دوران معاویة بن ابی سفیان

از کتاب: تاریخ یعقوبی ۱/۲

معاویة بن ابی سفیان بن حرب بن امیة بن عبد شمس مادرش هند دختر عتبة بن ربیعة بن عبد شمس زمام امور را بدست گرفت و در ذی القعدۀ سال 40 در کوفه بیعت با او بنجام رسید و خورشید دو درجۀ حمل بود، و قمر در 15 درجۀ ثور و زحل در 29 درجۀ عقرب و مشتری در 29 درجه و 50 دقیقۀ ثور  و مریخ در 16 درجۀ ثور و زهره در 14 درجۀ ثور و عطارد در 16 درجۀ حوت.

معاویه به کوفه آمد و بالای منبر رفت و پس از حمد و ثنای خداوند گفت: اما پس از سپاس و ستایش همانا هیچ امتی پس از پیامبرش اختلاف نکردند جز آنکه باطل آن بر حقش غلبه کرد، مگر آنچه در این امت بیعتش فرا خواند ومردی حاضز می شد و میگفت: ای معاویه بخدا سوگند که من از روی کراهت با تو بیعت می کنم پس می گفت بیعت کن پس همانا خدا در نخواسته خیر بسیار قرار داده است و دیگری می آمد می گفت بخدا از تو پناه می برم. و قیس ابن سعد بن عباده نزد وی آمد، پس گفت بیعت کرد. قیس گفت: ای معاویه من چنین روزی را ناخوش می داشتم گفت: خاموش باش خدا تو را رحمت کند قیس گفت: راستی حریص بودم که پیش از این میان جان و تنت جدایی افکنده باشم لیکن ای پسر ابی سفیان خدا امتناع ورزید مگر از همانچه می خواست گفت پس امر خدا  رد نمی شوددر این هنگام قیس روی بمردم کرد و گفت ای گروه مردم بد را بجای نیک و خواری را بجای سر فرازی و کفر را بجای ایمان گرفتید و پس از زمامداری امیر مؤمنان و سرور مسلمانان و پسر عموی پیامبر پروردگار جهانیان  کار شما بجایی رسید که آزاد شده پسر آزاد شده بر شما فرمانروا گشت شما را زبون می سازد و در میان شما بیداد گری می کند پس چگونه این حقیقت  بر شما پوشیده است، یا خدا بر دلهای شما مهر زده و دیگر خردمندی ندارید پس معاویه بر سر دوزانو بر جست و سپس  دست او را گرفت و گفت تو را سوگند می دهم سپس دست بر دست وزد و مردم فریاد زدند که قیس بیعت کرد پس گفت بخدا قسم دروغ گفتید بیعت نکردم و هیچکس با معاویه بیعت نکرد مگر آنکه بر او سوگند ها گرفت و نخستین کسی که او را بر بیعت خویش بخشم آمد وگفت: چرا نگفتی ک سلام بر تو اغی امیر مؤمنان گفت:آن در صورتی بود که ما تو را امیر کرده باشیم و توخود بدین کار پریده اس فروة بن نوفل اشجعی در سال 40 خروج کرد او با گروهی از خارجیان درشهر زور کناره گیر داشت و چون  از کشته شدن علی وپیروزی  معاویه خبر یافت با هزار و پانصد نفر روی آورد تا به نخلیه رسید و معاویه سوارانی بر سر او فرستاد که آنها را پراکنده ساخت پس معاویه از مردم کوفه خواست که با او نبرد کنند و از ترس معاویه بنرد با او بیرون شدند و چون بخارجیان بر خوردند فروه بآنان گفت: ما را واگذارید با او بیرون شدند و چون بخارجیان بر خوردند فروه بآنان گفت: ما را واگذارید چه معاویه دشمن ما و دشمن شما است لیکن مردم کوفه با آنان نبردی سخت کردند تا فروه کشته شد و خاطر معاویه آسوده گشت.

معاویه درسال  41 به شام باز گشت و خبر یافت که  سرکش روم با سپاهیان بسیار و مردمی انبوه راه جنگ را در پیش گرفته است پس نرسید که او را از آنچه بتدبیر و رسیدگی آن نیازمند است باز دارد و کس نزد وی فرستاد و بر صد هزار دینار با او صلح کرد و معاویه نخستین کس بود که با رومیان صلح نمود و صلح او با ایشان در آغاز سال 42 بانجام رسید. پس چون کار معاویه روبراه شد، فرماندهان شام را بجنگهای تابستانی فرستاد و در سر زمینهای روم سال بسال برده می گرفتند، و ما نام آن فرماندهان را در جای جنگهای تابستانی ذکر کردیم، پادشاه روم خواستار صلح شد تا دو برابر آن مبلغ بدهد لیکن معاویه پینشهاد او را نپذیرفت . 

