آمدن معن بن زایدة الشیبانی به سیستان
و اومعن بن زایدة بن عبدالله بن(۱) مطربن شریک بود ومطر بن شریک برادر حوفران(٢) شریک بن عمرو بن مطر بود، اندر شعبان سنه احدی و خمسین و مائه به قصبه اندر آمد و عبیدالله بن العلاء را و یاران او را همه عزل کرد و یزید بن مَزیَد(٣) را به رخد فرستاد و خود براثر وی برفت و زنبیل اورا هدیه ها فرستاد از اوانی سیمین و قباهاء ترکی از ابریشم و چیزهاء لطیف(۴)، معن را آن اندک آمد و بدآن خشم گرفت، چون به بُست رسید یزید بن مَزیَد(۵) سوی او آمد و فرمان داد تا سر راه ها فرو گرفت تا خبر آمدن زنبیل برسید، و بر سپاه بسیار کاری تاختن کرد و ناگاه بر ایشان بر زد و سی هزار مردم زان به یک جا اسیر کرد و داماد زنبیل زنهار خواست و پیش معن آمد و او
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱. ابوالولید معن بن زائدة بن عبدالله بن زائدة بن مطر بن شریک بن الصلب به ضم الصاد و اسم صلب مذکور عمرو بن قیس بن شراحیل بن همام بن مرة بن ذهل بن شبیان الشیبانی (وفیات الاعیان ج ٢ ص ۱۵٩) و ابن الکلبی در جمهرة النسب آورد: معن بن زائده بن مطر بن شریک بن عمرو بن قیس بن شراحیل بن مرة بن همام بن ذهل بن شبیان...الخ و روایت اخیر به صحت اقرب است.
٢. کذا، حوفران شریک... و صحیح (خوفزان بن شریک) است، برادر جد معن زایده- و ابن خلکان در ترجمهٔ معن گوید: والخوفزان بن شریک الشیبانی الموصوف بالکرم و الشجاعه اخوجده مطر بن شریک و انما قیل له الخوفزان لان قیس بن عاصم المنقری خفزه بالرمح، و معنی خفزه ای دفعه من خلفه، و اسم الخوفزان الحرث بن شریک...الخ (وفیات الاعیان ج ٢ ص ۱۶۵ چاپ مصر)
٣. اصل: برند بن فرند (یزید بن مزید) به فتح میم و یاء و این ابن مزید برادرزاده معن بن زائده است و خود از بزرگان و شجعان و اسخیاء امراء عرف است و در عصر هارون الرشید به ایالت آذربایجان و ارمنیه منصوب شد و ابن خلکان ترجمه وی را به تفصیل آورده است (ج ٢ ص ۴٢۰).
۴. بلاذری در فتوح البلدان نوشته است: معن از زنبیل خراجی را که حجاج با وی به میان نهاده بود مطالبت کرد زنبیل در بهای آن خراج اشتران و خرگاه های ترکی و بندگان به سوی معن فرستاد و هر کدام را دو برابر بها نوشته و قیمة نهاد و معن از آن خشم گرفت... الخ و از کلمه (قباهای) ترکی و چیزهای (لطیف) که در متن است تصور می شود که مؤلف نظیر این عبارت بلاذری را که گوید: (و قباب ترکی و رقیق) دیده و آن را قباهای ترکی و چیزهای لطیف معنی کرده است: قباب ترکی را به قباهای ترکی و رقیق را به لطیف!... والله اعلم (فتوح البلدان چاپ مصر ص ۴۰٨).
۵. اصل: یزید بن مرید.
را ایمن کرد و نام آن داماد ماوید(۱) بود [و] با خویشتن به سیستان آورد، وبا گروهی بسیار او را به کرامتی بزرگ سوی منصور فرستاد و منصور او را بنواخت، و نام او و آن سپاه که با او بودند به جدید سپاه فرمود تا ثبت کردند و بیستگانی گران کرد او را. و معن اندر بازگشتن، مردمان بُست راهمه مصادره کرد و اینجا به سیستان آمد وهمان عادت فرو گرفت که با مردمان همی داشت، مردمان سیستان شوریده گشتند، عبیدالله بن العلا به شکایت سوی منصور یکی نامه نبشت، نامه به راه اندر بگرفتند و سوی معن آوردند و عبیدالله بن العلا را بخواند وزان [حال](٢) بپرسید،انکار [کرد] سرش [را](٣)فرمود تا برهنه کردند و چهارصد تازیانه بزد او را، و آن گروه را که با او در آن [کاریار](۴) بودند(۵)، فرمود کی گردن بزنید، تا خویشتن [را] باز خریدند و مالی عظیم ازیشان بستد. و چهل مرد [را](۶) گرفت از [آن](٧) خوارج و بند برنهاد و به بُست فرستاد که کارشان فرمایند و تا مرا آنجا(٨) سرای بنا کنند؛ و [فرمود] بر ایشان در کارکردن شتاب کنید؛ و هر جای که تمام شدی نامه کردی که جای دیگر نیز چنین و چنین بکنید، و مال بسیار همی بخشید چندان که از عدد و احصاء اندر گذشت، باز روزی مروان بن ابی حفصه(٩) اندر آمد پیش او و مروان شاعر او بود و روزی چند بود تا معن او را ندیده بود. گفتا: کجا بودی؟ گفت: بنده زاده ای آمده و بنده به حدیث او مشغول بود. گفتا: چه نام کردی؟ گفت:
شعر:
سَمَّیتُ مَعناً بِمَعنٍ ثُمَّ قُلتَ لَهُ هذا سَمّیُ عَقیِدِ المَجدِوَالجُودٍ
گفتا: یا غلام هزار دینار ده او را، و یا مروان بیت دیگری بگوی، [گفت].
