حدیث فتح سیستان به روزگار عثمان عفان در سنه البین
چون خبر مجاشع به نزدیک عثمان رسید که او از سیستان بازگشت بر آن حال
_________________________
۱. در اصل متن ((عثمان بن ابی العاص)) نوشته بعد با همان قلم ابن ابی العاص را خط زده است. ٢. کامل گوید:.معاویه و جمعی که ابوذر و عباده بن الصامت در ضمن آنها بودند جزیرهٔ قبرس را فتح کردند (جج٣ ص ٣۶). ٣. این یاء ((دستی)) بقیه الباقیه ای است از نسخهٔ اصل مؤلف، که در بعضی جای ها از تصرف ناسخ مصون مانده، یاء مزبور یکی از امضاهای قدیم است که از عهد ساسانیان باقی مانده و یائی بوده که به علامت اضافه در آخر کلمات مضاف و نیز بعد از ((به- چه- که- نه)) به جای هاء غیر ملفوظ می آورده اند و در چند جای این کتاب ازین یاها باقی مانده است. ۴ و ۵. ظ: عبدالله بن عامر. رک کامل ج ٣ ص ٣٨. ۶. درین کتاب غالباً کنیت ها را به املاء ((با- بو)) آورده و الف اول آن را به همان قاعده که الف های اوایل کلمات فارسی را در لفظ دری می انداخته اند انداخته است مانند با مسلم- بوجعفر- باموسی. ٧. ببود- ماضی خاصی است از نوع ماضی مستمر و مؤکد، و درین کتاب (بود- ببود- بوده بود) را در جای های مخصوص به خودشان استعمال کرده، بود را به معنی ماضی نزدیک و یا غیر مستمر-ببود را به معنی مستمر و مؤکد و بوده بود را به معنی مستمر و بعید به کار برده است. ٨. یعنی زیاد. ٩. اصل خور و صحیح ((جور)) است. چه خور از شهر های ساحلی اهواز است و این جنگ در داخلهٔ فارس به وقوع پیوسته- کامل می گوید: عبدالله عامر بعد از فتح اصطخر به دارابجرد آمد و پس از فتح آنجا به مدینهٔ جور رفت و این اردشیر خره است.(کامل ج ص ٣٨). ۱۰. اصل: جره- و اردشیر خرّه همان جور است که معرب گور باشد و عضدالدوله نام آن را عوض کرده فیروز آباد نهاد. ۱۱. به جای : شهریار.
ربیع بن زیاد بن اسدالذًیال(۱) الحارثی را با سپاهی بفرستاد سوی عبدالله بن عامر که این رابه سیستان فرست،عبدالله او را بفرستاد به سیستان،به بهرهٔ(٢) کرمان برسید، آن رابه صلح بدادند واز آنجا به جالق(٣) [شد]مهترآن با او صلح کرد، باز ربیع اورا گفتا: مرا سوی سیستان راه باید نمود، گفت: اینک راه، چون از هیرمند بگذری ریگ بینی و از ریگ بگذری سنگ ریزه بینی زآنجا خود قلعه و قصبه پیداست، ربیع رفت و سپاه برگرفت، هیرمند بگذاشت، سپاه سیستان بیرون آمد پیش، حربی سخت کردند و بسیار از هردو گروه کشته شد و از مسلمانان بیشتر کشته شد، باز مسلمانان نیز حمله کردند، مردم سجستان به مدینه باز گشتند(۴) پس شاه سیستان ایران(۵) بن رستم بن آزادخو بن بختیار(۶) و مؤبد مؤبدان را و بزرگان را پیش خواند وگفت: این کاری نیست که به روزی وسالی و به هزار بخواهد گذشت، و اندر کتاب ها پیداست، و این دین و این روزگار تا زمان سالیان باشد و به کشتن و به حرب این کار راست نیاید، و کسی قضاء آسمانی نشاید گردانید، تدبیر آن است که صلح کنیم، همه گفتند که: صواب آید. پس رسول فرستاد که ما به حرب کردن عاجز نیستیم، چه این شهرِ مردان و پهلوانانست، اما با خدای- تعالی- حرب نتوان کرد و شما سپاه خدائید و ما را اندر کتاب ها درست است بیرون آمدن شما و آنِ محمّد- علیه السلم- و این دولت دیربباشد(٧) صواب صلح باشد تااین کشتن از هردو گروه برخیزد، رسول پیغام بداد، ربیع گفت: از خرد چنین واجب کند که دهقان(٨) می گوید و ما صلح دوست تر از
_______________________
۱. بلاذری صص۴۰۰- ربیع بن زیاد بن انس بن الدّیان الحارثی. ٢. اصل: بهره و الصحیح ((پهره)) که همان فهرج بلوچستان حالیه باشد. بلاذری می نویسد (( فسار حتی نزل الفهر ج ثم قطع المفازه و هی خمسة و سبعون فرسخاً فاتی رستاق زالق)) (فتوح البلدان ص ۴۰۰) . ٣. جالق و زالق و ژالق و جالقان که به اشتباه در بعضی نسخ از قبیل اصطخری چاپ لیدن (صالقان) نوشته شده یکی است و اصل زالقان: (زالق نو) و (زالق کهن) ولایتی از ولایات سیستان بوده. بلاذری (ص ۴۰۰) گوید: بین زالق و بین سجستان خمسة فراسخ. ۴. بلاذری این جنگ را در رودبار (نوق) و قریهٔ (زوشت) سه میلی رزنج می نویسد (ص ۴۰۱). ۵. بلاذری نام این پادشاه را ((اپرویز مرزبان سجستان)) مینگارد نه ایران (ص ۴۰۱ ). ۶. واو ظاهراً