عبدالله بن عامر بن کریز را والی بصره کرد و چون بآنجا رسید عبدالرحما بن سمره را به خراسان فرستاد و او همراه عبدالله بن خازم سلمی به بلخ و کابل لشکر کشید پس بلخ را پس از جنگی سخت گشود و رهسپار کابل شد و چند شب آنرا محاصره داشت سپس دروازه بان شهر نزد وی آمد، پس برای او چیزی معین کرد تا دوازده گشود و جنگ بداخل شهر کشیده شد سپس خواستارصلح شدند پس پس سمره باآنان صلح کرد و باز گشت و پسر خازم را در خراسان بجای گذاشت. معاویه عبدلله بن دراج غلام خود را بر خراج عراق گماشت و باو نوشت: از مال عراق آنچه بدان کومک جویم بسوی من حمل کن پس ابن دراج بدو نوشت و بدو خاطر نشان ساخت که دهگانان با او خبر داده اند که کسری و خاندان کسری را خالصه هایی بوده است که در آمد آنها را برای خودشان جمع آوری می کردند و حکم خراج بر آن بار نمی شود پس باو نوشت که آن خالصه ها را بشمار و خالصه اش قرار و سدها برای آنها بساز پس دهگانان را فراهم ساخت و از ایشان پرسش کرد و گفتند که دفتر در حلوان استف پس فرستاد تا آن را اوردند و هرچه را برای کسری و خاندان کسری بود از آن استخراج نمود و سدها برآن بست و آن را خالصۀ معاویه قرار داد پس از زمین کوفه و سواد آن در آمدش به پنجاه میلیون درهم رسید. به عبد الرحمان بن ابی بکره در بارۀ سر زمین بصره نیز چنین نوشت و آنها را دستور داد که هدیه های نو روز و مهرگان را نزد وی فرستند و در نو روز جز آن و در مهرگان  ده میلیون نزد وی فرستاده میشد. زیاد ب عبید عامل علی بر فارس بود و چون امر بدست معاویه افتاد باو نامه ای تهدید آمیز نوشت پس زیاد بخطبه ایستاد و گفت: همانا پسر زن جگر خوار و جایگاه نفاق و باقیماندۀ احزاب مرا در نامۀ خویش تهدید می کند و بیم می دهد با اینکه میان من و او دو پسر دختر پیامبر خدا است با نود هزار که دسته های شمشیر خود را زیر چانه ها خودنهاده اند و یکنفر از ایشان تا مردن روی گردان نیست بخدا سوگندکه اگر معاویه بمن رسد ابته مرا سر سخت و دست بشمشیر خواهد یافت وبا کوفه باز گشت.

معاویه به زیاد که در بصره بود نوشت که مغیره مردم کوفه را برای بیعت با یزید بولیعهدی پس از من فرا خوانده است و مغیره ببرادر زاده ات سزاوارتر از تو نیست پس هر گاه نامه ام بتو رسید مردمی را که نزد تواند بماننند همانچه مغیره آنان را با آن دعوت کرده است فرا خوان و برای یزید از ایشان بیعت بگیرد پس چون نامه  به زیاد رسید و آن را خواند مردی از اصحاب خود را که ببرتری و فهم او اطمینان داشت فرا خواند و گفت من می خواند مردی از اصحاب خود را که ببرتری و فهم او اطمینان داشت فرا خواند و گفت: من می خواهم تو را بر چیزی امین قرار دهم که نامه های سر بسته را هم بر آن امین قرار نمی دهم نزد معاویه رو و باو بگو ای امیر مؤمنان همانا نامه ات باد ستوری که در بود بمن رسید آیا مردم چه می گویند هرگاه آنان را ببیعت یزید دعوت کنیم با اینکه او باسگها و میمونها بازی می کند و جامه های رنگین می پوشید و پیوسته شراب می نوشد و شب را باز ساز و آواز می گذراند و هنوز حسین بن علی و عبدالله بن عباس و عبدالله بن زبیر و عبدالله بن عمر در میان مردمند لیکن می شود که او را دستور دهی تا یک سال یا دو سال با خلاق اینان در آید، شاید بتوانیم امر را بر مردم مشتبه سازیم. پس چون فرستاده نزد معاویه آمد و پیام را باو رسانید گفت: وای من بر پسر عبید خبر یافته ام که خواننده او را سر گرم کرده است که امیر پس از من زیاد است بخدا سوگند که اورا بمادرش سمیه و پدر عبید باز گردانم. 

مغیره از نزد معاویه به کوفه باز آمد و در این هنگام شبیب بن بجرۀ اشجعی خروج کرده بود پس چون دانست که مغیره وارد شده نزد معاویه گریخت و گفت منم کشندۀ علی بن ابیطالب و شبیب بن بجره در شبی که ابن ملجم علی را ضربت زد همراه او بود پس معاویه باو گفت تو را نبینم و مرا نبینی پس به کوفه باز شت و با مغره نبرد کرد پس لشکری را بر سر او فرستاد و او را کشت.

و مستورد بن علفة تیمی از تیم الرباب در سال 43 خروج کرد پس مغیره سوارانی بسوی او گسیل داشت و در پائین ساباط کشته شد و همراهانش نیز همگی کشته شدند.

