شاه

از کتاب: افغانان جای، فرهنگ، نژاد ، فصل کتاب پنجم ، بخش حکومت پادشاهی کابل
11 March 1814

 در بشتر حکومتهای آسیایی قدرت تاجداران را تا جایی که مردم تحمل بتوانند – مرزی  نیست و مخالفتی – مگر قیان همگانی با ارادۀ شاه نمی شود. با این همه در یمان افغانان نیروی  اشرافیت دُرانی و سازماندهی دیگر قبایل پیوسته به گونه ای بر اختیارات شاه و حفظ صلح امیز امتیازات ملت نظارت دارد اما چون افغانان جز شریعت اسلامی قانون دیگری ندارند و اسناد عمومی اجرائات حکومتشان را نگه نمی دارند , توسعۀ یک قانون اساسی منظم در میانشان ممکن نیست در عین حال , رسوم و نظرات ثابتی در مورد حکومتشان دارند که شایان ذکر است.     رسیدن به سلطنت        پادشاهی در میان سدوزیان دود مان احمد شاه ارثی است؛ ولی ظاهرا انتقال سلطنت به بزرگترین پسر نشاه حتمی نیست. معمولا هنگام در گذشت شاه سرداران بزرگ درانی برای بررسی شاهزاده ای که شایستل جانشینی باشد , گردهم می آیند وصیت پدر, عمر و خصایل شاهزادگان از عوامل تعیین انان است . اعلام نظر انان اختیارات پایتخت را تأمین می کند و امکان موفقیت شاهزادۀ مورد حمایتشان را بیشتر می سازد . اما انتصاب شاهزادگان به حکومت ولایتهای بزرگ رقابیتی را پدید می آورد که با ثروت , شایستگی و محبوبیت یکی از انان پایان می یابد.      همۀ خاندان شاهی , جز آنان که مورد حُسن  نظر شاهند در پادگان بالا حصار زندانی می شوند, که البته با انان رفتار نیک می شود ولی دقیقا تحت نظر می باشند دیگران برخی به حکومت ولایات و برخی به فرماندهی ارتش در جاهایی گماشته می شوند که باید اختیارات ظاهری سدوزیان اطاعت بزرگان را جلب نماید و امور جزایی را اجرا کنند.  لقب شاه دُر دُران است ولی این لقب تنها در فرامین رسمی و اسناد عمومی به کار می رود و عموما اورا شاه و پادشاه و مردم عوام بدون افزودن هیچ لقبی – مثلا محمود و شجاع یاد می کنند. در بار را « در خانه» می گویند . چنانکه در هند« دربار » و در ترکیه « عالی قاپو» خوانده می شود که نوعی توصیف شرقی است و غرض آن است که رود به ان در فکر عوام هم خطور نکند . ضرب سکه و حک نام شاه بر همۀ پولهای امپراتوری از امتیاازات منحصر به فرد او است البته این کار در شرق مظهر قدرت شاه است وامتیاز ذکر نام شاه در خطبه ها نیز همان قدر مهم است. حق جنگ و صلح و بستن پیمان با شاه است با وجود مثال شال , شاه شمرده می شود ولی بسیاری از مناصب از آن جمله ریاست ع قبایل ویژه خانوادۀ خاصی است برخی از ادارات دولتی مثلا و زرات دربار شاهی ( یا صاحبد یوانی ) هم موروثی است . شاه بردر امد ها و دخل و خرج نظارت کامل دارد ولی نمی تواند قزع کند یا تغییر دهد. در جنگلهای داخلی انعام یک مدعی سلطنت –آن هم به دلیل عمل غیر قانونی او می تواند قطع گردد. که اغلب ان هم نمی شود حقوق گمرکی هر گز تغییر نمی کنند و نمی دانم که شاه حق افزایش آن را دارد- که یقینان باید داشته باشد – یا نه ؟ شاه بر احضارات نظامی نظارت و فرماندهی ارتش را در دست دارد. بخشی از ادارۀ امور قضایی ظاهرا بر عهدۀ حکومتهای داخلی قبایل  است و بخشی در اختیار شاه ؛ مانند تعیین قضاوت و تأیید احکامشان بر جرایم ؛ و در حالی که جرم بر ضد دولت باشد داوری با شاه است با این همه قدرت او در حدی نیست که منجر به اعدام قتل میرعلم خان ( رئیس نورزیان) به دیل بیعد التی او – نه به خاطر غیر قانونی بودن ان – تقبیح گردید؛ اما اعدام  وفادارخان و برادرانش به دست شاه محمود هنوز هم به دلیل اینکه مخالف قوانین اساسی است محکوم می گردد . شاه رهبری امور مذهبی را در دست دادر ۀ اما استحکام آن جایی برای مداخلۀ او نمی گذارد حقوق ملت افغان بر نواحی متثرفه و دیگر توابع دولت هم در اختیار شاه است . افزون بر اختیارات مستقیم شاه پیداست که با تطبیق و اجرای این اختیارات نفوذش بیشتر می شود.      سیاست داخلی و خارجیمهمترین نقطۀ سیاست در بار کابل در مورد رعایا, روابط نزدیک شاه با درانیان و رقابت اشرافی مأبانۀ آن قبیله است. سیساست شاه است که درانیان را در حالی که برتر از دیگر افغانان می شمارد در اطاعت خویش داشته باشد برای رسیدن به این مقصد او تاجیکان و قبایل دیگر را زیر حمایت خویش می گیرد تا به کمک آنان بر اشراف مسلط باشد بدون انکه از بر تریشان بکاهد. سیاست شاه در برابر اشراف درانی و تاجیکان و قبایل افغان تقریبا به سیاست شاه اسکاتلند در برابر « بارون » ها شهر نیشینان و کوه نیشنان همانند است.       