آمدن فضلِ حمید به امیری سیستان
فصل بن حمید اندر آمد، مردمان شهر آذین بستند وخالد بن محمد با او بود، خالد را اندر سرای بوالحسینی فرود آوردند و فضل بن حمید را اندر سرای بایوسفی، چون روزی چند بر آمد محمّد بن حمدانِ برنده رابه کم زهیر(۵) فرستاد، عیّاران اورا آنجا بکشتند و شهر بر آشفت، چنانکه فضل وخالد هردو قصد رفتن کردند، چون شب اندر آمد حرب اندر افتاد میان فریقین، و محمد بن حمدویه به خواش(۶) عاصی شده بود و دست فراغلّه و مال سلطانی دراز کرده بود، وفضل بن حمید تاختن کرد و او را آنجا بکشت، ویاران او پراکندند [و] بیشتری اسیر کردند و به شهر اندر آوردند، و شهر ساکن شد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱ . بندار از مناصب عمال خراج بوده است واز اینکه لفظ فارسی است معلوم می شود این لقب یا منصب پیش از اسلام معمول بوده واعراب نیز آن را استعمال کرده اند – جهبد هم که شاید معرب کهبد باشد از جملهٔ این مناصب یا القاب بوده است.
۲. تحریک. ۳ . کذا فی الاصل؟
۴ . کامل ج ۸ ص ۳۶ گوید: مقتدر بدر الکبیر را والی سیستان کرد و او فضل بن حمید وابو یزید خالد بن محمد المروزی رابه نیابت خود بفرستد.
۵ . در صفحه ( ۲۸۶ سطر ۱۹ ) (کمر زهیر) نوشته شده است.
۶ . خواش مدینه ایست به سیستان و اهل آنجا خود (خاش) گویند و آن شهر بر دست راست کسیست که از زرنج به بُست می رود و میان آن وسیستان یک منزل است ودارای نخل واشجار وقناة و آب است (یاقوت) و ظاهراً غیر از خواش بلوچستان است .
پس عیّاران را بگرفتن گرفت و بند همی کرد و به کرمان می فرستاد، و اندر اوّل سنهٔ اثنی وثلثماثه خراج(۱) بیرون کرد، وبَدر اورا مدد فرستاد از فارس، وفرمان داد که به بُست روید(٢) و بو منصور(۳) جیهانی به بست بود، بومنصور عمل بُست از دست احمد بن اسمعیل داشت، یک جندی بیامد به سیستان، چون او را(۴) بکشتند و نثر بن احمد را بنشاندند، بو منصور به بست شد، خالد بن محمد نامه کرد به جیهانی که بست بگذار و بر [و]، او نرفت به فرمان او، پس(۵) فضل بن حمید برفت به حرب او سوی بُست روز سه شنبه هشت روز گذشته از جمادی الاّولی سنه اثنی و ثلثمایه ، چون به نوزاد رسید بومنصور جیهانی پذیرهٔ او آمد و آنجا حربی سخت بکردند و هزیمت بر جیهانی افتاد، با گروه خویش برفت، سوی سعد طالقانی شد به زابلستان، و فضل بن حمید به بست اندر شد روز پنجشنبه شش روز باقی از جمادی الاولی سنهٔ اثنی و ثلثمایه. روزگاری آنجا ببود و زآنجا به سیستان آمد، و فتح بن مارحوح(۶) را آنجا خلیفت کرد، چون جیهانی نزدیک سعد رسید قصد بُست کردند هر دو، چون به رزدان(۷) رسیدند، فتح تاختن کرد بر ایشان وبسیار مردم کشته شد، آخر فتح به هزیمت شد وجیهانی و سعد هردو به بست اندر آمدند، و فتح به سیستان آمد، و فضل بن حمید بیمار صعب شده بود وسوی بَدر به پارس نامه نبشته که کسی فرست به جای من وعلّت خویش و مال خویش یادکرده وبَدر محمد بن طغریل را با سپاهی کاری بفرستاده بود، روز سه شنبه پنج روز مانده از ذی القعده سنه اثنی و ثلثمائه به سیستان اندر آمد، و برفت و به زمین داور شد و جیهانی و طالقانی به یک فرسنگی زمین داور با او حرب کردند، و جیهانی به هزیمت برفت و طالقانی اسیر ماند، دوشب گذشته از محرّم سنهٔ ثلث و ثلثمائه، وسعد رابه عماری اندر به سیستان فرستاد. وخالد بن محمدِ یحیی به زابلستان رفت
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱ . ممکن است به معنی خراج گرفتن باشد – یعنی مالیات گردآورد وفرستاد، وهم ممکن است به تشدید راء باشد، به معنی عمال وسررشته داران خراج. قال الزمخشری: فلان خرّاج ولاج، لمتصرف وهوبعرف موالج الامور ومخارجها ومواردها ومصادرها (اساس البلاغه ج ۱ ص ۲۲۲) صحاح ندارد وقاموس معنی تقریبی کرده است. واین لغت قبلاً هم آمده است.
۲ . والظاهر، به بست رود.
۳ . ابن اثیر ((عبیدالله بن احمد الجیحانی)) ضبط کرده (ج ۸ ص ۲۶ ) وشاید ابومنصور کنیهٔ وی بوره است و ظاهراً او برادر محمد بن احمد جیهانی وزیر نصر بن احمد باشد. ۴. یعنی: احمد بن اسمعیل را.
۵ . در اصل ((برفضل)) . ۶. کذا بدون نقطه.
۷ . کذا، والظاهر ((روذان)) و روذان شهرکی است از قرنین کوچکتر نزدیک فیروزقند، از طرف راست کسی که از بست به سوی رخد می رود (اصطخری ص ۲۴۸) .
با محمّد بن طغریل، و آن همه کارها به صلاح باز آورد وبه سیستان بازگشت، وبه سیستان اندر آمد شش روز باقی از جمید[ی] الاولی سنهٔ ثلث و ثلثمائه ، و سعدِ طالقانی را خلاص کرد و با او بسیار نیکوئی کرد(۱)، ومحمد بن طغریل فرمان یافت هم اندرین ماه از علّتی صعب که اورا معوَّد بود به روزگار(٢).