عمرو از مال مصر چیزی را نزد معاویه نمی فرستاد بلکه مقرری مردم را می داد و آنچه فزون بود برای خویش بر می داشت عمرو بن عاص ده سال والی مصر بود چهار سال آن از طرف عمر بن خطاب و چهار سال دو ماه کم از طرف عثمان بن عفان و دو سال و سه ماه برای معاویه و نود هشت سال بود که از دنیا رفت و در حسن تدبیر و دور اندیشی و خردمندی و زبان آوری نابغۀ عرب بود و عمر بن خطاب هرگاه مردی را می دید که سخن می گوید و از عهدۀ سخن بر نمی آید میگفت منزه است آنکه هم تو را آفرید و هم عمرو بن عاص را 

کسی گفته است که شنیدم عمرو می گوید: پادشاهای داد گر بهتر است از پادشاهی دادگر بهتر است از پادشاهی ستمگر و پادشاهی بیداد گر بهتر است از فتنه ای همیشگی و لغزش پا استخوانی است که شکسته بندی میشود و لغزش زبان نه بجای می گذارد و نه رها می کند و کسی که خرد ندارد آوسده است و چون مرگ عمرو فرا رسید پسرش را گفت: پدرت آرزو می کند کاش در غزوۀ ذات السلاسل مرده بود همانا من در کارهایی وارد شدم که نمی دانم عذر من در آنها نزد خدا چیست سپس بمال خویش نگریست و فزونی آن را دید و گفت: ای کاش این کال پشکی بود ای کاش من سی سال پیش از امروز مرده بودم دنیای معاویه را اصلاح کردم و دین خود را تباه ساختم دنیای خود را بر گزیدم و آخر تم را ها کردم  راه راست بر من پوشیده ماند تا مرگم فرا رسید گویی معاویه را می بینم که دارای مرا تصرف نموده و بجای من دربارۀ شما بدی کرده است.

عمرو در شب فطر سال 43 در گذشت و معاویه پسرش عبدالله بن عمرو را بجای او گذاشت و سپس دارایی عمرو را خالصه کرد و او نخستین کس بود که دارایی کارمندی از معاویه نمی مرد مگر آنکه دارایی او را با ورثه اش بخش می کرد و نیمی از آن را میگرفت و هرگاه در این باره باو سخن میگفتند می گفت این روشی است که عمر بن خطاب آن را معمول کرده است.

سپس معاویه عبدالله بن عمرو رابر کنار کرد و برادر خویش عتبة بن ابی سفیان را والی مصر نمود. معاویه به زیاد بن ابی سفیان نوشت که مردی از اصحاب پیامبر خدا نزد تو است او را والی خراسان گردان و او حکم بن عمرو غفاری است. پس زیاد او را بحکومت خراسان فرستاد و در سال 44 به خراسان آمد و به هرات رفت و سپس از آنجا تا جوزجان پیش رفت و آن را فتح کرد و چنان بسختی افتادند که چهار پایان خود را خوردند. در این فتح مهلب همراه حکم بن عمرو بود و آزمودگی و مردانگی مهلب شناخته شد. حکم بن عمرو وفات وکرد و زیاد بجای  او ربیع بن زیاد حارثی را بحکومت خراسان گماشت و در همین هنگام خوارزم  گشوده شد و فاتح آن عبدالله بن عقیب ثقفی بود.

معاویه در سال 44 حج گزارد و همراه خویش منبری از شام آورد و آن را نزد در کعبه بنهاد او نخستین کس بود که در مسجد الحرام منبر گذاشت. و چون به مدینه آمد گروهی از بنی هاشم نزد وی آمدند و در کارهای خود با سخن گفتند پس گفت: ای بنی هاشم، با آنکه شما عثمان را کشته اید، به اینکه از خون شما بگذریم قانع و خشنود نیستید و چنین و چنان می گوئید؟ پس بخدا سوگند که خون شما از این و آن محترم تر و گفتار شما مهمتر نیست پس ابن عباس باو گفت: ای معاویه هر بدی که بما گفتی، میان دو پهلوی تو است و تو خود بخدا سوگند از ما بدان سزاوارتری تو عثمان را کشتی و سپس بمردم دروغ می گویی که خون خواهی او می کنی پس معاویه شرمنده شد. آنگاه ابن عباس گفت: بخدا قسم تو را ندیدم که راست گویی جز آنکه ترسیدی و شرمنده شدی. پس معاویه خندید و گفت : بخدا قسم دوشت نداشتم که شما با من سخن نمی گفتید سپس انصار با او سخن گفتند و در گفتار با آنان درشتی کرد و بایشان گفت شتران آبکش شما کجا است گفتند روز بدر که برادر و نیا ودایی تو را کشتم، انها را از دست دادیم، و اکنون هم همان می کنیم  که پیامبر خدا ما را بدان وصیت کرده است.گفت شما را بچه وصیت کرده است گفتند ما را وصیت بصبر کرده است. گفت: پس صبر کنید سپس معاویه رهسپار شام شد و حاجتی برای ایشان بر آورده نساخت.

در همین سال معاویه در مسجد مقصور ساخت و در وعید منبر ها را بنماز گاه برد و پیش از نماز خطبه خواند و آن بدان جهت بود که مردم  هرگاه نماز می خواندند می رفتند تا لعن علی را نشنوند پس معاویه خطبه را بر نماز مقدم داشت و فدک را به مروان بن حکم بخشید تا خاندان پیامبر را بر آشفته سازد.

و معاویه پسر آثال نصرانی را بر خراج حمص گماشت و هیچکدام از خلفای پیش از او نصرانیان را بکار نگماشتند پس خالد بن عبدالرحمان بن خالد بن ولید با شمشیر بر او حمله برد و اورا کشت و معاویه چند روزی خالد را زندانی کرد، سپس دیه اش را از او گرفت و او را قصاص نکرد. و این پسر اٌثال عبدالرحمن بن خالد بن ولید را با شربتی مسموم کشته بود، پس منذر بن زبیر بن عوام خالد را بدان سر زنش کرد و گفت: سخن می گویی با آنکه پسر اٌثال در حمص امر و نهی می کند. پس چون خالد بن عبدالرحمان او را کشت، به منذر گفت: اما من که پسر اٌثال را کشتم بلکن عمرو بن جر موز کشندۀ زبیر آزاد و آسوده است.

