موقعیت و مرزها
از کتاب: افغانان جای، فرهنگ، نژاد
، فصل کتاب اول
، بخش گزارش جغرافیایی
11 March 1814
تعیین حدود سلطنت کابل کار دشواری است. سرزمینهای تحت نفوذ کابل روزگاری در 16 طول البلد گسترش داشتند. از سر هند در صدوپنجا میلی دهلی تا مشهد که ر همان فاصله از دریای خزر واقع عرض آن از آمو تا خلیج فارس , فاصله ای مشتمل بر 13 عرض البلد یا صدو و ده میل. اما از گستردگی این امپراتوری بزرگ اخیرا به گونۀ قابل توجهی کاسته شده است ؛ و آشفتگی دولت مانع تسلط شاه حتی بر چندین ناحیه ای گردیده که هنوز داخل در قلمرو اوست. در این وضع من از معیار مورد قبول آسیاییان استفاده می کنیم. بر اساس این معیار تا هر جا که خطبه و سکه به نام شاه باشد تحت قلمرو او شمرده می شود. با توجه به این معیار, سلطنت کنونی کابل از غرب هرات در 62 طول البلد تا مرز شرقی کشمیر در 77 طول البلد شرقی واز دهانۀ سند در عرض البلد 24 تا امو در 37 عرض البلد شمالی گسترش یافته است. همۀ نواحی داخل در این درجات طول و عرض در دست شاه نیست و آنان هم که خود را به تاج او بسته اند تنها به نام فرمانبر او هستند. از شرق به هندوستان, که کشمیر و ممالک کرانۀ چپ رود سند را نیز در بر بر می گیرد؛ و از جنوب به دشواری می توان گفت که به خلیج فارس می رسد . مرز شمال را کوههای قفقاز شرقی – در غرب هم وجود دارند- و رود امو می سازند. بر طبق نامگذاری آخرین نقشه های ما سلطنت کابل این سرزمینها را در بر می گیرد: افغانستان و سیستان با بخشی از خراسان و مکران؛ بلخ با ترکستان و کیلان کتور, کابل , قندهار, سند کشمیر , با بخشی از لاهور و بخش بزرگتر مُلتان. جمعیت جمعیت همۀ قلمرو سلطنت کابل کمتر از چهارده میلیون نخواهد بود. این آمار را یکی از آقایان عضو هیأت با مقایسه گستردگی و جمعیت استانهای متعدد تثیت کرده است. همۀ بیابانهای پهناور از این آمار خارجندجز در کشمیر میزان جمعیت در هر میل مربع از صد نفر بیشتر نیست و گاهی- مثلا در تمامی نواحی هزاره- در یک میل مربع تنها هشت نفر شمارش شده است. میزان جمعیت ملیتهای مختلف ساکن در قلمرو سلطنت کابل: افغانان 4300000 بلوچان 1000000 تاتار از همۀ گروهها 1200000 پارسیوانان ( به شمول تاجیکان) 1500000 هندیان ( کشمیریان, جتها و دیگران) 5700000 قبایل متفرقه 300000 بخش عمدۀ گزارش من از کابل به افغانان اختصاص خواهد داشت؛ اما نخست مختصری در مورد تمام قلمرو سلطنت خواهم اورده؛ زیرا ممکن است خوانندگان با کشور های پیرامون سلطنت کابل که مکرر به انها اشاره خواهد شد , به حد کافی آشنا نباشند. با گزارش کوتاهی در مورد بخشی از آسیا که این سلطنت در آن در آن واقع است, این بخش را آغاز می کنیم. گزارش منطقه اگر کشورهای هندوستان و کابل را از شرق بنگال تا هرات, در نوردیم, در سمت شمال همه جا کوههای پوشیده از برف را می بینیم که همۀ رود خانه های دو کشور از انها سر چشمه می گیرند. این سلسله کوه از برام پُوتّر آغاز شده و تقریبا به جانب شمال- غرب تا کشمیر امتداد می یابد. بومیان مناطق مجاور منطقهع این بخش از سلسله کوه را همالیا می خوانند. از کشمیر جهت عمومی آن به جانب جنوب- غرب متمایل می گردد تا به قله مرتفع و پر برف هندوکش تقریبا در شمال کابل می رسید. پس از این قله ارتفاع آن کاهش می یابد, چنانکه دیگر برف دائمی بر آن نمی نشیدند و بزودی در میان گروهی از کوهها که تقریبا از کابل تا هرات امتداد دارند گم می شود . پهنای آن بیش از 2 عرض البلد را در بر می گیرد. از این انبوه کوهها چند سلسله به جانب باختر تا ایران امتداد می یابد و به کوه قفقاز در غرب خزر می رسد. این سلسله را شرح داده ام و قدما پیوسته آن را به نام کوههای قفقاز می شناسند. از کشمیر تا قلۀ هندوکش را به نام سلسله کوه هندوکش یاد می کنند. از آن پس تا نصف النهار هرات این کوه در میان بومیان نام عمومی نداردو من آن را پارومیز خواهم نامید؛ نامی که جغرافیدانان اروپایی هم آن را به کار برده اند هر چند سلسله ای که شرح داده ام از جنوب چنان می نماید که مرز هندوستان و کابل را تشکیل می دهد, ولی ما نواحی شمالی تر را هم در نظر داریم که در آنجا تقسیم طبیعی کشورها به پایان می رسد و بزرگترین رود خانۀ انها هم از انجا سر چشمه می گیرد. جغرافیدانان ما سلسله ای از کوهها را موزتاغ خوانده اند که ظاهرا از شمال- شرقی همالیا اغاز شده و در شمال موازی با آن سلسله تا 60- 70 درجۀ طول البلد شرقی امتداد یافته است. بررسیهای هیات تنها بر روی بخشی از این سلسله کوه انجام شده است. ستوان مکارتنی توانسته است آن را با اطمینان از آقسوتا غرب له با لداخ پیگیری کند و طول باقیمانده تخمینی است . من آنکه نمی توانم وجود ان را اثبات کنم ع ولیلی هم برای تردید ان ندارم. پس من هم این بخش را موزتاغ می خوانم. با انکه در مقایسه با هندوکش این کوه بر یک زمین مرتفع قرار دارد, ارتفاع تل ان و شاید هم ارتفاغ قُلل آن از هندوکش کمتر است . زود سند ظاهرا از جنوب موزتاغ سرچشمه می گیرد. و بر جانب مقابل آبها به سمت شمال در ترکستان چین روان است . سراشیبی زمینهای دو پهلوی گوهها از جهت و مسیر رود ها معلوم می گردد؛اما سراشیبی جانب شمال- تا انجا که من می دانم – تدریجی است؛ در حالی که در جنوب در دامن کوههای موزتاغ سطح مرتفعی است که بر همالیا و هندوکش استوار است؛ و از انجا سراشیبی نسبتا نا گهانی به جانب دشتهای هندوستان و بخش شمال- شرقی مربوطات کابل دیده می شود. میانگین پهنای این سطح مرتفع در حدود دویست میل است؛ اما چنانکه پیشتر اشاره کردم از شرق ننصف النهار للداخ چیزی نمی دانم . بخش شرقی در ناحیل پهناور تبت واقع است و در بخش غربی آن تبت صغیر و کاشغر قرار دارند که هر دو نواحی کوهستانی اند و وسعت بسیاری ندارند. در شمال غرب کاشغر صحرای پامیر است . کاشغرصحرای پامیر است کاشغر ( قاشفار ) یافته و جانب غربی سطح مرتفع را استوار می دارد. این سلسله هر چند ارتفاع کمتری از هندوکش دارد قلل آن بویژه محل اتصال ان با موزتاغ بیشتر ماههای سال پوشیده از برف است این سلسله در 70 طول البلد شرقی از سلسلۀ هندوکش جدا شده و به جانب شرق شمال می رود تا به موزتاغ می پیوندد همچنان سلسله ای از کوهها به شمال و جنوب امتداد می یابد که در شمال جادۀ خوقند و کاشغر ان را قطع می کند و می توان ان را ادامۀ همین سلسله کوه دانست که در اینجا ارتفاع کمتری دارد و تنها در فصلهای سخت , برف ان تا پس از اوایل تابستان باقی می ماند. اندکی در شمال این جاده سیر دریا یا سیحون از ان سر چشمه می گیرد و ان سوتر را نمی دانم . هر چند نقشه های ما امتدادآن را در شمال نشان می دهد, تا به سلسله کوهی می رسد که ترکستان چین را از سیبری و آبهای چین را از آبهای اقیانوس شمالی جدا می سازد. در نقشه های ما سلسله کوهی که از مُزتاغ تا هندوکش امتداد دارد بلوتاغ نامیده می شود که غالیا تغییر تلفظ بلوت تاغ ( کوه ابری) است . تا جایی که من اطلاع دارم مردم ترکستان نام عمومی برای این کوه ندارند. پس من هم در موارد معدودی که یاد می شود ان را بلوت تاغ خواهم خواند. بلوت تاغ مرزمیان ترکستان ازاد و ترکستان چین را می سازد. هم چنان که از نگاهی طبیعی نیز این دو سر زمین را به دو بخش تقسیم می کند. چون آبها ورود خانه های هر دو کشور با این سلسله کوه جدا می شوند. شاخۀ بلوت تاغ را که به سوی شرق رفته باشد, نمی شناسم؛ اما چندین شاخۀ آن به سوی غرب دویده اند که دره های میان انها سر زمینهای کوهستانی قراتگین شغنان و درواز را تشکیل می دهند. بخش جنوبی تر آن شمال بدخشان را محدود می سازد چنان که هندوکش جنوب آن را می بندد. از مسیر این شاخه ها اندکی می دانم ولی یکی از این سلسله ها ظاهرا به جانب غرب- تا نزدیک سمرقند- امتداد می یابد. اینها سلسله های اصلی شمال هندوکش هستند. اندکی هم باید از رودها و سر زمینهای میان این سلسله کوه- بلوت تاغ- و دریای خزر سخن گفت. سرچشمۀ سیردریا(سیحون) را پیشتر یاد کردم که به شمال- غرب می رود تا به دریاچۀ آرال می ریزد. رود امو از یک یخچال در شمالی ترین ناحیۀ بدخشان نزدیک قلۀ مرتفع پُشتی خوراز قلل بلوت تاغ- سرچشمه می گیرد و عموما به جانب غرب می رود تا 63 طول البلد که پس از آن در بیابانی مسیر شمال – غرب را می پیماید و سر انجام به دریاچۀ آرال می ریزد. در نواحی نزدیک به سر چشمۀ سیر دریا قرقیزان پادر نشین ساکنند و چون از کوهها دور می شود و به 66 یا 67 درجۀ طول شرقی می رسد, هر دو کرانل ان مأوای اُزبکان فرغانه است که آن را به نام محل اقامت خان- خوقند هم می نامند. در غرب 66 طول شرقی که کرانۀ شمال نخست محل زندگی قرقیزها و پس از 66 طول شرقی بیابانی است که به سمت جنوب غرب تا سر زمین آباد خراسان گسترش یافته است. پهنای آن مختلف- مثلا در 40 عرض [ شمالی] هفت روز راه – راست و امارتهای ازک اروگنج و بخارا را از یکدیگر جدا می سازد. نخستین- اورگنج – بربستر دریای خزر و دومی – بخارا- در میان امو؛ بیابان و سر زمینهای کوهستانی دامنۀ بلوت تاغ واقع است. این امارات یا اقلا بخارا ساختار بیابانی دارد, که در ان واحدهای سر سبز با مساحتها و حاصلخیزی متفاوت در ان پراکنده اند . همۀ سر زمینهای غرب بلوت تاغ و شمال امو ترکستان خوانده می شود؛ نامی که می تواند بر شرق بلوت تاغ هم اطلاق شود؛ که مردم ان بر ترکی سخن می گویند. اما من با نام ترکستان خوانده می شود؛ نامی که می تواند بر شرق بلوت تاغ هم اطلاق شود؛ که مردم ان به ترکی سخن می گویند . اما من با نام ترکستان چین از آن یاد خواهم کرد . تان تاتاری در این نواحی ناشناخته است. بخشی هم میان امو و پامیر می ماند که باید با ترکستان یاد کرد( زیرا عمدۀ جمعیت ان ازبک اند) ؛ گرچه یکی از استانهای کابل است. در شرق آن بدخشان واقع است و ناحیه ای کم جمعیت است و غرب آن به شُبرغان می رسد که در خراسان داخل است . شراشیبی این ناحیه به سوی امو است و با وجود کمی وسعت دارای چند ناحیۀ حاکم نشین است و تپه ها چمنها دشتها و صحراها باعث تنوع ان شده است. جغرافیانگران ما معمولا همه این ناحیه را بلخ می خوانند که نام درستی نیست؛ اما چون نام عمومی دیگری برای ان نمی دانم من هم آن را بلخ می نامم که با ان گزارش سرزمینهای شمال هندوکش پایان می یابد. سر زمینهای جنوب هندوکش و همالیا کوههای کم ارتفاع تر دارند که موازی سلسله کوه بزرگ و شاخه های جدا شده از ان امتداد می یابند. این نواحی کوهستانی عبارتند از : آسام بوتان نیپال کامئون و سرینگر که همه در دامنه های همالیا – محل پیچش آن به غرب – قرار دارند. کوههای کم ارتفاع از ان دور ترند و درۀ مرتفع کشمیر در میان انها قرار دارد. در جنوب و جنوب غربی کشمیر ناحیه ای کوهستانی است که مرز شمالی پنجاب را تشکیل داده و رود خانه های پنجاب ازآن سر چشمه می گیرد. در این سرزمین راجا های مختلف هندی نژاد زندگی دارند . صحرا های پنجاب به استثنای برخی از مناطق – متعلق به سیکان است و از مرز جنوبی آن دشتهای شنی امتداد می یابد که تقریبا تا خلیج کاچ می رسد. این دشت از شرق به غرب در حدود چهار صد میل پهنا دارد, در برخی نواحی تقریبا غیر مسکون است و دیگر نواحی ان جمعیت اندک و متفرق با روستاها ومزارع دارد. بخش بزرگتر- اگر نگوییم همه از تپه های نمک یا دشتهایی از خاک سخت تشکیل شده است . حاصلخیزی کنارۀ شمالی ام متوسط است و کرانل چنا را تشکیل می دهد. در شرق بتدریج به مزارع حاصلخیز هند می رسدو در جنوب با سر زمین کاچ از دریا جدا می شود . بخش غربی ان را در گزارش سند یاد خواهم کرد که هند را از سر زمینهایی که یاد می کنیم جدا می سازد. رود سند رود سند , از کوههای هندوکش- در غرص 35 و طول 73- سرچشمه می گیرد و به سوی جنوب و جنوب غرب روان است, تا به دریا می ریزد . سن مرز طبیعی کابل و هندوستان را تشکیل می هد؛ اما در واقع در تمام طول مسیر از آستانها و مضافات کابل می گذرد و می توان گفت که تا کلاباغ ( یا قرا باغ) در عرص 33 درجه و 7 دقیقه سند در دل کوهها روان است اما ار عرض 29 صحرایی حاصلخیز- هر چند کم زراعت- را می شکافد که از شرق به بیابان و از غرب به کوههای سلیمان محدود است. جایی که سلسلۀ سلیمان پایان می پذیرد, در عرض 29 شمالی صحرا به سوی غرب امتداد می یابد و حدود تازه ای دارد : در شمال آن تپه ها است که شرقا و غربا زاویۀ راست سلیمان را می سازند؛ در غرب سطح مرتفع کلات, در جنوب دریا و در شرق سند واقع شده است. بخش پیوسته به رود خانه در استان سند داخل است ( که از عرض شمالی 31 تا دریا هر دو کرانۀ سند را در بر می گیرد) غرب صحرا یک بخش جغرافیایی را تشکیل می دهد که در روزگار اکبر سیوستان نامیده می شود و اکنون کاچی یا کچ گنداوه خوانده می شود؛ اما چون هر دو نام نا اخیر ابهام آمیز است , من همان نام باستانی را به کار خواهم گرفت . این ناحیه صحرایی پست و بسیار گرم است؛ در برخی بخشها حاصلخیز و برخی کم آب . کوههای سلیمان سلسله کوه سلیمان از جنوب نقطۀ اتصال بلوت تاغ با هندوکش اغاز می شود و به شاخۀ جنوبی هندوکش پیوسته است . مسیر عمومی ان عرض 29 شمالی به سوی جنوب است. از این سلسله در میان 32 و 34 درجه سه شاخه شرق جدا می شوند که دوتای ان سند را قطع می کنند. از انتهای ان در عرض 29 سلسله ای از کوهها تقریبا تا غرب سطح مرتفع کلات امتداد می یابند. سطح مرتفع کلات این سطح مرتفع که ارتفاع معتنابهی داردع فاصلۀ میان 64 درجه و 67 درجه و 30 دقیقۀ طول شرقی و 26 درجه و 33 دقیقه و 30 درجه و 15 دقیقۀ عرض شمالی را پُر می سزد؛ و در بر گیرندۀ اُستانهای جاله وان , سهروان و ناحیۀ کلات است که با سیوستان متعلقات حکومت شاهزادل