در رابطه با افغانان شاه بر آن است تا از قبایل غربی افراد و از قبایل شرقی , پول فراهم اورده در مورد ولایات هم حکومت بر غرب کمتر اعمال نفوذ می کند و از انان تنها برای دفاع کار می گیرد. اما  همۀ منابع ووسایل گسترش قلمرو را از ولایات شرقی به دست می اورد در سیاست خارجی هم میل به کشور گشایی در غرب کشور را نشان نداده اند و نظر شان در مورد ایران و ترکستان منحصر به دفاع از خراسان و بلخ بود است در واقع واپسین وصیت احمد شاه به فرزندانش انی بوده است که بر ازبکان تنازند زیرا به کندوی زنبوران بی عسل می مانند درک عقلانه دیگری که به او نسبت می دهند این است که  گفته است بر سیکان تنازید تا حمیتشان کم شود . در واقع سیکان به کشاورزی چسبیده اند و توانایی نبردهای ویرانگر و پی هم را ه به انان توان پایداری در برار احمد شاه بخشیده بود باخته اندو حکومت افغان در برابر رعایا ایالات تابعه و حتی دشمنانش سیاست اعتدال و مدارای خوبی از خود نشان داده است.  با در نظر گرفتن شدت عمل ایرانیان , نرمی و اعتدال در نظام جزایی حکومت افغان آشکار تر می شود . آرامش یافتن یک  آَوب همگانی بدون هیچ کشتاری در میان انان یم امر عادی است و چون مسأله مجازات عوامل شورشی پیش آید همیش تنها به جان بزرگان می افتند . کور ساختن و دست و پا بریدن که در ایران معمول است در اینجا ناشناخته است. در مدتی که ما در پشاور بودیم یک قتل رخ داد ان هم قتل درویشی بود که ملایان اورا تکفیر کرده بودند.با این همه حکومت افغان مانند دیگر حکومتهای شرقی به دلیل استفادۀ وزیران از وسایل خائنانه در گرفتن گناهکاران و زجر و شکنجۀ آنان بد نام استوار که پناه دادن افتخار است – از چنگ حکومت باشد استفاده از شکنجه را از ایرانیان یاد گرفته اند؛ و امری که پیشینۀ دراز دارد  اما تنها در روزگار محمود به صورت عادی در امده است از این عمل برای وصول پول استفاده می شود در نتیجه بیشتر ثروتمندان و بزرگان با ان مواجهند.      حکومت می کوشد تا امنیت و دارایی همۀ قبایل افغان را حفاظت کند ؛ اما از انجا که منافع حکومت و قبایل هر یک مشخص و جداست چنانکه از یک شاه در برابر ملت خودش توقع می رود به رفاه انان توجه ندارد. حکومت با ولایات مدارا و عدالتی قابل تحمل دارد و این شیوه گاهی ناشی از ضعف و گاهی از تدبیر حکومت است ولایات شرقی از آزمندی و گاهی از حسادت و بیر رحمی حکومت و مأمورینش بیشتر رنج می برند . تنها کشمیر است که هر ستمی بر ان روا داشته می شود.وضع کنونی       حکومت افغانستان از اوضاع دول همسایه آگاهی اندکی دارد. با اینکه روزگاری دراز توجهش به هند معطوف بود و بازرگانانش مکرر به هند امد و شد دارند, بسیار از ان بیخبر است. وزیران می دانند که امپراتوری مغول منقرض شده است ؛ اما از دولتهای برخاسته از ویرانه ها آن اطلاعات ناقصی دارند. با ایران و تاتارستان آشنایی بیشتری دارند؛ هر چند که در این موارد هم اطلاعاتشان متکی بر گزراشهای بازرگانان و مسافران است واقعه نگار- چنانکه در هند است- ندارند. سفارتها بندتر تعیین می شوند و دائمی نیستند.جنگ داخلی دوازده ساله وضع حکومت را دگر گون ساخته واحوال از انچه در بالا گزارش یافت نیز بدتر شده است . شاه اکنون بیش از پیش وابسته به اشرفا دُرانی است و در نتیجه از هر اختیار در انتصاب وزیانش و تقریبا از هر گونه نظارتی بر اعمال انان محروم است.   سپاهیات دولت در گیر جنگ با یکدیگرند و در نتیجه بسیاری از قبایل وولایات سر به شورش برداشته و یا خود مختار شده اند و بسیار از منابعدر امد از دست رفته است وبه بیشتر انجه مانده است صرف اصلاح انان را ندارد و اگر کوشش در حفط انضباط انان بنماید شاید از هواداریشان محروم بماند.      شاه چون نمی تواند قبایل را مبجور به اعزام یکانهای نظامی مرود تعهدشان بنماید افواج ارتش او اکنون متشکل از افرادی است که در بدل حقوق یا با وابستگی اربابانشان خدمت می کنند . طبعا کمبود در امدها باعث کمی سپاهیان است و سپاهیان موجود بیش از انکه به شاه خدمت کنند در خدمت فرماندهان خویشند.       