ذکر هفتاد و یکم

از کتاب: تاریخنامۀ هرات

در پریشانی شهر هرات و جلاءمرد[م]

چون شهور سنۀ سبع و ثمانین و ستّمائه[=۶۸۷] درآمد ، درین سال بواسطۀ گرفتن هندونوین ، امرا با ملک شمس الدّین بد شدند  به انواع ازو پیش پادشاهزاده ارغون سخنهای پراکنده؛ چون: یاغی شدن، گرفتن خرینه و خواتین هندونوین و ناالتفاتی[به ] ایلچیان پادشاه و مَیَلانِ خاطر او به طرف شاهزادگان عرضه داشتند.۱ چون این سعادت به سمع ملک شمس الدّین  رساندندُ مصلحت در آن دید که مين بَعد در قلعه محروسأ خښیسار- که اښمنښع قلاع جبال کهان است- ساکن باشد چون این سعایت به سمع ملک شمس الدّین رساندند، مصلحت در آن دید که مِن بَعد در قلعۀ محروسۀ خَیسار – که آمنَع قلاع جبال کیهان است- ساکن باشد. ۲  چون ملک شمس الدّین در خَیسار مقام کرد و ملک علاءالدّین نیز از هرات به خَیسار حرکت نمود، اخبار اراجیف در میان مردم هرات شایع گشت. هر کس به نوع سخن گفتند. در اثنائ این حالت طایفه ای از نِکودَریان مالان هرات را غارت کردند و بسیار از مردم را به اسیر گرفت[ند] و از جوانب و اطار قُطّاع طر و بی باکان روی به هرات آوردند. و ایاجی بن قنفوردای نوین- که پیش ازین ذکر او رفته است با پادشاهزاده ارغون یاغی شده بود و در حدد گرمسیر ساکن گشته- هر چند روز طایفه [ای] ره به جهت ضصد و حصد هرات می فرستاد . کار به جای [ی] رسید که بیشتر امرا و اکابر شهر چون طُغایتُوقا و کمسبوقا و ترمغار و یوسف شوانی از هرات برفتند و خلق گروه گروه فوج فوج به تبعبت ایشان جلاء وطن مردند و هر چند که شهاب الدّین زره و بعضی از مشاهیر شهر اهالی و سُکّان و مطان۳ هرات را گفتند که [۳۸۰ ] ((ای اصحاب ! واقعه [ای] موجود نشده و لشکر بیگانه نرسیده از شهر مروید و کُربتِ غُربت را اختیار مکنید ...­­) بدان نصیحت هیچ کس التفات 







______________________________________________________________________

۱ . روضة: و گفتند یک نفر تازیک را چه حدّ که امیر مغول را دربند کند و زاج ارغوان را از او منحرف ساختند.

۲. و تا هنگام مرک همچنان در حصار خَیسار ماند، حتی نامۀ امیر نوروز، یکی از امرا مقتدر و با نفوذ غازان خان، منبی بر درخواست از وی در مراجعت به هرات کارساز نبود. 

۳ . در فرهنگهای دمِ دست معنی آن معلوم نشدو شاید منظور مؤلّف ((متوطٌنان)) است.


ذکر هفتاد و یکم / در پریشانی شهر هرات ...                                                        ۴۰۳ 

نمی کرد و هر کس بسر خود پناه به شهری و قبه و قلعه و حصنی می برد.

روز جمعه خلقی که باقی مانده بود[ند] در مسجد جامع با هم اتفاق کردند که شهر نروند و دروازه ها را محافظت نماید و اگر لشکر [بیگانه ای] به محاصرۀ شهر بیاید ، حرب کنند برین جمله با هم مقرّر داشتند و اختیار الدّین برقا۱ [را] بر سر خود حاکم گردانید[ند] چون شاه سپاه شب دیجور سراپردۀ ظلمت بزد و شادُروان ظلمانی برافرشات، در چنین شب تاریک،

شعر [ابیوردی]

بِلَیلٍ طَوِیلٍ یَنشُدُ النَّجمُ صُبحَهُ           فَلاَ الصُّبحُ مَسبُئقٌ وَ لاالنَّجمُ لاحِقُهُ

به شب درزای که می جست ستارۀ صبح را

پس نه صبح پیشی گرفته بود و نه ستارۀ در رسنده بدو 

قُرب هزار بنه وار مردم از شهر بیرون رفت و بندۀ مذنب۲سیفی – که جمع کنندۀ این کتاب سات = در ین وقت شش ساله بود و دیا دارد که خلق از شهر هرات بیشتر پیاده به افزار  جام  خواف۳ و غور و غرجستان می رفتند و به هر نوع اخبار اراجیف می گفتند. گاهی آواز می کردند که ((لشکر نکودری  یمر نوروز می آنید تا خلق هرات را اسیر کرده به گرسیر برند.  و گاهی [می] گفتند که ((سپاه عراق می رسد و بر آن عزیت اند که هرات را خراب کنند و ساکنان او را به اطراف و اکناف خراسان و عراق ببرند .)) و قومی را گمان آن بود که لک شمس الدّین لشکر غور و غزنین را جمع کرده و بر آن عزم است که به هرات اید و خلق ره به ولایت غور  برد. القصه تشویش و دل نگرانی هر روز درم میان مردم هرات بیشتر می دش و هر ساعت خبر دیگر [۳۸۱] می رسید . پدر هزیمت سفر می کرد و پسر نیٌت سکونت . 


______________________________________________________________________

۱ . بوقا: در زبان ترکی معنی گاو نر اخته نشده است . این واژه به عنوان نام خاص یا خبشی از نام خاص در زبان ترکی کاربد بسای رداشته و از دبروزمان به همین عنوان به زبان فارسی دری راه یافته است و به صورت: بُغا، بوغا، بُقه، بُقا و بوقا در متون فارسی آده است . 

۲. اصل: مذبب

۳ . خواف : ناحتی در خراسان مشهور و متصٌل است از شرق به باخرز، غرب به قهستان ، شمال به زاوه و اعمال نیشابور، و از جنوب به بیابانی که میان قهستان و فراه و سیستان است. از قراء مشهور آن : براکون ، کاریز، سنجان، سیوند، کبودان، برآباد، ماهرآباد، کارمان، ساراباد، و زوزن که قصبه و حاکم نشین است. جغرافی حافظ ابرو. 


۴۰۴                                                                                                 تاریخ هرات

 یکی از برادر می رفت وداغ و فرقا بر جگر دوستان می نهاد و دیگری از خویشاوندان می برید و هنگام وداع ی گفت. 

شعر[و ایضاً له]

اَیُّهَا الحَیُّ اِن بَکرِتُم رَحیلا         فَالبِثُو لِلمُوَدَّعینَ قَلیلا 

ای قبیله ، اگر با مداد کنید شم ارد حالی که رحلت کننده گان باشید 

پس درنگ گنید از برای وداع کننده گان اندکی