بلوچ را تشکیل می دهند که تابع کابل است و ساکنان انها عمدتا بلوچ است. این سطح مرتفع در همه جا دارای کوهها و سر زمینی بایر است. مرتفع ترین بخش انتهای سطح مرتفع و دربا قرار دارد. در جنوب غربی سطح مرتفع , کوهها و صحراهای توابع مکران است و در عرض 26 تا 28 شمالی امتداد دارند. در شمال مکران دشت نمک است که انتهای شرقی آن در پای دیوار غربی سطح مرتفع می افتد. می توان گفت که کنارۀ شمال این بیابان در میان خطوط شصت و چهارم و شصت و پنجم طول شرقی واقع می شود تا به 30 شمالی می رسد و از انجا تثبیت عرض البلد آن دشوار است . این بیابان ناحیۀ کوچک سیستان را احاطه کرده و سر زمینهای افغانی را تا نزدیک هرات محدود می سازد ؛ که از آنجا بخشهای مسکونی آغاز می شود و چون بزرخی است میان این بیابان و بیابانی که تا سیحون ( سیردریا) امتداد دارد. بعضی نواحی این بخش دارای تپه ها است و برخی شنزار و خشک است به حدی که به دشواری می توان آن را از بیابان جدا دانست . تعریف کنارۀ بیابان از این به بعد دشوار است . در برخی نواحی به سر زمینهای آباد می رسد. از جانب دیگر به کرانۀ های هلمند که در داخل بخشی از بیابان روان است و به دریاچۀ سیوستان می ریزد و همه جا از این رو خانه سر سبز و حاصلخیز است. حدود حال می توانم حدود پیچیدۀ کشور افغانان را تعیین کنم : از شمال به هندوکش و سلسلۀ پاروپامیز ؛ از شرق به سند- تا نزدیک کوهها در عرض 32 درجه و 20 دقیقه- صحرای کرانۀ راست سند در جنوب ان مسکن بلوچان و سلسله کوه سلیمان با شاخه های آن و سر زمینهای دامنۀ ان متعلق به افغانان است ؛ از جنوب به تپه های یاد شده که سیوستان را در شمال محدود می سازد. سر زمین افغانان که پیوسته به شمال این کوههاست, نخست به جانب غرب چندان امتداد نمی یابد که به سطح مرتفع کلات برسد؛ پس به شمال امتداد می یابد تا به بیابانی می رسد که مرز شمال – غربی ان است . تشخیص و ترسیم این مرزهای نا منظم دشوار است ؛ اما می توان به تشریح سر زمینهای داخل این حدود پرداخت. این نواحی ار حیث ارتفاع اقلیم , خاک و محصول هر یک ویژگیهای متفاوتی دارند که اکنون در پی توضیح انها نیستم؛ اما گفتنی است که تمام افغانستان در غرب سلسله کوه سلیمان سطح مرتفعی است که بلند تر از بیشتر سرزمینهای مجاور واقع شده است. هندوکش که سنگر دفاعی شمالی آن است از اراضی هموار و پست بلخ , بسیار بلند می نماید . از شرق هم در مقایسه به جلگۀ کم ارتفاع سند , بسار بلند است .در جنوب سیوستان در پایین آن قرار دارد و درۀ ژرف بولان در جنوب- غرب میان آن و بلوچستان امتداد دارد. در غرب سراشیبی تدریجی آن به جانب بیابان است و در شمال – غرب ارتفاعش را در برابر کوههای پاروپامیز می بازد. سطح مرتفع کلات را باید ادامۀ سطحی شمرد که پیشتر یاد شد؛ اما سر زمینهای پایین تر که تا بیابان امتداد دارد و درۀ بولان انها را از هم جدا کرده است باید از ان مجزا شمرده شود. نام افغانان نام عمومی برای کشور شان ندارند؛ اما « افغانستان» که محتملا نخست در ایران به کار برده شده ؛ مکرر در کتابها امده است و اگر به کار رود برای مردم ان سر زمین نا آشنا نیست. بنا بر ین من این نام را برای کشوری به کار خواهم برد که اکنون حدود آن را شرح داده ام . بیشتر بخشهای سر زمین افغن تا غرب خط متوازی مُقُر در طول البلد 68 درجه و 30 دقیقه در استان مهم و بزرگ خراسان داخل است و بخش باقیماندۀ خراسان ( که مرزهای ان را به احتمال می توان توسط امو بیابانی که امو در ان روان است, دشت نمکزار و دریای خزر تعیین کرد) در ایران است گویند که کرمان هم روزگاری در خراسان داخل بوده است؛ چنانکه سیوستان هنوز هم مکرر داخل خراسان شمرده می شود. 2 کوههای افغنستان مسیر عمومی سلسله کوه عظیم هندوکش پیشتر گزارش یافت و سلسله های کم ارتفاع تر سمت جنوب را تا شرق سند پیگیری کردم. اکنون به شرح بخشی از این سلسله می پردازم که مرز شمالی افغانستان را می سازد. این سلسله از سند تا طول جغرافیایی 71 به غرب متمایل است و از ان پس جهت آن نا معین می گردد. کسی که از جنوب این کوهها را می نگردع چنین می پندارد. که این قله های برف آگین به سوی او تمایل؛ اما با اطلاعات موجود از چنین میلان و گردشی مطمون نیستیم؛ چه این سلسله هم مسیر خود را به جانب غرب ادامه می دهد و هم یک شاخه به جنوب می فرستند؛ یا اینکه با بلوت تاغ تقاطع پیدا می کند و در نقطۀ مقابل محلی که کوه دارای انحنا می نماید به آن می پیوندد. از سند تا این منحنی , من این کوهها را بهتر می شناسم؛ زیرا ماهها انها را از پشاور دیده ام و گزارش ویژه ای از آن میتواند تصویری از دیگر بخشهای ان به دست دهد. هنگام ورود به جلگل پشاور سلسله کوه را به صورت مشخص در شمال می دیدیم: سلسلۀ کوتاه تر برف نداشت؛ تارک سلسلۀ دوم و نیمی از قلل سومی پوشیده از برف بودند؛ سلسلۀ چهارم سلسلۀ اصلی یا قفقاز هند بود که پیوسته پوشیده از برف است. این سلسله از باکتریا بخوبی دیده می شود. و مرز هند است و از نقاط دور تاتارستان هم پیداست . نخست این سلسله ها را از فاصلۀ یکصد میلی دیدیم؛ اما اگر تپه های سر راه بنودند از خیلی دورتر هم انها را می توانستیم دید. به هر حال بسیار نزدیک معلوم می شدند. چینها و خالیگاههای پهلوی کوهها هم نمایان بودند. این وضوح با ملایمتی که بُعد فاصله به آنها می بخشید جلوۀ دلپذیری به وجود می آورد. ارتفاع این سلسله های پوشیده از برف به هیچ وجه یکسان نیست .برخی از قله ها سر به فلک افراشته اند که چندان باریک هم نیستند بلکه با عظمت و شکوه خاصی یکباره از قاعده شان بالا رفته اند. ارتفاع شگفت انگیز این کوهها, شکوه و تنوع قله های آنها, ملتهای گونا گونی که این قله ها را می نگرند و پیوند مشترکی دارند و انزوای ممتد و مخوفی که پیوسته در میان برفهای دایمی آن حاکم است چنان شگفت انگیز است که در بیان نمی گنجد. ارتفاع یکی از این قله ها توسط ستوان ماکرتنی گرفته شده که 20493 پا بود و اگر این اندازه گیری ستوان وِب در جلد یازدهم « بررسیهای آسیایی» ارتفاعی بیش از ارتفع همالیا را نشان می دهد. هندوکش بی گمان بسیار مرتفع است. حتی در ماه ژوئن که دما سنج در پشاور 113 درجه فارنهایت را نشان می داد هیچ کاهشی در برف این قله ها نمی دیدیم. ارتفاع سلسله های فرعی هندوکش برهنه و از گیاه تهی است . اما نواحی پایین تر و سلسله ها کم ارتفاع تر جنگل است. هر چند تنها سه سلسله کوه, از جلگه ها قابل رُویت اند, محتملا تا رسیدن به قله های پر برف چندین سلسلۀ دیگر هم وجود دارند. در میان سلسله های اول و دوم جلگه ای است که محتملا دره ای تنگ تر و مرتفع تر سلسله های بلند تر را از هم جدا می سزاد و پستی – بلندیهای مکرر ناحیه دیدن آنها را دشوار می سازد و تشخیص و امتیاز سلسله ها از یکدیگر سر انجام در میان انبوهی از کوههای نا ممکن می گردد. سه شاخه از سلسله بزرک در زاویۀ راست سلسله های کوتاهتر امتداد می یابند. شاخۀ نخست نزدیک سند است و در نقطۀ برابر توربیلا پایان می پذیرد. شاخۀ دیگر که ایلم نام دارد و دارای ارتفاع معتنابهی است توسط درۀ بنیر از شاخۀ قبلی جدا شده است. شاخۀ سوم ارتفاع درل سوات از ایلم جدا شده است و در شمال- غرب آن درۀ پنج کوره واقع است. شاخۀ سوم که بسیار از شاخه های دیگر پهناورتر است به سوی جنوب تا ریشه های سفید کوه- شمالی ترین نقطۀ سلسله کوه سلیمان- امتداد می یابد . این شاخه گرچه بلند نیست ؛ ولی سراشیبی آن تند و ناهموار و پوشیده با جنگلهای کاج است . قبیلۀ افغان اتمان خیل در آنجا زندگی می کنند و بین این شاخه و بر امدگی جنوب , جلگۀ پست و گرم باجور واقع است. تصویری از تپه ها یا کوههای کم ارتفاع را می توان با شرح تپه هایی که در سوات واقعند پیش نظر آورد. در سوات بر این کوهها سالی چهار ماه برف نشسته است. بر تارکشان معدودی درختان پراکنده اند اما پهلوهایشان پوشیده از درختان کاج , بلوط و زیتون وحشی است. پایین تر چندین درۀ کوچک با جویبار های زلال و زیبا و آب و هوای خوشگوار واقع است. بر دامنه های ان انواع گلهای اروپایی را به صورت خود و می توان دید. در این تپه ها درختان و بوته های زیبای دیگر دیده می شوند. حتی صخره ها نیز سبز و پوشیده از خزه اند. در میان درۀ اصلی رود سوات روان است که یک درۀ حاصلخیز- هر چند کم عرض- را سیراب می کند و سالی دوبار محصول می دهد. انواع غله در اینجا به دست می آید. در میان درختان غرس شده توت و چنار فراوان است. کوههای بنیر بسیار به کوههای سوات همانندست و دره های کوچک بسیاری را در بر گرفته اند که همه به یک درۀ بزرگ راه دارند که به سوی جنوب- غرب امتداد می یابد و نهر بورندو در ان روان است. این دره ها تنگ تر و در مقایسه با سوات کم آب ترند, و در نتیجه حاصلخیزی انها هم کمتر است. اکنون به انحنایی می رسیم که از جنوب هندوکش بر فراز باجورر به سوی غرب مجاور, مأوای کافران سیاهپوش است که مردمانی عجیب و دیدنی اند. بالار فتن به منطقۀ انان بسیار هراس انگیز است. مسافری که از دره های تنگ بالا می رود, با خطر فرو غلتیدن سنگها روبرو است ؛ سنگهایی که یا بر اثر ورزش باد و یا به وسیلۀ بُزها و جانوران وحشی که بر روی صخره های معلق بر فراز جاده ها می چرخند فرو می غلتید. کافران در دره های تنگ, ولی حاصلخیز مأوا دارند انگور خوبی به دست می آوردند و فراز بسیاری از کوههایی که انان را احاطه کرده پوشیده از برف است. سر زمینی کافران ورای زاویۀ راستی که با نحنا ساخته می شود امتداد دارد و سلسله کوه سپس به سوی غرب امتداد می یابد تا با کوههای پاروپامیز یکجا می شود. این ناحیل کوهستانی بخصوص در نقطۀ بر آمدگی جنوبی که کوههای پوشیده از برف , سراشیبی تندی به سوی جلال آباد دارند تنگ ,و نا هموار است در ادامل مسیر غربی این سلسله کوهها دامنۀ و سیعتر و بهتری دارند. سپس « کوهستان» یا ارتفاعات کابل را تشکیل می دهند. سر زمینی که چند رود خانۀ کوچک ان را آبیاری می کنند و بسیار از سوات زیباتر است. دره ها طبیعت دره ها را در این بخش سلسله کوه وقتی خوبتر می توان دریافت که فضای پایانۀ مشترک همه دره ها را بررسی کنیم. درۀ رود خانل کابل بر امدگی جنوبی هندوکش را از کوههای سلیمان جدا می سازد و چنان می نماید که رخنه ای است بین دو سلسله و روزگاری به هم پیوسته بوده اند. پهنای میان این دو سلسله در برخی جایها به بیست و پنج میل می رسد . جانب شرقی این دره را تپه هایی گرفته اند که از کوهی به کوهی کشیده شده اند و به سبب ارتفاع بسیار کم نمی توان گفت که ادامۀ سلسله کوههایند. در غرب این تپه ها جلگۀ جلال آباد واقع شده است . از آن پس بر جانب غربی تر این ناحیه چنان مرتفع می گردد که در مقایسه با بر آمدگی جنوبی یا کوههای سلیمان گندُمک در یک دره واقع می شود, در حالی که در مقایسه با جلال آباد گندمک بر فراز کوهی قرار دارد. رود کابل در مرکز ناحیه ای که شرح دادم روان است و چنانکه نخست یاد کردم تمام دره های این بخش هندوکش در این فضا گشوده می شوند. نخستین دره در غرب باجور کنراست که در ان رود بزرگ قاشقار ( کاشغر) جاری است ؛ که به رود کابل می پیوندد. هوای ناحیۀ پایین کُنر بسیار گرم است اما بخشهای بالایی آن به دره های تنگ منتهی می گردند که چند تا از انها به جانب شمال- غرب به سوی قله برفگیر کُوند کشیده می شوند. در کُنر مردمانی زندگی می کنند که دهگان خوانده می شوند که بعدا از انان سخن خواهیم گفت. در بیست میلی غرب کُنر در ناحیۀ مندرور رود الینگار به رود کابل می پیوندد. این رود از یک درۀ بالاتر از محل تلافی دو رود دیگر می آید و شکل فلاخن را به خود می گیرد. یکی از رودها الینگار و دیگری الشنگ نام دارد. هر یک از این رودها تا حدود بیست میل در دل کوهها روان است . این دره ها با جلگۀ جلال آباد و کوههای پیرامون آن , ناحیۀ لغمان را تشکیل می دهند. درۀ پهناور الینگار ماوای غلزیان است . رأس ان به سوی شمال- شرق متمایل به قلۀ کوند است. در این دره انواع حبوبات به دست می آید و از راست و چپش چند درۀ کوچک باز می شود . برخی از این دره ها را کوههای باریکی از دره های کُنر جدا می کنند. الیشنگ , دره ای کم عرض است و دره های کوچک کمتر دارد. مردمان آن کافران متشرف به اسلامند. در غرب آن درۀ کوتاه ازوبین مأوای غلجیان است . پس از ان تگاو به بستر رود کابل و در محل تلافی آن با رود پنجشیر واقع است. تگاو از همۀ دره های یاد شده فراختر است. بخشهای پایینی آن مسکن قوم صافی است ( صافی یک قبیلۀ آزاد افغان است که مورد مجددی برای ذکر ان نخواهم داشت). بخش بالایی که باریکتر و کم حاصلحتر است به تاجیکان کوهستان تعلق دارد. دهانۀ این دره ها از نواحی پیشرفتۀ غربی انها بلند تر است ؛ اما مدخل دره های اوزبین و تگاو از همه بلندتر است. در حالی سنجیر ( میان نجراو و پنجشیر) دورنماه و صالح اُلنگ ( میان پنجشیر و غوربند) است. کوهدامن , ناحیه ای است در جنوب کوهستان که از صحرا های کوچک حاصلخیز تشکیل شده است و در دامنۀ هندوکش قرار دارد. سلسله های پاروپامیز که حد غربی کوهدامن است, سیصد و پنجا میل از شرق به غرب و دویست میل از شمال به جنوب ادامه دارد. کسب و ارائۀ اطلاعات در مورد کوههای واقع در این فاصله- که بسیار شگفت انگیز است- کار آسانی نیست؛ و هر چند مردمان ساکن در انها ایماق و هزاره اند و رود به آنها بسیار دشوار است و تهیۀ گزارش دقیق جغرافیایی در بارۀ انان آسان نیست. این قدر معلوم است که هندوکش پس از این ناحیه چنان ارتفاعی ندارد که در میان کوههای پیرامونش سر بر افرازد: همچنان دیگر اثری از پوشش دایمی برف بر ان نمی ماند. نیمۀ شرقی این منطقۀ مرتفع مسکن هزارگان است ؛ سرد و ناهموار و دشوار گذر. نقاطی از همواریها اندکی زراعت شده است و تپه ها برهنه اند و خشک . بخش غربی که ماورای ایماقان است یا انکه دره های وحشی تری دارد, و کشاورزی آن بهتر است؛ هنوز سر زمینی دست نخورده و فقیر است. شمال این کوهها سراشیبی تندی به سوی بلخ دارد و سر بالایی ان در دیگر جوانب- شاید جِز غرب یا جنوب غرب- کمتر است . در شمال-غرب چنان می نماید که بتدریج در جلگۀ مجاور بیابان فرور فته است. سراشیبی تمام این ناحیه به جانب غرب است. سفید کوه سلسله کوه سلیمان از کوه بلند سفید کوه- که پیوسته پوشیده با برف است و به همین سبب آن را « سفید کوه» می خوانند- آغاز می شود. سفید کوه در جنوب بر امدگی هندوکش با سر افرازی ناگهانی, قد می کشد و تنها وادی رود کابل در میان انها قرار دارد. این سلسله کوه به وسیلۀ کوههای اُتمان خیل به هندوکش پیوسته است. سلسله های فرعی دیگر در امتداد رود کابل در چند نقطه آبشار های بلندی را تشکیل می دهند.