عبدالرحمان بن عباس بن عبدالمطلب در شام نزد معاویه آمده بود، پس معاویه بر او جفا کرد و حاجتی را برای او بر آورده نساخت و روزی بر او در آمد، پس باو گفت: ای پسر عباس بنظرت خدا با ماو با ابوالحسن چگونه رفتار کرد؟ گفت: بخدا قسم رفتار شایسته در بردنش بسوی بهشتی که تو هر گز بآن نخواهی رسید تعجیل کرد، و تو را در دنیایی که امیر المؤمنین هم برآن دست یافت بجای گذاشت گفت: تو داری بر خدا حکم می کنی گفت بهمانچه خدا بر خود حکم کرده است و من لم یحکم بما انزل الله فاولئک الظالمون« وکسی که باآنچه خدا فرستاده است حکم نکند  آنان همان ستمکارانند» معاویه گفت: بخدا سوگند اگر ابو عمر و زنده بود تا مرا می دید، نیکو پسر عمویی دیده بود. ابن عباس گفت: بخدا قسم اگر تو را می دید، یقین می کرد که آنگاه که یاری بنفع او بود، دست از یاری او بداشتی و هنگامی که بسود خودت بود دم از یاری او زدی گفت: تو چرا میان عصار و پوست آن داخل می شوی؟ گفت جز بزیان آن دو داخل نشدم، نه بسود آندو پس مرا از آنچه خوش ندارم واگذار تو تو را از مانند آن رها کنم چه اکبر نیکی کنی تا من هم پاداش دهم خوشتر دارم که بدی کنی و من مکافات کنم سپس بر خاست.

وفات حسن بن علی (علیه ما السلام)

حسن بن علی در ماه ربیع الاول سال 49 وفات کرد و چون مرگش فرا رسید ببرادرش حسین گفت: یا اخی ان هذه آخر ثلاث مر ات سقیت فیها السم و لم اسقه مثل مر تی هذه و انا میت من یومی فاذامت انا فادفنی مع رسول الله فما احداولی بقربه منی الا ان تمتع من ذلک فلاتسفک فیه محجة دم.

«ای برادر من این سومین بار است که مسموم می شوم و مانند این بار مسموم  نشده ام و من امروز می میرم پس هرگاه در گذشتم مرا با پیامبر خدا دفن کن چه هیچکس بنزدیکی او سزاوار تر از من کیست من نیست مگر آنکه از این جلو گیری شوی که در آن صورت نباید با ندازۀ حجامتی خونریزی شود» و چون در کفن پیچیده شد، محمد بن حنفیه گفت: ای ابو محمد خدایت رحمت کند بخدا سوگند که اگر زندگیت گرامی بود، مرگت ما را درهم شکست و چه نیکو روحی است و روحی که بدنت بآن زنده بود، و چه نیکو بدنی است بدنی که کفنت آن را در بر گرفته است، چرا چنین نباشد با اینکه تو فرزند رهبران و دوست پرهیزگاران و پنجم اصحاب کسایی پنجۀ حق تو را غذا داده و در دامن اسلام تربیت یافته ای و دو پستان ایمان تو را شیر داده است، پس زنده و مرده دل خوش دار درود و رحمت خدا برتو باد اگر چه دلها مان نه از زندگیت سیر گشته و نه در حسن عاقبت برای تو شبهه دارد.

سپس نعش او را بقصد قبر پیامبر خدا بیرون آوردند، پس مروان بن حکم و سعید بن عاص سوار شدند و از این کار جلو گرفتند و نزدیک بود که فتنه ای پیش آید و گفته شده که عایشه بر استری سفید و سیاه سوار شد و گفت: هیچکس را بخانه ام راه نمی دهم. پس قاسم بن محمد بن ابی بکر نزد وی آمد و گفت: ای عمه ما سرهای خود را از روز جمل احمر (شتر سرخ مو) نشسته ایم، آیا می خواهی که گفته شود: روز بغلۀ شهباء (اسرت سفید و سیاه) پس عایشه باز گشت و گروهی از مردم با حسین بن علی همراه شدند وگفتند: ما را با آل مروان گذار، پس بخدا سوگند که آنان در برابر ما مانند خوراک سری نیستند. پس گفت: ان اخی اوصانی ان لا اریق فیه محجة دم «همانا برادرم مرا وصیت کرده است که در دفن او باندازۀ حجامتی خون نریزم پس حسن ابن عباس نزد معاویه بود و چون خبر وفات امام حسن باو رسید ابن عباس بر او در آمد  پس باو گفت: ای پسر عباس حسن مرد گفت: انا لله و انا الیه راجعون بر بزرگی پیشامد و گرانی مصیبت بخدا قسم ای معاویه که اگر حسن مرد مرگ او اجل تو را عقب نمی اندازد و تن او گور تو را پر نمی کند او بسوی نیکی رهسپار شد و تو بر بدی بماندی . گفت: گمان ندارم که جز کودکانی صغیر از او مانده باشد گفت همۀ ما کودک بودیم و بزرگ شدیم گفت: به به ای پسر عباس سرور قوم خود شدی گفت: تا هنگامی که خدا ابو عبدالله حسین پسر پیامبر خدا را زنده بدارد مرا سروری نمی رسد.

