بلخ یا باکتریا و ازبکان
با تکیمل گزارش افغانستان اکنون به شرح دیگر ولایتها و توابع سلطنت کابل خواهم پرداخت. در این گزارش باید ترتیب جغرافیایی که بیش از روابط ناهماهنگ انان با حکومت دُرانی مورد علاقۀ خوانندگان خواهد بود – رعایت شود به این ترتیب از شمال اغاز می کنم و پس از گزارش بلخ با شرح مناطق ایماق و هزاره به هرات پیش خواهم رفت. از ان مسیر جنوب شرقی را به سیستان ع بلوچستان و سند خواهم پیمود سپس دوباره به شمال رو خواهم کرد و به کشمیر و مناطقی که ان دره های معروف را با مناطق اقوام بردرانی پیوند می دهد خواهم رفت. پیش از این به دشواریهای اطلاق نام نام ولایت افغان بر ترکستان اشاره کرده ام تعیین وعست داخل این حدود نیز همین گونه دشواری است در حال حاضر متصرفان واقعی افغانان در ترکستان محدود به حومۀ بلخ یعنی نواحی پیوسته به ان است اما در واقع توابع بلخ هم در تصرف کسانی است شهر را در تصرف دارند این نواحی از شمال به آمو از جنوب به کوههای هندوکش و کوههای پاروپامیز از شرق به بدخشنان و از غرب عموما به بیابان محدود است این ناحیه از شرق به غرب نزدیک به دویست و پنجا میل و عرض ان از شمال به جنوب یکصد تا یکصد و بیست میل است بخش جنوبی ناحیه کوهستانی و پیوسته به هندوکش است این بخش عموما سنگی ولی دارای چند درۀ خوب و شاداب است . مجاورت با کوههای ذخیره آب بخش مرکزی منطقه را یک جلگه حاصلخیز است تأمین می نماید بخش شمالی برجانب امو شنزار و نامزروع است بخش شریقی ولایت که کوهستانی است بهتر از بخش غربی ان است که هم مرز با بیابان است و طبیعتش نیز با ان همانندی دارد. سراشیبی سلسله کوهها بزرگ بسیار تُند است و بخش پایین بلخ نزدیک امو بسیار گرمتر و کم ارتفاع تر از ان بخشهای افغانستان است که متصل به دامنۀ جنوبی کوهها است. بلخ به پرورش سابان چالاک و قوی شهرت دارد شمار بسیار از این اسبان صادر می شود. ولایت به دلایل مختلف به چند ناحیه تقسیم شده است . برخی از این نواحی اگر چه اکنون یکپارچه اند پیش از این در ادارۀ حکومتهای مختلف بوده اند و برخی دیگر که پیشتر محتد بوده اند اکنون جدا شده اند. بخشهای موجود به ترتیب از جانب غرب – عبارتند ای میمنه اندخوی , شبرغان , بلخ خاص ( حومۀ متصل به مرکز) خُلم , حضرت اما کُندُز ع خوست , اندارب و تالقان سه بخش نخست کم اهمیت و کوچکند و هر چند مجاور بیابان و کم آب اند ع خاک خوبی دارند و می توان انها را زیر کشت آورد اما اکنون شبانان کوچی اُزبک و ترکمان در انها زندگی می کنند. بلخ شایستۀ گزارش مفصلتری است . شهری که نام ناحیه از آن گرفته شده پیشینه ای کهن دارد. یونانیان روزگار اسکندر ان را باختر یا باکتریا- می نامیدند اما پیش از ان پایتخت ایران و مقر سلطنت کیخسرو بوده است که می گویند همان کورش بزرگ است که همۀ آسیاییان بلخ را کهنترین شهر دنیات و اُم البلاد ( مادر شهر ها) می دانند امروز این شهر ان شکوه پیشینه را باخته است. ویرانه هایش هنوز در ناحیه ای وسیع برجاست که دیواری ان را در بر گرفته و گوشه ای از ان هنوز مسکون است بخشی را پادگان که مقر حاکم درانی است اشغال کرده و معدودی سپاهیان شاهی و برخی از هندوان در ان اقمات دارند. پیرامون بلخ هموار و حاصلخیز است . می گویند سیصد و شصت روستا دارد و با « هیجده نهر» که از « بند امیر » و کوههای پاروپامیز می آیند سیراب می شود. گزارش ویژه ای از این نهر ها ندارم اما باید بزرگ باشند و زمینهای بسیاری با آب انها زراعت شود. تنها مالیۀ سالانۀ یک نهر که از جانب شاه به پسر میرقلیج علی اعطا شده هفتاد هزار روپیه معادل نُه هزار پوند استرلینگ می شود بخش غربی ناحیه نیزاری انبوه است که هر چند مسافران را می آزارد نشانۀ شادابی زمین است اما شمال بلخ چنین نیست و تا کرانۀ آمو شنزار و نامزروع است خُلم ر جنوب بلخ بیشتر کوهستانی و نامزروع است مرکزش تاشقُرغان جای مهمی است ودر حدود هشت هزار خانه دارد « حضرت امام» که اکنون وایسته به خُلم است ناحیه ای نامساعد و شنزار است.کُندُز بیشتر هموار است ولی در بخش جنوبی ان کوههای از هندوکش امتداد یافته و دره های زیبای با انواع میوه ها دارد بخش هموار کندر نیز حاصلخیز است و با چندین نهری که ا هندوکش سرچشمه می گیرند آبیاری می شود حومۀ شهر مانند باغی زراعت شده است و مردمان بسیاری به انجا می روند شهرکی زیبا ست و برابر تاشقرغان وسعت دارد. خوست و اندراب نواحی کوچک و کوهستانی ولی حاصلخیزند که برجانب شمالی هندوکش واقع شده اند مردمانش تایجک اند و ارتباطشان با کندز است. تالقان در شمال شرقی بلخ ناحیۀ کوهستانی است که تابدخشان امتداد دارد و حاصلخیز و پرجمعیت است. ازبکان قبیلۀ حاکم بر بلخ و در واقع بخش عمدۀ جمعیت به ملیت اُزبک تعلق دارد و شایسته است که بدون توجه به کسانی که در این ناحیه ساکنند ,گزراشی از این مردم بیاورم ویژگیهای محلی را مجددا یاد خواهم کرد. ازبکان نسخت در حدود اوایل سدۀ شانزده میلادی از سر دریا ( یا سردریا = سیحون) گذشته بر متصرفات دودمان تیمور لنگ سرازیز شدند و خیلی زود انان را از بخارا , خوارزم , فرغانه را نداند و بیم و هراس را تا دورترین نقاط امپراتویشان گسترش دادند انان اکنون افزون بر بلخ نواحی خوارزم ( یا اُرگنج ) و فرغانه را هم در اختیار دارند . شنیده ام که اُزبکان تا آن سوی شرق بلوت تاغ و حتی دست کم تاختن حضور دارند اما در ین مورد اطمینان ندارم آنان به گروه بزرگ نژادی که در آُسیا , ترک نامیده می شوند متعلق اند و با مغولان و منچوران ملتی را تشکیل می دهند که ما تاتار می نامیم هر یک از این بخشها زبان ویژۀ خود را دارد و زبان تُرکان در تمام غرب آسیا انتشار یافته است. اُزبکان تاتاران بومی چین تا خُتن و شاید قراقروم قزاقان و دیگر قبایل ماوراء سیردریا بیشتر اهالی قبچاق و کریمیه , ترکمانان و ملتهای حاکمۀ امپراتوریها ایران تُرک بره ترکی که زبان مادریشان است – سخن می گویند برخی واژه های پراکندۀ این زبان در روسیه و لغات و اصطلاحاتی در زبانهای کابل و هندوستان یافت می شود که در ترکی فرغانی خالص است زبان ترکیه با واژه ها و اصطلاحات خارجی در آمیخته و زبان ترکی در ایران از کاربرد فراوان زبان فارسی توسط فاتحان ترک اثر پذیرفته است . حتی تصور می شود که ازبکان بخارا هم زبان خویش را به بهای یکدست بودن آن غنی ساخته و تصفیه کرده اند.حکومتهای اُزبکان و افغان کاملا متفاوتند اقلا در بخارا و فرغانه همه چیز در دست فرمانداران است و هیچ نشانه ای از حکومت مردمی دیده نمی شود. آثار اشرافیت نیز در ان اندک است ازبکان این ممالک به دود مانها و قبیله ها تقسیم شده اند . حتی در میان شبانان خانه به وش نه اختیارات قضابی است و نه جرگه های قومی وانجمنهای اعیان-چنان که در میان افغانان به رفع اختلافات و حل مسائل می پردازند وجود دارد مملکت به نواحیی تقسیم شده که بر هر یک افسری از جانب امیر حکومت می کند هر ناحیه به نواحی کوچکتر و تت فرمان افسران کوچکتر است که به اجرای امور قضایی و ستاندن مالیه می پردازند. حکومتهای روستایی چنان است که در تمام شرق می توان یافت و سرانجام در اینجادر انتخاب رئئیس ده یا آث سقال برخی ملاحظات نژادی و نفوذ مردمی رعایت می شود . این افسر منتخب به سفارش ثروتمند ترین فرد روستا از طرف امیر ( یا حاکم) گماشته می شود هر چند که در انتخاب آق سقال ثروت و شایستگی مؤثر است بازهم این مقام تا مدتی دراز در انحصار یک خانواده می ماند اودر واقع بیشتر گماشته و در خدمت روستاییان است تا مأمور شاه و حکومت و اختیارات مهمی ندارد. در کنار این افسران کشوری و لشکری کسان دیگری که در میان مردم اهمیتی دارند« بای» نامیده می شوند که قدرتسان برخاسته از ثروتشان است . همین گونه در سپاه همه چیز بسته به انتصاب حکومت است . مینگ باشی یوزباشی ع چور آغاسی ( فرماندهان هزار نفری , صد نفری و ده نفری ) را می بابیم که نشاندهندۀ تقسیمات سپاه استبدادی و ارتباطی با تقسیمات قبیله , خیل , روستا و فرماندهان موروثی ندارد. می گویند در بخارا مردان [ نطامی ] به دسته های ده نفر تقسیم می شوند که هر دسته یک خیمه یک سماور و یک شتر دارند ظاهرا در این ترتیب روابط خانوادگی و آزادی فردی در نظر گرفته نمی شود تنها اختیارات علما و روحانیون از حکومت نشأت خانوادگی و آزادی فردی در نظر گرفته نمی شود تنها اختیارات علماه و روحانیون از حکومت نشأت نمی یابد و نفوذ مهمی هم دارند. اُزبکان هنگام تشرف به اسلام محتملا قوانین و سازمانهای معدودی داشته اند؛ زیرا آنان نظام شریعت اسلامی با بتفصیل و تمام پذیرفته اند و آن را در همۀ جوانب حکومت و حتی در امور شخصی راهما می دانند مالیه بر طبق دستور قرآن گرفته شده عُشر ان صرف خیرات می گردد, امور قضایی را هم قاضی بر اساس شریعت اسلامی اجرا می کند باده نوشی و حتی دود کردن تنباکو کاملا ممنوع است و متخلفان مانند جنایتکاران و راهزنان کیفر می بینند.