غلط باشد، چه ایران بن رستم نام شاه سیستان است و اوست که مؤبد و مؤبدان و بزرگان را می خواند بعد هم در ۱٣ سطر دیگر این مطلب را تصریح دارد. ٧. اصل: نباشد و ظاهراً ((دیر بباشد)) یعنی ما اندر کتاب ها دیده ایم که این دین و دولت شما دیر بباشد و بسیار بپاید- این بباشد هم از ماده ((ببود)) و مضارع مؤکد و استمراری است (رک: حاشیهٔ ۵ ص ۴٩). ٨. دهقان در اصل رئیس طبقهٔ سوم مردم ایران (و آستریُوشان) و بزرگ برزیگران بوده- ولی در اسلام به بزرگان ایران دهقان می گفته اند و احیاناً پادشاه و مرزبان یک شهر و صقعی را هم به نام دهقان می خوانده اند و عربان برای دهقانان از لحاظ حکمت و عقل و درایتی که در آنان سراغ داشته اند احتراماتی قائل بوده اند، و درحقیقت این دهقانان بعداز محوشدن طبقهٔ سواران که صنف عالی ایرانیان بوده اند سمت ریاست وکلانتری بر
حرب داریم، امان داد و فرمان داد سپاه را که سلاح از دست دور کنید و کسی را میازارید تا هرکه خواهد همی آید و همی شود، پس بفرمود تا صدری بساختند از آن کشتگان و جامه افکندند بر پشته هاشان و هم از آن کشتگان تکیّه گاه ها ساختند، برشد بر آنجا بنشست، و ایران بن رستم خود به نفس خود و بزرگان و مؤبد مؤبدان بیامدند، چون به لشکرگاه اندر آمدند به نزدیک صدر آمدند او را چنان دیدند، فرود آمدند و بایستادند، و ربیع مردی درازبالا گندم گون بود ودندان هاء بزرگ و لب های قوی، چون ایران بن رستم او را بر آن حال بدید و صدر او از کشتگان، بازنگرید، و یاران را گفت: می گویند اهرمن به روز فرادید نیاید، اینک اهرمن فرادید آمد که اندر این هیچ شک نیست! ربیع بپرسید که او چه می گوید، ترجمان باز گفت، ربیع بخندید بسیار، پس ایران بن رستم از دور او را درود داد و گفت: ما برین صدر تو نمائیم که نه پاکیزه صدریست، پس همانجا جامه افکندند و بنشستد، و قرار داد برو که هر سال از سیستان هزار هزار درم بدهم امیرالمؤمنین را، و امسال هزار توصیفت(۱) بخرم و به دست هر یک جام زرّین و بفرستم هدیه، و عهدها برین جمله بکردند و خط ها بدادند و ربیع زآنجا برخاست و به قصبه اندر شد ایمن، روزی چند ببود و زآنجا به خواش شد که به بُست شود، مردمان بُست فرمان نبردند و حرب کردند، گفتند: ما صلح می نکنیم، آخر ازیشان بسیار کشته شد و گروهی بزرگ برده کردند وبه درگاه امیرالمؤمنین افتادند و مردان بزرگ شدند، ازآن بزرگان چون عبدالرحمن (٢) که دبیرحجاج بود و سلیمان عبدالملک او را بر خراج عراقین عامل کرد و چون حصین بوالحرث و بسام و سالم بن ذکوان و پسر مولی بنی مازن، که یاد کرده ایم حدیث ایشان اندر ابتداءاین کتاب(٣)که ایشان بزرگان گشتند وبه برکات اسلام و عِلم
_____________________________________________________
مردمان ایران داشته اند و احساسات ملی و حکمت و آداب ایرانی به وسیلهٔ آنان در ایران پا برجا و محفوظ بوده است. ۱. الوصیف، الغلام دون المراهق ای المقارب البلوغ جمعُ و صَفاء مؤنثه وصیفه جمع وصایف (المنجد) در کامل ابن اثیر به جای وصیفت وصیف نوشته با هر یک جامی زرین و سوای این از مال الصلح نامی نبرده (ج ٣ ص ۴٩) ولی پس از یک سال و نیم دیگر می گوید: ابن عامر ربیع را از سیستان معزول کرد و عبدالرحمن بن سمرة بن حبیب بن عبدشمس را عامل آنجا ساخت بعد از آن که اهالی عامل ربیع را اخراج کرده بودند و پس از محاصرهٔ زرنج با مرزبان آن صلح کرد به دو هزار هزار درم و دو هزار غلام تا بالغ! (کامل ج ٣ ص ۵۰) کذا بلاذری. و شاید اصل وصیف بوده و تاء آن غلط باشد. ٢. عبدالرحمن ابا صالح بن عبدالرحمن الذی کتب للحجاج مکان زدانفرّوخ بن نیری و ولی خراج العراق لسلیمان بن عبدالملک...(فتوح البلدان بلاذری ص ۴۰۱) . ٣. رجوع شود به حاشیهٔ ٢ ص ۶٢.
امراء شدند [و] پس از بندگی آزادی یافتند، و باز ایشان را بندگان بسیار جمع شد. و بازبه عنین(۱) شد که ستورگاه مرکبان رستم دستان بود،آنجا یک چند ببود و خواست که بیابان بگذارد و به بُست شد و باز نگذاشت(٢)، از آنجا بازگشت و سوی عبدالله ابن عامر شد. و مردمان سیستان از فرمان دست بداشتند، باز عبدالله بن عامر به فرمان عثمان، عبدالرحمن بن سَمره را به سیستان فرستاد و حسن بصری و فقهاء بزرگ با او .