در این نواحی ظاهرا سلسله کوه سلیمان را باید شاخه ای از هندوکش یا حتی ادامه سلسله کوه بلوت تاغ شمرد با وجود این شایسته است که ان را سلسله کوهی مستقل بدانیم. از سفید کوه بلندترین سلسلۀ ان به سوی جنوب و جنوب – شرق می رود و از منطقل جاجی در نزدیکی هریوب گذشته و به فاصلۀ دوازده میلی این ناحیه رود کروم ان را می شکافد. سپس این سلسله به سمت جنوب می روسد و منطقه کوهستانی جدران را تشکیل می دهد که تا جنوب عرض شمالی 31 امتداد دارد. این ناحیه موقعیت و مسیر این سلسله مبهم است پس از جدران از مسیر وحتی ادامل سلسله پرسش انگیز است؛ اما چون مسافران از کان کرم به ارگون از کوهی بلند دو روزه می گذرد کوهی که غالبا باید ادامۀ همین سلسله باشد می توان گفت که کوههای جنوبی کرانۀ گومل نیز ادامۀ همین سلسله است. از جدران تا گومل ناحیۀ کوهستانی پوشیده از جنگلهای کاج را تشکیل می دهد . که مأوای قبیلۀ سرکش وزیری است از گومل به بعد مسیر کوهها دوباره معین می شود و تا سر زمین شیرانی و زمرنی و عرض البلد 29 که ظاهرا پایان مسیر آن است , ادامه می یابد. هر چند ارتفاع سلسله کوه سلیمان از هندوکش کمتر است, بازهم سلسلۀ قابل توجهی است. بلندترین بخش آن بی گمان ابتدای آن است. سفید کوه تمام سال پوشیده از برف است. اما تصور می کنم در دیگر بخشهای آن پس از بهار برف نمی ماند ؛ هر چند که بخشهایی از آن را مثلا در جنوب عرض البلد 31 در زمستان برف می پوشاند, که در چنان عرض البلد پایینی نباید ارتفاع کمی داشته باشد. ارتفاع بخشی که ویزیان در ان زندگی می کنند , در مقایسه با نواحی اطراف به ارتفاع منطقۀ اقوام جدران می رسد؛ اما در مجموع ارتفاغ کمتری دارد و بر جانب جنوبی سراشیبی آن بیشتر است . در بخش جنوبی سر زمین وزیریان جایی که رود خانۀ گومل این سلسله کوه را قطع می کند هر دو جانب این سلسله کوتا است اما در حدود سر زمین اقوام شیرانی و کوه بلند کسی ( کسی غر) را تشکیل می دهد, و بلند ترین قلۀ ان « تخت سلیمان » است که سالی سه ماه و کوههای اطراف آن سالی دو ماه برف دارد. سرز مین زمریان نیز بی گمان مانند دیگر بخشهای کوه کسی مرتفع است ؛ اما وسیلۀ ای برای داوری در مورد ارتفاع و ساختار سلسله ای که در جنوب این نقطه واقع است ندارم. در مزر جنوبی افغانستان تا رود گومل به طرف شمال سراشیبی کوههای سلیمان در داخل زمینهای ساحل راست رود سند ژرف و ناگهانی است. در جهت مقابل سراشیبی تدریجی و مصادف با موانع است ؛ که هر چند بسیار معتنا به نیست اما نواحی غرب این سلسه کوه در مقایسه با نواحی شرقی مرتفع تر است. در شمال گومل , هر دو جانب سلسله کوه را شماری از کوههای کم ارتفاع فرا گرفته اند که به جانب شرق و غرب امتداد یافته اند و تا جایی که توانسته ام پیگیری کنم ع سراشیبی انها در شرق و غرب امتداد یافته اند و تا جایی که توانسته ام پیگیری کنم , سراشیبی انها در شرق اهسته تر از غرب است . در غرب به جلگه ای مرتفع می رسد که ارتفاع این جلگه در شرق غزنی شاید معادل ارتفاع چند کوهستان در جنوب ان نقطه باشد. دیگر شاخه های سلیمان دو سلسلۀ فرعی نیز موازی با سلیمان- که از مرز جنوبی افغانستان این سلسله را به سوی شرق همراهی می کند- امتداد یافته اند و اقلا تا روغزی در عرض البلد 30 و 20 دقیقه می رسند و سلسله اول کوتاهتر از سلسلۀ اصلی و دوم از ان هم کوتاهتر است. در میان این دو سلسله ناحیه ای است که تصور می کتنم نا هموار است ولی قوم شیرانی ان را زراعت کرده اند. همۀ این سلسله ها دره هایی شکافته اند که از نواحی مرتفع به سوی غرب می روند و نهر هایی را به داخلی دامان می فرستند. دیگر نهر ها از سلسله اصلی جاری می شوند که سلسله های کوتاهتر را قطع می کنند . می گویند کوههای سلیمان از سنگی سیاه و سخت تشکیل شده اند. سنگهای سلسلۀ دیگر قرمز است و به همان اندازه سخت؛ اما سلسله دیگر دارای سنگ نرمتر خاکستری رنگ وشنی است. فراز این کوههای برهنه و اطراف کوههای بلند پوشیده از درختان کاج است و سلسلۀ دیگر, زتون و درختان دیگری دارد. پایین ترین سلسله- جز شیار های ان بوته های ضخیم جنگلی دارد- کاملا برهنه است. اکنون به شرح کوههای کم ارتفاعی می پردازم که به سوی شرق و غرب سلسلۀ اصلی – که یاد شد – دویده اند نسخیتن سلسله از سمت جنوب- ظاهرا شمال روغزی- اغاز شده و تا پونیالی امتداد دارد. این شاخه , مرتفع پر صخره و برهنه است و جز یک نقطه که کوه شکاف بر داشته گذشتن از ان دشوار است این شاخه با صخره ای که نهصد پا ارتفاع دارد, در برابر دهکدۀ پونیالی پایان می پذیرد. تمام طول ان بیشتر از شصت میل نیست؛ اما ذکر ان ضروری است؛ زیرا مرز میان جلگۀ سند و منطقه کوهستانی را که در سطور زیر شرح خواهم داد, تشکیل می دهد. شاخۀ دیگر که می توان ان را سلسله کوه نمک نامید از جنوب – شرقی سفید کوه بر می خیزد و به سمت جنوب شرق- جنوب تیری تا کلا باغ امتداد می یابد و در این نقطه سند را قطع می کند و به سوی بخشی از پنجاب امتداد یافته در جلال پور بر کرانۀ راست جیلم پایان می پذیرد . ارتفاع این شاخه با دور شدن از کوههای سلیمان کمتر می شودو از سلسله ای که پیشتر یاد شد, هم بلندتر و هم پهناور تر است و نمک فراوان دارد که ره بخش آن به گونه های مختلف حفاری شده است . صخره های نمک جانب شرق رنگ قهوره ای دارد که ان را به هندوستان می برند و معروف به « نمک لاهور» است. سلسلۀ سوم سمت شمال , از شرق سفید کوه به سوی سند امتداد دارد. سند را قطع می کند اما به جانب شرقی ان بسیار پیش نمی رود. چون این سلسله در میان 33 و 34 درجهۀ عرض البلد کشیده است , من ان ا سلسله 34 عرض شمالی می خوانم . ارتفاع ان بیش از همۀ سلسله هاست و هر چند دره های ان فراختر است, عبور از ان بسیار دشوار است و مانند سلسله هایی که یاد شد ارتفاع این سلسله هم با پیشوری به سوی شرق کاهش می یابد؛ اما تا حدود کوهات هم در بهار بر فراز ان برف می ماند؛ و در بخشهای مجاور سند نیز در زمستان اندکی برف بر ان می نشیند . ارتفاعات ان درختان کاج و پایین تر زیتون دارد. در میان سلسله 34 و سلسله کوه کوه نمک جلگه ها و دره هایی است که قبایل بنگش و ختک تعلق دارد. این ناحیه به سوی سند شراشب است ؛ اما به وسیلۀ کوههای کم ارتفاعی که شمالی و جنوبی امتداد یافته اند از رود سند جدا شده است. در شمال این ناحیه در میان سلسلۀ نمک و پونیالی دره های دور شتک و عیسی خیل واقع شده که همچون پلکانی از کوههای سلیمان به سوی سند فرود می آید. در جنوب همین ناحیه تپه ها و دره های مروت و درۀ بیابانی لارگی واقع شده است. این دره را یک سلسله کوههای کم ارتفاع به طول سی میل از سند جدا ساخته اند. این سه شاخه را سلسل های کم ارتفاع که از شمال به جنوب امتداد دارند قطع می کنند . دو تا از این سلسله ها محتملا امتداد سلسله های موازی به کوههای سلیمان اند که پیشتر یاد شدند و این سلسله ها مناطق دور را از بنو را از عیسی خیل و لارگی را از مروت جدا می سازند و خود نیز توسط دیگر سلسله ها قطع می شوند و در واقع شبکه ای از سلسله کوهها را تشکیل می دهند که جلگه های زراعی را در میان گرفته اند. هیچ یک از فواصل میان سه شاخۀ اصلی را نمی توان واقعا یک درۀ نا متقازع شمرد. افزون بر سلسله هایی که این دره ها را به زوایۀ راست قطع می کنند, بر آمدگیهای سلسلۀ اصلی نیز انها را ناهموار ساخته است, که اگر اطلاعات دقیقی هم در مورد انها به دست آید چندان ارزشی نخواهد داشت. چون کوههای نمک سلسلۀ 34 وو کوههای کم ارتفاع درۀ کابل همه از جانب شرقی سفید کوه بر می خیزند و بتدریج از آن جدا می شوند , سر زمین محل انشعاب انها بسیار کوهستانی است در این ناحیه چهار قبیله زندکی می کنند که عموما انان را قبایل خیبری گویند. بررسی شاخه هایی که از سلسلۀ سلیمانی به غرب انتشار می یابند از انچه یاد شد دشوار تر است اما بر پایۀ اطلاعات خویش می توانم تخمینهایی را پیشنها کنم که هر چند صحیح نباشند به پیمانۀ زیادی نزدیک به حقیقت باشند و در ارئۀ تصویر عمومی ساختار ناحیه کمک کنند. زمینهای واقع در میان وادی ورد کابل عرض البلد غزنی طول البلد کابل و کوههای سلیمان یک منطقۀ کوهستانی معلوم می شود که دره های بزرگی دارد, محقق نیست که از چند اخه تشکیل شده و یا اینکه شاخه های موازی با سلسلل اصلی انها را قطع کرده است؛ اما بی گمان کوههای مجاور جاده غزنی- کابل را دره ای باریک از کوههای پاورپامیز جدا می سازد. نهر های این کوهها در دره ای که پیشتر یاد شده به سوی غرب روانند. نخستین شاخه که اطلاعات مشخصی از ان ندارم , سلسلۀ اصلی را در شمال- شرق سیراافزا ترک می کند. از شمال ان می گذرد و ان ناحیل کوچک را ازکتواز جدا می سازد . از ان پس مسیر ان دقیقا مشخص نیست و تصور می کنم در میان تپه های پراکنده و کم ارتفاع پایان می پذیرد. سه شاخۀ دیگر به جنوب کشیده شد که شرح ان ضروری نیست یکی سیر افزا را از اُرگون جدا می سازد ؛ دیگر به شمالی و نه می رود و هیچ یک از این شاخه ها از گومل به جانب غرب پیشتر نمی رود. از کوههای کم ارتفاع امتدادسلسلل سلیمان به جنوب گومل گزارش مشخصی ندارم. آشنایی من با کوههای غرب افغانستان هم در مقایسه با نچه شرح دادم کمتر است. سلسله ای از کوههای کم ارتفاع که از انتهای شمالی سطح مرتفع کلات برمی خیزد, ظاهرا به سوی شمال شرق تا منطل اقوام غلجی در عرض البلد 32 امتدادمی یابد. این سلسله نخست شوربک را از پشین جدا می کند و در این ناحیه به نام کوه اسپین تیژ یاد می شود سپس با نامهای کوژک و خواجه عمران حد اقل پشین را تشکیل می دهد. سپس با گذشتن از ناحیه توبه یا توبا به این نام یاد می شود . شمالی ترین بخش ان گذرگاه گل نری [ یا گلناری ] در شرق درۀ ارغتسان از سلسلۀ تورکانی فاصلۀ بسیاری ندارد. تمام سلسله ای که گزارش می دهم , خواجه عمران خواهم خواند که نامی مناسبتر است این سلسله پهن است ولی دارای ارتفاع و سراشیبی تند نیست برف مدتی کوتاه بر اسپین تیژه می نشیند اما پیشتر در شمال – شرق سالی سه ماه برف دارد. یک سلسلۀ دیگر ظاهرا سطح مرتفع را از نزدیک نقطه ای که پیشتر یاد کردمن ترک می کند پس به جانب شرق امتداد یافته حد جنوبی پشین را تشکیل می دهد و ان منطقه را از شال جدا می سازد خش نزدیک سطح مرتفع موسی لغ و در نواحی مرکزی که بلندترین بخش ان است تکه تو ناممیده می شود و همین نام بر تمام سلسله هم اطلاق می تواند شد من تنها حدود پنجا میل از این سلسله پس از سطح مرتفع – پیگیری کردم, اما هنگام گذشتن از منطقۀ کاکر به یکی از سلسله هایی که یاد خواهم کرد بپیوندند و در ان ناحیه طول ان بسیار بیش از آن است که یاد شد. بلندی و سراشیبی ان ظاهرا همانند کوههای مجاور است؛ زیرا برف به همان تناسب بر ان می ماند. سلسلۀ دیگر خورلیکی سطح مرتفع کلات را در عرض شمالی 30 ترک می کند و به طرف شرق 67 طول رقی امتداد می یابد و جلگل مرتفع بیدوله را از منطقۀ پست و گرم سیوستان جدا می سازد. سلسله ای از کوههای کم ارتفاع ا 29 عرض شمالی از ناحیه ای که پیشتر یاد کردیم برخاسته و مزر جنوبی افغانستان را تشکیل می دهد. فضای میان 67 طول البلد شرقی تا سلسله کوه سلیمان و 29 تا 31 درجۀ عرض البلد شمالی از کوههای کم ارتافع بیشتر ب صورت سلسله های ممتد شرقی و غربی پر است در این فضا مخصوصا در ناحیۀ شرقی – جلگه ها نیز وجود دارند. غرب , بیشتر تپه زار است و حتی نشانه های سلسلۀ بسیار مرتفع نیز که ظاهرا شمالی و جنوبی امتداد دارد و به سلسله های پیشگفته می پیونددح نیز دیده می شود. وجود چنین سلسله ای مبتنی بر این واقعیت است که لئوناداغ و توبه به وسیلۀ سلسله کوهی از زپوپ جدا شده اند که تا تابی سرچشمۀ رود لوکا یا لورا امتداد دارو در ناحیهۀ جنوبی تر در همین خط کوه بلندی به نام کوند است که ظاهرا شمالی و جنوبی کشیده شده است . سلسله های همانندی در همان جهت در چری ( جنوب کوند) و در ایسوپر ( جنوب چری) متلافی می شوند و سلسله کوه مرتفعی بر جانب چپ جادۀ شمالی شال به دادر امتداد یافته است. خطی که مشخص کردم , اگر به وسیلۀ سلسله ای از کوهها اشغال نشده باشد , بی گمان آبهای این بخش افغانستان را تقسیم می کند برخی از رودهایبر خاسته از آن به سوی شرق و بعضی به جانب غرب روانند. دو سلسلۀ دیگر از کوههای کم ارتفاع می ماند که باید ذکر شود: یکی از جنوب قرابغ به فاصلۀ نه چندان دور از کوههای پاروپامیز آغاز شده و موازی به کرانۀ چپ تزن تا 67 طول البلد شرقی امتداد می یابد این سلسله در غرب سُوزغر [ سرخ کوه ] و در شرق تورکانی [ یعنی سیاه سنگ ] خوانده می شود. با این گزارش تصور می کنم شرح سلسله کوههای مهم افغانستان را تکیمل کرده ام.
