اصل , تاریخ و پیشینۀ افغانان
تعریف سر زمین افغانان, به دلیل تنوع مناطق وحتی اختلاف نواحی همجوار برای من دشوار بوده است. مردمانی که در این سر زمین زندگی می کنند نیزمختلفند.اختلافات در طرز حکومت , رفتار , پوشاک و رسم و رواج قابیل مختلف کار گُزینش وجوه مشترکی را که با ان بتوان برای همۀ افغانان یک ساختار ملی ارائه کرد دشوار می سازد . شمکل با درک این واقعیت افزایش می یابد که مشخصات امیتاز دهندۀ آنان از دیگر همسایگان نیز یکسان نیست که بدون ارجاع به چنین مقایسه ای سجایای مسلط و برجستۀ ساختار شخصیت آنان در نظر اروپاییان نمودار گردد. آزاد منشی که در میان ملتهای شرقی مشخصۀ بزرگ آنان است, شاید توسط یک انگلیسی سرکشی و استبداد رأی تلقی شود و مردانگی که آنان را در میان همسایگان برتری بخشیده است نیز ممکن است به نظر یک انگلیسی نکوهیده باشد. برای ارزیابی شخصیت و اخلاق باید آنان را از دو نگاه دید از نگاه مسافری که از انگلستان به آنجا رود و از مگاه مسافری که از هند وارد شود. اگر کسی بتواند بدون گذشتن از توابع ترکیه , ایران و تاتارستان وارد افغانستان شود , دیدن بیابانهای دشوار گذار و پهناور و کوههای پیوسته برفپوش شگفت زده اش می سازد . حتی در نواحی کشت شده به کوهها و صحراهای وحشی بر می خورد؛ نه پر چینی در آنجا می بیند ؛ نه درختکاری و نه نهری ؛ نه بزرگراه و نه دیکر پدیده ای از صنایع و اختراعات بشر.شهرکهایی خواهد دید, دور افتاده از هم , که در آنها نه مهمانسرایی توان یافت و نه دیگر تسهیلات که حتی در پسمانده ترین بخشهای بریتانیای کبیر وجود دارد. باز هم دیدم برخی دره ها و جلگه های پرجمعیت شادمانش می سازد که در آنها تولیدات اروپایی را با مصنوعات بومی آمیخته می بیند و کار و صنعتی را مشاهده می کند که از هیچ جا دست کمی ندارد. مردمان را می بیند که در پی گله ها به سوی خیمه ها روانند یا در روستاهایی گرد آمده اند که بامهای ایواندار و دیوارهای گلی شان در نظرش جلوه ای نوین دارد.او نخست از قامتهای بلند, قیافه های خشن , صورتهای آفتاب سوخته , ریشهای درازع پیراهن های گشاد و پوستینهای آنان تعجب خواهد کرد . وقتی داخل اجتماع گردد , نبودن یک داده گاه منظم یا حتی پلیس را احساس خواهد کرد. از ناهماهنگی و بی ثباتی سازمانهای کشوری متعجب خواهد شد و تصور این امر برایش دشوار خواهد بود. که چگونه ملتی می تواند با چنین بی نظمی زندگی کند و دلش به حال مردمانی که نا گزیرند در چنین محیطی روزگار شان را بگذرانند, خواهد سوخت؛ مردمی که شرایط ناگوار زندگی آنان را به فریب تشدد , غارت و انتقام می کشاند. باز روحیۀ والاع مهمان نوازی , دلیری و رفتار بی پیرایه شان را خواهد ستوده ؛ حالتی که نه به آرامش یک شهر نشین سر به راه همانند است و نه به خشونت یک روستایی . او بزودی در میان خصایلی که نخست ناستوده انگاشته بود رگه هایی از خصایل حمیده و آثاری از خوبیها را در خواهد یافت. اما مسافر انگلیس که از هند به آن سر زمین وارد شود با نگاهی بسیار خوشا یند تر به آنان خواهد نگریست . هوای خنک را گوارا و ماظر طبیعی را خوشنما خواهد یافت و دیدن محصولات کشورش در انجا اورا شادمان خواهد ساخت. او نخست از جمعیت اندک و سپس از دیدن مردمانی شگفت زده خواهد شد که نه [ مانند هندیان] در پارچه های کتانی سفید و نیمه برهنه اند, بلکه باوقار و سنگین جامه ای تیر رنگ پشمی به تن دارند که بر روی آنها پالتو قهوه ای و یا پوستین پوشیده اند. آزادگی , نیرو, تحرک , سیمای خوش و قیافه های شبیه به اروپاییان کار و صنعت, مهمان نوازی , مانت و بی اعتنایی به لذات که در همۀ انان مشهود است برای او پسندیده و تحسین بر انگیز خواهد بود. او در هند کشوری را ترک گفته که در آن هر حرکتی به گونه ای ریشه در حکومت و یا نمایندگان حکومت دارد, و مردم مطلقا به دنبال هیچ روانند؛ اما در اینجا ملتی را می بیند که تسلط حکومت بر انان اندک است و چنین می نماید که هر کسی در چی اراده و خواست خویش است و قید و بندی بر او نیست . او در میان این آزادی توفانی به حال هندیان تأسف خواهد خورد که سُستی و کمرویی آنان و اوضاع هند بیشتر شان را بی حرکت و بی خاصیت ساخته است. او محصولات گوناگون طبیعی و مصنوعی را خواهد دید که در هند ندیده است . وی به صورت ساخت است و او محصولات گونا گون طبیعی و مصنوعی را خواهد دید که در هند ندیده است. ولی به صورت عمومی پیشرتف هنر زیستن را اندک و بسیار از تجملات هندوستان را در اینجا ناشخانه خواهد یافت.تأثیر پذیری ودریافتهای او به صورت کُلی مثبت خواهد بود؛ اگر چه احساس خواهد کرد که یک ملت بدوی بدون تهذیب جنبه های نکوهیدۀ رفتارش گرفتار نارساییهایی خواهد ماند که همۀ ملتهای آسیایی دُچار آنند . با آن همه آنان را از مردمانی که پیشتر دیده پسندیده تر خواهد یافت و برآن خواهد شد تا با انان رفتاری مهربانانه و محترمانه داشته باشد و این بود ارزیابی یک مسافر اروپایی و یک مسافر هندی در رو به رو شدن با افغانان؛ اما چون نظام سیاسی شان را بررسی کنند, هر دو از تناقضات و اختلافات آشکار و مشترکاتی که مجموعه ای از آزادی توفانی و محرومیت کامل است شگفت زده خواهند شد. اما حیرت نخستین از ادعاهای استبدادی حکومت عمومی و تعجب دومی بیشتر از آزادی دموکراتیک که حکومت قبایل در آن غلبه دارد خواهد بود. اکنون خواهیم کوشید با بررسی تاریخی ووضع موجود افغانان گوشه هایی از این دو تصویر را چنان که هست , روشن سازیم گفتنی است که هر چند این گزارش بر پایۀ معیارهای اروپا است ولی در مطالعۀ ساختار اخلاقی و اجتماعی آنان با همسایگان هندی و ایرانی شان مقایسه شده اند. نام افغان در مورد اصل نام «افغان » که اکنون به صورت عام بر آن ملت اطلاق می شود , اطلاعات دقیق و مشخص در دست نیست و شاید که نامی جدید باشد . این نام را آنان از طریف زبان فارسی گرفته اند. آنان خودرا پشتون می نامند که جمعش « پشتانه » می شود. بردرانیان ان را « پختون » وجمعش را « پختانه » تلفظ می کنند . شاید نام « پتان » که بر روی افغانان هند نهاده شده مأخوذ از همین کلمه باشد. عربها انان را سلیمانی می نامند غ ولی اینکه آیا این نام با کوههای سلیمان ارتباط دارد, یا منتسب به یکی از بزرگان روزگار هجوم اعراب است و یا با فرضیۀ یهود الاصل بودنشان ارتباط دارد معین نیست. نام کشور انان نام عمومی برای کشور خویش ندارند؛ ولی گاهی نام افغانستان را به کار می برند. دکتر لیدن نام « پشتونخواه » را یاد گرده است. ولی من هر گز کار برد آن را در جایی ندیده ام گاهی هم کلمۀ « سرحد» یاد شده است ؛ اما این نام بر جلگه های شرق کوههای سلیمان اطلاق نمی شود . این کلمه در واقع چیزی جز « سردسیر» فارسی نیست . اطلاق نمی شود. این کلمه در واقع چیزی جز « سردسیر » فارسی نیست. نامی که توسط ساکنان سر زمین بر تمام کشور اطلاق می شود خُراسان است اما واضح است که به کاربردن این نام درست نیست ؛ زیرا از یک سو تمام سر زمین افغانان در محدودۀ خراسان داخل نیست و از سوی دیگر در بخش مهمی از آن ایالت , افغانان ساکن نیستند.تاریخ از تاریخ افغانان اندکی اطلاع دارم . گزارشهایی که افغانان خود در مورد اصل خویش دارند, افسانه آمیز می نماید . پس نخست به بررسی گزارشهای دیگران می پردازم ؛ باز گزارشهایی را خواهم اورد که افغانان خود ثبت و یا اختراع کرده اند. همۀ روایتها در این نکته موافقتد که در روزگاری دراز پیش از این افغانان در کوههای غور می زیسته اند و ظاهرا انان در روزگار پیشین در کوههای سلیمان نیز مأوا گزیده بودند. کوههای سلیمان تمام کوههای جنوبی افغانستان را در بر می گیرد. بر اساس همین منبع در ان روزگار این ملت از رعایای سلسلۀ عرب سامانیان شمرده می شده اند. ظاهرا افغانان بخش مهمی از سپاهیان محمود و دیگر شاهان غزنوی را تشکیل می داده اند اما کوه نشینان غور آزادی خویش را حفظ کرده بودند. و شاید شاهانی داشته اند که نسبشان به ضحاک یکی از شاهان ایران باستان – می رسیده است . این شجره را میرخوانده اورده و صاحب تاریخ فرشته هم آن را تأیید کرده است که هر چند گمان آمیز به نظر می آید ولی معلوم است که شاهزادگان غوری از قبیلۀ افغانان سوری ختی تا قرن یازدهم پیشینۀ تاریخی داشته اند و ظاهرا غورا , فیروز کوه و بامیان از شهرهای بزرگ آنان بودند. از آیین و کیش افغانان غور روایات مختلفی موجود است. برخی می گویند که آنان در صدر اسلام – نزدیک به عهد پیامبر ( ص) – اسلام اورده اند و برخی تشرفشان را به اسلام در سدۀ دهم [ میلادی] می دانند در روزگار محمود غزنوی این مردم تابع شاهزاده ای به نام محمد بودند که به دست سلطان محمود مغلوب و اسیر شد. دودمان همین خانواده تا اواسط سدۀ دوازدهم میلادی ناگهوارهای بسیار را از غزنویان متحمل شدند؛ تا سرانجام دست به اسلحه بردند و شاه غزنی را از تخت به زیر کشیدند و آن پایتخت زیبا را آتش زدند و باخاک یکسان کردند و با گسترش دادن قلمرو خویش , سرزمینهای سلطنت کابل ع هندوستان , بلخ , بدخشان و بخش بزرگی از خراسان را به زیر فرمان خویش اوردند از ان روزگار تا هجوم بابر مدت سه سده دود مانهای مختلفی از افغاانان بر هندوستان حکومت کردند؛ اما بخش دیگر قلمرو شاهان غور به دست خوارزمشاه افتاد و سپس توسط چنگیزخان فتح شد. از دودمان سوری ع اکنون خانواده های انکشت شماری در دامان مانده اند. افغانان در مدت حکومت دودمان چنگیز و تیمور لنگ و دودمانش ظاهرا آزادی خویش رادر کوهها حفظ کرده اند و در روزگار بابر , ظاهرا ارتباطی با نیروهای خارجی. بابر که نبیرل تیمور و نیای مغولان بزرگ هند است, دورانش را با فتح کابل- که تا پایان سلطنتش پایتخت او بود . پس از مرگ او کابل به یکی از پسرانش رسید؛ در حالی که پسر دیگرش را شیر شاه سوری از هند بیرون راندو یک دولت مستعجل افغانان را در هند بنیاد نهاد. سر انجام خاندان تیموری سلطنت مستحکمی را در هند تأسیس کردند؛ پایتخت را از کابل به دهلی انتقال دادند و سرزمینهای هموار افغانستان , میان هند و ایران تقسیم شد, ولی کوه نشینان از هیچیک فرمان نبردند. در آغاز سدۀ 18 م قبیلۀ غلجی [= غلزای, غلجایی] امپراتوری تأسیس کرد که ایران را در بر می گرفت و حدود غربی ان به مرزهای کنونی امپراتوریها روسیه و ترکیه می رسید؛ اما تنها بخشی از افغانستان را به زیر فرمان در اورد. نادرشاه ان دودمان را بر انداخت و بخش مهمی از افغانستان را به ایران منضم ساخت. با مرگ نادر دودمان سلطنتی کنونی افغانستان بنیاد نهاده شد که در اوج قدرت , قلمرو از کرانه های دریای خزر تا رود سند و از رود امو تا رود جمنا گسترش داشت. پس از ببرسی این حقایق که در منابع معتبر تاریخی امده است اکنون می پردازیم به آنچه که افغانان خوده در مورد اصل و نسبشان می گویند. این گزارشها قابل توجه است و پیش از این نیز مورد بررسی یک خاورشناس نامی قرار گرفته است. اصل بنی اسرائیلی؟ بر اساس این عقیده انان از دودمان افغان پسر ارمیا یا برکیا [ برخیا] پسر سائول پادشاه اسرائیل اند و همۀ تاریخهای این ملت از میثاقهای یهودع از ابراهیم تا روزگار اسارت آغاز می گردد. روایات انان در مورد میثاثها – گرپه گاهی با افسانه آمیحته است با روایات دیگر مسلمانان مطابقت دارد و با نجیل در اصل اختلاف چندانی ندارد. آنان می گویند که چند تن از فرزندان افغان پس از اسارت به کوههای غور کوچیدند و گروهی دیگر به حومۀ عربستان رفتند.این روایت به هیچ دوز از امکان نیست . مُحقق است که ده قبیله از دوازده قبیلۀ یهود پس از بازگشت برادرانشان به یهودیه در شرق ماندند و این فرضیه که افغانان از دودمان اناننند به آسانی و طبیعتا نا پدید شدن یک قوم و منشأ قومی دیگر را آشکار می سازد.حقیقت دیگر نیز مؤید این داستان است. در روزگار [حضرت] محمد [ ص] یهودیان بسیاری در عربستان سکونت داشتند. و بخش مهمی از آنان یهودیان خیبر بودند. خیبر اگر چه اکنون نام قبیله ای در افغانستان نیست, اما نام ناحیه ای هست . این نظر قوی می نُماید و شاید درست هم باشد؛ ولی چون بدقت بررسی شود مبتنی بر روایتی مبهم است و این روایت هم آمیخته با بی ثباتی و تناقض است. قیس یا عبد الرشید مورخان افغان در مورد شجره و نسب افغانان می گویند که بنی اسرائیل ع هم در عربستان و هم در غور, ایمان به توحید و صفای عقیده شان را حفظ کرده بودندو با ظهور پیامبر بزرگوار, خاتم پیامبران ( حضرت محمد « ص» افغانان غور دعوت برادران عرب خویش را به سرداری خالد بن ولید که با فتح سوریه به شهرت رسیده بود- پذیرفتند. افغانان به سرداری قیس که سپس عبدالرشید نام گرفت به یاری دین حق شتافتند . از سویی مورخان عرب نسب خالد بن ولید را یک قبیلۀ معروف عرب می رسانند و از قیس در شمار صحابه و انصار نامی نمی برند از یاریگری افغانان یاد نمی کنند. مورخان افغان هم اگر چه می گویند شمار افغانان در غزوات اعراب بسیار بود و اگر چه از مطایبه ای که به حضرت پیغمبر نسبت می دهند ( که زبان پشتو را زبان دوزخ خواند) معلوم می شود که گروهی بسیار به زبان خاض ملی خویش سخن می گفته اند, اما در جای دیگر بدون تردیید همۀ ملت را دودمان همان قیس می دانند که در آن جنگها فرمانده بوده است. اگر نیاز به دلیل دیگری برای رد این بخش تاریخ باشد آن استدلال را مورخان افغان خود بیان داشته اند که می گویند: سائول به چهل و پنج پُشت به ابراهیم و قیس به سی و هفت پشت به سائول می رسد.نخستین روایت با کتب مقدس مطابقت ندارد و به حساب روایت دوم برای سی و هفت نسل ششصد سال زمان لازم است. اگر به حقایق یاد شده این راهم بیفزاییم که سائول پسری به نام ارمیا یا برکیا نداشته است و اگر بپذیریم که نوادۀ او افغان بوده است, اثری از نام بطریق و رئیس مذهبی آن طائفه و دودمان انان نمانده است . اگر این باور ساده را بپذیریم که ملتهای بدوی روایتهایی را بر می گزینند که بر پیشینۀ دزار تاریخی شان دلالت کند , در این ناگزیریم که دودمان یهودی افغانان را چنان بدانیم که دودمانهای رومیان و بریتانیان را برخاسته از ترواها و ایرلندیان را برخاسته از میلزیان یا برامینیان می شمارند. 2شاخه های ملت افغان و حکومت آنها هر چند در مورد نسب نامۀ افغانان ووجود قیس عبدالرشید- گمانمندی وجود داشته باشد, باز هم نسب نگاران همگی نسب افغانان را به او می رسانند و تقسیمات ملی و حکومت داخلی بر همین شجره ها متکی است. از انجا که هر قبیله , برای خود حکومتی دارد, و در واقع یک جامعۀ همسود ( کامنویلت) را تشکیل می دهند , بهتر است که نخست به مطالعۀ پیدایش و کیفیت کنونی این جوامع همسود بپردازیم و سپس با توجه به ترکسب انها به مثابۀ یک دولت یا کنفدراسیون تحت حکومت یک قدرت مشترک به مطالعه ادامه دهیم. چهار شاخۀ بزرگ افغانان, از چهار پسر قیس : سّرّبن غرغشت , بیتی و کُرله پیدا شده اند, که تاکنون هم ه همین نامها یاد می شوند. : قبایل افغان خانواده هایی از دود مانهای همین چهار پسرند و هر قبیله به نام نیای خویش یاد می شود. تقسیمات و انشعاب اگر افغانان را از یک نیای مشترک بدانیم, محتملا تا شمار خانواده هایشان اندک بود, تحت حکومت مستقیم نیای مشترک خویش می زیسته اند و با افزایش خانواده ها ان چهار گروه از هم جدا شدند و هر یک تحت فرمان گروه بزرگتر بودند. هنگامی که در سر زمین گسترده ای پراکنده شدند, قبایل هر شاخه از هم دور افتادند و پیوندها سُست تر شد و سرانجام هر قبیله تحت حاکمیت «بزرگ» همان قبیله در آمد و از رهبری نیای مشترک رها شد. آن تقسیمات چهار گانه اکنون کاربردی ندارد و تنها در شجره نامه های قبایل یاد می شود. این قبایل به پیمانۀ زیادی خالص و نیامخته ماندند( و هر یک قلمرو خویش را دارند). آنان هنوز هم حکومت پدر سالاری را حفط کرده اند و تقسیمات وجدا شدن قبایل از یکدیگر هنوز هم بر همان اساس است که یاد شد. هر قبیله چندین شاخه دارد و در قبایل پر جمعیت تر این شاخه ها نیز به گروههای دیگر تقسیم شده اند و هر گروه تحت ادارۀ رئیس مستقل خویش است . با این همه, آنان نام مشترک و علائیق و منافع خون شریکی خویش را حفظ کرده اند. هر یک از قبایل یا شاخه ای از یک قبیله را اُولس می گویند که ظاهرا مفهوم مشترک المنافع یا همسود را دارد. هر اُولیس چندین شاخه دارد که هر یک تحت رهبری بزرگ و در مجموع تابع بزرگ ( رئیس ) اولس هستند . هر شاخهل اولس بازهم با شاخه های کوچکتر تقسیم می شود و همین کار ( براساس گسترش شاخه های اولس ) تکرار می گردد تا آنکه به چند خانواده محدود می شود. شاخه های کوچکار نیز هر یک رئیس خود را دارند که اوخود تابع بزرگ یا رئیس شاخه ای است که قوم او از ان منشعب گردیده. هر یک از این شاخه ها به نام نیای خویش یاد می شود.بزرگ یا ریس یک اولس را « خان » گویند که همیشه از اصیل ترین خانوده ها انتخاب می شود. این گزینش غالبا در صلاحیت شاه است . شاه می تواند یک خان را به خواست خود برکنار نماید و فرد دیگر از نزدکان اورا جانشنیش سازد . در برخی از اولسها مردم خان را انتخاب می کنند در هر دو حالت تا حدی به اصالت و بیشتر به سن و سال و پختگی و تجربه اش اهمیت داده می شود. بلا تکلیفی در جانشینی گاهی منجر به بروز اختلاف می گردد. اگر خان بمیرد , دو تن با بیشتر از پسرانش می کوشند در میان مردم هوا خواهانی بیابند و یا با پرداخت پیشکش و قبلو تهداتی شاه را به انتصاب خویش راغب سازند و یا وزیرانش را رشوه دهند. پس از انتخاب جانشین خان هم گروههای ناکام که نامزد این مقام بوده اند به مبارزه ادامه می دهند و گاهی – بندرت- چنین اتفاقی منجر به انشعاب بخشی از اولس می گردد. بیشتر به توطئه ها در دربار ادامه می دهند و گاه عامل جنگ در اولس می شود که حمایت یکی از قبایل دشمن را همراه دارد. در جریان جنگلهای داخلی گروهی که در کس مقام خانی ناکام شده است , با مُدعی تاج و تخت همدست می شود و به نفع حزب خویش اورا به قدرت می رساندو خود نیز به نوایی می رسد. رئیس بخش فرعی را مردم از یک خانواده کهن بر می گزینند. در واحد های کوچک اجتماع تقدم به صورت طبیعی تعیین می شود ؛ مثلا رئیس یک بخش متشکل از ده – دوازده خانواده پیر مرید است که رهبر فرزندان , برادر زادگان و نوادگانش را به عهده دارد. ادارۀ امور داخلی یک اولس در دست خانان و شورای رهبران بخشها است. این شورا« جرگه» نامیده می شود. خان ریاست جرگه بزرگ را به دوش دارد و جرگه متشکل از بزرگان شاخه های اصلی اولس است. هر خان جرگه ای از بزرگان بخشهای تابعه تشکیل می دهد و بخشها نیز جرگه ای دارند. اعضای جرگه فرعی با احساسات و تمایلات مردم خویش آشنا هستند یا اینکه می توانند آنان را به پذیرش نظرات خویش راضی سازند. در موضوعات کم اهمیت با اضطراری , خان بدون مشورت با جرگه تصمیم می گیرد. در چنین مواردی اعضای جرگه نیز بدون مشورت , عقایدشان را به بخشهای تابعه ابلاغ می کنند . اما در موضوعات مهم که شرایط ایجاب کند پیش از هر فیصله ای علایق و تمایلات همۀ افراد قبایل ارزیابی می شود. این نظام حکومتی در شرایط میعینی- که بیان خواهد شد- به هم می خورد؛ شرایطی که بندرت دارای چنین نیرویی می گردد. پس نمونه ای باید ارئه داد که با حکومت تمام قبایل مطابقت داشته باشد . البته مواردی هست که حلقه ای از قدرت- از خان تا بزرگان خانواده- از آن بر کنار باشند. در چنین موارد یک شاخه با طایفه بدون گسستن علایق از مقامات بالاتر, تا حدی در امور داخلی خویش آزاد است که نه شاخه ای تابع اولس است و نه هم یک اولس مستقل. روابط جرگه و خانگاهی هم تمام این اصول دگر گون می شود. گاهی – بندرت- خان خود سر و مستبد می گردد , و بدون مشورت و مراجعه به جرگه اقدام می کند. دیگر رهبران هم در تبعیت از او روش مستبدانه ای می گیرند . اما غالبا رئیسان از یاد می روند و هر بخش فرعی , محله وحتی خانواده علایقشان را با رئیسان بالاتر می گسلند و به نفع و خواست خویش عمل می کنند. این نا بسامانی با تعیین یک حکومت موقت رفع می شود . شخص که بر اساس قابلیت به این کار گماشته می شود, دیکتاتوری است که در حالت جنگ یا دیگر موارد لازم قابلیت فوق العاده ای دارد و پس از پایان یافتن دورۀ مأموریت , دوباره به هیأت یک فرد عادی در می آید. شرایطی که قدرت خان ب ان وابستگی دارد, قابل ذکر است . در میان اقوام و قبایل که تابع شاه هند , تحصیل مالیات شاهی , تنظیم شبه نظامیان( ملیشه ها) و وحقوق و مواجبی که برای انجام می گذرد. دارایی خان که اماک داشتن خدمه و محافظان را فراهم می سازد و می تواند با پرداخت حقوق به بزرگان اولس فرمان دهد , نیز از عوامل افزایش قدرت او است. از طرفی, هر گاه قبیله, کوچک با منطقۀ آن محدود باشد , سران بخشها- بزرگ و کوچک- غالبا در جرگه جمع می شوند و تمام قدرت اولس متحد می گردد, چنان که خان نمی تواند آن را زیر اداره و خواست خویش در آورد. وجود رقیب نیرومند در خانوادۀ خان تسهیلاتی که بخش ناراضی قبیله را تابع یک اولس دیگر می سازد و هر موقعیتی که غیرت و حمیت مردم را بر انگیزد, می تواند منجر به محدود شدن قدرت خان گردد. به صورت عموم, یک قوم و قبیله هر چه بیشتر تابع شاه باشد, بیشتر از خان اطاعت می کند , البته استنائات آشکاری هم در این مورد هست. وابستگی افغانان در تمام قبایل- به رغم عادت کوه نشینان- به جامعه بیشتر است تا به خان. در نظر آنان مدیریت و ریاست خان در جهت خیر خواهی مردم است وبی گمان این عقیده با مفهوم پدر سالاری آمیخته است؛ بازهم برداشت نخستین که بیان شد قوی تر است. به این اساس قدرت مرگ و زندگی چنان که در میان کوه نشینان در دست خان استع بندرت در میان افغانان مرود قبول است و کمتر پیش می آید که منافع فردی خان, یک قبیله را مجبور سازد تا مخالف شأن و منافع خویش گام بردارد. افغانان باختری بجز غلجی ها در جنوب- شرق با شهروندان خویش در گیری ندارند. اما در میان قبایل خاوری کمتر قبیله ای است که در حالت جنگ واقعی یا خصومت دنباله دار ( جنگ گرم و سرد) نباشد. آنان غالبا با هم خصومتهای پایدار دارند, ولی تا شرایط خاصی این خصومتها را بیدار نسازد به خشونت دست نمی یازند. برخی از قبایل ( مانند یوسفزیان) هر گز در حالت صلح نیستند. اتحاد اقوام اقوام که گاه و بیگاه ( مانند قابیل دامان) در گیر جنگ می شوند, اتحادیۀ ( کنفدراسیون) موقت یا دیگران تشکیل می دهند و جرگه های همۀ اقوام متحد در یک جرگۀ بزرگ برای بررسی طرح صلح یا جنگ گردهم می آیند. اقوامی که همیشه در گیر جنگند, اتحادیه های دائمی تشکیل می دهند؛ مانند اتحادیه های گاررا و سامیل در میان بردرانیان یا سیاه و سفید در خُوست. این جنگلها گاهی منجر به غارت و چپاول گروههای کوچک می شود؛ اما با مهم شدن موضوع خان و جرگه , همۀ مردان جنگی را فرا می خوانند. قبایلی که کمتر در گیر جنگ می شوند افراد دواوطلب را فرا می خوانند و هر که سلاحی به دست دارد می آید. در میان اقوامی که گاه و بیگاه در گیر جنگند هر فرد بالغ نا گزیر از خدمت است و یوسفزیان که نبرد های پیاپی از آنان جنگجویان تمام عیاری ساخته است , یک سرباز پیاده در هر قُلبه یا یک سوار در دو قلبه تعیین می کنند. عموما حاضر نشدن در چنین فراخوانیها موجب شرمساری است و در میان اقوامی که مکرر در گیر جنگند, عدم حضور در جنگ منجر ب پرداخت جریمه نیز می گردد. به این ترتیب , گروههای انبوه ولی نا منظم جمع می شوند, زد و خورد غوغا می کند و سرانجام یک طرف بدون تحمل کشتاری بزرگ شکست می خورد. اقوام فاتح, زمینهای دشمن مغلوب را پایمال می کنند و جنگ پایان می یابد. تا اینکه اقوام مغلوب امکان به دست گرفتن سلاح را بیابند و یا انگیزه ای دیگر جنگ را دوباره شعله ور سازد جنگاوران تقریبا همه پیاده اند بزرگان- مانند زمان صلح- مقام فرماندهی را دارند . جنگجویان حقوقی نمی گیرند؛ اما در میان برخی از اقوام اگر اسبی کشته شود بهای آن را به صاحبش می پردازند. این پول از طریق جریمه یا مالیه ای که از مردم گرفته شده پرداخته می شود. این رسم در میان قبایل شمال- شرق رواج دارد. درواقع, آنان تنها مردمانی اند که مالیه می پردازند. حتی هم وقتی مالیه می پردازند که برای پیشبرد یک هدف مشترک پولی لازم باشد. مبلغ بر حسب نیاز تعیین می گردد. نمی توانم نمونه ای بیاورم که یک خان به نفع خود از مردم مالیه بگیرد. اما مالیۀ منظم بر « همسایگان» جزیه بر هندوان و مالیۀ اموال تجاری که از منطقۀ یک اولس می گذرد, در برخی از حالات به خان تعلق می گیرد. تحصیل دو مورد اول را بعدا شرح خواهم داد. جمع آوری این در آمد ها غالبا توسط افراد صورت می گیرد. مالیه اموال تجاری هر چند گاهی در میان اولس تقسیم می شود , غالبا بر جیب خان می رود . این مالیه را اقوامی جمع می کنند که به شاه اطاعت کمتری دارند. مالیه گاه نرخ معینی دارد و گاه در ضمن معماله با بازرگانان تعیین می شود به هر حال ,بازرگان یا در این اندیشه است که باید مالیه بدهد و یا می خواهد با اولس بسازد و مانع غارت اموالش گردد. در میان همۀ قبایل بندرت گروهی را می توان یافت که ترتیبات خاص خودش را در پذیرایی از مُلایان ( علماء و روحانیان) و دیگر مهمانان نداشته باشد . این موضوع در آینده شرح داده خواهد شد. قانون پشتونولی در تمام کشور شریعت محمدی (ص) به مثابۀ قانون عمومی است, که در امور مدنی اولسها تطبیق می شود. قانون خاص امور جزایی و ادارۀ داخلی , عُرف « پشتونولی» است . قانون عُرفی «پشتونولی» ظاهرا مبتنی بر اصولی است که پیش از تأسیس یک حکوکت شهری غلبه داشته است. انتقام یا بدل این باور که وظیفه و حق هر انسان است که خود مُجری عدالت باشد و انتقام بیدادگریهایی را که بر وی شده خود بگیرد, در میان افغانان هر گز از میان نمی رود و حق اجتماع که باید گرایشهای معقول افراد را کنترل و نارواها را باز خواست و برای جریام مجازات تعیین کند, هنوز هم به صورت کامل در میان آنان شناخته نشده است و اگر چنین هم نباشد گاهی به فکر آنان خطور می کند. این رسم بایست هنگامی رایح شده باشد که حکومت توان حمایت افراد را نداشته است. در چنین احوالی این رواج نه تنها مفید, بلکه لازم است. این رسم در حلقه های ملت ریشه دارد و گرچه در بسیاری نقاط کشور عدالت از طرق دیگر تأمین می گردد و هر چند مُلایان مردم را از انتقادم جویی محسوب می شود که هر کس خود شیوۀ انتقام را بر گزیند . کسی که طلمی در حقش شده باشد, قویا حق دارد از طالم انتقام بگیرد. چشم به جای چشم و دندان به جای دندان اگر متجاوز از دسترس مظلوم دور باشد, ممکن است انتقام از خویشاوندان ظالم گرفته شود. در مواردی ممکن است از هر فردی از اقوام ظالم که به چنگ او افتد انتقام بگیرد . اگر فرصت نیابد , شاید سالها انتقام را به تأخیر اندازد؛ ولی مایۀ شرمساری است که آن را از یاد ببرد, یا از انتقام منصرف شود و بر خویشاوندان و گاهی بر اقوام او فرض است که اورا در گرفتن انتقام یاری کنند. البته چنین انتقامی در گیریهایی تازه می آفریند و نبردها را دائمی می سازد و گاه کشمکشهایی پیدا می شود که از نسل پدران به پسران منتقل می گردد. تأثیرات دراز مدت این نظام , تشویق کشتار های بیرحمانه است پیامدهای چنین حوادث خونین و عادت کردن مردم به دیدن صحنه ها شاید برای حقوقدانان مبتدی افغانستان قابل درک نباشد ؛ اما خطرات و بی نظمیهای ناشی از ان را حتما همۀ مردم احساس می کنند این است که در هر قبیله , کوششهایی برای مهار کردن این خشونتها به عمل می آید. در برخی از اولسها, رئیس و بزرگان قوم جانب مظلوم را به گذشت و مصالحه تشویق می کنند اما اگر ظلم یا جراحت چنان کاری و عمیق باشد که مظلوم حاضر به مصالحه نشود, او را به حال خود می گذارند تا انتقامش را بگیرد. در دیگر قبایل – یا در واقع بیشتر قبایل- جامعه در چنین موارد با دخالت جدی طرف را مجبور می سازد تا به فیصلۀ مردم گردن نهد, یا از میان اولس بیرون شود. در بسیاری از این حل و فصلها هدف آشتی طرفین و از میان رفتن کدورت و پیشگیری از نا امنی است . کسی فکر نمی کند که با قناعت مظلوم, جامعه آزرده می شود یا باید حقی برای مجازات داشته باشد. در بعضی احوال جرگه یا خان- اگر نیرومند باشد- نه تنها متجاوز را مجبور میکند تا رضایت مظلوم را حاصل کند, بلکه جریمه ای هم برای دولت گرفته می شود. تمام محاکمات جزایی در برابر یک انمن (جرگه) انجام می گیرد. این انجمن متشکل از خانان , ملکان یا بزرگان و ملایان است . حتی اشخاص با تجربه از طبقات پایین تر انجمن را مساعدت می کنند. قضایای جُزئی در انجمن روستا ( کلی جرگه) یا در محل حادثۀ حل و فصل می شود اما فیصلۀ رخدادهای مهمتر در اولسهای منظم, برحسب اهمیت جرگه خان و بزرگان قوم ارجاع می شود؛ اما بخشهای غیر تابع مستقلا عمل می کنند. جرگه را معمولا یک رئیس محلی تشکیل می دهد؛ اما در بیشتر قبایل هر کس که بتواند عضو جرگه باشد , می تواند جرگه را تشکیل بدهد در چندین قبیله کسانی که در جرگه حاضر نگردند باید جریمه پردازند. پس از گردهمایی اعضای جرگه هر کس روی زمین خشک برجای خویش می نشیند. رئیس جرگه پس از دعای مختصری بیتی را به زبان پشتو می خواند که مفهوم آن چنین است : « همۀ امور از جانب خداست ؛ ولی برای بنده هم اجازۀ فکر و مشورت داده شده است» .سپس ماجرای مدعی شنیده می شود و اگر دفاع متهم مغایر آن بود , شاهدان را فرا می خوانند و می پرسند تا حقایق کاملا آشکار شود. اگر چنانکه بیشتر معمول است- متهم حقایق را پذیرفت ولی دلایلی برای حقانیت خویش داشت جرگه موضوع را بررسی می کند و فیصلۀ مناسب در مورد به عمل می آورد. برای هر جُرم جزایی معین است؛ بجز در میان ردرانیان که جرگه مجازات را تعیین می کند. این ماجرا پیوسته با تسلیم فروتنانه و پوزشخواهی همراه است و در موارد مهم و جدی شماری از زنان جوان وابسته به خانوادۀ مجرم به عقیده کسی که بر او ستم رفته و خویشاوندانش در می آیند. مراسم تسلیم متهم به مدعی و انتخاب « بدل» در برابر یک اجتماع برگزار می شود. همه می دانند سپس طرفین با درود و سلام و گفتن « سلام علیکم » به ضیافت و مهمان نوازی همدیگر می پردازند و در بسیاری از قبایل به این صورت آشتی و صلحی بادوام حکمفرما می شود. اگر متهم حاضر به شرکت در این جرگه نشود, در برخی از قبایل فیصله یک طرفه در غیاب او صادر می شود در برخی دیگر از قبایل یا جرم را به جرگه می کشانند یا ملایان به سرزنش او می پردازند و یا دارایی اش تارج و خودش از اولس رانده می شود. همین رفتار در برابر هر کس که از فیصلۀ جرگه سرپیچی کند , عملی می شود. جرگه معمولا- در صورت امتناع متهم از پرداخت تاوان معین – مدعی راا به تحصیل ان مختار می سازد . جرگه پس از تعیین غرامت در سطح بالا غالبا مدعی را تشویق می کند تا مقداری از آن را تخفیف دهد و ببخشید . من نخست با شگفتی دریافتم که جرکه بیشتر از بررسی جُرم متهم به تحقیق و داوری در وضعیت و شرایطی می پردازند که متهم در ان مرتکب جُرم شده است؛ نیز در مورد تاوانی ه باید متهم به جانب ستمدیده بپردازد؛ اما بتدریح معلوم شد که چرا گاهی اعمال خشونت باید پنهان بماند. «پشتونولی» به هر کس حق می دهد تا از صدمه ای که به او رسیده انتقام بگیرد و در نظر افغانان تثبیت حق با ننگ و عزت و شرف هر کسی پیوستگی داردع و نهانکاری جایی ندارد ع مگر انکه گروه به نادرستی و خطای او آگاه باشد . از طرف دیگر تصرح و آشکار شدن حیثت واعتبار او نزد همگان یک ضرورت است. نظرات افغانان را در این مورد می توان با نظرات ( انگلیسها) در مورد دوئل ( نبرد تن به تن) مقایسه کرد که یک صورت منظم و جوانمردانۀ انتقام فردی است. در کل , جرگه های قضایی سازمانهایی مفیدند. در بیشتر موارد, این جرگه ها بیطرفی نسبی را رعایت می کنند , هر چند نمی توانند از تأثیر دوستیها و دشمنیها دور بمانند و حتی ممکن است گاهی واسطه و رشوه هم در آنها راه یابد. طبیعتا شاید کسانی مباحثات این جرگه ها را پر آشوب و نامنظم پندارند؛ اما من دریافته ام که همیشه چنین نیست و در برخی از قبایل این جرگه ها بسیار منظم و موقرند و به دلیل وجودیک فصاحت ابتدایی مورد پذیرش مردم خویشند. گاهی این جرگه ها , با قدرت فوق العادۀ خان غیر ضروری و گاهی با عدم رعایت قانون توسط مردم بی اثر می گردند. با وجود این نیرومندترین خان هم وقتی موضوع مهمی را روی دست می دارد؛ از مصرح شدن ان جرگه خوشحال می گردد و در میان درانیان که رئیس قبیله به صلاحیت تفویض شده از جانب شاه و با حمایت او عمل می کند, بازهم ترجیج می دهد که کارش با مصلحت و مشورت جرگه باشد؛ این ملاحظه در تمام موضوعات و نیز در بحث و بررسی مجازات جرایم رعایت می شود. همۀ دعواها- در جاهایی که جرگه ها رواج کامل هم دارند- به جرگه محول نمی شود. شکایت بردن به جرگه نشانآ ضعف و گرفتن حق به زور , دلیل عزت و حمیت است. بزرگان و توانمندان ( که خویشانودان بیشتری دارند), پیوسته ترجیح می دهند که به صورت برابری خسارت طرفین با هم آشتی کنند و با مراجعه به جرگه خود را سبک نسازند. این روش تا وقتی اعمال مر گردد که جانب مظلوم- که به جرگه شکایت برده- حاضر به آشتی نشود. در برخی از قبایل جرگه ها تا شکایتی دریافت ندارند مداخله نمی کنند . برخی وقتی مداخله می کنند که هر دو طرف حاضر به پذیرش فیصلۀ جرگه باشند . در بعض قبایل هنگامی که رئیس قبیله از یک بزهکاری مهم آگاهی می شود جرگه را به گرد همایی فرا می خواند. پناهندگی و شفاعت در موضوعات جدی مانند قتل مجرم غالبا می گریزد؛ اما اکر نخواهد یا نتواند که قبیله اش را ترک گوید بر ان می شود که تسلیم مظلوم گردد و از او بخشایش جوید. به خانۀ یکی از بزرگان می رود و به او متوسل می شود تا به شفاعتش بر خیزد. بر طبق سنت افغانانع پناهجو وشفاعتخواه بندرت رانده می شود و میزبان خود را موظف به قبول توسل و شفاعتخواهی او می داند و با تنی چند از نام اوران و آبروداران قوم و سادات و مُلایان به اتفاق آن شخص به خانۀ ستم رسیده می روند. اکنون اینان همه پناهجو و شفاعتخواه شمرده می شوند . اگر ستم رسیده نخواهد توسل و شفاعت را بپذیرد پیش از رسیدن انان خانه را ترک می گوید و یا پنهان می شود . اگر او را بیابند شخص گناهکار کفن می پوشد و شمشیری برهنه به دست جانب مظلوم می دهد؛ یعنی اینکه سر و تیغ مرگ و زندگی من در دست تو است. در همان حال بزرگان و مُلایان با التماس از جانب مظلوم بخشایش می جویند و در نتیجه او متهم را می بخشد و تاوان را می پذیرد . این نمونۀ اقوامی است که استثنائات خالی نیست . ممکن است بخشهای دوگانل قبیله در یک روستا زندگی کنند انان با انکه هر یک رئیسی دارند جرگه شان مشترک و رفتار شان واقعا مانند یک بخش است. اولسها گسستن و پیوستن بخشی از قبیله که اولس خودش را ترک می کند شاید به یک اولس دیگر بپیوندد و پذیرفته شود. این جزء مهمان نوازی افغانان است که در چنین موارد به غریبان عنایت خاصی دارند.