پادشاه بخارا را امیر المؤمنین می خوانند او بخشی از روز را صرف تدریس علوم دینی صرف می کند و پاس بیشتر شب را به نماز و شب زنده داری می گذراند . پیشنماز مسجد خویش است و در مجالس ترحیم مردمان عادی هم شرکت می کند قلیچ علی بیگ حاکم بلخ پیوسته در خیابانها پیاده می رود چه هرگاه سواره باش که پایش بالاتر از سرهای مؤمنان راستین قرار گیرد. دریفات اختلافات عمده میان حکومت اُزبکان و حکومت افغانان دقت و تفکر می خواهد و اطلاعات من در این مورد چنان اندک است که اگر شایستگی این کار را هم داشته ابشم به خود اجازۀ بررسی موضوع را نمی دهم . با این همه باید گفت عللی که پیشتر به انها اشاره شده است؛ مانند قردتر فوق العادۀ رئیسان تاتار باید عملا خیلی مؤثر باشد که توانسته است اُزبکان را مطیع سازد بخارا می دانیم که این امر نتیجۀ یک کوشش دوامدار است و از مدتی دراز قبایل و اقوام را پراکنده و مخلوط ساخته اند و رئیسانشان را از مناصبی که انان را با توجه به پیوندهای نژادی بر مردم مسلط سازد , دور داشته اند شاید دیگر حکومتهای ازبک همچنین روشی را به کار گرفته باشند در مورد چگونگی بع کار گیری این وسایل می توان تصوراتی داشت. ازبکان به مارکز کنونیشان فاتحانه وارد شدند و نیرویی که رهبرشان در سپاه به دست آورده بود دوام کرد تا انان که در سپاه بودند به صورت یک ملت تثبیت شدند ممکن است ملایان قدرت رهبرشان را تحکیم بخشیده باشند؛ یرا انان متحدان حکام کشورند و در چنین موارد متحد کسی هستند که قدرتش بیشتر باشد و سرانجام قلمروی که در دست ازبکان است هموار است و امکان ماندن جوامع مستقل کوچک در ان نیست و تأثیر این عامل در تحیکم قدرت حکومت مرکزی بیش از همه است این داوری در مورد ازبکان مقیم در قلمرو های استوار صدق می کند . مناطق کوهستانی حصار و ناحیۀ باتلاقی شهر سبز یه یک اندازه برای شاه بخارا غیر قابل دسترسی اند که در نتیجه از قدرت او به دور و تحت ادارۀ رئیسان قبایل خویش که در همان مناطق زندگی می کنند باقی مانده اند اما تمام دولتها علی السویه مردم را به بردگی می کشند و در تمام ترک نژادان تنها ترکمانان حکومت مردمی دارند.ازبکان بلخ که در همه چیز همانند ازبکان ان سوی آموی اند در یک مورد خاص با انان اختلاف دارند؛ اینان به صورت قبایلی تحت فرمان رئیسان نیرومند قبایلند این ویژگی شاید به دلیل این باشد که کوهها انان را از حکومتی کابل که به ان تهلق دارند ساخته و اینکه با دولت رقیب بخارا هم مرزند . این هردو عامل مانع دست اندازی شاه بر حقوق رئیسان محلی شده است؛ ولی عامه مردم همچون دیگر نواحی فرمان می برند. ازبکان عموما کوتا قد و نیرومندند , پیشانی پهن گونه های برجستۀ استخوانی ریش تُنُک و چشمان ریز دارند . سیمایشان روشن وسُرخ وش و مویشان عموما سیاه است . زیبایی ترکان مکررا مورد ستایش شاعران فارسی زبان قرار گرفته ولی انچه سرح دادیم چندان فوق العاده نیست مگر اینکه انان را با تاتاران سیه چرده ای که چشمان تنگ و سیمای نامأنوی دارند مقایسه کنیم. پوشاکشان عبارت است از پیراهن و شلوار کتان و قبایی که ان را چپن می خوانند و از پارچۀ ابریشمی یا پشمی است پارچه ای بر کمر می بندند و روی ان هم [ در زمستان] پوستین یا نمد می پوشند در زمستان برخی کلاه پهنی که سجاف پشمی دارد و برخی نوعی کلاه که قلپاق نام دارد به سر دارند اما جامۀ ملی ایجاب می کند که عمامۀ سپید بر روی قلپاق بپیچند پاپوش همه چکمه است . پاپوش کابلیان است اما ثروتمندان همیشه مسحی به پا دارند و دیگران تنها در سفر مسحی می پوشند مسحی از چرم نااززک و ملایم و بدون پاشنه و تخت است و هنگام بیرون رفتن باید روی ان کفش پوشید. به جای جوراب همه پایتابه می پیچند هر مرد کاردی بر کمر آویخته و آتشزنه ای نیز همراه دار و زنان هم چکمه به پا دارند و لبساشان همانند مردان است و دستمال ابریشمی به سر می بندند و یک پارچل کتان یا ابریشمی روی ان می اندازند . زیور آلات طلایی و نقره ای دارند و مویشان به صورت گیسهای بافته و از وسط سر آویخته است. صبحانه شان نان و چای است و نان را خلاف معمول آسیا تا دو هفته نگه می دارند چایشان جوشانیده ای از برگها است . شیر و کره یا بیشتر روغن گوسفند – هم می خورند شکر تنها به اغنیا می رسد . غذای مفصل را شام صرف می کنند که پلو, گوشت و خورش- مانند غذای افغانان است. البته اغنیا خورشای متنوعی دارند . ازبکان گوشت اسب را بسیار خوش دارند ولی چون گران است به گوشت گاو قناعت می کنند. اغنیا برای استفادۀ گوشت اسب تمام سال آن را می پرورند , تا فربه شود بینوایان تنها در زمستان از چنین خوراکیها بهره مند می شوند . نوشابۀ ملیشان قمز نشئه بخش و معروف است و ان را از شیر مادیان می سازند شیر را بعد از ظهر در مشک مانند مشک آب ریخته و می گذارند که تا ساعت دو یا سه بامداد روز بعد بماند . سپس ان را اقلا تا صبح به هم می زنند اما هر چه بیشتر بماند بهتر است این نوشابه سپیدوش و ترش است و در دو ماه پایان تابستان فراوان یافت می شود و برای کسانی که میسر است از آن بسیار می نوشند قمز خرید و فروش نمی شود و برای کسانی میسر است که مادیان کافی داشته باشند نوشیدنی دیگر بوزه نام دارد و ارزانتر است اما نوشیدنش شدیدا ممنوع است . بوزره از تخمر حبوبات مخصوصا ارزن ساخته می شود وشباهت به جوشیر- یا اُماج آردجو- دارد و ترش مزه است. این نوشیدنی در آسیا وعربستان هم معروف است اُزبکان با وجود استفاده از این مشروبات عموما مردمانی متین و موقرند.. برخی از اُزبکان در خانه ها و برخی در خیمه گاهها زندگی می کنند خانه ها روستاها و شهر هایشان همانند خانه ها ,روستا ها و شهر های افغانان است ولی خیمه ها متفاوتند. خیمه ازبکان «خرگا» نامیده می شود که ظاهرا در تمام مناطق تاتار بخشی از ایران و حتی در بخشی از چین هم رایج است. خرگاه گرد است و باتوفال و ترکه های باریک شبکه کاری شده و روی ان را با نمد سیاه یا خاکستری می پوشند . سقف ان با چار چوب- که با تخته یا چوب گردی در وسط محکم می شود به صورت گنبدی در می آید . خرگاه هم از نگاه گرما و هم حفاظ بهتر از خیمه سیاه افغانان است ترکان ان را عموما قرا اُئید ( خانه سیاه) و خیمه گاه را ایوال می نامند که متشکل از بیست تا پنجا خیمه است. بسیاری از بخاراییان در خیمه ها زندگی می کنند و ناگزیر به دنبال چراگاه روانند ؛ زیرا سرزمینشان ترکیبی از بیابانهای بی حاصل است. فرغانه سر زمینی حاصلخیز است و آبش از کوههای مجاور تأمین می شود و کمتر قبایل خانه به دوش دارد در خوارزم و نواحی میان بخارا ودریای خزر قبایل خانه به دوش بسپارند اما در بلخ شمارشان از شمار مقیمان ( خانه داران) بسیار کمتر است . انان اسب و شتر می پرورند و چندان اسب دارند که در ترکستان کمتر کسی را پیاده می توان دیده دریوزه گر هم سوار بر اسب است یا دست کم شتر یا خری دارد. طبعا ازبکان سوارکاران جلدی دارند که تاخت و تارجاشان را اواز ای است . اسلحه شان نیزۀ سنگین و بلند و سپری است .معدودی از انان شمشمیر هم دارند اما دارای چند دشنۀ بلند و کاردند.در جنگگهای با هم سخت غریو می شکند و افغانانس که با انان در گیر شده اند این غریوها را هراس انگیز توصیف می کنند اُزبکان سپاه را به سه بخش تقسیم می کنند طوری که بتوانند دوباره جمع شوند و سومین بار شکست کامل است . انان سپاهیان خوبی اند و در برابر گرسنگی تشنگی و ماندگی پایداری شگفت آوری دارند. بیرحم و نامتدمن دانستنشان درست نیست و این نظر شاید از یکی پنداشتتنشان با کلموکان و دیگر قبایل بدوی تاتار , که در میان اُزبکان و روسان اند پیدا شده باشد ؛ یا منابعی که اطلاعات ما را فراهم می اوردند چنین توصیف کرده اند شاید رسم برده داری و برده فروشی باعث باور نفرت انگیزی نسبت به انان شده باشد متأسفانه این رواج نفرت انگیز منحصر به اُزبکان نیست بی گمان , قوانین جنگیشان بسیار حشیانه است هر گز دشمن را امان نمی دهند مگر کافر و شیعه را که نی توانند برده وار بفروشند . ادم در بخارا مانند حیوان به فروش می رسد . از جهات دیگر بر اساس منابع اطلاعاتی من که هم از مسافران افغان و هم از تاجیکان بلخ و بخارا دریافت کرده امد, ازبکان مانند همۀ آسیاییان مردمان خوبی هستند می گویند مردمانی بانسبه صمیمی درستند اندک در گیریهای انفرادی دارند اما قتل بندرت رُخ می دهد در شرق ممالک معدودی هستند که آرامبخش تر از بخارا باشند انانی که ازبکان را تاتاران وحشی سرگردان در نواحی دروافتاده نا آشنا می پندارند , شگفت زده خواهند شد اگ ببیند که جمعیت بخارا با پشاور همسری می کنند و از این نظر جز لندن بر همۀ شهر های انگلستان مقدم است. بخارا چندین مدرسته دارد که هر یک برای شصت تا ششصد طلبه دارای تسهیلات است مستمری طلبه از طرف شاه یاز سازمانهای خصوصی پرداخت می شود بخارا کاروانسراهای معتددی دارد که بازرگانان همۀ ملتها در انها باشتیاق همدیگر را می بینند و شاه و مردم که بیش از همه به آیین خویش باور دارند در برابر همۀ ادیان بردبارند. بار