3 رود خانه ها افغانستان در مقایسه با وسعت قلمرو, رود خانۀ بزرگ کم دارد. بجز سند در تمام کشور رود خانه ای نیست که در امتدا مسیرش در بیشتر ماههای سال , قابل عبور نباشد. این رودها غالبا سیل آسا و بسیار تند می آیند ولی خیلی زود به سستی و خشکی می گرایند.اهمیت انها به دلیل انشعاب نهرهای که در مسیر انها برای استفادۀ کشاورزی کشیده می شود از بین می رود. گاهی انقدر نهر و جویبار از یک رود خانه کشیده می شود که آب آن پیش از پیوستن به رود خانۀ دیگر کاملا به مصرف می رسد. اندازۀ دهانۀ هیچ رود خانه ای در افغانستان با موضع سرچشمۀ ان برابر نیست . اهمیت این رود خانه های در تأمین آب کشاورزی و ایجاد موانع برای عبور مسافران است. سند2 تنها سند قابل کشتیرانی است که از ان هم در کشتیرانی استفاده اندکی می شود . سند به لحاظ طول مسیر و مقداری آبی که دریا می ریزد از نخستین رود خانه های جهان شمرده می شود . طول فاصلۀ رأس ان تا دریا تعیین نگردیده اما سیصد و پنجا میل ان پیگیری شده و دلایلی وجود دارد که بگوییم طول ان خیلی بیشتر است . چند تا از سر شاخه های ان کوچکتر از رود خانه های مهم اروپا هستند. سر چشمۀ این رود خانۀ بزرگ هنوز بدرستی معین نیست اما تا مجاورت دراس که شهرکی است در تبت صغیر با اطمینان پیگیری شده است. این موضع را ستوان مکارتنی در طول البلد 76 درجه و 48 دقیقه و عرض البلد 35 درجه و 55 دقیقه تعیین کرده است. مهمترین رود از شمال شرق به این نقطه می آید؛ اما مسیر ان بالاتر معلوم نیست. در نقطل بالاتر از دراس که پیشتر یاد شد رود اصلی با شاخۀ کوچکتر که ازروداک دویست و پنجا میلی تبت می آید متلافی می گردد. از ندیک لداخ پایتخت تبت می گذرد و در انجا به نام رود لداخ یاد مشود دز نزدیکی شهر با یک رود دیگر که از شمال غرب می آید و آقای مکارتنی سر چشمۀ ان را دریاچۀ سری کول می داند یکجا می شود. یکی از ازبکان فرغانه به من اطلاع داد که رودخانه از یک یخجال موزتاغ در راه یا کند لداخسر چشمه می گیرد و گفت که او از یخجال تا لداخ مسیر این رود را پیموده و سر شاخل مهمی را که از غرب به ان بپیوندد ندیده است. به حساب او سر چشمۀ رود خانه همان یخچال است هر چند اطلاعات را با معلومات آقای مکارتنی قابل مقایسه نمی دانم ؛ باز هم برای بیان آن در یک نقطۀ دور افتاده مفید است. آقای مکارتنی از نیافتن سر چشمه رود سند متاسف بود؛ اما با در نظر گرفتن شرایظ سخت و سر زمین دشوار گذاری که این رود خانه پیش از رسیدن به افغانستان در ان جریان دارد, اعجاب ما از کشف اوایل رود خانه توسط آقای مکارتنی, بیش از تاسف از نیافتن سر چشمه ان خواهد بود. کشفیات او در مورد مسیر رود لداخ بسیار دلچسب است و یگانگی اطلاعات او بار بررسی گنگا در 1808 م استوان وب باعث تقویت هر دو می گردد. پیشتر رود لداخ یکی از شاخه های عمدۀ گنگا شمرده می شد و مقام والایی چون ماژور رنل از این عقیده حمایت می کرد. اما ظاهرا آن جغرافیدان عالیمقام بر مبنای تحقیقات لاماس وپ . تایفنتالر به چنین نتیجه گیری نادرستی رسیده بود. کاپیتان راپر و آقای وب برای تعیین سر چشمۀ گنگا اعزام شدند. سر چشمه را بر جانب جنوب- شرقی همالیا یافتند؛ دورتر و در جنوب محلی که پیش از ان پنداشته می شد. اکنون دیگرثابت شده بود که رود لداخ به گنگ نمی ریزد اما مسیر واقعی ان معلوم نبود, تا اینکه آقای مکارتنی یکجا شدن آن را با سند در نزدیک دراس معین ساخت. از دراس مسیر سند بتنهایی در سر زمینهای کوهستانی که کمتر مسافری از آنها می گذرد امتداد می یابد. بر طبق اطلاعات آقای مکارتنی, شاخه ای که پایین تر از لداخ از رود سند جدا می شود واز کشمیر می گذرد, رود اصلی جیلم را تشکیل می دهد. با انکه چنین انشعابی در جلگه ه اتفاق می افتد- که گنگا نمونه ای از ان است؛ اما در رودهای تُند ان هم در زمینهای ناهموار و کوهستانی چنین انشعابی نا ممکن می نمایدو با وجود این می بینیم که رود خانه ای به وسیلۀ جزایر صخره ای تقسیم می شود و چوت یکی بار چنین انشعابی صورت گرفت , تکرار ان در چنان نواحی دشوار نخواهد بود. در مُلا پس از ورود رود سند به داخل سلسلۀ هندوکش رود خانۀ کوچک اباسین که از سلسله ای در صدو بیست میلی ان سر چشمه می گیرد از شمال- غرب امده به ان می ریزد. و افغانان مجاور به خطا ان را رود اصلی سند تصور می کنند . سپس پنجا میل در دل کوههای کم ارتفاع تر هندوکش پیش می رود تا به توربیلا می رسد. در آنا در یک زمین باز منتشر و بی درنگ در صحرا گسترده می شود و جزایر بیشماری را در بر می گیرد. چهل میل پایین تر در نزدیکی قلعه اتک رود خانۀ تند سیر کابل به آن می ریزد. سپس در مجرای باریکی میان شاخه های سلیمان می ودود. حتی هنگامی که آب در پایین ترین سطح است, تلاقی آن رود خانه ها و سیر آن در میان صخره ها پیش از فرو غلتدین در دل کوهها, پر از امواج و بر خوردها است و صدایی همانند صدای دریا دارد. اما هنگامی که گدازش برفها حجم آن را چند برابر می سازد, گردابی مهیب می شود که غریو آن تا فاصله های دور به گوش می رسد؛ غالبا قایقها را می بلعید و یا آنها را بر صخره ها می کوبد. سند که در جلگه چنان گسترده و پهناور است در اتک پهنای آن به حدود سیصد گز می رسد و چون وارد کوهها می شود باز هم باریکتر می گردد. چون به نیلاب – شهرکی در پنجا میلی اتک – می رسد می گویند پهنای آن یک سنگ انداز ولی بسیار ژرف و شتابنده است. از نیلاب در میان کوههای برهنه به سوی قره باغ می پیچد و از میان کوههای نمک می گذرد و به رودی ژرف زلال و آرام تبدیل می شود . از اینجا تا دریاب به مانعی بر نمی خورد و کوههی نیز راه بر آن نمی بندند. اکنون مسیر جنوبی را می پیماید . در جلگه چند نهر می شود که دوباره یکجا و باز منشعب می گردد؛ ولی ناگهان همه را در یک رود می یابیم. دز نزدیکی اوچ , پنجرود که از یکجا شدن رود های پنجاب تشکیل می گردد- به آن می پیوندند. این رود با وجود بزرگی حجم آبش پیش از پیوستن به سند بمراتب از ان کوچکتر است. رود خانه سپس به جنوب غرب در اُستان سند می رود و انجا از چندین دهانه به خلیچ [فارس] می ریزد. در بخش از مسیر در جنوب کوهها بارها کران خویش را می تراشد و بتدریج مسیرش را عوض می کند و در طغیان سالانه زمین بسترخویش را ا هر سو چندین میل فرو می برد در اینجا از رود خانه هایی که از شرق به سند می پیوند ذکری نخواهد شد؛ زیرا ستوان مکارتنی انها را به تفصیل شرح داده است. در شماری رود هایی که از غرب به سند می پیوندند ع باید پیشتر اباسین را نام برد. دیگر رود کاشغر است که از پشتی خور- قلۀ بلوت تاغ – سرچشمه می گیرد و سر چشمه امو نیز از انجاست. رود کاشغر از جانب مقابل قله سر چشمه می گیردو سلسله بلوت تاغ که بر جانب راست آن تا هندوکش امتداد دارد آن را از آمو جدا می کند و برجانب چپ ان سر زمین کاشغر است که رود نامش را زا آن گرفته است. پس از گذشتن از هندوکش , بر امدگی آن کوه بر جانب راست رود خانه است که مکرر از آن یاد شد. بر جانب چپ کوههای بسیار بلند- ولی بدون برف دایمی- موازی با ان بر آمدگی است. سپس این رود از یک ناحیۀ کوهستانی میان سلسله کوهها می گذرد و با طغیان حیرت آوری به وادی رود کابل سرازیر می گردد. من برای تأیید کابرد پیشین , این نام را به رود خانه ای دادم که از یکجا شدن چند رود در شرق کابل به وجود می آید. دو رود مهم از هندوکش به راه غُوربند و پنجشیر می آیند و نامهایشان را هم از ان دو ناحیه می گیرند. این دو رود در شمال کابل یکجا شده مسیر جنوب- شرقی را می پیمایند تا به باریک آب می رسند. رودی کوچکتر از آنها از غرب غزنی می آید و در شرق کابل با رودی که از کوه بابا- از پارو پامیز می آید ع یکجا می شود. این رود بتنهایی از کابل می گذرد و می توان گفت نام خود را رود اصلی می دهد. همۀ رود هایی که یاد کردم در باریک آب یکجا شده رود کابل را تشکیل می دهند که بسرعت به سوی شرق روان می شود و با جویبار هایی که از هر طرف از کوهها در آن سرازیر می شوند, وسعت می یابد. در کامه نزدیک جلال آباد- رود کاشغر به آن می ریزد . سپس به جانب شرق روان می شود و در دل شاخه های کوچکتر هندوکش می شکند و گردایهای تُند متعددی را تشکیل می دهد . پس از رود به جلگه پشاور با ان طغیان رود کابل کاهش می یابد بازهم تُند است. در اینجا به چند شاخه منشعب می گردد. که پس از پیوستن با رود خانه ای که خود متشکل از دو رود است- که از وادی پنجوکورا و سوات می آیند – دوباره یکجا می شود و پس از یکجا شدن تمام آبهایش کمی بالاتر از اتک به رود سند داخل می شود. رود کابل خیلی کوچکتر از سند است و در فصول خشک از چندین موضع ان می توان گذشت ؛ حتی شاه شجاع و سپاهش در پایان زمستان 1809 م از سند هم گذشتند؛ ولی هواداران شاه شجاع ان را معجزه دانشتند و من نشنیدم که دیگری از سند- از سرچشمۀ آن درکوهها تا دریا – گذشته باشد. پایین تر از اتک نهر تو و دیگر نهر ها به سند می ریزد که نمی توان نام رود بر انها نهاد تا اینکه به جنوب عیسی خیل می رسد. در اینجا کورم که از نزدیک هاریوب در آن سوی کوههای سلیمان سر چشمه می گیرد به آن می پیوندد . و به جانب شرق در یک درۀ ژرف در آن سلسله می دود, تا براخیل که از آنجا بستر رود خانه عریض ولی ژرفای ان کم است. تنها رود خانه ای که در جنوب این نقطه به سند می ریزد گومل است که ان هم به دشواری تا به سند می رسد؛ زیرا بیشتر آب آن در دامان شمالی صرف کشاورزی می گردد و تنها هنگامی که آب آن به وسیلۀ بارندگی افزایش یابد به سند می رسد. گومل از دورپلی در جنوب سیرافزا [ ظاهرا سر روضه ] سر چشمه می گیرد و ظاهرا نخست به جنوب غرب می رود اما بزودی به جنوب می پیچید و مسیرش را تا دومندی ادامه می دهد. در اینجا رودهای مامی و کندر که از مجاورت تیروا سر چشمه می گیرند به آن می پیوندند. گومل از اینجا تا سر ماغه مسیر شرقی را می پیماید . سپس رود ژوب با ان یکجا می شود. ژوب که کوچکتر از گوم است از کوه کوند در شرق بورشور سر چشمه گرفته و داخل ناحیه ای می گردد که به نام خودش [ ژوب] یاد می شود. سپس اندکی به سوی شرق سرماغه , رود گومل کوههای سلیمان را می شکافد؛ از راغزی می گذرد و اراضی قبایل دولت خیل و گنداپور را سیراب می کند . مسیر سابق ان تماما در کوههای نا مسکون است. این رود در همه جا قابل عبور است , مگر آنکه باران آبش را افزایش دهد که بازهم بزودی فرو می نشیند. رودهای مختلف از کوههای واقع در زرکانی دیره بند چودوا وواکوا سر چشمه گرفته همه به دره ها سرازیر می گردند. دو رود اخیر کوههای سلیمان را کاملا شکافته هر دو در غرب آن سلسله یکی به اسپسته و دیگری به منطقۀ موسی خیل روان می شوند و اگر باران آب دو را افزایش دهدع به سند می رسند. هلمند بزرگترین رود که در غرب افغانستان جاری است هلمند یا اتی ماندر است . هلمند از کوه بابا به فاصلۀ بیست یا سی میل در غرب کابل در کنارۀ خاوری پاروپامیز سر چشمه می گیرد. حدود دویست میل در داخل همان کوهها روان است. سپس به جلگه های کشاورزی درانیان انتشار می یابد؛ اما تمام ان اراضی را سیراب نمی کند و داخل بیابان می شود و سر انجام به دریاچۀ سیستان می ریزد . کرانه های هلمند و زمینهای دو جانبش به فاصل نیم تایک میل سیراب و حاصل خیز و در بسیاری بخشها دارای کشاورزی خوب است. تمام طول مسیر هلمند در حدود چهار صد میل است و با آن در تمام فصول سال قابل عبور است, یک رود مهم و قابل توجه است. حتی در فصل خشک هم عمف ان در مواضغی که از کوه دور می شود بسیار زیاد است و با گدازش برفها ژرف و تُند می گردد. یکی از شاخه های هلمند رودی است که از سیاهبند , چهارده میل بالاتر از گرشک پس از پیمودن هشتاد میل با ان یکجا می شود. ارغنداب ارغنداب از محلی در کوههای هزاره به فاصله هشتاد میلی شمال شرق قندهار, و ظاهرا جنوب منبع هلمند, سرچشمه می گیرد. مسیر جنوب غربی هلمند را می پیماید و پس از سیراب کردن اراضی درانیان در چند میلی قندهار ع پایین تز از گرشک به هلمند می پیوندد. ازغنداب در زمستان رودی کوچک است؛ اما با آب شدن برفها پر آب و تُند می گردد و لی پهنای ان هر گز از صدو پنجا گز تجاوز نمی کند. خاش رود خاش رود از ساغر در نود میلی جنوب شرق هرات سر چشمه می گیرد, وپس از پیمودن صدو پنجاه میل در نزدیک خون نشین [یا خان نشین] و گرمسیر به هلمند می پیوندد. خاش رود تُندسیر تر و بزرگتر از ارغنداب است. فراه رود فراه رود از نزدیک همان منبع که پیشتر یاد شدع سر چشمه گرفته و رودی بسیار مهم است. معلوم نیست که دریاچۀ سیستان می رسد یا در شنزارها فرو می رود ولی در هر صورت درازای ان کمتر از دویست میل نیست . ترنک ترنک از نزدیک مُقُر سر چشمه می گیرد. نخست مسیر جنوب- غرب را در امتداد جادۀ قندهار طی می کند؛ سپس به غرب می پیچد و به جنوب