چون منابرع موجود بیشتر میان دو رقیب تقسیم می شود به آسانی می توان دریافت که اخیتارات شاه چقدر کاهش یافته است.      2    ادارۀ حکومتحکومت به صورت عموم به وسیلۀ شاه و به کمک وزیر اعظم اداره می شود. وزیر اعظم ادارۀ کامل عواید و تنظیم سیاسی داخلی و خارجی را به عهده دارد و همچنان بر همل سازمانهای دیگر نظارت می کنند. وزیر باید از طایفۀ بامیزی واز خانوادۀ شاه ولی خان باشد ؛ ولی شاه زمان این قاعده را برهم زد و وزیری از سدوزیان برگزیده و محمود نیز فتح خان بارکزی را وزیر ساخت. این بدعتها را با اکراه می نگرند . پیشتر از چنین کارها پرهیز می شد و این مقام را در دست مدعیات موروثی ان می گذاشتند؛ اما قدرت پیشتر را به یک مقام مورد اعتماد شاه می سپردند و این تدبیر به گونه ای بود که درک شخصیت واقعی مقتدر حکومت را تقریا نا ممکن می ساخت. پس از وزیر در ادرال عمومی منشی باشی ( سردبیر) مسؤول ادارل دارالانشاء سلطنتی است . هر کاره باشی یا رئیس اداره استخبارات چارپاارها و قاصدان را اداره می کند . نسقچی باشی که مسؤل دفتر جزا است هم تحت فرمان هر کاره باشی است هر کاره باشی نوعی ارل مارشال هم فرماندهان و افسران عالیرتبۀ دولت و رؤسای وزارتهای مالیه و عدلیه صاحب منصبان بزرگ دولتند که شرح وظیفه شان به جای خود شایسته است . افسران دربار و کاخ سلطنتی بسیارند و سازامانهایی همانند سازمانهای روزگار نادر دارند و هر بخشی با لباس مخصوص مشخص می گردد. در بار ظاهری منظم و آراسته دارد و پیش از جنگ داخلی و تاراج اثاث وتزیینان کاخ بایست با شکوهتر بوده باشد . سران عمدل این بخش عبارتند از میراخور ( مسؤول اسطبل اسبان ) که مقام ان خاص و موروثی اسحاق زیان است . ایشیک آغاسی باشی مقام موروثی پوپلزیان است. ترکی است و دربان معنی می دهد اما مسؤول تشریفات است.     مقام عرض بیگی در خانوادل اکرم خان موروثی است و کارش تکرار اوامر شاه برای کسانی است که به حضور می پذیرد و هدف از این کار تصحیح اشتباهات کسانی است که با تشریفات دربر بیگانه اند و یا از شاه به فاصله ای دور جای  دارند . مقام مهمی  است و شاه غالبا اورا مأمور تفتیش عرایض می سازد و فصله شاه بر اساس گزارش او صاد می گردد . جارچی باشی و جارچیان هم تحت فرمان عرض بیگی هستند.      چاووشی باشی باریافتگان به حضور شاه را برای ادای احترام راهم=نمایی می کند تعطیل در بار را اعلام می دارد وفرمانهای شاه را که به تُرکی ادا می شود ابلاغ می نماید.   افسران در ادارات دیگر بسیارند که امور محوله را انجام می دهند ولی در دربار وظیفل مهمی ندارند. صندوقدار باشی , حکیم باشی و بخشهای مختلف ادارۀ خاندان سلطنتی مانند شکار و باز پروری مطبع شتر داری و استرداری و جز انها هرچند که برخی وظایف مهمی انجام می دهند نیازی به گزارش ندارند.پیشخدمتان شایستۀ یاد اوری هستند و با انکه نوکران  پیرامون شاهند, اشخاصی و الا مقام می باشند و غالبا بر ارباب خویش نفوذ بسیار دارند.    خواجگان هم از اهمیت خاصی بر خوردارند چون همیشه در حضور  شاهند و در فیصله ها و امور بسیار خصوصی اجازل حضور دارند.هزینۀ خاندان شاهی از پولی که به همین منظور تخصیص می یابد , تأمین می شود و اداره ای ویژه مسؤوول ان است که ریاست ان به عهدۀ خزانه دار سلطنتی و مُشرف است.3تقسیمات ولایتی         همۀ قلمرو سلطنت به بیست و هفت ولایت یا ناحیه تقسیم شده است؛ بجز بلوچستان که سردارش , صرف نظر از نام , بیشتر یک متحد نا برابر است تا رعیت و تابع.    هر یک از هیجده ولایت مهم را حاکمی اداره می کند که اخذ مالیه و فرماندهی شبه نظامیان هم بر عهدۀ او است و سرداری که فرمانده سپاهیان منظم و مسؤول  حفظ امنیت و تنفیذ قدرت حاکم و قاضی است اگر حاکم درانی باشد معمولا سردار هم او است امور عدالت مدنی را قاضی انجام می دهد . امور مالیاتی و امنیتی را سران قبایل با نظارت حاکم سردار پیش می برند و سرخیلان قبایل به این کار گماشته می شوند . اهمیت سران قبایل بسته به فرمانبری مردمانش است . جایی که سران قبایل نیرومندند , همۀ کارها از طریق سران قبایل انجام می شودغ اما هر گاه سران قبایل ضعیف باشند- مثلا در پشاور- حاکم و سردار دستوراتشان را مستقیما به سر خیلان ابلاغ می کنند و در کشمیر در میان تاجیکان و در ولایات کرانل رود سند که اهالی انها بیشتر هندکی اند حاکم و سردار افسران را نزد افراد می فرستند یا سسران روستاها را به کار می گمارند.         