دیگر بلخ اکنون به بلخ بر می گردیم و گزارشی از تاریخ و اوضاع کنونی ان می آوریم. در بلخ مردمان تایجک و عرب هم در کنار ازبکان زندگی می کنند. عربان با انکه دیگر زبانشان را از یاد برده ند یا تاجیکان فرق دارند معدودی هنوز زبان خویش را هم حفط کرده اند منابع معتبر تمام جمعیت بلخ را یک میلیون نفر می دانند بلخ به دست نادرشاه افشار فتح شد و ظاهرا بدون دشواری بسیار و بی انکه احمد شاه خود به انجا رود به دست او افتاد. بلخ و پیرامونش زیر فرمان شاه است و همۀ رئیسان ازیک ان ولایت هم مطیع شاه هستند. حتی می گویند بدخشان هم با جگزار اوست. رئیس کندز پیش از مرگ احمد شاه با اندکی پس از جلوس جانشینش سر از یوغ افغان بیرون کشید و در برابر سه لشکری که به مقابلۀ او فرستاده شده بودند- با آنکه سومین سپاه نیرومند تحت فرمان سردار جهان خان برجسته ترین ژنران احمد شاه بود- پیروز مندانه مقاومت کرد در 1789 م تیمور شاه در بلخ بود پیش از نبرد بر ضد شاه بخارا رئیس کندز را به پرداخت باج مجبور ساخت, اما به خاطر اهمیت آن جنگ نتوانست اقدام مؤثری بر ضد او به عمل آورد . بلخ ظاهرا پس از این لشکر کشی از نظر افتاده و بد بختیهای بسیاری را تحمل کرده است. ولایت مورد حمله قرار گرفت و شهر به محاصرۀ شاه مراد ازبک در آمد و مدتی تمام ولایت بجز بلخ و خُلم به دست اللهوردی خان تاز افتاد. اللهوردی خان رئیس یک قبیلۀ مستقل ازبک و مرکز اصلی او قرغان تپه بر کرانۀ شمالی آمو بود . قلیچ علی بیگ که از طرف حکومت درانی حاکم بلخ بود, ا بلخ و خُلم دفاع کرد و مقام مهم از دست رفته اش را باز یافت او از اشراف زادگان خُلم بود و از طرف شاه کابل لقب ازبکی اتالیق داشت. حوزۀ قدرتش نخست محدود بود ولی شایستگی او موجب شد تا نخست رعیت سرکش خویش را مطیع ساخت. پس ایبک , غوری , مزار , دره گز و مناطق دیگر را تصرف کرد.سپس در بیرون راندن اللهوردی تاز سهم مُهم گرفت و ناحیۀ حضرت امام را از او بستاند و در کندز دست بالا یافت ودر تصرف ان مساعدت کرد و با خان کندز خویشاوندی یافت داود خان با انکه از قلیچ علی قدرت و منابع بیشتری دارد بسیار تحت نفو و به مثابۀ یکی از معاونان اوست. سپس از قدرت خویش در منطقه و از تمام نفوش در دربار استفاده برد تا بر حاکم بلخ برتری یابد و چون خادم همیشیگی و مفید دربار کابل بود؛ توانست در فرصت مناسبی مقداری از اختیارات حاکم را به خودش منتقل سازد و حتی با جلب رضایت یا تغافل شاه در برابر ان حاکم بایستد. سرانجام در 1809 م برادر زادۀ شاه شهزاده عباس که از زندان کابل گریخته بود به حاکم بلخ پناه برد و حاکم به پشتیبانی او بر خاست و معلوم است که شاه شجاع اماده بود قلیچ خان را فرمان دهد تا در برابر این مُدعی سلطنت دست به عملیات بزند همان بود که قلیچ علی بر حاکم تاخت و اورا بیرون راند. حاکم دُرانی هنوز بلخ و توابع را در اختیار دارد؛ اما عمدتا تحت حمایت قلیچ علی است و دی دیگر نواحی ولایت جز تالقان با تحت فرمان و یا زیر نفوذ او است. شاه در امدی از بلخ نمی ستاند. عواید و مالیات هزینۀ بخشش به عالمان شخصیتهای دینی , مصارف فرماندار , بلخ ع معاش کهنه نوکران و اشخاص دیگر می شود« کهنه نوکران» که سپاهیان ویژۀ بلخ اند , نخست برای خدمت دائمی بلخ , در کابل سازمان یافته بودند؛ زیرا مجاورت با بخارا ایجاب می کرد ع سپاهی نیرومند در ان نقط وجود داشته باشد. از اغاز تا کنون کمتر از پنج هزار نفر برای این کار استخدام نشده اند؛ اما با وجود پرداخت حقوق پنج تومانی ( برابر ده پوند) پایین ترین طبقات هم این خدمت را نمی پسندند. بسیاری از انان به کابل برگشته اند و اکنون شمار کهنه نوکران از هزار خانوار کمتر است. برا انان به جای حقوق زمین داده می شود که از پدر به پسر میراث می رسد و با علایقی که به این تریتب پیدا می کنند خود را تقریبا در ردیف بومیان انجا می شمرند. روابطشان با شاه و بیشتر همانند روابط ینی چریان [ هر چند این واژه حان نثاری تلفط می شود ولی ینی چر معروف است] سوریه با باب عالی در بار عثمانی است و اگر قلیچ علی بیگ شورش کند, امکان اینکه انان به او بپیوندند بیشتر است تا اینکه از حکومت خود شان دفاع کنند. به گمان اغلب چنین رخدادی پیش نخواهد آمد؛ زیرا قلیچ علی هر چند امیرزاده ای مستقل شمرده می شود همیشه به شاه با دیدۀ احترام می نگرد و انها فایده ای که از بلخ به شاه می رسد. حفاظت مرز در برابر اُزبکان است و محتملا راضی است که امور بلخ در کف امیری باشد که امنیت و آرامش ان را حفظ کند و خود را عامل شاه بداند .معدودی امیر زادگان در این ناحیۀ آسیار از شهرتی همچون قلیچ علی بر خورددارند. مسافری که از هند رهسپار غرب است خیلی پیش از رسیدن به سند ستایش محاسن حکومت اورا از کاروانها می شنود و بازرگانانی که از منطقۀ او می گذرند , همه یکسان از رفتار نیکش در معاف داشتن حقوق گمرکی اموال و محافظت انان از خطر یاد می کنند . سپاه او تقریبا از دوازده هزار سوار تشکیل شده است, که دو هزار تن را حقوق می دهد و دیگران را زمین داده است. همچنان او می تواند پنج هزار سوار از کندز فراهم آورد .در امد او پس از محاسبۀ هزینۀ سپاه یک و نیم لک – یکصد و پنجا هزار – رویپه ( در حدود نوزده هزار پوند) است. پسر بزرگش از جانب شاه حقوق امتیازی نُه هزار پوند با لقب « والی بلخ » داشت. او رئیس قبیلۀ ازبکان موسی تون است که بیشترین ساکنان خُلم را تشکیل می دهند . گزارش آتی در مورد او از نامۀ نمایندۀ سیاسی دهلی که در صفحات پیش یاد شد گرفته شده است:قلیچ علی بیگ نزدیک به شصت سال دارد. مردی خوش سیما و سرخ و سفید است . ریشش عبارت از چند تار موی خاکستری بر چانه است چشمانش ریز , پیشانیش پهن و پوشاکش همچون ازبکان است . کلاهی بر سر دارد که دو عمامه روی آن می پیچید. پیراهن و ردای ازبکی می پوشد و روی ان کمر بندی می بندد که بر آن خنجری دراز آویخته است. بر روی همه چپن – [ نوعی عبا]- از کتان یا پارچه دیگر به رنگ نسبتا روشن مثلا خاکستری یا مانند ان می پوشد. همیشه – چنانکه رسم ازبکان است- چکمه به پای نمی کند ؛ مگر این که سوار باش تعلیمی کوتاهی به دست دارد و بسیار انفیه می کشد. دو ساعت پس از بر امدن آفتاب , روی قالی بدون متکا و بالش به بار عام می نشیند مصاحبان نزدیکش که می خواهد آنان را عزت دهد با او روی قالی و دیگر ارباب رجوع بر زمین بدون قالی می نشینند هر کس وارد شود , پیش از نشستن می گویند: « سلام علیکم» او همۀ مسایل مربوط به حکومت را خود بررسی می کند و تنها در مسایل شرعی و حقوق به قاضی مراجعه می شود دزد را اعدام نمی کند , بلکه اورا با دستها از میخی اهنین که بر دیوار بازار – به همین کار- کوبیده اند می آویزد راهزنان و ادمکشان را عموما به مرگ محکوم می کند پیاده در بازار ها قدم می زند و خرید و فروش روزانه را بررسی می کند بارها به کشف گرانفروشان و کمرفروشان پرداخته و اکنون برای جلوگیری از این کار مجازاتی مقرر کرده است. قلیچ علی بیگ مردی راست ع عادل ع خوش نیت , بررعیت مهربانع معقول ] با نوکران خوشرفتار و خدمت شناس , مقتصد و مطلع از امور حکومت است . روزانه بکصد فقیر را نان و آبگوشت می دهد. کندز متعلق به قبیلل ازبک قطغن و رئیسش خالداد خان است. او می تواند دوازده هزار سپاهی فراهم آورد و در امدش در حدود سی هزار پوند است. تالقان در اختیار یک قبیلل کوچک ولی جنگجوی و مستقل ازبک است که همسایگانشان- مانند اهالی کندز و بدخشان – را با تاختهای خویش می آزارند . نا توانتر از انند که فتحی کنند و با روحیه تر از آنند که به فاتحی تسلیم شوند. میمنه , اندخوی , شبرغان و چند ناحیۀ کوچک و مستقل دیگر در دست بزرگان تاجیک و اکنون تاجیک نشین اند. 2 ایماق و هزاره گویند که مردمان ایماق و هزاره در کوهستان پاروپامیز , در میان کابل و هرات زندگی می کنند در شمال انان ازبکان و در جنوب درانیان و غلزیان قرار گرفته اند. منطقه شان را ناهموار و کوهستانی گزارش کرده اند . طول منطقۀ متعلق به هر دو قوم در حدود سیصد میل و عرض ان دویست میل است. جای تعجب است که در داخل حدود افغانستان و جای که مقر اصلی افغانان پنداشته می شود؛ مردمانی را می یابیم که هم در سیما و هم در زبان و آداب و رسوم با ان ملت کاملا فرق دارند. این تعجب نخست هنگامی که انان را با همسایگان تُرک ایشان همانند می بینیم رفع می شود؛ اما چون در می بابیم که با انان هم تفاوتهای مشخصی دارند برتعجبمان افزوده می شود این مردم خود نیز در رفع این ابهام مساعدتی نمی توانند کرد چون روایتی در باب اصل و نسب خویش ندارند. زبانشانهم که لهجه ای از فارسی است مارا هیچ کمکی در پی بردن به اصل و نژاد انان نمی کند. هرچه که سیمایشان این گمان را به وجود می اورد که اصالت تاتاری داشته باشند وروایتی انان را از نژاد مغول می پندارددر واقع تا امروز از انان به نام مغولان یاد شده و بیشتر اوقات با مغولان و چغتاییان مجاور هرات در امیخته اند آنان خود نیز از هم