قندهار می رسد و در بیست و پنج میلی غرب شهر قندهار به ارغنداب می پیوندد. ترنک عموما در جلگه روان است و سرعت بسیاری ندارد. رود ارغستان در جنوب قندهار به ان می پیوندد. رود ارغستان از نزدیک کافرچاه سرچشمه گرفته ناحیۀ ارغستان را آبیاری می کند. جریانی سیل آسا دارد, اما ژرفای ان بیش از دو- سه روز دوام نمی کند و بسترش بیشتر ماههای سال خشک است. پایین تر نهر کوچک شوراندام و دوری در کنار رباط به آن می پیوندند. با وجود یکجا شدن این سر شاخه ها بازهم آب ترنک – به سبب خشکی ناحیه و نیاز کشاورزان به آب اندک است و پس از طی دویست میل همچون جویبار کوچک به ارغنداب می ریزد. لورا لورا از توبه در کوه کوند سر چشمه گرفته از طریق بُورشُور به پشین روان می شود. در اینجا آب رود سُرخاب بر خاسته از همان منبع- که از مصرف کشاورزی باقی می ماند به لورا می ریزد سپس از درل کوچکش در کوههای اسپین تیژه گذشته و در شورابک به دو شاخه تقسیم می شود . این دو شاخه در غرب شورابک دوباره یکجا می شوند و آب هر دو در مجاورت چغی در گرمسیر تمام می شود . لورا دویست میل طول دارد و پهنای ان هم قابل توجه است؛اما ژرفای ان بیش از یک هفته دوام نمی کند کرانه های ان در پشین چنان بلند است که آبیاری را نامسیر می سازد اما در شورابک پایین تر است و همه آب مورد نیاز کشاورزی را تامین می کند. هریرود رودی که در روزگار باستان اورکوس نام داشت, به دشواری می توان ان را ر افغانستان قابل استفاده شمرد. این رود از اوبه در کوههای پارو پامیز سر چشمه گرفته و از هرات می گذرد. به فاصلۀ کوتاهی به جانب غرب در میان خراسان افغانستان و خراسان ایران روان است. سپس مسیر شمالی را می پیماید و در بیابان سمت چپ امو داخل می شود . پیش از این می گفتند به دریای خزر می رسد اما تصور می کنم اکنون در بیابان خشک پایان می پذیرد. در میان مرو و مشهد امتداد می یابد و از مسیر بعدی آن اطلاعی ندارم. در گذشته هریرود خوانده می شد ولی اکنون افغانان و ایرانیان ان را پل مالان و ازبکان تجن می خوانند. رودهای دیگری به زبزرگی رود های یاد شده در افغانستان موجود است که نیازی به شرح آنها ندیدم؛ زیرا اهمیت هر یک با پیوستن به رود بزرگترآشکا رمی شود. بنابر این تنها نام رودهایی باقی می ماند که تنها دریاچۀ افغانستان را که من شنیده ام – تشکیل می دهند: پلتی , جلگه و نهر دیگری که از کوههای سلیمان- شمال سیرافزا- سرچشمه گرفته به سوی غرب روان می شوند, تا به دریاچه ای در جنوب- غربی غزنی در حدود دو منزلی جنوب غرب می بولاق [ یا می بولاک ] می ریزند. سلطان محمود[ غزنوی ] برابر یکی از این رودها سدی ساخته بود که آب مورد نیاز غزنی و پیرامون ان را فراهم می کرد. این سد توسط یکی از شاهان افغان- پیش از انکه شاهنشاهی غزنوی را براندازد- ویران گردید. در کنار دیگر رودها رودی است که از نزدیک گواشته سرچشمه گرفته و از جنوب به دریاچه می ریزد. از یک جا شدن همۀ این رودها قطعۀ آبی به وجود می آید که در فصول خُشک , سه چهار میل قطر دارد . چون سیل آید قطر آن دو چندان می گردد. آب این دریاچه شور است؛ زیرا برخی رودهای نمکین به آن می ریزد . این دریاچه را « آب ایستاده » می خوانند. 4 تقسیمات طبیعی و سیاسی جلگۀ رود سند از دریا تا سونگر داخل در [ولایت ] سند است . از جمله , بخشی که از دریا تا شکاپور امتداد دارد مأوای سندیان است و یکی از شاهزادگان بومی تابع کابل بر آن حکومت می کند . این ناحیه را انگلستان اکنون عموما سند می نامند اما مناستر است که سیند سُفلی بگوییم و از شکارپور تا سونگر را می توان سند علیا خواند. در بخش غرب رود سن عمدتا بلوچان ساکنند و جُز بخش کوچکی در شمال شکارپور مستقیما تحت ادارۀ حکومت کابل است. بالاتر از سونگر تا شاخه های شرقی سلسله کوه سلیمان دامان قرار دارد, که کوههای جنوب سلسلۀ نمک با دره ها و میدانهای واقع در انها نیز در ان داخل است. جلگۀ متصل ساحل راست رود سند و شمال سونگر نیز مأوای بلوچان است و گاهی از دامان جدا پنداشته شده و به نام بلوچی با هندوستانی مکل واد خوانده می شود و تنها دامنه های کوهها را دامان می خوانند. بخش جنوبی دامان مسکن قبیلۀ استوریانی و شمالی مسکن قبایل بابر ع میاخیل , گندا پور , دولت خیل و مّروّت است که همه افغانند. در شمال این منطقه تقریبا ددر امتداد مرز دامان نیز قبایل افغان , از جمله عیسی خیل اند که در خوست دُور و بّنُو سکونت دارند . در همین امتداد سلسلۀ سلیمان قابیل زمری , شیرانی , وزیری و جدران هم زندگی می کنند. قبایل جاجی و تُوری در یک درۀ عمیق که ظاهرا رود کورم آن را از سلسلۀ سلیمانی جدا کرده است , زندگی می کنند. در میان سلسله کوه نمک و سلسلۀ 34 کوهها و دره هایی است که قبایل بنگش و ختک در انها ساکنند. منطقۀ قوم اخیر تا جنوب سلسلۀ نمک امتداد یافته حتی در ناحیۀ مکد از سند هم می گذرد. در شمال سلسلۀ 34 جلگۀ پهناور و حاصلخیز پشاور واقع شده که حد شرقی ان رودِ سند است قوم ختک در بخش جنوب- شرقی جلگه مأوا دارند. بخش شمالی از ان یوسفزیان است که در کوهها نیز مأوا دارند. و پش از این با نامهای بونیر, سوات و پنجکورا از ان مناطق یاد کرده ام . برخی از اقوام یوسفزیان تا شرق رود سند هم موجودند . بقیه جلگۀ پشاور متعلف به قبایل معینی است که با نام عمومی قبایل پشاوری از انان یاد می شود. جلگه پشاور از جانب غرب به کوههایی محدود است که از هندوکش تا سفید کوه امتداد دارد. بخش جنوبی این کوهها که ناهموار و برهنه است به قبایل مُومند ( مُهمند بالا تعلق دارد بخش جنوبی پوشیده از درختان کاج و متعلق به قبیلۀ اُتمان خیل است . در غرب این کوهها درۀ پهناور باجُور واقع شده که تا پنجکورا امتداد دارد و در غرب تا بر امدگی جنوبی هندوکش بالا می رود . درۀ کابل در غرب جلگۀ پشاور است و بخش شرقی آن اندکی از پشاور بلند تر است , اما بلندی بخش غربی آن برابر با سر زمینهای غرب سلسله کوه سلیمان است. سر زمینهی ساحل چپ رود خانه, در ارتباط با هندوکش شرح داده شدو در ساحل راست , نخست منطقۀ قبایل خیبری و پیشتر به جانب غرب میدان جلال آباد است. در غرب جلال آباد, گندمک و جگدلک واقع شده که با تمام منطقۀ مرتفع از جلگۀ میدان کابل تا کوههای خیبریان امتداد دارد؛ از جنوب به سفید کوه و از شمال به درۀ رود مرتفع محدود است. که ننگرهار خوانده می شود. کوهستان کابل پیشتر گزارش یافت . در جنوب آن جلگل کابل است که سر سبزی ان را هر کس دیده ستوده است . کوههای پارو پامیز در غرب, بخشی از کوهستان در شمال و درۀ رود کابل و کوههای ننگرهار و لوگر به سلسلۀ سلیمان پیوسته است, در شرق ان قرار دارد. در جنوب به دره ای طولانی باز می شود که تا غزنی بالا می رود و بیشتر مأوای قبیلۀ وردک افغان است. در غرب این دره ع کوههای پاروپامیز و در شرق شاخه های مختلف کوههای سلیمان است با دره هایی که مهمترین آنها لوگر اسپیگه خوروان و زورمل می باشند. دو درۀ نخست تا رود غزنی فرود می آیند ؛ ولی آب زورمل به آب ایستاده می ریزد. همۀ رود های غرب مامی , شمال گواشته, جنوبی غزنی و شرق طول البلد مُقُر نیز به همان دریاچه می ریزند. چنان که منطقۀ ان محدوده در بلند ترین سطح حوزه ای بدون کوه ولی نسبتا حاصلخیز تشکیل می دهد. این تقسیملات طبیعی عمدتا مشتمل بر بخشهای کوچکی است که از جنوب آغاز شده و عبارتند از گواشته , میبلاق , شلگر , غزنی ونانی . در میان حوزۀ آب ایستاده و ناحیۀ غرب طول البلد مُقُر مرز میعنی نیست و حوزه می تواند بیشتر به جانب غرب گسترش یابد. این منطقه در محدودل کوههای پاروپامیز و کوههای خواجه عمران واقع شده است و می توان ان را ره دره های ارغستان و تّرنّک و سطح مرتفع میان دو رود خانه تقسیم کرد. درۀ نخستین نه فراخ است و نه حاصلخیز و به سوی غرب سرازیر می گردد. در این دره دُرانیان مأوا دارند و دهانۀ آن تا مجاورت قندهار امتداد می یابد. در جنوب شرق آن تا شوربک چراگاه کوهستانی است . ناحیۀ میان ارغستان و ترنک عبارت است از کوهستانهای مُقُر و ترکانی و زمینهای واقع در میان آنها. سراسیبی درۀ تّرنُگ از مُقُر تا کلات غلجایی عموما به سمت جنوب غرب است. و همچنان از کوههای پاروپامیز بهس وی رود خانه و از سطح مرتفعی که پیشتر یاد شد به طرف قلعۀ عبدالرحمن سراشیبی تدریجی دارد. لی سراشیهای- به جز شمالی ترین نقطۀ این ناحیۀ طبیعی- چنان معتدل است که می توان آن را میدان مواج خواند که تپه ها و کوهها در آن پراکنده اند. ناحیه نامزروع نیست. برخی جاها کشاورزی خوبی هم دارد؛ اما به صورت عموم خشک است و به همین دلیل زمینها بدون استفاده مانده است. ناحیه بدون درخت و در نواحی بایر دارای بوته هایی است که مناسب سوخت و علوفل شتران است . این بوته ها هم مانند هند گسترده نیست , بلکه پراکنده است. پهنای این دره در حدود شصت میل و طول ناحیه ای که شرح دادم اندکی بیش از این است. در این ناحیه غلزیان زندگی می کنند. ارغنداب از کوهها تا کلات غلجایی امتداد یافته است . در میان این رود و رود هلمند ناحیۀ کوهستانی است که از شمال به کوههای پاروپامیز پیوسته است و در جنوب به نزدیک عرض البلد قندهار می رسد. بخش جنوبی این ناحیه بی حاصل است . بخشهای دیگر مشتمل بر خاکریز , لام و جز انها در میان کوهها صحرا های حاصلخیز دارد که دارای درختان بادام و درختان دیگر است. ناحیه پیرامون قندهار حاصلخیز است و زراعت خوبی دارد. نواحی جنوبی ضعیفتر و هر چه به سوی غرب می رویم کم حاصل خیز است و ناحیۀ گرمسیر را تشکیل می دهد. که از شرق و غرب محدود به بیابان و سیستان در جنوب ان است. در شمال در پایین گرشک و امتداد رود هلمند منطقۀ دُرانیان است. این ناحیه و نواحی پیراون گرشک در نزدیک هلمند حاصلخیز و اندکی دورتر شنزار است, ولی بیابان نیست. پیشتر بر کرانۀ راست رود, ناحیۀ حاصلخیز زمینداوُر واقع شده که کوههای پاروپامیز در شمال ان است و چند کوهی که به ان سلسله پیوسته است در محدودۀ زمینداور قرار دارد. این ناحیۀ سر سبز چهل تا پنجا میل به جانب غرب هلمند گسترش یافته است. در شمال – غرب زمینداور در پای سلسل که پاروپامیز , سیاهبند قرار دارد. این ناحیه طبیعتا حاصل خیز و شاداب است. اما کشاورزی آن اندک و بیشتر چراگاه است. در جنوب غرب سیاهبند و شرق فراه هر چه از کوهها دورتر می شویم منطقۀ خشکتر می گردد تا بیابان پایان می یابد. فراه شهرکی مهم و نواحی ان اندکی حاصلخیز است. فراه و چند ناحیۀ پیرامون ان به صورت جزایر حاصل خیز در بیابانی بی حاصل واقع شده اند. اما ظاهرا این زمین به صورت طبیعی نامزروع نیست بلکه هر کجا آب است حاصل می دهد. به فاصلۀ بیست میل در شمال فراه کوههایی را می بینیم که از سلسلۀ پاروپامیز به سوی جراسان ایران امتداد دارند. میدان حاصلخیز سبزوار یا اسفزار در میان این کوهها واقع شده و کوههای اطراف آن پوشیده از جنگل است. پیش از رسیدن ه هرات, به ناحیۀ کوهستانی دیگر بر می خوریم که در یک جلگۀ پهناور واقع شده و پیرامونش را کوههای بلند گرفته اند و بخشهای مختلف ان از حیث حاصل خیزی متفاوت است. در تمام نواحی کلات غلجایی تا هرات- به جز سیاهبند و سبزوار- دُرانیان زندگی می کنند که در میان قبایل افغان بزرگترین قبیله را تشکیل می دهند.