حسن بن علی با خود و کرم و در خوی و روی بپیامبر خدا شبیه تر بود و از حسن سؤال شد که از پیامب خدا چه شنیدی؟ گفت: از او شنیدم که بمردی می گفت: دع ما یربیک فان الشر ربیة و الخیر طمۀنینة آنچه تو را بشبهه اندازد رها کن، چه بدی شک و تردیدی و نیکی اطمینان و آرامش است» و نیز بیاد  دارم که هنگام راه رفتن با آنحضت در کنار جرن الضیقه» خرمایی بر داشتم و در دهان5 کن، چه بدی شک و تردیدی و نیکی اطمینان و آرامش است» و نیز بیاد  دارم که هنگام راه رفتن با آنحضت در کنار جرن الضیقه» خرمایی بر داشتم و در دهان من برد و خرما را بیرون آورد و انداخت و گفت ان محمدا و آل محمد لا تحل لهم الصدقة « همانا برای محمد و آل محمد صدقه حلال نیست» و نماز های پنجگانه را از او یاد گرفتم.

حسن پانزده بار پیاده حج گزارد و دو بار از دارایی خود کنار رفت، و سه بار آن را میان خود و خدا بخش کرد چنانکه یک لنگۀ نعلینی را می داد و یک لنگۀ دیگرش را نگه می داشت و یک تای موزه را می داد و یک تای آن را نگه می داشت.

معاویه به حسن گفت: ای ابو محمد سه خصلت است که کسی را نیافتم مرا از آنها خبر دهد گفت: آنها چیست؟ گفت: مروت و کرم و نجدت گفت: اما المروة فاصلاح الرجل امر دینه  و حسن قیامه علی ماله و لین الکف و افشاء السلام و التحبب الی الناس الذب عن الجار و المحاماة فی الکریهة و الصبر عند الشدائد. 

مروت عبارت است از اصلاح کردن مردکار دین خود را و رسیدگی بمال خود چنانکه باید و بحشندگی و بیدریغ سلام کردن و دوست شدن با مردم و کرم عبارت است از بخشایش پیش از پرسش و نیکی کردن تبرعی و خوراک دادن در قحطی سپس نجدت عبارت است از دفاع از همسایه و مردانگی در شدت جنگ و شکیبایی در سختیها»

و جابر گفت: از حشن شنیدم که می گفت: مکارم الاخلاق عشر: صدق اللسان و صدق الباس و اعطاء السائل و حسن الخلق و المکافاة بالصنائع و صلة الرحم و التذمم علی الجار و معرفة الحق للصاحب و قری الضیف و رآسهن الحیاء «بزرگواریهای اخلاقی ده تا است راستگویی زبان، و رساتی در مردانگی و بخشایش بسائل  و شناختن حق همراه و پذیرایی مهمان؛ و حیا سر آنها است و به حسن گفته شد: خوش گذران تر مردم کیست؟ گفت من اشرک الناس فی عیشه» کسی که مردم را در زندگی خود شرکت دهد» و گفته شد: بد گذران تر مردم کیست گفت: من لایعیش فی عیشه احد« کسی که در سایۀ زندگیش کسی زندگی نکند» .

و حسن گفت: قوت الحاجة خیر من طلبها الی غیر اهلها و اشد من المصیبة سوء الخلق و العبادة انتطار الفرج، از دست رفتن حاجت بهتر است که از نا اهل خواست شود و بدتر از مصیبت بد خویی است و بندگی انتظار فرج است»

و حسن بن علی (علیهما السلام) پسران خود و پسران برادر خود را فرا خواند پس گفت: یا بنی و یا بنی اخی انکم صغار قوم و تو شکون ان تکونو کبار قوم آخرین فتعلمو العلم فمن لم یستطع منکمم یرویه او یحفظه فلیکتبه و لیجمعه فی بیته « ای قومی دیگر باشید پس علم را فرا گیرید هر کس از شما نمی تواند آن را روایت کند یا حفظ نماید ،آن را بنویسد و در خانه اش قرار دهد»

و مردی به حسن گفت: من از مرگ می ترسم گفت ذلک انک آخرت مالک و لو قدمته لسرک ان تلحق به « آن بدان است که مالت را عقب گذاشته ای و اگر آن را پیش فرستاده بودی تو را شادمان می ساخت که بآن برسی» و معاویه گفت: هیچ کس نزد من سخن نگفت که هنگام سخن گفتن سکوت نکردن او را بیشتر دوست داشته باشم از حسن بن علی و هرگز کلمۀ تندی را از او نشنیدم مگر یکبار که میان حسن بن علی و عمر بن عثمان بن عفان در بارۀ زمینی نزاعی بود و حسن بن علی پیشنهادی کرد که عمرو آن را نپسندید پس حسن گفت: لیس له عندنا الا ما رغم انفه « برای او نزد ما نیست مگر آنچه بینی او را بخاک مالد» ابن تند ترین سخنی است که هر گز از او شنیدم.