هیجده شهر حاکم نشین عبارتند از : هرات , فراه, قندهار, غزنی , کابل , بامیان, غوربند, جلال آباد , لغمان, پشاور , دیرۀ اسماعیل خان , دیرۀ غازی خان, شکارپور, سیوی , چچ هزاره , لیا و مُلتان . در همه این شهر ها امکان برکنار فرماندارا ( حاکمان) هست مگر اینکه در مورد عواید پیمانی بسته باشند که در این صوورت باید سال را به پایان برساند. عزل و نصب حاکمان هنوز در همۀ ولایات جز سیند جاری است . حاکم سند از خانواده ای معین انتخاب می شود و از سال 1790 شاه نفوذش را بر انجا از کف داده است مُلتان و لیا را هم باید چنین شمرد که شاه محمود پس از جلوس  نتوانسته است  حاکمش را بر کنار سازد و هرات پس از برکناری شاه  محمود تاکنون در دست شاهزاد فیروز است.  نُه بخش دیگر از سرزمینهای قبایل افغان تشکیل شده است. برای هر یک حاکمی دُرانی تعیین شده که سردار خوانده می شود و هیچ وقت در محل حکومتش مقیم نیست  سالی یک بار می رود یا نیبش را حسب ضرورت تنها یا با سپاه – برای گرد اوری مالیات می فرستد. سران قبایل امور را می گردانند و در موارد غیر عادی سردار برآنان نظارت دارد. سردار غالیا یک عضو مهمترین خانواده را که مناسب بداند به ریاست قبیلۀ تحت فرمانش سفارش می کند . قاضیان این بخشه را شاه تعیین می کند و اخیتاراتشان توسط سران قبایل نافذ می گردد این حکومتها عبارتند از: حکومت غلزی مشتمل بر بخشهای افغان نشین لغمان و جلال آباد , حکومت صافی و تگاو , حکومت بنگش به شمول جاجی و توری , حکومت دامان به شمول مروت و جاهای دیگر تا بنو و دور حکومت کدۀ چخانسور و کُشک گندمی در حدود سیستان حکومت غورات ( هزاره جات] حکومت سیابند ( ایماق) حکومت اسفزار یا سبزار نزدیک فراه, حکومت انار دره و پشت کوه.        سرداران هر زمان ممکن است بر کنار شوند, ولی ظاهرا این مقام ویژۀ خاندان خاصی است و این امری عادی به شمار می رود.     این بخشها و بخشهای غیر مسکون کشور- در مقایسه با حاکم نشین ها- از تسلط شاه بیشتر بیرون شده است. 4     در امد ها       تمام در امد حکومت کابل در روز گار آرامش به سه کرور می رسیده است. اما از این مبلغ بیش از یک کرور واپس به شاهزادگان نیمه مستقل داده می شود و آنان خرسندند که ان را انعام شاه بشمرند  رگنه حاضر به پرداخت عوایبد نخواهند بود این از منابع عواید شاه کابل شمرده نمی شود. در امد واقعی مبلغی در حدود دو کرور است در حدود نصف این عواید به تیول یا جا گیر اختصاص می یابد و بیشتر برای خدمت نظام داده می شود وفایده ای که شاه از ان می برد در بخش سپاه خواهد آمد. انچه می ماند به مُلایان شخصیتهای مذهبی دراویش و سادات داده می شود عواید باقیمانده تا پیش از ناآرامیهای کنونی برای شاه می ماند که بر طبق معتبر ترین گزارشها نُه میلیون روپیه می شد.  منبع اصلی در امد شاه مالیات اراضی است که بر حسب کیفیت محصول آنها تعیین می گردد.و در ولایات مختلف فرق می کند . برخی از افغانان و کسانی که در نواحی دور افتاده زندگی می کنند. شامل چنین مالیه ای نمی گردند , بلکه سالانه مبلغ معینی می پردازند دیگر منابع محصولات شهری , حقوق گمرکی ع محصول زمینهای دولیت جریمه ها سود ضرابخانه ها – و احتمالا چند قلم دیگر است تدارک مایحتاج خاندان شاهی و بخشی از سپاه در سفرها- توسط مردمی که از منطقه شان می گذرند- هر چند که مستوجب مالیه نباشند – نیز از منابع در امد شمرده می شود . در کنار اینها بخش دیگر عواید غیر ثابت پولی است که مردمان برخی از نواحی و قبایل به جای تهیۀ سرباز می پردانزد . حاکمان نیز برا انتصاب خویش در مناطق پُر در امد مبلغی می پردازند و در انی احوال نا آرام از فروش مناصب مبالغی عاید می شود.       مالیۀ اراضی هر روستا را کدخدای روستا جمع می کند که در برخی از حالات به رئیس قبیله و در غیر آن مستقیما به حاکم یا نماینده اش پرداخت می شود حاکم عموما مالیۀ منطقه اش را به اجاره می گیرد. سالی یک بار تسویۀ حساب می کند . پیش از تأید شاه از محسابۀ چند اداره می گذرد . مصارف دفاتر برات حوالۀ ولایات , بهای اشیاء مورد استفادۀ شاه و مصارفی مانند اینها وضع شده و مبلغ بقایمانده به خزانه ارسال می گردد ؛ یا چنانکه بیشتر اتفاق می افتد براتهای معادل ان مبلغ به سپاهیان یا دیگر بستانکران حکومت داده می شود در مواقع گرد آوری و تحویل مالیات مبالغ گزافی مورد اختلاص حاکمان قرار می گیرد ولایات کوچک که عواید انها زیر نظارت سرداران نظامی است به اجاره داده نمی شود ماصرف عمدۀ شاه عبارت است از پرداخت حقوق ارتش , خاندان شاهی و روحانیان.        