سراشیبی این ناحیه عموما به سوی جنوب است . قندهار و نواحی غرب ان پایین تر از نواحی غرب سلسلۀ سلمیان است که پیشتر گزارش یافت. با ان هم بلندتر از مناطق واقع در شرق آن کوههاست . زُرمُل در مجاورت غزنی واقع ودر جنوب با شاخه ای از کوه سلیمان از سیرافزا جدا شده است. سیراافزا [ یا سر روصه ] اورگون ووانه طبقه به طبقه به سوی گومل فرود می آیند؛ که مرز جنوبی انها تست؛ و هنگامی که از کوههای سلیمان به جانب غرب به سوی مسیر علیا همان رود خانه سرازیر می شوند, رود گومل حد غربی انها را تشکیل می دهدو شاخه های کوه سلیمان ان نواحی را از هم جدا کرده اند و هر یک به صورت جلگه ای کوچک در میان کوههای پوشیده از جنگلهای کاج است . نواحی یاد شده مرتفع و سرد است ؛ ولی تمام این شرایط در جنوب کمتر از شمال دیده می شود. سیر افزا [سر روضه] به قبیل خروتی – یکی از قبایل غزلی – تعلق دارد؛ همچنان که یخش جنوبی جلگه اروگون به نام سروبه متعلق به انان است. اورگون به قبیلل افغانی فارسیوان فُرمِلی متعلق است . وانه به قبیله افغانی دمتانی تعلق دارد. در غرب ان در پشت سلسله ای از کوهها, منطقۀ کوهستانی ماهی واقع شده که در شرق به سوی گومل سراشیبی دارد. مامی در غرب با شاخه ای که به غرب سیرافزا می رود از آب ایستاده جدا شده است. در کوههای جنوب مامی دره های اوزده وجُز انها و جلگه های دوچینه ترک غوز وجُز آنها واقعند که سراشیبی همه شرقا به سوی گومل است . در غرب اینها سطح مرتفعی است که سراشیبی ان به سوی غرب بوده و از شمال- غرب بر کوههای خواجه عمران استوار است ؛ و نواحی کافرچاه صالح یسون, سیونه داگ و توبه در آن واقع شده است. درۀ بورشور از این سطح مرتفع به جانب پشین فرود می آید و در جنوب توبه قرار می گیرد. پشین تر ولی مرتفع تر از قندهار و جلگه ای است نه چندان بارور. درۀ حاصل خیز بورشور با رود لُورا آبیاری می شود. شال در جنوب پشین واقغ و با سلسلۀ توکتو از ن جدا شده است . از پشین بلند تر و از مستونگ پایین تر و جلگه ای است که در غرب ان در پایین سطح مرتفع کلات قرار گرفته است . شال و پشین گرچه اولی عُمدتا افغان نشین است – به شاهزادۀ بلوچ کلات تعلق دارند. هر دو حاصلخیزند ولی از شال زمین به اهتسکی به سوی خورلوکی بالا می رود و خشک می شود و هر چه به کوه نزدیک می شود نامزروع تر می گردد و هر چند ان سلسله کوه ارتفاع بسیاری ندارند, ولی بسیار بلندتر از سیوستان – در جنوب- است ناحیۀ بایر میان خورلوکی و شال دشت بی دوله ( یعنی دشت بینواین) خوانده می شود. به سوی شرق آن – شرق شال هم هست – کوههایی است که تصور می کنم امتداد خورلوکی باشد که با تسوپر و چیری , تاکوند کشیده شده است. سلسلۀ های مختلف شرق این کوهها را شرح داده ام که امتداد شرقی انها به سوی سلسلۀ سلیمان است و جنوبی ترین سلسلۀ مرز جنوبی افغانستان را تشکیل می دهد. در میان این سلسله و یک سلسلۀ دیگر درۀ زاوره و میدان تل و چوتیالی قرار دارد که هر دو موضع اخیر در جلگۀ پهناوری واقع شده اند, که خاکی سخت- چون زمینهای سند – دارد. زاوره از تل – چوتیالی بسیار تنگ تر است ولی هر دو حاصل خیزندو افغانان اسپین ترنی [ یعنی ترین سپید] در آن زندگی می کنند که قبیله ای از افغانان پشین اند. بوری در شمال این ناحیه که به کوهها از ان جدا شده جلگه ای است وسیعتر , شاداب و حاصل خیز. کوههای دیگری که برخی ظاهرا ادامۀ توکتو است , بوری را در شمال محدود و آن را از نواحی پایین تر و کم حاصل تر جدا می سازد. ژوب در شمال این ناحیه واقع شده و نامش را از رودی که سیرابش می کند گرفته است. سر زمین متنوعی است ولی کشاورزی ان ضعیف است . بخشهایی کوهستانی و بخشهایی جلگه است . زمینهای بستر رود خانه پوشیده از درختان گز و بوته هاست. درۀ خیسور در شمال – غرب ژوب در شمال – شرق به درۀ گومل باز می شود و در شرق نواحی کوهستانی, زیر سلسل کوه سلیمان قرار گرفته که شمالی ترین نقطۀ آن متعلق به هریپال بخشی از قبیلۀ شیرانی- است. در جنوب ان بخشی از بابریان و سپس کاکریان اند که در برخی جایها با بلوچان در آمیخته اند. تصور می کنم ارتفاع بوری و تل- چوتیالی با ارتفاع قندهار برابر است . از بوری به سوی شمال تا حدود ژوب رو به بلندی است پس از ان به سوی گومل سراشیب است . درۀ تنگ گومل هر چند در دل کوهها فرو رفته ولی از جلگۀ سند و شاید هم از قندهار بلند تر است. بخشهای شرقی و غربی نزدیک کوه از بخشهای مرکزی بلند ترند؛ ولی ارتفاع بیشتر آن به جانب غرب است.
5 آب و هوا و بارندگی چون رگبار های گاه و بیگاه که در طول سال در انگلستان فرو می ریزد, در بسیار از کشور های آسیایی ناشناخته است, باید فصل و مقدار بارانهای فصلی نخستین موضوع ویژه در مطالعۀ آب و هوای این کشور ها باشد . مونسون ها همین بارانها دامداری را سازمان داده و در چندین کشور آب و هوا وتوالی فصلها به پیمانۀ بسیاری به ان وابسته است. بارانی ترین فصل سال همان است که در هند « مونسون = موسم , باران موسمی ) جنوب غرب» خوانند و از افریقا تا شبه جزیرۀ مالا ادامه دارد و کشور های واقع در عرض البلد میعنی چهار ماه در سال زیر این بارانهای مونسونی قرار می گیرند. در جنوب هند این مونسون در اوایل ژوئن آغاز می شود؛ اما هر چه به سوی شمال برویم آغاز ان دیر تر است. فرا رسیدن مونسون را ابرهای سیاهی که از دریا هند بر می خیزند, اعلام می کنند . این ابرها به سوی شمال- شرق وانند و با رسیدن به خشکی بر ضخامتشان افزوده می شود. پس از چند روز تهدید, آسمان , شامگاه سیمایی هراس انگیز می یابد. و مونسون عموما شبانه می آید. تصور این مونسون تندرآسا و توفنده برای کسی که در اقلیمی معتدل زندگی می کند , دشوار است . مونسون عموما با وزش بادهای توفنده اغاز می شود که بارانی سیل آسا را به دنبال دارد. صاعقه ساعتها بدون وقفه دیده می شود گاه آسمان را روشن می کند. و ابرها را در افق نمایان ساخته و گاه کوههای دور دست را آشکار می نماید و دوباره همه چیز در تاریکی فرو می رود. باز روشن می شود و همه چیز مانند روز روشن نظر آشکار می گردد. در رتمام این کدت رعد بدون وقفه از فواصل می غُرد و تنها لحظاتی ارام می شود که رعد و برق ناگهانی در نزدیک به غرش و درخشش در آید که چنان مهیب و هراس انگیز است که دلهای بسیار سخت را نیز می لرزاند. سرانجام رعد آرام می شود و صدایی جز ریزش مداوم باران و آب فزاینده و تند جویباران به گوش نمی رسد. منظرۀ فردا غم انگیز است. ریزش باران هنوز سیل آسا ست ؛ چنان که زمینهای سیاه شده را به دشواری می توان دید. رودها پر آب و گِل آلود شده اند و ار پرچینها و کلبه های حصیری ال خس و خاشاک مانده از فصل خشک مزارع هر چه بر سر راهشان بوده روفته اند. سر انجام پس از چند روز این وضع به پایان می رسد . آسمان صاف و چهرۀ طبیعت دگر گون و دلپذیر می گردد . پیش از وقوع باران زمینها خشک بود و حز بر بستر رود ها کمتر گیاهی دید می شد. یک لکه ابر هم بر آمسان نبود. هوا گرد الود بود. اشیاء را از فاصلۀ دورتر نمی شد دید. حتی قرص خورشید هم تا به ارتفاع بسیاری نرسیده بود خیره به نظر می رسید. باد گفتی لهیبی بود که از تنور می آمد و آهن چوب و همه چیز سخت را حتی در سایه- داغ می ساخت. اندکی پیش از وقوع مونسون این باد جایش را به سکوتی سنگین و خفه کننده داده بود. با فرو نشستن خشم مونسون سراسر زمین را بی درنگ سبزه های پر پشت می پوشاند . رود ها پُرو آرامند. هوا صاف و خوشگوار است و ابرها آسمان را آرایش و تنوع می بخشند. تأثیر این دگر گونی را بر همۀ جانداران می توان دید. این وضع را در مقایسه با اروپا می توان به بهاری تازه و درخشنان همانند ساخته که پس از زمستانی سخت فرا می رسد. از این تاریخ باران یک ماه به وقفه ها می بارد. سپس دوباره سیل آسا و خشن می گرددو در ژوئیه باران به اوج می رسد: در ما سوم اندکی کاهش می پذیرد ولی هنوز سنگی است. در سپتامبر سبُک می شود و غالبا دیر دیر می آید تا آخرین ماه که در میان تندر و توفان- چنان که امده بود- رخت بر می بندد. مونسون در بخش اعطم هند چنین است, هر چند در نواحی مختلف تفاوتهایی دارد بیشترین تفاوتها در تاریخ آغاز و مقدار است که هر چه از دریا دور می شود مقدار باران کمتر استو در سر زمینهای مورد بحث ما , مونسون- در مقایسه با هند با خشونت بسیار کمتری احساس می شود؛ و در فاصله ای نه بسیار دور از دریا پایان می پذیرد؛ چنان که در قندهار اثری از آن دیده نمی شود. هر چند استثنای قابل توجهی از این مورد در شمال- شرق افغانستان مشاهده می شود که باو وجود دوری از دریا- در مقایسه با قندها- مونسون دارد, و خارق العاده این است که ان را از شرق می گیرد . دلیل این ناهمگونیها را می توان چنین بررسی کرد. در این منطقه می توان مشاهده کرد که ابرها از بخار دریا هند تشکیل گردیده و به وسیلۀ باد جنوی – غربی بر فراز زمین رانده می شوند. بیشتر اراضی سلطنت کابل پناه باد افریقا و عربستان است و مقداری اندکی از بخار تولید شده در باریکل دریای مجاور را که در میان ان و عربستان واقغ شده می گیرد که ان هم در مجاورت ساحل تهی می گردد. هند در شرق آن سوی پنها باد افریقا واقع شده و مونسون بدون هیچ مانعی در ان گسترش می یابد و طبیعتا دز نزدیکی دریا که ذخایرش را از آن می گیرد بسیار شدید تر است؛ و پس از پیمودن مقداری از اراضی ع سست و تهی می شود. به این دلیل مقدار باران در سر زمینهای مختلف, بر حس فاصله شان از دریا ع کم یا زیاد است؛ بجز نواحی نزدیک کوههای بلند که جلو ابرها را گرفته مقدار بسیاری باران برای نواحی مجاور ذخیره می کنند مقداری که در صورت نبودن کوهها خیلی کمتر از ان نصیب ان نواحی می گردید. مانعی که کوهها در برابر ابرها و بادها می گذارند تأثیر دیگری هم دارد. که کم اهمیت نیست. مونسون جنوب- غربی بر فراز دریا, در جهت طبیعی می وزد؛ و هر چند ممکن است با رسیدن بر فراز زمین اندکی تغییر یابد ولی می توان گفت که بر فارز هند همان مسیر شمال- شرقی را می پیمایند؛ تا آنکه در بخشهای غربی و مرکزی شبه جزیره تهی می شوند. استانهای شمال- شرق مونسون را کیفیت دیگری می پذیرند: بادی که بارانها را به این بخش قاره می اورد در اصل از جانب جنوب- غرب می وزد- از فراز خلیج بنگال تا کوههای همالیا و بادهایی که از جنوب به ان می پیوندند مسیر شان را کند ساخته و آنها را در جهت مسیر خود یعنی شمال- غرب می کشانند. به این دلیل باد مؤثری که در جنوب- غرب همالیا موجود است, از سمت جنوب- شرقی می آید واُستان ما- بنگال- بارانهایش از از همین بخش می گیرد. اما هنگامی که باد چندان به سوی شمال- غرب می رود که به هندوکش می رسد که مانع پیشرفت آن در مسیر موجود می شود؛ یا اقلا بخشی از ابرها را نگه می دارد. تأثیر کوهها در نگه داشتن ابرهایی که بر دوش این بادند در نواحی مختلف متفاوت است. نزدیک دریا که ابرها هنوز بسیار ابنوه ومتراکمند, بخشی در کوهها و اراضی ان منطقه فرود می آید. و برخی به سوی شمال- غرب می رود؛ اما بخشی راه نخستین تپه ها را می گیرد و بارانهای تبت را تشکیل می دهد. در عرض البلد کشمیر که کوهها به حد قابل توجهی تهی می گردند, این بخش آخر اندکی مشاهده شده است. پهلوی جنوبی و اراضی جنوبی تر آّیاری شده و مقداری از ابرها تا افغانستان پیش می روند؛ اما پاره ای هم بر فارز کوهها می روند با به درۀ کشمیر می رسند. ابرهایی که به افغانستان می رسند, در راه از باران تهی می شود و در افغانستان سُست و اندک است؛ چندان که کوهها را آب می دهد و به صحراها نمی رسد. مشاهدات بالا حقایق آتی را روشن می سازد یا حد اقل با آن ارتباط می گیرد: مونسون جنوب- غرب در ماه مِه از مالابار آغاز می شودو در انجا بسیار وحشی و خروشنده است. پس به نرمش می گراید و در میسور بسیار معتدل می گردد . ساحل کروماندل – در غرب که سر زمینی کوهستانی دارد, کاملا بدون مونسون است. پیشتر به سوی شمال, مونسون دراوایل ژوئن آغاز می گردد و به حد معتنابهی از خروشندگی آن جز مجاور دریا و کوهستانی- کاسته می شود. در دهلی مونسون در پایان ژوئن اغاز می شود و بارندکی بشدت کلکته یا بمبئی نیست در شمال پنجاب نزدیک کوهها بارندکی بیش از دهلی است؛ اما در جنوب پنجاب که فاصله اش با کوه و دریا برابر است , بسیار کم می بارد. سرزمینهای زیر کوههای کشمیر و زیر هندوکش ( پوخلی بُنیر و سوات همه سهمشان را از باران می گیرند؛ اما بارندگی با پیشروی به سوی غرب کاهش یافته در سوات به یک ماه ابر رگبارهای گاه به گاه می رسد. در همان ماه ( اواخر ژوئیه و اوایل اوت) مونسون در برخی ابرها در پشاور شاهر می شود و در انجا و سرزمینهای بنگش و ختک رگبارهایی صورت می گیرد. در درۀ رود کابل باز هم کمتر احساس می شود و از لغمان فراتر نمی رود. اما در باجور و پنجکورا- زیر بر آمدگی جنوبی در بخش از منطقۀ کافر که بر فراز ان بر آمدگی واقع است – و در تیرا که در زاویۀ متشکل از تخت سلیمان و شاخۀ شرقی آن سلسله قرار دارد, مونسون جنوب غربی سنگین است و بارانهای اساسی سال را تشکیل می دهد. در این فصل در منطقه جاجی و تُوری هم بارندگی هست که به احتمال توسط گردبادها از شمال می آید ولی نمی دانم که عامل بارندگیهای بنو و نواحی مجاور هم همین است یا به مونسون منظم جنوب- غرب ارتباط دارد. مونسون منظم تا به اقصای مکران می رسد که مرزبندی دقیق آن در شمال- غرب آسان نیست ؛ اما گزارش از وقوع مونسون در خط شمال سطح مرتفع کلات و بخشهای شمالی شورابک پشین و ژوپ تا سرچشمۀ کُورّم نداریم؛ هر چند که در مناطق جنوب شرق این خط به مقادیر متفاوت مونسون می ریزد. بر فراز سند سُفلی ابرها به موانع کمتری بر می خوردند اما باران در سندعُلیا و در دامان بیشتر می بارد, که هر چند سنگین نیست , ولی بارانهای عمدۀ سال را تشکیل می دهد. کوهها در نواحی ساحلی لوس و مکران ابرها را نگه می دارند و مونسونشان همانند هند است. در سیوستان مونسون احتمالا ماندد سند علیا و دامان است. بوری تنها یک ماه ابر و رگبارهای پراکنده دارد. در ژوب کمتر خواهد بود و در دیگر مناطق داخل این خط با پیشروی به سوی شمال , تنها رگبارهای پراکنده رُخ می دهد. بارانهای زمستانی : دوم , بارندگیهای زمستانی است که با توجه به دمای منطقه به صورت برف یا باران می آید . این بارندگیها در تمام مناطق غرب رود سند تا هلس پونت [ کروماندل] گسترده است و برای