آمدن عبدالرحمن محمد الاشعث به سیستان در سنه اثنی و ثمانین
تا عبدالرحمن به سیستان آمد همام(۱) بن عدی السدوسی سالار بزرگ از خوارج(٢) به سیستان آمده بود با سپاه بزرگ، عبدالرحمن با او حرب کرد و از هر دو گروه بسیار کشته شد آخر همان(٣) هزیمت کرد و عبدالرحمن سرهآء آن صنادید که از آن گروه کشته شده بودند نزدیک حجاج فرستادوخود به قصبه اندرآمد وعبدالله بن عامر المجاشعی از بزرگان سیستان بود، چون خبر آمدن عبدالرحمن شنید برفت، و بوبردعه به نزدیک مهلّب بن ابی صفره نامه کرد- و مهلّب والی خراسان بود- که مردی کاری فرست با سپاهی تاکار من اینجا سست نگردد که خوارج اینجا بسیار گشت، مهلّب وکیع بن بکربن وایل را بفرستاده بود و بوبردعه [و] وکیع، بوعبدالله(۴) بن عامر را که پدر وی سالار سیستان بود صلح کونه همی داشتند، و عبدالله مردمان را همی فرو داشت(۵)، پس چون عبدالرحمن فرا رسید طلب عبدالله بن عامر کرد و او را باز خواند و بنواخت و به شهر اندر آورد، هر چه کردی به رای و تدبیر او کردی(۶)، و مردمان سیستان همه شیعت عبدالله بن عامر بودند وز بزرگان سیستان بود، باز(٧) عبدالرحمن به حرب زنبیل رفت و سیستان به عبدالله ابن عامر اِسپرد(٨) به آخر سنهٔ اثنی و ثمانین به بُست اندر شد و با زنبیل حربی صعب کرد و بسیار کافر کشت و غنایمی بسیاربه دست آورد و لشگر آبادان کرد و به سیستان باز آمد، باز نامه حجاج آمد سوی وی که مال ها بستان از مردمان و سوی هند و سند
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در دو سطر دیگر این شخص را (همان) نام برده و کامل التواریخ وی را (همیان) نام می برد و می گوید: حجاج همیان بن عدی السدوسی را در کرمان مجهز و مسلح بداشت تا اگر عامل سجستان و سند به مدد محتاج شود وی را مدد کند ولی همیان بر حجاج عاصی شد و حجاج عبدالرحمن را به دفع او کسیل کرد و او را هزیمت داد (ج ۴ ص ۱٧۶) . ٢. از ظاهر روایات بر می آید که این مرد از مردم خوارج باشد مگر به صرف لغت خروج قناعت نمائیم چون به طریقی که ذکر شد همیان خود از مأمورین دولتی بود که در کرمان عصیان نمود و عبدالرحمن وی را هزیمت داد. ٣. رجوع شود به حاشیهٔ ۱ همین صفحه. ۴. کذا...و ظاهراً (عبدالله). این قسمت ها قدری پریشان است. ۵. فرو داشتن، به اصطلاح امروز نگهداشتن و راه بردن است. ۶. اخبار این فصل تا اینجا در تواریخی که در دسترس بود دیده نشد. ٧. این (باز) معنی تکرار جمله ای یا فعلی خاص را نمی دهد و برای ابتدای جملات مستقل به جای (فاء) در عربی بکار برده شده است. ٨. همچنین با الف است و درین کتاب این املا تکرار شده و اسپرد اصل قدیم است و الف آن بعد ها بنا به تخفیف لغات مصدر به الف از قبیل اشکم و اشتر و ابا و ابی و اپرویز و غیره افتاده است.