نژادی با کلموکان که اکنون در کابل زندگی می کنند , سخن می گوید و با هر دو قوم مواصلت و خویشاوندی دارد؛ با این همه آنان زبان مغولان هرات را نمی دانند . ابو الفضل مدعی است که آنان بقایای ارتش منکوخان ( ظاهرا منکوقا آن ) شاهزاده مغول و نوادۀ چنگیز و بابر می نگارد که تا روزگار او بسیاری از هزارگان به زبان مغولی سخن می گفته اند؛ اما او با یاد کرد هزارۀ ترکمان مشکل جدید – [ در فهم اصل موضوع ] می آفریند. همچنان که همیشه هزارگان را با تو گدریان یکجا یاد می کند که در کوهستانها زندگی می کنند و ترکان و ایماقان در جلگه ها دلیلی نیست که مردمان ایماق و هزاره را یکی ندانیم . هر چند که پس از تشرف به اسلام با در آمدن به فرقه های مختلف از هم جدا شده اند. مردم ایماق, سنیان سختگیر و مردم هزاره شیعیان سختگیرند. با وجود این تفاوت آشکار باز هم انان یکی پنداشته شده اند البته. سیمای تاتاری هر دو قوم , رسم ورواج آنان و داشتن ویژگی حکومت استبدادی که همه مشخصات نقطۀ مقابل با افغانان است – چنین پنداری را غیر طبیعی جلوه نمی دهد. با این همه انان از جهات دیگر تفاوتهایی دارد که هر یک شرحی جدا گانه می خواد و ازایماقان آغاز می کنیم که در نیمۀ غربی کوهها زندگی می کنند. ایماقمنطقۀ ایماق در منطقۀ هزاره کمتر کوهستانی است. اما در همین منطقه کوهها بر جانب هرات مرتفع و دارای شیب تُند است . راه از یک سلسله کوهها و دره ها می گذرد و بالا رفتن بر برخی از قله ها چنان دشوار است که باید روندگان با محکم گرفتن ریسمانها به کمک افراد موظف بالا روند . ولی دره ها قابل زراعت است و در انها گندم ذُرت و ارزن کاشته می شود و بادام انار و توت به صورت خود رو رشد می کند. بخش شمال غرب این منطقه که در آن جمشیدیان زندگی می کنند از دیگر نقاط همواتر و حاصلخیز تر است تپه ها شبیدار و دارای جنگلهای انبوه و دره ها سر سبز است و با رود مرغاب ( مارگوس ) آبیاری می شود. جنوب منطقه تایمنی دره های سر سبزی دارد همۀ این کوهها پُر از چشمه سار ها است. زوریان , سبزار, سا اسفزار را در اختیار دارند . اسفزار جلگه فراخی است در میان کوههایی که درختان صنوبر انها را پوشیده اند و در شرق راه فراه- هرات واقع و تا حدی از دیگر ایماقان جدا افتاده است. کلمۀ ایماق را نمی دانم که در ترکستان به کار می رود یانه ؛ اما در میان تاتاران شرق و شمال بر بخشی از قبیله اطلاق می شود. چهار اوایماق صورت دُرست نام ملتی که اکنون به گزارشش می پردازم چهار اویماق است ؛ یعنی چهار قبیله که به بخشهای بیشتری تقسیم شده و اکنون چندین شاخه دارند. چهار ایماق اصلی عبارتند از تایمنی ( یا تیمنی) هزاره , تیموری و زوری . نخستین بخش این ایماقان شامل دو بخش دیگر قبچاق ودُرزی نیز هست و بخش دوم جمشیدی و فیروز کوهی را نیز شامل می گردد . قرائیان حدود تُربت حیدریه در جنوب مشهد را نیز ایماق می شمارند اما فکر نمی کنم درست باشد. این شاخه ها همچنان افزیاش یافته اند و هر یک زمین جدا گانه و رئیس مستقبی دارند رئیسان در قلعه های مستحکم اقامت دارند. برخی دارای کاخها و دربارها و خدم و حشم می باشند برمردم خویش مالیه می نهند؛ سپاهیان و سواریان راتبه گیر دارند اور قضایی حتی اختیار مرگ و زندگی و همه اختیارات یک سلطنت مطلقه را در دست دارند. حکومت را به نام شاه به پیش می برند؛ اما هر گز رفتار شان مورد بررسی قرار نگرفته است. اکنون همۀ ایماقان در خیمه گاههایی زندگی می کنند که آنها را اُرد یا اُردی می نامند . هر یک از این بخشها در ادارۀ کد خدا و تحت فرمان خان است. خیمه هایشان تقریبا همانند خرگاه تاتاران است ؛ اما تیموریان که بخشی از ایماقان اند خیمه سیاه افغانان را ترجیح می دهند . همۀ ایماقان گوسفند می پرورند همچنان نسلی اسب کوچک ولی چابک پرورش می دهند که ان را به خارج صادر می کنند . چند روستایی که در این منطقه هست از آن تاجیکان است. سیمای ایماقان را خیلی به ایرانیان همانند توصیف می کنند؛ با این همه پیوسته با ویژگیهای چهرۀ نژاد تاتار مشخص می گردند. جامه شان در تصویر مشخص گردیده است اما به جای عمامه بیشتر کلاه پوست بره به سر می نهند . خوراکشان همانند خوراک افغانان است ؛ جز اینکه ایماقان گوشت اسب هم می خورند ع و در تهیۀ نان آرد یک دانۀ روغنی به نام خنجک را با آرد گندم مخلوط می کنند.در دیگر مشخصات که شرح ان نیامده همانند افغانان اند ؛ اما حکومت استبدادی انان را آرام و منظم دادر . در جنگها از این قیود رهایند و چنان بیرحمی نشان می دهند که در میان افغانان هرگز شنیده نشده است . ازمنابع معتبر شنیده ام که اسیر را از پرتگاه انداخته به تیر می زنند تا کشته شود. یک روزی به من گفت که خون گرم قربانیانشان را می نوشند و به سر و رویشان می نالند. ایماقان هر چند مستقیما تحت ادارۀ حکومت سیاه بند قرار داشته اند همیشه تابع هرات بوده اند بیشتر شان هنوز هم مطیع شاهزادۀ هرات اند و اگر نیاز افتد سرباز فراهم می آورند و شخصی از انان مقیم دربار او است و پیوند نزدیکشان را با او حفظ می کنند اما دو گروه از ایماقان یعنی تیموری و هزاره اکنون تابع ایران اند چون منطقه شان در غرب هرات واقع شده و ایرانیان ان منطقه را تصرف کرده اند این منطقه از کوههای پاروپامیز جدا و متشکل از قطعات شنزار و تپه های نامزروع است. تیموریان به سردار قلیچ خان مدتهاست که منطقه شان را در اختیار گرفته اند در مقابل هزارگان که در جنگ با تیموری شده بودند اخیرا توسط محمود به منطقۀ کنونی فرستاده شده اند. رئیسشان – محمد خان – از شاهان کابل لقب بیگلربیگی سافته و تحت ادارۀ ایرانیان نیز این لقب را حفظ کرده است. این قبیله در سما پوشاک و رسم ورواج همانند ازبکان اند و با دیگر ایماقان فرق بارز دارند به این همانندی می بالند و رئیسان با دقت روابطش را یا دربار بخارا حفظ کرده است . پیشتر اشارۀ کردم که این ایماق [ یعنی ایماق هزاره ] را نباید با هزارگان شرق کوههای پاروپامیز یکی بدانیم ؛ اما هر چند که انان اکنون جدایند بی گمان ایمق و هزاره از یک اصل و نسب برخاسته اند و شاید نام هر دو قبیله هزاره از یک منبع گرفته شده باشد. بهترین گزارشهایی که از جمعیت ایماقان جز گروههای که همین اکنون یاد شدند در اختیار دارم نشان می دهد که انان در حدود چهار صد هزار تا چهار صدو پنجا هزار نفرند. البته این گزارشها نه کامل و نه متقن اند. هزاره منطقۀ هزاره ناهموار تر از منطقه ایماق است. نامزروع بودن خاک و دشواری اقلیم هر دو به یک اندازه منطقه را برای زراعت نامساعد می سازد. اندک حبوبی که بر دره های تنگ بذرافشانی می شود پیش از به پایان رسیدن تابستان کوتاه به دست می آید و بخشی از ارزاق این جمعیت قلیل را تأمین می نماید ؛ اما خوراک انان بیشتر از گوشت – گاو گوسفند و اسب- و پنیر و دیگر لبنیات است هزارگان بیشتر در خانه های کاهگلی زندگی می کنند که کمر در دامنل کوهها فرو رفته است تصویر 12 لباس یک هزراه را نشان می دهد که یکی از اجزای مشخص ان پایتابه است که مانند ازبکان بر ساق خویش می پیچند. زنان روپوش بلند پشمی می پوشند و چکمه های از پوست نرم گوسفندی دارند که تا زانو می رسد . کلاهشان چسبیده بر سر و حاشیۀ آن بر گشته است و شاخه ای از عقب سر آویزان است که کمر می رسد . زنان و مردان هر دو شدیدا قیافۀ تاتاری دارند اما نیرومند تر و فربه تر از انانند. زنان غالبا خوشگلند و انچه در یک قبیلۀ تقریبا بدوی حیرت انگیز است برتری زنان است که نمونۀ آن را نمی توان در ممالک مجاور یافت . خانم کار خانه نگهداری اموال و تشریفات میزبانی را انجام می دهد و شوهر در همۀ مسائل خویش را او مشورت می کند . زنان هرگز کُتک نمی خورند و روی نمی پوشند از آزادی زنان اقوال مختلفی شنیده ام. زنان و مردان بیشتر وقت خویش را صرف نشستن دور اجاق خانه می نمایند همه آواز خوانان و گیتار نوازان خوبی هستند و بسیاری شاعرند مردان ساعتها می نشینند و با هم بداهتا افسانه می سازند و سرگرمیشان در بیرون شکار صید اهو و مسابقه است نقطه ای از زمین را برای چنین سرگرمیها می روبند و بر اسبان برهنه سوار می شوند جایزۀ مسابقه غالبا چندین گوسفند گاو یا چند لباس است با همین شروط نشانه زندی هم می پردازند.