انان به تازه وردان زمین می دهند؛ رئیسشان را مقام شایسته ای در جرگه می بخشند و در امور داخلی آزادشان می گذارند و براستی از موقعیتی برابر با میزبانان بر خوردار می شوند به قوانینشان پایبند و از امتیازاتشان بهره مند می گردند و در نبردها و پیمانهایشان داخل می شوند . آنان اگر چه نام اولس پیشین را حفظ می کنند اما همۀ پیوند شان با آت می گسلد. گاهی این بخش به اولس اصلی خویش می پیوند در قبایل غربی هر گاه میان این اولس و اولس میزبان جنگی در گیردواین بخش که از مهمان نوازی ان برخوردار شده بود در جنگ شرکت نمی ورزد؛ اما در میان افغانان شرقی آنان مجبورند به کمک اولسی که با آن زندگی می کنند , بر خیزند . بخشهای دخیل در مقایسه با اولس جمعیت اندکی دارند. همسایه آنان که قبیلۀ خویش را ترک می گویند و بدون آنکه زمینشان را بفروشند به اولس دیگری وارد می گردند غالبا آن اولس ایشان را می پذیرد وزمین هم می دهد. ولی کسانی که زمین خویش را فروخته و از بینوایی ترک قبیله می گوبند در ردیف « همسایه » قرار می گیرند. در اولسی مردمانی هم زندگی می کنند که افغان نیستند و همسایه خوانده می شوند انان در جرگه جایی ندارند اما بخشی که با آن زندگی می کنند حافظ منافعشان است ؛ نیز افرادی که با انان ارتباط دارند از حقوق و منافشعان دفاع می کنند حمایت از « همسایه» عمل افتخار آمیزی است و در نتیجه مقام « همسایه » فروتر از فرد اصلی اولس است. در یکی از قبایل گنداپور شمار همسایگان بلوچ و اقوام دیگر خیلی بیشتر از شمار افراد اولس بود. تصور می کنم آنان ب نام « همسایه » از همۀ امتیازات افراد اولس برخوردار بودند . اولس به سبب این ناپایداری مورد شماتت قرار می گیرد. به صورت عموم شمار همسایگان کمتر از افراد اولس است . در برخی قبایل و اقوام مشترک المنافع که گزارش یافت ملت افغان را می سازند و در مجموع – یا تقریبا در مجموع – با داشتن یک زعیم مقتدر از آن یک دولت ساخته می شود. شله طبیعتا رهبر قبیله درانی- بزرگترین دلیر ترین و مهذب ترین قبایل در میان ملت است. اما تسلط او بر قبایل دیگر به دلایلی است که خواهد امد . شاه بر تمام قلمرو نظارت داردو برای دفاع همگانی بر هر قوم و قبیله مالیه یا تدارک سپاه یا هر دو را مقرر می دارد. اما بندرت همۀ قبایل داری روحیۀ متحد و رأی مشترک می شوند . علایق رفاهی هر اولس بیشتر معطوف به خود او است. برخی از جلگه های اطراف شهر ها , بیشتر بخشهای تاجیک نشین افغانستان و همۀ استانهای برون مرزی کاملا از شاه فرمان می برند و او می تواند بدون نیاز به قبایل, مالیه بگیرد وبدون کمک قبایل سپاه فراهم سازد . در نتیجه میان منافع شاه و ملت تفاوتهای معینی است و در مورد گسترش قدرت او هم آراه مختلف است. شاه درباراان و ملایان بر این باورند که قدرت شاه مانند قدرت دیگر فرمانروایان کشور های آسیا است؛ اما قبایلیان گسترده قدرت او را محدود می دانند . این تفاوت عقیده عامل اختلاف در تطبیق فرمانهای سلطنتی می گردد. حکومت و دشواریها آن حکومت قبیلۀ درانی در وجود شاه تمرکز یافته است ولی او خود را مکلف می داند تا نظرات و علایق بزرگان قوم را محترم بمشارد او همچنان در امور داخلی قبایل جلگه ها و پیرامون شهرها مداخله می کند؛ و این کار برای امنیت عمومی لازم است . یکی دو قبیله خود را از حکومت او مستقل می دانند. اکنون جای بحث مشروع در مورد حکومت شاهی نیست و مختصرا به آن اشاره می شود تا آینده بر خوانندگان روشن گردد و خود بتوانند در مورد آن قضاوت کنند.به عقیدۀ ن به استثنای حکومت جمهوری گونۀ اولسها وضع کشور افغان به اسکالند روزگارباستان بسیار همانند است . تسلط مستقیم شاه بر شهر ها و مناطق متصل به شهرها اطاعت بی ثبات قابل نزدیک و استقلال قبایل دور افتاده , قدرت اشراف و خانها و پیوندشان با دربار و ارتباط همۀ بزرگان قوم با سلطنت , چنان با اسکالند باستان شباهت دارد که عنایت به این شباهت فهم مطالب را آسان می سازد. نقایص چنین نظامی آشکار است هر گله خود سری و بی نظمی بر خاسته از حکومت شبه جمهوری قبایل را بتفصیل در نظر بگیریم , شاید محاسن ان را اندک پنداریم و چنین فرض کنیم که این کشور زا انتقام و آرامش یک سلطنت مطلقه- هر چند بر پایه های آسیایی- نفع بیشتری خواهد برد؛ اما تا حدی که من پیرامون احوال واقعی افغانان آگاه شده ام قطعا بر این باورم که این فرضیۀ نا درست است. شاید به آسانی , عدم مداخلۀ مأموران مردم آزار شاه و نبودن ظلم و فسادی که در آسیا همیشه از این مداخلات نشأت می گیرد , برای ما تحسین آمیز باشد. در میان تشتت و مخاطراتی که طبیعتا توجه مارا به خود جلب می کند نباید تأیید و پشتبانی افغانان را از قانون کنونیشان نادیده انگاریم؛ نیز باید به کار و کسب و دلبستگی احساس آزادی و عزت نفس انان که نتیجۀ یک حکومت مردمی – هر چند به شکل ابتدایی آن – است اهمیت بدهیم و جرأت ذکاوت و شخصیت والایشان را که آن اشتغالات و این آزادی هر گز نمی تواند ناتوان سازد در نظر داشته باشیم. از اهم منافع نظامی کنونی آن است که با وجود اندکی بی نظمی , جامعه را در برابر انقلابهای عمومی و مصائبی که دولتهای اسبتدادی و مطلقۀ آسیایی با آنها مواجهند , تضمین می کند و مصونیت می بخشد. در ایران یا هند تأثیرات قدرت یک شاه ستمگر در هر گوشۀ کشور احساس می شود و جنگهای داخلی که پس از مرگ شاه رخ می دهد کشور را آشفته و مصیبت زده می سازد. گروهی از مردم گرفتار ستم و بی پروایی لشکریانند و دیگران از هرج و مرج برخاسته از روان حکومتی که می بایست حافظ امنیتشان باشد رنج می برند و سرانجام یک شاه خود کامه و یا درگیری بر سرتاج و تخت ملت را چنان به ناتوانی و فساد می کشاند که پیش از بهبود یابی به مصیبتی نو مواجه می گردد. به عکسع در افغانستان بی نظمیهای حکومت پادشاهی ع نه در کار حکومتهای داخلی خللی وارد می کند و نه زندگی مردم را آشفته می سازد . شماری از جمهوریهای سازمان یافته , آمادۀ دفاع از میهن کوهستانی خویش در برابر هر فرمانروای مستبد هستند و اماده اند در یک جنگ داخلی از تلاشهای مذبوحانۀ یک گروه دفاع کنند. بر اساس اگر ان را با دو دولت سلطنتی پیشگفته مقایسه کنیم, در می یابیم که پادشاهی ایران پس از بیست سال آرامش کامل رو به اضمحلال است غ در حالی که افغانستان به بهسازی مترقی خویش- در طول جنگهای دوازده سالۀ داخلی حفظ کرده- ادامه می دهد. در اینجا همیشه کاریزهای جدید ساخته می شود و اراض تازه زیر آبیاری می روند و کشاورزی می شوند. شهرها و پیرامون انها و اطراف جاده های واقغا رو به انحطاطند . دلیلش هم معلوم است که ان مناطق به آسانی در معرض تارج وتطاول نیروهای رقیب و نظامیان قرار می گیرند. حتی اگر بپذیریم که سازمانهای افغانستان نسبت به نظایرشان در حکومتهای نیرومند آسیایی , ناتوانند , نمی توانیم انکار کنیم که مواد و ارکان سازندۀ یک ساختار ملی در آنها از ارجحیت و تقدم بر خوردارند. ملتهی دیگر با یک حکومت بد, بهتر می توانند بسازند تا با یک حکومت خوب؛ و می توان مجبورشان ساخت تا وقتی را که می توانند صرف گسترش قلمرو خویش کنند در حمایت از یک قدرت خودکامه بگذرانند. شاید قرنها بگذرد تا بردگان هند یا چین بتوانند در حکوکت سهم گیرند؛ اما اگر در افغانستان شاهی به پاخیزد که نبوغ کافی در متحد ساختن قوم خویش داشته باشد حتما برای عملی ساختن برنامه هایش بر یک حکومت خوب تکیه خواهد کرد. هر شاه معمولا شاید بکوشد تا به زور , مردم خویش را مطیع سازد اما یک شاه افغان خیلی پیش از این دانسته بود که فتح سرزمینهای مجاور آسانتر از مطیع ساختن رعایای میهن او است . این است که هر پادشاه- به تصور من – نا گزیر است که رفتارش را با اعمال خانان هماهنگ سازد ( مانند شاه کنونی) و ضرورت در نظر گرفتن منافع عموم آنان را وا می دارد تا مسائل را در یگ انجمن عمومی مطرح سازند . این کار موافق ذوق حکومتهای داخلی و هم مؤید شیوه ای است که اکنون شاه با سرداران درانی مرعی میدارد. این مجمع با انجمن عمومی شورایی از اشراف تشکیل می دهم که هم با شاه – هر چند بیشتر – و هم با مردم ارتباط داشته باشد. در بیشتر اولسها خانان نمی تواند بدون رضایت ملکان مالیه بگیرند یا در درکارهای عمومی سهیم شوند؛ ملکان نیز باید رضایت بخشها یا خیلیها را جلب کنند. شاید شاه با تقویت خانان و از طریق آنان آنچه از مردم ناراضی می خواهد داشت و اگر خواهان کمک عمومی و صمیمی باشد , باید در چارچوب نظام کنونی رضایت ملت را جلب کند. به این ترتیب خانان موظف خواهند بود- چنانکه هستند- تا قبایلشان را به پرداخت مالیات عمومی تشویق کنند آنان به اطلاعی مردم از نیازهای مبرم ملی را مانع پرداخت مازاد بر مالیۀ ثابت می دانند و مطمئنا مصلحت غیر طبیعی نخواهد بود اگر قبایل راضی شوند تا یکی دو تن از هوشیار ترین ملکان خویش را به وکالت به دربار بفرستند تا در انجا از جریان امور اجتماعی مطلع گردند. به این ترتیب یک مجمع منتخب تشکیل خواهد شد که در آن هر فرد با وکیلش پیوند نزدیک خواهد داشت و هم اورا زعیم طبیعی و موروثی خواهند شمرد آنان از مردمانی نمایندگی خواهند کرد که عادتا بزرگان خویش را محترم می دانند و در قبول یا پیشنهادهای بزرگان بحث می کنند. افراد مسلح ( ملیشه های) قبایل می توانند سپاهی را تشکیل بدهند که مانع هر تهاجم خارجی گردد؛ در حالی که شاه توان لحظه ای مقاومت در برابر اتحاد عمومی رعایایش را ندارد با اندک دگر گونی اتحاد در میان جرگه ها و قضاوت انتصابی شا به وجود خواهد بود که می توان ان را در جهت سعادت و ارتقای ملت تصور کرد. این رؤیای خوشی است که ما توجه ترکیب حکومت افغان پیش خود مجسم کردیم ؛ اما با نگرشی کوتا قانع خواهیم شد که عملی شدن این نظارت هر گز محتمل نخواهد بود. نمونۀ حکومتهای مطلقۀ مجاور و تأثیراتی که در بار کابل از انها گرفته است. این امید را که شده چنین طرحی را عملی خواهد سات باطل می سازد و این بیم بیجا نیست مه در جوامع و بخشهای مختلف ملت اصول دفع و بی اتفاقی چنان نیرومند گردد که نتوان بر آنها غالب شد؛ مگر با نیروی که این جوامع و بخشها را بتواند متحد بسازد که در آن صورت می تواند تکرویهای هر بخش را ناتوان سازد یا از میان ببرد. 3ازدواج ,وضع زنان, رسم و رواج... افغانان باید پول بدهند و زن بگیرند و این رواج در شریعت اسلامی به رسمیت شناخته شده و در بخش مهمی از آسیا- حتی در چین که اسلام در انجا ناشناخته است- نیزو رواج دارد. این هزینه یا بها به تناسب وضع مالی خانوادۀ داماد فرق می کند و تأثیرش این است که زن با انکه عموما با او رفتار خوبی می شود – مثابۀ ملکیت در می آید. شوهر بدون هیچ دلیلی می تواند همسرش را طلاق بدهد , ولی زن این حق را ندارد؛ او می تواند تحت شرایط معین نزد قاضی از شوهر طلاق بخواهد؛ که این کار هم کمتر عملی می گردد. اگر شوهر پیش از همسرش بمیرد و زن دوباره ازدواح کند پولی که شوهر پرداخته است به خویشاوندانش مسرتد می گردد. اگر شوهر پیش از همسرش بمیرد و زن دوباره ازدواح کند پول که شوهر پرداخته است به خویشاوندانش مسترد می گردد , اما در میان افغانان رسم است که برادر مرده همسر اورا به عقد خویش در می آورد . این رسم در میان یهود هم هست و برای برادر شوهر توهین است که همسر برادر متوفایش را بدون رضای او به دیگری بدهند . با این همه زن مجبور نیست که به زور به عقد کسی در آید و اگر فرزند داشته باشد ترجیح می دهد مجرد بماند.سن ازدواجسن معمولی ازدواج در میان افغانان برای مردان بیست و برای زنان پانزده یا شانزده سال است . مرد بی پول معمولا تا چهل سالگی مجرد می ماند و زنان گاهی تا بیست و پنج سالگی مجرد می مانند. از طرفی ثروتمندان گاهی پیش از بلوغ می کنند. در میان افغانان شرقی پسران در پانزده سالگی با دختران دوازده ساله و اگر از عهدۀ مخارج بر آیند زودتر هم ازدواج می کنند. در میان افغانان غربی , مرد تا خوب به پختگی نرسد و ریش در نیاورد, زن نمی گیرد . غلجیان باز هم دیرتر ازدواج می کنند. در تمام نقاط مملکت سن ازدواج با استطاعت مالی پسر برای پرداخت شیربها (= پیشکش) و توانایی او در ادارۀ خانواده بستگی دارد. مردان به صورت عموم همسرشان را از قبیلۀ خود انتخاب می کنند . افغانان غالبا همسر تاجیک و حتی فارسی می گیرند؛ اما خود داشتن دختر و ازدواج اورا نشانۀ حقارت می دانند و در نتیجه ارباب جاه و همۀ درانیان مخالف ازدواح دخترانشان با مردان دیگر ملیتهایند. انتخاب همسر و خواستگاری مردان شهر نشین فرصت دیدن زنان را ندارند- انتاب همسر معمولا بر اساس مصلحت است. وقتی جوانی در اندیشۀ دختر معینی است , یکی از زنان خویشاوند یا همسایه را برای آگاه شدن از نظر و احوال او می فرستد. اگر دترر راضی بود همان زن رضایت مادر و پدر و خانوادۀ دختر را هم بررسی می کند. اگر فضا مساعد بود موضوع را آشکار بیان کرده و برای اعلام رضایت , روزی معین می شود در روز موعود پدر پسر با تنی چند از مردان نزد پدر دختر و مادر پسر با چند تن از زنان نزد مادر دختر می روند و پیشنهادشان را مطرح می کنند . خواستگار یک انگشتر و شال یا هدایای دیگر به عروسی آینده می فرستد و پدر پسر از با تنی چند از مردان نزد پدر دختر و مادر پسر با چند تن از زنان نزد مادر دختر می روند و پیشنهادشان را مطرح می کنند . خواستگار یک انگشتر و شال یا هدایای دیگر به عروسی آینده می فرستد و پدر پسر از پدر دختر می خواهد تا « پسرش را به نوکری خود بپذیرد» پدر دختر جواب می دهد: « مبارک باشد . سپس شیرینی می آورند و به هر دو طرف بخش می کنند . به آرامی فاتحه یا آیاتی از قرآن [مجید] می خوانند و برای عروس و داماد و آینده شان دُعا می کنند . پدر داماد برای عروس آینده اش تحفه ای می فرستد و از آن پس آن دو نامزد شمرده می شوند تا برگزاری مراسم عروسی مدتی سپری می شود . در این مدت خانوادۀ عروس مشغول تهیۀ جهیز می شوند , که عبارت است از وسایل خانه, مبلمان ,قالی , ظروف , دیگهاو ابزار آهنی و برنجی و زیور آلات . در همین مدت داماد به تدارک شیربهای تهیۀ خانه ووسایل زندگی خانواده می پردازد. اگر داماد ثروتی داشته باشد نامزدی بیش از دو سه ماه طول نمی کشد. مراسم جشن عروسی شبیه عروسی ایرانیان است ( فرانکلین : سفر نامۀ شیراز) که در اینحا به خلاصه ای از آن بسنده می شود. نکاح و حنابندان سند ازدواج ( نکاحنامه) را قاضی , با توافق رسمی عروسی وداماد, می نویسد ( اما رضای خویشاوندان شرط نیست) . در سند ازدواح حقوق زن در صورت طلاق یا وفات شوهر تعییت می گردد, و سند را قاضی, شاهدان و حاضران از هر دو جانب امضا می کنند . سپس عروس و داماد دستهای همدیگر را حنا می بندند. شب دیگر عروس در حالی که گروهی از مُطربان , خویشاوندان هر دو طرف و همسایگان اورا همراهی می کنند , سوار بر اسب در میان شلک هوایی تفنگها و درخشش شمشیر ها به خانۀ شوهر آینده اش می رود و دستش را به دست داماد می سپارند و مراسم با صرف غذا پایان می یابد. ازدواجهای دیگر در اطراف هم مراسم ازدواج به همین صورت است اما چون زنان اطارف روی نمی پوشند, قید و بند در نشست و خاست زن و مرد اندک است و توافق عروس و داماد می تواند آزادانه صورت گیرد و به مقدمه چینی ها و مذاکراتی که در بالا یاد شد نیاز نیست. گاهی هم یک عاشق دلیر عروسش را بدون رضای پدر و مادر به دست می آورد. چنانکه در فرصت مناسبی حلقه ای از موی اورا قیچی می کند یا نقابش را بر می دارد و اورا رسما همسر خویش می خواند. این کار که باید با رضای دختر صورت بگیرد مانع از تقاضای خواستگاران دیگر می گردد و پدر و مادر ناگزیر دختر شان را به عقد دلداده اش در می آوردند؛ اما چون این کار جوان را از پرداخت کابین یا شیربها معراف نمی سازد و هم توسط خویشاوندان , کاری حقارت آمیز تلقی می شود کمتر به این کار اقدام صورت میگیرد و در صورت راضی نبودن پدر و مادر, عادی ترین کار این است که پسر و دختر می گریزندو این کار خانوادۀ دختر را بسیار خشمگین می سازد و آن را بایک قتل برابر می شمردند و با جدیت تمام در پی یافتن دختر می شوند؛ اما یافتن انان آسان نیست . انان به یک ناحیه و قبیلۀ دیگر پناه می برند و بر طبق رسوم مهمان نوازی افغانان از آنان حمایت می شود. افغانان هر پناهنده بخصوص پناهندۀ مظلوم را می پیذیرند.دیدار نامزدان در میان یوسفزیان مرد نمی تواند تا پایان مراسم عروسی همسرش را ببیند و در میان بردرانیان در فاصلۀ نامزدی تا عروسی باید شرایط متعددی عملی شود . برخی از دامادان با پدر همسر آینده شان زندگی می کنند و کابین همسر را با خدمت به پدرش- مانند خدمت یعقوب در خدمت راشل – ادا می کنند بدون آنکه در این مدت نامزدش ان را ببیند اما دیگر افغانان ایماقان هزارگان, فارسیوانان , خراسان و حتی تاجیکان و بسیاری از هندوان انجا رسم و رواجهای متفاوتی دارند و نامزدان می توانند دیدار نهانی [ نامزد بازی] داشته باشند در میان آنان با سپری شدم مراسم نامزدی, جوان شب هنگام دزدانه راهی خانۀ نامزد می شود. مادر با یکی دیگر از زنان خانواده اورا در انجام این برنامه یاری می کند؛ اما همۀ این کارها ظاهرا باید از مردان پنهان بماند زیرا آن را کاری سبک می دانند. مادر دختر داماد را پذیرا شده به اتاق نامزدش راهنمایی می کند و آن دو تا سپیدۀ بامداد تنها می مانند و به راز و نیاز و مغازله و ملامسه و همۀ آزادیها در حد معین مجازند , اما هر دو تاانجام مراسم عروسی جدا باید از آمیزش نهایی بپرهیزند و مادران هر دو را در این مورد سفارشهای اکید می کنند اما از انجا که نیروی طبیعی بیشتر از پند و نصیحت است گاهی دسته گل به آب می دهند مواردی دیده شده که عروسی هنگام انجام مراسم رسمی عروسی دو سه بچه دارد . اما چنین افتضاحی بندرت اتفاق می افتد . این کار در میان بزرگان نیز هست . شاه هم گاه دل به ماجراهای نامزد بازی می سپارد. تعداد زوجات شریعت اسلامی داشتن بیش از یک زن را مجاز می داند؛ اما بسیاری از مردان استطاعت این کار را ندارند . ثروتمندان گاه از حد شرعی – چهار زن – هم فراتر می روند و دسته ای کنیزان را نیز نگه می دارند , اما بینوایان به یک زن خُرسندند. در طبقات متوسط گاهی دو همسر ا چند کنیز مجاز شمرده می شود.احوال زنان وضع زنان بسته به مقام اجتماعیشان است . زنان طبقات بالا سراپا پوشیده و از نظرها نهان ولی از همۀ وسایل آرامش و رفاه برخوردارند. زنان فقرا به انجام کارهای خانه , آوردن آب امثال این امور می پردازند . در قبایل دور دست زنان همدوش مردان در بیرون خانه کار می کنند؛ اما در هیچ نقطۀ ان سر زمین از زنان چناکه در هند رسم است کار نمی کشند . در هند زنان در حالی که در کارهای ساختمانی برابر با مردان کار می کنند , نصف دستمزد را می گیرند. شریعت اسلامی مرد را در تنبیه همسرش مجاز می داند , ولی استفاده از این اختیار دلیل بی اعتباری مرد شمرده می شود. زنان در طبقات بالا غالبا نوشتن و خواندن را فرا می گیرند و برخی قریحۀ ادبی خوبی دارند ؛ در عین حال نوشتن را برای زن کار مناسبی نمی دانند چون ممکن است با استفاده از این قابلیت به مکاتبه با دلداده ای بپردازد. چندین خانواده را می شناسم که به وسیلۀ زنان شایسته و خوش قریحه اداره می شدند و در مسائل مربوط به پسرانشان بدون هیچ نردیدی به مکاتبه می پرداختند. این زنان عموما مادران خانواده اند؛ اما عروسان هم می توانند به مقام برتر برسند و امتیازات شرعی مردان مانع پیشرفت زنان نمی شود , تا ناگزیر در مقام دوم خانواده بمانند . زنان طبقات پایین تر از همان تفریحات و سرگرمیها که شوهرانشان دارند, در خانه برخوردارند و تا جایی که من می دانم تفریح و سرگرمی جدا گانه ای ندارند. زنان شهری سراپا در پارچه ای سفید [ چادر] پوشیده اند و جهان را از سوراخهایی که برابر چشمانشان در این پارچه تعبیه شده است , می نگرند. زنان مرفه را با این پوشش در بیرون هم می توان دید؛ چون غالبا سوار است می شوند دلاق و چاقچور سفید می پوشند تا حالت و کیفیت پاها و اندام را نهان دارد. زنان در کجاوه ها و بر شتر نیز سفر می کنند در کجاوه تقریبا می توانند دراز بکشند و بخوابند اما چون کجاوه ها با پارچه پوشیده شده باشد طبیعتا هوای گرم و دلتنگ کننده ای خواهد داشت. چنانکه یاد شدد زنان با چادر در شهر گردش می کنند و بخشی از جمعیتی را که به تماشا بیرون می آیند تشکیل می دهند. همچنان در باغها گردهم می آیند و هر چند یا دقت در حجابندع مانند زنان هند محصور نیستند و به صورت عموم وضع زنان در مقایسه با زنان کشورهای همسایه بد نیست. در اطراف زنان گشاده رویند و در روستا و خیمه گاه قیدی بر آنان نیست غ ولی عرفا اختلاط با مردان را بی حیای می دانند و چون مرد ناشناسی را می بینند روی نهان می کنند و اگر در مهمانخانۀ منزلشان بیگانه ای را ببینند کمتر ظاهر می شوند با این همه در برابر ارمنیان فارسیان و هندوان این رسم را رعایت نمی کنند؛ زیرا آنان را به چیزی نمی شمردند. در غیاب شوهر نیز از مهمان پذیرایی می کنند و از مهمان نوازی دریغ نمی ورزند؛ ولی پاکدامنی زنان اطارف بویژه شبانان بر همه آشکار است.جز در شهر ها روسپی خانۀ عمومی نیست , در شهر ها هم بخصوص در غرب خیلی کم است. رفتن به روسپی خانه را هم بد می دانند اما اطلاعات فواحش از جهان معاشرت زیرکانه و هنری که در جلب مردان دارند , چندان دلکش و تنوع آفرین است؛ که عشوه و ناز همسران و کنیزکان نمی تواند مردان ثروتمند را خُرسند گرداند و از جست و جو باز دارد. عشقشک دارم که در شرق مردمانی مانند افغانان دارای احساسات عاشقانه و رؤیایی دیده باشم. عشقی که در میان انان عمومیت دارد. نمونه های گونا گون از عشاق گریزان وجود دارند عشاقی که د به محبوبه ای می سپارند و با قبول خطر راز عشق خویش به او آشکار می کنند و به دیاری دور می روند؛ حتی سر از هندوستان در می آورند تا نقدینه ای به دست آرند که برای رسیدن به مقصود بسنده باشد. در پونه جوانی از همین راهنوردان را دیدم که در دیار خویش دل به دختر ملک سپرده و دختر هم راضی بود پدر دختر نیز مخالفتی نداشت؛ ولی می گفت که شأن ما تقاضا می کند تا کابین دخترم با کابین دیگر دختران برابر باشد . هر دو دلداده سخت آزرده خاطر بودند. و چون جوان جُز قطعه ای زمین و چند رأس گاو چیزی نداشت ناگزیر راهی هندوستان شده بود. محبوبه اش میل سُرمه ای به نشانۀ پایبندی در عشق به او داده بود و جوان تردیدی نداشت که محبوبه اش تا بازگشت او تنها در انتظارش خواهد ماند. چنین عشقی را تنها در میان مردمان اطارف می توان دید که زندگی آزادانه فرصت اظهار احساسات را میسر می سازد؛ حجاب نا تمام هم یاریگر این ماجرا می شود( هر چند نمی توانند با هم در تماس باشند ولی نظارۀ ممتد , بر انگیزندۀ دلبستگی هر دو است ). گاه چنین عشقها در طبقات بالا که کمتر توقع می رود نیز دیده می شود . عشق یکی از بزرگان ترکلانی با همسر خان یک خل یوسفزی چنان نبردی میان دو اولس برافروخت که آتش ان تا کنون شعله ور است. داستان ادم خان ودُرخانی بسیاری از سروده ها و داستانهای افغانی با عشق پیوسته است و بسیاری از آنها بیانی دلپذیرو عالی دارد یکی از دلنشنی ترین منظومه های عاشقانه ماجرای دلدادگی آدم خان دُرخانی را بیان می کند که برای همه آشناست . همه ان را می خوانند و حکایت می کنند و می سرایند. ادم خان خوش سیما ترین و دلیرترین جوان قبیله اش و دُرخانی هم زیباترین و خواستنی ترین دوشیزگان بود . اما دشمنی میان دو قبیلۀ دختر و پسر مانع دیدار شان می گشت؛ تا بر حسب اتفاق همدیگر را دیدند و سخت به هم دل سپردند. خصومت خانواده ها دو دلداده را جدا می داشت و شاد از عشق نیز بی خبر مانده بودند؛ تا انکه خانوادۀ دُرخانی اورا وادار کردند همسر خان یکی از اقوام مجاور گردد درد و داغ دو دلداده را در این فرصت می توان دریافت و بخشی از منظومه را همین ماجرا و نامه های تشکیل می دهند که ان دو به م فرستاده اند ادم خان پس از برداتشن موانع بیشماری توانست چندبار دُرخانی را ببیند ؛ اما درخانی نه تن به شوهر می داد و نه چاسخ به دلداده دریر نگذشت که داستان دیدار آدم خان و دُرخانی به گوش شوهر رسید. اما با دلی پر از کین آهنگ انتقام کرد و منتظر دیدار آینده همسرش با آدم خان ماندو با تنی چند از خویشاوندان بر سر راه در کمی او نشت پس از نبردی سخت و دلیرانه , آدم خان که زخمی شده بود گریخت . شوهر دُرخانی می خواست به او چنان وانمود کند که ادم مرده ست تا بداند که این خبر چه تأثیری بر خواهد گذاشت. در فاصلۀ طولانی دیدار ها تنها آرامش دُرخانی رفتن به باغ و تماشا و آبیاری دو بوتۀ گل بود که آنجا کاشته و بر یکی نام خود و بر دیگری نام آدم خان نهاده بود روز جنگ هم او سر گرن تماشای گلها بود که ناگهان گل ادم خان پژمرد و دانست که باو مصیبیتی وارد شده است و دنیا بر او تاریک شد. هنوز به حال نیامده بود که شوهرش شمشیر خون آلود به کف آمد و گفت : این تیغ که می بینی آلوده به خون آدم خان است . آزمونی پر خطر بود. دُرخانی نقش زمین شد و در دم جان سپرد.خبر به ادم خان که دز نزدیکی زرمگاه زخمی افتاده بود , رسید چیز نگذشت که نام محبوبه را به زبان اورد و با آن آخرین نفس را کشید در فاصله ای نزدیک هر دو را به خاک سپردند؛ اما عشق آنان پس از مرگ نیز پایا بود چون سرانجام هر دو را در یک گور یافتند . دو درخت از گور انان سر بر کشیدند و بر ان سایه گستردند. بسیار از این داستان بویژه از فرجام ان که همانند چند داستان اروپایی است – شگفت زده می شوند براستی قابل توجه است که صحنه های چندین داستان اروپایی و آسیایی مشترک است خاصه داستانهایی که قهرمانان واثعی داشته اند وحوادث ان براستی رخ داده و دردتاریخ ثبت شده است . از چندین نمونۀ آن یک مثال کافی است و ان نیرنگ رها کردن گاوهایی است که بر شاخهای آنها مشلعا آویخته ووانمود شده بود که هانیبال از فابیوس هزیمت یافته است . همین داستان با تمام خصوصیتهای ان به یکی از بزرگان افغان انتساب یافته و صحنۀ رخداد ان در مجاورت هرات بوده است . همین گونه بسیاری از داستانهای ما در آسیا هم گفته می شود در نیمی از داستان جومیلر میان « تام کیلی گریو طریف » و « دانای معروف» شهری از شهرهای مشرق زمین می توان مقایسه به عمل آورد. , کفن و دفن مراسم کفن و دفن افغانان همانند دیگر مسلمانان است . چون بیماری را حال احتضار فرا می رسد, ملایان بر بالینش حاضر می شوند و او را تلقین به استغفار وتوبه از گناهان گذشته می نمایند. بیمار کلمۀ طبیه و دعاهای دیگر را تکرار می کند و رویش به جانب قبله است. پس از وفات غلسلش می دهند و کفن میکنند و به خاک می سپارند. اقوام , مردم روستا و همسایگان بر جنازه اش نماز می گزارند و اگر باعتی داشته باشد, قاریان چند روزی بر خاکش قرآن می خوانند. مراسم ختنه در میان همۀ مسلمانان یکسان و با ضیافت و اطعام و شادمانی همراه است. 4 آموزش , زبان و ادبیات افغانی همۀ افغانان کودکان را برای دانش آموزی نزد مُلا می فرستند. برخی به فرا گیری نمازهای پنجگانه , ادعیه و آیاتی از قرآن , مراسم مذهبی , وظایف و تکالیف اسلامی بسنده می کنند . در نواحی پشاور و در میان درانیان سپس قرآن را به عربی فرا می گیرند, بدون آنکه معنایش را بدانند؛ اما در دیگر قبایل این مرحله را به گونه ای بهتر می گذرانند. این اموزش طبقات پایین است که یک چهارم شان هم سواد خواندن زبان خویش را نمی آموزند. ثروتمندان برای فرزندان مُلای سرخانه دارند , که به او اختیارات یک معلم معمولی مدرسه را تفویض می کنند. مُلای مدرسِ صدر اعظم – که هنگام دیدار من شانزده ساله بود- می گفت که شاگردش را تمام روز مشغول کتابخوانی می دارد. در هر روستا و خیمه گاه یک سرمدرس وجود دارد که امور زندگی را با قطعه زمینی که باو داده اند و سهمیۀ مختصری که از معلمانش می گیرد , می گذراند. دفترش گاهی با حجرۀ پیشنماز روستا یکی است ؛ اما غالبا- بویژه در نواحی وسیع- جای معینی دارد. شهر ها مدارس منظمی- مانند مدارس کشورهای اروپایی- دارند, که در آنها احتیاجات مدرسه را تنها معملان تأمین می کنند. در پشاور به یک مدیر مدرسه مبلغی معادل پانزده پنس در ما پرداخته می شود؛ اما مبلغ وجه بستگی به وضع مالی پدران دارد. در بیشتر بخشهای کشور پسران با پدران زندگی می کنند و روزانه به مدرسه می روند؛ اما بردانیان پسران را برای تحصیل به روستایی دور تر می فرستند تا در مسجد زندگی کنند و احتیاجاتشان از طریق خیرات تأمین شود و کمتر با پدر ومادر رفت و آمد کنند, ولی مکتب داری که پسر را به او سپرده اند مراقب اوست. مراتب اموزشها در پشاور چنین است. وقتی چهار سال و چهار ماه و چهار روز از عمر کودک می گذرد- طبق دستور پیامبر (ص) – به فرا گیر الفبا آغاز می کند ؛ اما پس از آن درس را به کناری می نهد تا به شش هفت سالگی برسد. انگاه حروف و کلات را می آموزد و اشعاری مختصری از سعدی, در ستایش فضایل و اخلاق ستوده و نکوهش کارهای نا پسند به زبانی روان و زیبا, فرا می گیرد. این درس بر حسب استعداد کودک چهار ماه تا یک سال را در بر می گیرد. از این پس مردمان عادی تنها قرآن فرا می گیرند و چند کتاب هم زبان خودشان می خوانند. انان که استطاعتی دارند درس را ادامه می دهند. متون کلاسیک فارسی و قدری دستور عربی ( صرف و نحو) می آموزند. پسرانی که می خواهند مُلا شوند؛ صرف و نحو را بیشتر و دقیقتر می خوانند ؛ زیرا صرف و نحو عربی در برگیرندۀ بخشی قابل توجه از علوم است و نمی توانیم آن را صرف قواعد مقدماتی یک زبان بخوانیم . آموزش این بخش گاهی چند سال را در بر می گیرد. هر گاه مُلای جوان شایستگی لازم را در این درس پیدا کرد, به پشاور هشتنگر یا نواحی دیگر که ملاهای معروف دارند می رود و منطق فقه و الهیات می آموزد و به بیش از این نیازی نیست؛ اما برخی به تحقیقاتشان در اخلاق علوم ماوراء طبیعی , فیزیک معمول در شرق , تاریخ ادبیات و پزشکی ادامه می دهند. پزشکی موضوع مورد علاقۀ همگان است . برای این مطالعات و شاخه های پیشرفته تر فقه و الهیات به سفر های دور و دراز- حتی بخارا که از مراکز علوم اسلامی است- می روند اما پشاور ظاهرا در تمام کشور بیشتر یک شهر علمی است و بسیاری از طلبه از بخارا برای تحصیل علم به پشاور می آیند . هندوستان از نگاه مراکز علمی چندان شهرتی ندارد و ناهمسویی ایرانیان موجب اجتناب اهل سنت از مدارس آنان است. مسلمانان تحصیل علم و ارتقای سطح دانش را موجب رضای خداوند می دانند. به همین دلیل درکنار مدارس شاهی در هر رسوتا بنیادهای دیگری برای فراهم آوری تسهیلات به طالیان علم تأسیس گردیده است در نتیجه کشور پُر از نیمچه مُلایانی شده است که به جای کوشش در ارتقای سطح دانش مانع پیشرفت آن می گردند. پیش از پرداختن به شرح بیشتر در مورد تحصیلات افغانان بهتر است با زبان افغانی – که پشتو نامیده می شود- آشنا شویم. پی بردن به ریشۀ زبان پشتو آسان نیست . ریشۀ بخش مهمی از واژه های موجود در ان نامشخص است. از جمله واژه هایی که نخست برای افادۀ معانی اشیاء به کار می رفته و بایست حتما جزئی از زبان اصلی بوده باشد گرچه از همین بخش هم کلمه های چون پلار ( پدر) مور (مادر) , خور ( خواهر) , ورور( برادر) با زند و پهلوی هم ریشه اند. همچنان اعداد پشتو شباهت بسیاری به اعداد سانسکریت دارد, به حدی که تشخیص میان آنها دشوار است. ریشۀ بخش مهمی از افعال و ادات نا معلوم است. واژه های متعلق به دین , دانش و حکومت بیشتر بر گرفته از فارسی و عربی هندی, عبری و کلدانی مقایسه کرده ام , معلوم شد که یکصد و ده کلمه به هیچ یک از انها ارتباط نداشته و مشخص و اصیل به نظر می رسند. بخش اعظم کلمات باقیمانده متعلق به فارسی نوین است که برخی از زند و پهلوی به زبان فراسی رسیده و برخی هم که متعل به ان دو زبان هندوستانی به کار می رود. هر گاه این فهرست کلمات پشتو با زبان پنجابی مقایسه گردد , شاید کلمات پنجابی هم در ان یافت شود. از این دویست و هیجده کلمه حتی یک کلمه هم کوچکترین نشانه ای از مشابهت با معادلهای عبری , کلدانی , گُرجی یا ارمنی نداشتند. افغانان الفبای فارسی را به کار می برند و معمولا به قلم نَیخ می نویسند. چون برخی تلفظها را نمی توان با حروف فارسی نشان داد ع نشانه های به نزدیکترین حروف فارسی برای آن تلفظها افزوده اند. پشتو باوجود اندکی خشونت زبانی مردانه است و به گوش که آشنا به زبانهای شرقی باشد, ناخوشایند نیست . لهجه های شرقی و غربی نه تنها در تلفظ, که در کلمات مورد استعمال هم اختلاف دارند که تا حدی همانند اختلاف میان از یک و نیم سده ندارد و تصور می کنم کتابی به این زبان نبوده است که بتواند سندی برای دو چند ساختن این پیشینه باشد. ادبیات موجود در پشتو, بر گرفته از فارسی است و ترکیبات آنها بسیار به آثار فارسی شباهت دارد, مگر با خشونتی بیشتر و سادگی برتر. من افزون بر مترجمان از زبان فارسی , نام هشت یا نُه تن از شاعران افغان [ پشتو زبان,] را دارم. رحمان رحمان معرورفترین شاعر پشتو است که آثارش در قالب قصایدی نظیر قصاید فارسی بیان شده است. در قصایدی که برای من شرح داده شده است ضعفی ندیدم و نمی توان گفت که مستحق شهرتی که نصیبش شده نیست. بسیاری از قصاید فارسی نا همگونند . حتی اشعار زیبا و تعبیرات ستودنی حافظ در چنان مجموعهای به اندازه ای گم شده که از درجۀ دوم هم پایین تر است. خوشحال ختک خوشحال در نظر من مقامی والاتر از رحمان دارد و آثارش به پیمانل معتنابهی معرف ملت اوست. اشعارش بسیار ساده و روان و سهل الوصول است؛ اما بیشتر از روح تسلیم نا پذیر او الهام گرفته و در انها احساسات والای آزادی و آزادگی بازتاب یافته است. خوشحال ع خان قبیلۀ ختک- در شرق پشاور- بود. زندگی او در کشاکش و مبارزه بر ض مغول اعظم و اورنگزیب گذشت و بسیاری از اشعارش هم میهنان او را به دفاع از آزادی و آزادیخواهی بر می انگیخت و به اتحاد- که یگانه وسیلۀ پیروزی است – فرا می خواند . آثار او خود مُعرف کامل او و کارنامه های اوست . یکی از اشعارش چنین آغاز می شود: بیا بشنو این داستان , که بیانگر نیک و بد است, هم عبرت است , هم نصیحت, که دانایان به آن راه می برند, من خوشحال پسر شهباز خانم, شمشیر زن و مبارز.شهباز خان پسر یحی خان بود, جوانی بی همال.یحی خان از «اکورا» بود؛ شاه شمشیر زنان بود, هم مردانه شمشیر می زد,هم تیر اندازی سخت کمان بود. دشمنیی که در برابرش به پا می خاست,بی درنگ راهی گورستان بود. هم شیر داست و هم دیگ( یعنی اطعام می کرد)؛ هم مردی داشت, هم احسان. همنشینانش , همه شیر مردان بودند؛ همه با همت و بخشنده . مردمانی در همۀ کارها راست؛ آغشته به خون خویش به خاک رفتند؛ چون همه سرداران بودند. جمعیت قبیله افزون گشت و بیشتر جوانان لایق بودند. از هجرت هزار و بیست و دو بود؛ که من به جهان آمدم. ( سپس او از مرگ پدرش یاد می کند و از اینکه او پس از پدر خان قبیله شد و بر سه هزار تن قوم ختک فرمان می راند و با شکوهتر از نیاکانش می زیست . سپس اسبها ع باز ها و تازیهایش را بر می شمارد و لاف می زند که هزاران تن بر سر سفره اش می نشستند. پس یاد روزگار نگونبختی می کند و سخت به نکوهش مغول می پردازد و پسر را دشنام می دهد که به امید ترقی به دشمنان میهن پیوست): من دشمن اورنگزیب شاهم سر به کوه و بیابان نهاده در پی نام و ننگ پشتونانم؛ اما آنان دنبال مغولان را گرفته اند. چون سگ پرسه می زنند. در پیرامون ترقی جاه , در پی من اند. دست من به انان می رسد, ولی روان خویش را تباه نمی کنم., او در این قصیده مانند یک شاعر والاس با دلاوری و روحیۀ میهن دوستی مجاهد تهایش را بیان می کند و اینکه چگونه موفق شده است سپاه امپراتور مغول را نابود کند. او گاهی سر به کوه می نهد باری به چنگ اورنگزیب می افتد؛ اورا به هند می برند و سه سال در دژ کوهستانی گوالیار – زندان بزرگ دولتی ان روزگار- در حجره ای تاریک زندانی می شود. در زندان شکوائیه ای می سراید که در آن پس از شرح بدبختیها خود و کشورش با روحیه ای نیرومند می گوید: « سپاس پروردگار را با همه بدبخیتها ؛ که نخست افغان هستم, دیگر خوشحال ختک». سر انجام – نمی دانم چگونه – از بند رها می شود . به میهنش باز می گردد . اشعار بسیاری می سراید و به تألیف کتابی در تاریخ افغانان از اسارت بابل تا روزگار خویش – می پردازد. خوشحال شعرزیر را هنگامی سرود که برخی از متحدانش به پیروزیهای درخشان دست یافتند و بیهوش از نشئۀ پیروزی , هر یک جدا گانه بر دشمن تاختند و سر انجام به دلیل تفرقه و نداشتن همنوایی شکست خوردند. در آن وقت او به منطقه یوسفزیان رفت و کوشید انان را به جنگ در برابر مغول بر انگیزد . ظاهرا یاران او نیز به صلح تمایل داشتند که در این شعر آنان را نکوهش کرده است .