و روزی معاویه باو گفت: در پادشاهی ما چه بر ما واجب است گفت همانچه سلیمان بن داود گفت معاویه گفت سلیما بن داود گفت گفت قال لبعض اصحابه: آیا می دانی بر پادشاه در کشور چه واجب است، و آنچه هرگاه بترسد و درخشم و خشنودی عداالت کند و در ناداری و توانگری میانه روی نماید و مالها را بزور نگیرد و انها را باسراف و افراط نخورد هر بهره ای که از دنیایش می برد هر گاه بدان خصال آراسته باشد زیانی باو نمی رساند»

و حسن گفت: کان رسول الله اذا سآله احد حاجة لم یرده الا بها او بمیسور من القول هر گاه کسی از پیامبر خدا حاجتی می خواست او را باز نمی گرداند مگر بار وا کردن آن با هم با گفتاری نیک»

روزی امام حسن گذارش به داستانسرایی افتاد که بر در مسجدپیامبر خدا قصه می گفت پس امام حسن گفت: تو چکاره ای گفت : ای پسر پیامبر خدا من قصه گویم گفت: دروغ گفتی : قصه گو محمد است خدایی عزوجل گفته است: 

فاقصص القصص پس داستان را بخوان گفت: پس من بند دهنده ام گفت: دروغ گفتی پند دهنده محمد است خدای عزوجل گفته است : فذکر انما انت مذکر پند می ده که تو فقط پند دهنده ای» گفت : پس من چه کاره ام گفت: مردی پر مدعا (امام) حسن را هشت فرزند ذکور بود بدین ترتیب حسن بن حسن مادرش خولۀ فزاری دختر منظور و زید بن حسن مادرش ام بشیر دختر ابو مسعود انصاری خزرجی و عمر و قاسم و ابوبکر و عبدالرحمان از چند کنیز و طلحه و عبیدالله.

چون  (امام) حسن وفات کرد و خبر آن بشیعه رسید، درکوفه در خانۀ سلیمان بن صرد فراهم شدند به حسین بن علی در مصیبت (امام) حسن چنین نوشتند بنام خدای بخشاینده مهربان برای حسین ن علی از پیروانش و پیروان پدرش امیر می کنم، و سپس وفات حسن بن علی بمارسید(پس سلام بر او باد) روزی که تولد یافت و روزی که می میرد و روزی که زنده بر انگیخته می شود،خدا گناهش را بیامرزد و نیکیهای او را قبول کند و او را بپامبرش ملحق سازد اجر تو را در مصیبتش چند برابر کند و پس از او مصیبت را بوجود تو جبران کند،  پس او را باعث اجر نزد خدا می شماریم و ما برای خدائیم و بسوی او باز می گردیم چه بسیار بزرگ است مصیت این امت عموما مصیبت تو و این شیعیان خصوصا در مردن پسر وصی پیامبر و پسر دختر پیامبر نشان هدایت و نور سرزمینها که بپاداشتن دین و باز آوردن روشهای شایستگان از او امید می رفت پس خدای تو را رحمت کند بر مصیبت شکیبا باش که این از کار های خواسته شده است همانا تو جانشین پیشینیان خودی و خدا را راهشناسی خود را بکسی می دهد که او را راهنمایی تو براه آورده و ما شیعیان تو ایم که بسو گواریت سوگوار و به اندوهت اندوهناک و بشادمانیت شادمان و بشیوه ات رهسپار و فرمانت را در انتظاریم خدا سنه ات را گشاده دارد  و نام را را بلند کند و اجرت را بزرگ گرداند و گناهت را بیامرزد و حقت را بتو باز گرداند.

پس از وفات حسن بن علی (علیهما السلام) معاویه با پسرش یزید بولیهدی بیعت نمود و جز چهار نفر از بیعت تخلف نکردند حسین بن علی و عبدالله بن عمر و عبدالرحمان بن ابی بکر و عبدالله بن زبیر.

عبدالله بن عمر گفت: بیعت کنیم با کسی که با میمونها و سگها بازی میکند و شراب می نوشد و آشکارا فسق  می کند عذر ما نزد خدا چیست و عبدالله بن بیز گفت: در معصیت خالق زیر فرمان مخلوقی نباید رفت با اینکه دین مارا بر ما تباه ساخته است.

معاویه در همان سال بحج رفت و از اینان دلجویی نمود و بر بیعت مجبور شان نساخت.

معاویه پسرش یزید را بجنگ تابستانی فرستاد و سفیان بن عوف غامدی را باوی همراه نمود، پس سفیان پیش از یزید بکشور رومیان در آمد و مسلمانان  در سر زمین روم بتب و آبله مبتلا شدند و ام کلثوم دختر عبدالله بن عامر در خانۀ یزید ابن معاویه بود و یزید  او را دوست میداشت پس چون از گفتاری مردم بتب و آبله خبر یافت گفت:

ما ان ابالی بما لاقت جموعهم 

بالغذقذونه من حمی و من موم

اذا اتکات علی الانماز فی غرف

بدیر مران عندی ام کلثوم 

از تب و آبلۀ سختی که در غذقذونه بآنان رسیده است باک ندارم هر گاه در دیر مران در میان غرفه ها بر تشکها تکیه زنم و ام کلثوم  پیش من باشد» 

پس معاویه خبر یافت و گفت بخدا قسم باید بسر زمین روم در آیی تا همانچه بآنان رسیده است بتو رسد و آنگاه او را بدنبال آن لشکر گسیل داشت تا به قسطنطنیه رسید. 

معاویه به حسین بن علی گفت: ای ابو عبدالله دانستی که ما شیعیان پدرت  را کشتیم پس آنها را حنوط کردیم و کفن پوشاندیم و برانان نماز خواندیم و دفنشان کردیم پس (امام) حسین گفت: بپروردگار کعبه قسم که بر تو پیروز آمدم لیکن ما بخدا قسم اگر شیعیان تو را بکشیم آنان را نه کفن کنیم و نه حنوط و نه بر ایشان نماز بخوانیم و نه دفشان کنیم.

