نشستن المعتمد علی الله به خلافت

از کتاب: تاریخ سیستان
08 March 1485

ونام اواحمد بن جعفر بود،اندر رجب سنة ست و خمسین ومایتی، و معتمد محمد بن عبدالله بن طاهر رابر خراسان بداشت، وعهد سیستان نیز او را داد ، و یعقوب سوی کرمان برفت چنان که یاد کردیم، وحمدان بن عبدالله مرزیان را خلیفت کرد، وسپاه سالاری فضل بن یوسف راداد وابراهیم بن داود البمی را نماز

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

((مردی))ویا ((مرد)) بوده است .

۱ . کذا...مورد تأمل است و محتمل است؛ گیر،بوده باشد با یاء به معنی حبس؟ 

۲ .اینجا هم ((زنبیل)) با همین املا به تمام نقاط نوشته شده است. 

۳ . کذا فی الاصل... معلوم نشد کجاست؟

۴ . خلج و ترکان به قول مورخین از بقایای هیاطله اند که در عهد ساسانیان طخارستان را در تصرف داشتند و هم به قوهٔ ساسانیان بر افتاده اند، خوارزمی (مفاتیح العلوم چاپ مصر ص۱۱۹) گوید: ((الهیاطلهٔ جیل من الناس کانت لهم شوکة و کانت لهم بلاد طخارستان و اتراک خلج و کنجیه من بقایاهم... )) و در پهلوی لغتی است که هلک و خلج هردو خوانده می شود و به معنی مردم زفت ویاوه و گمراه است .



و خطبه، وبیت المال اسمعیل بن ابراهیم را.چون یعقوب به کرمان رسید محمد بن واصل پذیرهٔ او آمد با سپاه خویش به طاعت وفرمان برداری و هدیه ها ومال هاء بسیار پیش یعقوب آورد، و یعقوب پارس اورا داد و رسولی فرستاد سوی معتمد با هدیه ها وپنجاه بت زرین و سیمین که از کابل آورده بود سوی معتمد فرستاد که به مکّه فرستد تا به حرم مکّه به راه مردمان فرو برند رغم کُفّاررا، و به پارس اندرشد روز چهارشنبه چهارروز گذشته از محرم سنة ثمان و خمسین و مایتی، چون هدیه ها وبتان به معتمد رسید شاد شد به غایت [و] برادر خویش ابواحمد الموفق [را] – که نام وی طلحه بود [و] ولی عهد معتمد بود- به رسولی سوی یعقوب فرستاد، و اسماعیل بن اسحق القاضی را و اباسعید الانصاری را وعهد و منشور ولوا فرستاد به ولایت بلخ و تخارستان و پارس وکرمان وسجستان وسند، یعقوب بدان شاد شد و ایشان رابنواخت و خلعت ها و هدیه هاء نیکو بداد و به خوبی بازگردانید و خود به سیستان باز آمد وروزگاری ببود وسوی کابل بیرون رفت مقصود پسر زنبیل، روز شنبه پنج شنبه روز مانده از ربیع الاول سنة ثمان وخمسین ومایتی، چون به زابلستان برسید، پسر یعقوب(۱) به قلعهٔ نای لامان برشد و حصارگرفت، و یعقوب آنجا بایستاد وحرب پیوسته کرد تا او را آنجا (۲) فرود آورد و بند برنهاد، و بر راه بامیان به بلخ شد و بلخ داود بن العباس(۳) داشت، و چون خبر یعقوب بشنید بگریخت، و مردمان بلخ و کهن دز(۴) حصار گرفتند یعقوب به بلخ اندر شد و به نخستین وَهلت بلخ بستد، و بسیار مردم کشته شد بردست سپاه او، وغارت کردند، و محمد بن شیر را بر بلخ خلیل کرد وزآنجا به هری آمد و عبدالله بن محمد بن صالح، به هری بود، از پیش یعقوب بگریخت وبه نشابور شد، و یعقوب به هراهة اندر شد وبنشست و مردمان را


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱ . کذا...والظاهر ((پسر زنبیل)) .

۲ . در اصل ((اورا آنجا فرود آورد)) بوده و صحیح بوده و بعدهاکسی آن را اصلاح کرده و حرف ((ز)) بر آن افزود ((ازآنجا)) کرده اند و ما اصل را ضبط کردیم.

۳ . گردیزی گوید: ((سوی بلخ رفت و بامیان بگرفت اندر سنهٔ ست و خمسین ومأیتین و نوشاد بلخ را ویران کرد و بناهائی که داود بن العباس بن هاشم بن ماهجور کرده بود همه را ویران کرد ( زین الاخبار چاپ برلن ص ۱۱). 

۴ . کهن دز معرب آن قهندز... بر هر قلعتی کهنه می توان اطلاق کرد اما به روزگار گذشته چند جای بود که بدین نام خوانده آمدی قهندز بلخ و قهندز سمرقند و قهندز بخارا و قهندز نشابور و قهندز مرو و اکنون قهندوز بلخ به این اسم باقی است به سمت در شرقی بلخ است و عربی بدخشان و در تصرف امیر افغانستان است و عامه قندوس خوانند (حاشیه بیهقی چاپ تهران ص ۳۳۰ تصحیح مرحوم ادیب پشاوری ) ولی گویا لفظ کهندز با قهندز عمومیت داشته است. 




نیکوئی کرد و گفت، و مردمان هراه شیعتِ یعقوب گشته بودند از پیش و دل  برو نهاده.