ایام مآمون

از کتاب: تاریخ یعقوبی ۱/۲

بدان ترتیب که در تاریخ دوران محمد راجع به مآمون و محمد گفتیم در سال 195 بیعت با عبدالله مآمون پسرهارون رشید که مادرش کنیزی بادغیسی بود بنام مراجل پیش آمد و در سال 196 عموم مردم بلاد  اسلامی با وی بیعت نمودند ودر محرم سال 198 که محمد کشته شد مردم همه جا بر خلاف وی اتفاق کردند و کسی باقی نماند مگر آنکه بفرمان وی در آمد و هر سر کشی در هر ناحیه ای مدعی شد که بفرمان مآمون و خواخواه وی بوده است. 

خورشید در آن روز در 1 درجه و 53 دقیقه میزان بود و قمر د 26 درجه و 20 دقیقۀ اسد در حال رجوع و مریخ در 4 درجه و 40 دقیقۀ اسد و زهره در 24 درجۀ اسد و عطارد در 23 درجه و 10 دقیقۀ سنبله و رآس در 24 درجه و 50 دقیقۀ حمل. 

مآمون در سال 198 مطلب بن عبدالله خزاعی را بحکومت مصر فرستاد و او هفت ماه بر سرکار ماند و سپس در سال 199 عباس بن موسی بن عیسی هاشمی را حاکم مصر قرار داد و او پسر خود عبدالله  بن عباس را بر سر کار فرستاد عبدالله مطلب بن عبدالله را زندانی کرد و ابراهیم  بن تمیم را بعنوان عامل خراج روی کار آورد و ریاست پلیس خود را به عبدالعزیز بن وزیر جروی داد و بد رفتاری وی بآنجا کشید که سری بن حکم شورش کرد و سپاهیان را با خویش همراه ساخت و سپس با عبدالله جنگید و او را از شهر بیرون کرد و مطلب را از حبس در آورد و باوی بیعت نمود و او بدار الاماره  منزل گزید و بر عبدالله بن عباس شبیخون زد و هر چه را از اموال بهمراه داشت گرفت و عبدالعزیز جروی رهسپار تنیس شد  و همانجا اقامت گزید و بر تنیس و توابع آن از شهر ستانهای پائین مصر مستولی بود و سری بن حکم بر قصبۀ فسطاط و صعید مستولی شد و عباس بن موسی بن عیسی بیاری قبیله قیس بر حوف استیلا یافت لیکن قبیلۀ قیس دست از یاری وی بداشتند و او سی و پنج روز در بلیس اقامت داشت. 

مآمون در سال 198 حسن بن سهل را بحکومت عراق و توابع آن فرستاد و اصفر معروف به ابو السرایا که نامش سری بن منصور شیبانی بود در کوفه خروج کرده و محمد بن ابراهیم علوی معروف ابن طباطبا همراه وی بود سپس محمد بن ابراهیم وفات کرد و ابو السرایا محمد بن محمد بن زید را بجای وی بر گزید. 

مآمون فرمان بیعت رضا علیه السلام را با عیسی جلودی به مکه فرستاد و ابراهیم بن موسی بن جعفر در مکه اقامت داشت و شهر بفرمان وی در آمد بود جز اینکه او خود بنام مآمون دعوت می کرد پس جلودی با شعار سبز و بیعت رضا رسید و ابراهیم باستقبال وی شتافت و مردم مکه برای رضا علیه السلام بیعت کردند و لباس سبز پوشیدند. 

حمدویه بن علی بن عیسی هنگامی که ابراهیم رهسپار مکه شد، جماعتی از مردم یمن را با خویش همراه ساخته و سپس نافرمان شده بود، پس مآمون فرمان حکومت یمن را به ابراهیم بن موسی نوشت و جلودی را دستور داد که همراه وی برود و او را در جنگ با حمدویه یاری دهد ابراهیم رهسپار شد تا یمن رسید اما جلودی همراه وی بیرون نرفت، پس پسری از حمدویه بجنگ وی ایستاد و ابراهیم با وی جنگید و از یارانش گروهی را کشت و پسر حمدویه بهزیمت رفت و ابراهیم رهسپار صنعا شد پس حمدوی خود بروی وی ایستاد و جنگی سخت میان آنان روی داد که خلقی عظیم از یاران ابراهیم بهزیمت رفت و تا مکه روی بر نتافت و جلودی رهسپار بصره شد چه زید بن موسی برآن دست یافته و خانه ها و مالهای بسیاری را از مردم غارت کرده بود و جماعتی از قیسیها و جز آنان همراه وی بودند و چون جلودی نزدیک بصره رسید آن روز را با وی جنگیدند و سپس شکست خوردند و زید هم منت گذاشت و او را رها کرد. 