و هنگامی که معاویه حج گزارد و بر عایشه در آمد عایشه بدو گفت: ای معاویه آیا حجر و همراهان او را کشتی پس بردباریت کجا رفت که ایشان را شامل نگشت بدان که من از پیامبر خدا شنیدم که می گفت: یقتل بمرج عذراء نفر یغضب لهم اهل السموات در مرج عذراء کسنی کشته می شوند که آسمانیان برای ایشان بخشم می آیند گفت: ای ام المؤمنین مرد خردمندی نزد من نبود. 

و روایت شده که معاویه می گفت: خود را پس از کشتن حجر و یارانش بردبار نمی شمارم.

عبدالرحمان بن ام حکم که عامل معاویه بود در موصل از جای عمروبن حمق خزاعی و رفاعة بن شداد خبر یافت و در تعقیب آن دو فرستاد پس گریزان بیرون شدند و عمرو بن حمق سخت رنجور بود و در میان راه ماری او را گزید پس گفت: الله اکبر پیامبر خداب من گفت: یا عمرو لیشترک فی قتلک الجن و الانس، ای عمرو پریان و آدمیان در کشتن تو شرکت می کنند سپس به رفاعه گفت: راهت را در پیش گیر که من دستگیر و کشته می شوم و فرستاد گان عبدالرحمان ابن ام حکم باو رسیدندو دستگیرش نمودند، پس او را گردن زدند و سر او را بر نیزه ای زده گرداندند و نخستین سری بود که در اسلم گرداند شد. معاویه زنش را در دمشق زندانی کرده بود و چون سر عمرو را نزد وی آوردند آن را فرستاد تا در دامن زنش نهادند پس بفرستاده گفت : آنچه را میگویم به معاویه برسان خدا خونش را از او بخواهد و با عقوبتهای خود بزودی او را هلاک سازد، که راستی کاری شگفت کرد و نکوکار پاکیزه ای را کشت او اول زنی بود که بگناهان مردان زندانی شد. 

قریب و زحاف خارجی با گروهی از خوارج در بصره خروج کردند و شمشیر در میان پولیسها گذاشتند و جمعی بسیار از ایشان کشتند و بمسجد جامع رفتند و آنجا نیز مردمی را از دم تیغ گذرانید انگاه رو بقبیله ها نهادند و با آنها نیز چنان کردند زیاد  رهسپار شد تا به بصره رسید و بفرماداری رفت و سپس گفت ای مردم بصره این چه وضعی است که شما بخود گرفته اید من با خدا عهد می کنم که دیگر پس از این کسی بر من خروج نکند که یکنفر از طایفه و قبیله اش را رها کنم پس از این کس بر من خروج نکند که یکنفر از طایفه و قبیله اش را رها کنم پس مرا از این غائله های خود مصون دارید. پس سخنوران بصره بر خاستند و سخن گفتند و پوزش خواستند. 

معاویه نخستین کس در اسلام بود که نگهبانان و پاسبانان و در بانان گماشت و پرده ها آویخت و منشیان نصرانی استخدام کرد و جلو خود حربه راه می برد و از مقرری زکات گرفت و خود روی تخت نشست و مردم زیر دست او و دیوان خانم ادارۀ مهر داری را تآسیس کرد و دست بساختمان زد وساختمان را کچ کاری کرد بر افراشت و مردم را در ساختنش بی مزد بکار گماشت و هیچکس پیش از او چنین نکرده بود و مالهای مردم را مصادره کرد و آنها را برای خویش گرفت و سعید بن مسیب می گفت خدا معاویه را چنین و چنان کند چه او نخستین کس است که این امر را بصورت پادشاهی باز گرداند. و معاویه می گفت: منم نخستین پادشاه و روزی عبدالله بن عمر نزد وی رفت پس گفت ای ابو عبدالله کاخ ما را چگونه می بینی گفتک اگر از مال خدا باشد از خیانتکاران و اگراز مال خودت باشد از اسرافکاران هستی.

وعدی حاتم بر او در آمد پس باو گفت ای ابو طریف دوران ما چگونه است گفت اگر باشما راست بگوئیم از شما بیم داریم و اگر با شما دروغ گوئیم ازخدا می ترسم گفت: تو را سوگند می دهم گفت داد این زمان شما بیداد زمانی است که گذشت و بیداد این زمان شما داد زمانی است که خواهد آمد.

در دوران معاویه خراج عراق و مضافات آن در کشور ایران بر ششصد و پنجاه و پنج میلیون درهم قرار گرفت خراج سواد صدو بیست میلیون درهم بود و خراج فارس هفتاد میلیون و خراج اهواز و مضافات آن چهل میلیون و خراج یمامه و بحرین پانزده میلیون درهم و خراج شهرستانهای دجله ده میلیون درهم و خراج نهاوند و ماه کوفه که دینور باشد و ماه بصره که همدان است و مضافات آن از اراضی عراق عجم، چهل میلیون درهم و خراج ری و مضافات آن سی میلیون درهم و خراج حلوان بیست میلیون درهم و خراج موصل  و متعلقات آن چهل و پنج درهم و خراج آذربایجان سی میلیون درهم؛ و این پس را  آن بود که از هر سر زمینی املاک آبادی را که پادشاهان ایران خالصۀ خود قرار می دادند بحساب نیاورد و آنها را خالصۀ خود قرار داد و تیول جمعی از بستگان خویش ساخت و عامل عراق از درآمد خالصه هایی که معاویه در این نواحی داشت صد میلیون درهم نزد وی می فرستاد و صله ها و جایزه های معاویه از همین در آمد بود.