مصارف نظامی در مقایسه با نیروی ان اندک است؛ زیرا برای تأمین آن شماری از تیولها اختصاص دارد. مصارف خاندان سلطنتی با تأدیۀ غله , گوسفند و دیگر دامها که برای همین منظور اختصاص یافته است تا حدی تخفیف می یابد.   تنخواه افسران عالیرتبه کشوری اندک است و بیشتر با رشوه و انعام روزگار می گذرانند و هر چند که این عمل اثری نامطلوب بر دولت دارد, از مقداری عواید که به صورت واقعی به حساب میآید نمی کاهد.         ملایان یا تیول دارند یا به عنوان حاکمان برات می گیرند و یا از خزانه پول می ستانند . می گویند حقوق معتنابهی دارند تمام مصارف شاه کابل – جز تیولها و مانندان – در روزگار آرامش  بیش از نیم کرور روپیه نبود و انچه می مانده ع معمولا  برای مصارف غیر عادی ذخیره می بدش است روزگاری است که خزانه شاهی تهی و تنها دارای موجود در دست شاه مجموعه جواهرات گرانبهایی است که باوجود کاهش ای مقدار موجود در روزگار تیمورشاه باهزم چون خریداری برای انها یافت نمی شود محفوظ مانده است و گرنه شاید در روز گهای دشوار حکومت بخشی از ان فره فروش می رفت.        5         قضا و پلیس   امور قضایی در شهر ها توسط قاضی , مفتی , امین محکمه و داروغل عدالت اجرا می شود . قاضی در امور مدنی شکایتها را می پذیرد ومتهم را توسط محصل جلب می کند و قضیه بر اساس شریعت محمد [ ص] و عُرف و اصول « پشتونولی » (افغانیت) حل و فصل می شود. در موارد مشکوک مفتی با استناد به کتب شرعی فتوا می دهد و اگر حکم قاضی اجرا نشود , سردار موظف به تنفیذ و اجرای ان است البته از حکم قاضی سرپیچی نمی شودغ زیرا سرپیچی از حکم شریعت بی دینی است امین محکمه مراقبت از امانته را به عهده دارد . داروغۀ عدالت مسؤول نظارت بر اجرای امور طبق قانون است . مقررات مسائل جنایی تقریبا چنین است ولی اجرائات فرق دارد مجرمین را نخست نزد سردار می اوردندحکم قاضی هم در موارد مهم توسط او اجرا می شود. این کار نوعی تقویت سردار است و این قوت مخصوصا وقتی معلوم می شود که اورا حکم قاضی مخالفت ورزد . هنگامی که فیصله حکم شاه را ایجاب می کند ععریضه به شاه تقدیم می شود مسائل جزئی همیشه به قاضی ارجاع می شود یا از عرض بیگی می خواهند موضوع را فیصله نماید . عرایض جدی همیشه به قاضی ارجاع می گردد در صورت استیاف فیصلۀ محکومیت به عهدۀ قاضی القضات است و پس از ان شاه فرمان اجرای حکم را صادر می کند.  در همۀ شهرکهای مهم , قاضیان و در اطراف نایبانشان حضور دارند؛ مگر در سه چهار قبیله که علنا شورشی اند قاضیان تا به انان شکایت نشود در کاری مداخله نمی کنند و چنین اتفاقی در نقاظ دور افتاد بندرت رُخ می دهد در انجاها از انان عمدتا در مسائل مدنی استیناف می خواهند و در صورت انکار متهم به قاضی مراجعه می شود اما در مواردی کع اعتراف می شود جرگه ها تصمیم می گیرند که شیوۀ کارشان قبلا شرح داده شده است و سودمندی محاکم قضایی با فسادی که در انها وجود دارد تا حدی زیادی از میان می رود و در شهرکهای و اطراف از اجرای عدالت بیشتر توسط قدرت و نوقذ بزرگان جلوگیری می شود انتصاب قاضیان در صلاحیت شاه و به پیشنهاد توسط قدرت ونفوذ بزرگان جلوگیری می شود . انتصاب قاضیان در صلاحیت شاه و به پیشنهاد امام خاندان شاهی است معدودی از بیت المال حقوق می گیرند و در بساری جایها- اگر در همه جا نباشد – محصول اندکی بر هر خانواده حواله وجمع ان قاضی داده می شود. انان از عقد نکاح مُهر اسناد و فیصله قضا هم جق می گیرند . مفتیان از قتوا یا نظر شان اُجرت می گیرند ولی این برای گذران زندگیشان کافی نیست . امور امنیتی در شهر کها توسط میرشب ع محتسب و داروغۀ بازار- زیر نظر سردار- اجرا می شود میرشب برابر با کوتوال هند است. زیر دست او نگهبانانی اند که که کشیکچی خوانده می شوند و در نواحی مختلف شهر مستقرند در پشاور و شاید در شهرها دیگر مردم نیز نگهبانانی استخدام می کنند. میرشب در گردشهای شبانه دزدان اخلالگران و مرتکبان اعمال خلاف اخلاق را گرفتار می سازد میرشب و محتسب هر دو بد نام و منوفروند و می توانند منبع بیداد بیشتر باشند . دست کم در پشاور میرشب سالانه مبلغی حق مقام می دهد و خود از قمار خانه ها, میکده ها و اشخاص مشکوک حق می ستاند.محتسب بر اساس شریعت باده نوشان و دیگر بزهکاران را مجازات می کند اودر پشاور وظیفۀ داروغه را هم انجام می دهد. محتسبانی هم هستند که هر سال یکی دوبار در اطراف کشور می گرداند و به تفتیش اعمال اهالی می پردازند.   