ایضأ:
اَنتَ الجَوادُ وَ مِنکَ الجودُ اَوَّلُهُ فَاِن هَلَکتَ فَما جُودٌ بِمَو جُودٍ
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱. بلاذری وی را (ماوند) و خلیفهٔ زنبیل نوشته است (ص ۴۰٨).
٢ و ٣. سه لفظی که بین قلاب نهاده است. در بالای عبارات کتاب با خط و مرکبی بالنسبه تازه اضافه شده است. ولی ظ اصل: و زان بپرسید آنگاه سرش فرمود تا...الخ باشد.
۴. این عبارت بین قلاب با مرکب و خطی تازه روی عبارت اضافه شده است.
۵. در متن (و او را و همه را) اینجا بوده و خط خورده است با همان مرکبی که چند لغت و عبارت را الحاق کرده است.
۶ و ٧. این عبارت بین قلاب با مرکب و خطی قدیم روی عبارت اضافه شده است.
٨. در متن روی (تا مرا) خط زده اند و بالای آن با همان مرکب و خط بالنسبه قدیم عبارت (به جهة او) اضافه کرده اند- و چون اصل متن با انشاء این کتاب نزدیک تر بود به حال خود گذاشته شد.
٩. و هو أبوالسمط و قیل أبوالهندام (الهیذام؟) مروان بن ابی حفصه سلیمان بن یحیی بن أبی حفصة یزید الشاعر المشهور (وفیات الاعیان چاپ مصر ج ٢ ص ۱٣۰).
باز گفت: یا غلام هزار دینار دیگر بده، و تو بیتی دیگر بگوی، گفت:
ایضأ:
اصحب(۱)یَمِینُکَ مِن جُودٍ مُصَوَّرَةٍ لاَبَل یَمِینُکَ مِنها صُورَة الجُودٍ
باز گفت: هزار دینار دیگر بده، و تو بیتی دیگر بگوی، گفت:
ایضأ:
مِن نُورِوَجهِکَ تُضحَی الارَضُ مُشرِقَةً وَ مِن بَنانِکَ یَجریِ الماءُ فِی العُودٍ
باز گفت: یا غلام هزار دینار دیگر بده، و تو بیتی دیگر بگوی، گفت:
ایضأ:
صَلَّی لِجُودِکَ جُودُالنَّاسِ کُلُّهم فَصارَ جُودُکَ مِخرابَ الأجادِیدٍ
گفت: یا غلام هزار دینار دیگر، و تو بیتی دیگر بگوی، گفت:
ایضأ:
لَواَنَّ مِن نُورَه مِثقالُ خَردَلَةٍ فِی السّودِ کُلُّهُم لاَبیَضَّتِ السّودِ(٢)
گفت: یا غلام هزار دینار دیگر فرا اوده، و تو بیتی دیگر بگوی. غلام گفت: دینار نیز نماند اندر خزینه، معن گفت به خدای- تعالی- که اگر مرا دینار بودی و تو هم چنین تا هزار بیت همی گفتی هر بیتی را هزار دینار همی دادمی. همیشه همچنین بود و مال به جور(٣) همی ستدی و به جود همی دادی، تا به تبذیر(۴) کردنِ مال و تدبیر کردنِ بد، دل بخردان ازو برشد(۵) و از جور که همی کرد، تا گروهی از خوارج بیعت کردند به کشتن او به مکابره، تا معن به بُست شد و بدان کوشک شد که او را همی بنا کردند و بر بام او شد(۶) که شراب خورد، آن خوارج که بیعت کشتن او کرده بودند بیرون آمدند هر یکی پشتهٔ نی به گردن برنهاده و اندر هر پشته از آن شمشیری مجرد. گفتند حاجب را که ما آن برج خویش تمام کردیم، حاجب ایشان را منع کرد، بانگ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱. ظ: اضحت. ٢. در اصل این مصراع چنین بود: فی السور کلهم لابیضت السرد.
٣. اصل: بحور... و بجود ۴. در اصل (بتدبیر).
۵. کذا...اگرچه (برشد) خود معنی می دهد که (برخاست) ولی محتمل است که (پر شد) یا (بری) باشد.
۶. اصل: بام او شد- و لفظ (بر) بعدها روی سطر الحاق شده و در زبان پهلوی (اَو) به فتح اول به معنی (بر) است و (بام او شد) به معنی (بر بام شد) تست.