دامداری از مونسون جنوب غربی اهمیت بیشتری دارد؛ مگر در آن نواحی که پیشتر مشخص شده است. این فصل ( زمستان) – جز نواحی داخل هند- پر باران ترین ترین فصل در نواحی مورد بحث کنونی ماست . باران زمستانی در هند هم می شود و گرچه تا حدی برای کشاورزی مهم است, نمی توان همیشه به آن متکی بود . برف زمستان برای کشاورزی اهمیت بیشتری دارد؛ ولی باران زمستانی در مقایسه با باران بهاری , دارای اهمیت کمتری است. اندک باران بهاری هم اگر به وقت ببارد مناسب است. بارانهای بهاری, در اوقات مختلف, در یک دورۀ معین- دو هفته تا یک ماه- می بارد و مناطق افغانستان , ترکستان و همه سرزمنیهایی را که ذکر خواهم کرد, در بر می گیرد. در همین فصل در بسیاری از نقاط هند نیز رگبارهای گاه و گاه می بارد. و رسیدن بادهای گرم را به تاخیر می اندازد. در همۀ نواحی دیگر بارانهای بهاری برای زراعت بسیار مهم است؛ زیرا همزمان با سرزدن نباتات مهم اغاز می شود می گویند بارانهای زمستانی و بهاری هر دو از جانب غرب می آیند . اقلیم افغانستان در نواحی مختلف کاملا متفاوت است این اختلاف گاه نتیجۀ اختلاف عرض البلد و گاه بر اثر تفاوت ارتفاع سطح مناطق است . جهت وزش باد هم در این موضوع بی تأثیر نیست. برخی از بادها از روی کوههای پر برف و برخی از بیابانهای گرم می آیند . گاهی بادها برخی از مناطق را از هوای خوش مرطوب مناطق دیگر برخوردار می سازند برخی مناطق هم چنان در میان کوهها محصور گردیده اند که باد به انها راهی ندارد. از گزارش هوای پشاور آغاز می کنم که بیش از هر بخش دیگر مربوطات افغان در طول اقامت با آن آشنا شده ام و با این گزارش معیاری به دست خواهد امد که می توان با آن آب و هوای دیگر نواحی را مقایسه کرد. پشاور در یک جلگۀ پست واقع شده است که جز شرق, دیگر جوانب آن را کوهها احاطه کرده اند. در نتیجه هوایش دم کرده است و گرما در آن بسیار شدت می یابد. در تابستان 1809 که تابستانی معتدل بود, در خیمه ای که از وسایل سرد کننده هم استفاده می شد, چندین روز دما سنج بر روی 112 و113 درجۀ [ فارنهایت] – مانند گرمترین نقاط هند- قرار داشت؛ ولی این تابستان به درازای تابستان هند نیست و با یک زمستان خیلی سردتر جبران می شود. در سطور آتی, گزارشی از جریان فصول پشاور می خوانید: هیأت در بیست و سوم فوریۀ 1809 به جلگۀ پشاور رسید. در ان هنگام هوای شبهای سرد. روزها قابل تحمل بود. حتی آفتاب هم در سراسر روز بسیار گرم نبود. تا هشتم مارس بامدادان بر زمینها شبنم نشسته بود . اما در اواسط مارس ساعت هشت بامداد هم گرمای افتاب آزار دهنده می شد . پس از آن هوا گرمتر و تابش آفتاب هم شدیدتر می شد؛ اما رگبارهای گاه به گاه هوا را تازه می ساخت و سایه خنک بود؛ تا نخستین هفتۀ ما مه که از آن پس باد هم گرم می شد. با رسیدن ما گیاهان سبز و تازه از میان گیاهان خشکیدۀ سال گذشته رُسته بودند. برخی از درختان جوانه زده و بسیاری هنوز برهنه بودند. بهار شتابان می رسید. در نخستین هفتۀ مارس درختان هلو و آلو شکوفه کردند. در هفتۀ دوم شکوفه های سیب و به توت باز شدند. پس از پایان مارس همۀ درختان پر از برگ شدند. اوایل آوریل جو خوشه کرده بود و در نخستین هفتۀ ماه مه درو آن اغاز شد. از ان پس گرما فزونی گرفت, غالبا- حتی شبانه بسیار گرم بود؛ تا اوایل ژوئن که باد گرم شمال غرب- در تمام شب- جایش را به چنان هوای خنکی داد که بامدادان سرمایش آزار دهنده ولی در طول روز مطبوع بود. این سرما چندان دوامی نیافت و در بیست و سوم ژوئن که ما از رود سند می گذشتیم گرما به بالاترین درجه رسیده بود. باد گرم و تُند جنوب سراسر شب می وزید. تا واپیسین روزی که در پشاور بودیم باد به سوی شمال- شرق پیچید و سرمای مطبوعی داشت و دانستیم که گرما دو باره شدت خواهد یافت. اواسط ژوئیه باد سردی از شرق و زیدن گرفت و هوایی سرد وابر را به دنبال داشت. در نیمۀ دوم سپتامبر دانستیم که سرما پیوسته سرد و زمستانی است . می گفتنند ماههای بعد – تا فرویه- سردتر و سردتر می شود. سرما در زمستان هم بسیار سخت نیست. هر چند شبانه و بامداد یخ می بندد ولی با نخستین تابش آفتاب آب می شود. برف را یک بار – سالخوردگان- دیده بودند. دوری قرارگاه من دسترسی با یاد داشتهای آقایانی را که از دماسنج استفاده کرده اند, دشوار ساخته است؛ ولی تصور می کنم که بالاترین درجۀ حرارت در پشاور- در سابه – 120 درجۀ [ فارنهایت] د پایین ترین آن 25 درجه بوده باشد. گفتنی است که در 1809 م پشاور زمستان سختی داشت؛ اما فکر می کنم بدون تردید تابستان پشاور بسیار معتدل تر از تابستات هند و زمستانش خیلی سردتر است. ستایشی که من از آب و هوای پشاور- در مقایسه با هند- داشتیم هر گز باب طبع کسانی که به آب و هوای غرب مربوطات افغان عادت دارند نخواهد بود. فریاد کابلیان و قندهاریانی که در رکاب شاه به پشاور امده بودند از گرمای این شهر بلند شده بود و ضرب المثلها, ابیات و مطایباتی که در باب گرمای پشاور نقل می کردند نشان می داد که برایشان نا مطبوع وتوانفرسا است. آب و هوای دیگر نواحی شمال افغانستان به دلیل ارتفاع و موقعیت آنها متفاوت است. مناطق پست, گرم ، نواحی میانه معتدل و ارتفاعات , سرد است ؛ اما به صورت عموم میانگین درجۀ گرما هر گز به گرمای هند نمی رسد؛ همچنان که سرمای ان به سرمای انگلستان نمی رسد. تفاوت درجۀ گرما را می توان از بررسی آب و هوای لغمان- در غرب پشاور- بخوبی دریافت در تمام قلمرو و سلطنت کابل نمی توان جایی را یافت که با همه کوچکی دارای چنین آب و هوای متغیر باشد . اختلاف دما در این منطقه بسیار بیشتر از ناحیه ای است که برای بررسی انتخاب کرده ام. در اوج تابستان که گرمای جلگۀ جلال آباد- پیوسته به ان جلگه – پوشیده با برف همیشگی است. نزدکترین کوههای شمال سرد و کوههای دورتر پوشیده از برفند. سطح مرتفع کابل در غرب لغمان , از هوای خنک و سبزه های تابستانی بهر مند است. این تانوع برای جهانگردانی که از سرزمینهای دارای اقلیم یک نواخت می آیند حیرت انگیز است. بابرشاه در نخستین سفر به شرق کابل دگر گونی ناگهنانی هوا را چنین شرح می دهد: « پیش از ان هر گز مناطق گرمسیر یا کشور هند را ندیده بودم. با گذرگاه ( تنگه) که رسیدم جهانی دیگر دیدم. گیاهان, درختان , پرندگان, دامها و قبایل انسان ها همه نو بودند. و من به حیرت اندر شده بودم» در بازگشت به جنوب منطقۀ بردرانی بنُو مانند پشاور گرم است و عیسی خیل شاید گرمتر. خوست و دُور که بلند تر از بنُو واقع شده اند باید گرمتر باشند. ناحیه مروت متشکل از جلگه ها و کوههاست و در نتیجه هوای یکنواختی ندار. جلگه ها گرمند و لازگی در ژاونویه هم سرد نمی شود. زمستان دامان بسیار معتدل و سردتر از همۀ مناطق هند است. یخبندان بامدادی امری عادت است و در 1809 م دماسنج در بامداد معمولا چند درجه زیر نقطۀ انجماد بود. گرمای تابستانش توانفرسا است . مردم دامان می گفتند چنان هوای بدی را هر گز در هند ندیده اند. شبها اندکی خنکتر است. مردم پیش از خفتن جامه شان را به آب می زنند تا به خواب روند؛ و هر کس ظرفی پر آب در کنار دارد تا رفع تشنگی کند. هوای مناطق سلسله کوه سلیمان بر حسب ارتفاع تغییر می کند و عموما نواحی شمالی سردتر است. دره های سلسله های موازی, سردتر از دامان است و گرمای سند تقریبا همچون دامان است و هر چه به سوی جنوب برویم گرمتر می شود؛ تا ان رطوبت دریا هوا را معتدل می سازد. سیوستان ناحیۀ بسیار گرم است و سیوی گرمترین ناحیه در قلمرو و سلطنت کابل و گرمای آن زبانزد است. تّل- چوتیالی و زُاوره هر گز چون سیوی گرم نمی شود و هوای بوری در طول سال معتدل است. زمستان ظاهرا چون پشاور و گرمای تابستانش کمتر است. نمی دانم هوای ژوب چگونه است؛ تصور می کنم سردتر از بُوری است. اگر از سیوستان به خراسان فرا رویم, در غرب مناطقی که در بالا یاد شدندع دشت بی دوله را می بینیم که می گویند زمستانی بسیار سرد دارد. شال معتدل و پشین معتدلتر است. در پشین حتی آب یخ می بندد و برف دو هفته بر روی زمین می ماند . بورسور از پشین هم سردتر است؛ اما شورابک چون پست تر و مجاور بیابان است هوایی گرم دارد؛ برف در آن نمی بارد, کناره های آب – در زمستان- یخ می بندد؛ ولی تابستان چنان گرم دارد که راه رفتن بر روی شنها با پای برهنه نا ممکن است. کوههای تُوبه در شمال پشین است, که اقاکتگاه تابستان احمد شاه [ درانی ] بود. با توجه به آن کوهها و دیگر کوههای اطراف پشین , این قدر نی توان گفت که هوا در آن متناسب با ارتفاعش شمال منطقل درانیان معتدل و جنوبش گرم است؛ ولی ظاهرا هیچ ناحیهۀ ان به اندازۀ پشاور گرم نیست. در ناحیۀ جنوب سلسلۀ پاروپامیز, سرمای زمستان و گرمای تابستان هر دو شدید است. زمینداور که متصل به جنوب این کوهها است هوای معتدل و گوارا دارد. در شمالی ترین ناحیۀ منطقۀ درانیان نزدیک هرات, سرمای زمستان بسیار سخت است ولی بادهای دایمی شمال- غرب در تابستان باعث کاهش گرما و تازگی هوا می گردد. در ناحیل مرتفع سبزوار یا اسفزار در جنوب هرات پنج ماه برف بر روی زمین می ماند و همۀ رود خانه – جز رود خانه های پُر آب و تُند – یخ می بندد . اما تابستان حتی بادهم گرم است. ناحیه پست هبهمند را به سبب گرمایش گرمسیر می خواننند. قندهار هوایی گرم دارد و در زمستان برف نمی بارد. و اندک یخی که بر کنارۀ جویها می بندد , تا پیش از ظهر آب می شود. گرمای تابستانش شدید است. گاهی باد گرم هم دارد و باد سمومش معروف است. با این همه هوایش قابل تحمل است و برای تندرستی مفید دانسته شده است. هر قدر که از قندهار به سوی شرق پیش برویم, سرمای زمستان شدت و گرمای تابستان کاهش می یابد , حتی در کلات غلجایی مکرر برف می بارد و بر روی زمین می ماند و ترنک چنان یخ می بندد که سنگینی آدم را بر می دارد. تابستانش هم سرد است و باد گرم در انجا ناشناخته است . قابل یاد اوری است که کلافت در پایین ترین سطح دره ترنک قرار دارد. زمینهای مرتفع جنوب آن دره مانند دیگر نقاط افغانستان سرمای سختی دارد. در قلعۀ عبد الرحیم برف سه – چهار ماه می ماند و در این مدت نهر ها چنان یخ می بندد که سوار بر اسب می توان از آن گذشت. با فرا رفتن از دره ترنک به جلگۀ غزنی می رسیم که می گویند سردترین ناحیۀ توابع کابل است. سرمای غزنه حتی برای مردمان نواحی سرد مجاور هم معروف است. مردم در زمستان بندرت از خانه ها بیرون می روند. در غزنه حتی پس از اعتدال بهاری نیز انبوهی برف بر روی زمین می ماند. می گویند که در گذشته دوبار برف سنگین غزنه را ویران کرده و مردم دفن شده اند . هوای ناحیۀ هموار جنوب غزنی ملایمتر از شهر است. در کتواز سه ماه برف سنگین می بارد و چنان یخ می بندد که رهگذران بدون انکه فرو روند بر ان می گذرند. نهر ها در زمستان چنان یخ می بندد که شتر را با بارش تحمل می کند. تابستانش ندرتا به اندازۀ انلگستان گرم می شود و در یک سال تنها یک محصول می رسد. نواحی خروتی از ان هم سردتر است در دیگر نواحی میان شاخه های سلیمان هم سرما شدید است ولی هر قدر به سوی جنوب برویم کاهش می یابد. از غزنی به سوی شمال- تا کوهدامن و کوهستان- هم سرما کاهش می یابد ولی از آنجا به سوی هندوکش رو به شدت می نهد. کابل از غزنی پایین تر است و بیشتر کوهها پیرامون ان را گرفته اند و ظاهرا سرما چندان شدتی ندارد. هر چند که سرمای زمستانش از انگلستان سخت تر است اما تابستانش از تابستان ما [ انگلستان] گرمتر است , چندان که مردم نمی خواهند در معرض تابش آفتاب قرار گیرند. اختلاف شدید و دگر گونی سریع فصلها تأثیر بارزی بر عادات و رسوم مردم وارد کرده است . در زمستان مردم سراپا در جامه های پشمی نهانند. برخی نمد می پوشند و بر روی همۀ جامه ها پوستین گشاد و بلندی از پوست گوسفند- که پشمهای بلندش در داخل است- می پوشند. در خانه ها آتش می افروزند و معمولا دور آتش – [ زیرکرسی] می خوابند . پاها و قسمتی از بدنشان زیر لحاف کُرسی گرم می شود. بندرت- برای انجام یک کار فوری و یا جوانان برای شکار گرگ در روز های برفی- از خانه بیرون می شوند. با گذشتن از اعتدال ربیعی ناگهان برفها نا پدید می شود و روی زمین را سبزه های نورس می پوشاند. درختان جوانه زده بزودی شکوفه می کنند. مردم از شهرکها بیرون شده گروه گروه اهنگ تجارت و سیاحت می کنند انان جامه های نازک کتانی یا چیت را جایگزین جامه های زمستانی می کنند و شبها غالبا زیر درختان یا در فضای باز می خوابند. اعتدال بهاری یا نرورز در این سر زمینهای جشن و شادمانی بسیار به ارمغان می اورد. پارسیوانان جشن نوروز را به پیشوایشان علی ( ع) ارتباط می دهند در حالی که فرقۀ معارضشان این عقیده را معتبر نمی شمارند و تنها برای جوان شدن طبیعت و شادمانیهایی که به ارمغان می اورد ان را تجلیل میکنند . مختصری هم از