محتسبان شهرکها حقوق می گیرند و هر دُکان مبلغی به این منظور می پردازد . محتسبان اطراف خود هنگام گردش سالی یک بار حقوقشان را جمع می کنند . محتسب همیشه یک مُلاست.   داروغۀ بازار مسؤول تثیبت نرخها و مراقبت از دُرُستی سنگها ( اوزان) و پیمانه هسات و زیر دست او برای هر حرفه کدخدا و ریش سفید معین است که مالیات را جمع می کند.     در کاخ سلطنتی یا در اردو ( کمپ) قاضی عسکر و محتسب عسکر حضور دارند که وظایفشان را همچنان که در شهر ها هستند اجرا می کنند.       در اصراف زمینداران مسؤلیت پلیس رابه دوش دارند و اگر نتواند دُزد و رهزان را در روستا یا قبیلۀ خویش پیدا کنند باید تاوان مظلوم را خود بپردازند . در جاده های خطرناک و پر رفت و آمد گروههایی برای حفاظت مسافران مستقرند. این گروهها را زمینداران اطراف جاده فراهم می آوردند و حقوقشان را شاه می پردازد.    با این همه امنیت بسیار ناپایدار است . در بسیاری از بخشهای قلمرو سلطنت مسافران برای حفظ امنتیشان بردقه استخدام می کنند و یا به سران قبایل حقوق می پردازند اما شاه کاری مهم برای تأمین امنیتشان نمی تواند کرد ؛ مگر اینکه سپاهیان را بفرستد تا بر زمینهای قبایل تاراجگر بتازند یا سرانشان را احضار کند . پلیس مگر در شهر ها و پیرامون انها در انتقام مداخله نمی کند. 

6تشکیلات       ارتش سازمان یافته مرکب است از دُرانیان ع غلامان شاهی , کرانوکران ع ایله جاری که گونه ای شبه نظامی است و در مواقع غیر عادی فراخوانده می شود- و داوطلبان که در جنگهای واقعی دعوت می شوند.    خیلیها درانی متعهندند حدود دوازده هزاره مرد- در برابر تیول یا زمینیهای بدون اجاره از جانب احمد شاه یا نادرشاه فراهم اوردند . افزون بر این هنگام خدمت واقعی سالی سه ماه حقوق می گیرند که مبلغی معدال ده پوند است و با محاسبۀ زمینها , حقوق سالانه شان چهل پوند می شود. انان به دستور شاه به نام مشر ( بزرگ) هر خیل صادر می شود که او به خانان زیر دستش ابلاغ می کند انان بر طبق شرایط تقسیمات ,مردان شاه را فراهم می اوردند. سپس به حضور شاه می رسند و نامهایشان ثبت می گردد. مردان هر خیل یکان جدا گانه ای به نام دسته تشکیل می دهند و طبق معمول به بخشهای فرعی تقسیم شده تحت فرماندهی می آیند. بیشتر دُرانانیان تنها در عملیات نظامی شاه را همراهی می کنند و شاه در جنگهای نزدیک منطقل درانیان هر شماری از درانسان را که حقوق تواند داد فرا می خواند.        غلامان شاهی   افراد ن غلام خانه م از شیزده هزار مرد بیشترند. « غلام خانه» را احمد شاه از افراد بیرونی حاضر در منطقۀ دُرانی و یا از پارسیوانان سپاه نادر- که به حکومت درانی پیوسته بودند- تأسیس کرده بود و سپس تاجیکان کابل و پیرامون ان را هم  در این سازمان شامل ساخت از ان پس با بزرگان اطراف کابل و پشاور توافق ده شده است که قبایلشان مردانی به این یکانها تهیه کرده به جای حقوق زمین می گیرند.        قزلباشانقزلباشان تقریبا یک سوم « غلام خانه» و بهترین بخش آن را تشکیل می دهند. با وجود اقامت دراز مدت در کابل و اشتغال به پیشه وری , هنوز خوی اصلی رزمندگیشان را حفظ کرده اند.  خدمتشان بسیار خوب است ؛ ولی بسیار بی مبالات تر و عیاشتر از همشهریان ایران نشینشان اند. در جنگلهای داخلی وفاداریشان کمتر تحریک می شود تا از بی وفاییشان که ظرف خویش را ترک گفته خیانت ورزند.  غلامان در مقایسه با دیگر سپاهیان متحمل رنج بیشتر می شوند خدمتشان دائمی است و هیچ وسیله ای برای رفع مشکلات و حتی دریافت حقوق منظم بدهد ع شاید بتواند شمار مضاعفی از تاجیکان پیرامون کابل را فراهم آورد. این غلامان به « دیته » ها تقسیم شده اند و فرماندهشان قوللر آغاسی خوانده می شود . این افسران معمولا وابسته به شاهند و پیشخدمت یا خواجه اد شمار دسته ها از هشت تا ده نفر و نیرویشان متفاوت است.  شاهین چیاندر کنار غلامان شاهین چیان نیز سپاهیان دائمی اند. شاهین چیان سوار بر شتر توپهای بزرگ محور گرد را حمل می کنند . شمار این توپها به هفتصد تا هشتصد می رسد می گویند شاه کابل توپهای بسیار دارد؛ اما هنگامی که شاه شجاع در 1809 در پشاور به جنگ بیرون شد تنها پنج توپب با خود داشت که حتی از انچه در هندوستان دیده بودم , از هر جهت خرابتر بود.  