرادید، و گبرکان چنین گویند که آن هوش گرشاسب است و حجّت آرند به سرود کرکوی بدین سخن:
بیت(۶)
فرخت بادا روش خُنیده گرشاسب هوش
همی برست از جوش نوش کن می نوش
دوست بدان گوش(٧) با فرین نهاده گوش
همیشه نیکی گوش دی گدشت(٨) ودوش
شاها خدا یگانا، بافرین شاهی(٩)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱. در اصل: اوارد. ٢. چندین ساله الخ صفت (انبارها )ست که بعد از فعل درآمده است. ٣. اینجا در حاشیه با خطی بسیار بد و الحاقی این شعر نوشته شده و در متن هم راده گذاشته شده است:
سر افراسیاب نامه راست گفت رستم مگر بدو بیضاست
و عجب این است که این شعر و نظایر آن را اعتمادالسلطنه در پاورقی روزنامهٔ ایران جزء متن قرار داده و سایرین هم که از آن نقل کرده اند به وی اقتدا نموده اند و ظاهر است که این شعر و نظایر آن الحاقی و بی معنی می باشد. ۴. در اصل چنین بوده (این بار نیمه شارستان) و با مرکب الحاقی کلمهٔ (بیک) و (ان) را بر آن افزوده اند. ۵. عبارت (آتشگاه کرکویه) متمم جملهٔ قبل است چه قبلاً می گوید که آنجا معبد جای گرشاسب بود نه آتشگاه و معلوم میشود که کیخسرو به واسطهٔ پدید شان روشنائی در اینجا آتشگاه ساخته است. ۶. کذا........ ٧. ظاهراً (بِداگوش) با کاف فارسی باید باشد یعنی (به آغوش) چه آگوش و آغوش یکیست و بداگوش از قبیل بدان و بداو و بدین می باشد به معنی به آن و به این و غیره... ٨. کذا و باید (گذشت) باشد چه درین کتاب ذال های معجمه را مطلقاً بی نقطه نوشته است. ٩. به عقیدهٔ من باید وزن این شعر ها: (تناتنن تن-تن ) و قرائت صحیح آن چنین باشد: فُرُختهّ باذا، روشن. خُنیذه گرشاسب، هوش. همی پر است از، جوش. انوش کن می، انوش. دوست با...آگوش. به آفرین نه، گوش. همیشه نیکی، کوش. که دی گذشت و، دوش. الی آخر. که در این صورت رعایت اسباب و هجاها شده است. به علاوه کلمهٔ (نوش) به تنهایی در فارسی قدیم یا پهلوی دیده نشد و اصل آن (اَن ئوش) است یعنی بی مرگ که از ترکیب (ئوش) به معنی مرگ که بعد ها هوش شده و از الف و نون نفی ساخته اند و (انوشه) صفتی از انوش می باشد. یعنی (جاودانه) و انوشه بزی و انوشه روان به این معنی است- روش در مصراع اول هم به معنی (نو) و فروغ است و روشنای اسم مکان از (روش) و (نای) و روش اسم مصدر از هموست، خنیده به ضم اول به معنی نافذ و منتشر و طنین افکنده در جهان و زیر سقف آسمان است.
پس شرط ما اندر اول کتاب آن بودست که انساب بزرگان که نام ایشان یاد کرده شود باز گوئیم و بزرگترین کسی اندر دنیا و آخرت محمد مصطفی علیه الصّلوة والسّم بود، و چون روزگار اسلام یاد کنیم ابتدا ازو باید گرفت، پس ابتداء به حدیث او کنیم تا این کتاب به یاد کردِ او عزیز گردد و بالله التّوفیق.