تاختن ها کن و سر عبدالله بن عامر در وقت نزدیک من فرست، عبدالرحمن چون نامه بخواند نماز شام چیزی خوردنی پیش آوردند، یکی مرغ فربه بود بر خوان، همی خورد، او را خوش آمد، خوان سالار را پرسید که حال این مرغ بازگوی. گفت: آن مرغی چند بودست که عبدالله بن عامر فرستادست همه همچنین است، اندر وقت کس فرستاد و او را بخواند، چون بنشست، نامهٔ حجاج برو عرضه کرد،عبدالله گفت: اِنالله مرا چندانی زمان کن تا وصیّت کنم، عبدالرحمن بخدنید، گفت: زمان است تا آنگاه که ایزد- تعالی-اجل تو سپری کند [که] آن را بازداشت نتوانم، اما توانم کرد که زان که حجاج گوید هیچ نکنم، تو ایمن باش، چه واجب کند که من مرغ از آن تو خورم [و] برتو به فرمان حجاج جفا کنم، و خویشتن را بر خون تو مأخوذ کنم، دست فراکن و چیزی بخور، عبدالله شاد شد و چیزی بخورد،پس نامهٔ حجاج جواب کردکه تاختن هند و سند کنم اما ناحق نستانم و خون ناحق نریزم، وَلاَطَاعهَ لِمَخلُوقٍ فِی مَعصِیَهِ الخَالِقِ وَاَلسَّلم(۱)، ونامه سوی حجاج فرستاد، باز نامه آمد به سوی وی تهدید،برخاست و به کابل شد و برو(٢) گاه گاه به زنبیل جنگ کردی و اندرنهان دوستی همی داشت،[و] برمردمان نیکوئی همی کرد به سیستان و بست و این نواحی ها تا زابل و کابل و هند و سند و همه مردم اندر فرمان وی گشتند، و به دل اندرهمی[داشت] که با حجاج خلاف کند ازبد معاملتی او وزان چیزها که زوهمی موجود آمد از خون هاء ناحق و بی نگرش(٣) و با وی بسیار مردمان اهل علم بودند،دو زان جمله عمردر(۴) بود یکی که مجلس تذکیر کردی(۵)، و فصیح بود و سخنی نیکو گفتی، دل این مردمان نواحی به خویشتن کشید واسلام [و] شریعت اندردل ها شیرین همی کرد، و یاد همی کرد که آنچه حجاج همی کند نه از طریق شریعت است، و اندر نهان بیعت عبدالرحمن همی کرد، و مردمان را همی خواند. پس
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱. این خبر هم در تواریخ دیده نشد و خبری لطیف است. ٢. بر او، به معنی، آنجا- در آنجا؟ ٣. ظ: بی نگرشی-نگرش، حاصل مصدر از نگرستن که امروز (نگاه کردن) گویند- این مصدر در قدیم استعمال می شده و به پهلوی(نگرشن) است به معنی ملاحظه و رعایت، بی نگرش، یعنی بی ملاحظه و بی دقت، و به جای دیگر این کتاب هم این لغت آمده است. ۴. کذا...و در کتب مربوطه چنین اسمی به نظر نرسید- اول کسی که زودتر از هرکس در خلع حجاج و قیام عبدالرحمن سخن گفته است (ابوالطفیل عامر بن وائله الکنانی) است که از صحابه بود و دیگر عطیة بن عمرو (بلعمی خطی ص پ ۱۶٧) و عبدالمؤمن بن شبث بن ربعی(کامل ج ۴ ص ۱٧٨). ۵. مجلس تذکیر کردن، یعنی وعظ بر منبر و غیره.
عبدالرحمن نامه کرد اندرین باب سوی مهلّب بن ابی صفره و او بر مرو بود و گفته بود که همی بینی و می شنوی بدکرداری حجاج و اعتقاد بدِ او و چیزها که او اندر اسلام کرد. و خود(۱) برفت سوی کابل و از مردمان هرجای بیعت همی ستد، چون سخن فاش گشت، ابی بن سفین(٢) بن ثور السدوسی نزدیک حجاج شد و اورا از حدیث عبدالرحمن اگاه کرد، حجاج اندر وقت سوی عبدالملک مروان رسول فرستاد و آگاه کرد، عبدالملک اندر وقت جواب کرد که از هر جای لشکرها جمع کن و عدّه(٣) و سلاح بساز،و او را اندر باب حجاج عنایت بود، [پس حجاج] سپاه جمع کرد و کار ساخته کرد و برفت که عبدالرحمن را اندر یابد، و عبدالرحمن ساخته برفت که به حرب حجاج شود. به بصره فراهم