در این شعر از پیروزی افغانان یاده شده و علاقۀ اورنگزیب به کین توزی و پیمان شکنی تقبیح گردیده است و به افغانان توصیۀ قانع کننده ای دارد که یگان راه چاره شان نبرد و یگانه راه زنده ماندشان اتحاد است. گفتنی است که از میان بسیاری از شاعار خوشحال سه شعر برایم خوانده شده و این یکی از لن سه شعر است که بدون گزینش یا با اندک گزینش نقل می شود. باز این بهار از کجا امد؟ که هر سو را گلستان کرد, ارغوان, ضمیران, سوسنع ریحان , یاسمن , نسرتن, نرگس گلنار؛ گلهای بهاری همه رنگ هست؛ چرا رخسار لاله رنگین تر است؟ دو شیزگان گلها را چنگ چنگ به گریبان می ریزند, و جوانان زیب دستار می سازند. مغنی کمان بر چغانه نهاده نغمه ای در پرده می نوازد. ساقی ؛ بیا جامی پُر به من ده ! تا سرشار شوم و عربدۀ آغاز کنم. جوانان اغان دستها[ با حنا] گلگون کرده اند, چنانکه باز چنگال به خون صید آغشته می کند. شمشیر های سپید را به خون آغشته اند, چنان که لاله زار در بهار می شکفد. ایمل خان دریاخان- هر دو زنده باشند- هیچ کوتاهی نکردند.بارها درۀ خیبر را با خون گلگون ساختند چنان که رودی از خون در « کرپه » روان شد کوههای راست قامت,بارها- گفتی از زلزله- با جنبش آمدند. اکنون در پنجمین سال, هنوز چکاچک شمشیر به گوش می آید.در این راه تباه شدم, من مُردارم , زا اینان؟بر این سپاه بارها فریاد زدم اما اینان کرانند, نه ملامت را می شنوند نه شکایت را چون حال یوسفزیان را می دانم بهتر که به « دمغاز» بگریزم سگ ختک از یوسفزی بهتر است گرچه ختک هم بر سگ برتری ندارد همۀ پشتونها از اتک تا « قندهار» در [حفظ ] ننگ و شرف متحد شده اند ببین هر سو چه نبردها شد؟ اما چرا یوسفزیان را عار نیست؟ نخستین نبرد در « تهتره » پُشت کوهها بود چه چهل هزار مغول تار و مار شدند.خواهران و دخترانشان اسیر دست پشتونان شدند قطار ها اسب , شتر و فیل به غنیمت گرفته شددومین جنگ با میر حسیندر « دوآب» بود که سرش چون سرِ ما بشکست سپس جنگ « نوشارکوت » بود که من خمار از سر مغول پراندم سپس جسوات سنگ و شجاعت خان امدند که ایمل در « گنداب» دمار از روزگار شان بر آورد ششمین جنگ با مکرم خان و شمشیر خان بود, که ایمل در « خالیشی» تارومار شان کرد. تا بودیم فاتح و مظفر بوده ایم؛ از این پس هم تکیه بر کردگار داریم. یک سال است که اورنگزیب در برابر ما فرود امده است؛ حیران و پریشان و دل افگار؛ همه بزرگانش به نبرد امده اند؛ شمار کشتگان سپاهش را کِه می داند؟ خزانۀ هندوستان تهی و سکه های زر سرخ در دل کوهها فرو رفته است. هر گز در هیجده [سال] کسی فکر چنین کاری را نمی کرد. هنوز نیتشان بد است. از نیت بد پدر را آزرد. دیگر کِه به او باور دارد؟ که بد نیت است و هم بد عهد هم مکار چاره ای نیست؛ یا مغلو نابود گردد , یا پشتون خوار شود اگر گردش گردون همین سان بماند به خواست خدا, نوبت کار استآسمان پیوسته به یک رنگ نیستگه کار به کام گل است و گه خار در چنین فرصتی که گاو نام و ننگ است, بنگر این پشتونهای بی ننگ چه کردند؟ هر فکر دیگری از نادانی است. جُز با شمشیر راه رهایی نیست. پشتونان درشمشیر زدن به از مغولان اند, کاش به دانش نیز هشیار می بودند. اگر اولسها پشتبیان هم شوند, شاهان د ربراشان روی برخاک می نهند. نفاق یا اتفاق- جهل یا علم , هر چه باشد کار با خدا است. بنگر که افریدی و مُهمند و شنواری چه کردند؟ تنها من در اندیشۀ نام و ننگم . یوسف فارغ بال گرم کشت و کار است؛ با چنین بی ننگی و بی ناموسی, فرجام کار, خود آشکار خواهد شد. مرا مرگ بهتر از ان زندگی , که روزگار به عزت نسپرم.در این جهان پایدار نخواهیم بود, اما یاد خوشحال ختک خواهد ماند. نام احمد شاه را در شمار شاعران پشتو نباید از یاد برد. مجموۀ قصایدی دارد که خان علوم شرح مفصل و مبسوطی بر آن نگاشته است. افغانان در کنار سردون اشعار ناب پشتو, آثار بسیاری از شاعران زبان فارسی را هم ترجمه کرده اند. افغانان در کنار سردون اشعار ناب پشتو, آثار بسیاری از شاعران زبان فارسی را هم ترجمه کرده اند. آثار منثور بیشتر در زمینل فقه و الهیات است ؛ اما کتابهایی هم در تاریخ ادوار مختلف کشورخویش نوشته اند . کتابهای تألیف شده به زبان پشتو نباید معیار ینجش علمی آنان قرار گیرند؛ زیرا هنوز فارسی زبان تألیف است . تقریبا همۀ کتابهای علمی به فارسی نوشته شده است. تعیین شمار نویسندگان این زبان آسان نیست. اگر گزارش نویسندگان و مؤلفان افغانستان را بنویسم باید نام چندین تن از بزرگترین نویسندگان زبان فارسی را در آن بگنجانیم ؛ اما اگر بخواهیم انانی را که به قبایل پشتون تعلق دارند بنگاریم ان وقت فهرستی مختصر خواهد شد. بی گمان همۀ مؤلفان زبان فارسی در افغانستان شناخته شده اند؛ اما سطح علم و کمال مردم در مقایسه با ایرانیان پایین تر است. کتب علمی شان همان کتابهای رایج در ایران است . نظام درسی و تحقیقاتی شان همانند دیگر کشور های آسیایی است . در این کشور ها هر گاه شخصی تحصیل یافته به عالمی ناشناس بر خورد کند, از او می پرسد که چه علومی را فرا گرفته است ( سؤالی که انگلیسیان با سواد را بسیار به حیرت می افکند) . بعد می پرسد کدام کتابها را خوانده است؟ جانب مخاطب پاسخ می دهد که تا فلان و فلان کتاب ؛ و پرسنده به مطلب می رسد؛ زیرا آنان مانند شاگردان مدارس , کتابها را مرتب و منظم می خوانند این روش مانع از آن می شود که آنان مانند اروپاییان در علوم مختلف مهارت پایند ؛ ولی آنچه را که موی خوانند بخوبی می دانند . ظاهرا این روش تحصیل علوم باعث رکود حس تحقیق و کنجکاوی و مانع رشد فکری می شود . به همین دلیل , در میان آسیاییان عموما اشتیاقی به تحقیقات علمی دیده نمی شود؛ افغانان هم از ان جمله اند. با وجودی که به علوم منطق و ماوراء البیعه بسیار علاقه مندند , در این رشته ها هم پیشرفت معتنابهی نداشته اند. تشویق شاهان افغان به دانش اندوزی قابل یاد آوری است . احمد شاه شیفتۀ دانش و ادب بود و هفته ای یک بار « مجلس علما» در حضور او منعقد می شد. این مجالس با مباحثات دینی و فقهی آغاز می شد و با شعر و ادب و علوم پایان می یافت و گاه تا سپیده دم به دارازا می کشید . در این مجالس تیمور شاه هم حضور داشت و معمولا اشعارش را می خواند. این رسم هنوز ادامه دارد. تیمور شاه دیوان شعری به زبان فارسی دارد, که نشان دهندۀ طبع والای اوست ؛ ولی می گویند اشعارش را فروغی تصحیح می کرده است. احمد شاه نیز اشعار بسیاری به فارسی گفته است. رسالۀ منظومی نزد من است که شاه زمان برای برادرش شاه شجاع نوشته بوده است ( هر چند کسی که آن را به من داد گفت که به دستور شاه زمان آن را تصحیح کرده است ). می گویند شاه زمان در میان خانواده اش از همه بی سواد تر بوده است. باری مُلایان اورا تشویق کردند تا آموزش منطق را منع کند؛ که به قول انان برای معتقدات اسلامی مُضِر است ؛ ولی فرمان او اثری نداشت. تنها گیرندگان فرمانها- [برای آن که فرمان شاهی به نامشان نوشته شده بود]- شادمان شدند . از اینکه شاه محمود آثاری داشته باشد ؛ اطلاع ندارم ؛ اما شاه شجاع علوم عربی می داند؛ شعر نیکو می سراید و در مقام یک پادشاه مردی عالم و فاضل به شمار می رود. 5 دین , فِرق و باورها آیین محمدی ( اسلام ) یک دین شناخته شده است که در بارۀ آن کتابهای مفصل نوشته اند و در اینجا نیازی به شرح و تفصیل ندارد؛ مگر در مواردی که افغانان به گونه ای خاص آن را رعایت می کنند. افغانان به فرقۀ اهل سنت تعلق دارند که سره خلیفۀ اول را جانشینان راستین حضرت محمد (ص) می دانند و تفسیر فقهی و نقل احادیث پیامبر را از آنان قبول دارند. اختلاف آنان با شیعیان در این است که شیعیان خلافت را حق علی- ابن عم پیامبر و خلیفۀ چهارم – میدانند و می گویند که سه خلیفه اول بر او شوریده حق جانشین اورا غصب کرده اند. این فرقه محدود به فارسیان است و دیگر مسلمانان سُنی اند. اختلاف میان آنان هر چند باور ندارم که بر علایقشان اثری جدی بگذارد اما در حدی هست که بتواند خصومتی تلخ میانشان ایجاد کند.افغانان درس نخوانده یک شیعه را بدکیش تر از یک هندو می دانند و ناخوشنودیشان از ایرانیان به خاظر مذهبشان , بیشتر است تا به دلایل دیگر. احساسان افغانان در برابر پیروان ادیان دیگر , تا هنگامی که آنان در حالت جنگ نیستند, عاری از هر خشونتی است . آنان هم مانند دیگر مسلمانان بر این باورند که هیچ کافری نباید به حالت کفر رها شود. نبردبا کفار نه تنها بلکه شایستۀ تحسین است. کافران یا باید به اسلام در آیند ویا جزیه بدهند و تصور می کنم اگر هیچ یک را نپذیرند سزایشان مرگ است. این راست است که شاه شجاع در فتح پنجاب, سیکان را تا اظهار خصومت نکرده بودند- کاملا آزاد گذاشت و مانع ارتعرض بر آنان گردید. هر چند که او هم ب تحریک یک مُلای متعصب کوشید دو تن از سیکان را مسلمان سازد و چون نپذیرفتند آنان را به مرگ محکوم کرد. مورخ هندو, نویسندۀ گزارش جنگ پانی پت از خشونتها و قتل عام حتی در برابر اسیران بسیار یاد می کند و به آن انگیزۀ مذهبی می دهد. در جنگ هر شیوه ای که دارند, دارند؛ ولی رفتار آنان در کشور شان به هر صورت بهتر از دیگران و قابل ستایش است. آشکارا از بُت پرستی نفرت دارند؛ ولی هندوان را از آزاد گذاشته اند تا در پرستشگاهایشان- در درمسالها – به اجاری مراسم مذهبی بپردازند و هیچ کس متعرضشان نمی گردد. اما حق ندارند در ملا عام عقاید و مراسم مذهبیشان را آشکار کنند یا بُتهایشان را در معرض دید همگان بگذارند. هیچ مسلمان پرهیزگاری ذبح یا دست پُختشان را نمی خورد؛ ولی نه به آنان رفتار ناشایست می کند و نه نفرتی نشان می دهد. هندوان مقیم افغانستان کارها و مشاغل پرمنفعتی دارند و رفاه و آرامش همۀ افغانان برای آنان نیز میسر است. بهترین گواه بردباری و گذشت افغانان گزارشهای سیکانی است که بانجا سفر کرده اند . سیکان عادتا در کشور خود با مسلمانان مانند طبقات پایین رفتار می کنند و طبیعی است که در برابر توهین و تحقیر شانحساس باشند اما همیشه از سلوک نیک افغانان یاد می کنند. یک زرگر سیک ( که مردی زیرک بود به بخشی بزرگ از افغانستان , خراسان , ایران و تاتارستان مسافرت کرده بود) مخصوصا از مهمان نوازیها و مهربانیهایی که در افغانستان دیده بود, همیشه یاد می کرد . به عکس او در ایران اجازه نداشت از چاه آب بکشد- که مبادا آلوده شود- و روز بارانی نمی بایست به خیابان می رفت ع چون ممکن بود آب باران از بدن او به سوی مسلمانان ترشح شود و آنان را نجس کند ؛ اما اُزبکان رفتاری بهار با آن سیک داشته اند . البته هندوان باید مبلغی اندک جزیه بپردازند . همچنان بر آنان چون نژادی فروتر می نگرند؛ دیگر اینکه در معرض سختگیری ملایان – در محدودۀ قاون- قرار دارند. داستان زیر که در منطقۀ بردرانیان- که متعصب ترین افغانان اند- اتفاق افتاده است , نشان دهندۀ سوء استفاده از این وسایل است:ملایی در یک ماجرای عشقی بر هندوی خشم گرفت. به قاضی خبر برد که ان هندو پس از مسلمان شدن دوباره بت پرست شده است ( شاهدان نیز سوگند خوردند که چنین است ) . قاضی فتوا داد که خلاف رضای هندو, او را ختنه کنند. اما حکم را باید حاکم شهری اجرا می کرد و فرماندار دُرانی برای اجرای ان امادگی نداشت. مُلاکه از واقعه اطلاع یافت, هزاران مُلای دیگر را ( که در اطراف پشاور بسیارند) گرد آورد. آنان به سوی مسجد جامع شهر تاختند. اذان را قطع کردند و انجام تمام مراسم مذهبی را به تعویق انداختند؛ چنان که گفتی در کشور حالت اضطراری حکمفرما شده است . فرماندار ( که نتوانست شاهدان را از شهادت منصرف سازد) ناگریز تسلیم شد و به دستور او هندو را با شدت و حدت ختنه کردند. اما آن مرد بزودی به لاهور گریخت و همان آیین قدیم خویش را اختیار کرد. در میان بردرانیان برخی خود را از یک هندوی همرتبه شان برتر می شمارند. به یاد دارم که یک ساربان بردانی که د رخدمت من بود, باری با هندویی در گیری پیدا کرده بود؛ به خیمۀ من امد و با کمال تعجب و حیرت فریاد زد : « عدالت ! عدالت ! در این اردو هندویی است که مسلمانان را تحقیر می کند» اما در غرب افغانستان مسلمان از چنین امتیازی برخوردار نیست. آقای دوری در قندهار در گیریهای متعددی را میان هندوان و مسلمانان شاهد بوده است که در ان هندوان در برابر حریفان مسلمان خویش به خشونت متوسل شده بودند, بدون آن که دیگر مسلمانان بر انگیخته شوند. رفتار با مسیحیان باید اعتراف کنم که از رفتار افغانان با مسیحیان اطلاعات کافی ندارم. بی گمان مسیحیان در تمام کشور از آزادی مذهب برخوردارند؛ اما آقای فوستر ( که قولش معتبر است) می گوید هنگامی که مسیحی وار در آن کشور گشت و گذار داشت با او رفتار نامحترمانه شده و اورا به نگاه حقارت می نگریسته ان. اما تجارب می بیانگر عکس قضیه است . شاید من که مقام و منصب والایی داشته ام از تحقیر و توهین بر کنار مانده ام . یک مسیحی اهل استانبول که ده- بیست سال در افغانستان اقامت داشته است و نمی توان اروا بی اطلاع دانست در مورد رفتار افغانان با مسیحیان اطلاعاتی به من داد. او از دیگر جهات شکایتهایی از افغانان داشت, اما همیشه می گفت که افغانان کوچکترین نفرتی از مسیحیان ندارند او پیوسته مراقب و محتاط بودکه بر معتقدات اسلامی نتازد , مگر انکه از بی بندو باری طرف مطمئن باشدو اما جهاتی که ارتباطی با دین نداشت با او مانند یک یک خارجی مسلمان رفتار می شد . بارها شاهد وفاداری خدمۀ مسلمان او بودم . گاه اسراری را که زندگی اش به آن بسته بود با آنان در میان می نهاد.او نزد همه – از هر رتبه و مقام , حتی امام مسجد جامع ارگ شاهی و رهبر مذهبی کابل- محترم بود ماجرای زیر بردباری عمومی مذهبی را ثابت می کند: او به خاطر ارتباط با مختارالدوله مورد خشم صدر اعظم- که با سقوط مختار الدوله به قدرت رسیده بود- قرار گرفته و به همین دلیل چندی در بالا حصار زندانی بود؛ اما هر گز مذهبش بهانۀ آزار نبود. در کابل یک روحانی یونانی الاصل کاتولک زندگی می کند . از یاد آوری محترمانۀ وزیر که در نامه ای به عنوان من از او شده است بر می آید که با او رفتار خوبی می شود . یک سرباز رامنی را دیدم که بدکار و غالبا مست بود؛ ولی با او همان گونه رفتار می کردند که با اربابان فارسیوانش. اما بهترین مدرک این عنوان گزارش آقای دوری است که در لباس یک مسلمان در مغرب این کشور تا قندهار سفر کرده بود هر چند بارها به مذهب او گمان بُرده و حتی اورا شناخته بودند. هر گز رفتارشان دربرابر او تغیر نکرده بود من به موارد معینی از گزارش ( ژورنال) او استفاده خواهم کرد؛ اما از دو فقره یادداشت او نمی توانم بگذرم که نخستین را خودم از او شنیدم و دومی را پیش از دیدار او در یاد داشتهایش خوانده بودم . هر دو به مسامحه و گذشت ارتباط دارد؛ ولی نخستین موضوع بازتابی روشن از تکیب احساسات مهمان نوازی و آزمندی افغانان است: « روزی تنی چند از قندهاریان از من پرسیدند: شیعه هستم سا سنی ؟ گفتم به مذهب شمس تبریزی هستم که یک آزاد اندیش بود یکی از آنان گفت تورا می شناسم ؛ نه شیعه هستی نه سنی ؛ فرنگی هستی ! این را خیلیها می دانند ولی نمی گویند که مبادا ناراحت شوی. آنان مردمانی مهربانند. اگر تصور می کردند که ثروتی دارم با من بدرفتاری نمی کردند؛ بلکه دارای ام را می گرفتند و اگر نمی دادم ودارم می کردند. این عبارت عینا از یک نگارش آقای دوری- بااختصار – نقل می شود: « آنان مذهبشان را بهترین مذاهب و پیروان دیگر مذاهب را گمراه می دانند و امیدوارند که به برکت عقیدۀ راستین ووالایشان سرانجام همۀ ادیان دیگر از میان برود( آنان مانند ترکان , تاتاران , عربها سنی اند و فارسیان را گمراه می دانند). آنان ار خصومتی که باعث نابسامانی و تباهی شان گردد می پرهیزند . در این که مذهبشان را بهترین مذاهب می پندارند گناهی ندارند, که به آنان چنین تلقین شده است؛ ولی روحیۀ بردباری و گذشتشان که ناشی از انساندوستی است آنان را حتی از کوچکترین عمل ناگوار مانع می گردد ( هر چند ممکن است در آغاز بخواهند همۀ انسانها را مسلمان سازند) ؛ بسیاری از آنان بی گمان مردمانی آزاد, سخاوتمند, بردبار و با گذشتند. شیعیان شیعیان را ناخوش تر از هر فرقۀ دیگر مذهبی می نگرند. با این همه , بسیاری از فارسیوانان شیعه اند و مقامات و مناصب والایی در دستگاه دولت دارند. تقیه مانع از آن می گردد تا شیعیان از محدودیتهای محسوس رنج ببرند. شیعیان شاید به دلیل محرومیتهایشان , متعصب ترند و چون مستمع خوبی بیابند از تاخت بر مخالفان نمی گذرند. شیعیان از داستان یک سفر مسیحی ره دربار خلیفۀ پنجم که از آل علی ( ع) طرفداری کرد و به خاطر حماسه اش شهید شد , نتیجه می گیرند که مسیحیان حقانیت علی را دریافته اند و بارها از من خواستند تا احساس و عقیده ام را در این موضوع اظهار کنم ولی من به این بهانه که ملا نیستم خود را از ورد به ماجرا و تکرار پرسشها بر کنار نگه داشتم. تعزیۀ نظامیان بریتانیایی در کابل باری فرصت یافتم تا روحیۀ گذشت و بردباری را در برابر اشتباه برخی از نظامیان همراه هیآت مشاهده کنم . در هند در ایام عاشورا بدون مانعی تابوت آراسته آراسته می گردانند. این کار در نظر افغانان ناپسند است . من مسلمانان همراه هیأت سفارت را از تابوت گردانی منع کردن [ یعنی دسته بیرون نبرند[ آنان دستور مرا به عکس دانسته بودند و تنها از حمل تابوت آراسته خود داری کرده ولی در دسته های اب چرجمها و همۀ آرایشهای دیگر به تعزیه گردانی بیرون رفته بودند. این کار اعضای سفارت خیلی تعجب افغانان را برانگیخته بود؛ اما کسی واکنش نشان نداد تا یک هفته بعد که مجلس علما در حضور شاه تشکیل شد و یکی از علما سخت بر این عمل تاخت و به شاه هُشدار داد که مذهب تسنن در خظر است . شاه پاسخ داد که در مراسم و اعمال مهمانان محترم او نباید کسی مداخله کند. در همین ماه برخی اعمال مشابه در نمایندگی سیاسی مقیم لاهور موجب خشم افغانان معتدل شد. خاموشانه بر اردوگاه هجوم اوردند و هر چند بسرعت توسط اِسکورت عقب رانده شدند و سپس توسط رهبر سیکان از آنان دلجویی به عمل آمد, یک افسر و چند تن از افراد سفارت زخمی شدند و آنان هم تلفاتی دادند.صوفیان کابل فرقۀ دیگر , صوفیان کابل اند که شاید بهتر باشد آنان را در شمار فلاسفه بیاوریم, نه مذهبیون. چندان که جهان بینی مرموز آنان را دریافته ام ظاهرا باور اصلیشان این است که همۀ آفریدگان ذیروح و بی روح , فریبی بیش نستند و جُز خدای تعالی وجودی نیست و پر توی از وجود او بر روح بشر تابیده است . تأمل و مراقبه در این اندیشه , صوفی را به معراج می برد. صوفی خداوند را در هر موجودی می ستاید با اندیشه و تأما در اوصاف پروردگار و با جُست و جوی او در هر جا و هر چیز با این تصور می رسد که به مرز عشق حقیق و پایان ناپذیر الهی رسیده است. حتی می پندارد که این عشق با جوهر او در آمیحته است . در چنین حالی صوفیان , لاجرم اصول هر دینی را زاید می شمارند. مراسم مذهبی و عبادی را رد می کنند و فرقی نمی نهند که از چه راهی به خدا تقرب جویند و با مراقبه و تأمل در خوبی و عظمت او آرامش یابند . این فرقه در ایران تحت فشار است . در کابل هر چند حکومت با آن مخالفتی ندارد ولی ملایان سخت با آن مخالفند و صوفیه را طرفداران الحاد می دانند . وپیوسته می کوشند نظراتی را به آنان نسبت بدهند که در فقه اسلامی قابل مجازات است ؛ ولی این کوششها بندرت به موفقیتی می رسد و شاید یکی از علل ناکامی این کوششها این باشد که باوجود عدم توافق این دو جهان بینی صوفیان خود مسلمانان راستینند . شنیدم که یکی در محاسن تصوف ووسعت نظر در آزادی انسان که از آن نشأت می گیرد , در حال جذبه داد سخن داد در حالی که در همان انجمن به همۀ اصول اسلامی پایبندی نشان می داد و هر گونه شکی را در مورد جاودانگی آتش دوزخ رد می کرد وقتی دشواری همانگی این عقیده با ین صوفیان گویند جُز خُدا هیچ وجودی نیست به او خاطر نشان شد, گفت : نظام تصوف بی گمان واقعیت دارد؛ ولی جاودانگی دوزخ هم بر اساس کلام خداوند ثابت شده است. به هر حال , فرقه صوفیه رو به ترقی دارد؛خصوصا در طبقات بالا و در میان ملایانی که ادبیات می خوانند و عظمت ابهام آمیز تصوف به مذاقشان موافق است. در واقع به اسرار انان را اورا می دارد تا در مورد چیزهای پنهان از نظر اندیشه های والا داشته باشند. درویش افغان در انجمن فراماسونری حتس علاقه به انجمنهای پنهان فراماسونری نیز در انان دیده می شود بارها در این مورد از من پرسیده اند بارها نظراتشان را در مورد ماهیت آن شنیده ام همۀ این اطلاعات را از درویشی دریافته بودند که به اروپا سفر کرده و از رود خویش در این انجمن اسرار آمیز به آنان گزارش داده بود. او به ساختمان مخصوصی راهنمایی شده و پس از گذشتن از راهروهای پرپیچ و خم و حیاطهای متعدد به آپارتمانی رسیده بود که هشت نفر در ان نشسته و همه بیخود و غرق در جذبه بودند واز سیمایشان نشانۀ الهام هویدا بود درویش در لحظۀ تماس با ان حکیمان در موضوعات بسیار عالی ان قدر چیزها اموخته بود که نمی توانست با ساهلها زحمت و تحصیل به دست آورد. پیروان مُلا ذکیفرقۀ دیگر که با تفاوتهایی گاهی با صوفیه یکی پنداشته می شود فرقل ملا ذکی است. مُلا ذکی بزرگترین حامی این طایفه در کابل بود طایفه منکر حقانیت پیامبران واقعیت الهام به انانند . انان در حقیت احوال آیند و حتی وجود خداوند شک دارند. ظاهرا عقاید شان قدیمی و مجموعه ای مطابق به مطالب اشعار عمر خیام است . خیام چنان در بیان افکارش بی بند و بار و بی تقوا است که نظیرش را در دیگر زبانها نمی توان دید. خیام به شیوه ای خاص از گناه و شرارت سخن می گوید و با چنان الفاظی بر مقدسات می تازد که باورش ممکن نیست . صوفیان این شاعر را سخت به خدمت گرفته اند برخی اشعارش را به گونه ای دیگر شرح و تفسیر می کنند و برخی انها را همچون اظهارات گستاخانل یک عاشق در برابر معشوق می دانند. می گویند پیروان مُلا ذکی حد اکثر استفاده را از [ اعتقاد به ] از آتش دوزخ و غضب پرور دگار کرده و مردمانی فاجر, هرزه و بی بند و بارند. با این همه نظراتشان در میان اشراف و درباریان عیاش شاه محمود رو به گسترش است. روشانیان فرقۀ روشانیه در سدۀ شانزدهم در میان افغانان سر و صدای بسیاری به پا کرد اما اکنون رو به زوال است . این فرقه در روزگار اکبر امپراتور مغول توسط بایزید انصاری معروف به پیر روشان- که مخالفانش اورا پیر تاریک می خواندند- تأسیس گردید. اصول عقاید روشانیان و صوفیان یکی است ؛ اما چون او عقیدۀ تناسخ را نیز بر ان عقاید افزود می توان احتمال داد که عقاید خویش را از جوگیان گرفته باشد که فرقه ای از فلاسفۀ هندواند و برخی از عقاید شان را با عقاید مکتب تصوف می آمیزند. بایزید نظریات خودش را نیز به آن پیوست که از همه مهمتر اشراق پر تو الوهیت در وجود مقدسان و پیران – مخصوصا خود او- است و انان که نمی خواهند به فرقۀ او در آیند در شمار مردگانند و دارایی و هستی منکران او بر پیروانش مباح است که تنها آنان زندگاننند و این وارثان خود آفریده هر وقت بخواهند می تواند بر میراث خویش دست یابند؛ بدون انکه از مردگان – یعنی زندگان صاحب اموال که منکر پیرند- پروایی داشته باشند. بایزید نبوغی فوق العاده داشت . آیین او در میان بردرانیان بسرعت گسترش یافت؛ چنان که توانست سپاهی منظم فراهم آورد و به مقابله با سپاهیان مغول بپردازد . اما سرانجام از سپاهیان مغول شکست خورد و پس از درماندگی و ناتوانی در گذشت . فرزندانش کوشدند فرقۀ روشانیه را ماندگار سازند و تا مدنی هم موفق بودند؛ اما پراکنده شدند.اکنون در ورد سند دو صخره سیاه است که گویند پیکر های سنگ شده جلال الدین و کمال الدین پسران پیر تاریک است که به فرمان اخوند درویزه به رود افکنده شدند . این صخره های هنوز به نامهای جلالیه و کمالیه معروفند که نزدیک گردابهایی در محل اتصال رودها کابل و سند قرار دارند . انان در نگاه برخی از مردم به اشکالی در می آیند که می تانند با تماس ب قایقها انها را پارچه پارچه سازند ؛ همچنان که روح بسیاری را تا کنون گرفته اند. آخوند درویزهآخوند درویز از تاجیکان بونیر و مخالف سر سخت بایزید بود. او در تمام افغانستان به مثابۀ یک ولی بزرگ است . تألیفات متعددی دارد که در میان هموطنانش معروف است . با انچه من از آثارش دیده ام می توانم گفت که اگر نظرات اخوند درویزه در میان سپاه امپراتور مغول تقویت نمی شد نظریات پیر تاریک تا مدتها به قوت خویش می ماند . پیروان او هنوز هم در اطراف پشاور و کوههای بنگش وجود دارند. باور های عمومی افغانستان مسلمان سنی متعد و پایبند به دینند و بدون مداخله به عقاید دیگران مشغول انجام مراسم عقیدتسی خویش می باشند در گفت و گوی آنان – از شاه تا گدا – پیوسته افکار مذهبی باتاب دارد کمتر جمله ای از زبانشان می توان شنید که یادخدا در ان نباشد. و ذکر خفی نام خدا فضای پارسایانه ای به وجود می اورد. مثلا انان هیچ رُخدادی را هر چند حتمی و یقینی باشد بدون افزودن « ان شالله » پیش بینی نمی کنند و حتی واقعیتهای گذشته را با این عبارت می گویند؛ مثلا « ان شاء الله من چهل و پنج ساله ام ». بسیاری از مردم پیوسته تسبیحی به کمر آویخته دارند و چون وقفه ای در گفت و گو پیش می آید تسبیح می گردانند و با گذرانیدن هر دانۀ تسبیح یک بار نلم خدا را کنند اما بدون ذکر هم چون به سخن دیگران گوش می دهند یا خود سخن می گویند تسبیح نیز می گردانند. عادت مهم دیگر سوگند خوردن انان است ان هم با چنان جدبیتی که گویی در برابر دادگاه ایستاده اند اشکال عادی سوگند خوردن انان این است که « به خدا و پیغمبر قسم » , « اگر دروغ بگویم بی ایمان از دنای بروم » « اگر دورغ بگویم زنم سه طلاقه باشد » یگی از سخت ترین سوگندها قسم به خدا است که سه بار به اشکال « والله , بالله و تالله» یاد می شود. البته رسم « قسم دادن » میان آنان و دیگر مسلمانان مشترک است. این در واقع نوعی تعهد و التزام است. مثلا « به قرآن قسم می دهمت که انچه گفتم به دیگری نگویی» ؛ « به عیسی روح الله قسمت می دهم که خواهشم را بپذیری» . کسی را نمیشناسم که به خاطر چنین تعهدی کاری خلاف میل خویش بکند ؛ ولی بهانۀ خوبی است که می گویند: « اگر قسم نمی خوردم چنین کاری نمی کردم». افغانان عموما هیچ کاری را بدون خوانی ( خواندن سوره فاتحه) آغاز نمی کنند و تصور می کنم این رواح تنها متعلق به انان است. یکی از حاضران سورۀ فاتحه را میخواند و دیگران « آمین » می گویند . حاضرین در طول قرأت سرها را پایین و دستها را بالا نگخ می دارند و چون قراء ت تمام شد دستها را بر صورت و محاسن می کشند. این تشریفات در همۀ مراسم رعایت می شود ؛ مثلا آغاز سفر , انعقاد قرار داد, عروسیها و خلاصه بیشتر امور زندگی . پابندی به عبادت هیچ کس منظم تر از افغانان , پایبند انجام مراسم عبادی نیست. نماز های پنجگانه را سر وقت می خوانند . نخستین نماز در اول بامداد و آخرین نماز در خفتن. مؤذن آغاز هر نماز را با صدای بلند اعلام می کند. اذان از فراز گلدسته ها آن قدر بلند گفته می شود که به گوش هر مؤمنی برسد:« الله اکبر» صدای اذان متین و خوشایند است. باشنیدن اذان مردم به مساجد روی می آوردند. اما کسانی که به کاری مشغولند, خود را زحمت نمی دهند. کسی که در جمع نشیته و اذان را می شنود , آن را تکرار می کند و به نماز روی می آورد اما وقتی که من در جمع بودم, برخی همچنان با من می نشستند و بعضی در قسمت دیگری از اتاق سجاده ها را گسترده نماز می خواندند و بدون وضو به نماز می ایستادند بی پروا از این که کسی متوجه استیا نه . و پس از نماز دوباره به جمع می پیوستند . نماز گزار رو به سوی می اورد. اما وقتی که من در جمع بودم , برخی همچنان با من می نشتند و بعضی در قسمت دیگری از اتاق سجاده ها را گسترده نماز می خواندند و بدون وضو به نماز می ایستادند بی پروا از این که کسی متوجه است یا نه . و پس از نماز دوباره به جمع می پیوستند . نماز گزار رو به سوی قبله, یعنی مکه دارد . ثروتمندان بخصوص در سفر برای تعیین جهت قبله , قطب نما همراه دارند.ادای نماز نه تنها فریضل دینی است بلکه توسط قانون مدنی هم نافذ شده و تارک نماز یا هر فریضۀ دیگر توسط محتسب پیگیری و مجازات می گردد روه هم به همین طریق نافذذ است, و بدقت رعایت می شود . در طول روز از بامداد تا شام نخوردن و ننوشیدن, حتی نکشیدن قلیان دشوار است ولی خاجیان از گرفتن روزه معافند. ادای حج برای هر مسلمان یکبار در طول زندگی فرض است. بسیاری از افغانان این فریضه را ادا می کنند . معمول ترین راه حج برای افغانان از طریق سند است که مسافران از آنجا به عزم بصره یا مسقط به کشتی می نشینند و بقیه راه را تا مکه از راه زمینی طی می کنند. حاجیان مناطق شمال- شرق با قایق از طریق رود سند می آیند. عزم این سفر مقدس آنان را از دستبرد اقوام چپاولگر هم در امان می دارد. بسیاری از حاجیان با استفاده از خیرات به تقویتشان در طول سفر می پردازند. بنیاد های خیریه در مکه در مکه بنیاد های خیریه زندگی حاجیان راتأمین می کنند . این مؤسستان- شامل مسجد ها و نوعی کاروانسراها- به فرمان احمد شاه [ درانی ] ساخته شده است. چون شمار حاجیان کم باشد مازاد تسهیلات ان مؤسسات خیریه میان عربها توزیع می گردد. همین است که عربها خوش ندارند شمار حاجیان افغان بسیار باشد و از هر فرصتی برای آزاران استفاده می کنند؛ خصوصا که به دلیل فارسی زبان بودن آنان را شیعه می شمردند. افغانان از ترس بربریت و چپاولگری اعراب بدوی داستانها می گویند , و می گویند که بدکارترین چپاولگران افغان در مقایسه با عربها کودکانی بیش . خیرات دین اسلام بر هر مسلمان مقرر داشته هاست که بخشی از درآمد خویش را در راه خا صرف کند. همۀ هدایا برای اشخاص مقدس و حتی مستمری ملایان و خیرات سائلان نیز از همین محل پرداخت می شود. در نواحی دور افتاده که ساولی نیست این خیرات صرف مهمانیها می شود و به هر صورتی آنان فرائض دینی شان را ادا می کنند. قمار شمار و بخت آزامایی ممنوع است, هر چند به این ممانعت چندان توجهی نمی سود؛ اما افغانان اهل قمار نیستند . میخواری البته ممنوع است و در واقع تنها ثروتمندان به باده نوشی می پردازند.برخی از بی بند و باران – در بعض از جاها- با خوردن بنگ به نشئه فرو می روند که ان هم کن از باده نوشی نیست. به هر حال , این مردم هم مقایسه با همتایان هندیشان با وقار ترند و کسی که نشئۀ بنگ باشد , برخلاف شهر برهمنان- پونه- کمتر در میان افغانان ظاهر می شود. مقام محتسب که وطیفه اش نظارت بر اخلاق اجتماعی است بسیار ناخوشایند است. محتسب غالبا متهم بر گرفتن رشوه از بزهکاران است؛ حتی می گویند با تهدید بیگانهان هم از انان حق می گیرد. او صلاحیت زدن چهل دُره را داردارد دُره تازیانه چرمی است که دستۀ چوبین دارد( و بر اساس توصیف قران یا حدیث ساخته شده است) همچنین محتسب می تواند مجرم را در ملاعام تشهیر کند. او را وارونه بر خر بنشاند چندان که رویش به حانب دم الا باشد – و در شهر بگرداند. من محتسب پشاور را غالبا در حالی دیده ام که تسمه ای که نشانۀ منصب او است به کمربسته و تنومند تر از دیگران بود و معقول به نظر می رسید. اما مردم پیوسته بدش می گفتند. مُلایان و روحانیان- هر چند منصبی هم نداشته باشند- مشتاقانه مردم را به تقوا و پرهیزگار ی فرا می خوانند و از لذایذ بر حر می دارند. مُلایان هر جا چنگ و عود ببینند می شکنند؛ اما نقاره نی وسُرنا را مجاز و انها را سازهای مردانه و زرمی نی دانند و دیگر سازها را زنانه و مخالف شأن مسلمان راستین می شمارند . با این همه مردم خیلی هم پروای چنین زندگی پارسایانه را ندارند . ملایان موارد بسیار مهم سرپیچی از دین و اخلاق را زیر سانسور می گیرند و در بسیاری موارد قدرتی ندارند. ملایان ملایان بسیارند . در میان هر طبقه ای- از درباریان وزیران تا قبایل بدوی و بینوایان- دیده می شوند. شمارشان با توجه به جمعیت اطراف شهر ها بسیار است و از انان به صورت گروهی با نام « عُلما» یاد می شود . انان مردمانی فعال , نسبتا لایق و مراقب مقام والای خویشند. بر بیشتر دانشهای متداول تسلط دارند. اموزش جوانان و ادارۀ دادگاهها در سراسر مناطقی که به شاه وفادارند, کاملا به انان مفوض شده است . این امتیازات همراه با احترامی که در میان مردم نادان و خرافه پسند به آنان می شود ملایان را قادر ساخته است تا بر افراد و حتی گروهها نفوذ نا محدودی داشته باشند. فرمانداران و دیگر افسران کشوری را زیر نظارت بگیرند و حتی با مداخلاتشن شاه را به مخاطره افکنند . این قدرت بر ضد کسانی که کارهای خلاف شرع می کنند و بر ضد الحاد به کار می رود. در مناطقی که نیروی دیگری برای حفظ صلح نیست , نیروی ملایان مفید واقع می شود. روحانیان با چپنها ( رداها) ی بلند در میان اقوامی که اماده نبردند ظاهر شده با شفیع آوردن قرآن , خواندن ادعیه و یاد کردن نام خدا سرانجام در میان انان صلح و آرامش بر قرار می کنند. مُلایان در اطراف پشاور بخصوص در نواحی متعلق به ردرانیان قدرت بسیار دارندو در شهر پشاور شاه تا حدود زیادی جلو آنان را می گیرد و انان را مجبور می سازد که هر گاه ستمی بر آنان شده باشد به دادگاهها شکایت برند؛ یا اینکه منتظر می نشینند تا سر فرصت بر دشمنشان فتوای کفر یا بدعت صادر کنند و احساسان تعصب آمیز مردم را بر ضد آنان بر انگیزند یا انان را به پنجۀ قانون بسپارند اما در مناطق دور افتاده آسیب رسانیدن به یک مُلا غوغا به پا می کند . در چنین مواقعی ملایان دیگر همکارن را گرد می آورندع مراسم تدفین را به تعقیب می اندازند؛ بر مخالفان فتوای تکفیر صادر نموده رسما آنان را طرد و لعن می کنند. هر گاه نتوانستند مخالفان را با این کارها به تسلیم وادارد پرچم سبز را بر می افرازند ؛ طبل می زنند و صلاة می کشند و اعلام می کنند که هر کس با آنان یکجا شود شهید است و هر کس از انان دور بماند مطورد است . بدین سان بزودی جمعیتی تشکیل می دهند که خود ان را لشکر می خوانند و چون افغانان بیش از آنکه از لشکر شان بیم داشته باشند از طعن و لعنشان می ترسند ع مخالفان را به پذیرش شرایط انان اماده می سازند. آتش زدن و غارت خان و مان رئیس مخالفان و تحمیل جریمه بر مخالفان او از جمۀ این شرایط است. داستانها گفته اند از اینکه از بانگ لشکر مُلایان حصار ها فرو ریخته شمشیر هایی که قصد انان کرده کُند شده و گلوله هایی به سوی انان شلیک می شده باز گشته اند. با این همه باری در نزدیکی پشاور یکی از خانان هشت نغر در برابر لشکر ملایان به مقاوت پرداخت و این هنگامی بود که ملایان برای تحمیل معاملۀ پر سودی نزد او رفته بودند. او انان را به عقب راند و تلفاتی برانان وارد کرد. کار او باعث خوشحالی همسایگان شده بود هر چند در این نواحی ملایان را به دیدۀ تعظیم می نگرند؛ به گمان من مردم بیش از انکه به آنان علاقه مند باشند از انان می ترسند در غرب کشور قدرت ملایان نسبتا محدودتر ولی احترامشان بیشتر است؛ خصوصا در روستاها حتی در آنجا هم مردم از اقدامات ناگوار و آزمندیهای انان در برابر مهمان نوازیهای مردم شکوه دارند. قدرت آنان جتی در شهر های نواحی غرب مخصوصا در روزگار سلطنت تیمورشاه که یک مُلا صدر اعظم بود,احساس شد. باری در قندهار قدرت آنان به حدی رسید که گروهی بر کفایت خان تاختند؛ به حرم او داخل شدند و اِنعام خواستند . انان اعتراض کردند که خان پلوهای رنگا رنگ می خورد و خوراک آنان نان خشک است . کفایت خان یک فارسیوان شیعه بود که به مناصب عالیه رسیده بود. او با زحمات بسیار و تنها با پادمریانی شاه توانسته بود به این غوغا پایان بخشد. مُلایان در میان مردم زندگی پارسایانه ای دارند؛ برخی در خفا بسیاری از اعمال خلاف را بدون اینکه رسوا شوند- انجام می دهند. بسیاری از آنان متهم به سود خواری اند. سود خواری در قرآن صریحا منع شده است اما معدودی از مسلمانان خلاف این دستور را انجام می دهند, در حالی که مقابله با آن کار سختی نیست . بسیاری از مردم با سپردن پول به بازرگانان و سهیم شدن در بخش از سود آن قناعت می ورزند . یا پول را به صرافان می دهند و سهمی از بهرۀ گردش ان را دریافت می کنند .