گارد نگهبان شاه متشکل از چند صد سپاهی هندوستانی است , سواره به دروازۀ حرم ایستاده اند لباسشان همانند سپاهیان ما است ولی ظاهرا انضباطی ندارند. افراد پیادۀ نا منظم که دژها و پادگانها را محافظت می کنند , از عواید ولایات محل خدمتشان حقوق می گیرند شمار انا در قلعۀ اتک حد اکثر به صدو پنجا تن می رسید.        دسته های نظامی که حاکمان ولایات نگه می دارند در بخش ولایات گزارش یافته است  و از انان جز نبردهای ولایت یا پیرامون ان بندرت کار گرفته می شود.    کرانوکر  کرانوکر در مواقع جنگغ توسط زمینداران طبق سهمیه ای که از پیش معین شده با معافیت مالیاتی , فراهم می گردد. و شمار ان متفاوت است. در باریان ادعا می کنند که به هر شخم ( = قلبه ,  واحد عُرفی پیمایش زمین ) یک مرد معین شده و اهالی اطارف کابل هم ظاهرا به همین اساس  مردان جنگی فراهم می آورند؛ اما قبایل قویتر و دور تر شاید کمتر  فراهم کنند و برخی شاید هیچ ندهند. تاجیکان بیش از افغانان مرد جنگی فراهم می اورند؛ بازهم شمارشان از غلامان دُرانی کمتر است.     آنان به دسته ها تقسیم شده و فرماندهانشان سرداران درانی یا حاکمان مناطقند . افزون بر این هر بخش به فرمان یکی از بزرگان قبیلۀ خویش است. هنگام احضار به خدمت ملکان زمینداران را برای تهیۀ سهمیۀ مردان جنگی فرا می خوانند و آنان آزادند که خود خدمت کنند یا به جای خود کسان دیگر را اُجرت دهند اُجرت برحسب مدت خدمت و عموما از چنج تا هفت تومان ( ده تا چهارده پوند) است. از این پول , ارباب ده سواری را معمولا به سه تومان اجیر می کند و یافتن چنین اشخاص در میان فقیران روستا و پیرامون آن کار سختی نیست . بزرگان دُرانی بیشتر به جای اینکه سوار تهیه کنند پول می ستاننند که به این ترتیب شمار کرانوکران کمتر از سهمیۀ معین است.    افزون بر این شاه طبق معمول به جای شمار معینی از کرانوکران از قبایل پول نقد می ستاند این افراد بر این شاه طبق معمول به جای شمار معینی از کرانوکران از قبایل پول نقد می ستاند این افراد چون به خدمت می روند تا رسما تخریص گردند باقی می مانند انان نه از حکومت و نه از ارباب ده حقوقی می گیرند اما هر خیل موطف به تهیۀ مقداری عله برای خانواده های سواران است پس از کاهش قدرت سلطنت احتمالا شاه ناگزیر کرانوکران را با پرداخت مبلغی حقوق مجبور به خدمت کرده است ؛ اما این کار وطیفۀ اصولی انان نیست . کرانوکران بجز گروه متعلق به کوهستان کابل که دز دو هزار بیشتر نمی شوند- سواره اند.      ایله جاری      ایله جاری شبه نظامیانی اند که در مواقع غیر عادی فرا خوانده میشوند و ظاهرا یک دهم جمعیت را تکیل می دهند ولی شاید چنین عده ای فراخواند نشده باشند. از سوی دیگر شاید شاه در مواقع ضروری بتواند  بیش از این هم احضار کند ایله جاریان از طبقات بسیار فقیرند و در مدت خدمت حقوق بخور و نمیری می گیرند که گاهی بیش از پنج روپیه نمی شود و ان را ملک هر روستا می پردازد و بر روستانشینان به نام عوارض ( یا محصول ) حواله می گردد و پیشه روان و همسایگان که زمین ندارند, نیز باید این پول را بپردازند. تنها مُلایان و سکانی مانند انان از پرداخت چنین عوارضی معافند . شنیده ام زمیندارانی که مالیه می دههند از پرداخت پول به ایله جاریان معفاند و چون کرانوکران به پول این زمیندارنی احضار می شوند شاید معافیت درست باشد.    یافتن داوطلبان با توجه به کمی پولی که به آنانان پرداخت می شوددشوار است و تقریبا همیشه به صورت اجباری به کار گرفته می شوند. به همین سبب ایله جاریان تنها از پیرامون شهر ها و محل گردش سپاهیات احضار می گردند و چون غالبا نمی توان آنان را مدتی دراز یکجا نگهداشت و یا دورتر از محل اقامتشان برده شاه استفادۀ کمی از این نیرو می نماید.  بیشتر حاکمان ایله جاریان را جمع می کنند و اینان تنها کسانی اند که حاکمان با آنان وابستگی دارند. ایله جاریان تنها از پیرامون شهر ها و محل گردش سپاهیان احضار می گردند  چون غالبا نمی توان انان را مدتی دراز یکجا نگهداشت و یا دورتر از محل اقامتشان برده شاه استفادۀ کمی از این نیرو می نماید.   بیشتر حاکمان ایله جاریان را جمع می کنند و اینان تنها کسانی اند که حاکمان با انان وابستگی دارند ایله جاریان پشاور بار ها توسط شاه مخصوصا برای اعزام به کشمیر فراخوانده شدند ایله جاریان کابل پیوسته به خدمت فراخوانده می شوند. ظاهرا شمار ایله جاریان این دو ولایت برابر است و در خر ولایت به اقتضای اوضاع واحوال به چهار تاشش هزار تن می رسد از انان هم در امور نظامی و هم در کار های عمومی استفاده می شود. مثلا ایله جاریان کابل در زمان تیمورشاه باری برای تنظیف نهری در ندزیک شهر فراخوانده شدند.