همه در تیر اندازی و نشانه زنی ماهرند. هر مرد یک تفنگ فتیله ای دارد دیگر جنگ افزارشان عبارت است از شمشیر ایرانی یک خنجر باریک و بلند با غلاف چوبی و گاهی نیزه. هزارگان بسیار احساسساتی , تحریک پذیر و متلون مزاجاند . پس از یک ساعت دلجویی و مسالمت تنها یک سخن کافی است که انان را برانگیزد و باش ما شهر کنند از گرم مزاجیشان که بگذریم مردمانی خوبند: خوش مشرب , خوش سخن , خوش طبع و مهمانواز . از سادگیشان داستانهای بسیار نقل می کنند. همین مثال کافی است که عقیده دارند قد شاه کابل به بلندای بُرج قلعه است . با این همه چون آسیایی اند . خالی از خطا نیستند حساسیت طبعشان غالبا موجب در گیریشان با همدیگر می شود. هزار گان در روستاهایی زندگی می کنند که هر یک بیست تا صد خانه دارد . برخی نیز مانند ایماقان در خیمه های تاتاری زندگی می کنند هر روستا برجی بلند برای دفاع دارد که ده دوادزه تن در ان می گنجد و پُر از روزنها [ برای تیر اندازی ] ست در هر برج یک دُهُل نهاده اند و هنگام صلح تنها یک نفر در بُرج می ماند تا در صورت ضرورت با نواختن دُهل اعلام خطر نماید. گزارش موردی از گرد امدن هزارگان را چنین شنیده ام :یکی از این دُهلها نواخته شده ؛ صدایش از این کوه به ان کوه منعکس گردید و تکرار شد هزارگان با شتاب مسلح شدند و بیرون تاختند تا سرانجام یک نیروی دو یا سه هزار نفری در یک نقطه گرد امد. هر روستا رئیس دارد که حُقی نامیده می شود و یک یا دو کلانتر که آق سقال ( ریش سفید) می خوانند و همه تابع سلطان اند . هزارگان به قبیله ها تقسیم شده اند که مهمتر از همه دایزنگی , دایکند, جاغوری و پولادند و هر قبیله را سلطانی است که بر قبیله اش تسلط مطلق دارد. او در امور قضایی و جرایم دارای اختیارات حبس جریمه و حتی اعدام است . برخی از سلطانان قلعه های خوبی دارند؛ جامه های فاخر می پوشند و خدمتکارانشان جامه هایی آراسته به طلا و نقره دارند. هزارگان همیشه با همدیگر خصومت دارند و به دشواری یک قبیلۀ هزاره را می توان یافت که با قبیلۀ مجاور در جنگ نباشد. جنگهای خارجی نیز دارند گاهی دو سه سلطان در برابر شاه قیام می کنند ولی هر گز اتحاد مفید و نیرومند ندارند .و مردی که از جانب زینل خان ( از مغولان مجاور هرات که باری فرماندار بامیان بود) مأمور جمع آوری مالیات شده بود به من حکایت کرد که به جرگۀ بزرکان فرا خوانده شده و به اوگفتند که فیصله کرده اند تا دیگر مالیه ی به حکومت نپردانزد و او هم باید پی کارش برود؛ اما همان شب یک از بزرگان امد و گفت که او سهمی در این سرکشی ندارد و روزگار دیگر یکی دو تن دیگر آمدند و سرانجام آن اتحاد از هم پاشید. آنان در سخن متحد می شوند ولی در عمل این اتحاد دوامی نمی یابد این زنیل خان هنگامی که از جانب شاه زمان حاکم بامیان بود توپی را بر استوار ترین بخش کوهها بالا برده و مردمان هزاره را به صورت بیسابقه زیر فرمان در آورده بود. مردمان هزاره عموما میان فرمانداریها غورات و بامیان تقسیم شده و در حال حاضر در اطاعت هیچ حکومتی نیستند . با ایماقان در جنگند و با قلیچ علی خان رهبر ازبکان بلخ دشمنی دارند . قلیچ علی خان بسیاری از هزارگان نزدیک قلمرو خویش را مطیع ساخته است. هزارگان همه پیروان سرسخت [ حضرت ] علی (ع ) اند به افغانان ایماقان و ازبکان که ار فرقۀ مقابلند به دیدۀ اکراه می نگرند و هرگاه سنی به منطقه شان برود, اگر اذیتش نکنند , سبُکش می شمارند حتی اگر از خوشان یکی به منطقۀ افغانان بوده باشد , به او بدگمان شده اعتماد نمی کنند و می گویند فاسد شده است. پس بیهوده نیست که تاجیکان در منطقه شان زندگی نمی کنند و با دیگران هم داد و ستدی ندارند. اندک معامله ای هم که دارند به صورت بارتر ( مبادلۀ جنس به جنس ) است: شکر و نمک اجناس است که از خارج می گیرند و بیشتر مرود نیاز است. در گزارش بالا در میان اقوام هزاره استثنائاتی هست و برخی مانند افغانان دارای حکومت دموکراتیک اند , بخصوص قبیلۀ گُری که بر جانب هندوکش زندگی می کنند تفاوتهای مشخصی با دیگر هزارگان دارند. هزارگاه در جلگه های اطراف مُقُر قره باغ و جُز ان نیز زندگی می کنند و جز از نظر قیافه از همۀ جهات درست همانند تاجیکان اند. در کابل هزاره بسیار است پانصد تن در گارد سلطنتی شاملند و دیگران با دسترنج خویش زندگی می کنند . برخی هم چارو وادارند. تعیین جمعیت هزارگان آسان نیست . منطقه شان از منطقۀ ایماق اندکی فراختر ولی کم حاصلتر و کم جمعیت تر است بر این اساس تصور نمی کنم از سیصد هزار تا سیصد و پنجا هزار بیشتر باشند. بتهای بامیان بحث هزاره را نباید بدون یاد آوری از دو بُت بزرگ بامیان پایان دهم.من تنها گزارش دو بت را شنیده ام گرچه ام گر چه می گویند بیشتر است . این دو بت یکی مرد و دیگری زن است . یکی بیست و دیگر دوازده گز [ 53 متر و 35 متر,] ارتفاع دارد. مرد عمامه ای به سر دارد. می گویند یک دست بردهان و یک دست بر سینه نهاده است. در کوههای اطاف سمنجها ( مغاره ها) ی بسیار است؛ اما نشنیده ام که تصویر یا نوشته ای در انها باشد. دانشمندان تاریخ باستان ند این بُتها را با آیین بود مربوط می دانند. موقعیت مجمسه ها محل یک پرستگاه را به یاد می دهد در وسط شهر مغاره ها واقع شده است چنانکه در کانار واقع در سالست ] در بمبوی ] دیده می شود اما اطلاعات من برای اظهار نظر در این مورد بسنده نیست. 3 هرات هرات در قلمرو درانیان است و می بایست در گزارش سرزمینتهای درانیان یاد می شد. اما چون حکومتی جدا گانه داشتند و اکنون تقریبا دولتی مستقل است , ان را شایسته گزارش ویژه دیدم. هرات که پیش از این ری نامیده می شود یکی از باستانی ترین و نامدار ترین شهر های مشرق زمین است این نام هنگام هجموم اسکندر کبیر بر همۀ ولایت اطلاق می شد . روزگاری دراز پایتخت امپراتوری تیموریان بود که از یتمور لنگ برایشان میراث مانده بود این شهر پس از تیموریان به دست صفویان ایران افتاد . در 1715 م درانیان ان را تصرف کردند اما نادرشاه در 1731 ان را پس گرفت و در 1749 م به دست احمد شاه افتاد و تاکنون در اختیار درانیان است. با توجه به گزارش شهر های افغان فرصت اندکی برای سخن گفتن از هرات برایم مانده است؛ شهری که ابنیۀ با شکوهش بسیار مهم است در میان این بناها باید از مسجد جامع بزرگ شهر یاد کنم که بزرگ و با شکوه است و گنبدها و گلدسته هایش با کاشیکاریهای درخشان- که در همۀ ساختمان ایران به کار می رود – شکوه و عظمتی خاص دارد. پیامون شهر خندی فراخ لبریز از آب چشمه ها است باره لند زا خشت خام دارد و برای استحکام ان خاکریزی در پایین در برابر خندق ساخته شده است . ارگ نظامی در شمال شهر بر تپه ای مشرف بر شهر بنا شده است و دیواری از خشت پُخته دارد. هرات شهری است بزرگ و جمعتیتش نزدکی به صدهزار نفر است . دو سوم انی جمعیت را« هراتیان » یا شهریان قدیمی تشکیل می دهند که شیعه اند. یک دهم جمعیت درانی و دیگران مغول و ایماق اند؛ با مخلوطی از دیگر تازه واردان که در تمام شهر های افغانستان هستند.شهر در جلگه ای حاصلخیز قرار گرفته است . این جلگه را رود خانه ای که پیرامونش پر از روستاهاست , آبیاری می کند و مزارع غله ان را فرا گرفته است. مسجد ها آرامگاهها و دیگر بناهای با شکوه درمیان باغها, درختزارها و کوههای سر به فلک کشیده پیرامونش زیبایی مناظر طبیعی را دو چندان می سازد مردمان اطراف شهر در بیشتر گزارش یافته است و همه سنی اند در میان دیگر اطرافیان مردمان افغان ایماق و بلوچ یافت می شوند همچنان بسیاری از مردمان مغول چغتایی هنوز درپیرامون شهری زندگی می کنند, که روزگاری مرکز عظمت ملیشان بود. در امد هرات به یک میلیون روپیه می رسد که بیش از نیم این مبلغ صرف هزینۀ سپاه و انعام شخصیتهای مختلف میشود و آنچه می ماند به خزانۀ دولت می رود اما این در امد هر گز تکافوی مخارج و لایت را نمی کند و از روزگار شاه زمان مبلغ معینی از کابل می رسد . حقوق سپاه یک رقم کلان مصارف است. غلامان یا گروه نظامیان حقوق بگیرد دائمی را باری هشت هزار تن شمرده اند. یکانهای ایماق و درانی این نیرو را تکمیل می کنند . روزگاری تقریبا تمام خراسان در این ولایت شامل بوده و حکومت چنان استان مهمی طبعا یکی از شاهزادگان را می طلبیده است . تیمورشاه در سلطینت پدرش- احمد شاه درانی این شهر ار در اختیار داشته است پس حکومت شهر به شاه محمود و پس از او به برادرش شاهزاده حاجی فیرو الدین منتقل شده است . حاجی فیروز الدین درباری جدا گانه دارد که متشکل از برادران جوانتر درانیان و اشراف قزلباش در بار کابل است و چون برخی ازاشرف درانی و بیشتر بزرگان ایماق در این شهر زندگی می کنند او می تواند از پیروزی و شکوهمندی برخوردارباشد از حاجی فیرو الدین به صفت شاهزاده ای ملایم طبع و میتن و در عین حال ترسو , یاد می کنند اما بر طبق گزارش کاپیتان کریستی او به دلیل اینکه گوش به مشهورتهای یک امامی می دهد, محبوبیت خویش را تا حد زیاد باخته است. شاه بر اختیارات شهزادۀ هرات قید و نظارتی ندارد و در گیریهای داخلی مملکت هم به استقلال او مساعدت می کند و تا می تواند خود را از این در گیریها بر کنار می دارد تصور می کنم اماده است تا از هر طرفی که بتواند قدرت را به دست گیرد اطاعت کند ؛ اما به شاه محمود که برادر تنی او است و به گروه او تمایل بیشتری دارد این موضوع و ترس او از وزیر فتح خان باعث شده است که بارها برای مساعدت گروه او سپاهی را بر سردار پسر خویش بفرستد. محاصرۀ هرات به دست ایران در بخش تاریخ ب تفصیل تاریخ بیان شده است . فیروز الدنی در ان هنگام تعهد کرد که پنجا هزار روپیه ( شش هزار چون) بپردازد . شاید او تعهد کرده باشد که هر سال چنین مبلغی بپردازد و شنیده ام که از