و اما بسیاری از ملایان آشکار را پولشان را با ضمانت استوار – ه سود می دهند و بدین سان بر دارای خویش می افزایند. انان بخشی از زمینهای کشور را صاحب شده اند؛ اما از آنجا که همۀ مُلایان سود نمی خوردند ؛ بقای چنین جمع بیشماری شگفت آور است. در کنار مُلایانی که منصب روحانی دارند یا از دولت حقوق و مستمری می گیرد( که بحث آنان در جایی دیگر بتفصیل خواهد امد) مُلایان روستاها از محصول کشاورزان یا از رمۀ دامداران سهمی دریافت می دارند. برخی از طریق تدریس فقه و انجام تشریفات مذهبی امرار معاش می کنند. برخی در مدارس تدریس می کنند یا معلم سرخانۀ فرزندان اغنیا می شوند. برخی مشغول و عظ و تبلیغ اند و زندگیشان از طرف مردم تأمین می گردد . برخی با سهمیۀ اوقاف که دولت و روستا به طلبه اختصاص می دهند گذران می کنند . برخی از مهمان نوازی مردمی که در مناطقشان سفر می کنند بهره مند می گردند . عده ای هم با کشاورزی یا وسایل دیگر به زندگی و تحصیل علم ادامه می دهند . کسی را مُلا می گویند که یک دورۀ منظم تحصیل را گذرانیده و امتحان لازم را داده باشد. اجازۀ عضویت نامزد مُلایی طی مجلس و مراسم معینی اعطا می گردد . بخشی از این مجلس انجام مراسم « دستاربندی» است که توسط شخصیت برجستۀ مجلس صورت می گیرد. مُلایان جامۀ مشخصی دارند . جبه گشاد و بلندی از کتان سفید یا سیاه و عمامۀ سفید مخصوص بسیار بزرگ . ملایان نه اتحادیه ای همانند روحانیان اروپایی دارند و نه وزیر فرمان رئیس معینی و نه هم پیرو قواعد خاصی- مانند روحانیان انگلستان – هستند. جُز ملایانی که از دولت حقوق می گیرند , دیگران به اختیار خویشند . همکاری ملایان تنها با احساس علایق و منافع مشترک است. همه ازدواج باشند؛ فقط اندکی سختگیرند. برخی بسیار باوقار و متین اند و دیگران با همه می جوشند و در هر کاری سهم می گیرند. شاید یکی از آنان را ببینید با دستاری بزرگ بر سر و دستمال آبی دو گزه بر شانه ها, عصای بلند به دست و کتاب فقه زیر بغل که با گروهی از طلبه در خیابان قدم می وزند و یا در خانۀ یکی از اغنیا می نشیند و در حالی که آستیهای گشادش می جنبد می کوشد با اشارات انگشت شهادت نظراتش را به جمع بقبولاند و یا با حکایت و لطایف صاحبخانه را سر گرم سازد و قوطی بزرگ نصوارش در جمع دست به دست می گردد. چنین مُلایان مجلس آرایان خوبی اند. در بیشتر انجمنها و مباحثات شرکت می کند و اطلاعاتشان در امور مدنی باعث تعظیم همۀ همردیفان می گردد. شاید برخی چنین پندارند که ملایان باید دشمنان بزرگ پیروان دیگر ادیان باشند یا حد اقل از انان دوری گزینند- چنان که من هم می پندارم ملایان ایرانی چنین اند- در حالی که چنین نیست . من با بسیاری از ملایان آشنا بوده ام برخی بسیار بیشار هوشیارند و طبعی سازگار و موافق دارند. مخصوصا من با دو تن از ملایان آشنا بوده ام . برخی بسیاری هوشیارند و طبعی سازگار و موافق دارند. مخصوصا من با دو تن از ملایان اشنا شدم که پسران خان علوم عالم بزرگ وقت بودند. اطلاعات گسترده و طبعی آزاد داشتندو نظیر آنان را در میان مُلایان هندوستان و افغانستان ندیدم. گفتن این که ملایان به صورت عموم یک گروه مفیدند یا نه , آسان نیست . در بسیاری از بخشهای مملکت مفیدند؛ زیرا با مواعظ خویش تمایل سلطه جویی مردمانی اداره ناپذیر را اعتدال می بخشند و آن مقدار علم و ادبی که فرا گرفته اند در اعمال و رفتار شان منعکس می گردد . معتقدم که وجود مُلایان برای وضع موجود افغانان مفید است اما غالبا می توان انان را مانعی در انتقال افغانان به یک زندگی بهتر دانست . انان مذهبشان هیچ یک با مرحلۀ عالی تمدن سازگار نیست. آیین متناسب با زندگی اعراب بادیه که در میان آنان ظهور کرد.افزون بر مُلایان کسانی دیگری هم هستند که به دلیل پارسایی یا به برکت نیا کانشان مورد احترامندو گروه دوم سادات یعنی دودمان حضرت محمد ( ص) می باشند- از گروه نخستین به نامهای درویش, فقیر و مانند ان یاد می شود . این نامها را یا خود بر می گزینند یا به دلیل اندک تفاوی که در اداب و اعمال با دیگران دارن , به انان داده می شود. گروهی به نام « قلندر» تقریبا برهنه در گشت و گذارند؛ گروه دیگر آواره گردند و جایشان در مزارات و مقابر است . برخی در شهر ها زندگی زاهدانه دارند و گروهی در شهر ها معتکف ومشغول عبادتند این عابدان و زاهدان در همۀ عصر ها در افغانستان مورد احترام بوده اند. نیمی از تاریخ افغانستان پر از داستانهای چنین مردان و زنان روحانی و مقدس است که در این کشور ظهور کرده اند آرامگاه چنین اشخاص مقدس سا اماکنی که به خاطر زندگی فوق العاده و کارنامه های انان شهرت یافته است هنوز هم مقدس و مورد احترام است. کسانی که چنین امان پناه می برند حتی از انتقام قتل هم در امانند . رسم یوسفزیان- که بی قانون ترین قبایلند- مثال خوبی از احترام به اماکن مقدسه است. آنان هنگام رفتن به جنگ زنان را در یکی از این اماکن می گذارند تا ازانتقام دشمن در امان باشند. شمار چنین افراد مقدس اکنون رو به فزونی است و غفلت مردم باعث می شود تا به این افراد نسبت کرامات بدهند و معتقد باشند که انان از موهبتی بر خوردارند که وقایع را پیش بینی کرده و آینده را می بینند. حتی طبقات بالا هم به آنان چنین عقیده ای دارند. شاه نیز در کار های مهم با آنان مشورت می کند . برخی باید با نیرنگ به چنین مدارحی رسیده باشند. اما سه تن از پیرانی که هنگام اقامت من در پشاور بودند چنین ادعاهایی نداشتندکه مثلا قدرت ماوراء طبیعی داشته باشند . آنان نزد همه محترم بودند؛ حتی شاه هم تا اصرار نمی کردند. در حضور شان نمی نشست و معلوم بود که به چنین احترامات وقعی نمی نهادند در کارهای حکومت آزادانه گفت و گو داشتند و کارهای ناپسند حکومت و ملت را نکوهش می کردند تنها تقوایشان انان را به چنین درجه ای رسانیده بود. در شمار عالمان بزرگ نبودند مگر بندتر دو روحانیی که من دیدم نه خوشامدگویی و نه تُرش رویی داشتند . رفتار و کردار معتدل و پسندیده شان انان را از دیگران متمایز می ساخت. خرافات خرافه پسندی افغانان تنها به باور داشتن به چنین پیروان دروغین نمی شود. من موارد متعددی از ساده لوحی انان را در این کتاب آورده ام . در اینجا مطالبی را که به جای دیگر ننوشته ام یاد می کنم. همۀ افغانان به کیمیا گری و جادوگری باور دارند و هندوان را در این دو پیشه بسیار ماهر می پندارند اما حضور شاه پیوسته در جست و جوی سنگ فیلسوف بود و هنگام اقامت من در پشاور بیشتر اوقاتش صرف این کار می شدو یک مسلمان هندی که تازه از مکه باز گشته بود اورا در این کار یاری می کرد. با آنکه این کار در قرآن منع شده است امام همچنان به کارش ادامه می داد؛ پول فراوانی خرج می کرد و به معاونش اعتماد کامل داشت. یکی پونه شد بود . در این هفته یکی از هموطنانش دریافته که او به کمک یک هندی سر گرم اخذ تدابیر و تجاربی برای بدست آوردن دل محبوبۀ خویش است. غار عجیب در نزدیکی فندهار غاری است که ان را اغاز جمشید می گویند . یک طرف این غار ظاهرا توسط سیلاب بسته شده است. اما افغانان می گویند که چون قدری داخل غار پیش برویم صدای هیاهوی باد و شرشر آب از انتهای غار به گوش می رسد و هیچ کس نمی تواند از حد معینی پیشتر برود؛ زیرا چرخی در پره هایش شمشیر ها تعبیه شده پیوشته درگردش است و هر چیزی را که پیش رود نابود می سازد . با این همه برخی از ماجراجویان از ان گذشته و به باغی وارد شده اند که همانند ان را ندیده بودند. چمنهای سبز, درختستانها, جاهی خوش آب و هوا جویهای زلال , هزار رنگ گلهای خوشبو و زیبا , میوه های خوشبو و نوای موسیقی منظرۀ فوق العاده ای را ساخته بودند که تنها بهشت موعود می توانست با آن برابری کند! غول بیابانی افغانان عقیده دارند که در کوهها و بیابانهای خاموش دیوی است که آن را « غول بیابانی» می نامند و ان جانوری است عظیم الجثه و مخوف که رهگذران را می خورد. انان دیدن سراب را که بر اثر خطای باصره صورت می گیرد به همین موجود نسبت می دهند که رهگذران را می فریبد و چون نزدیک شوند انان را پاره پاره می کند. شهر خاموشانافغانان به گورستان بسیار احترام می گذارند. گاهی به آن شاعرانۀ « شهر خاموشان» می دهند و معتقدند که روان مردگان از بدن جدا شده و هر یک روی گورش نشسته است, اما دیدگان فانی ما آنان ا نمی بیند . روان مردگان از بوی حمایل گلهای آویخته بر روی گورها و بخورهایی که بازماندگان دود می کنند بهره مند می گردند. همچنان آنان به وجود انواع ارواح و اجنه باور دارند؛ اما تصور نمی کنم در مورد دیدن ارواح چیزی شنیده باشم هر چند ارواح چهار خلیفۀ اول در جامعه های نور در طول جنگ میان شیعیان و سنیان در یکی از کوههای کابل دیده شده است. تعبیر رؤیا افغانان به خواب دیدن , تعبیر آن و ارتباطش با رخدادهای زندکی نیز عقیده دارند. شخص معتبری حکایت می کرد که روزگاری از خشم وفادارخان ( صدر اعظم) متواری بوده است. در خواب وفاداری خان را دیده که بسیار ضعیف و سیاهپوش است و دستهایش می لرزد؛ چنان که نمی تواند کمر بندش را بگشاید اندکی پس از بیدار شدن گفتند کسی امده است . تازه وارد خبر خلع و زندانی شدن وفادارخان را اورده بود!پیشگویی و فال بینی انان همچنان به پیشگویی از طریف ستاره شناسی و انواع فال بینی و رمالی باور دارند . رایجترین شیوۀ غیبگویی شان شانه بینی است . با گرفتن استخوان شانۀ گوسفند در برابر نور و معاینۀ نشانۀ ان آینده نگری می کنند . این کار توسط اشخاص تعلیم یافته اجرا می شود و همانند « فال قهوه» نزد مردم ماست که بسیار مهارت و تخیل می خواهد. قُرعه کشی با تیر شیوۀ دیگر طالع بینی است. و آن کشیدن تیر بدون دقت و توجه از چلۀ کمان است که از شیوۀ عبور ان می توانند نشانه هایی از چگونگی وقایع به دست آورند. با تسبیح هم فال می بینند؛ چنان که در موضوعی نبیت می کنند و انگشت روی تسبیح می گذارند و با شمدن دانه ها از همان محل پی به کیفیت [ منفی یا مثبت بودن] موضوع می برند. به یاد دارم ( در 1809 م پیش از نبرد بزرگ شاه شجاع با رقیبش) گفت و گویی با یک وزیر فارسیوان او داشتم که می گفت دلایل قوی دارد که در این نبرد شاه شجاع پیروز می شود من سخن اورا به یاد داشتم و می خواستم نظر دیگر بزرگان را هم بدانم , با تعجب دریافتم که پیشگویی او در نتیجۀ فال بینی با تیر بوده است. وزیرکه ناباوری مرا دید در رفع ان کوشید و گفت که خود نیز به این پیش گویی باور نداشته است ولی این شیول خاص توسط پیامبر سفارش شده و هر گز خطا نمی کند.افغانان که از سویی به غیبگویی باور دارند , نیازی به چاره سازی و تدبیر در برابر وقایع نمی بینند و در هر کاری « توکل به خدا » را پیشه می سازند. استخاره و فال حافظ شیوۀ ظریفی از فالگیری در میان افغانان مانند « فال ویرژیل» ماست و ان گرفتن کتاب به صورت عمودی بالای عطف ان و گشودن کتاب بدون انتخاب است . کلماتی که به این طریق پیش چشم خواننده می آید , بیانگر پیشگویی موضوعی است که شخص نیت کرده است. بهترین کتاب برای این موضوع قرآن است . پیش از استخاره روزه, نماز و دعا شرط است . هنگام استخاره هم شخص باید با وضو باشد. « دیوان حافظ» هم برای تفال به کار می رود . داستان لطیفی است که باری شخصی در لاهور پس از خلع شاه زمان و آشوبهایی که پیش امده بود, از دیوان حافظ فال گرفت و نیتش این بود که سرانجام کدام یک از پسران تیمور به تخت شاهی خواهند نشست ؛ این بیت در جواب امده بود: سحرز هاتف غیبم رسید مژده به گوش که دور شاه شجاع است, می دلیر بنوش که همین طور هم شد.افغانان به نیروی طلسم و تسلط بر جن و پری و دیگر خرافات هم باور دارند که پیش از این یاد شد. 6 مهمان نوازی , تاراجگری , رسم و رواجها...یکی از بارزترین مشخصات افغانان مهمان نوازی است و این صفت یکی از افتخارات ملی آنان شده است. هر که مهمان نواز نباشد, گویند که افغانیت ( پشتونولی ) ندارد. هر کس بدون تفاوت می تواند از این حق استفاده کند. اگر مسافری با دست تهی در سراسر کشور سفر کند, گرسنه نخواهد ماند گرچه شاید در شهر ها چنین نباشد. برای یک افغان تحقیر آمیزتر کاری از این نخواهد بود که یکی مهمان را از خانۀ او بیرون ببرد . خشم او بر مهمان نیست بلکه بر کسی است که مهمان را وادار به رفتن کند . شرح مهمان نوازیها در بخش قبایل خواهد امد در اینجا نکته هایی از اصول مهمان نوازی می آوریم: ننواتی دخیل شدن ( ننتواتی ) یک رسم و یژۀ افغانی است . اگر یکی از کسی خواهشی داشته باشد , با خانه یا خیمۀ او می رود و تا به خواهش او پاسخ مثبت ندهد , از نشستن بر فرش یا خوردن طعام او خود داری می کند. رد تقاضای دخیل صدمه ای برشأن و مقام صاحبخانه است. این رسم چنان قوی است که فردی که بیم بزودی گرفتار دشمن شود به خانۀ شخص دیگری دخیل می گردد و از او پناه می جوید و او هم ناگزیر می پذیرد. صاحبخانه تنها هنگامی از پذیرش مهمان دخیل خود داری می کند که یا از هر مداخله ای ناتوان باشد و یا وجود شرایظی مداخلۀ اورا نا موجه سازد.دشواتر از آن رسمی است که بانویی چادرش را به منزل یک افغان می فرستد و از او برای خود و خانواده اش یاری می خواهد. ملکۀ تیمورشاه با همین تدبیر حمایت سر فرازخان ( پدر وزیر کنونی ) را جلب کرد و به کمک او پسرش شاه زمان را به شاهی برنشاند. این رسم با قوانین مهمانوازی ارتباطی ندارد ؛ بلکه تنها ان قانون است که دخیل را در حمایت صاحبخانه در می آورد . دخیل اگر چه دشمن سر سخت میزبان باشند تا در حمایت او است در امان است و ناشناسی که در خانه ای دخیل می شود تا در آن رسوتا یا محل باشد در پنا میزبان خویش است.این اصل ضرورت تأمین امنیت فراریرا – هر جرمی که داشته باشد- به میان می اورد. با همین خاطر جمعنی اتفاقات بسیاری مانند گریزاندن یک زن یا قتل و فرار و دخیل شدن در اولس دیگر رخ نمی دهد . حفاظت از دخیل محدود به حورۀ روستا با منطقه است و بیرون از آن محدود رعایت نمی شود . در میان برخی از قبایل تاراجگر افغان مثالهای مشخصی موجود است که نخست به یک فراری پنها داده شده و با تحفه و هدایا مرخص گردیده اما چون از محدودۀ منطقۀ میزبان خارج شده [ همان میزبان] بر او تاخته است . برای یک اروپایی بسیار عجیب است که چگونه میزبان پس از محبت و خوشرفتاری پس از ختم مراسم مهمانداری از آسیب رسانیدن به او نمی پرهیزد در واقع در مورد شخصیت انان بیش از هر دو چیز فهم این نکته دشوار است که رفتار شان با نشناسان ترکیبی است از دلسوزی و سنگدلی ؛ بخشش و آزمندی. ظاهرا در بخشهایی از مملکت که حکومت در ادارۀ انها نا توان است , تاراج رهگذاران امری عادی شمرده می شود ؛ در حالی که از دیگر جهات , رفتار شان پر از لطف و مهربانی است. آنان بیش از انکه رهگذری را بستاند, به مسافری که برهنه است ردایی می بخشد.اگر این کردار های ماناقض تنها در کشور خود شان از آنان سر می زد می توانستیم گفت که ناشی از علاقۀ طبیعی شان به دارایی و حس افتخار در مهمان نوازی است اما در یک کشور بیگانه که هیچ معیاری در مهمان نوازی ندارند, چه می توان گفت؟اما چنان که دانسته ام , انان در میهن یا در خارج تا دلیلی برای عدول از اصول خویش نداشته باشند , در برابر بیگانگان رفتاری پُر از ادب و مردم دوستی دارند؛ و چون انگیزۀ تاراج بیگانه اس موجود باشد حتی اگر بتوان با فریب چیز بیشتری را او به چنگ آورد , دیگر اثری از حسن نیت و انصاف در اعمالشان نمی توان دید. در واقغ نه این عادات پسندیده همراه با مهربانی همگانی است و نه هم غیبت یکی دلیل نبودن دیگری است . شاید حسن نیت و انصاف را نتوان یکجا دریافت مگر انکه قانون از انها حمایت کند که در ان صورت همان شرایطی که افراد را در عملشان آزاد می گذاشت آنان را به یاری و تکیه بر همدیگر وا می دارد. شاید بر پایۀ همین دلیل بسیاری از مردم آسیا رادر جنبه هایی انساندوستی بر انگلیسیان هم طبقه شان- که در دیگر صفات حسنه تقدم دارند – برتر بشماریم. تاراجگری ظاهرا تارج مسافران از نقص قانون « پشتونولی » نشأت می گیرد. قانون « پشتونولی» در حفظ عدالت به زور مظلوم و خویشاوندان و قبیلۀ او متکی است. بیگانه که نه خویشاوندی دارد و نه قبیله ای امنیتی هم ندارد. برای اثبات این فرضیه باید گفت که افغانان نه سرزمینهای همسایه را تاراج می کنند و نه کسانی را که در بخش از سرزمینشان زندگی می کنند . تنها مسافرانند که هدف دستبردقرار می گیرند. رسم تاراج در نقاط مختلف کشور و در زمانهای مختلف به درجات مختلف بروز می نماید. حکومت شاهی تا انجا که نفوذش گسترش می یابد حقوق همه رایکسان حفط می کند در نتیجه چون حکومت از ثبات برخوردار است فرد کمتر با خطر مواجه می گردد , مگر در میان قبایلی که به مخالفت با شاه برخاسته باشند. وقتی جنگ داخلی در می گیرد, دیگر ضابط و قانونی وجود ندارد. یک مسافر همان گونه که در کوههای وزیرستان تاراج می شود در نزدیکی کابل هم غارت می شود بدون اینکه تاراجگران مجازات گردد.تنظیم امور شهر نشینان و کسانی که در ناحیه ای به صورت دایمی مقیم اند, توسط حکومت مردم را از چنین دست درازیها در امان می دارد. و ممکن است نادرست ترین افراد همچنان به کارهای نادرست ادامه دهند. در غرب مملکت , قوم اّچکزی- که شاخه ای از دُرانی است- و نورزیان- که در بیابانهای بلوچستان و در مجاورت ایران زندگی می کنند- وبخشی از توخی – که شاخه ای از غلزی است و در بخشی از کوههای پاروپامیز زندگی دارند – عادتا راه مسافران را می زنند. نواحی – جز در مواقع شدت اغتشاش – برای مسافران امن است. آشوبهای مداوم وضع را دشوارتر می سازد. می گویند در غرب مملکت مالداران بیش از کشاورزان علاقه مند به تاراجگری اند . قبایل کوه سلیمان – بویژه خیبریان ووزیران- در تاراجگری بسیار بد نام اند. آنان با توجه به شرایط داخلی حکومت خویش نباشدو در آن صورت در روز روشن و در جاده ها دست به غارت می زنند.وقتی به حد کافی در امنیت نباشد, از مال التجاره سهمیه های گزاف می گیرند و یا تقاضاهایی می کنند که رد نمی شود. هنگامی که جرأت تاراج نباشد , دست به سرقت می زنند اما در جاده های حومۀ شهر ها با توجه به حفظ خیبریان- در صورت توافق , عبور امن کاروانها را از سر زمین خود تضمین می کنند. این بزرگان در مقابل هدیه ای مختصر گروهی کوچک – و گاه یک نفر- را برای بدرقۀ که نفوذ حکومت اندک و امکان غارت و تارج بسیار است شمار همراهان متناسب با مقدار مال التجاره تعیین می گردد . گفتنی است که چنین تدابیر برای اقوامی که رابطّ ضعیفی با شاه دارند و میل غارتگری در میانشان قوی است, نیز تأثیر مطلوب دارد. در میان این اقوام فرض بر این است که اولس با مسافر هیچ پیوندی ندارد و می تواند بر او بتازد و چنین تاخت و تاز, نبردی افتخار آمیز است؛ اما اگر تعهد حمایت دادند به پیمان خویش استوارند. از طرفی مردمان قبایل تابعه از کیفیت جُرم غارتگری بخوبی آگاهند . تنها کسانی که از آنان عزت و اعتبار بسیار کمی توقع می رود, دست به چنین اعمال می زنند. در مورد افتخار به نیکنامی افغانان باید گفت که تاراجگری آنان هر گز با قتل و کشتار همراه نمی شود. ممکن است شخص در دفاع از مال خویش کشته شود ولی چون دست از مقاومت بردارد دیگر خطری تهدیدیش نمی کند در مورد تاراج کاروانها توسط بزرگان اقوام در جریان نبردهای داخلی چیزی نمی گویم . این عمل مصلحتا صورت می گیرد و گاه در شرایط مناسب با وعدۀ استرداد , مجاز دانسته می شود. 7 آداب , رسوم و خصایل ویژه چادرنشینان و مسکن گزینانزندگی افغانان در همه جای کشور یکسان نیستو تنوعات ان بتفصیل در بحث قبایل خواهد آمد. در اینجا مشترکات عمومی بیان می شود. لازم است یکی از علل چند گونگی را همین جا یاد کنیم و آن تقسیم ملت به چادر نشینان و مسکت گزینان است. چادر نشینان را غالبا می توان در غرب مملکت یافت در آنجا احتمالا جمعیت را تشکیل می دهند اما در شرق مردم همه در خانه ها زندگی می کنند که تناسب جمعیتشان در تمام ملت باید بیشتر باشد. جمعیت چادر نشینان , به گمان اغلب کاهش یافته و معتقدم بازهم کاهش خواهد یافت. تسهیلاتی که موجب ان مردم در گذشته تغییر مکان داده اند , ظاهرا مخالف این باور است که آنان در گذشته همه مالدار بوده در چادر ها می زیسته اند؛ هر چند انکار نمی توان کرد که در قبایل کشاورزی نیز مهاجرتهای بزرگی صورت گرفته است . حرکت یوسفزیان از مرزهای ایران ویژه تا مرزهای هند در جای دیگری بیان شده است. این نیز معلوم است که دیگر قبایل پیرامون پشاور هم از شرق خراسان به سر زمین حالیۀ خویش کوچیده اند . در دوره های بعد غلزیان به فرمان نادرشاه کوچیده و منزل به درانیان پرداخته اند اما این یک جابجایی اجباری به دست یک فاتح بوده و طی یک سده, مهاجرت داوطلبانه ای صورت نگرغته است به عقیدۀ من انان به زراعت دل بسته اند, در واقع دلبستگی به خاک دارند. معلوم نیست که این جابجایی ها هنوز ادامه داشته باشد. ما شماری از مردمان را مبینیم که هر چند چادرشنشین اند و مالدار, از مزارعشان فراتر نمی روند و این نشانۀ ارتقای مرحلۀ آنان از کوچ فصلی تا کشاورزی در نقطۀ معینی از اقامتگاه تابستانیشان و اعمار خانه برای اقامت دائمی است؛ مثلا قبیلۀ استوریانی زندگی ملداری را گذاشته و کوچیگری را بر گزیده اند , اندک نیست . یک جهانگرد اگاه افزون بر امکان دلپذیر شدن زندگی با کوچ و چادر نشینی دو انگیزۀ دیگر را نیز در انتخاب کوچ نشینی قابل بررسی دانسته است: نا مساعد شدن خاک که مردم را ناگزیر از ترک ان می سازد؛ دوم , کردار نادرست حکومت که مردم را ناچار می سازد برای گزیر از بیداد خانه به دوش گردند. اما در مور افغانان نمی توانم این نظر را بپذیرم . به عقیدۀ من زندگب مالداری برای آنان دلپذیر است . با رغبت آن را می پذیرم و با اندوه ترک می کنند و اینکه مثالهای اندکی از ترک مزارع و پذیرش مالداری داریم , بسته به عادت است . چادر نشینی و مالداری افزون بررهایی مردم از بیداد یک حکومت شاهی – که خاص اقوام کوچی نیست – منافع دیگری هم دارد. زندگی مالداری آسان آزاد و امن است. همه چیز بدون لزوم کار بسیار مهیا است از منافع اقلیمهای مختلف بهره مند می گردند و از یک زندگی یکنواخت و خسته کننده با دیدن مناظره گونان و زندگی ورزشکارانۀ دائمی امکان رهایی می یابند . شبانان که در هر نقطه پراکنده اند, از نظارت حکومت داخلی نیز آزادند. چند خانوادۀ خویشاوند که در سر زمینی فراخ با محصولی بیش از حد نیاز شان زندگی می کنند, برای تأمین آرامش نیازی به حکومت ندارند. هر چند که یک فرد زیر نظارت معدودی از رهبران اولس را بتوان آزاد شمرد, نمی توان اورا با فردی مقایسه کرد که در جامعه ای بر کنار از کنترل حکومت و بی نظمی خود سری زندگی می کند . یکی از دلایل ترک چنین زندگی رشک انگیز همان است که والنی کشف کرده است: دشواری تأمین مایحتاج و ادامۀ زندگی . این دشواری را باید شماری از شبانان بیش از کشاورزان احساس کنند . زندگی مالداری هنگامی دلپذیر است که جمعیت محدود باشد. ازدیاد انسانها و رمه ها روزبه روز چراگاهها را محدود تر و شبانان را ناچار می سازد تا برای تأمین زندگی به کشاورزی بر روی قطعه ای زیمن هم بپردازند. با این دگر گونی به جای انکه شخص صد میل سفر کند بر روی بیست جریب زمین زراعت می کند و ما یحتاجش را به دست می آورد . البته نمی توان انکار کرد که گاهی کشاورزان نیز , به دلیل نامساعد بودن زمین ناچار به مالداری روی می آورند؛ یا بیداد حکومت مردم را خانه به دوش و چادر نشین می سازد اما ه عقیدۀ من برخی عوامل تشویق کننده خود از طبیعت زندگی بی میز خیزند و من مخالفت تعمیم نظریه ای که در مورد آوارگان سوریه صدق می کند , بر همۀ کوچیان هستم . خانه ها شرح خیمۀ شبانان پسانتر خواهد آمد؛ همچنان که انواع خانه ها گزارش خواهد شد. خانه های معمولی از خشت خام و یک طبقه ساخته می شود. بامها یا مسطح و چوب پوش است و یا گنبدی و از موادی است که دیوارها از آن ساخته شده است. چون میز و صندلی نیست ؛ مبلمان هم نیست یا کم است؛ مردم بر روی فرشهای پشمی خشن و قطعات نمد می نشینند . قبایل بردرانی بر تشکهای چرمی یا نمدی می نشینند . شهرنشینان نیمکتهای پهن دورادور خانه می نهند( که آن را «صُفه می نامند) اما بیشتر رسم است که بر زمین نشینند. چون خودمانی بنشینند پاها را دراز می کنند, یا هر طور که راحت باشند می نشیننند اما چون بخواهند تشریفات را رعایت کنند پاها را زیر لباس جمع و پنهان می دارند( یعنی چهار زانو یامربع می نشینند.) چنین نشستنی برای یک اروپایی قابل تحمل نیست؛ اما مفاصل مردمان آسیایی چنان نرم است که باوصف فشرده شدن پاها بر روی زمین سخت, روزها- بدون ناراحتی- همچنان می نشینند. قلیان کار معمولی افغانان , چون نشیته اند, گفت و گو است . پیوسته چّلّم (= چیلم ؛ قلیان ) در مجلسان در گردش است . قلیان می کشند و گپ می زنند . رایجترین قلیان از سفال ساخته می شود که به شکل بطری یا دهانه ای پهن است. کسانی که وضع بهتری دارند قلیانشان از شیشه برنج و مواد دیگر به صورت آراسته منقش است . این ظرف را آب می کنند و دو لولۀ چوبی آراسته هم در آن تعبیه شده است یکی نی عمودی یا راسته که بالای آن سرقلیان را می نهند که محتوی تنباکور و ذغال با آتش است و دیگر نیی که به لب می رسد. چون کشیده می شود , دود از آب می گذرد و اگر آمیخته به ذرات روغنی و مواد دیگر باشد , پالایش یافته سپس به دهان می آید. همۀ فارسیوانان روزانه به دفعات از قلیان استفاده می کنند و در مقایسه با افغانان سلیقۀ بیشتری در تهیۀ قلیان به خرج می دهند . افغانان این دقت فارسیوانان را با انتقاد می نگرند؛ حتی داستانی می اورند که چند نفر فارسیوان به سفر رفته بودند؛ چون در بازگشت از انان پرسیدند چگونه سفری بود؟ گفتند خوب بود؛ ولی از نبودن قلیان در زحمت بودیم . معلوم شد که عدۀ مسافران دوازده نفر و شمار قلیانها یازده تا بوده است. در روستا از یک قلیان بزرگ همگانی در یک ساختمان استفاده می شود. نصوار افغانان بسیار قلیان نمی کشند و به جای ان نصوار می کشند و بسیار به آن عادت دارند . نصوار افغانی مانند نصوار اسکاتلندی خشک و نرم است. انان نصوار را مانند ما در قوطیهای پهن نگه نمی دارند. ظرف نصوار شان نوعی کدوی کوچک و خشکیده ای است که مغز ان را خالی می کنند. این میوه را بلاغون می خوانند و هندیان بیل می گویند و مقدار بسیاری به همین منظور از هندوستان وارد می شود. این ظرف در ندارد بلکه در بالا سوراخی کوچک دارد که از آن نصوار می ریزد. برخی از این کدوهای نصوار بسیار آراسته و دارای نقش و نگار است. احوالپرسی چون کسی وارد خانۀ دیگری می شود , می گوید« سلام علیکم» و صاحبخانه جواب می دهد « وعلیکم السلام» و بر می خیزد و دستاهای مهمان را در دست می گیردو می گوید: « شه راغلی , هر کله راشی ! » یعنی خوش امدید همیشه بیابیید! و عباراتی مانند آن مهمان می پرسد: « شه په خیرتی ؟» یعنی خوب و خوش هستی ؟ صاحبخانه جای مهمان را تعارف می کند و چون نشست احوال اورا جویا می شود و به گفت و گو ادامه می دهند . بینواترین افغانان هم این مراسم را اجرا می کنند؛ دیگر تکلفی در کار نیست . افغانان عموما تا حدی باوقار و متین اند اما این وقار و متانت مانع گفت و گوهای شاد نمی گردد . انان در عین سنگینی , گاهی قاه قاه می خندند.ضیافتها افغانان مردمانی خوش مشربند . افزون بر ضیافتهای بزرگی که مراسم عروسی و مانند آن ترتیب می دهند, در مواقع مناسب پنج- شش تن از دوستان را دعوت می کنند. اگر استطاعت داشته باشند گوسفند می کشند و با همان آدابی که پیشتر یاد کردم مهمانان را خوشامد می گویند. وقتی همۀ مهمانان امدند صاحبخانه یا یکی از اعضای خانواده دستهای مهمانان را می شوید . سپس غذا می آورند که عبارت است از گوشت آب پز و آبگوشت هم در ان هست , با نمک و گاهی فلفل در این آبگوشت نان ریزه می کنند و می خورند و می گویند بسیار خوشمزه است. نوشابه شان دوغ یا شربت است. بعضی هم از شیر گوسفند نوعی مشروب می سازند که اگر سکر آور نباشد, گرم کننده هست . میزبان بر سر سفره به تعارف می پردازد و اصرار می کند که : بخورید! مضایقه نکنید! بسیار است پیش از ضرف غذا . پس از آن دعا می کنند و در پایان مراسم میزبان را « کور و دانی » ( خانه آباد) می گویند.پس از صرف غذا قلیان می کشند. یا دایره وار نشسته داستان و بدل ( سرود) می خوانند پیر مردان داستانسرایان خوبی اند. داستانها از شاهان ووزیران دارند؛ نیز از جن و پری ؛ اما بیشتر از عشق و از جنگ ازن داستانخها بیشتر همراه با سرودها و غزلها است و پیوسته با یک نتیجۀ اخلاقی پایان می پذیرد.افغانان از این داستانها و غزلها بسیار لذت می رند و به آرامی گوش می دهند و می گویند: « ای شاباش». سرود ها تقریبا همه عشقی است ؛ اما سرودهایی نیز در ستایش نبردها قبایل و کارنامه های بزرگان دارند. برخی هم اشعاری از دیگران شاعران می خوانند و برخی نی , کمانچه سارنده سُرنا و رباب می نوازند و اواز خوانان با انها همنوا می شوند. سرودها و اهنگها را غالبا شبانان و کشاورزان ولی بیشتر شاعران حرفه ای می سازند گاهی هم آثار شاعران معاصر و یا متقدم را می خوانند. شکارشکار دلپذیر ترین سرگرنی افغانان است. نوع شکار با توجه به طبیعت مناطق و جانوران شکاری فرق می کند. غالبا گروههایی بسیار سوار بر اسب یا پیاده به صوت نیم دایره حلقه ای بر گرد شکار ها تشکیل داده انها را به پیش می رانند تا در یک درۀ تنگ یا محل مناسب دیگری جمع شوند . سپس با تفنگ و سگهای شکاری به جان آنها می افتند و اغلب روزانه یکصد تا دویست جانوررا شکار می کنند . غالبا چند صیاد مکررا با سگهای تازی با تفنگ به شکار خرگوش , آهو و رویاه می روند و در راه هم اگر صیدی ببینند, به تیر می زنند. در بخشی از کشور خرگوش را با راسو ( موش خرما) صید می کنند. برای شکار آهو گلۀ گاوها یا شرتان را تعلیم می دهند که میان شکارچیان و شکارها حایل گردند و شکارچیان را از دید شکاری نهان دارند . سپس شلیک می کنند در زمستان گرگ و دیگرجانوران وحشی را دبر برف تعقیب و در لانه هایشان انها را شکار می کنند. بعضی هم نزدیک چشمه ها گود الهایی کنده و در انها پنهان می شوند و چون شبانه اهو یا جانور دیگری می آید که آب بنوشد , شکارش می کنند . کفتار را شبانه صید می کنند و هنگامی که از لانه به جستجوی شکار بیرون می آید خود شکار می شود. پرندگان را در هوا هر گز به تیر نمی زنند و صبر می کنند تا بر زمین فرود آیند؛ سپس شلیک می کنند . از بازشکاری تنها در شرق استفاده می شود. کبک را خیلی آسان با اسب دوانی شکار می کنند. کبک نمی تواند فاصلۀ طولانی را بپرد. اندکی می پرد و می نشیند. صیادان سوار بر اسب به تعقیب کبکها می پردازند. کبکها سرانجام مانده می شوند و رمقی برای پریدن ندارند. آنگاه آنها را با دست می گیرند ع یا با چوپ می زنند. هر چند شکار در تمام مملکت رایج است , انها افغانان غربی علاقۀ بیشتری دارند. در میان انان سرود و غزل هم ه پیشتر یاد کردیم – رواج کامل دارد. مسابقه مسابقه بیشتر در عروسیها رواج دارد. صاحب عروسی , شتری تیزتک به مسابقه می گذارد که سی چهل اسب سوار- در زمینی مناسب – در پی آن می تازند . مسبقات خصوصی هم هست؛ ولی در اینجا مانند ایران شاه برای برندگان جایزه نمی دهد. طبقات بالاتر معمولا نیزه بازی می کنند. بدین سان که قطعه چوبی را بر زمین فرو می رند و در حالی که سوار بر اسب بسرعت از کنار آن می گذرند آن را با نیزه از زمین بیرون می کشند . همچنان سواره با تفنگ به تمرین نشانه زنی می پردازند . نشانه زنی با تفنگ یا با تیر و کمان در میان همۀ طبقات مردم رواج دارد در چنین مسابقات گاهی مردمان یک روستا با روستای دیگر یا گروهی با گروه دیگر مسابقه می دهند, و برای ان شرط می گذارند که بیشتر یک ضیافت ( ناهار یا شام) است اما هر کز برروی مبلغ کلانی پول شرط نمی بندند. در خانه هم انواع سرگرمیها دارند هر چند بازی ورق در میان آنان رایج نیست؛ اما بازی نرد رواج بسیار اندکی دارد. اتن تابستان پیش روی خانه ها و یا خیمه ها و زمتان به دور آتش – می ایستند یکی در وسط ایستاده , سازی می نوازد و دیگران به اجرای انواع حرکات می پردازند. گاهی دستها را به هم می دهند , فریاد می کشند و دست می اندازند و گاهی آهسته و گاهی تُند , هماهنگ با موسیقی حرکت می کنند . باری یکی از این اتنها را مشاهده کردم که ر آن سرودی عاشقانه با آهنگی بسیار دلنشنین خوانده می شد که فضای ان بی شباهت به یک فضای اسکاتلندی نبود. بازیها بازیهایشان غالبا برای ما [اروپاییان] کودکانه می نماید, که زیبندۀ ریشهای بلند و متانتشان نیست . توشله (= تیله) بازی در میان مردان رسیده در تمام کشور افغان و ایران و تصور می کنم- ترکیه هم رایج است.