کردند که عطاء میر از ما همی دور کنی؟ معن بانگ ایشان بشنید، گفت: اندر آرید ایشان را. ایشان همچنان اندر شدند با آن پشته هاء نی، چون او را دیدند شمشیرها از میانهٔ نی بیرون کردند و قصد او کردند و او بالشی از پیش خویش سپر کرد، و او را جراحات بسیار کردند آخر شکم او پاره کردند، و او بزرگ شکم بود، کشته شد، و او را به بُست دفن کردند روز پنج شنبه هشت روز گذشته از ذی الحجه سنهٔ اثنی و خمسین و مائه. [و] یزید بن مَزیَد رسید(۱) وبر چهار فرسنگی بُست بود وآن خوارج را بکشت وسپاه و مردمان سیستان یزید مزید را بیعت کردند وخبر به مهدی شد یزید بن مزید را والی سیستان کرد وعهد فرستاد، اندر اول سنهٔ ثلث و خمسین و مائه، و یزید اینجا مدتی دراز بماند، تا نامه نوشت و [به] یاری(٢) داد از بکروایل سوی مهدی، به حدیث گروهی که خواست خراج ایشان فرو نهد اینجا به سیستان هم از بنی بکروایل،چون به درگاه شد بعضی بدخواهان یزید بن مزید حیلت کردند و ده هزار درم بدادند این مرد را و از زبان یزید نامه به تزویر نبشتند سوی منصور که مرا دستوری ده تا از سیستان به خدمت درگاه آیم بر آن جمله که مهدی را بر من سبیل نباشد، منصور نامه بخواند،خشم گرفت، ونامه مهدی را داد که این نامه صیعب(٣) تست، مهدی او را معزول کرد وسیستان تمیم بن عمر(۴) التیمی را داد از تیم ولات(۵) و او عامل هراة بود و اصل او از سرخس بود، نامه به هراة سوی تمیم بن عمر رسید به سیستان آمد اندر سنهٔ ثلث و خمسین و مائه، و حراح(۶) بن زیاد بن همام با او یک جا. و تمیم عمر را صحبت بوده بود با منصورکه اندر راه حج عدیل(٧) او بوده بود، پس یزید مزید را بند کرد و محبوس کرد، یزید حیلت کرد تا بگریخت و به بغداد شد و یک چند به بغداد متواری بود، تا روزی به جسر خواست که بگذرد جماعتی از
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱. در اصل چنین بوده: ((برند بن فریاد برآورد و بر جهاد فرسنگی...)) بعد با خط و مرکب اصل روی آن خط خورد و عبارت (فرید رسید) که صحیح آن (مزید رسید) می باشد روی عبارت خط زده علاوه شده است و اتفاقاً درین فصل همه جا به جای مزید (فرید-مرند- مرید) نوشته و ما آن همه را (مزید) نوشتیم و نخواستیم در هر دفعه حاشیه بر حواشی سابق مزید گردد.
٢. اصل: یاری- از دو سطر بعد که گوید: (چون به درگاه شد) و سطر بعد از آن که گوید (ده هزار درم بدادند این مرد را) پیداست که در اینجا باید عبارت (به یاری داد) باشد- یعنی به دوستی از بنی بکر.
٣. کذا... و ظاهراً (صنیع) یعنی پرورده و برکشیده. ۴. در فهرست یعقوبی: تمیم بن عمرو. (ص ٢٨۵).
۵. کذا... و ظاهراً: تمیم الله (( حی من بنی بکر یقال لهم اللهازم و هو تیم الله بن ثعلبه و معنی تیم الله عبدالله)) صحاح- و یعقوبی نیز این شخص را نام برده گوید: فوجه ابومسلم تمیم بن عمرو من بنی تیم الله ابن ثعلبه... ص ٢٨۵.
۶. همچنین بی نقطه... و ظاهراً (جرّاح).
٧. العدیل، النظیر و المثل. المعادل فی المحل و المرکب ج عدلا (المنجد).
خوارج سیستان پذیرهٔ او باز خوردند و او را بشناختند و با او حرب کردند و او با ایشان، آخر گروهی بزرگ ازآن قوم بکشت وآن روز بازکار بزرگ گشت، و باز او را به خراسان فرستادند، واندر ولایت تمیم بن عمربه سیستان خوارج بسیار جمع شد وقوی گشتند و حضین بن محمد را روز عاشورا اندر محرم سنهٔ ست و خمسین و مائه بکشتند، و خبر به مهدی رسید و تمیم بن عمر را باز هراة فرستاد، و عبیدالله بن العلا(۱) را باز عهد سیستان فرستاد، وعهد اینجا رسید اندر رمضان سنهٔ ثمان وخمسین و مائه(٢)، وبوجعفر منصور فرمان یافت روز سه شنبه پیش از ترویه به روزی بر چاه میمون در مکه سنهٔ ثمان و خمسین و مائه. شست و سه ساله بود و بیست و دو سال، کم دو روز خلیفت بود، و اقامت حج پس از وفات او اندرین سال ابراهیم بن یحیی [بن] محمد کرد.