بیم امدن سپاه ایران مبلغی از این پول را پرداخته است؛ اما باجی مه ایرانیان ادعای دریافت ان را می دارند, یکی از افسانه هایی است که آنان مشتاقانه می خواهند به وسیلۀ ان غرور ملیشان را ارضا کنند. سیستان سرزمینی نیست که چون سیستان این همه توجه علاقه مندان شعر و داستان فارسی را جلب کند و هم جایی نیست که چون سیستان با همۀ امید های برخاسته از این ستایشه- دیداری چنین نومید کننده داشته باشند. این دلیل گزافگوی شاعران نیست بلکه ویرانه ها و اطلال و دمنش بیانگر سیستانی است که روزگاری سر سبز و آباد و پر از شهر ستانها بوده و در فراخی و اهمیت از هیچ شهر آسیا پس نمی مانده است همچنان شواهد انهدام و انحطاطش کمتر از گواهان شکوه پیشینه اش نیست. سیستان را بجز در شمال که پیوسته به مرز جنوب غربی منطقۀ درانی است – بیابانهای گسترده و هراس انگیز در بر گرفته اند که هر بادی ابرهایی از شن با خود می آورد و مزارع را تبا می سازد و آهسته اهسته روستاها را فرا می گیرد تنها بخشی که هنوز حاصلخیز مانده کرانه های هلمند وفراهرود و دریاچه ای است که از جمع شدن آب همین رودها پدید امده است. این دریاچۀ مهم را جغرافیانگاران دریای دره ( یا زرده یا زرنگ) خوانده اند . در کتابهای فارسی گاهی دریای لُوخ یاد شده و مردمان محل آن را دریای زور یا دریای خاجک می نامند. تصور می کنم در نواحی مجاور هم نام خاصی نداشته باشد و آن را دریاچه یا دریا می خوانند از وسعت آن گزارشهای مختلفی شنیده ام باوری ترین گزارش , محیط آن را دست کم یکصد و پنجا میل تعیین می کند . گزارشها در باب شکل [ هندسی ] دریا چه هم مختلف است. آب آن گرچه نمکین نیست ,شور و بسختی قابل نوشیدن است. از میان دریاچه کوهی سر بر افراشته که آن را کوه زور می خوانند و گاهی هم قلعۀ رستم. روایات هم از وجود قلعه ای ] در این ناحیه[ در روزگار باستان حکایت دارند . چون کوهی بلند و دامنه دار است و پیرامونش را آبی ژرف احاطه کرده هنوز هم پناهگاه برخی از اهالی سواحل مقابل است . کرانه های دریاچه تا فاصلۀ بسیاری نیستان و لوخزار است . سواحل را نیز چنین گیاهانی پوشانیده و مردابها و آبهای ایستاده را شکل داده است. در این ناحیه گله های گاو و مکرر اورده می شوند و گاو چرانان با مردمان اصلی سیستان کاملا تفاوت دارند می گویند آنان بالا بلند و تنومندند صورتهای کشیده و چشمان سیاه دارند و سیاه چرده و نازیبایند . تقریبا برهنه آمد و شد می کنند و اقامتشان در کلبه های حصیری است و در کنار گاو چرانی در نیزار های دریاچه به شکار و ماهیگیری می پردازند در نزدیکی این پیشه ها و نیستانها گیاهان , حبوبات و درخت گز – چنانکه در درۀ تنگ محل جریان رود هلمند و محتملا در کرانه های فراهورد- وجود دارد. دیگر بخشهای منطقه تقریبا بیابان است و مانند همۀ بیابانها در آن علوفۀ شتر یافت می شود واینجا و آنجا چاههایی برای بلوچان آواره ای که از این حیوانان مراقبت می کنند وجود دارد. ساکنان اصلی سیستان تاجیک اند و اخیرا اقوام مناطق دیگر را نیز پذیرا شده اند . می گویند در اینجا دو قبیلۀ مهم شهرکی و سرندی که از اراک ایران ( یا عراق عجم) امده اند , و یک قبیلۀ بلوچ خیلی دیرتر از آنان در شرق سیستان مسکن گزیده اند . تاجیکان و قبیله پیشگفت کاملا همانند ایرانیان اند و تفاوتهای اندکی با آنان دارند . رهبر معروف بلوچان – خان – جهان موجب هراس کاروانها و همل مناطق مجاور است آنان پیشتر چادر نشین بودند؛ در مراتع می زستند و به چپاولگری می پرداختند اما اکنون کشاورزان زحکمتش و موفتی شده زی و جام سیستانیان را اختیار کرده اند. سردار نامدار سیستان ملک بهرام کیانی است و خود را از تیرۀ کیان باستانی و دودمان خاندان شاهی ایران باستان می داند ؛ کورش و دیگر شاهان بزرگ ایران از آن جمله اند و با مرگ دارویوش به دست یونانیان منقرض شدند. ملک بهرام با سرافرازی از چنین نژادی هنوز شاه خوانده می شود و بالنسبه دربار و دولتی شاهانه دارد. اما تسلط او تنها د قلمرو و کوچک سیستان رسمیت دارد و همۀ نیرویش کمتر از هزار تن است . پایتختش جلال آباد نام دارد , که دارای چند هزار سکنه است ؛ اما ویرانه های پیرامون آن در بخش گسترده ای بیانگر گذشتۀ با شکوه ان است این خاندان در روزگاری نه چندان دور درخششی داشته اند رئیس خاندان – ملک محمود در اغاز عهد نادرشاه به شهرت رسید و هر چند حاکم تمام خراسان نبود بر بیشتر بخشهای آن تسلط داشت و سرانجام از نادر شاه شکست خورد و کشته شد و ظاهرا نادر که تمام سیستان را زیر فرمان در اورد حکومت ان را به برادر یا پسر عم ملک محمود سپرد .سلیمان که در روزگار احمد شاه سردار قوم بود بع اطاعت ان درانیان در امد و دختر خویش را به شاه درانی داد از ان پس کیانیان مالیه ای ناچیز می پردازند و گروهی سرباط برای شاه کابل فراهم می اوردند اما گاهی اعمال این فرمانبر نیاز به زور دارد در 1809 یک گروه نظامی به سرداری ملک محمود – نوادۀ ملک محمود معروف دیده شد چگونگی رابطۀ ملک بهرام را با حکومت کنونی نمی دانم جِز انکه می دانم شاهزاده کامران با دختر ملک ازدواج کرده است. ایرانیان طبق معمول ادعا می کنند که او تابع شاه ایران است در مورد جمعیت سیستان تخمینی نمی توانم داشت. 5 بلوچستان و سند پایان بلوچستان از شمال اب افغانستان و سیستان از جنوب با دریای هند , از شرق با سند بالا و سند پایان و از غرب هم مرز است. درازای ان ششصد میل و پهنای ان سیصد میل و بزرگترنی بخش ان متعلق ب خان کلاتی است که بخش بزرگتر سیوستان و سطح مرتفع کلات را در بر می گیرد. که بخش نخست پست و گرم دارای خاک خوب , ولی کم آب و بیشتر یک جلگۀ برهنه و نامزروع است اما اطراف شهر های کنداوه , دادر, و دیگر شهر ها شاداب و مزروع است و محصولات انها مانند محصولات هند است.مردمانش بیشتر جت اند . سطح مرتفع به عکس بلند س, سرد ناهموار و نامزروع است و محصولاتی که در ان به دست می آید نامرغوبتی از محصولات افغانستان است و مردمانش بلوچان براهویی اند که با تاجیکان که در اینجا دهوار خوانده می شوند در آمیخته اند . براهویی اند که با تاجیکان که در اینجا دهار خوانده می شوند در امیخته اند. براهوییان همانند طبقات بدوی تر افغان اند؛نا مأنوس و از آداب شهر نشینی بدور , ولی مهمان نواز , زحمتکش و راستکارند . همچون افغانان به خیلیها تقسیم شده اند اما حکومت عمومی سازمانهای داخلیشان را برهم زده است. تمام کوهستانی بلوچستان به براهوییان تعلق دارد. در جلگه ها مردمانی از نژاد دیگر که رِند نام دارند- زندگی می کنند که شماری از انان هم در سیستان اند این دو نژاد گرچه تحت یک نام عمومی بلوچ یاد می شوند از بسیار جهات کاملا با آنان فرق دارند . زبانشان هم با زبان آنان و دیگر شهر های مجاور تفاوت دارد و چنانکه پنداشته می شود هر گز با عرب پیوندی ندارند. نصیر خان , آخرین سردار بلوچ تمام بلوچستان را با اطاعت خویش در اورد؛ اما متصرفات محمود خان در پی اغتشاشات کوچکتر شده و به صورت محدودۀ کنونی که پیشتر یاد شد رد آمده است بخشی از آن هم در پای سطح مرتفع , برجانب و کنارۀ بیابان کاهش پذیرفته است. در آمد این ناحیه تنها سیصد هزار رویپه یا سه هزار پوند است . وی ده هزار سپاهی دارد و هنگام ضرورت می تواند بیست هزار پیاده اسب سوار یا شتر سوار را فرا خواند او قدرت پادشاهی کابل را به رسمیت می شناسد . مالیه معیتی می پردازد و هشت هار سپاهی به شرطی که در جنگلهای داخلی از انان استفاده نشود – فراهم می اورد. شال با هورن و داجل ( دو ناحیۀ نزدیک دیرل غازی خان را احمد شاه درانی به نصیرخان- در عوض خدمات او به شرط فراهم نمودن هزار سپاهی برای خدمت در کشمیر بخشید. سند از سند گزارشی کوتا می اورم هنگان اقامت در توابع کابل , اطلاعات مختصری در باب سند فراهم آوردم ؛ زیرا در ان وقت یک هیات بریتانیی در پایتخت سند بود و دریافته بودم که یکی از آقایان که اطلاعات بیشتر در دست داشت گزار ش منتشر خواهد کرد در اینجا مقصود از سند ناحیه ای است که در جاهای دیگر با نام سند پایان یا سند سُفلی از ان یاد کرده ام.این ناحیه از شمال به شکارپور و بهاولپور از شرق به بیابان هندوستان از غرب به کوهها و تپه های لوچستان از جنوب شرق به کچ و از چنوب به دریا محدود است .مشخصۀ عمدۀ ناحیه رود سند است که ان را به دو بخش تقسیم می کند و ظاهرا بخش جانب شرقی رود سند بزرگتر است بسیاری این ناحیه را به مصر تشبیه کرده اند . چنانکه می توان توصیف یکی را بر دیگری تطبیق نمود: جلگه ای هموار و حاصلخیز که بر یک جانب ان کوهها و بر جانب دیگر بیابان واقع شده است. رودی بزرگ آن را به بخشهایی تقسیم کرده و بخشی که به دریا می رسد کرانه ها را سیراب و سر سبز می سازد آب را و هوای هر دو گرم و خشک است و در هر دو منطقه بندرت باران می بارد. اتفاقا اکنون در مصر و سند ضعبت سیاسی نیز همسان است هر دو مردمان بردبار و تحت ستم قبایل بدوی اند و هر دو به اکراه از سلاطین دور افتاده فرمان می برند مصر در ساحل درایی قرار دارد که از یکی سو بر حاصلخیز ترین قلمرو های مشرق زمین پهلو می ساید و برجانب دیگر آن بنا در ثروتمند و پر فعالیت اروپا واقع شده است . فر آورد های مصر مرود نیاز کشور های اروپایی است. همچنان با همۀ ناشایستگی حکومت ع شهر ها پر جمعیت رود خانه های متعدد و محصولات فراوان دارد.