بازی دیگری که عمومیت دارد , افغانان آن را خوسی و تاجیکان کبدی می گویند و چنان است که مردمی پای چپش را با دست راست می گیرد. با یک پا بر می جهد تا از رقبیش که نیز همچنان بر می جهد سبقت گیرد. چند تن از بازیکنان به یک سو و چند تن به سوی دیگر و بازی پیچیده تر از بازیهای دزد و پادشاه , لیس بازی ( با سنگهای پهن و نازم) و کلاهبازی نیز رواج بسیار دارد؛ همچنان که کُشتن گیری , پهلوانی و مانند آن. جنگ انداختن جانورانی چون بلدرچین (= بُودنه کرک) سگ , قوچ و حتی شتر طرفداران بسیار دارد و من شُتُر جنگی را تماشا کردم. شتران در فصل نسل گیری بسیار خشمگینانه جنگ بسیار پا به فرار می گذارد و شتر فاتح م تا فصلۀ زیادی اورا دنبال می کند. در برد و باخت هر یک از این بازیها جاره یا شرطی می گذارند. گاه طرف برنده پول دریافت می کند . گاهی مرغ یا دیگر حیوانی که شکست خورده است , نصیب طرف برنده می شود؛ اما رایجتر از همه سور و مهمانی است. پوشاک جامۀ مردان یکنواخت نیست ولی ظاهرا جامه ای که افغانان غرب می پوشیند, پوشاک همۀ ملت بوده است و عبارت است از شلوار دو پاچه کتانی تیره رنگ , پیراهن گشادی که آن را کمیس می خوانند؛ مانند پیراهن فراگ واگن داران- ولی با آستینهای گشاد که تقریبا تا زانویمی رسد- کلاه کوتاهی ( مانند کلاه هُولا) که اطراف آن پارچۀ سیاه ابریشمی یا اطلس و بالای ان گلابتون دوزی شده یا پارچه ای ره رنگ روشن است؛ کفشها از چرم قهوه ای دارای بند یا دُکمه ( = تُکمه) که تاساق پا را می پوشاند. بر روی این لباسها در بیشتر فصول سال نمد یا پوستین بلندی بر شانه می اندازند, که آستینهایش آویزان است و تا مچ پا می رسد( تابلو2). در شهر ها و مناطق متمدن پوشاک مردم شبیه پوشاک ایرانیان است و در مرزهای شرقی افغانستان از چند نگاه به پوشاک هندیان همانند است. پیراهن زنان شبیه پیراهن مردان , ولی بسیار بلندر تر و از پارچۀ نفیس تر که غالبا رنگین و ابریشم دوزی و گلدوزی شده است. در غرب غالبا پیراهن تمام از ابریشم است. شلوار زنانه رنگین و تنگتر از شلوار مردانه است . کلاه کوچک ابریشمی با رنگ روشن گلابتون دوزی یا خامک دوزی شده که تا بالاتر از کوشها می رسد. روی آن روسری ساده یا گلداری می اندازند که چون به مردی بیگانه بر خورند بتواند با گوشه ای از آن چهره را بپوشند . در غرب, زنان معمولا سربند سیاهی دور سر و روی کلاه می بندند. موهایشان را به دور صورت مرتب کرده و بقیه را در دو بخش بافته پُشت گردن می اندازند. زیور زنان زیور زنان عبارت است از ردیفی از سکه ها یا پولکهای و نیزی که دور سر می آویزند, زنجیر ها زرین و سیمین که دور سر پیچیده و روی پیشانی آویخته است و دو گوی زرین در انجام این زنجیرها است که دز نزدیک گوشها آویخته است؛ گوشواره , انگشتر, اویز بینیع که پیشتر در ایران رایج بود و در هند و عربستان هنوز هم رواج دارد.زنانی که هنوز ازدواج نکرده اند , شلوار سفید می پوشند و موها را باز و نابافته می گذارند. حمل و نقل وسایل حمل و نقل در افغانستان با وسایل ما فرق دارد و بیان مختصر آن در اینجا لازم است. وسایلی که در تجارت از آن استفاده می شود در جای دیگری خواهد امد. در اینجا تنها از وسایل سفری یاد می کنیم. گاری چرخدار در این کشور نیست ( در هیچ جای ایران هم نیست). پالانکین ( تخت روان) هم نیست . رایجترین وسیلۀ سفر – برای مردان و زنان- اسب است. معمولا یک اسب , ساعتی پنج – شش میل می پیماید. اما پیک و مسافرانی که راه دراز در پیش دارند می تازند که برای مسافران معمول نیست و سبک به نظر می آید؛ اما کسانی که به تفرج یا از خانه ای به خانه ای می روند می تازند و به نکوهش دیگران وقعی نمی نهند.( ( تابلو 3). یراق اسب یراق اسب دو گونه است: ایرانی و اُزبکی , که دومی رایجتر است. لگام ایرانی نوعی دهنه است, که به جای پره ها دو ( یا چهار) حلقه دارد که به جلو متصل است. دهنه نیز گاهی پره های تیز دارد که هنگام کشیدن , دهان اسب را ره درد می آورد. این لگام با زنجیر های نقره ای و دیگر زیور آلات آراسته است . زین تقریبا بر پشت اسب چسبیده ولی دو سوی جلو و دنبال ان اندکی بر امده است که سوار را هنگام نشستن استوار می دارد؛ اما بر امدگیها چنان نزدیک است که سوارکار نا آشنا را می آزارد . بر امدگی جلو بلند تر و از چوب نقاشی شده و بر حسب استطاعت مالک ان دارای نقره کاری با طلا کاری است . دهنۀ اسب اُزبکی دُرُست شبیه شبیه دهنۀ اسبهای ماست ولی پره هایش بزرگتر است . کلکی ( سربند) در محل پیونده با تُکمه های طلایی یا نقره ای تزیین شده و محل اتصال پوزبند با رُخساره بند, تزییناتی به شکل گل زنبق دارد. بر پیشانی اسب تسمه نمی بندند . دهنۀ لگام ایرانی و اُزبکی تنگ و بسیار زیبا از چرم قهوه ای و گاهی – بسیار کم- از چرم ساغزی سبز ساخته شده است . قفس بند ندارند و اگر دارند , بسیار سُست است و به لگام نه – بلکه به تنگ – بسته است . قفس بند محکمی که هندیان بر سر اسب می بندند و با آن حرکات اسب را کنترل می کنند در اینجا معمول نیست. سینه بند نشانی نقره ای یا طلایی به شکل گنبد دارد . پاردُم هم عموما رواج داد. لگامها مخصوصا لگام اُزبکی بسیار زیبا است و اسبان را بهتر از اسبان انگلیسی جلوه گر می سازد . زین ازبکی بر پشت اسب بلند استاده و از زین ایرانی بزرگتر و راحت تر است. جلو یا دنبال آن بسیار بلند نیست بر امدگی جلوه منشعب شده به صورت دو حلقۀ پیچک آیونی پایین آمده است. زیر هیچ یک از این دو نوع زین [ با مواد نرم و ملایم ] پر کاری نشده است؛ بلکه زیر آن دو سه تکه نمد یا پتو می اندازند که با تسمه زیر شکم اسب می بندند . زین ایرانی مانند زین حصار تنها قالب چوبی است که تفنگداران قاب چرمی ( قاش) و دیگران خُرجین بر آن می نهند که در ان نعلهای اضافی یا اندک مواد مورد ضرورتشان را می گذارند. این خُریجنها با پارچه های گلدوزی شده یا قطعات قالی تزئین و بسیار زیبا به نظر می آید . آرایش اسب فقرا به جای طلا و نقره از حلبی و اهن سفید شده است رکابها گونا گون و راجترین انها مانند رکابهای ماست ولی انجامهای قوسی که به دو طرف میلۀ زیر پا واقع شده بلند تر است . نوع دیگری که بسیار رایج نیست , به جای میله قطعه پهنی از آهن به طول نه و عرض چهار پنج اینچ برای استراحت پاها دارد. غاشیۀ اسب پارچه ای است که از زین تقریبا تا دُم حیوان می رسد و بر دو پهلوی اسب آویخته است . معمولا ان را از پارچۀ تیره رنگ گلدار یا پوست پلنگ یا دیگر جانوران وحشی تهیه می کنند؛ اما بسیاری ان را از مخمل می سازند که مرصع به گوهر های پُربها است . اما این آرایشها و تجملات به مناسبتهای خاصی است و در اوقات عادی همه چیز ساده است. اسبها را همیشه شاظر ها سواره نه مانند هند پیاده – همراهی می کنند و چون ارباب از اسب پیاده شده به جایی می رود شاطر تا بازگشت او بر اسب , سوار است و این کار را برای اسب مفید می دانند. سفر ها بانوان بیشتر در کجاوه سفر می کنند . خانوادۀ شاهی بعضی بر فیل و دیگران بر نوعی تخت روان سوار می شوند . شاه گاهی بر فیل و بیشتربر نوعی تخت روان ( دولی) سفر می کند که در هند آن را نالکی گویند غ مردان چوبهای آن را که در زیر ان از دو جانب می گذرد , بر شانه نهاده می برند. این نوع مخصوص شاه است و معدودی از اشراف هم امتیاز مسافرت با جامپان را دارند. جامپان نوعی دولی یا عماری کوچک است مانند پالکی با سقف گنبدی که بر سه تیر مانند تونجنهای هند استوار می گردد و چند تن آن را بر شانه می رند. در شرق بیماران را هم با تخت روان از جایی به جایی می برند . تصور می کنم همۀ این محملها را هندوان می برند؛ هر چند که ریشها بلند و کلاههای پوستی شان به آنان قیافۀ دیگری می دهد. بار بُنل مسافران با شتر و قاطر برده می شود. در هند برای این کار معمولا از شترانی که جانورشناسان شُتُر بادی می خوانند , استفاده می شود . قاطر بارکش خوبی است که چون تند می رود با شتر بابری می کند اما بهایش گران است و تنها ثروتمندان از آن استفاده می کنند. نامه رسانی نامه رسانی (پُست) در افغانستان نیست . مرسولات شاه با چاپار فرستاده می شود. چاپارها سوارانی هستند که مسافرتهای شگفت انگیزی دارند. در منازل معین اسبهای تازه نفس توسط رئیسان برایشان آماده می گردد. انان بدون مقدمات کارهای حیرت آوری می کنند. سراسر بدن را با جامه های و پارچه های استوار می پوشانند تا در طول سفر بر عضلاتشان درد کمتری عارض شود. چاپاران شاه نامه های دیگران را نمی برند انان در واقع مردان بر تر و معتمندند که غالبا پیامهای مهمی را دریافت می دارند . تودهای مردم پیامها را به قاصدان- یا نامه رسانان پیاده- می سپارند که بسیار به چابکی راه می پیمایند و غالبا راه پشاور – کابل را دویست و ده میل است به چهار روز می روند. برده داری در افغانستان مانند هر کشور اسلامی برده داری رواج دارد, که گزارش مختصری از آن در ذیل می آید: بیشتر بردگان خانه زادند؛ اما از خارج هم برده می اورند. گاهی حبشیان و نگروها را از عربستان می اورند. بلوچان مردمان فارسی و دیگران را که در چپاولها اسیر می کنند می فروشند. تعداد معتنابهی از کافران را هم یا از مردم خودشان می خرند و با توسط یوسفزیان از مرزها به اسارت گرفته می شوند. این تنها موردی است که افغانان- به اکراه- از داخل برده می گیرندو بردگان کافر عموما زنانند که بد دلیل زیبایی فوق العاده شان خواستاران بسیار دارند. دیگر بردگان عموما در کارهای سطح پایین اسختدام می شوند؛ ولی در اطراف مملکت ع مخصوصا در مناطق درانیان بردگان را به کار کشاورزی نیز می گمارند. از آنان – چنان که در هند معمول است- خواسته نمی شود که به جای چهارپایان کار کنند؛ بلکه همچون آزاد مردان کار می کنند. از جهات دیگر نیز با انان به همین منوال می شود. در میان طبقات پایین بردگان با ارباب بر سر یک سفره می نشینند و یکسان لباس می پوشند و اجازۀ داشتن املاک خصوصی دارند از آقایان هدیه دریافت می نمایند. به همت اربابان ازدواج می کنند و... آنان با دختران دیگر بردگان ازدواج می کنند و دارندل دختر حق تعیین مهر او را دارند؛ اما شنیده ام که مهر به پدر یا به خود دختر داده می شود. تصور می کنم که آقا در برار دریافت این پول از ادامۀ خدمت دختر نزد خود صر نظر می کند و فکر نمی کنم به رایگان از او – که خانه زاد است و بهای ازدواج هم بالا رفته است- دست بر دارد. من نشانۀ بدرفتاری با بردگانی را که در کار کشاورزی ندیدم. انان در خانۀ اربابان خویش زندگی می کنند و حتی اگر لازم باشد که در کلبۀ سر مزرعه بمانند,وابسته به یک نقطۀ زمین نیستند و از مزرعه ای به مزرعۀ دیگر می روند و شمار شان آن قدر نیست که به زمینتهای خاصی پایبند گردند. از محصول کشت سهمی نمی برند و اگر بخواهند با دیگر آزاد مردی- زیر نظارت ارباب- کار می کنند . بندرت کتک می خورند. بردگان پرورش یافته در یک خانوادۀ متوسط الحال خود را عضو خانواده می شمردند و معتقدند که باید کار کنند تا اربابشان بتواند زندی خود و انان را تأمین نماید. کنیزان , صورتی ارباب می شوند و در کارها به کد بانوی خانه کمک می کنند در طبقات پایین انان با خانم خانه در کارها سهیم می شوند. اُزبکان غالبا با آزادی برده ای که چند سال بخوبی خدمت کرده باشد- اگر بتواند مبلغ معینی بپردازد یا وعدۀ پرداخت ان را بدهد- موافقت می کنند و این قرار توسط حاکم عملی می گردد . اما افغانان عار دارند از این که برده را در برابر پول آزاد کنند؛ بلکه غالبا در برابر خدمت یا در حال مرگ خویش انان را آزاد می کنند . شنیدم افغانی که تصور می کرد خواهد مرد همۀ بردگانش را که از پسرش ناراضی بودند احضار کرد و به انان سند آزادی داد. افغانان از برده داری سخت نفرت دارند و ازکان را در این کار نکوهش می کنند و انان را « ادم فروش » می خوانندو نویسند ای که به هیچ روی از آنان ظرفداری نمی کند به این طرز فکر شان شهادت می دهد؛ اما چون بردگان بیشتر زه وزاد اسیران جنگی هستند, به تصور من عقاید مذهبی آنان را وادار به انجام اعمالی می کند که نمی خواهند در برابر مسلمانان مرتکب ان گردند. صورت و سیرتزنان افغان در مقایسه با زنان هند بسیار زیبا و سپیدند. مردان افغان تنومند عموما دارای اندام کشیده و باریک اند ولی استخوان بندی و علاتی قوی دارند. بینیها بلند , استخوان گونه ها بر جسته و صورتها کشیده و دراز؛ موی سر و ریششان عموما سیاه گاهی قهوه ای و بندرت خرمایی ( سُرخ) است. موهایشان عموما زبر و درشت است و میان سر را می تراشد و بقیه موها را می گذارند . قبایل نزدیک شهر ها موهای کوتا و لی دیگران زلفهای بلند و حلقه های بزرگ بر دو سوی سر آویخته دارند . ریشهایشان پر پشت و بلند است. سیمایشان آمیخته است از مردانگی و اندیشمندی بی آلایش ولی ناتوان. در افغانان شرقی سیمای ملت را با نیروی بیشتری می توان دید, هر چند کمتر نشاندهندۀ مشخصاتی اند که در بالا یاد شد. سیمای قبایل غربی بسیار مشخص نیست ومتنوع است. برخی سیمایی خشن دارند که از مشخصات یاد شده عاری اند اما همچنان استخوان رخساره هایشان بر امده است. افغانان غرب تنومند تر و پرتوان تر از افغانان شرق اند و تن و توش برخی از درانیان و غلجیان حیرت انگز است ع اما به صورت عموم افغانان مانند انگلیسیان بلند قامت نیستند.افغانان شرق سیه چرده و از این لحاظ شبیه هندوستانیان اند : ولی افغانان غرب چهره ای زیتونی و رنگ و دیداری سالم دارند . اما در میان انان هم در کنار هم , مردانی همچون افغانان شرق و هندیان تیره رنگ و عده ای نیز چون اروپاییان سپیدند . اما افغانان غرب بیشتر رنگی سفید و افغانان شرق اغلب رنگی تیره دارند. در کنار این تفاوتها که مولود طبیعت است میان افغانان شرق و غرب تفاوتهای دیگری نیز هست که ظاهرا زاده سر زمینهایی است که افغانان از آنها تأثیر پذیرفته اند. افغانان غرب اداب و سلوک را از ایرانیان و افغانان شرق از هندیان گرفته و هر یک در جامه و آداب به مردمانی همانندند که با آنان ارتباط دارند. در حالی که مردمان ساکن در بخش مرکزی جنوب که از هر دو امپراتوری یاد شده دور افتاده اند و از بزرگراها هم فاصلل بسیار دارند, ظاهرا اداب اصیل ملت خود را حفظ کرده اند. غرب ناحیه ای گسترده است و قبیله ای که در انجا زندگی می کنند در روزگاران مختلف بر دیگران بر تری داشته اند. در انجا پوشاک , آداب و سلوک و زبان ایرانیان به نحو بارزی غلبه دارد و حتی در ان نواحی که عادت و رسوم هندیان رواج بیشتر دارد نیز شناخته شده است. باید گفت که آنچه از ایرانیان و هندیان گرفته شده به همان حالت نخستین خویش مانده است و در نتیجه, با آنچه اکنون در آن دو کشور رواج دارد بکلی متفاوت است آنچه از هند گرفته شده متعلق به دوران شاه جهان و از ایران مربوط به روزگار نادر شاه است و هر چند فاصلۀ زمانی دومی کمتر است , اما چون دگر گونیهای بسیاری در آن رُخ داده است , اکنون در مقایسه با اولی تفاوتها خیلی بیشتر احساس می شود. افغانان در رفتارشان صریح و جدی اند . با وجود داشتن مردانگی و آزادگی , غرور نظامیگری اقوام هندیشان- پتانها- را ندارند. ممکن است پیشامدشان در سخن گفتن ناخوش و خشن باشد اما هر گز مهیب و هراس انگیز نیست. ظاهرا پتانهای هند خوی و اطوار خشن و غرور آمیز یوسفزیان را بر گزیده اند. در حدود شهرها افغانان مهذب ترند؛ اما در بسیاری از بخشهای مملکت انان مردمانی ساده اند و به رتبه و مقام امتیاز چندانی قائل نمی شوند؛ اما در هر حال سالخوردگان را محترم می دارند. هر چند بی تکلفی افغانان توجه هر بیننده ای را جلب می کند , بازهم در مقایسه آسیاییان را اروپاییان کمر بودن انان که در دیگر آسیاییان ندیده ام – امری غیر عادی نیست هنگام سخن گفتن- جز در مواقع رسمی- بسیار از علامت و اشاره استفاده می کنند ان هم به گونه ای شدید؛ مانند جنباندن دستها و بازوها و حرکت دادن بدن به جلو احتمالا این حرکات را بیش از ایرانیان انجام می دهند؛ هر چند مانند آنان گرم و شاد نیستند اما در هنگام سخن, حرکاتشان هر گز به پای هندوستانیان نمی رسد.افغانان از اطوار کودکان ای که ممکن است گاهی صفت ممیزل هندوستانیان باشد بر کنارند و تا جایی که من دریافته ام , هر چند دامنۀ مکالمات و پرسش و پاسخ انان گسترده نیست ولی معقول هست و به نظر نمی رسد که با دیدن چیزهایی جزئی که هندیان انها را هدیه و ارمغان مقبول می شمردند, چندان خوشحال گردند. ساده و زرندگی ایرانیان, افغانان را متهم به بی تهذیبی و جهل می نمایند. در واقع تمام خراسان بسادگی مثل است . انان بی گمان ظرافت و زرندگی همسایگان غربی شان را ندارندو نداشتن رابطه با خارجیان نظر شان را تنگ و فهمشان را در برخی موضوعات محدود ساخته است؛ اما وضع جامعه شان که هر کس باید حافظ منافع خویش باشد واینکه خود در عین حال اهمیتی در جامعه دارد باعث به کار انداختن و انکشاف استعداد او می گردد. در نتیجه چنین مردمی دارای نیروی ارزیابی , ادراک و مشاهدۀ درست اند. همچنان کنجاوی و دقت انان برای کسی که بی علاقگی هندیان را دیده باشد, مایۀ دلگرنی است . انان همیشه جویایی اطلاعات و اخبار کشور های دورتر از وطن خویشند و برخی بسیار تمایل داشتند که با اطلاعات و علوم ما آشنا شوند. خاطراتی از کلکته ملایی با من به کلکته می رفت و من گزارش مختصری از نظام کُپرنیک- که دکتر هانتر ان را به فارسی انتشار داده بود به او دادم. دو سال پس از ان مُلاپرسشهایی در مورد نئوتنیان انگلیسی به من فرستاد که تحصیل یافتگان پشاور را به حیرت انداخت. گروعی را- از مُلا گرفته تا شاطر- به کلکته بردم تا انبار اسلحه کشیتها و چیزیهای دیگری را که برایشان جالب است ببینند انان به هر چیز جدید علاقه نشان می دادند و از دیدن ان خوشحال می شدند. اما یکی از مُلایان افسرده شد که چرا نتوانسته چرخ بخار را که توپ را حمل می کند ببیند. او در سفرنامۀ میرزا ابوطالب خوانده بود که چنین چرخی در انگلستان وجود دارد. غالبا هندیان را هنگام تماشای چنین چیزها دیده بودم که هر چند مؤدبانه به توصیف اشیاه می پرداختند اما توصیفشان چنان بیحال بود که نشان می داد چندان علاقه ای به موضوع نگرفته اند. در حالی که افغانان پرسشهایی می کردند که قطعا نشاندندۀ علاقه شان به ادامۀ گفت و گو بود. همۀ ارتباط با افغانان سازگارانه است چون می توان به قولشان اعتماد کرد. هر چند در راستگویی مانند اروپاییان نیستند و گاهی برای حفظ منافع خویش ادم را با سخن ووعده می فریبند, اما بی علاقگی به حقیقت و نادرستی شان به حدی نیست که در هندیان و ایرانیان یک اروپایی را متحیر می سازد اولی استعداد مشاهدۀ صحیح یک چیز را ندارد و دومی توانایی توصیف واقعیت آن را ؛ اما اگر عاملی برای گول زدن و منحرف ساختن ذهن طرف نباشد می توان بر درستی و فاداری افغانان تکیه کرد. فعالیت و رنجبری افغانان بسیار فعال و پر توانند. با توجه به شرایط طبیعی کشورشان , ناگزیرند که با فرا رفتن از کوهها موانع بسیاری را پشت سر بگذارند و سوار بر اسب یا با پای پیاده به سفر های دور ودرواز بروند و شنا کنان از رود های پر آب و پهناور و تند بگذرند . این تنها کار بینوایان نیست بلکه همه در سطوح مختلف باید این مهارتها را دارا باشند . حتی میرزایان سلاخورده هم که به دشواری بر اسب سوار می شوند, منازل دور و درواز و ناهموار را در می نوردند و از چنان راههای ناهموار و تنگ و کنار دره های ژرف می روند که پیاده روی هم دشوار است. با این همه, تقریبا همۀ افغانان تحمل گرما را ندارند در لشکرکشی های هند امدن تابستان از شمار سپاهیان می کاست. این حال حتی در روزگار احمد شاه که رعایت انضباط بخوبی صورت می گرفت- نیز صدق می کرد. این وضع با توجه به این که بخش بزرگی از کشور شان دارای اقلیم گرم است, شگفت انگیز است . همۀ افغانان در کار و سرگرمی, رنج و مشقت را تحمل می کنند در کشاورزی زحمتشان بی نظیر است. از شکار مانده نمی شونداما اگر مُحرکی نداشته باشند تنبل اند. سود جویی ظاهرا سود جویی قوۀ محکره انان است. بسیار از بزرگان درانی ترحیج می دهند پول فراوان ولی را کدشان را ذخیره کنند نه انکه سخاوتمندانه از آن استفاده کنند و با این کار صاحب قدرت نام و احترام گردند. انان که افغانان را خوب می شناسند همه بر این باورند که نفوذ پول بر این ملت حدی ندارد. آنان خود نیز این حقیقت را انکار نمی کنند. عشق به آزادی عشق به آزادی که در حکومت انان اثر می گذارد پیش از این بیان شده است . این عشق در همۀ افکار و اعمالشان یکسان نمایان می شود. توصیف انان از یک کشور دارای ادارۀ خوب چنین است:« خود می کارند و خود می خورند» یا « کسی به کسی غرض ندارد» اما عشق به آزادی شخصی از خود بینی بسیار بدور اس. طبیعت جامعۀ انان که قدرت هر شخص متناسب با شمار خویشاوندان او است. باعث افزایش علاقه میان افراد یک خانواده می گردد. و افغانی نیست که در هنگام انتخاب رهبران در خانواده های حاکم رخ می دهد استثنا قرار دادو خویشاوندی نیروی خویشاوندی و خون شریکی در میان شاهان هر گز احساس نمی شود و رهبری یک قبیلۀ کوچک در نظر کسانی که برای به دست آوردن ان مبارزه می کنند- به اندازۀ تاج و تخت برای شاهزاده گان بزرگ- اهمیت دارد این مبارزه درواقع میان برادران رخ نمی دهد؛ ولی میان اقوام دورتر چنان اهمیت دارد, که « تربور» یعنی پسر عم اکنون در زبان پشتو به معنای رقیب به کار می رود. میهن دوستی پیشتر یاد شد که چگونه روحیۀ قبایلی باعث کاهش میهن دوستی عمومی می گردد؛ اما انان پیوسته یک علاقۀ جدی در بارۀ « ننگ د پشتو» ( = غیرت افغانی) دارند و به زادگاه خویش که مهد نخستین شادمانیهایشان بوده است بی نهایت وابسته و علاقه مندند. یکی از روستاییان درۀ عقب ماندۀ « اسپیگه» در شمال شرق غزنی که به سبب ارتکاب جرمی ناچار شده بود سفر کند جریان مسافرتش را به من شرح داد؛ همۀ سرزمینهایی را که دیده بود, نام برد و در مقایسه با سر زمینش- اسپیگه- چنین گفت: « من همۀ ایران هند گرجستان , تاتارستان و بلوچستان را دیدم اما در هیچ کشوری مانند اسپیگه جایی ندیدم» فخر به نسبافغانان همه به نسبشان فخر می ورزند. بخش مهمی از تاریخهایشان را نسب نامه ها اشغال کرده است . دشوار است کسی را که نتواند تا شش هفت پشت نام نیاکانش را یاد کند افغان بشمرند. آنان حتی در گفت و گوهای معمولی از هر کس نام ببرند به ذکر نامهای پدر و نیاکانش می پردازند انان با وابستگان بلافصل خویش بسیار مهربانند ولی وضعشان با کسانی که تحت فرمان انانند و پیوند شخصی با آنان ندارند. فرق می کند.رابطه با دیگران سرزمینهایی چون کشمیر و استانهای سند که کاملا قلمروشان است از غارت و چپاول افراد زبانهای بسیار می بینند و اگر اکثر اوقات بر انها نهب و ستم روان نیست به این دلیل است که ستمگری و تحقیر بی مورد جُز خصایل افغانان نیست.احشاس آزادی و برابری افغانان را به رشک و غیرت در برابر ارتقای همسایگان وا می دارد. این تصور که انان از یاد رفته و حریفشان مورد توجه قرار گرفته اند , باعث می شود که از دوستی دیرینه بگذرند و از جمعی که مشتاقانه به ان پیوسته ان بگسلند. گفته می شود که پشتونان تا وقتی که موارد خاصی از تحقیر و نادرستی بر انان روا داشته نشود در دوستی استوارند و نیکی که در حقشان شده فراموش نمی کنند تعهد می کنم که اگر هدیه ای به انان داده شود پس از آن هر تقاضایی را پاسخ مثبت می دهند؛ اما اگر در تقدیم هدیه تأخیر گردد به امید این که انان نخست کاری را انجام دهند نتیجه معکوس است. چون انتقام شخصی را یک وظیفه می دانند طبعا اگر ستمی بر انان روا داشته شود تا روزگاری دراز از یاد نخواهند برد؛ البته ستمی که غیرت و حمیتشان را جریحه دار کند و گرنه در موارد جزئی نه زود برانگیخته می شود و نه سنگدلی می ورزند. در آسیا مردمی را نمی شناسم که از انان کم شائبه تر باشند یا کمتر به فسق و فجور آلوده باشند اما در غرب مواردی را می توان دید. شهر نشینان به فسق و فجور بی میل نیستند و مردمان شمال شرق کشور بیشتر از صفا بدورند. افغانان خود از فساد اخلاف زوال صمیمیت و انحطاط نیروی ایمان شکوه دارند و می گویند که ملت انان به ایران تشبه می روزد . احساسات انان در برابر ایرانیان شباهت به وضعی دارد که ما « انگلستان » سالها پیش در برابر فرانسویان پیدا کرده بودیم. ناسازگاری ملی و حس قوی برتری مانع تقلیدشان از آداب و رسوم ایرانیان نمی گردد . وعلی رغم رجز خوانی بر ضد قدرت نسبی شوراها بر انان دارند بخوبی آگاهند. از افزایش قدرت ایران بیمناک اند ولی اعتماد به نفس این بیم را کاهش می دهد. خصایل افغانان اجمالا با این کلمات خلاثه می گردد.خصایل نکوهیده : انتقام , حسد, آزمندی, تاراجگری و برتری جویی. خصایل پسندیده : عشق به آزادی , وفاداری به دوستان مهربانی با خویشاوندان , مهمان نوازی , دلاوری سختکوشی و احتیاط. آنان در مقایسه با همسایگان خویش کمتر تمایل به نادرستی , دسیسه بازی و فریبکاری دارند.
8 شهر نشینان تاکنون از آداب و رسوم افغانان به صورت کُلی یاد کردیم اکنون به ویژگیها طبقات گونا گون ملت می پردازیم . تفاوت میان افغانستان شرقی و غربی به حد کافی گزارش شد. با برخی از گروههای خاص نیز به صورت صمنی آشنا شدین . گزارش مشروح کشاورزان و کوچیان هم پس از این خواهد آمد. به شهر نشینان می پردازیم که نخستین نکتۀ قابل توجه در مورد شان این است که بیشتر شان افغان نیستند. برای یک اروپایی در نخستین بر خورد, شگفت انگیز است که چرا اربابان کشور شهر نشین نستند؟ اما پس از فتح نورمان و ضع انگلستان هم این گونه بود. اکنون اُزبکان تاتار نیز چنین وضعی دارند و تا حدودی احوال ایران هم به همین منوال است و احتمالا در تمام موارد علتها یکسان است: ملیت حاکم کار و کسب شهر نیشنان را برای خود کسر شأن می داند. جز بزگران و نوکرانی که به دربار کشیده شده اند . دیگر افغانان در شهر اقامت ندارند. تنها افغانان شهر نشین عبارتند از بزرگان و نوکرانشان مُلایان و شماری از بازرگانان ( که پیشه شان شایسته پنداشته نمی شود) و برخی از بینوایان که به کار گری مشغولند. این کار ها بیشتر در دست تاجیکان است . بسیاری از تاجیکان در همۀ بخشهای غرب کشور با افغانان امیخته اند انان حتی در شرق هم حضور دارند؛ اما در شرق پیشه های یاد شده در دست هندکیان است که مردمانی هندی تبار و در شرق افغانستان پراکنده اند؛ چنان که تاجیکان در غرب پس از گزارش افغانان شرح ملتها و نژادهای مختلف و نژادهای مختلف ساکن در افغانستان خواهد امد. اکنون به بررسی صرافان بازرگانان پیشه وران و کارگران پرداخته می شود. صرافان چون در قرآن مجید سود خواری منع شده است , بیشتر کارهای صرافی را هندوان به دست گرفته اند که با توجه به خست و دقتشان کار مناسبی است. آنان وام می دهند و سود می گیرند. حواله های ارزی را مبادله می کنند و دیگر معاملاتی که بر اثر تفاوتهای ارزی در محل اقامتسان سود اور است انجام می دهند و با معاملات منظم پولی , بازرگانی ووکالت را به آمیخته اند. منبع دیگر عواید شان پیش پرداخت حواله های مالیاتی حکومت است که تا حدی پر مخاطره است و گاهی هر گز پرداخت نمی شود؛ اما منفعت و سود کلانی دارد.برخی از صرافان بسیار ثروتمندند اما خُرده صرافان بیشماری در نواحی مشخص در میان مردمان کم بضاعت دکان دارند و گاهی مانند صرافان بزرگ معاملات کلانی انجام می دهند. هنگامی که در پشاور بودم صرافان از روی احتیاط ثروتشان را پنهان می داشتند. صرافی که حواله های مرا می گرفت تا از آن طریق دارایی اش را به هندوستان انتقال دهد, پرداختهایش را شبانه انجام می داد؛ پولها را از زیر زمین در می آورد و به صندوقدار می داد. اما این احتیاط او نه بر اثر خطر موجود بلکه به دلیل انقلابی بود که مردمان پشاور ووقوع ان را پیش بینی می کردند و قبلا در غرب آغاز شده بود . صرفان در آن هنگام به حکومت شاه شجاع اعتماد بسیاری داشتند و از تصور امکان بر اندازی ان سخت در هراس بودند . شاه با آن که سخت نیازمند بود چیزی از صرافان به زور نمی گرفت . صرافان در معاملات فراوان حکومتی از شاه ووزیر بیمی نداشتند ولی از مأموران شان می ترسیدند. هنگامی که یک درباری معمولی مأمور گرفتن وام از صرافان شده بود, می گفتند که شاید او در پی سود خویش بر آنان ستم روا دارد و چیز هایی را تحمل کند اما اگر این کار به شخص محترمی سپرده می شد که رفتاری نیک و منصفانه داشت بر خورد انان هم با او خوب و با اطمینان بود. گروههای مخالف حوکمت با استفاده از تمام واسیل ممکن مساعد جمع می کردند و به زور مالیه می گرفتند و برای بر اندازی حومت مبارزه می کردند. هر چند اعمالشان نا منظم است ولی سکوت حکومت شاید موجب اصلاح وضعیتشان شده باشد. صرافان باید تأمین عمده ای از درانیانی را که به امید منفعتهای کلان به انان وام می دهند به دست آورند . این معامله صرافان و اشراف را در منافع شریک می سازد . اشراف هم آنان را در حمایت خویش گرفته و توجه بسیاری به انان دارند تا بازهم بتوانند وام بستانند و بتوانند مانند دیگر طبقات صنعتگر از ربحی استفاده کنند که شاه در ازای آن آنان را در برابر افراد خویش مورد حمایت قرار می دهد.بازرگانان بازرگانان عمدتا متشکل از تاجیکان , فارسیوانان و افغانانند. هر چند در کشور بازرگان را به نظر حقارت نمی نگرند و بازرگانان جزو طبقات بالا به شمار می روند و برخی از خانان خُرد رتبۀ درانی هم بازرگانی می کنند, باز هم تجارت , ان گستردگی و رونقی را که در ایران و هند دارد, این جا ندارد. جنگهای داخلی مداوم منجر به سقوط بازرگانی شده راهها نا امن گردیده و باب تاراج کاروانهای تجاری بر روی دسته های متخاصم باز شده است. در غیر این صورت موقعیت کابل در میان ایران و هند و بلوچستان آن هم با در اختیار داشتن کشمیر منافع بسیاری در بر می داشت. بازرگانان مردمانی متین , مقتصد و بی ریایند . مسافرتهای متعدد به خارج انان را ملایمتر و روشنتر او دیگران ساخته است. در رفاه – نه به صورت نمایشی – زندگی می کنند . ملا جعفر سیستانی که از مقربان شاه و در ردیف وزیران دولت بود مانند یک بازرگان عادی لباس می پوشید و تنها یک نوکر و یک قلیان بردار اورا همراهی می کردند و دوست نداشت که اورا با القاب والا خطاب کنند. این نشان می دهد که افغانان از تنگ نظریی که در هندوستان در مورد تجارت وجود دارد , فارغند و هیچ فرد مهمی باک ندارد که اسب شمشیر یا چیزی شبیه انها را که نیازی به آن نداشته باشد-بفروش- به هر صورت واضح است که بازرگانی منظم برای بزرگان شغلی نا مناسب شمرده می شود. پیشه وراندیگر شهرواندان, داکنداران و پیشه ورانند که به سی و دو صنف تقسیم شده اند. هر پیشه که خدایی دارد که معاملات که میان حکومت و پیشه وران ان صنف را اداره می کند . این پیشه وران مالیۀ منظمی نمی پردازند اما از پرداخت محصولات گمرکی بر مواد وارداتی معاف نیستند. اردو بازار از پیشه وران چیزهایی خواسته می شود که بسیا ناگوارتر از مالیات است.یکی از این خواستها شرکت جُستن در « اُردو بازار» است. چون شاه در قلمرو خویش از شهری به عزم جایی دیگر حرکت می کند به کد خدایان دستور داده می شود تا از هر پیشه دکانی مرتب سازند و در رکاب دیگر شاه حرکت کنند و تا شهر دیگر همراه شاه باشند و در آن شهر مرخص گردند. پیشه وران از این مقرره بسیار زبان می بینند؛ زیرا در برابر زحمات و مخارج خویش پول کافی دریافت نمی کنند و از انجا که در این سفر ها در شمار نوکران شاهند تنها مستحق دریافت حقوق می گردند و آن هم مبلغی پول است که در پایان مأموریت به انان پرداخت می شود. نمی دانم پولی که از طرف دربار به یک پیشه ور پرداخت می شود برای مخارج و زحماتش کافی است یا نه ! اما مبلغی که پس از گذشتن از دست درباریان و کد خدا به دست او می رسد ناکافی به نظر می رسد. دیگر دکانداران شاید در برابر اجناسشان اندک پولی به دست آرند, که با توجه به ماهیت کارشان مانند حقوق پیشه وران دلخواه و مستبدانه نخواهد بود. این زحمت بر گردن معدودی از شهریان می افتد؛ زیرا بخش منظم اردو بازار تنها موظف به تأمین احتیاجات دربار شاهی است . دکانهای دیگری هم برای تأمین نیازمندیها سرداران و سپاهیان اردو وجود دارند . میان نجارت دهد و دومی حاضر است داوطلبانه برود, چون نفع خویش را در ان می بیند . شهر های کوچک مجبور به تشکیل اردو بازار نیستند این ستم تنها بر شهر های کابل قندهار , هرات و پشاور می رود گاهی این زحمت برای هر شهر بیش از یک بار در سال پیش می آید و سه هفته تا یک ماه به درازا می کشد فرود امدن شاه در شهری بر کسبه و پیشه وران گران تمام می شود؛ زیرا باید اجناس را به مأموران شاهی به نرخی که خریده اند بفروشند. در اوقات دشوار از انان مساعده می خواهند تا ارتش را در برابر دشمن تجهیز کنند. این مساعده غالبا از طریق اهدای جنس و گاهی پرداخت پول صورت می گیرد. پلیس و شهر نشینان فشار پلیس شاید بزرگترین درد سر شهر نشینان باشد. گفتیم که شعبه ای از این اداره در دست محتسب است که ناظر بر آداب و اخلاق شرعی مردم است. این کار نتایج بسیار دردآوری دارد؛ زیراگاهی کسانی به قصد اخای متهم می گردندو بزهکاریها با پرداخست حق السکوت به مأموران گسترش می یابد . البته از این کار برای حکومت چندان منفعتی عاید نمی شود. در مدت یک سال تنها هزار و پانصد روپیه ( یکصدو پنجا پوند) از بابت جرایم به خزانۀ پشاور می رسد. البته منفعت کسانی که دفتاتر پلیس را اجاره می کنند خیلی بیش از این است . اما با زحمت و انزجاری که برای مردم از این ناحیه پیدا می شود تناسبی ندارد. از جهات دیگر پلیس خوب است و از جرم و جنایت پیشگیری می کند . افسران پلیس , شبانه در گردشند هر بخش شهر دروازه ای دارد که در ساعت معین بسته می شود و به این طریف دزدی تقریبا نا ممکن می گردد. با خاموش شدن موزیک شاهی کسی حق ندارد در خیابانها ظاهر شود. موزیک شاهی ساعت 11-12 شب تعطیل می گردد و تا سپیدۀ بامداد خاموش است. چون صدای این موزیک در تمام شهر به گوش میرسد هر کس می داند که چه موقعی رفت و آمد مجاز و چه وقتی ممنوع است . کسی که در ساعات ممنوعه ناگزیر بیرون رود, باز داشت می گردد مگر اینکه چراغ داشته باشد و یا ثابت کند که توطئه ای نداشته است. تقسیم اوقات در اینجا بد نیست شیوۀ تقسیم اوقات روزانه در افغانستان بیان شود. روز به هنگام سحر آغاز می شود؛ اندکی پیش از سپیدۀ صبح و اعلام نماز بامدادی . دوره بعدی « آفتاب برامد» است ؛ پس از آن « چاش» حدود ساعت 11 . نیمروز مدتی کوتا است میان« چاشت » و« واولی پیشین» که موقع نماز ظهر است و نشانه ان نخستین گردش سایۀ آفتاب به طرف مشرق است . پس « آخری پیشین » یعنی حدود ساعت چهار بعد از ظهر که سایۀ شخص به اندازۀ قامت اوست . سپس « عصر» یا « دیگر» ( ساععت پنج ) هنگام نماز عصر است « شام » یا مغرب پس از فرو نشستن آفتاب وقت دیگری برای نماز است . پس از ختم شفق « خفتن » یا آخرین نماز است و طبل سوم پایان نواختن موزیک شاهی است این اصطلاحات به جای ذکر ساعت برای نشان دادن وقت به کار می رود و از ساعت در محاورۀ عادی هر گز یاد نمی شود اما شبانه روز بیست و چهار ساعت تقسیم شده از شش صبح آغاز و به شش شام ختم شام ختم می شود و دوباره شمارش اغاز می گردد. سال مانند اروپا به چهار فصل تقسیم و از اعتدال شب و روز- آغاز بهار – شروع می شود از ماههای قمری هم استفاده می شود؛ اما چون این ماهها با موسم و فصول مطابقات ندارد بیشتر از برجها شمسی استفاده می شود در شرق ماههای هندی از ماههای اسلامی [ قمری] معروفتر است. احوال شهر نشینان بر گردیم به احوال شهر نشینان . عوام سحر از خواب بر می خیزند و برای ادای نماز به مسجد می روند پس روزانۀ دکانها می شوند که همیشه جدا از خانه هاست. در غرب کشور پس از نماز صبحانۀ مختصری صرف می شود. در شرق هم برخی همین کار را می کنند. ساعت یازده ناهار می خورند ؛ نان سبزی , ماست و اگر داشته باشند گوشت تابستان پس از ناهار دو ساعتی می خوابند . انان که شاگرد دارند, که از دُکان مراقبت کند برای صرف ناهار و خواب به خانه می روند و رگنه در دکان می مانند این تنبلی مردمان گرمسیر نشان می دهد؛ هر چند انان تا ساعت یازده- دوازده شب نمی خوابند و تابستان- که ظهر ها می خوابند- ساعت سه و نیم پس از نیمه شب بیدار می شوند که با محاسبۀ خواب ظُهر بیش از یک انگلیسی متوسط نمی خوابند . غذای مفصل را شبانه پس از آخرین نماز صرف می کنند که « شام » می گویند. معمولا هفته ای دوبار غُسل می کنند؛ اما غسل جمعه همیشگی است. حمام در پشاور بیشتر در فضای غسل می کنند ولی در نواحی سردسیر به حمام می روند. حمامها را مکررا توصیف کرده اند. این حمامها سه اتاق – با گرمای مختلف دارد کیسه مال در گرمترین اتاق است که تا اخرین ذرات ناپاکی را از پوست می سترد پول حمام کمتر از یک پنی است و خرج همه کارها به شمول تراشیدن موی بدن و خضاب ریش تنها صد دینار می شود. یک ثروتمند یک عباسی ( کمتر از یک شلینگ) می پردازد که گشاده دستی اورا نشان می دهد. حمام در ساعاتی از روز ویژه زنان است که رد آن هیچ مردی اجازۀ ورود ندارد! خوراکیها غذای عوام نان, برنج , گوشت , سبزیجات , گاهی پنیر و بیشتر قروت ( کشک) است.