رسیدند(۴) و حجاج از بصره بود(۵)، پیش عبدالرحمن از بصره بیرون شد، عبدالرحمن آن روز به بصره بر منبر شد و کردارهاء حجاج یاد کرد و عید کرد(۶) آن کس هائی را که با او یک جا همی بودند اندر آن روز چهار هزار مرد عابد از عراقین برو جمع شد دون دیگر مردمان خلع حجاج را. باز دیگر روز رفت از پس حجاج [و] به زاویه حرب کردند حربی سخت، و بسیار مردم کشته شد، آخر عبدالرحمن هزیمت کرد و به کوفه شد به نزدیک مطّر بن ناجیة الرباجی(٧) و مطر او را بیعت کرد واهل کوفه، چون قوی گشت باز به حرب شد و به دیر الجماجم هشتاد و یک حرب کردند و آن هشتاد حجاج به هزیمت شد، این راهِ هشتاد و یکم عبدالرحمن هزیمت شد(٨) و بیشتر یاران او کشته شد یا غرق شد وبعضی گم شد به بیابان ها، از[آن] همه عامرالشعبی(٩) بود که او با ماوراءالنهر فرا دید
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱. یعنی : عبدالرحمن بن اشعث. ٢. ظ یعنی: ابی بن سفیان، و درین کتاب حارث و سفیان و قاسم و غیره را با حذف الف ضبط کرده است. ٣. عُدَّة : به معنی ساز و آلات حرب است. ۴. ابن اثیر می نویسد: حجاج به تستر نزول کرد و از آنجا پس از جنگی که مقدمة الجیش او را با کسان عبدالرحمن در (دجیل) اتفاق افتاد هزیمت شده به بصره آمد روز عید اضحی سنهٔ هشتاد و یک (ج ۴ ص ۱٧٩) . ۵. کذا و ظ: به بصره بود. ۶. ظ: و عرض کرد...چه ابن اثیر گوید شکست حجاج و مراجعت وی به بصره روز عید اضحی بود و ورود عبدالرحمن به بصره آخر ذی الحجه بود سنه ٨۱ در این صورت جملهٔ (عید کرد) درین کتاب که بعد از ورود به بصره از طرف عبدالرحمن آورده مورد تأمل است و با قرینهٔ جمله بعد باید (و عرض کرد) درست باشد مگر به عید اول سال قائل شویم آن هم بعید است. ٧. کذا ظ: الریاحی...و در کامل ابن اثیر: مطر بن ناجیة الیربوعی (ج ۴ ص ۱٨۰). ٨. شکست عبدالرحمن در واقعهٔ (مسکن) اتفاق افتاد (ک ۴ ص ۱٨۵). ٩. و او ابوعمرو و عامر بن شراحیل بن عبد ذی کبار الشعبی الحمیری از اهالی کوفه و از تابعین بود و از علمای جلیل القدر عصر (۱٩- ۱۰۵) هجری (وفیات الاعیان جلد اول ص ٣۴۵).
آمد، و سعید بن جبیر(۱) به مکه فرا دید آمد، و عبدالرحمن به بصره شد و حجاج از پس وی بشد، زآنجا به پارس شد وبه کرمان وباز سیستان آمد ومردمان او را به سیستان قبول کردند، و حجاج سوی مهلب(٢) نامه کرد به خراسان که سپاه فرست به طلب عبدالرحمن اشعث به سیستان، و مهلّب اندر وقت پسر خویش را با سپاهی بسیار- مُفَضَّل را- به سیستان فرستاد(٣)، و از بصره حجاج، عبدالرحمن بن العباس الهاشمی(۴) را با دو هزار سوار به سیستان فرستاد، چون عبدالرحمن اشعث خبر یافت از سیستان به بُست شد و عبدالرحمن هاشمی و مفضّل بن المهلّب با هر دو سپاه بر اَثَر اوبه بُست شدند، و به میان بست ورخد حربی سخت بکردند و بسیارمردم کشته شد ازهردو گروه و عبدالرحمن اشعث به هزیمت شد، و یاران او بیشتر اسیر شدند، ویکی ازآن اسیران یزید بن طلحة بن عبدالله الطلحات(۵) بود ودیگر نصربن انس بن مالک، وعبیدالله(۶) بن فضالة الزهرانی وهمچنین بزرگان ازاهل علم(٧)،آن اسیران را سوی یزید مهلّب فرستاد به مرو، و یزید ایشان را اندر سر(٨) بنواخت و بسیار چیز داد، و عبدالرحمن اشعث به زابلستان شد به زینهار زنبیل، خبر سوی حجاج رسید، حجاج عمارة بن تمیم القیسی(٩) را به رسولی فرستاد سوی زنبیل و بیامد با زنبیل خلوت کرد وعهدها فرستاده بود او را که نیز