سند با مواصلات بسیار ابتدایی در میان سرزمینهایی واقع شده است که هیچ یک از امکانات صنعتی اروپا را ندارند و محصولات و احتیاجاتشان فرق اندکی با هم دارند و از همۀ عوامل ترقی تجارت مرحومند افزون بر این , زمینهای حاصلخیز بستر رود خانه بدون استفاده رها شده و باروری انها صرف گیاهان و بوته های خود رو می گردد . زمینهای دورتر نز به حال خویش رها شده و توجهی به انها معطوف نگردیده است. آیب این بی اعتنایی در کشاورزی با تجمل پسندی وحشیانل فرمانروایان مضاعف شده است. آنان نواحی وسیعی را از ان خویش ساخته و برای ارضای کاموجویی خویش در انها به شکار جانوران وحشی و پرندگان می پردازند . البته بخشهایی از سند چنینی نیست برخی زمینهای مجاور رود سند با شاخه های آن کشاورزی شده و با استفاده از بارورری طبیعی زمین محصولات هندی در آنها به دتس می آید . تمام ناحیۀ چادوکی که در میان رود سند و یک شاخۀ مهم ان واقع شده بسیار حاصلخیز و دارای زراعت خوبی است این شاخۀ سند به سوی غرب امتداد می یابد و پس از گسترش یافتن بر ناحیۀ وسیعی که در فصول مختلف سال یا جنبه زرا و یا دریاچه است هفتاد میل پس از انشعاب دوباره به رود اصلی می پیوندد. سند سرزمینی خشک و برهنه است . درختان اندکی از گونۀ درختان هند دارد جانورانش نیز قابل یاد آوری نیست ؛ جُز شترانی که همانجا می چرند از انها در آبکشی , گردانیدن آسیاب و دیگر کارها استفاده می شود اما کالای بازرگانی سند بیشتر با وسایل آبی حمل و نقل می شود وسایل بسیار هم در کار نیست چون برای کالای چنین ناحیۀ فقیری روزقی که از چند تخته پاره ساخته می شود کافی است . حیدر آباد پایتخت سند است . شهری بزرگ و باره دار است که بر روی تپه ای صخره ای قرار گرفته است. و تصور می کنم جمعیتش نزدکی ب هشت هزار تن باشد. تاتا یا پتیالۀ باستان که روزگاری شهری با تجارتی شکوفای بود اینکه بسیار به انحطاط گراییده است اما هنوز جمعیتش به حدود پانزده هزار می رسد . بسیاری از مردمان این شهر هندویند اما اکثریت جمعیت ناحیه را مسلمانان تشکیل می دهند. سند هنگامی که به دست افغانان اتفاد توسط شهزادۀ ای از قبیلۀ گلهُر که به عقیدۀ من متعلق به جنوب ایران است اداره می شد عبدالنبی آخرین شهزادۀ این دودمان با حکومت نادرست و بیدادگریهایش رعایا را از خود بیزاز ساخت و خود با تالپوریان که بیشترین جمعیت نظامی منقطه اش را تشکیل می دادند- پیوست . سرانجا رئیس آن قبیله برای خلع وی دست به توطئه ای زد اما عبدالنبی باخبر شد و همۀ انان را از میان برد. این کشتار و جنایت موجب یک قیام آشکار گردید و در نتیجه عبدالنبی از سند بیرون رانده شد. تیمورشاه پس از کوششهای نافرجام , برای رسانیدن دوبارۀ او به قدرت او را به حکومت لیا گماشت و رئیس تالپوریان را رسما به حکومت سند منصوب ساخت. عبدالنبی در مقابل در استان جدید سره به شورش برداشت ؛ اما از سپاهیان شاه شکست خورد وواپسین روز هایش در دیرۀ حاجی خان در سند بالا بینوایانه گذاشت. از آن پس یند در تصرف تالپوریان است.. همزمان با سفر آخرین هیأت سند در دست سه برادر بود که منطقه را به سه بخش نابرابر تقسیم کرده بودند اما در یک خانه می زیستند و امور حکومت را با هم انجام میدادند . میر غلام علی که بزرگتر از دیگران و کار گردان اصلی حکومتبود, در گذشته اما فیصلۀ جدیدی بدون خونریزی صورت پذیرفته است بخش کوچکی از ولایت هنوز در دست مرتارا است که خویشاوند یا وابستل خاندان کلهر است این سه ردار میران یا امیران سند خوانده می شوند حکومتشان به نام شاه کابل و انتصابشان به فرمان اوست اما از انجا که شیعه اند حکومت خویش را بیش از انکه مدیون شاه باشند مرهون نیروی خویشند و در دل از حکومت درانیان ناراضی اند . سالانه یک میلیون و پانصد هزار روپیه به حکومت کابل مالیه می دهند و از روزی که در کابل اغتشاش اغاز شده انان هم جز از بیم رسیدن سپاه مالیه نمی پردازند. شاه شجاع – پیش از رسیدن من به پشاور توانسته بود تنها هشت لک یعنی هشتصد هزار روپیه از مالیات سند به دست آورد و بقیه را به دلیل بدی فصل و کمی محصولات بخشیده بود. این هشت لک هم وقتی پرداخت شد که شاه شخصا به مرزهای سند رسیده اما سپاهش به شمول بلوچان به سرداری محمود خان در ان وقت بیش از هشت هزار تن نبودند. به گمان من اطاعت آنان به شاه محمود بیشتر است. پوشاک سندیانردای بلند کتانی , کلاه کتانی قهوه ای , شلوار و لُنگی است . مردمان سند دارای قامتی میانه لاعر ولی نه نصف ضعیف و سیاه چرده تر از همل هندیان اند در همل اطوار و رفتار شان نکته خاص و قابل ذکری نیست از بیداد حکومت تباه و نابسامان شده اند تنها چیزی که مرا هنگام ملاقات با سندیان شگفت زده ساخت کمی اطلاعاتشان بود و سکانی که انان را خوب می شناسند, می گویند که همۀ معایب بردگان را در خود دارند حکامشان هم بدون داشتن حتی یکی از محاسن اقوان بدوی از خشن تریت وب دوی تری مردمانند. 6 سند بالا , ملتان , لیا و ..... شکاپور از شرق و غرب به رود سند و بلوچستان از شمال به منطقل مُزاریان و از جنوب به سند محدود است. بخشهای نزدیک رود سند حاصلخیز است ؛ اما هر قدر که از رود خانه دورتر می شود خشک و نامزروع می گردد. شهری است بزرگ , با دیواری گلی و بدون خندق تقریبا همل مردمانش هندویند که شکاپوری خوانده می شوند و زبانشان گونه ایاز زبان هندوستانی ست که به نام خود شان یاد می شود. شکاپور صرافانی ثروتمند دارد و تجارت ان با سرزمین راجپورت ع سند قندهار و پشاور خوب است . صرافان شکاپوری در همۀ توابع دُرانیان وهمۀ شهر های ترکستان یافت می شوند. شمار افغانان درشهر بسیار کم ( تقریبا دویست نفر) است و بیشتر اهالی شهر را مردمان جت بلوچ و معدودی سندی تشکیل می دهند مالیه ای که به شاه پرداخت می شود سه لک ( سیصد هزار ) روپیه است و حاکم معدودی سرباز نگه می دارد. قلعۀ مهم بکر بر جزیره اس در رود سند واقع شده و متعلق به این ولایت است ولی فرمانداری جدا گانه دارد مُزاریان در شمال شکاپور یک قبیله بلوچ و به عقیدۀ من وابسته به بخش رندند. سرزمینشان جنگلی است و کشاوزی ان ضعیف است تقریبا در یک حالت هرج و مردج زندگی می کنند و با راهزنی و چپاورلگری در سند و نواحی مجاور شهرتی بد یافته اند. دیرۀ غازی در میان رود سند و بلوچستان در شمال مزاریان واقع شده است این ناحیه توسط احمد شاه فتح و تصور می کنم به ناحیۀ مجاور – مکل واد که پیشتر گزارش یافت شباهت دادر ولی کشاورزی ان بهتر است مالیه اش کمتر از پنج لک ( پانصد هزار) روپیه است و کاملا مطیع شاه است . شهر تقریبا به وسعت مُلتان ولی بسیار ویرانتر از ان است. و از دگر گونی مکرر حکومتها آسیب دیده است.ولایت دیرۀ اسماعیل خان از ناحیه مکل دار که زمین و محصولاتش پیشتر گزارش یافته – تشکیل شده است و مالیه و دیگر موضوعاتش با گزارش لیا که اکنون جزئی از ان است خواهد آمد. درجای دیگر یاد کرده ام که زاویه شمال غربی بیابان هندوستان را رود خانه های پنجاب قطع کرده و این قطعات تاجایی که آب به انها میرسد سرسیز و باقی برهنه و خشکند . بهاولپور ملتان ولیا که در شرق رود سند و در جنوب کوههای نمک واقع شده اند , دارای چنین خصوصیتی هستند. قلمرو بهاوپولپور از شمال شرق تا جنوب غرب دویست و هشتاد میل و از شمال غرب به جنوب شرق – در پهناور ترین نقاط یکصد و بیست میل است این ناحیه تا فاصلۀ معتنابهی در هر دو کرانۀ رود های سند چناب و جیلم سر سبز و حاصلخیز است اما در فاصلۀ دورتر در غرب جیلم زمین کم حاصل و لی در شرق کاملا بیابان است بهاولوپور احمد پور , سیت پور و اوج شهر های مهم این منطقه اند مستحکم ترین موضع دیره وال دژی است که استحکامش در گرو بیابانی است که آن را در بر گرفته است. این دژ اقامتگاه رسمی بهاول خان بوده است.