خواربار ارزان و میوه فراوان است و مردم از ان بسیار استفاده می کنند. در کابل هنگامی که یک پاو( نیم کیلو) انگور به یک فارتینگ ( یک سوم پنی) فروخته می شود می گویند گران است . یک پاور انار اندکی بیش از یک پنی است . به یک روپیه , دویست پاو سیب می دهند. دو نوع زردآلو است که ره دو ارزان است و نوع گرانتر ان یک پاو کمتر از نیم پنی است . هلو ( شفتالو ) گرانتر است . به و آلو ارزان و خربوزه بسیار ارزان است . نرخ انگور به حساب نمی آید نوعی انگور را که با دقت به هند صادر می شود گاه به چهار پایان می دهند . انواع آجیلها ارزان است. کوههای شمال کابل پر از درختان چهار مغر (= گردو) است و دو هزار دانه گردو را به یک روپیه می فروشند . نرخ سبزیجات هم پایین است . به یک پول خُرد مسی- که کمتر از پی پنی است- بیست پاو اسفناج, بیست و پنج پاو کرم ( کلم) بیست و پنج پاو شلغم , کدو و یا خیار می توان خرید , گشنیز , زرد چوبه و زنجبیل هم فوق العاده ارزان است . یخ و برف در تابستان در کابل ارزان و در قندهار اندکی گران است ولی فقرا هم می توانند برخند. فالوده در تابستان خوراک خوشمزه ای است که از نشایسته می سازند و به آن یخ , شیرۀ میوه و گاهی سر شیر هم می افزایند. زمستان البته زندگی پر خرج تر است و این گرانی در کابل بیشتر احساس می شود. داشتن بخاری در خانه و دکان و داشتن جامه های گرم در کابل ضروری است و سرما چنان توانفرسا است که بینوایان ک توان تهیه مایحتاج زمستانی را ندارند به مناطق شرقی می روند و تا بهار در انجا می مانند. تفریح و سر گرمیمردم سرگرمیهای گونا گونی دارند. مهمتر از همه سیل ( تماشا) است ( که شاید تصحیف سیر باشد) روز جمعه دکانها بسته است. هر کسی با بهترین جامه از حمام بیرون می آید و به یکی از گروههایی که همیشه در این روز تشکیل می گردد می پیوندد و باهم به یکی از تپه ها یا باغهای نزدیک شهر می روند در این گروه هر کس پول نا چیزی به حساب شراکت می پردازد که با آن مقداری فراوان شیرینی فالوده و دیگر چیزها می خرند و در برابر پول اندکی که صاحب باغ می دهند هرکس هر قدر بخواهد آزادانه میوه می خورد . آنان صبح از شهر بیرون می شوند ناهار را در باغ می خورند؛ قلیان می کشند؛ به بازی نرد و دیگر بازیها می پرداند و در بدل جُرت اندک؛ موسقی می شوند. مردمان کابل حتی تا دره های سبز و خُرم کوهدامن می روند که سی میل از شهر دور است . این گردشها چندین روز را در بر می گیرد و مردم از زیباییهای طبیعت باغهای بیشمار و میوه های ارزان و فراون بهره مند می شوند.در پشاور تفرجگاه بزرگ بر کرانۀ رود بودینه است که در تمام سال هوایی خوش دارد و مردم به ان روی می اورند اما در کایل زمستان مردم در گروهها به شکار گرگ و تیز اندازی می روند. مردمان کابل با وجود پایبندی به مذهب و داشتن اخلاق مهذب به انواع تفریحات و سرگرمیها علاقه مندند . در خانه ها به ساز و سرود می پردازند کبک جنگی و خروس جنگ به راه می اندازند و از انواع بازیها و ورزشها محفوظ می گردند. زندگی سالمندان تا حال از زندکی کار گران و پیشه وران گفتیم . اکنون گزارشی از زندگی یک شخصی مُین تر ( که دست از کار می شکد) می آوریم . آقای دوری هنگام اقامت در قندهار بیشتر در خانۀ یک نانوا بود . این نانوا پول خوبی جمع کرده و ترک پیشه گفته بود. چند سطری از زبان آقای دوری در چگونگی زندگی او می اوریم . دوری هر بامداد به خانۀ نانوا می رفت و بیشتر با شخصی که مُلایان شباهت و در ان خانه اقامت داشت و نشست. عرض ارادت آقای دوری بر نامل آنان را بر هم نمی زد. نانوا گاهگاهی نماز می کرد ولی ان شخص هیچ نماز نمی کرد . گویا ترک دنیا گفته ظواهر را انجام نمی داد( تصور می کنم صوفی بود).ناهار شان خَشک و شورا ( شوربا= آبگوشت) بود گاهی در خانه می پختند و گاه از دکان شورایی ( دیزی پزی ) می اوردند . آقای دوری گاهی ناهار را با آنان صرف می کرد. گاهی افراد ناشناسی می امدند و پس از صرف ناهار به انباری پشت حیاط می رفتند وعدۀ دیگری نیز بزودی جمع می شدند روی قالی می نشستند و قلیان می کشیدند« صوفی » گاهگاهی رس ( حشیش) می کشد و برخی دیگر هم او را در این کار همراهی می کردند؛ اما بسیاری به یک دود قلیان بسنده می نمودند گاهی هم در طول روز میوه و شربت صرف می شد. صحبتهایشان دلچسب بود ؛ اما چون بیشتر افغانان بودند, به پشتو سخن می گفتند که آقای دوری نمی فهمید گاهی نرد می باختند ؛ گاهی کُشتی می گرفتند و گاهی به دیگر ورزشهایی که در ایران وهند است سرگرم می شدند شرح انواع این ورزشها به داراز می کشد و برخی از تمرینات عمده را یاد می کنیم. ورزشها سین کشی ( شنا): در یکی از تمرینها, اجرا کننده در حالی که دستا و انگشتان پایش روی زمین قرار دارد و بدنش ب صورت افقی بر انها متکی است, بدنش را به سوی جلو می کشاند. بازوهایش خمیده و شکم و سینه اش بر زمین کشیده می شود. دو باره خود را به حالت اصلی عقب می کشد که بازوهای نیز راست می شود و دو باره حرکت قبلی را انجام می دهد.اجرای مکرر و بدون وقفه این حرکات برای کسی ک ب آن عادی نباشد دشوار است؛ اما نیرویی که این تمرین ایجاد می کند به حدی است کهی ک افسر انگلیسی توانست بدون وقف ششصد بار آن را تکرار کند. او روزی دوبار به این ورزش می پرداخت.ضرب میل تمرین دیگر چرخاندن چماقی به دور سر است طوری که به چرخش آن تمام بدن به حرکت می آید . در این تمرین یک چماق را با دو دست و یا به هر دست چماقی می گیرند. کمانکشی ( کباده) تمرین دیگر کمانکشی است با کمان سختی که به جای طناب زنجیری آهنین دارد. نخست مانند یک کمان معمولی آن را با دست راست می کشند بعد به جانب راست انداخته با دست چپ می کشند. سپس با هر دو دست کمان و زنجیر طوری کشیده می شود که سر و شانه های شخص در میان کمان و زنجیر واقع گردد. تأثیر این تمرین تنها روی و بازروها است. در حالی که تمرین پیشتر بر همۀ عضلات فشار می آورد. تمریتان دیگری نیز هست که برای تقویت بخشی از بدن یا تمام بدن اجرا می شود و یک استاد لایق با توجه به نقایص اندام شاگردش او را رهنمایی می کند. برجستگی عضله ها و نیروی که ابر اثر این ورزشها می یابند , باور نکردنی است هر چند این تمرینها روزها اول خسته کننده است اما بتدریجا جای خستگی را احساس خوشایند و سبک کننده ای می گیرد که تمام روز دوام می کند . کسی را ندیده ام که این تمرینها را اجرا کند و سینه ای فراخ اندامی زیبا ماهیچه های برجسته نداشته باشد. این ورزشها ابتکاراتی است که اروپا باید از شرق بیاموزد, که در واقع با حرکات ژیمناستیکی یونان باستان همانندی دارد.شب چگونه می گذشتروز چنین می گذشت . تاریک می شد و همراهان می رفتند. نانوا شام مفصلی داشت- پلو و خورشهای فارسی آقای دوری غالبا با انان شام نمی خورد. اما یک گروه چهار نفری همیشه نشسته بودند. نانوا , صوفی , برادرزادۀ جوان نانوا و پیر مردی از خویشاوندانش که عصا زیر بغل داشت. پس از صرف شامم جز همسایگان کسی دیگر نمی آمد و این همسایگان معمولا آقای دوری و دو تن از خانان خُرد درانی بودند که در ارتش خدمت نمی کردند , ولی صاحب خانه و زمین بودند. از اجاره آن امرار معاش می کردند. هر دو اسب داشتند و محترمانه می زیستند . خوش طبع و مهذب بودند و با آقای دوری رفتار مؤدبانه ای داشتند . گفت و گوها معمولا در مورد جنگ و مذهب بود. اشعاری از شاعران فاری می خواندند و از آقای دوری چیز هایی در مورد اروپا و هند می پرسیدند. از برخی سرودهای انگلیسی که دوری می خواند و ترجمه می کرد, لذت می بردند. شب به آوازخوانی می گذشت و به گفتۀ آقای دوری « هر گاه ساز در میان بود؛ همه بسیرا خوب می خواندند؛ نانوا که می خواند به وجد می آمد» یکی از خانان هم رباب را خوب می نواخت. وقت بیکاران در خانه چنین می گذرد , انان گاهی نیز از خانه بیرون می روند . دوستان را در بازار می بینند و در دکانها می نشینند تا اخبار را بشنوند؛ در خیابانها به ساز و سرود گوش می دهند و یا به باغها فقرا می روند. باغهایی که به جای زهد. و ریاضت پاتوق و لگردان و مخصوصا معتادان به مواد مخدر است . همچنان در گروهها« به باغهایی که درختان و جویبارها برای تفرج دارد می روند» تفریحی که آقایی دوری با آب و تاب شرح می دهد. البته کسانی که شرایط بهتری دارند شبانه به باده نوشی می پردازند و افرادی هستند که برایشان رقص و سماع کنند و پا نمایشهای ورزشی و تردستیها اجرا می کنند . رقاصان بیشتر پسرند. در پشاور رقاص بیشتر است تا در غرب . پوشاک در شهر ها عوام جامعه های طبقه ای را می پوشند که به ان تعلق دارند و کوچه ها پر از افرادی است که نمایشگر قبایل و ملیتهای مختلفند و منظرۀ عجیب و تماشایی از انواع جامه ها و آداب و اطوار را می توان دید. ساز گاری با وجود اختلاف در عادات و آداب و رسوم و زبان و مذهب ظاهرا این مردم خوب به هم آمیخته اند. در این میان تنها شیعیان و سنیان کابل گرفتار اختلافند؛ ولی حتی انان هم با هم نشست و خاست و ارتباطات خویشاوندی و مواصلت دارند. از انچه که دیده و شنیده ام , مخصوصا از گزارشهای آقای دوری , نباید وضع شهر نشینان را ناخوشایند توصیف کنم , البته وضعشان برای یک انگلیس هراس انگیز است. ولی آرامش و نشاط انان نتیجه چنان فلسفۀ عملی است که هر انسان در شرایط مشابه به ان می رسد و به انان – بدون حسرت از گذشته و یا بیم از آیند- قابلیت ناگواریها را می دهد.. م 9 اشراف اکنون به طبقۀ اشراف- تنها طبقه ای که از ان یاد نکرده ایم- می پردازیم. این طبقه متشکل است از بزرگان دُرانی , سران قبایل و افراد مهمی که با آنان به دربار می روند و همۀ فارسیوانان و تاجیکان که در پیرامون شاه صاحب منصب و مقامند. بزرگان این اشراف گاهی- که با شاه اختلاف نظر دارند- در قلعه هایشان زندگی می کنند. همچنین هر گاه قلعه ها به دربار نزدیک باشد برای مدتی کوتا, مثلا شکار با گریز از گرمای تابستان یا برای شکار به انجا می روند و دیگر تمام مدت در دربارند.خانه های اشراف خانه های اشراف بر طبق نقشۀ خانه هایی است که در پشاور دیده ام , اما چون مدت اقامتشان در پشاور کوتا است این خانه ها زیبایی خانه های دیگر بخشهای کشور را ندارند همۀ خانه ها با دیوارهای بلند احاطه شده اند( و افزون بر اسطبل , نوکر خانه یا پیاده خانه و جُز ان ) سه چهار حیاط مختلف با حوضهای فواره دار و باغچه کشی شده دارند. ساختمان در یک سمت حیاط واقع شده و آپارتمانهای متعدد دو سه طبقه دارای تالارهای بزرگ و مرتفعی در وسط ساختمان است . تالار بر ستونهای چوبی و رواقهای مغربی استوار شده مانند دیگر بخشها دارای کنده کاری و آرایش است . اتاقهای بالا با شاه نشینها از کمر دیوار به طرف تالار باز می شوند و ستونها و رواقها آراسته شده اند. تالار با ارسیها و چوبکاریها غیر ثابت به چند بخش تقسیم شده است که می توان با بر داشتن انها بر وسعت تالار افزود. یکی از دیوارهای داخلی تالار پخته کاری شده و در ان آتشگاه ( بخاری) تعبیه گردیده است . قسمت بالایی این دیوار با طاقچه های کوچک گچبری تزیین گردیده است و مانند رواقهای بزرگ پر از نقاشیها و آینه کاریها است . اتاقهای کوچکتری برای استراحت صاحبخانه در سمت دیگر حیاط واقع شده که پنجره های شیشه ای برای جذب حرارت دارند . هر یک از این آپارتمانها دارای ۀتشگاه یا بخاری جدا گانه است . دیوار ها و ستونها دارای آرایشهای نقاشی گل و برگ با طرحها و رنگهای مختلف است که بر سطح سفید و درخشانی که سیم گل نامیده می شود با رنگهای لعابی یا روغنی کار شده است درها از چوب منبت کاری شده است و در زمستان پرده های مخملی یا پارچه های گلدوزی شده یا زربقت بر انها می آویزند. در تمام خانه ها در دیوارها , به ارتفاعی که دست برسد طاقچه های محرابی و مزین و منقش ساخته شده است. خانواده های کم بضاعت این طاقها را با پیاله های چینی تزیین می کند و میوه های ذخیرۀ زمستان را در انها می نهند. پرده های این خانه ها چیت یا کتان لایی دار است که بر انها تصاویر روغنی مرغان و دیگر جانوران نقاشی شده است . تصاوی خانه های ثروتمندان همه با بیشتر کار ایران و عبارت است از تصاویر شاهان و جنگاوران ایران باستان , زنان و مردان جوان در حالت باده نوشی و صحنه هایی از داستانهای منظوم فارسی. آرایش عمدۀ خانه های بزرگان را به جای میلمان , قالیها و نمدها تشکیل می دهند قالیهای ایرانی معروفتر از ان است که نیازی به شرح داشته باشد اما در اینجا قالیهایی است که دز نزدیک هرات بافته می شود و از همۀ قالیهایی که دیده ام بهتر است. این قالیهای پشمی چنان ظریف و براق و با زنگهای درخشان است که گویی ابریشمی است. قالیهای عالی شالباف هم هست که بسیار گران و کمیاب است پای دیوارها جُز مقابل در غالبا گوشۀ اتاق است ع برای نشستن نمد می اندازند رنگ نمدها بین قهوه ای و خاکستری است و گلهای کمرنگ دارد نمد صدر خانه پهن تر- در حدود سه و نیم تا چهارا پا- است و روی ان قالیچه های ابریشم دوزی شده و یا مخلمی با نازبالشهایی از همان جنس برای مهمانان عالقیدر می اندازند. حرمسرا همیشه در حیاط اندرونی واقع شده و دری جدا گانه دارد اما به وسیله در مخصوصی به بیرونی یا مهمانسرا نیز ارتباط می یابد کاها, حتی در کابل و قندهار هم بسیار کوچکتر از کاخهای ایران است و بی گمان هیچ یک اندکی هم با خانه های پر تجمل انگلستان قابل مقایسه نیست . جامۀ اشراف جامۀ مردان همچون جامۀ ایرانیان است : پیراهن کتان ( که مرغوب ان را از حلب و معمولی را از ایران می اوردند) شلوار ابریشمی گشاد, قبایی از چیت که تا پایین زانو می رسد و ان را با بتدی استوار می بندند . ردای روپوش به همان ساخت ولی از پارچه ای دیگر کمر بند شال و کلاه افغانی که شالی راه درو آن عمامه وار می پیچند؛ همچنان جوراب کتانی سفید یا ساخته شده از شال کفشهای ایرانی و و عبایی که بر شانه می اندازند . قبای زیر ردیفی تُکمه و مادگی دار که تا روی سینه آستینها می رسد . یک نوع التو هم ردیفی از تکه های کله قندی و مادگیهای متناسب با آن دارد. قبای رو از پارجه ای فاخر ولی ساده تهیه می شود؛ پارچه ای که ارمک خوانده می شود , از پشم شتر و بیشتر به زنگ قهوه ای است . اطلس شال و زربفت هم رایج است و قبای زر این لباس را کامل می سازد شا شال دور کمر از نوعی است که در هند یا انگلستان بسیار کمیاب است . این شال بلند و باریک ( تقریبا به ا عرض د وجب ) و تماما خامک دوزی شده و گرانی ان هم به دلیل همین می آید . شال دورسر از نوعی است خانمها در انگلستان و ثروتمندان در هند می پوشند. شال قبا نوعی خاص است که در قطعات کوچک فروخته می شود و دارای گلهای ریز بر زمینۀ رنگی است . بالا پوش از همین نوع شال ولی دارای گلهای دُرُشت است؛ مانند گلهای حاشیۀ شالهای هند همچنان بالاپوش به مقتضای فصل از همه نوع پارچه هایی که یاد شد , دوخته می شود در تابستان یک بالا پوش ابریشمی یک لاکافی است. بالا پوشهای زمستانی ضخیم و دارای سجافهای پوستی گرانقیمت است. در سفر ها لباس می پوشند و پوتین ( کفشهای ساقدار) که برای همه طبقات یکسان است, از چرم بسیار محکم با پاشنه های بلند و باریک , دارای پاشنل فلزی به پا می کنند هر چند که ثروتمندان گاهی کفشهایی از چرم ساغری سبز یا سیاه دارند.جامه و سلاح در باریان در گذشته در باریان می بایست در جامۀ زری حضور یابند . اکنون این قاعده رعایت نمی شود؛ ولی همه باید پوتین به پا و شمشیر به کمر داشته باشند. درباریان ممتاز بر جانب راست عمامه نشانی از جواهر , آراسته با پر حواصیل دارند این پرنده تنها در کشمیر یافت می شود و پرش را با دقت برای شاه جمع می کنند که او به اشراف دربار می بخشد. شمشیر ها , دشنه ها و تفگچه ها نیز طلا کاری و جواهر نشان است. شمشیر های غرب از نوع ایرانی است . قبضه اش مانند قبضۀ شمشیر های ماست ؛ جز اینکه جا بری انگشتان ندارد . تیغ ان باریکتر و خمیده تر از تیغ شمشمیر های ماست . فولاد هندی را بسیار تعریف می کنند؛ اما بهترین شمشیر ها ساخت ایران و سوریه است . دشنه عموما کارد بزرگ افغانی است , طول تیغ ان تقریبا دوپا و عرض بیخ دستۀ ان بیش از دو اینچ است و همچنان باریک می شود تا به یک نقطه می رسد. یک طرف ان کناره ای دارد و پشت آن بسیرا ضخیم است که آن را سنگین و قوی می سازد. دسته اش فقط به اندازۀ دست است و محافظ ندارد, جز بر آمدگی تیغ ان که بالای دست قرار می گیرد. در غلاف تنها یک اینچ از دستۀ آن دیده می شود. خنجری از این نوع جزء خلعتی بود که شاه به من بخشید و شاید اکنون در دیوان ایرنی کلکته باشد . طول این خنجر چهارده اینچ و دسته و غلاف ان گرد ببود و باریک می شد تا [ در انتهای خنجر] به یک نقطه می رسید. غلاف آن تزییناتی داشت: قسمت بالای حلقه های جواهر نشان داشت و بر روی آن یاقوت بدل و الماسها نشانده داشت : قسمت بالایی حلقه های جواهر نشان داشت و بر روی ان یاقوت بدل و الماسها نشانده شده بود ظاهری زیبا داشت ولی چون غلاف بیرون می شد ع کاردی بیش نبود؛ یک کارد کوچک آشپز خانه که از فولاد خوبی ساخته شده بود. بزرگان در مراسم معین از شمشیر, خنجر و کمربند مرصع استفاده می کنند؛ اما در مواقع عادی نوع معمولی را بر می دارند . زیباترین شمشیر؛ همیشه بهترین شمشیر نیست. شمشیری که شاه کابل برای فرماندار کُل فرستاده بود , روزگاری به تیمور لنگ تعلق داشته و بعد به تصرف شاهان صفوی در امده و سپس در اصفهان به دست افغانان افتاده بود این شمشیر جز مقداری طلا در قبضه و برجستگیهای غلاف که تا غلاف طول ان به شش هفت اینچ می رسید آرایشی نداشت. گاهی بزرگان تفنگچه به کمر دارند و بیشتر ان را در قاب نگه می دارند. از تفنگچه های ساخت داغستان ( در شرق گرجستان) بسیار تعریف می کنند ؛ اما در کشمیر تفنگچه هایی دیده ام که از روی ان ساخته شده و از اصل نمی توان تشخیص داد. مردم در هر مقامی – بجز دربار یا در سفر- بدون اسلحه اند. طرح لباس بانوان , ایرانی ست البته انواع پوشاک و زیور آالات دارند . مهمترین اجزای پوشاک بانوان عبارت است از : شلوار های مخملی , یا شالبافت یا ابریشمی , جلیقه های مخملی یا زربفت که شبیه جلیقه های نظامیان ماست و سه ردیف تُکمه در یک حاشیۀ رنگین گلدوزی شده دارد . پشت آستین تا روی انگشتان می رسد و دو لاست تا زربفت یا پارچۀ آن بهتر معلوم شود.
پذیراییمراسم پذیرایی بزرگان مانند عموم است. صدر مجلس , زاویۀ بُلند مقابل درِ در آمد است. آقای خانواده همانجا می نشیند, رو به سوی در و پهلوی به جالب باغ یا حیاط دارد چندان ارتفاع ارد که سرهای آنان دیده نمی شود . اگر میزبان مهمانی عالیمقام تر از خود را پذیرایی کند, به استقبال او می رود و اگر هم ردیف او باشد به بر خاستن در برابر او اکتفا می کند . میزبان برای مهمان بسیار مُحترم جای خویش را تعاریف می کند و هر چه جای مهمان به میزبان نزدیکتر باشد نشانۀ احترام بیشتر است. بزرگان منازلشان را بر اساس دربار شاهان تنظیم می کنند. در بانانی دارند که قاپوچی می گویند. بیرون در کی ایستد و پوبدستی بلندی به دست دارند. در اینجا مهمانم را یکی دو تن ایشیک آقاسی پذیرایی و به حیاط اول اول راهنمایی می کنند . به مقابل در بعدی دو تن دربان با چوبدستیهای دسته عاج ایستاده اند . مهمان از طرف افسری پذیرایی و به حیاط بعدی راهنمایی می شود , تا « عرض بیگی » اورا به حضور ببرد و جای مناسی برایش تعیین کند . دیگر تشریفات یا قیدی در سخن نیست اگر اینکه در بسیرای از نواحی بر حسب رعایت مزاج بزرگان و درجه مهمانان نکاتی مد نظرقرار گیرد. پیشامد بزرگان ملایم و ساده و در عین حال متین و مردانه است. افسران و دیگران افسرانی که یاد کردم مانند اشراف لباس می پوشند و هر قدر به سالن پذیرایی نزدیکتر باشند, وضعی مرتب تر دارند . دیگر نوکران در لباس ساده اند . ظاهرا بزرگان کابل مخالف خودنمایی بوده؛ به نظم و آرامش نوکران بیش از شکوه ظاهریشان توجه می کنند وقتی هم بیرون می روند شمار خدمه و همراهان هیچ وقت زیاد نیست ولی رفتار شان بسیرا با نظم و ترتیب است . به عکس وقتی در هند بزرگی به جایی می رود , اواز دهل و سُرنای نوکرانش از یک میل به گوش می رسد و با وجود بسیاری همراهان سواره و پیاده و برق اسلحه و در خشش جامه های زری همه آشفته و سردرگم اند. در کابل اگر بزرگی به اسب برنشیند و یا از ان فرود آید و نزدیک خانۀ شما هم باشد چنان باوقار و آرامش است که شما مطلع نمی شوید.وفایی نوکران نوکران در افغانستان به زحکتشی ووفاداری معروفند و با چهرۀ گشاده هر کاری را انجام می دهند . اربابشان در سفر ها مسلح و سواره همراهی می کنند و همیشه مورد اعتماد او هستند.محرمانه ترین پیامها بدون پروا به نوکران سپرده می شود و برای پیام گیرنده تنها نشانی می فرستند تا پیام را باور کند . مثلا انگشترش یا چیز دیگری را به دست او می دهد. یا سخنی را می گوید که تنها او و گیرندۀ پیغام از ان اطلاع دارند مثلا به این نشانی که « من و تو در فلان باغ نشسته بودیم و من انجا سی و چهار نوع گل را در تپه های کابل بر شمردم» گیرنده به این نشانی پیام را باور می کند . خرج و رخت نوکر به دوش ارباب است . سه مه یک بار هم حقوق می گیرد . انان بیشتر در « دسته » های ارتش , تحت فرمان ارباب خویش خدمت می کنند. خصوصیتهای زندگی اشراف زندگی اشراف با زندگی عوام فرق دارد. انان تا طلوع آفتاب خوابیده اند . چون بیدار شوند ساعتی مشغول نماز [ قضا] تلاوت قرآن و خواندن کتابهای مذهبی می شوند پس صبحانه صرف می کنند که عبارت است از نان کره, عسل , تخم مرغ و پنیر, و روانۀ دربار می شوند, که کارمندانشان خیلی زودتر انجا جمع شده اند. تا « چاشت » می مانند و به انجام کارها و معملات و صدور دستور ها و پذیرفتن ارباب روجوع می پردازند. اگر کارشان بسیرا باشد , ناها را همانجا می آورند ولی بیشتر در خانه صرف می کنند در تابستان معمولا پس از غذا اندکی می خوابند پس به عبادت می پردازند و اندکی مطالعه می کنند و ارباب رجوع را می پذیرند و تا « دیگر » به کار هایی می پردازند که انجام آن در درابر ممکن نباشد . پس روانۀ دربار می شوند و چون بر می گردند دیگر تاریک شده است. ساعتی خود را سر گرم می دارند. پس شام صرف می کنند و اگر جلسه خصوصی باشد برخی به میگساری می پردازند البته در مهمانیهای بزرگ جایی برای می نوشی نیست و جز با مهمانان محرم و صمیمی به این کار نمی پردازندو نا آشنایان را به ناهار دعوت می کنند نباید پنداشت که همۀ بزرگان باده نوش اند؛ گروهی از سرداران دُرانی از باده نوشی پرهیز دارند و دیگران هم می کوشند پنهان و رندانه بنوشند ؛ اما چون غالبا عیاشان حضور دارند , این آداب بندرت مراعات می شود. مشغله و پُرکاری برای همۀ بزرگان حتمی نیست ولی هر کس در پی آن است که به وجهی شایسته خود را سر گرم سازد. با وجود می پردازند.بسیاری به مطالعه و استماع « کتابخوانی » علاقه دارند.برخی شغلشان کتابخوانی است. « شاهنامه» حماسۀ بزرگ فردوسی علاقه مندان بسیرا دارد. « شاهنامه خوانان» شاهنامه را با الحان مناسب می خوانند . کسانی که به ادبیات علاقه مند نیستند سرود خوانان پشتو و فارسی دارند و به بازیهای ورق شطرنج و نرد می پردازند دو بازی تقریبا مانند بازیهای ماست ولی سومی که گاهی به آن مشغول می شوند مانند ورقبازی در هند است, که به ورقهای گرد بازی می کنند و با نوعی که ما داریم از جهاتی فرق دارد. آنان همچنان به باغها می روند و گاهی در آنجا ضیافتهای بزرگ ترتیب می دهند اما در کُل , سبک زندگیشان با سنتر از سطح زندگی اشراف ایران است همچنان که مِبک و دارایی شان نیز با آنان برابر نیست . ضیافت میرابوالحسن خان همۀ اطلاعات من در مورد ضیافتهای انان در شرح ضیافتی تقدیم می شود که از جانب میرابوالحسن خان , مهمندار سفارت به افتخار هیأت بریتانیایی در پشاور منعقد شده بود. نخست به حیاط بزرگی وارد شدیم که در وسط ان حوضی قرار داشت که در پیرامون حوض چراغهای کوچک چیده بودند که نورشان به وسیلۀ آب انعکاس می یافت . مشعلهای دیگری هم در اطراف حیاط چیده شده بود نور همۀ این چراغها حیاط را چون روز , روشن ساخته بود, و محوظه را پر از تماشاچیان و خدمتکاران نشان می داد. از دری بزرگ وارد شدیم که دوطرف ان ساختمانها و بالاتر از همه تالاری با دری گشاده بود که ستونها ورواقهای پر نقش و نگار آن در برابر ما قرار داشتو در دو جانب ان ساختمانی بود که هر یک در قسمت پایین یکی دو در داشت و تصور می کنم طبقۀ بالا دارای پنجره ها بود. از ما در تالار پذیرایی شد و طبق معمول ار در پایین تتلار وارد شده و وبر صدر نشستیم . تالار با قالی گرانبهایی فرش شده بود و در سه حاشیل تالار نمد هایی با پوشش زربفت برای نشستن مهمانان انداخته بودند . ممدهای صدر تالار پوشهای مخملی زردوری شدۀ خوشرنگ داشت. پرده های تالار زری یا پراچه های ابریشم دوزی شده بود و شاهنشین های اطراف را با تصاویر ایرانی و پارچه های زربفت و خامک دوزی شده آراسته بودند. در این میان چیزی که برای من حیرت آور بود پارچۀ نقره کاری بود که بر ان شیر و خورشید ( نشان شاهنشاهی ایران) با تار زر بافته شده بود . در بخشهای مختلف تالار آیینه ها نهاده بودند و با تعجب دریافتیم که دو تا از آیینه هایی بودند که ما به دشواری انها را از کوهها و دشتها گذرانیده و اورده بودیم تا به صورت نمونه ای از صنایع انگلیس به شاه اهدا کنیم . آیینه های داخل تالار را- چنانکه شنیدیم از راه زمین و از طریق ایران یتا تاتارستان اورده بودند. در وسط تالار ردیفی از چراغها و شمعدانها قرارداشت که اطراف انها را با درختها, میوه ها و گلهای رنگارنگ مومی رفته بود و نور چراغها انها را به صورت میوه ها و گلهای طبیعی جلوه گر می ساخت. در صدر اتاق برای راحت نشستن ما بر روی پارچه های مخمل و زربفت, ردیفی از صندلیهای ساده نهاده بودند که نشاندهندۀ رعایت حُسن سلیقۀ مهمانداران بود با نشستن ما سینیهای شیرینی به گردش در امد و در پی ان پایکوبی رقاصگان آغاز شد که در حصن حیاط هم آتشبازی به کرا افتاد. گفت و گوی ما در میان انبوه سازها و نعرۀ گروه زنان و مردان اواز خوان و صداهای اتشبازی کوششهایی بیهوده بود که هر لحظه اخلال می شد چای را در فنجانهای چینی آوردند بدون شیر و بسیار شیرینی که به دلیل آمیختن رازیانه طعمی ناخوش داشت . با اعلام اماده شدن غذا رقص متوقف شد و میزبان ما ( که شیعه بود) به بهانۀ ای بیرون رفت. برای صرف غا بر روی زمین نشستیم و غا را در سینیهای سر پوشیده در برابر مان نهادند که بر روی انها پارچه های سفید زردوزی شده انداخته بودند. بشقابها دارای نقشهای گل و برگ طلایی و نقره ای با طرحهای ایرانی بودند و غذا را در ظروف چینی می آوردند که عبارت بود از انواع گوشتهای بریانی , آب پز و کوبیده انواع پلوها و خورشها و چیز های دیگری که شرح همۀ انها دشوار است و خدمتیان خوش لباس – بیشتر پارسیوانان که از بهترین خدمه بودند- غذا را تقسیم می کردند. در میان این همه نظافت و آراستگی برای ما تعجب بود که برخی از خدمه [سر سوختۀ] شمعها را با قیچی بریده در فنجان چینی جمع می کردند و جمعی گوشتها را باکارد قطعه قطعه کرده با دست بر روی پیشدستی هایمان می نهادند؛ البته قبلا دستها را شسته وآستینها را بر زده بودند . غذا سرد شده بود و چندان مزه ای نداشت. رقص و آتشبازی هم که تا ساعت دو بامداد قطع نشد تعریفی نداشت . شکوه و تجمل مهمانی بیش از دلپذیری ان بود( مخصوصا که ساعتی را در اتاقی باغ دیگری به افتخار ما ترتیب داده شد با سلیقۀ ما ماطبقت داشت و شرحی از این ضیافت را برای روشن شدن طبیعت این نوع محافل در میان بزرگان می نویسم. ضیافت در باغ تیمور شاه این ضیافت در « باغ تیمور شاه » ترتیب یافته بود .باغ در میدان چهار ضلعی بزرگی است که با دیوار های خشت خام احاطه شده است . این میدان با دو کوچه باغ بسیار وسیع پر از سرو چنار ( یک در میان ) که دیگدیگر را در زوایه راست میدان فطع می کنند ع تقسیم شده است فضای باز کوچه باغهای را باغچه های شقایق پر کرده و راه از میان دو مر زگلها می گذرد . در چهار میدانی که کوچه باغها ساخته اند درختان بیشمار انجیر] هلو , آلو سیب , تاک , انار به و توت غرق در شکوفه بودند. درختان بلند پیپل( انجیر مقدس) اینجا و انجا پراکنده به نظر می رسیدند. زیر برخی از انها لوبیا کاشته بود که ان روزها گُل کرده بود. باغ براستی منظره ای دلفریب داشت و یاد اروپا را در خاطر ما زنده می ساخت عطر دلپذیر گلها که با نسیم گاه گاه به مشام می رسید و آهنگ پرندگان که به گوشهای ما آشنا بود – و همراهان هر یک را به مرغی که در انگلستان می شناختند نسبت می دادند- دلپذیری فضا را به کمال می رسانید . درباغ چادر زده بودند. خیمه ای در وسط خیمه ها در محل تقاطع کوچه باغها جلوۀ خاصی داشت . سقف آن سرخ و سفید بودو اطراف ان باز و طوری تعبیه شده بود که هوا در داخل خیمه جریان می یافت ولی داخل خیمه از بیرون دیده نمی شد. طرح و رنگ درزها و سجاقها اندرون خیمه را شکوه و جلوۀ خاصی بخشیده بود پس از گشت و گذاری با پسر مهماندار زیر درختی نشستیم و از کشور خویش و از کابل سخن گفتیم . سخنان او در بارۀ کابل دلنشین بود : شهری ستودنی با صد هزار باغ . چون به خیمل خود رفتیم مهمندار ما با پیشنماز شاه و چند ملای دیگر آنجا بودن اما مردی صریح ساده و خوش سخن بود و داستانها از زیباییهای کابل سرکرد و میگرفت که باید انجا را میبینیم افغانان و میهنشان را بسیرا ستود او در ان هنگام و چند بارۀ دیگر می خواست بداند که چرا ما به تنطیف و ستردن موهای اسبها می پردازیم و به این کار ما از ته دل می خندید و می گفت : اگر اسب بد و چموشی دداشتیم نزد شما می فرستادیم تا از ان یک اسب نمونه بسازید . پس از مدتی این آقایان رفتند تا ما اندکی استراحت کنیم . از چهار زانو نشستن – ان هم برای مدتی دراز؛ که عادت نداشتیم- بسیرا خسته می شدیم . می دانستیم که نباید پاها را دراز کنیم چون خارج از حد ادب وبد اندکی بعد « چاشت » فرا رسید و ناهار آوردند.برای شستن دستهای آفتابه لگن آوردند . سفرۀ بزرگی از چیت گلداری که ابیات فارسی در شکر نعمت خداوند و مطالب مناسب دیگر بر آن نقش بسته بود گسترده شد. مجمعه های که روی انها با پارچه های سفید قلمکار پوشیده شد بود, در برابر ما نهادند در هر مجمعه پانزده بشقاب نعبلکی و پیالۀ کوچک و بزرگ بود دو قاب بزرگ پُر از پلو بود و در ظرفهای دیگر دیگر انواع خورشهای و ترشی و مربا جا داشت . جامی پر از شربت نیز در وسط هر مجمعه نهاده بودند بشقابهای نیز پر از دُنبه که ساده پخته شده ولی پر از لعابهای خوشمزه بود گذاشته بودند . افزون بر نان خشک ظرفهای پر از کیک هم بر روی سُفره نهاده بودند پس ز صرف غذا- که بسیار گوارا بود برای شستن دستهای آب گرم آوردند . پس قلیان آوردند و به دنبال ان سه دختر رقاصه آمدند گوارا بود برای شستن دستها آب گرم آوردند. پس قلیان اوردند و به دنبال آن سه دختر رقاصه آمدند تا به سرود ها و پایکوبی شان ما را سر گرم سازند . اینان از رقاصگان هند به گونۀ مقایسه ناپذیری- ورزیده تر زیباتر و خوش اندام تر بودند. جامه هایشان گرچه به گرانبهایی جامه های هندی نمی رسید اما خیلی زیباتر بود. کلاههای زردوزی و نقره کار به سر داشتند و موهایشان به طرز شایسته ای آرایش شده و حلقه هایی از گیسو به نحو بسیار زیبایی بر پیشانی و رخساره هایشان آویخته بود. دندانها سفید, لبها قرمز , چهره ها باز و آراسته با خلهای مصنوعی. شاید هم زیبایی چهره هایشان مرهون غاز ( سرخاب و سفیداب ) ای بود که در کابل رواج دارد. رقصی هنرمندانه داشتند. دختری که می خواند کمتر مانند رقاصگان هند می ایستاد پیش می جسن دست می افشاند؛ گاهی زانو می زد و انواع خشونتی که داشت زیبا بود. در عقب گروهی از مطریان که سنج و طبل و کمانچه می نواختند با جامه های مرغوب و ریشهای بلندی که با حرفه شان تناسبی نداشت, ایستاده بودند. اینان با آفرین گفتن ره رقاصان یا همخوانی با صدای بلند کنسرت را اخلال می کردند. معلوم شد که مُلایان نمی توانستند در محفل شرکت کنند و خیلی زود از من خواستند تا نزد امام و مهماندار و افسر عالیرتبه ای که برای مذاکره تعیین شده بود بروم. زیر درخت آلو به گفت و گویی دراز نشستیم امام اشتیاقی به مذاکره نداشت و با چیز هایی که از آقای استراچی دبیر هیأت می پرسید , بحث را اخلال می کرد : « استراچی » بگذار مُرت را نگاه کنم « این چه بلا است ؟» « تو چیز مانند دوربین نظامی به همراه داری؟» . سرانجام گفت و گو پایان یافت و پس از مطایباتی در مورد لباس مردمانمان قدری در باغ قدم زدیم و به خانه بر گشتیم . این باغ نزدیک بالاحصار است که با جادۀ عمومی از آن جدا شده است. شاه غالبا به باغ می رود و گاهی برخی از بانوان حرم را هم با خود می برد. در این حال قروقچیان در تمام مسیر مستقر می شوند تا هنگام عبور حرم مانع از نزدیک شدن مردم گردند. اکنون در تمام مسیر مستقر می شوند تا هنگام عبور حرم مانع از نزدیک شدن مردم گردند. اکنون وقت آن است که شمه ای از حصایل و خصوصیات اشراف نوشته و مشاهدات خود را در مورد این طبقه به پایان برم. اخلاق اشراف در مطالعۀ اشراف افغان به مثابۀ دنباله روان در بار به نظری ناشایست می رسیم . آنان با توجه به رفتارشان با قبایل خویش و رعایت افکار عمومی با وقار , خلیق , عدالت پسند پیوسته مهربان و مسالمت جوی اند اما در دربار جز فسادی که در فضای ان زندگی می کنند نمی توانند چیزی فرا گیرند؛ اگر بخواهیم از درباریان افغان سخن بگوییم , بجرأت می توان گفت که آنان بد ترین گروه ملت خویشند. اگر پارسیوانان را هم در پله بیفزاییم فساد در بار سنگین تر از فساد تمام جامعه خواهد شد. چندان که برای من فرصت مشاهده میسر گردید باید اقرار کنم که سرداران درانی را صمیمی و راست یافتم و به دلایل متعدد آنان را – حد اقل برابر با دیگر اشراف آسیا- محترم و دارای اندیشه ای والا می دانم , اما دیگر اطرافیان حکومت عموما فرو مایه , نادرست و آزمندند. حتی سرداران دُرانی چون قدرت داشتند به صورت ننگینی به زور پول به دست می آوردند . شماری از آنان خائنانه از جانبی به جانبی متمایل می شدند و یک تن به هم نمی خواست برای پیشبر داعیه ای که در بند آن بود مایه ای بگذارد . سرداران زور مند هم در گیر حسادت و سر گرم دسیسه های پنهان و آشکار بر ضد یکدیگر بودند؛ اما به صورت عموم شخصیتایی بسیار موجه تر از دیگر اطرافیان شاه داشتند. هر روز نمونه هایی از توطئه های پنهانی , دسیسه های آشکار و جعلکاریهای جسارت آمیز پارسیوانان بروز می کرد. یک خارجی در هند یک مورد هم از جسارت و سماجت گدامنشانه در پایین ترین افسران دولتی نمی دید. البته در این مرود هم استثنا وجود داشت. در میان دربار هم کسانی از این بدیها بر کنار نبودند و در میان پارسیوانان نیز مردانی نیک سیرت پیدا می شدند. درباریان شاه شجاع سیرت بزرگان افغان در بخشهای تاریخی و دیگر بخشها خواهد آمد؛ اما گزارشی از بزرگانی من در دربار شاه شجاع دیدم بینشی کلی در اطوار و آداب آنان اراوه خواهد داد. از رئیس این اشرف – اکرم خان – بیشتر بتفصیل یاد شد. یکی دیگر از اشراف مددخان رئیس اسحاق زیان بود که نیایش با ایرانیان نبردهای مهمی داشته و می گویند در یکی از نبردها نادرشاه را زخمی کرده بود . پدرش از بزرگترین سرداران زرمندۀ درانی و خودش مردی ثروتمند و بسیار محترم بود. هر چند پوشاک و آداب و اطواری ستودنی داشت با تجمل و شکوه نمی زیست . می گفتند مردی با قریح و مستعد است اما در پزشکی و ستاره شناسی بیشتر مطالعه داشت . او دانش پزشکی را به دلیل نا توانی جسمانی و ستاره شناسی را به خاطر روزگار بی ثبات خویش فرا گرفته بود. هر هر روی مردی دوست داشتنی بود و در هُنر فرماندهی جرأت و مهارتهای زرمی و در چیز – جُز بخشندگی- شهرت داشت. در وفای به عهد چنان خوشنام بود که در دشوارترین رُخدادهای زندگی از او سوگند نخواسته بودند. هر چند پنهان نیست که او هرات را – که شاه زمان با اطمینان به او سپرده بود- به رقیب شاه واگذاشت, اما از گزارش او پیدا است که بدگمانی و دسایس پسر شاه اورا مجبور به این کار ساخته بود. گلستان خان یک نمونۀ خوب این گروه گلستان خان اچکزی بود که همه گواه شایستگی اویند. او دلیر , صمیمی , در حقیقت با حوصلّ و بُردبار و در دادگستری خستگی نا پذیر بود. هر گز به گرفتن تحفه ای متهم نشده و تا من در پشاور بودم او بر سرکارش در کابل بود. غفورخان غفور خان ثروت و نفوذ داشت اما ظرفیت و ثباتش اندک بود. از شاه محمود گسسته و به شاه شجاع پیوسته بود و یک ماه پس از آن که اورا دیدم در جنگ نمله کشته شد. اعظم خان اعظم خان نسقچی باشی – همپایۀ ارل مارشال قدیم ما –بود که در کفایت خویش کم و کاستی نداشت؛ ولی شهرتش بیشتر در عزت نفس و استواری او بود. چون شاه محمود او را به کشتن وفادارخان و دیگر سدوزیان گماشت , اعظم این کار را خلاف رسم درانیان- رسمی که بسیار مرود احترام بود- دانست و سرباز زد محمود نخست بر او خشم گرفت و سپاهیان را قنداقهای تفنگ به جانش انداخت ولی او تحمل کرد و با تهدید به مرگ هم ارادتش را تغیر ندا. سر انجام محمود را استواری او خوش آمد و به خود نزدیکش ساخت.