یادهای افغانستان بگوییم : باد تُند شمالی یا شمال- غربی مُدت صدو بیست روز در تمام ترکستان و خراسان می وزد. وزش این باد در اواسط تابستان اغاز می گردد و مدت ان به وسیلۀ اهالی با اطمینان معین و مشخص می گردد. در افغانستان باد, بیشتر از غرب می زود. مردم معتقدند که باد غربی سرد است و باد شرقی گرم. همچنان می گویند باد شرقی آورندۀ ابرهاست و باد غربی ابرها را تهی می سازد. در برخی از نواحی گرم, گونه ای باد و بایی به نام باد سموم معروف است. این باد گاهی در جلگۀ پشاور دره کابل و باجور می وزد و در جنوب منطقل درانی و حتی در شال هم شهرت دارد, ولی غالبا در نواحی سردسیر ناشناخته است . نیز می گویند که باد سموم جز در مناطق خُشک- آن هم برای چند دقیقه- نمی وزد. باد سموم بو دارد. گروهی پیش از رسیدن باد بوی ان را می شنوند . از برابر آن در جایی پناه می جویند. می گویند اگر این باد مستقیما بر کسی اصابت کند بی درنگ هلاکش می سازد. کسی که باد سموم به تنش بخورد, بیهوش می افتد؛ از دهن , بینی و گوشهایش خون می آید و گاهی بیمار با تجویز یک اسید قوی و یا غوطه ور شدن در آب نجات می یابد. مردم در مناطقی که سموم دارد سیر بسیار می خورند و چون در گرمای تابستان بیرون روند به دهن و بینی سیر می مالند تا از گزند سموم در امان باشند. باد سموم در مسیرش درختان را بر می کند بعضی ها ر شدن سگ و گرگ و شغال را هم بر اثر اصابت همین باد می دانند. مختصر این که افغانستان یک منطقۀ خُشک است و کمتر در معرض ابر و مه و باران قرار دارد. میانگین دمای ان در نقاط مختلف, از انگلستان بیشتر و از هند کمتر است. تفاوت درجۀ حرارت تابستان و زمستان و حتی تفاوت گرمای روز و شب در انجا از هر دو کشور بیشتر است. با تتوجه به وضع جسمانی مردم می توان گفت که هوایش بهداشتی است و هوای چندین منطقۀ ان به طور یقین صحت بخش است. در این کشور بیماریها مانند بیماریهای هند کُشنده نیست ؛ بسیار هم نیست . تب و مالاریا در پاییز عمومیت دارد. در بهار هم احساس می شود . سرما خوردگی بسیار است و گاهی در زمستان خطر ناک می شود . آبله هم باعث هلاکت بسیاری می شود , هر چند که ملایان و سادات در دور ترین نقاط هم مایه کوبی می کنند . چشم درد هم فراوان است. بیماریهای عمدۀ افغانستان همین است که یاد شد. 6 جانوران , گیاهان و معادن نمی توان گفت که گزارش من در مورد جانوران کامل است ؛ زیرا بر پایۀ شندنیها است. نیز نمی گوییم که مشار جانوران بسیار بیشتر از آن است که در اینجا بیان شده است. شیر, کرچه در ایران بسیار است و اخیرا در گجرات و هریانه هم یافت شده است , در افغانستان بسیار اندک و کمیاب است و شنیده ام که تنها در کوههای پیرامون کابل پیدا می شود که د رمقایسه با شیران افریقا جثه ای خُرد و صعیف دارد. حتی در گمان هستم این جانوری که می گویند شیر باشد یا نه ؟ پلنگ , در بیشتر نواحی شرقی کوههای سلیمان یافت می شود . یوز پلنگ بیشتر است و این جانوران را بیشتر در نواحی جنگلی می توان دید. گرگ, شغال , روبا و خرگوش همه جا هست . گرگها در زمستان – در نواحی سرد سیر – بسیار خطرناک می شوند ؛ چون گروه گروه بر رمه مز تازند و انها را تلف می کنند گاه بر انسانها نیز حمله ور می شوند. کفتارها گاهی بتننهایی- نه گروهی – به شکار می پردازند. کفتار و گرگ دشمنان عمده گوسفندانند. خرگوش ار در بازار دوتا به یک روپیه می فروشند. خرس, در کوههای جنگلی بسیار است , ولی خیلی کم از لانه اش فراتر می رود . تنها در فصل نیشکر به مزارع هجوم می برد چون نیشکر را بسیار دوست می دارد. خرسها دو گونه اند: سیاه هندی و سفید خاکی رنگ با زرد وش . خوک وحشی ( کراز ) در ایران و هند فراوان و در کابل کمیاب است . گورخر در جنوب سر زمین درانیان در گرمسیر و شنزارهای جنوب قندهار یافت می شود. انواع اهو به شمول گوزن در همۀ کوهها هست ؛ ولی بز کوهی کمیاب است و در دشتها پیدا می شود. گوسفند وحشی و بُز وحشی در کوههای شرقی بسیار است . نوع بسیار معروفی از آهو همان است که تصور می کنم در ایران پازن می خوانند و خصوصیتش اندازۀ شاخها و بوی تُند ولی نا مطبوع – بدن او است. مردم عقیده دارند که این حیوان مار می خوردد. مادۀ سخت و سبز رنگی به اندازۀ لوبیا و ایندسور در برخی از نقاط بدنش موجود است که ان را درمان مار گزیدگی می دانند. دیگر جانوران وحشی جوجه تیغی , خارپُشت , میمون ( در بخشهای شمال شرقی افغانستان ) , منگوز , موش , خُرما و سگ وحشی است. کور موش تنها در کشمیر یافت می شود. اسب مهمترین جانور اهلی و بیش از همه مورد توجه است. در قلمرو افغانستان شمار بسیاری اسب پرورش و تکثیر می شود؛ ولی اسب هرات از همه مرغوبتر است. یکی دوتا که من دیده ام اسبهای نیرومند همانند اسبهای عربی بودند. نسل خوبی از اسبهای هندی, معروف به تازی در دامان و بنو یافت می شود . گونۀ دیگری از همین نسل در اراضی میان رودهای سند و جیلم موجود است. به صورت عموم , اسبهای افغانی- به جز اسب بلخیخی که بسیار خوب و فراوان است- اسبهای خوبی به شمار نمی روند. یابوی بامیان هم نیرومند و کاری است و از آن در باربری استفاده می شود بار سنگین را می برد.ولی مقاومت استر را ندارد . در هند از استر استفادۀ اندکی می شود و استر هندی بسیار لاغز و ناتوان است. در غرب پیش رویم جنس بهتری دارد ولی به استر انگلیسی نمی رسد. خر نیز همین گونه مهم ووسیلۀ غمدۀ بارکشی است. هم محصول و مواد را از یک مزرعه به مزرعۀ دیگر می برد و هم وسیلۀ انتقال محصولات به بازار است. شتر مهمترین وسیلۀ بابری است . اشتران جمنازه همه جا مخصوصا در نواحی بیابانی , خشک و شنزار موجودند؛ اشترانی بلند قامت و دراز پا که در هند بسیار از انها استفاده می شود. شتر باختری بسیار کمیاب است( تصور می کنم این شتر را به ترکی اوژری می گویند). گمان می کنم ان را از قزاقستان- آن سوی سیحون- می اوردند. شتر باختری کوچکتر از شتران معمولی و تقریبا یک سوم ان است . بسیار بردباراست. پیکرش را موهای سیاه پوشانیده است و دو کوهان دارد. شتر یخدی در جنوب غرب خُراسان , تیزتک و مانند شتر جمازه بلند قامت است, هر چند که شتر جمازۀ خراسانی کوتاهتر و تنومندتر از شتران هندی است. گاومیش که با محیط گرم و مرطوب سازگار است طبیعتا کمیاب است ولی در چند ناحیۀ افغانستان یافت میشود . در تمام نواحی کابل- شاید بجز بلخ که اسب بسیار دارد- در کشاورزی و شخم زنی از گاوه نر استفاده می شود. گاو نر مثل گاو هندی است؛ کوهان دارد ولی کوچکتر از آن است . گاو نر استفاده می شود. گاو نر مثل گاو هندی است؛ کوهان دارد ولی کوچکتر از آن است. گاو از قلمرو راجیپورت وارد می شود که = بجز گاوهای گجرات- بهترین نسل گاو هندی است. گاو , به صورت گله بجز در پیرامون در پیرامون دریاچۀ سیستان و به روایاتی در برخی از سرزمینهای کاکری , نگهداری نمی شود. گوسفند مهمترین سرمایۀ قبایل پادرنشین است مخصوصا گوسفند دنبه دار که دنبۀ ان همه روغن است. این گوسفند از جهات دیگر همانند انگلیسی است. نوع دیگری از گوسفند که دنبه ندارد, در سند و سیوستان پرورش می یابد. بُز بیشتر در نواحی کوهستانی است و در دشتها کمیاب است. برخی از بزها شاخهای کج و معوج دارند. سک افغانستان قابل ذکر است . سگ تازی فوق العاده خوب است. پرورش و تکثیر این سگها مخصوصا در میان قبایل چادر نشین رواح بسیار دارد و از آنها در شکار استفاده می شود. سگهای شکاری شباهت بسیاری به سگهای ما دارند. ولی نمی دانم نسل ان را از کجا آورده اند. این سگها را خُوندِی می نامند. من دو تا سگ داشتم که یکی خیلی زیبا بود. یکی دیگر از آقایان هم سگی داشت که در ناحیه آن را می پسندیدند. گربه را هم باید یاد کنم. مخصوصا گربۀ براق که موهای بلند دارد و شمار بسیاری از آن صادر می شود. این گربه را گرنه ایرانی هم می نامند؛ هر چند در آنجا کمیاب است. اکنون از پرندگانی نام می برم که می توانم به یاد آوردم:
دو نوع عقاب؛ انواع باز, که مهمتر از همه قوش (=باشه) است؛ پرنده ای قوی جثه ؛ خاکستری رنگ و کوته بال که به فارسی , باز و به ترکی قزل می گویند و تصور می کنم همان قوش باز باشد؛ شاهین که از باز فراتر می رود و شکار را هنگام بالا رفتن می زند؛ چرغ مرغی که برای شکار بز کوهی تربیت می شود و بر فراز سرش چندان او را تعقیب می کند که تازی شکاری فرا رسد؛ چند نوع حواصیل؛ کبک که در هند آن را چیچور کوهی و در اروپا کبک یونانی گویند؛ بلدرچین (=کرک) و مرغ ماهیخوار؛ نوعی پرندل کوچک که ان را سوسی گویند و من جز در افغانستان نام آن را نشنیده ام . کبوتر کلاغ و کنجشک در همۀ نواحی سردسیر فراوان است. کوکر (= فاخته قمری) که در هند کمیاب وزاغ که ناشناخته است در مناطق سردسیر افغانستان بسیار است و طاووس که در هند چنین فراوان است , در افغانستان – مانند انگلستان تنها نوع خانگی ان دیده می شود . طوطی و مینا تنها در شرق یافت می شود. خزندگان را نیازی به تفصیل مارها غالبا بی خطرند. کژدم پشاور به لحاظ جثه و خطرناکی معروف است که آن هم کُشنده نیست از ماهی چیزی بسیار نشنیده ام سوسمار در انجا نیست و لاک پشت فراوان است . هجوم ملخها کمتر اتفاق می افتد ؛ تنها در خراسان گاهی ملخها عامل قحطی می شوند. زنبور عسل بخصوص در نواحی شرق کوههای سلیمان بسیار اما اهلی و خانگی ان تنها در کشمیر است. پشه ها خطر پشه های هند را ندارند؛ جز در سیستان که بسیار خطر ناک اند و مردم مانند بنگالیها زیر پشه بند می خوابند . همین پشه ها یا گونه ای خرمگس , اسبها را نیش زده موجب هلاکت آنها می شوند. بررسی گیاهان کار دشوار تری است؛ زیرا مورد مطالعۀ یک زیست شناس قرار نگرفته است. شمار اندکی از بسیار درختانی که در انگلستان ناشناخته و در هند معروفند, در شرق کوههای سلیمان یافت می شود که شاید هیچ یک از آنها در غرب نباشد. از جانب دیگر بسیاری از درختان اروپایی ما در افغانستان هم فراوانند؛ همچنان که انواع میوه های خوب ما در بخشهای مختلف افغانستان به صورت خودرو رشد می کنند. این میوه ها در باغها و تاکستانها نیز غرس و پرورش می شوند. در کوهها انواع کاج و صنوبر فراوان است. یکی از انها جلغوزه است که مخروط میوۀ ان از آرتیشوک ( کنگر فرنگی ) بزرگتر است و تخمهایی مانند پسته دارد و نوع بلوط که یکی را گیاه شناسان بلوط کوِرکوس می خوانند. سرو آزاد نوعی سرو تناور گردو زیتون وحشی نیز ار درختان بومی افغانستان اند. در کوههای غربی درختی است که آن را وّنه ( کلمل پشتو به معنای درخت) و میوه توت مانند او را شنی گویند. تصور می کنم در برخی از کوهها درخت غان , راج , فندق, خنجک و مصطکی ( کندر) و در ختی که آن را در پشتو اولوهتی ( یا لوشتی) و در فارسی ویسک گویند. وجود دارد. پسته به صورت وحشی در هندوکش هم رشدی می کند در دشتها معروفترین درختان ع توت , گز و بید است , که بید انواع دارد مانند بید مجنون ( بید گریان) بید نخل ع بید قرمز و بید بسته . چنار و سپیدار در جلگه ها فراوان است. همچنان درختان سیاه چوپ , پوره بلخک و زرنگ که من ندیده ام و نمی توانم با توصیفشان آنهارا بشناسم. از برخی بوته ها نیز باید نام برد. زرشک کرونده و دیگر بوته هایی که میوۀ خوردنی دارند, املوک , گورگوره , انگور وحشی و جز آن نیز در کوهها فراوان است؛ اما ارغوان از همۀ بوته ها زیباتر است . به اندازۀ یک درخت رشد می کند و می توان آن را درخت هم خواند. گلهای انگلیسی رُز, یاسمین , خشخاش, سنبل , نرگس , شب بو و مریم در باغها پرورش می یابند. دیگر سبزیجات هر یک در جایش خواهد امد. معادن آن قدر نیست که نیاز به فصل جدا گانه داشته باشد معدودی را خود بررسی کرده ام و سطری چند از گزارش آقای اِروین- که در بررسی دو فقرۀ پیشین نیز از ایشان ممنونم- گرفته ام . طلا ظاهرا جُز در جویبار هایی که از هندوکش سرازیر می گردند نیست. افسانۀ طلای گیاهی نیز که نیز می گویند در سر زمین یوسفزیان تهیه می شود بی گمان با طلاشویی بستر همان رود خانه های مربوط می شود. نقره به مقداری اندک در کافرستان و یاقوت در بدخشنان ولی نه بر جانب افغانی هندوکش یافت می شود معادت لاجورد در نواحی ان سوی رود کاشغر در میان چترال و سر زمین یوسفزیان واقع است. سُرب ع سنگ سُرمه به صورت مخلوط در مناطق آفریدی و هزاره و سُرب بتنهایی در نواحی بنگش , شنواری , هزاره ایماق و نیز در استان بلخ وجود دارد. مناطق وزیر و باجور و کوههای اطراف دارای آهن هستند و نشانه های مس نیز در آنجا یافت می شود . گوگرد در بلخ و سیوستان وجود دارد. بزرگترین نمکزار ها پیشتر شرح داده شد. در بلخ نیز سنگ نمک هست و در خراسان از چشمه ها به وسیلۀ استخر ها نمک تهیه می کنند. شوره را همه جا از خاک به دست می اودند . زاج (زاک) را از گل کلا باغ می گیرند و زرنیخ در بلخ و ناحیۀ هزاره یافت می شود.