بهاولپور مردمان بهاولپور جت , بلوچ و هندویند. جمعیت ولایت مجاور نیز چنین ترکیبی دارد ؛ ولی هندوان بهاولپور بیشترند. بهاول خان بیشتر یک حاکم خراجگزار شاه است تا نایب الحکومۀ او نیاکانش از روزگار نادر شاه حاکم بوده اند بهاول خان خود در کودکی به حکومت رسیده و بیش از چهل سال حکومت کرده است. خانواده اش که داوود پوتر نامیده می شدند از طبقات پایین شکاپور بودند اما اکنون بهاول خان قرین آرامش بود می گفتند خزانه ای هنگفت گرد آورده ولی رفتارش با مردم معتدل بود, در امد سالانه اش یک میلیون و پانصد هزار روپیه و شمار سپاهیانش بیش از ده هزار تن شامل پنج گردان تفگندار با تفنگهای ماشه ای بود که همه لباس مرتب داشتتند یک کار خانه توپ سازی هم داست همچنان که حاکمان مُلتات و لیا داشتند ؛ اما توپهای بهاول خان با وسایل بهتری حمل می شدند در حالی که وسایل نقلیۀ دیگر توابع حکومت کابل بسیار خراب بود او سالانه یکصد و پنجا هزار روپیه به شاه می پرداخت. اکنون سه سال است که بهاول خان در گذشت است. پسر و جانشینش شایستگی اداره و تدبیر را ندارد و با افزایش قدرت سیکان مجاور با دشواری و خطر روبه رو استملتانبیشترین طول ولایت ملتان یکصد ده میل و بیشترین عرض آن هفتاد میل است. مناطق نزدیک رود خانه آباد و دیگر مناطق کم جمعیت است همه از آزار سیکان در غذابند و چندین دهکدۀ ویران در پی تاختهای سیکان همه جا دیده می شود کُل در امد ان پانصد و پنجا هزار روپیه است که دویست و پنجا رویپۀ ان به خزانۀ شاهی می رود. نیروی نظامی مُلتان – هنگامی که من انجا بودم- در حدود دو هزار تن بودند که در حدود بیست توپ هم داشتند در حالت اضطراری ده تا دوازده هزار شبه نظامی نیز فراهم می آمندند .حکومت در بدترین صورت ممکن بود هر نوع دراز دستی و تجاوز مستقیم انصحار گری , خود سری و بیداد سپاهیان و انواع نادرستیهای دیگر مشاهده میشد. این ولایت دستخوش دگر گونیهای بسیار بوده است که هنوز هم پایانی برای آنها متصور نیست ایرانیان ان را از مغولان گرفتند و با مرگ نادر به دست احمد شاه افتاد .مدت کوتاهی پیش از جنگ پانی پت در دست مرهته بود با فتح جنگ پانی پت باز ستانیده شد در دورۀ بعد دو سال سیکان ان را در تصرف داشتند و از آن پس چندین بار بر این ولایت تاخته اند. اکنون حاکم مُلتان مطیع انان شده و با پرداخت وجه نقد ولایت را از تاخت انان دور داشته است. لیا لیا و دیرۀ اسماعیل دیرل اسماعیل خان هر دو در تصرف محمد خان سدوزی است. لیا پیشتر به بلوچان تعلق داشت و نمی دانم کی درانیان ان را فتح کردند کرانه های رود سند حاصلخیز و زمینهای دورتر بپابان و شنزار است. لیا پایتخت است ولی نواب در بُکر (= بکهر ) شهرکی نزدیک رود سند – یا در مانکیره – دژی مستحکم در بیابانی ترین ناحیۀ ولایت – زندگی می کند. در امد هر دو ولایت پانصد هزار روپیه است که سیصد هزار روپیۀ ان به خزانل شاهی می رود. محمد خان دو گُردان سپاه با تفنگهای ماشه ای پنج هزار اسب خوب سی توپ و دو خمپاره انداز دارد. وی باسیکان- شایدد به دلیل اینکه ان ناحیۀ مرزی به تاخت نمی ارزد- رباطه ای دوستانه بر قرار کرده است. دایرۀ دین پناه ناحیۀ کوچکی محصور در داخل قلمرو لیا است و صدو پنجا هزار روپیه در امد دارد و بدون مطالبۀ مالیه به یکی از سرداران درانی بخشیده شده است. در شمال لیا کوههای نمک واقع شده و ان سوی کوهها ناحیۀ دشوار گذار کوهستانی است که در ان قبایل مخوف زندگی می کنند که طایفۀ هندی کاتیر از همه مخوفتر است این طایفه نه تابع سیکان و نه مطیع شاه افغان است. در شمال کوههای نمک ؛ ناحیۀ حاصلخیز چچ و هزاره واقع شده و مسکن هندیانی است که به اسلام مشرف شده و گوجر خوانده می شوند و قدرت در دست افغانان جسوری از چندقبیله است که در میان آنانند در شمال این منطقه درم تُور یا منقطۀ جدونان ( یا پدودنان) – شاخۀ قبیلۀ یوسفزی که گزارش یافت – واقع شده است. در شمال این منطقه ع ناحیۀ جنگلی و کوهستانی تورنال قرار دارد که از شمال به پکلی متصل و از ان بسیار وسیعتر است ولی به ان شباهت دارد و سواتیان در آن زندگی می کنند و در اختیار حاکمی جدا گانه است که از سوی شاه تعیین می گردد همۀ این سر زمینها در امتداد رود سند واقع شده اند اما در شمال کوههای پوشیده از برف راه را بر ما می بندند در شرق مناطق قبایل بومبا و کوما قرار دارد که منطقل نسخت در اادارۀ دوباراجا مرکزش مظفر آباد است . هر دو قبیله مسلمان اند و منطقه شان متشکل از ناحیۀ وسیع کوهستانی باگذر گاههای صعب العبور و جنگلهای انبوه است . این منطقه برای درانیان بسیار اهمیت دارد که تنها از این طریق می توانند روابطشان را با کشمیر حفظ کنند. 7 کشمیردرۀ کشمیر را کوههایی در برگفته اند که ان را در شمال از تبت کوچک در مشرق از لداخ در جنوب از پنجاب و در غرب از پلکی جدا میکنند. شاخه ای از کافران سپید از شمال به کشمیر می رسند راه به کشمیر تنها از هفت گذرگاه است؛ چهار تا از جنوب یکی از غرب و دوتای دیگر از شمال و از همه بهتر گذرگاه بمبر است . از گذرگاه مظفر آباد یا برامولا که بر جانب افغانستان واقع است بیشتر استفاده می شود. و نمی خواهم با وجود گزارشهای برنیه و فوستر که نمی توان گزارشی بهتر از آن نگاشته – ان را شرح دهم . کشمیریان ملیت مشخص از نژاد هندویند و در زبان و خصوصیتها با همل همسایگان فرق کُلی دارند. مردان استوار , زحمتکش و بسیار خوشگذران و در تمام شرق در حیله و نیرنگ معروفند. بخش اعظم جمعیت را مسلمانان تشکیل می دهند. ابوالفضل یکصد و پنجا تن از شاهان هندوی کشمیر را ( تا سال 742 ق ) نام برده است. در این سال یک خاندان مسلمان کشمیر را تصرف کرد. این خاندان پس از سیصد سال حکومت به اطاعت فرزند بابُر در امد و کشمیریان در آغاز اشغال کشور شان توسط درانیان سر به شورش بر میداشتند ؛ ولی اکنون با توجه به نیرومندی حکومت کاملا مطیعند هیچ کشمیری – بجز سربازان دولیت اجازۀ حمل اسلحه در داخل شهر را ندارد چنین ضابطه ای در اظراف نیست ولی قدرت رئیسان محلی به تحلیل رفته است . سپاهی متشکل از افغانان و قزلباشان در این دره مستقرند که کفایت جلوگیری از هر شورشی را دارند. حاکم کشمیر قدرتی شاهانه و حکومتی جابرانه دارد. حکومت می تواند از عبور غیر مجاز افراد از گذرگاههای معدود کشمیر جلوگیری کند. جاسوسان بیشمار حکومت در همۀ طبقات نفوذ دارند و بر کشمیریان هر گونه بیداد می رود چنین حکومتی خصایل کشمیریان را هر چه بیشتر به فساد می کشاند؛ اما طبیعت شادمان آنان اندوه را زایل می سازد. شهر کشمیر بزرگترین شهر قلمرو درانیان است. و از یکصد و پنجاه هزار تا دویست هزا رتن جمعیت دارد. در آمد ناخالص ولایت را چهار میلیون و ششصد و بیست و شش هزار و سیصد روپیه تقریبا معدال پانصد هزار پوند گفته اند مبلغی که به شاه پرداخت می شود بسته به قرار است که با حاکم گذاشته شده است . بیشترین مبلغ, دو میلیون و دویست هزار روپیه بوده است که هفتصد هزار روپیه برای سپاهیان اختصاص یافته و یک میلیون و پانصد هزار روپیه به خزانۀ شاهی رسیده است . بیش از شش لک ( ششصد هزار) روپیه به نام تیول راججاهای مجاور سرداران افغان , ملایان دراویش و فقیران پرداخت شده بقیه صرف مخارج واقعی یا ادعا شده و تنخواه سازمانهای لشکری و کشوری می گردد. حاکم کشمیر همیشه سپاهی متشکل از چهار هزار و چهار صد سوار و سه هزار دویست پیاده دارد. چنین می نماید که افغانان کشمیر کاملا تغییر خصلت داده سبکسر و خوش گذران شده اند. بسیاری از وضع خویش راضی اند, ولی میهن دوستی ؛افغانان غرب را از اقامت دراز مدت در کشمیر باز می دارد موقعیت دور افتادۀ کشمیر و قدرت مطلقۀ فرماندهان غالبا منجر به طغیان و سرکشی شان می شود اما آنان با وجود استحکامات منطقه زود شکست می خورند کشمیران مرد جنگ نیستند و افغانان و قزلباشان در نتیجۀ وضع زندگی که در کشمیر دارند دلیری خویش را باخته اند و کمتر میل جدی به جنگ بر ضد نیروهای شاهی دارند. در حالی که ارتش شاهی از سربازان فقیر , ماجرا جو و تشنۀ فراوانیها و شادمانیهای کشمیر مشتکل است و می دانند که عقب نشینی بریاشان مصیبت بار خواهد بود. دفع سپاهیان شاه شجاع پیش از این در بحث دیگری بیان شد.. کشمیر از ان پس مظیع وزیر فتح خان شد که بدون مصلحت وزیران ع سیکان را به یاری خوانده بود . اکنون برادر وزیر فتح خان بر کشمیر حکومت می کند. مهمترین محصول کشمیر شال کشمیری است که به تمام جهان صادر می شود می گویند در شانزده هزار کار گاه بافته می شود و در هر کار گاه سه نفر کار می کنند. کوههای پیرامون کشمیر در چندین موضع اقامتگاه قبایلی است که به نحوی تابع درانیان اند. خانانشان تیولهایی در میان دره ها ارند و همین تیولها انان را مطیع ساخته است و شماری سرباز برای حاکم فراهم می اورند و هنگامی که حاکم قدرت کافی برای ستاندن مالیه داشته باشد , مالیه می پردازند با این همه , اطاعتشان نا استوار است . گزارش زیر در مورد خانانی است که من در مورد شان اطلاع دارم. در شمال خانی است که کشمیریان او را راجای « خُردتبت» یا « تبت زردآلو و دارو» می خوانند احتمالا او بخشی از « تبت کوچک » را در دست دارد. آزاد خان سپاهی به منطقه فرستاد و نمی دانم که فتح کرد یا نه . از ساکنان کوههای میان کشمیر و لداخ چیزی نشنیده ام . کوههای جنوبی شاهزاده نشیننهای دارد که ظارها از همه مهمتر کشتوار , چندنی ( یا چنانی ,) , خوسیال , دنگا خورور , راجور و پرونج را می توان نام برد. سران این دولتها لقب قدیم هندی ن راجا» دارند ولی رعایایشان بیشتر مسلمانان اند . با توجه به طبیعت منطقه جمعیت انها اندک است ولی با نظر به کوهستانی بودن منطقه جمعیت معتنابهی دارند . زبان و خوی و عادات مردم همانند کشمیریان است ؛ اما بسیاری از مردمان جنوب ممکلت نیز با آنان مخلوطند.