میر هوتک خانمیر هوتک خان, برادر زادۀ سردار جهان خان معروف ( سپهسالار احمد شاه) رئیس استخبارات بود. از علم و دانش بر خوردار بود و به فارسی شعر می گفت , ولی چون مطالعاتش به جای فقه – منحصر به ادب و تاریخ و هنر های ظریفه بود از دانش خویش نسبت آرام و بزدل بود و به بیداد رغبتی نداشت؛ ولی رشوه می گرفت. احمد خان نورزی احمد خان نورزی بر ترین اشراف روزگارش بود وی رهبر قبیلۀ بزرگ نورزی و یکی از معدود نظامیان بازمانده از روزگار احمد شاه و مردی تنومند و پُرتوان بود با آن که بیش از هفتاد سال داشت و با وجود فربهی , هنوز جذبه و نشانه های نیروی گذشته را نباخته بود . صورتی سپید یا بینی یلند, سیمایی جدی و ریشی انبوه و بلند داشت که گونه هایش نیز زیر آن پنهان بود . اطواری ساده و درشتی و نرمی به هم آمیحته داشت و به این خصایل می بالید . باز هم نمی توانست مظهر ایمان پیشینیان پیوند داشت. خامی دسایسش به ناکامب انجامبد و هر دو جانب بر او بی اعماد شدند و از فریفتن هیچ طرفی سود نبرد به عالیترین مناصب دولتی رسیده و در خراسان نیز نامور بود یا این همه در بلخ از اُزبکان و در سند از تالپوریان شکست خورده بود. گفتنی است که شکست او در سند به دلیل اتخاذ تدابیری بود که ازکان نظیر آن را در برابر خودش به کار گرفته و بر او غالب شده بودند با وجود این مردی دلیر و استوار ولی از سرداران درانی هم آزمند تر بود . هنگامی که من در پشاور بودم, او ا آگاهی از خیانت خویش فریاد حمایت از داعیۀ شاه شجاع را بلند داشت و برای انحراب توجه عمومی از کردارش از خطر بزرگ انگلیسی هُشدار می داد؛ و پیوسته بر ضد خارجیان و فنونشان صدایش بلند بود؛ اما تدابیرش به ناکامی انجامید و ارتباطاتش کشف شد و هنگامی که من پشاور را ترک می کردم دوباره به زندان افتاد با پیروزی هوادارن محمود مدتی آزاد بود اما رفتار نادرست با خصایل نکوهیده اش دوباره اورا در معرض بد گمانی قرار داد و اخرین روزهای زندگی را در زندان گذرانید . هنگامی هم که من اورا دیدم تازه پس از یک حبس طولانی شاه در روزهای دشوار خویش اورا رها کرده بود و می کوشید اعتمادش را به جلب کند دوباره به منصب پیشین گماشته شد و از پادشاه حُرمتی عظیم یافت اما چون از مساعدت مالی برای حمایت دولت بیمناک بود فریاد بینوایی سرداد اورا در خانه ای ملاقات کردم که در دوران گرفتاری او رو به ویرانی نهاده بود. این خانه دورتر از شهر واقع شده بود. تالاری که در آن از ما پذیرایی کرد رو به باغی متروک باز می شد . بخشی از بام فرو ریخته و از دیوارهایش که با همۀ سادگی بخوبی عمارت شده بود آثار زوال هویدا بود نه قالی و نه حتی نمدی برای نشستن داشت خان را دیدیم که با چهار پنج تن دیگر نشسته بود جامه ای معمولی و ساده به تن داشت . برخاست و به پیشواز ما آمد و چون به رسم ایرانیان دستهایم را دراز کردم به آوازی درشت گفت که اورا به رسم ایرانیان کاری نیست و سخنانی از صمیمیت و دوستی راستین افغانان بر زبان آورد پس دو دستی سخت در آغوشم گرفت و نیرومندانه مرا بر سینۀ اش فشرد پس از نشستن و احوالپرسی و تعارفهای معمولی ایراداتی بر ایرانین و نزاکتهای ایرانی گرفت . اولس خود را که می گفت صد هزار مرد نیرومندند – ستود. از وفاداری درانیان به شاه و از نا ممکن بودن بر اندازی سلطنت سخن گفت. این رجز خوانیها ظاهرا نمایشی از وفاداری او به شاه بود که می خواست مرا تحت تأثیر نمایش میهن پرستی قرار دهد و چنین وانمود کند که هر گونه طرحی بر ضد دولت درانی بی ثمر است. من بدون توجه به آنچه در باب من می گفت , پاسخهایی در خور تظاهر به معتقدات او و خرسند ساختن حاضران گفتنم . رفتار و گفتارش در طول مدت دیدار من – با وجود خشونت ساختگی مؤدیانه و قابل توجه بود. روز بعد طبق معمول هدیه ای به من فرستاد و چون نمی توانست به دیدنم بیابد من هم بدون انتظار هدیه ای فرستادم . خان با پیغامی مؤدبانه و تشکر آمیز از عینکی که برایش فرستاده بودم, بسیار اظهار شادمانی کرده گفته بود که با انان بهتر از عینک کشور خود می تواند قرآن بخواند. او در عوض یک چاقوی قلمدان دارای چند تیغ- فرستاده و از من چاقوی بزرگتری خواسته بود . شنیدم که با دیدن چاقو گفته بود: « با این کژدمگونه چه کنم ؛ کاش سفر چاقویی فرستاده بود که به در آدم می خورد« وقتی این سخن برای من نقل شد به سخنانی که از دیگران در مورد طبیعت احمدخان شنیده بودم رسیدم.همه می گفتند که او صبحانه سه کله گوسفند و ناهار بیش از نصف گوسفند را می خورد. در فرصت دیگر دو سه تن – که من خوب می شناختم- از احمد خان سخت می گفتند من از معانقۀ ( بغل کشی ) احمد خان یاد کردم که طبعشان را خوش ساخت . روز دیگر این خبر به گوش احمد خان رسیده بود او لازم دانست رسما از من پوزش خواسته , شرح دهد که آن گوه مصافحه واقعا رسم باستانی افغانان است و با کسانی چنان مصافحه می کنند که محترمشان می دارندو بخشی از مذاکرات از این بهتر نمی توانم سرداران درانی را بشنا سانم یا انان را بیشتر با ایرانیان مقایسه کنم ؛ مگر اینکه بخشی از مذاکراتی را که با انان داشته ام , شرح دهم. هنگامی پیشروی شاه محمود از جانب غرب ؛ سپاه شاه شجاع که با هزینّ گزافی فراهم امده بود, در پی اغتشاش کشمیر درهم شکست و او برای حفظ تاج و تخت کاملا در مانده و به ماسعدت مالی ما نیازمند بود؛ اما سیاست ما اجازۀ مداخله در جنکهای داخلی انان را نمی داد و اگر از روی حسن نیت کاری هم می خواستیم بکنیم اعلامیه های آشکار ما آزادی عمل را زا ما گرفته بود. ویزانی که می خوساند در این مورد با ما گفت و گو کنند دو پارسیوان و یک مُلا بودند . کسان دیگری هم مأمور بودند که در لباس مهمانان عادی و دوستان بیطرف مرا زیر نفوذ آورند. بیشتر اوقات همین که [ بامداد,] بر می خاستم چند تن از این افراد را در تالار منزلم می دیدم و گرچه ضرورت تعطیل « چاشت » ساعتی فرصت استراحت را میسر می ساخت , وزیران تا ساعت دو بعد از نیمه شب با من بودن . التماس و استدلالی نماند که به کار نگیرند حتی کوشیدند به من خاطرنشان سازند کهبی توجهی به تقاضاهای معقولشان شاید مستعمرات ما را در هند به خطر اندازد اما هر گز اشاره ای نکردند که در صورت امنتاع به شخصمن آسیبی خواهد رسید. تهدیدات نهایی شان – براستی نگران کننده بود این بود که ممن است ملکه چادرش را به من بفرستد یا اینکه اکرم خان , در باز گشت از کشمیر بی گمان به خانۀ من دخیل ( نناتی) خواهد شد. اما با رسیدن اکرم خان بیمی نماند در گفت و گوهایم با او همان موضوعات تجدید شد و همۀ اصرارها و ابرامها پایان یافت . اکرم خان مستقیما طرحهایی را پیشنها کرد که به سود هر دو جانب بود؛ پیشنهادهایی که با بر آوردن خواتسهای شاه کابل به تضور او بدون شک سودهای کلان و زود درس برای بریتانیا در برداشت . این طرحهای اعمادشان را به صمیمتی و حسن نیست ما نشان می داد و همین دانستند که طرحها پذیرفتنی نیست از آن دست بر داشتند. دشواریهای شاه روز افزون ب.د . کابل به دست دشمن فتاد و هر روز توقع می رفت به پشاور برسید شاه به وسیله می کوشید پولی فراهم کند. جواهراتش را به کمتر از نیم بها برای فروش عرضه کرد؛ ولی کسی جردت خرید نداشت ؛ زیرا بیم آن بود که جانب مقابل معامله را معتبر نداند شاه در سخت ترین شرایط هم به زور و بیداد توسل نجست . باری تشویقش کردند تا مبلغ کلانی از پول بازرگانی که به قصد تجارت از کابل هب کشمیر می برند بستاند و جواهراتش را به گرو نزدشان بگذارد . قاضی در بار هم به درستی این کار فتوا داد و ان را قانونی دانست؛ اما شاه که در حفظ نام خویش بود این پیشنهاد را رد کرد. در این موقع بناچار باز هم به من روی آوردند. چون پارسیوانان همل کوششها و هنر شان را به کار برده بودند این بار از جانب سرداران درانی دعوت شدم . پارسیوانان استفاده از این فرصت را از دست ندادند . انان از گستاخی و بربریگری افغانا ابراز تأسف و خاطر نشان کردند که میان معامله با نظامیان بی آزرم و افراد مهذبی چون آنان فرق بسیار است ؛ اما گفتند که دلیر باشم ؛ زیرا اندک توافقی کارها را درست خواهد کرد. انان حتی اشاره کردند که محترمانه تر است که داوطلبانه از طریق آنان چیزی تقدیم کنم نه اینکه از خشونت درانیان در هراس افتم . سر انجام با آقای استراچی و دو تن دیگر از آقایان [ اعضای هیأت] به محل شورا در قصر رفتم . از یک راه خصوصی به اتاق بسیار آرامی در مجاورت اتاق حضور راهنماییی شدیم . در راه از اتاقی گذشتیم که در آن تنی چند از وزیران و منشیان عالیرتبه سر گرم کار بودند. پس از نشستن ما برخی از آشنایان امدند و دقایقی بعد مارا تنها گذاشتند تا مناظر دیدنی و بسیار زیبایی برابر پنجرۀ باز اتاق را نظار کنیم . پردۀ در اصلی به آرامی کنار زده شد و چند تن با جامه های تیره رنگ در نهایت نظم و آرامش وارد شدند . نخست چندان توجهی نکردم اما چون نگریستم مددخان را در میانشان شناختم و هنگامی که به استقبال برخاستم اکرم خان , احمد خان نورزی و چهار تن دیگر سرداران دورانی را به جا آوردم . همه لباس در باری پوشیده بودند با پوتینهای قرمز که هنگام ملاقات شاه می پوشیدند؛ اما آرایش سر و وضعشان کاملا ساده بود در برابر ما نشستند . احمدخان که بزرگتراز همه بود جلو تر از دیگران نشست . بی درنگ به صحبتهای کلی پرداختند صحبتهایی که با نکته های مؤدبانه ودوستانه همراه بود. اما از گشایش بحث اصلی سخت اکراه داشتند و هر یک به زبان پشتو دیگری را به اغاز بحث فرا می خواند.سرانجام دُورا دور سخن گفتن از موضع اصلی را آغاز کردند. نخست از اعتماد به ما سخن گفتند و از اینکه می خواهند با ما مشورت کنند و سرانجام ظریفانه به انچه نیاز دارند , اشاره کردند من در جواب از احترام و علاقه به ملت آنان سخن گفتم و آرزوهای صمیمانه مان را برای ترقی و خوشبختی آنان ابراز کردم؛ اما با عباراتی ساده به مخاطرات مداخلۀ ما در جنگلهای داخلیشان و بهره جویههایی که یک قدرت جاه طلب و زیرک از این جریان خواهد کرد اشاره کردم. احمد خان- صراحت افغانی خویش استفاده نکند و به سخنان درشت و حتی کنایه گویی آغاز کرد اما دیگران بی درنگ خاموشش ساختند او موضوع را عوض کرد و بر نا بسامانی سلطنت – که مانع بر خورداری ما ازنعمتهای آن کشوز شده بود- تأسف خورد؛ و همین گونه سخنانی گفته می شد تا ما برخاستیم و از آن پس هیچکس اصراری نکرد و ما هم احساس نکردیم که در مهمان نوازی کاهشی پدید امده باشد. 10 بازرگانی کابل در کشوری محاط به خشکی که دارای رود خانه های کشتی رو و جاده های مناسب برای وسایل چرخدار نباشد نا گزیر ما التجاره با چهار پایان حمل می شود, و از همه بهتر شتر است که در تشنگی شکیباست و از هر علف و گیاهی به آسانی سیر می شود . قبایلی که مناطقشان برای شتر داری مناسب یا در کار شتری داری اند؛ طبیعتا به تجارت روی می آوردند. که بیشتر همراه با مهاجرتها- به دنبال چراگاها برای دام و اقلیم مناسب برای خودشان- است نه زمینشان محصول مورد نیاز را می دهد و نه بازاری است که محصول خارج را عرضه کند؛ پس شتر داران برای حمل کالا – از منطقه ای که دارد – مناطق دیگر برای فروش استخدام می شوند . شتر دارانی که اندک پولی دارند خود به بازرگانی می پرداختند؛ متاعشان را می برند و می فروشند؛ اما کسانی که همه دارای شان چند شتر است نمی توانند به این مشغل بپردازند و به همین خُرسندند که شتران با به بازرگانان قبایل ثروتمند تر یا شهر نشین به کرایه دهند؛ بازرگانانی که خود به اقتضای وضع مالی و حسب عادت, کالایشان را تا مقصد همراهی می کنند, یا آن را به خدمۀ خویش می سپارند . برخی از این بازرگانان خود شترانی دارند که در صحراهای مجاوز شهر ها می چرانند . برخی بابران حرفه ای نیز به همین طریق شتر نگه می دارند و به کرایه می دهند. شترانی که به یک قبیله به کرایه داده می شوند معمولا با قبیلۀ وابسته سفر می کنند و شتران بازرگانان یا باربران انفرادی هنگام سفر برای ایمنی و ملاحظات دیگر به یکی از قبایل می پیوندند. تجارت با مناطق دورتر ای مسیر قبایل کوچی و تجارت خارجی عموما به وسیلۀ بازرگانان و بابران شهری- به صورت کاروانها- صورت می گیرد. شیوۀ سفر شتران با قبایل کوچی با مثال قبیله ای روشن می شود که با چند شتر خویش یا با شتران بسیاری متعلق به دیگران سفر می کند: نیمی از قبیلۀ « میان خیل» هر سال از دامان به شیلگر و نواحی مجاور مسافرت می کند زنان و خانواده را نیز همراه دارند و اداره شان با رهبران موروثی است که از مساعدت و حمایت « چلویشتیان » را به دوش دارند و هر بیگانه ای که با آنان همراه می شود , باید به رسم و رواج « میان خیل » گردن نهد. از سوی دیگر , بسیار از افراد کاروانی که با قبیلۀ « بابر » سفر می کنند از آن قبیله نیستند. انان با خانواده شان نه , بلکه تنها در زی بازرگانا می روند . یک « مشر » [ مشر در پشتو یعنی بزرگ ] همیشه با کاروان همراه است و اختیارات یک خان منطقه را دارد ؛ اما فرمانش تنها بر افراد قبیله روان است و دیگران مختارند که از او فرمان برند یا نه . معمولا همهۀ افراد کاروان اورا به عنوان « قافله باشی» انتخاب می کنند که در این صورت بر همه ریاست دارد . او هشتاد مرد به دستیاری می گزیندو هر که را از مقررات سربپیجد جریمه می کند وظایف او عبارت است از حفظ آرامش کاروان حل در گیریها, تعیین نگهبانان پستها و بدرقه چیان, مشخص ساختن منزلها برای فرود امدن بحث در مقررات محصول قبایلی که کاروان از مناطقشان می گذرند جمع اوری محصول و پرداخت ان قبایل مربوط. اما اگر « مشر» بابری به مقام قافله باشی تعیین نگردد هر کسی مسؤول خویش و نتیجه به میان امدن آشوب و بی نظمی است. راه دامان به خراسان تا فکر کنی هراس انگیز است . بخش اعظم راه کابل را گردنه های نزدیک به هم و دره های تنگ و سنگی در میان کوههای برهنه تشکیل می دهند. این راه گاهی بر بستر بهرودها و زمانی از فراز کُتلهای مرتفع و ناهموار می گذرد . راه گومل بر بستر رود است و اگر آب زیاد شود کاروان باید در گوشه ای – میان رود و کوهها- پناه بگیرد و بماند تا آب فرو نشیند . افزون بر آن قبایل شیرانی و بیشتر وزیری از نواحی نزدیک فرود می آیند و کاروانها را تاراج می کنند. راه قندهار پس از گذشتن از کوهها از بیابانهای خشک که گاهی به وسیله کوهها و صخره ها به چند بخش تقسیم شده می گذرد. فاقله در تمام راه باید تدارکات و غالبا آب با خود داشته باشد ( چون در راه آب نیست و اگر باشد شور است). تنها محصول مفید راه بوته هایی است که خوراک شتر می شود یا به مصرف سوخت می رسد. روستاهای کوچک بندرت در راه دیده می شوند؛ اما چادرهای شبانان در برخی از فصول سال بیشتر است. هنگامی که کاروان از میان قبایل تاراجگر می گذرد نظم خاصی می گیرد. در بخشهای کاروان گروههایی به نگهبانی می پردازند ؛ حتی وقتی کاروان توقف می کند , دسته ای از نگهبانان سواره از شتران در حال چرا محافظت می کند . بخشی از کاروان شبانه کشیک می دهد. در بخشهای دیگر بی پرواتر می روند و شبانه خوابی آرام دارند. در راههای باریک رئیس کاروان ترتیب عبور را معین کرده گاهی بخشی از کاروان را راههای دیگر می فرستند . کاروانها روزی هشت تا ده میل راه می نوردند. چون کاروان به مقصد می رسد, همراهان راه خویش را می گیرند و مردمقبیله شتران را رها می کند که بچرخند و خود در زمیناهای سر سبز و خوش هوا در چادر هایشان استراحت می کنند. انان چون شبانان راه نمی نوردند و رفتار و اطوار خاص خودشان را دارند از هر خانواده یک نفر برای فروش امتعه کاروان و خرید کالای جدید به شهر می رود چندین بازرگانان از دیگر قبایل به این کاروانها می پیوندند . آنان برای مخارج کاروان و محافظت از ان – مانند افراد قبایلی که کاروران به آنان تعلق دارد – از هر بار شتر یک روپیه و ربع می پردازند. ترتیب کاروانهایی که به هند و ایران می روند نیز چنین است ؛ اما شتر از باربران حومۀ شهر ها به کرایه گرفته می شود و همه تحت فرمان قافله باشی اند که توسط کاروانیان انتخاب می شود. رسم انتخاب فاقله باشی بیشتر در میان تاجیکان و شهرایان رایج است تا میان افغانانان , زیرا افغانان بیشتر یکجا بدون رئیس و بدون مقررات خاصی سفر می کنند. کاروانها عموما شبانه در راهند مانند قبایلیان در پایانسفر چادر نمی زنند و در شهر ها به کاروانسراها می روند. کاروانسرا محوطۀ وسیعی است که اطراف آن را اتاقها احاطه کرده و یک مسجد و غالبا حمام آب گرم در وسط آن واقع شده و یک در مشرتک دارد . مدیر کاروانسرا اتاقها را به بهایی ناچیزی برای مسافران به کرایه می دهد . یک بازرگان معمولی دو اتاق به کرایه می گیرد. که در آن متاعش را می نهند ؛ هم پخت و پز می کند و هم در آن می خوابد . بازرگانان بدون وساطتت دلال متاعشان را به صورت کلی و جُزئی می فروشند. کاروانهایی که به ترکستان می رند از اسب و استر استفاده می کنند و شاید این به دلیل کوهستانی بودن راه باشد که بخش مهم آن از کوههای پر برف هندوکش می گذرد. کاروانهای عازم به ترکستان چین از کابل و کشمیر حرکت می کنند . کابل بازاری بزرگ برای ترکستان آزاد و قندهار و هرات بازارهای بزرگ برای ایرانند . تجارت هند به نواحی بیشتر تقسیم می شود تجارت پنجاب و شمال هندوستان با پشاور است. کاروانهایی که از بیابان گذشته و از جیپُور و سر زیمنهای جنوبی تر می آیند به شکارپور , بهاوُلپور و مُلتان بار م یاندازند و متاعی که از راه دریا می آید , نخست در کراچی تخلیه می شود ؛ پس به شکارپور و قندهار انتقال می یابد. تجارت خارجی تجارت خارجی سلطنت کابل عمدتا با هند ایران و ترکستان ( ترکستان آزاد و ترکستان چین ) است . مقداری هم با کافرستان تجارت روان است . نوعی شال پشمی به نام طوس اصل از تبت وارد می شود و ارتباط بازرگانی با عربستان از طریق بنادر سند بر قرار است. بازرگانی با هند , با انکه اخیرا کاهش یافته , عمده ترین بخش بازرگانی را تشکیل می دهد. صادرات به هند عبارت است از اسب استر پوستین , شال چیت مُلتان روناس, انقوزه تنباکو ع بادام , گردو, پسته فندق و میوه . میوه معمولا خشک است ( مانند آلوی خشک , برگه زردآلو و کشمش ) ولی مقداری میوۀ تازه هم صادر می شود . میوۀ تازه را پیش از آنکه خوب برسد می چینند و با احتیاط لابلای پنبه در صندوقهای چوبی جا داده صادر می کنند میوه های صادراتی عبارت اند از سیب ناک ( گلابی) و انگور سخت پوست . صدور انار چنین ترتیباتی نمی خواهد و دیگر میوه مقاومت این مسافرت را ندارند. همان میوه های صادر شده هم بیشتر طعمشان را می بازند . مهمتر قلم صادراتی شال است . شال را در هندکسی می پوشد که بتواند بهای گزاف آن را بپرادز و تنها در کشمیر بافته می شود. واردات از هند عبارت است از پارچه های درشت نخی ( که پوشاک معمولی مردمان سلطنت کابل و ترکستان است) حریر و دیگر پارچه های نفیس پارچه های ابریشمی وزری , نیل ( به مقدار زیاد ) عاج , تباشر , عصا ( نی خیزران) موم , تلخ , قلع , چوب , صندل و تقریبا تمام شکری که در کشور مصرف می شود مقداری پارچه های عریض هم وارد می شود , اما بیشتر از راه بخارا می آید عبارت است از مشک مرجان , دارو و برخی اقلام دیگر. انواع ادویه ( مصالح غذا) یک قلم مهم واردات از هند است , از بمبئی و سواحل مالابار به کراچی و دیگر بنا در سند و از انجا زا راه خشکی به کابل و قندهار اورده می شود. همۀ ادیکه ای که در کشور به کرا می رود , از همین راه می آید . همین گونه خر مُهره هم از همین راه صادر می شود صادرات به ترکستان آزاد بیشتر اقلامی است که سابقا از هند وارد یا در استانهای هندی کابل ب ساخته می شد : انواع پارچه های سفید, شالها, عمامه های هندی چیتها ملتانی و نیل . اقلام عمدۀ واردات عبارتند از اسب طلا و نقره : طلای مسکوک بخارایی , دوکات هلندی , سکون و نیزی و یا مبو( شمشهای نقرۀ چینی). قرمزدانه , پارچه های عریض , عروسک , پولک , ظروف فلزی , کارد و چاقو و دیگر آهن ابرازها از بخارا وارد می شود این چیز ها را از اورنبورگ روسیه از راه بیابان یا راه دریا از استرخان ره ارال یا مینگ قشلاق اورگنج و از آنجا به بخارا می آوردند] سوزن آیینۀ صورت ع چرم روسی ؛ صلع , تسبیح , عینک و دیگر افلام اروپایی هم از همین راه وارد می شود. اُرمک – پارچۀ نفیس از پشم شتر- پارچه های نخی و پوست قره کل را از بخارا می آوردند همچنان که شتران دو کوهانه از سر زمین قراق وارد می شوند. صادرات به ایران : شال و اجناس ساخته شده از شال نیل , قالی هراتی , چیت مُلتانی , پارچه های زری هندی ع ململ و پارچه های نخی . شالهایی که به ایران صادر می شود غیر از شالی است که به هند می برند و تا این اواخر که شاه ایران پوشیده ان را با هدف تشویق صنایع داخلی- منع کرد, عمومیت داشت. واردات از ایران : ابریشم خام رشت و گیلان , اجناس ابریشمی یزد و کاشان نوعی پارچۀ استوار نخی در انواع رنگین به نام قدک ( که نوع مرغوب آن ساخت اصفهان است) و دستمال ابریشمی زنانه . این اجناس به مقدار بسیاری مرود استفادۀ تمام طبقات است. البته اطلیس خامک دوزی, مخمل و زربقت ایرانی ویژۀ بزرگان است. مسکوکات و شمشهای طلا و نقره هم وارد می شود؛ اما قلم مهم واردات چیت هندی است , که در ماسولی پاتام در ساحل کورماندل بافته شده و از راه دریا به خلیج فارس و بوشهر و از انجا از راه خشکی به کشور افغان که رواح فراوان دارد, می آورند. صادرات به ترکستان چین مانند صادرات به بخارا است. واردات عبارت است از نوع خاصی از پارچه های پشمی ابریشم و اطلس چینی , چای ( در حلبهای کوچک و نازک سُربی ) ظروف چینی , ابریشم خام , قرمزدانه ؛ بلور خاکۀ طلا شمش طلا و یا میوههای نقره .تجارت با کافرستا چندان قابل یاد آوری نیست. مال التجارل کافرستان عبارت است از شراب, سرکه , پنیر و روغن که در مرز با با پارچه های هندی و کابلی , نمک , خرمهره ؛ مفرغ و قلع مبادله می شود . شماری برده نیز از کافرستان فراهم می گردد. بردگان را از عربستان حیشه و جاهای دیگر هم به بنادر سند می آورند. تجارت داخلی پیدا است که د رچنین سلطنتی پهناور تجارت داخلی نیز باید به پیمانه ای وسیع رونق داشته باشد. کالاهایی که از استانهای غربی به استانهای شرقی می آوردند عبارت است از پارچه هایی پشمی , پوتین , روناس , پنیر , کشک و مصنوعاتی شرقی چون قالی هراتی , البسه و زیور اشراف از استانهای شرقی لُنگی , ابریشم چیت مُلتانی پارچه های مخلوط پنبه ای و ابریشمی ساخت بهاولپور نیل و شاید مقداری کتان به استانهای غربی می برند . اهن از نواحی کوهستانی هندوکش و سلسلۀ سلیمان نمک از کوههای نمک , آلومینیوم وسولفور از کلا باغ اسب از بلخ و فاریاب و خُرما از بلوچستان صادر می شود. تجارت اسب تجارت اسب و اهمیت ان مختصرا قابل یاد اوری است . هر سال در شمال هند اسبهای معروف به کابلی و در غرب اسبهای معروف به قندهاری فروخته می شود اما تقریبا تمام این اسبها را از ترکستان می آورند. در کابل پرورش اسب رایج نیست ؛ مگر اینکه بزرگان برای خود اسب پرورش دهند. اسبهای پرورشی قندهار هم صادر می شود . اسبهای زیبای اطراف هرات را به دیگر مناطق می برند اما شماری اندک زا انها به هند می رسد یا هیچ نمی رسد. از لوچستان و دو کرانۀ سند در شمال کوههای نمک نیز اسبهای خوبی صادر می شود. مهمترین منطقۀ پرورش اسب در قلمرو و کابل بلخ است که از آنجا و از نواحی ترکمن بخشهای پایانی امو- اسبهای بسیاری صادر می شود. مهمترین اسبهای تجاری بر دو گونه اند: نخست , اسبهای کوچک ولی نیرومند که قابلیت بسیار دارد و ارزوان است . دوم اسبهای تنومند و گرانبها که به درد کار نمی خورد مگر در جنگ ؛ که با توجه به زبیعت جنگهای آسیایی جثۀ اسب مهم است . گونه اول- هر چند که خود سه نوع است- عموما به نام اسب تُرکی و یا اُزبکی معروف است و در بلخ و استانهای نزدیک بخارا پرورش می یابد. گونۀ دیگر اسب ترکمنی است که در سواحل پایانی امو توسط ترکمان پرورش می یابد. بلخ و بخارا دو بازرا بزرگ تجارت اسب است . بهای اسب تُرکی از پنج تا بیست پوند و بهای اسب ترکمنی از بیست تا صد پوند است بازرگانی معمولا اسبهای را به بهایی اندک و با حالی زار می خرند و در چراگاههای کابل فربه می سازند. معروفترین این چراگههای نرخ میدان – در غرب کابل است. در این ناحیه یک اسب لاغر با هزینۀ پنج شیلینگ در چهل روز فربه و قوی می شود نخست به این اسبها شبدر و سپس یونجه می دهند. بسیاری از اسبها در داخل کشور به فروش می رسد و شمار بسیاری را به هندوستان می برند . فروش داخلی رو به افزایش است . بسیاری از زمینداران- که در گذشته رغبتی به خرید اسب نداشتند- اکنون اسب می خرند که در نتیجه تجارت اسب به هند کاهش یافته است. هر جا که مستعمرات بریتانیا گسترش می یابد ارتشهای سواره نظام و بزرگ , جایشان را به ارتشهای پیاده نظام کوچک می دهند. در این حال افسران سپاه اسب عربی را ترجیح می دهند . ارتشهای بومی هم کاهش یافته و دایرۀ تشکیلات انها محدوده شده است و اگر کمپانی بریتانیا موفق به اجرای برنامۀ نسلگیری شود, تجارت اسب میان هند و ترکستان از میان خواهد رفت.11 کشاورزی کابل کشاورزان کابل پنج صنف اند: نخست مالکان که زمین خویش را خود می کارم ؛ دوم , اجاره داران که زمین را در برابر مبلغ معین پول یا مقداری معین محصول به اجاره می گیرند؛ سوم کار گران با کشاورزان مزدور- چنان که در فرانسه معمول است ؛ چهارم کشاورزان اجیر و پنجم رعیت که بدون مُزد بر زمین ارباب کار می کنند. گسترش اراضی زمینداران متفاوت است ؛ اما در مقایسه با دیگر کشور ها زمین در افغانستان مساویانه تقسیم شده است . خُرد مالکانی که زمینشان را به کمک خانواده و گاو به یاری کشاورزان اجیر و « بزگر » می کارند , بسیارند . علت توزیع برابر زمین را با مطالعۀ طبیعت حکومت قبایل به آسانی می توان دریافت . این توزیع در گذشته عمومیت داشته و عوامل متعدد ان را دگر گون ساخته است . پرخرجی و اسراف یا بدبختی برخی از مالکان را به فروش زمین واداشته است . برخی به دلیل در گیریها و یا تنوع دوستی مجبور شده اند تا زمین را فروخته ترک مرز و بوم گویند. همچنان املاک – بر طبق شریعت اسلامی – به فرزندان میراث می رسد و چون تقسیم می شود , پسران مقدار زمین را برای نگهداری اندک شمرده و ان را به برادر خویش واگذار می کنند و یا می فروشند. خریداران زمین کسانی اند که یا در خدمت سلطان به نوایی رسیده اند, یا در جنگ ؛ یا با کشاورزی و تجارت پر منفعت ثروتی انودخته اند. برخی هم با ایجاد منابع ابیاری زمینها را زیر کشت آوردند که سر انجام ملک شخصیتشان می شود ؛ زیرا در افغانستان زمینهای بسیاری محتاج به آب است . برخی هم مستقیما از شاه بخششهای کلان می یابند. بر طبق تخمین آقای استراچی ارزش زمین در کابل , برابر بهای محصول نُه ساله تا دوازده سالۀ ان است. اجاره دارن – به معنای متداول کلمه – در این کشور بسیاری نیستند. بسیاری از مردمان متوسط الحال که زمین را به اجاره نمی دهند دوباره ان را به « بزگر» می سپارند. مدت اجاره معمولا یک یا دو سال و حد اکثر پنج سال است . مقداری اجاره متفاوت است و در زمینها ناهموار و خشک « استوریانی » یک دهم محصول و در اراضی هموار با جور یک سوم تا نیمه و در اطراف کابل دو سوم است . همه اجاره داران د برابر استفاده از زمین چیزی می پردازند و حق دیگری بر مالک ندارند , مگر اینکه « بزگر» باشند که در ان صورت مالک بذر گاو و ابزار کشاورزی را فراهم می کند و بزگر کار می کند و بس دیگر چیزی نمی پردازند] گاهی بزگر در تدارکات بادش ده سهم می گیرد و زمانی همه چیز جز بذر به دوش بزگر است. سهم بزگر معین نیست. در برخی موارد شنیده ام که بیش از یک دهم دریافت نمی کند و مواردی هم شنیده ام که نصف محصول را می برد. کار گران کشاورز عمدتا توسط بزرگران به کار گرفته می شوند و اجرت را هم انان می پردازند. مزدشان فصلی است که نُه ماه را در بر می گیرد و از اول بهار آغاز می شود . در تمام این مدت خوراک و پوشاک کار گران به عهدۀ کار فرما است. در کنار آن مقداری غله و مبلغی پول هم می گییرند که از دو و نیم من خانی و یک روپیه تا ده من ودو روپیه است. ر گاه مزدشان نقد پرداخت شودع معمول ترین نرخ سی روپیه – افزون بر خوراک و پوشاک- است حقوق کارگر در شهر ها معمولا روزی صد دینار ( حدود چهار پنس و یک پنی ) با خوراک است این مُزد این در قندهار سه شاهی و دوازده دینار ( میان شش پنس و نیم پنی تا هفت پنس)می شود . برای نشان دادن ارزش این مزد باید گفت که در کابل به یک شاهی پنج پوند آرد گندم ودر اطراف , یک و نیم برابر آن می توان خرید. نرخ آرد گندم در پشاور ( حتی برای هیأت بریتانیای ) چنان پایین است که به یک روپیه می توان هفتاد و شش پوند آرد خرید به این ترتیب اگر اختلاف اقلیمی در نظر گرفته نشود, وضعیت این طبقه از طبقه مشابه در هندوستان بسیار بهتر است. وضع « رعیت » در بررسی قبایل یوسفزی و دیگر قبایلی که در آنها رعیت بسیار است بیان خواهد شد. فصلها بیشتر زمینهای افغانستان سالی دو محصول می دهد. یکی از این فصلها را در اواخر پاییز می کارند که محصولش در تابستان به دست می آید و عبارت است از گندم, عدس, نخود و لوبیا. کاشت دیگر در بهار است و محصول در پاییز به دست می آید و عبارت است از برنج ازرن, ماش و انواع ذرت محصول نخست یا بهاره در غرب افغانستان – نواحی غرب کوههای سلیمان – اهمیت دارد و در شرق محصول پاییز یا تیرماهی شاید مهمتر باشد که در آن استثناثاتی وجود دارد. در باجور, پنجکورا زمینهای قبایل مهمند بالا اُتمان خیل چچ و لیا ( در شرق سند) و مکل واد ( در دامان مهمترین محصول ان است که در تابستان به دست می آید و گندم از همه مهمتر است. در پشاور و مناطق بنگش و جاجی دامان و عیس خیل محصولات یکسان است و در دیگر نواحی شرق محصولی که پاییز به دست می آید مهمتر است در منطقۀ خروتی یک محصول است که در اخر پاییز می کارند و در اغاز پاییز دیگر به دست می اید در ناحیه کتواز و برخی ارتفاعات مجاور همین گونه است اما در منطقه هزاره و نواحی سردسیر افغانستان یک محصول است که در بهار کاشته و در آخر پاییز می شود . نوع دیگر کشاورزی که اهمیت بسیار دارد پالیزکاری است و محصولات ان هندوانه , خربوزه , دستنبو , خیار و کدو است . مزارع پالیزی در حومۀ شهر ها عمومیت دارد.