مآمون در سال 202 از مرو رهسپار عراق شد و ولیعهدش رضا علیه السلام و ریرش فضل بن سهل ذو الریاستین همراه وی بودند و تعهد نامه ای را که کتاب شرط و حباء نامید مشتمل بر توصیف فرمانبری و خیر خواهی و پند و نصیحت و صمیمیت و از دنیا گذشتگی و برتری فضل وی از آنچه از اموال و تیولها و گوهر و املاک بوی بخشیده است برای فضل نوشته و در آن تعهد کرده بود که هر چه را فضل بخواهد و خواستار شود بی دریغ و جلو گیری بوی دهد و مآمون بخط خود آن را توشیح کرد و بر خویش گواه گرفت پس چون مآمون به قومس رسید فضل بن سهل در حمام کشته شد بدین ترتیب که غالب رومی و سراج خادم با شمشیر ها بروی در آمدند و مآمون هر دو را کشت و جماعتی را نیز با آندو گردن زد و ذو العلمین علی بن ابی سعید پسر خالۀ فضل بن سهل را کشتن فضل را طرح کرده است و خلف بن عمر بصری معروف به حف و موسی بصری و عبدالعزیز ابن عمران طائی و غالب رومی و سراج  خادم را کشت و جماعتی از فرماندهان خود را که آنان را شامته نامید تبعید کرد و بر فضل سخت بی تابی نشان داد و فضل را نه مالی بود و نه مزرعه ای و نه اسبی و نه ظرفی بجز پنج غلام و یک اسب و یک یابو.

غسان بن عباد گفت: روزی بن فضل گفتم: ای امیر کاش می فرمودی تا برایت مزرعه ها و مستغلاتی تهیه می شد گفت: وای بر تو چرا اگر آنچه بدست دارم بماند دنیا همه اش مزرعه و مستغل من است و اگر از دست برود پس آنچه دارم جز بنابودی ز دست نخواهد رفت. 

ایو سمیر گفت: در ایام مآمون از فضل بن سهل من شنیدم که بسیار می گفت: 

لئن نجوت او نجت رکائبی 

من غالب و من لفیف غالب 

انی لنجاء  من الکرائب 

هر آینه اگر از غالب و از دستۀ غالب نجات پیدا کنم و یا شتران  من نجات یابند راستی که من از بلاهای سخت بسیار نجات  یابنده ام» 

و او نمی دانست که غالب کیست و ذهن او جز به قریش نمی رفت تا آنکه غالب رومی رکابدار مآمون بر وی در آمد و او را کشت پس فضب بوی گفت : تو را صد هزار دینار می دهم گفت وقت چاپلوسی و رشوه دادن نیست. و او را کشت. 

مآمون بهر شهری که می گذشت در آن اقامت می گزید تا وضع آنجا را اصلاح کند و بمصالح مردم آن ناحیه بنگرد و هنگام بیرون رفتن از خراسان  رجاء بن ابی ضحاک خویشائند حسن بن سهل را جانشین گذاشت و خراسان رام و آرام شده بود و پادشاهانش همگی بفرمان آمده بودند و پادشاهانش همی بفرمان آمد بودند و پادشاه تبت اسلام آورده پیشکش آورد پس مآمون آن را بسوی کعبه فرستاد تا مردم بدانند که خدا پادشاه تبت را هدایت کرده است و ناحیه ای از نواحی خراسا باقی نماند که از ابی ضحاک  کم شد و ضعیف تدبیر نشان داد و در کارهای خود دور اندیش نبود پس مآمون ترشید که خراسان َآشفته گردد و او را عزل کرد و غسان بن عباد را بر سر کار آورد و او خوشرفتاری را پیشه کرد کرد و از پادشاهان نواحی دلجویی نمود.