خراج مصر در دوران معاویه بر سه میلیون دینار قرار گرفت و عمرو بن عاص اندکی از آن را نزد وی می فرستاد. پس چون عمرو بمرد خراج نزد معاویه فرستاد می شد بدین ترتیب که مقرریهای مردم داده می شد و یک میلیون درهم بسوی او حمل می گردید.

خراج فلسطین بر چهار صد و پنجاه هزار دینار مستقر شد؛ و خراج اردن بر صد و هشتاد هزار دینار، و خراج دمشق بر چهار صد و پنجاه هزار دینار و خراج شهرستان حمص بر سیصد و پنجاه هزار دینار و خراج قنسرین و عواصم بر چهار صد و پنجاه هزار دینار؛ و خراج جزیره که دیار مضر و دیار ربیعه باشد بر پنجاه و پنج هزار هزار درهم و خراج یمن بر یک میلیون و دویست هزار دینار و گفته شده نهصد هزار دینار. 

چون کارها برای معاویه روبراه گشت فیروز دیلمی را والی یمن قرار داد و سپس بجای او عثمان بن عفان ثقفی را گماشت و سپس پسر بشیر انصاری را .

معاویه در شام و جزیره و یمن مانند عراق  عمل کرد و آبادیهای خالصۀ پادشاهان را برای خود بر گزیده خالصۀ خویش قرار داد و آنها را تیول خاندان و نزدیکان خویش ساخت و نخستین کس بود که در تمام دنیا خالصه هایی داشت، حتی در مکه و مدینه که آنجا نیز چندین بار خرما و گندم داشت که همه ساله برای او حمل می شد.

معاویه پسر سوار بن همام را بمرز هند فرستاد و او با چهارهزار براه افتاد تا به مکران رسید و چند ماه آنجا بماند سپس به قیقان لشکر کسی کرد و با آنان جنگید و در جنگ با ایشان پایداری کرد، پس پسر سوار و عموم سپاهیان کشته شدند و کسانی که باقی ماندند به مکران باز گشتند سپس معاویه به زیاد نوشت که مردی کاردان و با تدبیر گسیل دارد و او هم سنان بن سلمۀ هذلی را فرستاد و او به مکران آمد و پیوسته مقیم آنجا بود سپس زیاد او را بر داشت و راشد بن عمرو  جدیدی ازدی را منصوب کرد پس به قیقان لشکر کشید و ظفر یافت و غنیمت گرفت و به پاره ای از شهر های سند لشکر کشید و بلاد هند را فتح کرد و هند در آن تاریخ نیرو و تجهیزات سند را نداشت پس راشد در بلاد سند کشته شد.

معاویه چهره ای عبوس داشت و چشمانی بر آمده و ریشی انبوه و سینه ای پهن و سرینهایی بزرگ  و ساقها و رانهایی کوتاه و حکومتش نوزده سال و هشت ماه بود و در غزۀ رجب و بقولی نیمۀ رجب سال 60 در سن هفتاد و هفت سالگی و بقولی هشتاد سالگی در گذشت و ناتوان و لاغر شده دو دندان پیشین او افتاد بود صالح بن عمرو گفت معاویه را روی منبر دیدم که عمامه ای سیاه بسر دارد و آن را بردهان خود آویخته است می گوید: ای گروه مردم پیر و فر توت شده و ناتوان و زبون گشته و نیکوتر خود را از دست داده ام پس خدای رحمت کند آنکس را که برای من دعا کند سپس گریه کرد و مردم با او گریستند.

چون معاویه مرد ضحاک بن قیس بیرون آمد و کفن از او را روی منبر گذاشت و سپس گفت همانا معاویه سرور عرب و هوشمند عرب بود و اکنون مرده است و این کفنی است که او را در میان آن می نهیم و بگور می فرستیم و آخرین دیدار همین است ضحاک بن قیس فهری بر معاویه نماز گزارد چه یزید در آن موقع نبود، معاویه دردمشق بخاک سپرده شد و چهار پسر بجای گذاشت یزید و عبدالله و محمد و عبدالرحمان. 

فقهای زمان معاویه عبارت بودند از عبدالله بن عباس عبدلله بن عمر بن خطاب مسور بن مخرمۀ زهری سائب بن یزید عبدالرحمان بن حاطب ابوبکربن عبدالرحمان بن حارث سعید بن مسیب عروة بن زبیر عطاء بن یسار قاسم بن محمد ابن ابی بکر عبیدة بن قیس سلمانی ربیع بن خیثم ثوری زر بن حبیش حارث ابن قیس جعفی عمرو بن عتبة بن فرقد احنف بن قیس، حارث بن عمیر زبیدی سوید بن غفلۀ جعفی عمرو بن میمون اودی مطرف بن عبدالله بن شخیر شقیق ابن سلمه عمرو بن شرحبیل عبیدالله بن یزید خطمی حارث اعور همدانی مسروق ابن اجدع علقة بن قیس خثعمی شریح بن حارث کندی زید بن وهب همدانی.