حبوبات غله های یاد شده به پیمانۀ متفاوت و به مقاصد مختلف مصرف می گردد. گندم مصرف عمدۀ غذایی بیشتر مردم این کشور است. جو را معمولا به اسب می دهند و نخود را هم – که در هند به همین مقصد استفاده می شود – با دیگر حبوبات نظیر ان برای پخت و پز می کارند مقداری بسیار ارززن و گال را در خمیر نان می آمیزند.ذُرت هندی به همین مقصد در پشاور و حومۀ آن کاشته می شود اما در غرب آن را در باغها می کارند و سرش را بر شته می کنند که خوارکی متجملانه است . با جرا ( نوعی ذُرت ) به مقدار بسیار در دامان یافت می شود که خوراک نواحی کوهستانی جنوب مناطقی بنگش و ختک است . این دانه ( ذُرت ) را در غرب افغانستان نمی کارند ؛ گرچه دانۀ مهم خوراکی مردمان بخارا است . برنج با کیفیت و کمیت مختلف در بیشتر مناطق کشور یافت می شود . در سوات قراوان و در حومۀ پشاور دارای بهترین کیفتی است . برنج تقریبا تنها خوراک مردم کشمیر را تشکیل می دهد. در پشاور و شاید جاهای دیگر نوعی جور وحشی یافت می شود که قابل استفاده نیست و نمی کارند. محصولات باغی محصولات باغی عبارت است از هوج , شلغم , چغندر ع کاهو ع پیاز , سیر ع مرزه ,اسفناج بادمجان و انواع سبزیها کلم و گل کلم و انواع سبزیجات هندی هم کاشته می شود. شلغم را در برخی نواحی به مقدار بسیار- برای خوارک دام – می کارند از هویج هم ممکن است به همین منظور استفاده کنند. در پنجاب به اسبان هویج می دهند که با رغبت می خورند. زنجبیل و زرد چوبه در نواحی شرقی مخصوصا در بنُو رشد می کند؛ همچنان نیشکر که باید زمینش هموار و بارور باشد. بیشتر شکر افغانستان از هندوستان وارد می شود . پنبه با برخی استثنائات در نواحی گرمسیر کاشت.می شود . بیشتر پارچه های پنبه ای که در غرب کشور می پوشند از هندوستان وارد می شود بید انجیر یا کرچگ ( که از ان روغن کرچک با کستر ایل می گیرند9 در تمام کشور یافت می شود . تصور می کنم که بیشتر روغن کشور از همین دانه گرفته ؛ هر چند که دانه های روغنی کنجد و خردل و جُز ان هم عمومیت دارد . روناس در نواحی غرب کشور فراوان است و در نواحی سردسیر یافت می شود . بیشتر روناس مورد نیاز هند هم از افغانستان وارد می شود.روناس را در تابستان- و در زمینی که خوب بارور شده- می کارند برگ ان را همه ساله برای دام می دهند ولی ریشل ان که از آن رنگ به دست می آید- تا سه سال برجای می ماند.انقوزه به صورت خود رو در بسیرای از ارتفاعات نواحی غرب کشور یافت می شود . مراقبتی نمی خواهد جُز کاری که برای گرفتن صمغ ان باید اناجم شود بوته اش کوتا و برگهایش بلند است. برگها از ساقل بوته قطع می گردد و از محل بُرش شیره ای بیرون می شود که بتدریج مانند تریاک سخت می گردد این شیره را تابش آفتاب فاسید می سازد. این است که افغانان با تکیه دادن دو سنگ بر روی ان محل خروج شیره را از تابش آفتاب دور می دارند. انقوزه به مقدار بسیاری صادر می شود که از ان هندوان و مسلمانان به صفت ادویۀ خوشمزه در پخت و پز استفاد می کنند . تنباکو در بیشتر بخشهای ممکلت کاشت می شود . سّبِست ( یونجه رشقه) و شبدر از محصولات مهم کشاورزی در غرب کشور است یونجه معمولا در پاییز کاشته می شود و زمستان در زیر برف می ماند در برخی جاها ان را در بهار می کارند و پس از سه ماه به دست می آید. پس تا سه ماه یا بیشتر هفته ای دوبار درو می شود؛ به شرطی که پس از هر درو آبش دهند. یونجه را در پشتو سبست و در فارسی [ کابلی] رشقه می گویند. نهالش پنج سال دوام می کند غ اما دوام ان را از ده تا پانزده سال هم شنیده امد. سبست کود بسیار می خواهد. شبدر را بیشتر در بهار میکارند تا در پاییز و در کمتر از دو ماه امادل درو می شود یک یا دو با درو تکرار می گردد شبدر بیش از سه سال گاه بیش از یک سال دوام نمی کند .و شبدر را هم تازه به دام می دهند و هم به صورت بیده [خشک] ذخیره می کنند ؛ اما بیشتر تازه مصرف می شود. افزون برگیاهان طبیعی و دو نوع مصنوعی که اکنون گزارش یافت , انواع دیگر علوفه نیز در افغانستان یافت می شود ارزن جاورس و ذرت را بیشتر برای علوفه می کارند ذرت بسیار قوی است و چون خشک هم بشود تمام سال دوام می کند همچنان گندک و جو را پیش ازخوشه بستن به اسب می دهند و ان را نه تنها مماسب بلکه مفید می دانند جو را چند بار می توانند به این منظور قطع کنند. اما قطع گندم بیش از یک بار به غله آسب می رساند . همچنان رسم است که دام را بر مرزرع کاشت پاییزی می چرانند تا نهالی را که پیش از زمستان سر زده بچیند. آبیاری آنچه از محصولات کشاورزی شنیده بودم بیان کردم؛ اما بی گمان چیزهایی از قلم افتاده است و دور از احتمال نیست که برخی از مطالب عادی مربوط به کشاورزی را نگفته باشم اکنون می کوشم شرحی از نظام کشاورزی بیاروم که با آن محصول به دست می آید و پیش از همه لازم است مطالبی در مورد آبیاری بنویسم. جویها عمومی ترین شیوۀ آبیاری استفاده از جویها است که گاهی مستقیم و گاه با کانالهای کوچک به مزرعه هدایت می شوند . آب این جویها با بستن سد بر روی رود خانه های کوچک تأمین می گردد؛ اما در فصول پی آبی این سدها را آب می برد . در رود خانه های بزرگ در امتداد جریان رود خانه سدهای طولانی درست می کنند که مقداری آب را می کشد و از ان جویها و کانالها به طرف مزارع و ذخیره های کوچکتر می برند. کاریزها نوع دیگر آبیاری اسفتاده از کاریز است که در ایران هم به همین نام یاد می شود؛ ولی بیشتر قنات می گویند . طرز ساختن قنات چنین است: محل جریان کاریز باید در دامنۀ تپه باشد و پیشتر باید آزمایش گردد که در محل چشمه ها وجود داشته باشد و جهت ان چشمه ها نیز معین گردد. وقتی نقطۀ آغاز کاریز معین شد, چاه عمیقی کنده می شود و بالاتر از آن در دامنۀ تپه چاه عمیقتری می کنند. همین گونه چندین چاه به فاصله های مختلف حفر می گردد و به وسیله راهی [ زیرز مینی ] به هم وصل می شوند . هر چه بالاتر می روند چاه عمیقتر می شود؛ اما راهی که چاهها را به وصل می کند باید به جانب سزح زمین سراشیبی داشته باشد. در جریان این عملیات چندین چشمه کشف می شود؛ اما کاریز کنان ان چشمه هارا می بندند نا مانع کارشان نشود؛ تا کار چاه اخر تمام شود بعد چشمه ها را می گشایند و آب در کانال روان می گردد وقتی کار کاریز پایان یافت چاهه دیگر استفاده ای ندارند جُز اینکه راهی برای پاک کردن گاه به گاه کاریز باشند و فاصلۀ میان چاهها از ده تا صد گز تغییر می کند ؛ اما برخی بسیار بزرگ است . شنیده ام که در خراسان ایران دز نزدیک سبزوار- کاریزی است که یک اسب سوار با نیزه اش که ان را افقی به دست بیگیرد- می تواند ازآن بگذرد. شمار چاهها و عمق کاریز بسته به چشمه هایی است که از آن سر میزند و کار چاه کنی چندان ادامه می یابد که آب کافی به دست آید ؛ یا اینکه چاهها آن قدر عمیق شوند که کار کندن کاریز دشوار گردد در باب طول کاریز روایتهای گونا گون- از دو میل تا سی و شش میل- شنیده ام ؛ اما تصور می کنم پایین از این حد باشد شاید تصور شود که هزینۀ ساختمان و بینوایان در کار کاریز کنی سهم گرفته و در زمینهایی که با کاریز آبیاری می شود, سهم می گردند کاریز در نواحی غرب کشور فراروان و رو به افزایش است ؛ اما در شرق کوههای سلیمان تنها از یک کاریز اطلاع دارم که در توتور دامان واقع است کاریز در ایران عمومیت دارد چنان که در ترکستان است ؛ اما در ترکستان از نظر افتاده است و در هندکسی نامش را هم نمی داند . این تنها آبیاری مصنوعی بود. چاه و استخر از چاهها و استخر ها بندرت- آن هم برای آب آشامیدنی – استفاده می شود در اینجا نظیر آبدانهای بزرگ جنوب هند که با بستن سد بر درها تشکیل می شود بسیار نیست یکی از این ذخیره ها در غزنی است که پس از این یاد خواهد شد. چند تا ذخیرۀ بزرگ آب هم در کوههای پاروپامیز است اما در تمام کشور عمومیت ندارد. در پشاور و بخش معتنابهی از شرق رود سند؛ در امتداد رود خانه , برای آبکشی از چرخ ایرانی اسفتاده می شود در بسیاری جایها با این چرخ از چاه ودر پشاور از رود خانه- که چرخ در کنار آن تعبیه شده – آب می کشند. بخشی از یمنهای با ابزار های مصنوعی آبیاری نمی شود. آبیاری چندین ناحیه در میان تپه ها وحتی زمینهای مستعد و هموار کاملا وابسته به آب باران است که بر سطح زمین می بارد. برخی نواحی مجاور آبدان یا بستر رود خانه پیوسته رطوبت کافی را برای کشاورزی دارند. این زمینها را « للم» ( دیم) یا « خُشکابه» گویند که در نواحی شرقی جز برخی قطعات نسبتا بی حاصل است. این زمینها از زمینهای آبی کمتر و کم اهمیت تر است.سیستم کشاورزی هر گز صلاحیت تشریح کامل چگونگی سیستم کشاورزی افغانان را ندارم؛ باز هم شرحی از کاشت گندم که محصول عمدۀ کشور است می آورم : زمین را پیش از شدیار یا شیار ( شخم) به هر صورتی که میسر باشد- آب می دهند شخم ان در مقایسه با هند سنگینتر و عمیقتر است؛ با این همه یک جفت گاو برای شخم کافی است. گاو آهن مستعمل در هند در اینجا رایج نیست و بذرها افشانده می شود زمین ا با ماله- که بر روی زمین می شکند- هموار می کنند؛ چنان که شخصی بر روی ماله می ایستد و گاو آن را می کشد . وزن شخص تأثیر ماله را بیشتر می سازد. برخی پس از این عمل کشت را آب می دهند اما بسیاری می گذارند که بلند شود و دام را رها می کنند که بچرد پس آب می دهند. برخی در زمستان دوباره آب می دهند ؛ اما در تمام کشور کشت را به حال خودش می گذارند تا برف آن را بپوشاند یا باران زمستانی رطوبت کافی به آن برساند. باران بهاری برای گندم مفید است , اما جای آّبیاری را نمی گیرد و اقلا یک بار آّیاری در این فثل لازم است؛ اما تا رسیدن محصول ماهی سه بار آن را آب می دهند. خلاثه محصولی که در بهار می کارند در مقایسه با دیگر کاشتها آب بیشتری می خواهد. محصول را با داست درو میکنند داست ابزار درو کنندۀ علف بوته و هر گونه محصولی است که برای جدا کردن دانه ابزار خرمن کوبی هند در اینجا رایج نیست . خرمن را با گردو و یا با چپر می کوبند. ظاهرا غله را به وسیلۀ چک از کاه جدا می کنند گندم پاک شده در کندوها یا جوالهای نگهداری می شود. درانیان غله را بیشتر در تحویلخانه و در شهر در انبار نگه می دارند. آسیا غله را با آسیایی آبی یا آسیای بادی یا دستاس آرد می کنند. استفاده از آسیای بادی عمومیت ندارد . تنها در غرب کشور در نواحی که باد حدل اقل چهار ماه در سال پیوسته می زود, آسیای بادی کار می کند . آسیا های بادی ویران حتی در شرق کابل و غزنۀ هم دیده شده ولی یقینا اکنون در ان نواحی مورد استعمال نیست . در دامان نیز- که اکنون کسی در اندیشل استفاده از آسیای بادی نیست –ی ک آسیای بادی از کار افتاده وجود دارد این آسیا ها بادی با آسیا های بادی انگلستان کاملا فرق دارد. یکی از این آسیا ه را دیده ام ولی جزئیات ان به یادم نیست. پره های آسیای بادی در محفظه ای جا گرفته که باد در آن داخل می شود. پره ها- به شکل مربع یا مستطیل – به دور یک محورعمودی می چرخند و یکی در پی دیگری در جهتی که باد آنها را حرکت می دهد, روانند؛ همانگونه که پره های آسیایی آبی را فشار آب به حرکت می آورد . سنگ آسیا دُرُست در پایین محور پره ها قرار دارد و بدون واسطۀ ماشین دیگری به کار می افتد . آسیای آبی هم با نوعی که من دیده ام فرق دارد و شنیده ام که یکی شبیه آنها در جزایر شتلند موجود است. چرخ آسیای آبی افقی و پره های آن اندکی کج است و شباهت به سیخ گردان دارد. این چرخ در میان آسیا و در نزدیکی سنگ آسیا نصب است . سنگ و چرخ با یک میله حرکت می کنند . آب از یک ناوۀ سراشیب بر پره های چرخ ریخته آنها را به حرکت می آورد . اگر دُرست به یادم مانده باشد . قطر چرخ چهار پا بیشتر نیست. این نوع آسیا در تمام افغانستان , ترکستان و ایران رایج است. در شمال هند در دامنۀ ارتفاعات سرینگر هم استعمال می شود. اما در هند به صورت عموم آسیایی آبی شناخته نیست و غله را تماما با دست آرد می کنند. آسیای دستی ( دستاس) را چادر نشینان و بخشهای بسیار بدوی به کار می برند و از دو سنگ گرد که بر روی هم قرار دارند- ساخته شده است. در وسط سنگ زیرین میلۀ چوبی استوار گردیده و پلۀ زبرین در وسط سوراخی دارد که این چوب از ان می گذرد و سنگ زبرین با یک دستۀ چوبیزبرین در وسط چوبی چرخانده می شود جز در مناطقی که از آسیای دستی کار می گیرند, آسیابانی پیشۀ معینی است و آسیابان مقداری از غله ای را که آرد می کند در عوض اجرت خویش می ستاند. کاشت و برداشت در مورد کاشت و برداشت بیشتر سخنی نیست . زمینهای بسیار کم بار را یک سال در میان می کارند تا وقت بگیرد . بیشتر چنین معمول است که یک سال در پاییز می کارند و کاشت بهاره را در سال دوم انجام می دهند اما در نواحی دارای کود فراوان هر دو فصل را در یک سال می کارند. کود مورد استعمال مرکب از سرگین و کاه با توده های خاکستر یا خاک دیوار کهنه است که انبار می شود از استعمال سرگین شتر اجتناب می شود و می گویند زمین را شوره زار و نامزروع می سازد. آهک و خاک آهکدار ظاهرا هر دو ناشناخته است. در مناطق ایماق ودر ترکستان زمین را با اسب شخم می زنند؛ اما در ایران هند و افغانستان از اسب چنین استفاده ای نمی شود و از گاو کار می گیرند اما در شورابک و سیوستان ( و خوقند یا فرغانه و دشتهای هند) با شتر شخم می زنند. در بخشهایی از افغانستان برای این کاراز خر نیز کار می گیرند. محصولات ع کود و بارهای دیگر به وسیلۀ خر و گاهی با شتر حمل می گردد. وسایل چرخدار- چنان که یاد شد- در افغانستان هیچ نیست.
12تاجیکان , هندکیان , و دیگر اهالی در افغانستان کمتر ناحیه ای است که همۀ جمعیت ان افغان باشند. افغان باشند. افغانان در غرب با تجیکان و در شرق با هندکیان آمیخته اند و اکنون گزارشی از این اقوام و دیگر قبایل موجود در افغانستان وضعیت تاجیکان به گونه ای است که تا حدی جس کنجکاوی را بر می انگیزد و اطلاعات برای فرونشاندن این احساس کافی نیست. تاجیکان تاجیکان مانند بسیاری از ملتها تشکیل واحدی ندارند و به سر زمین واحدی هم محدود نمی شوند , بلکه در بخش مهمی از آسیا پراکنده اند انان با ازبکان و هم با افغانان در بسیاری از توابع این دو کشور مخلوطند. ساکنین مقیم ایرانی در برابر مهاجمان تاتار یا در برابر اقوام خانه به دوش که ظاهرا در اصل ایرانی اند تاجیک نامیده می شوند . تاجیکان را حتی در ترکستان چین هم می توان دید و در سرزمینهای کوهستانی قراتگین درواز , واخان و بدخشان حکومتهای مستقل دارند. آنان جز در این نواحی مستحکم و چند ناحیۀ معدودی درو افتاد که پسانتر یاد خواهد شد هر گز در جوامع مجزا یافت نمی شوند بلکه با اقوام حاکم سر زمینهایی که در ان زندگی می کنند, آمیخته اند و در پوشاک و رسم ورواج همانند آنانند چنین می نماید که آنان در ایران , در جلگه های افغانستان و در مناطق اُزیک پیش از ورود و غلبۀ دیگر اقوام ساکن بوده اند. نام تاجیک کار بُرد نسبتا گسترده ای دارد. این نام گاه بر همۀ کسانی اطلاق می شود که با ترکان یا با افغانان مخلوطند و از تبارشان نسیتند یا نژادی ناشناخته دارند؛ اما به گونۀ درست تر بر فارسی زبانان مناطقی اطلاق می شود که در ان مناطق به زبان ترکی و یا زبان پشتو سخن می گویند. نامهای « تاجیک» و « پارسیوان» هم در افغانستان و هم در ترکستان مترادف و به یک معنا به کار می روند. برای لفظ تاجیک معانی متعددی آورده اند؛ اما مناسبتر از همه ان است که از واژۀ تازیک یا تاجیک – که در متون پهلوی بر عرب اطلاق می شود- مشتق شده است غ چنان که در چندین فرهنگ فارسی هم تاجیک را به معنایی دود مان عرب متولد در فارس یا هر کشور دیگر خارجی می دانند. این روایت با توجه به وضع موجود تاجیکان و حدس و گمانهایی که در باب تاریخشان در رابطه با تاریخ کشور هایی که در انها زندگی می کنند زده می شود , بعید نمی نماید.پس از بعثت حضرت محمد ( ص) تمام ایران و سر زمین ازبکان در سدۀ اول هجری توسط عربها فتح شد. انان اهالی را نا گزیر از پذیرش دین , زبان و بخشی از آداب خویش ساختند. افغانستان هم در همین وقت مورد حمله قرار گرفت, ولی پیروزی مهاجمان کامل نشدو انان بر جلگه ها فاتح شدند, ولی نواحی کوهستانی تا سه سدۀ دیگر از تصرفشان بر کنار ماند . این سرزمنیها در این سه قرن بخشی از امپراتوری ایران باقی ماند و زبان اهالی به احتمال همه از فارسی باستان بر گرفته شده است و چون به اطاعت اعراب در امدند و دین اسلام را پذیرفتند با آمیختن زبان باستانی خود با بخشی از زبان فاتحان زبان فارسی نوین را به میان آوردند . محتملا همین هنگام دو ملت به هم آمیختند که انان نیاکان تاجیکانند حقایق ثبت شده در مورد افغانستان با این پیشنهاد مطابقت دارند. زیرا در گزارش بعدی- در مورد این کشور پس از حملۀ اعراب- می بینیم که تاجیکان زمینهای هموار را در اختیار داشتند و افغانان ( که دلایل متعددی در بومی بودنشان داریم) در کوهستانها بودند. افغانستان سپس از کوهها فرود امدند؛ زمینهای هموار را تصرف کردند و تاجیکان را – جز انان که سر زمینهای مستحکمی داشتند و توانستند تا حدی استقلالشان حفظ کنند- به اطاعت خوددر اوردند . همین گونه آمیزش عرب و فارس عامل به وجود امدن تاجیکان ترکستان شد که آن سر زمین را تا هجوم تاتار در اختیار داشتند. بخشی از آنان که در جلگه ها بودند شکست خوردند و به فرمانبری کنونی تزنل کردند ولی تاجیکان ارتفاعات استقلالشان را حفظ کرده دولتهای جدا گانۀ درواز , بدخشان و جُز انها را تشکیل دادند. تاجیکان با استفاده از مساکن معین دلبستگی به کشاورزی و دیگر مظاهر زندگی اقوام مقیم در همه جا ممتازند برخی از انان هنوز املاکی در غرب افغانستان دارند که روزی مالک ان بودند؛ اما بیشتر شان املاک خویش را از دست داده کشاورزان یا اجاره داران اربابان افغانند . هنوز امکان تجاوز بر املاکشان از جانب ساکنان دیارشان موجود است ؛ هر چند که از برکت حفاظت حکومت اکنون این خطر رفع گردیده و دیگر تحقیر و فشاری بر انان روا داشته نمی شود. وضع تاجیکانی که در زمینهای افغانان یا به صفت « همسایه » در ان قبایل زندگی می کنند بیشتر شرح داده شده است؛ همچنان تاجیکانی که روستایی از خود دارند. در غیر آن امور روستا توسط کد خدای منتخب و تا حدی موروثی- که مورد تأیید شاه است اداره می شود کد خدا همان قدرتی را دارد که شاه به او سپرده است این اختیارات بیشتر در رابطه با جمع آوری مالیات و فراخوانی سپاهیان است. او صلاحیت حل در گیریهای جزئی را دارد ولی امور مهم به حکمران محل یا قاضی نزدیک ارجاع می شود. تاجیکان مردمانی صلحجو و مطیع حکومتند افزون بر کشاورزی ع به صنعتها و پیشه هایی که افغانان ترک گفته اند , نیز می پردازند . مردمانی ملایم طبع باوقار و زحمتکش اند. از بسیاری جهات در افغانان حل شده اند؛ اما بیشتر خصایل حمیده شان- و نه کمبودهایشان را پذیرفته اند. طبیعتشان چندان سپاهیگرانه نیست , هر چند که بتازگی خوی سپاهیگری در آنان بیدار شده و نیرو می گیرد. انان همه سنیانی سختگیرند . از انجا که وضعشان مجالی نه برای پایداری و نه برای گزیر می دهد, نخستین اماج فشار هایند و به همین سبب از وضع کنونی سلطنت راضی نستند و از کجرویهای حکومت شکوه دارند؛ اما زمانی که مملکت قرین آرامش است. از انان بخوبی حفاظت می شود و به صورت کلی هوادار سلطنت درانی اند. انان با افغانان روابط حسنه دارند؛ که هر چند انان را فرو دست خویش می شمارند رفتارشان متکبرانه و توهین آمیز نیست , بلکه با انان خویشاوندی می کنند و معاشرتی برابر دارند. تاجیکان بیش از از افغانان به حکومت مالیه می دهند و سهم مهمی در تدارک سپاهی و ملیشه دارند شمار تاجیکان در شهر ها بسیار است و بخش عمدۀ جمعیت اطراف شهر های کابل قندهار , هرات و بلخ را تشکیل می دهند؛ در حالی که در مناطق نا فرمان کشور مانند مناطق هزاره , علجی جنوبی و کاکر بندرت تاجیکی را می توان یافت. تا اینجا از تاجیکانی سخن گفته شد که با افغانان آمیخته اند . آنان که جوامع مستقلی دارند در نواحی دور افتاده و دشوار گذار زندگی می کنند و با دیگران از چندین جهت فرق دارند. تاجیکان کوهستان نخستین گروهی که از انان یاد خواهد شد« کوهستانی » نامیده می شوند, که در کوهستان کابل زندگی می کنند . این منطقه از شمال و شرق به کوههای پوشیده از برف هندوکش و بر امدگی جنوبی ان محدود است در غرب منطقۀ هزاره و سلسله کوه پارومیز واقع است و در جنوب به کوهدامن که بیشتر یاد شد می پیوندد. کوهستان از سه درۀ طولانی نجراو, پنجشیر و غوربند تشکیل شده و هر یک از این دره ها به چندین درۀ تنگ و صخره ای متصل است , و در انها چندین نهر و جویبار جاری است که در دره چندین درۀ تنگ و صخره ای متثل است و در آنها چندین نهر و جویبار جاری است که در دره های بزرگ به هم پیوسته رودهای بزرگی تشکیل می دهند و به نام همان دره های یاد می شوند. برای گذشتن از این نهر ها پُلهای چوبی ساخته اند بستر این نهر ها طبیعتا بهترین زمینهای زراعی منطقه است؛ اما این زمینها بخش بسیار کوچکی از کوههای بُلند , شیبدار و پوشیده از درختان صنوبر را تشکیل می دهند. در این زمینهای گندم و دیگر حبوب به دست می آید و عجیب است که در چنین منطقۀ بلند و سرد تنباکو و حتی پنبه هم می کارند اما بهترین وسیلۀ معاش مردم منطقه باغها و توتستانهای بیشمار است توت را در آفتاب خشک و آرد کرده از نان می سازند سیمای کوهستانیان نشان می دهد که توت غذای مفیدی است و بر طبق محاسبات این محصول در یک فضای معین – در مقایسه با دیگر محصولات کشاورزی غذای شمار بیشتری از مردم را تأمین می کند. جمعیت کوهستان با انکه عدۀ بسیاری پراکنده اند قابل توجه است و گفته می شود که به چهل هزار خانوار می رسد. بخشی از کوهستان را باید از این ناحیه جدا شمرد و آن بخش کوچک و بیابانی است که ریگ روان نام دارد و به روایت ابوالفضل صحنۀ داستانهای رومانتیک است. دامداری کوهستان چندان قابل ذک رنیست ولی جانوران وحشی آن باید بسیار باشد که گویند شیر از آن جمله است و گرگ و یوزپلنگ بسیار است قوش و بلبل نیز فراوان است. نیروی این سر زمین به مردمان آن ویژگیهایی بخشیده که آنان را از دیگر تاجیکان که پیشتر یاد کردیم ممتاز ساخته است . آنان ار سلطنت کابل مستقل و عموما تابع رئیسان خویشند از نگاه خصایل شخصی مردمانی دلیر تند و سرکش اند شیفتۀ نبردند و در بستر مردن را ننگ می مشارند سربازان- مخصوا در کوهنوردی- پیاده نظام خوبی اند, ولی جرأت و شجاعتشان در بی اتفاقیهای داخلی از میان می رود. گاه و بیگاه جنگهایی میان اقوام وروستا ها رخ می دهد اما دعواای انفرادی بسیار است. جنگهای میان روستاهای این منطقه- در مقایسه با مناطق دیگر نتایج بسیار جدی دشوار است اسلحۀ کوهستانیان تفنگ سبک و کوتاه و تیروکمان و سپر دارند. پوشاک کوهستانیان عبارت است از جلیقۀ تنگ , شلوار سیاه پشمی , پوتین و کلاه کوچک ابریشمی. کوهستانیان سُنی اند و با پارسیان وهمۀ شیعیان دیگر خصومتی بی اندازه دارند . انان چندین خان دارند ه رئیس همه را خانجی گویند هر چند که این خانان نمی توانند خصومتهای داخلی را کنترل کنند اما عملیات خارجی را ادا می کنند بویژه چون تعصب مذهبی بر انگیخته شود. هر رئیس برای خود تأسیسات مختصر نظامی دارد؛ اما هر فرد این سرزمین یک سرباز است انان مبلغی مالیه به حکومت می پردازند و شماری سپاهی فراهم می آورند اما با وجودی که اکنون مطیع شده اند به دست آوردن این چیزها تشویق و ادارۀ درست می خواهد. دشمنی دیرینۀ کوهستانیان با شاه محمود باعث شد که با رسیدن دوباره اش به قدرت سخت مخالفت ورزند. انان نخست از برادرش شاهزاده عباس طرفداری می کردند و سپس خصومتشان را تحت فرمان یک پیامبر دروغین ادامه دادندجنگ طولانی بیشتر برای سربازان شاه محمود ناگوار بود؛ اما سرانجام نیروی وزیر فتح خان پیروز شد و اکنون همه مطیع اند. تاجیکان برکیطبقۀ دیگر تاجیکان مردمان برکی اند که در لوگر و بتخاک زندگی می کنند انان هر چند با اعراب آمیخته اند با دیگر تاجیکان این فرق را دارند که از خود دارای رئسانی جدا گانه و در سپاهیگری نامورند . قلعه و زمین دارند و شمار قابل توجهی سرباز برای حکومت فراهم می آورند در رفتار و کردار به افغانان همانندند و افغانان در مقایسه با دیگر تاجیکان با اینان به نظری خوشتر می نگرند و شمارشان اکنون به هشت هزار خانوار می رسد.همۀ رویتها بر این موضوع توافق دارند که سلطان محمود در سدۀ یازدهم [ سدۀ پنجم هجری] انان را به مسکن کنونیشان کوچ داده است. در ان وقت سر زمینی پهناور داشته اند ولی اصل و منشأشان نیست آنان خود را عرب می دانند؛ اما دیگران انان را از دودمان کُردان می شمارند. تاجیکان فُرمُلی فرملیان شاخه ای از تاجیکان و در شمار همچند برکیان اند. بسیاری از انان درآنان در ارگون در میان قبایل خروتی زندگی می کنند و با ان قوم سخت دشمن اند. بخشی دیگر در غرب کابل اند و شغل عمدۀ شان تجارت وزراعت است به حکومت مالیه و سپاه می دهند. سردهیان و سیستانیان سردهیان مردمان چارد نشین اند که در سرد در جنوب شرق غزنی زندگی می کنند. سیستانیا را که در شمال منطقۀ بلوچ زندگی می کنند هم می توان تاجیک خواند اما در اینجا نیازی به ذکر تقسیماتشان نیست انان در تخمینات جمعیت تاجیکان در سلطنت کابل که 1500000 نفر بود ه اند یاد شده اند. هندکیان هندکیان نیز گرچه جمعیتشان بیش از تاجیکان است شرح مفصلی را ایجاب نمی کنند زیرا از دودمان هندیان اند و صورت و سیرت اصلی خویش را که کاملا شناخته شده – با آمیز ای از خصایص افغانان شرقی حفظ کرده اند انان موقعیتی نا مساعدتر از تاجیکان دارند و ویژگی معتنابهی ندارند.جّت در استانهای کراۀ شرقی سند مردمانی زندگی می کنند که جت نام دارند و روستاییان مسلمان پنجاب نیز از ان جمله اند انان بخش مهمی از جمعیت سیند ند و در تمام نواحی جنوب غرب بلوچستان با بلوچان مکل واد آمیخته اند . همچنان در بلوچستان به نامهای جگدال و جت یاد می شوند و یک قبیله شان که در لوس زندکی می کنند جُوخنا و نومری نام دارند ناحیۀ وسیعی که مردمان جت پراگنده اند مانند داستان تاجیکان که ووضع مشابهی دارند. احساس کنکاوی رابر می انگیزد. طبقۀ دیگر هندکیان یا اعوان که بر کرانه های سند در حدود کلاباغ ( یا قراباغ) و نواحی متصل به پنجاب زندگی می کنند. پراچی گویا اقوام پراچی که اکنون طبقۀ دیگری از هندکیان اند در روزگار بابر مردمانی جدا گانه بوده اند مهارت انان اکنون تنها در تنظیم کاروانها و حمل و نقل است . هندکیان در اطراف پشاور وب اجور بسیارند اصنافی از این مردمان در شمال مناطق یوسفزیان زندگی می کنند زبانشان شبیه لهجه پنجاب هندوستانی است. هندوان را می توان از همین طبقه شمرد ,که در تمام نواحی سلطنت کابل یافت می شوند. شمار بسیاری از هندوان در شهر ها به کارهای دلالی , بازرگانی , صرافی زرگری غله فروشی و کارهای دیگر مشغولند . در تمام کشور کمتر روستایی را می توان یافت که یک دو خانوار به چنین اموری در ان مشغول نباشند. شماری , اندک – اندک به دلیل رفتار نا مطلوبی که با آنان می شود- در شمال ایران پراکنده اند و در بخارا و دیگر شهر ها تاتاری با انان رفتار خوبی می شود. هندوان همه – با تقریبا همه – به طبقۀ نظامی کوهتری تعلق دارند؛ ولی نباید پنداشت که انان خود سپاهیانند به عکس اندیشۀ سپاهیگری هندوان در کابل خنده آور است. انان ویژگیهای هندویی را حفظ کرده و برخی جامۀ شبیه به جامه های هندی می پوشند. اما بسیاری از انان ریش گذاشته و از جامه های معمول در کشور استفاده می کنند .انان ار تعصبات هندویی آزادند و از خوردن غذاهای پخته شده در طباخیهای عمومی ابایی ندارند. همچنان انان ضابطۀ غسل پس از تماس با مسلمانا را رعایت نمی کنند این کار هر گز به دلیل سرد بودن هوا رعایت نمی شود. در حقیقت از بسیاری جهات انان روابط خوبی با مسلمانان دارند؛ هر چند که حیله گری و خستشان مورد مطایبه قرار می گیرد. در دربار آنان بیشتر به امور مالی و حسابداری گماشته می شوند. وظایف نظارت و خزانه داری اشراف بر عهدۀ پارسیوانان یا هندوان است . هندوان حتی به حکومت برخی از ولایات انتصاب یافته و اکنون هم حکومت پشاور در دست یک هندو است و مردم از چنین انتصابی در حیرتند. حکومت باید بسیار نیرومند باشد تا از چنین گماشته ای حمایت کند. پذیرش و رفتار نیک با هندوان را پیشتر شرح دادم. اکنون این نکته را باید بیفزایم که شماری از این هندوان وضعیت بسیار مساعدی دارند. از کاخهای اشراف که بگذریم انان در هر شهری بهترین خانه ها را در اختیار دارند. هندوان به روایت خودشان مهاجرین هندوستان اند که دیری است در افغانستان اقامت گزیده اند و ظاهرا داستانشان پایۀ درستی ندارد. دهگان قبیله یا به عبارت بهتر ملیت دهگان که ظاهرا روزگاری در تمام نواحی شمال شرق افغانستان پرا کنده بودند, اکنون تنها در نواحی کُنر و اطراف لغمان زندگی می کنند اما تنها در کُنر هنوز هم به صفت مردمانی مستقل و مجزایند انان در این منطقه تحت اداره و فرمان رئیس اند که گاهی سید و گاهی شاه ( پاجای ) کُنر خوانده می شود. منطقه شان کوچک و نا مستحکم است مردمانش نیز مردان جنگی نیستند با ان همه سید براثر تدبیر یا به احترام اصالت خویش – مورد احترام است مبلغی مالیه می پردازد و یکصد و پنجا سوار به شاه تقدیم می کند . دهگانان به زبانی سخن می گویند که در بابر نامه آیین اکبری و دیگر منابع زبان لغمانی خوانده شده است. از مقایسۀ واژگانی که من از این زبان گرد آورده ام معلوم می شود که این زبان از سانسکریت و فارسی نوین تشکیل شده و در آن واژه های پشتو و برخی واژه های مجهول الاصل نیز هست. اما بیشتر واژگان این زبان از سانسکریت است واز این می توان نتیجه گرفت که شاید دهگانان در اصل از هندوستان بوده باشند هر چند که از هندکیان ممتازاند باید دقت کنیم که انان را با تاجیکان یکی ندانیم ؛ چه تاجیکان را نیز افغانان دهگان می خوانند که شاید گونه ای از تلفظ دهقان یعنی کشاورزی باشد. شلمانیان شلمانیان بیشتر در شلمان- ناحیه ای در دو کران قارون زندگی می کرده و پسانتر به تیرا کوچیده اند در پایان رسدۀ پانزدهم ( نهم هجری ) در هشتنغر بودند که توسط یوسفزیان از آنجا رانده شدند. نویسندگان پیشین افغان انان را دهگان می شمارند؛ اما ظاهرا این کلمه با دقت به کابرده نشده است . اکنون هم در سرزمین یوسفزیان معدود شلمانیان هستند که بقایای یک زبان خاص در تکلمشان موجود است. سواتیان سواتیان هم که گاهگاه دهگان خوانده می شوند؛ ظاهرا در اصل از هندوستان اند. آنان در روزگار پیشین قلمروی گسترده- از شاخۀ غربی جیلم تا جلال آباد- داشته اند. اما این قلمر سر انجام توسط افغانان به ناحیه ای کوچک محدودی شده است. سوات و بُنیر آخرین مناطقی است که در سدۀ پانزدهم ( نهم هجری) به تصرف یوسفزیان امد. اکنون هم سواتیان در این نواحی بسیارند. تیراییان تیراییان قبیلۀ کوچکی اند که در شنوار زندگی می کنند و به زبانی کاملا مجزا از زبانهای همسایگان تکلم می کنند . من نتوانستم نمونه های از این زبان یا معلوماتی از ان به دست آورم تا از روی ان بتوان اصل و مبدأ زبان را قیاس کرد. قزلباش قزلباش مهاجران تُرکند که اکنون در ایران بیشترند . من به جای فارسی که ممکن است موجب اشتباه گردد از انان با نام قرلباش – که در کابل معمول است- یاد می کنم – قزلباشان بیشتر در شهر ها نشیمن دارند مگر در هرات که در روستاها نیز زندگی می کنند. گفته می شود شمار قزلباشان کابل به ده دوازده هزار نفر می رسد, که در روزگار نادر [ شاه] و احمد [ شاه درانی ] در ان شهر اقامت گزیده اند و مردمانی اند که به جهات مختلف هنوز از مردمان پیرامون خویش متمایزند. آنان به فارسی و در بین خودشان به ترکی- سخن می گویند. همه شیعیان پایبند به عقاید خویشند و با ضرورت مقداری تقیه با سنیان پیرامون خویش سازگارند.آنان خصایل همنوعان ایرانی شان را دارند. قزلباشان مردمانی اند با نشاط هُشیار , ظریف و مهذب اما مزور زیرک و بی رحم آزمند, اما و لخرج و متغنم و مشتاق خود نمایی ؛ هم متواضع و هم جسور؛ هم بینوا و هم مغرور؛ گاه دلیر و گاه بُزدل اما همیشه شیفتۀ تجمل ؛ متعثب ولی روشنفکرنما و لیبرال؛ در آشنایی رسمی ( به شرط سازگاری با فریبندگی شان) شایسته ولی برای معاشرت نزدیک خطر ناک . قزلباشان هرات به همۀ حرفه ها و معاملات می پردازند و دیگران سپاهی اند. برخی بازرگان و بهترین افراد صنف خویشند . عمله و افراد مسلح- در خدمت اشراف- بیشتر از این طبقه اند. بیشتر دبیران حسابداران و کارمندان دیگر قزلباش اند. شخصیتهای مهم هر یک میرزا ناظر و پیشکار قزلباش دارند. بیشتر پیشخدمتان و نوکران نزدیک شاه قزلباش اند که برخی درجه و مقام دارند. برخی از نظامیان قزلباش هم مناصب عمده دارند. قزلباشان اگر چه زیر دستان افسران دُرانی اند اما بسیاری مخصوصا غلامان با محافظان شاه زمین و حتی قلعه دارند که شاه به آنان بخشیده و یا خودد خریده اند اما بجز در هرات انان عموما در شهر ها زندگی می کنند و زمینشان را به اجاره داران پشتون و تا تاجیک می سپارند. قزلباشان افزون بر تقسیمات به هفت تیره یا قوم, در کابل تقسیمات خاص خود را دارند؛ مانند چنداولیان , جوانشیر, مرادخانیان وجز آنان (چنداول یعنی پیش قراول , جوانشیر لقبی است و مراد خان فرمانده درانی بود, که نخست بر آنان فرمان می رانده است). افزون بر تاجیکان که ساکنان اصلی و قزلباشان که از دودمان فاتحان تاتاراند یا کسانی که اصل هندی دارند اقوام دیگری هم در سر زمینی که افغانان زندگی می کنند , هستند. شگفت انگیز است اگر در شهر ها یا روستاهای بریتانیا اسپانییان یا فرانسویانی را ببینیم که پس از قررنها اقامت در این کشور باز هم با دیگران نیامیحته و مجزا مانده باشند ولی در آسیا این یک واقعیت عام است. خانه به دوشی بخش عمدۀ جمعیت همه را با اندیشۀ مهاجرت آشنا می سازد. نیز یک شیوۀ عام فرمانروایان آسیایی است که رعایا را از جایی به جایی کوچ دهند. این کوچها گاهی برای تشکیل یک ناحیۀ صنعتی و گاهی به منظور تقویت نظامی ولی بیشتر برای درهم شکستن توان شورش است. اینها عوامل مهاجرت از ناحیه ای به ناحیۀ دیگر است . این مردم از دیگران با توجه به تقسیمات قبایلی مجزا مانده اند. مهاجران نمی توانند به قبایل بپیوندند و اشخاص منفرد با نداشتن متحدان طبیعی شرایط نامساعد دارند این است خود به منظور کسب منافع دوستی و حفاظت متحد می مانند. عرب شمار بسیار از این طبقات عرب اند که به احتمال از خراسان ایران مهاجرت کرده اند. بسیاری از قبایل عرب هنوز از کثرت جمعیت وقوت بر خوردارند اینان ظاهرا در اوایل فتوحات اسلام یا حد اقل در روزگار سلسلۀ عرب سامانیان بخارا در اینجا اقامت گزیده اند . شمار انان در افغانستان محتملا به دو هزار خانوار می رسد که گروهی بخشی از نیروی پادگان بالاحصار را تشکیل می دهند و بقیه در جلال آباد- در راه کابل پشاور – اقامت دارند . گروه اخیر رئیسی والا مقام دارند که دختر یکی از اسلاف او همسر احمد شاه و مادر تیمور بود .انان زبان اصلیشان را از یاد برده اند اما هنوز در یک جامعۀ مجزا زندگی می کنند و به کشاورزی مشغولند. شمار معتنابه از مغولان و چغتاییان نیز هستند و چند خانوار از این ملیتها: لزگیان از مردمان قفقاز در بین دریای سیاه و دریا خزر که توسط نادر آورده شده اند و اکنون در اطراف فراه اقامت دارند. مکریان و ریکایان دو قبیلۀ کُرد از کردستان ( کاردوچیۀ باستان).ارمنیان که در هر نقطۀ شرق که منفعتی متصور باشد یافت می شوند. حبشیان ( که به صفت بردگان آورده شده و اکنون بخشی از گارد شاهی را تشکیل می دهند). کلموکان که اینجا کولیماک خوانده می شوند هم افراد گارد شاهی اند و شباهت فراوانی به افراد قبیلۀ کلموک روسیه دارند تصویری که آقای کرپورتر در سیاحتنامه اش اورده کاریکاتور خوبی از تنگ و دراز و پوست بسیار سیاهشان آشنا شده اند. و جود کلموکان که از مردمان شمال آسیا هستند در کابل قابل تعجب است؛ اما بسیاری از آنان در سلطنت بخارا یافت می شوند و خوی کوچیگری عامل پیشروی شان [ به سوی کابل ] است .د راین فهرست از اقوام بلوچ , ایماق و هزاره گزارشی نیاورده ام جمعیت این اقوام در بخش غربی بسیار است . همچنان مردمان سیستان مرو, کرمان و مردمان شهر ها ولایات ایران که شمار معتنابهی از آنان در بخشهای مختلف کشور اقامت دارند.معدودی از ترکان اروپایی , یهودیان , بدخشانیان و کاشغریان نیازی به شرح بسیار ندارند. همچنان مسافران اُزیک که به تجارت یا طلبگی به پشاور می آیند.