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱. اصل: حبیر و او ابو عبدالله (ابومحمد) سعید بن جبیر بن هشام از موالی و مشاهیر تابعین است. مردی عالم و محدث و زاهد و تلمیذ ابن عباس بوده قتلش به دست حجاج بن یوسف در شعبان خمس و تسعین و به قولی اربع و تسعین در شهر واسط واقع شد و چهل و نه سال داشت (۴۵-٩۴ یا ٩۵) وفیات الاعیان (ج ۱ ص ٢٨٨). ٢. در این وقت مهلب مرده بود و به روایت ابن اثیر یزید پسر مهلب والی خراسان بود و در سنه ٨۵ سال مرگ عبدالرحمن یزید معزول و مفضل برادرش والی شد(ک: ج ۴ ص ۱٩٢- ۱٩٣). ٣. این خبر در تواریخ به نظر نرسید. ۴. به روایت ابن اثیر: عبدالرحمن بن العباس بن ربیعة بن الحرث بن عبدالمطلب از یاران عبدالرحمن اشعث بود و چون پسر اشعث با سپاه خود از سیستان به هرات رسید و از آنجا به نزدیک زنبیل بازگشت عبدالرحمن بن العباس با بیشترین لشکر پسر اشعث در هراة بماندند و با یزید مهلب حرب کردند و عبدالرحمن عباس به هزیمت شد و گروهی از بزرگان سپاه پسر اشعث گرفتار آمدند و آنان را به حجاج فرستادند (ج ۴ ص ۱٨۶-۱٨٧) و حجاج پسر خود محمد و عمارة بن تمیم اللخمی را به دنبال عبدالرحمن فرستاده است. ۵. کامل: عبدالرحمن بن طلحه (۴ ص ۱٨٧) و این همان حربی است که به قول ابن اثیر در حدود هرات بین یزید مهلّب و عبدالرحمن بن العباس رویداده است. ۶. کامل: عبدالله. ٧. کامل گوید: (( پسر محمد اشعث از هراة به نزدیک رتبیل رفت و عبدالرحمن بن العباس الهاشمی که از یاران او بود با بیشترین سپاه در حدود هراة بماندند و با یزید مهلب حرب کردند و سپاه عبدالرحمن ابن العباس شکست خوردند و محمد بن سعد وقاص و عمر بن موسی و عباس بن الأسود و هلقام بن نعیم و فیروز حصین و عبدالرحمن بن طلحه و عبدالله بن فضالة الزهرانی و...اسیر شدند.(کامل: ج ۴ ص ۱٨٧). ٨. کذا...و ظ: سِرّ، یعنی: در نهان. ٩. کامل و طبری (اللخمی) ج ۴ ص ۱٩٢. قیس ابو قبیلهٔ من مضر ولخم حی من الیمن (صلاح).
اندر ولایت تو لشگر من نیاید و از تو مال نخواهم و میان ما دوستی و صلح باشد برآن جمله که عبدالرحمن اشعث را و فلامی(۱) را از یاران وی سوی من فرستی، پس عبدالرحمن را زنبیل بند [کرد] وآن مرد را، وبندی بیاورد ویک حلقه بر پای عبدالرحمن نهاده بود و یکی بر پای آن مرد، بر پای(٢) بودند، عبدالرحمن گفت: من حاقنم به کنار بام باید شد[ن]، هر دو به کنار بام شدند(٣)، عبدالرحمن خویشتن را از بام فرو فکند، هر دو بیفتادند و جان بدادند و نام یار عبدالرحمن ابوالغبر(۴)، بود، و عمارة بن تمیم سر هر دو باز کرد سوی حجاج فرستاد، و این به رخُد [بود] و جثهٔ او به رخُد به گور کردند، و حجاج سرعبدالرحمن به عبدالملک فرستاد به دمشق، و عبدالملک سراو سوی عبدالعزیز مروان فرستاد به مصر، پس سر عبدالرحمن به مصر به گور کردند و جثهٔ او به رخُد، چنانک شاعر فرماید:
شعر
هَیهَاتَ مَوُضِعُ جُثَّهٍ مِن رَأسِهَا رَأسٌ بِمِصر وَ جُثَهٌ بِالُرخَّجٍ
و حرب که با حجاج کرد به جماجم(۵) اندر سنهٔ ثلث و ثمانین بود، و دو سال به بُست و ناحیت زاول بماند، و کشتن او اندر سنه خمس و ثمانین بود، و عمارة بن تمیم به سیستان آمد چون این شغل تمام کرد، و عهدی عرضه کرد از آن حجاج به عمل سیستان، دیرگاه برنیامد که به فرمان عبدالملک معزول کرده شد(۶) و مسمع بن مالک(٧) بیامد.