ایله جاریان تقریبا همه پیاده اند از شاه حقوق نمی گیرند, مگر اینکه بیش از سه ماه در محل بمانند.     داوطلبان      داوطلبان هنگامی ک به سربازی می روند پنج تومان( = ده پوند) می گیرند که برای یک یورش کافی است و آنان به امید گرفتن غنیمت فرصت ماندن در سپاه را دارند. در لشکرکشی به شمار افواجی که چنین فراهم می شوند, بسیار است. در چنین مأموریتها مردم به امید غنیمت بدون حقوق هم می روند. در حملات خارجی از قیامهای همگانی یا ن اولسی» نیز می توان استفاده کرد.  شرح چنین سپاهی در بخش قبایل امده است. تنها از قبایلی که به میدان  جنگ بسیار نزدیکند می توان توقع قیام داشت . انان تحت ضوابط حکومت نیستند و با توجه بی نظمی که دارند, نمی توان از چنین گروه کثیری در حملات عمومی انتظار فایده ای داشت؛ اما از انان بدرستی استفاده شود, مفید توانند بود قیامهای مهم غالبا به مقاصد عمومی صورت گرفته و منفعتی زود رس برای قیام کنندگان نداشته است از ان جمله غوغای « سنی – شیعه» در کابل که همۀ قبایل مجاور به ویژه کوهستانیان برای کمک به مذهب خویش گرد امدند. سپاهیان اولسی حقوق نمی گیرند.         سرداران و افسران   افسران عالیرتبۀ سپاه را « سردارم می خوانند و پیوسته عده ای معدودند . در روزگار شاه شجاع تنها سه تن سردار بودند. این منصب دائمی سرداری را باید از مقام سرداران جدا شمرد. گاهی افسری « سردار سرداران » می شود و هر جا که باشد فرمانده سپاه و رئیس همۀ سرداران است. شاه محمود, وزیر فتح خان را به این مقام ارتفا داد. شاهین چی باشی یا فرماندۀ توپخانۀ شتر بر نیز افسر مهمی است و بیاد بارکزی باشد تقریبا همۀ افواج منظم سواره اند و اسبها از آن افراد است . جز حدود پانصد پیشخدمت شاه دیگری بر اسب حکومتی نمی نیشند . بزرگان هم پیشخدمتانی دارند که بر اسبان انان سوارند و به مصرف انان تجهیز شده است . اینان بهترین سواران سپاه و غالبا قزلباش اند . اسبان تقریبا همه از مناطق ااُزبکان تاتار و ترکمانان کرانۀ امو تهیه میشود اسبانی خُرد جثه جلد و استوار و در مناطق کوهستانی بخوبی قابل استفاده و برای سفرهای طولانی مناسب اند.     اسلحه و تجهیزات   اسلحۀ درانیان , همانند ایرانیان شمشیر و تفنگ ماشه ای است برخی شخصیتهای ممتاز نیزه نیز دارند که را هنگام حمله بر کار می برند و بر خلاف انچه در هندوستان معمول است در کابرد ان مهارت ندارند . برخی نیز تفنگ ماشه ای دارند بزرگان هم عموما تفنگچه با خود می برند در گذشته سپرهم داشتند که از رواج افتاده است. درانیان هر گز داخل پیاده نظام نمی شوند . اسلحۀ غلامان نیز تقریبا همین است ولی بیشتر تفنگ ماشه ای و نیزه دارند؛ غلزیان یک سپر کوچک هم دارند. افغانان شرقی شمشیر هندی , سپر جلیقه های چرمی تفنگ ماشه ای و نیزه دارند اما کاربرد نیزه رو به کاهش است هر سوار خوراکش را با خود دارد که عبارت است و نیزه دارند اما کاربرد نیزه رو به کاهش است. هر سوار خوراکش را با خود دارد که عبارت است از نان قروت ( کشک) وقُمقمۀ چرمی بزرگ آب . افراد پیاده عموما شمشیر پسروتفنگ ماه اش یا تککیه گاه دارند افراد پیادۀ کوهستان کابل که از همه خیبریان و برخی دیگر اقوام به جای شمشمیر نوعی کراد – به درازای تقریبا سه پا با خود دارند.       هنگام رفتار ع مردان هر گروه باهمند ولی عموما رعایت نظم را نمی کنند بازهم شماری از افسران عهده دار حفظ نظمند در مقایسه با سپاهیان هندوستان همراهان غیر نظامی کمتری دارند و معدودی که هستند سوارند بردن زنان و کودکان هنگام خدمت در میان انان رایج نیست. خیمه ها سبک و باروبنه اندک است که بار اسب واستر و شتر است . بازار کوچکی هم سپاه را همراهی می کند حکومت بندرت در تهیۀ غله و تدارکات سپاه خود را به زحمت می اندازد و چون سپاهیان به این ترتیب عادت دارند در مورد مهمات مشکلات کمتری از دیگر افواج منظم دارند . منازل معمولی سپاه از دوازده تا شانزده میل است.    حکومت گاهی برای سپاهیان غله و در موارد خاص پول می دهد گروههای سپاهی افغان در متصرفات شرقی که اهالی آنها چون هندوستانیان فرامانبرند غله , علوفه ع هیزم و هر چه بخواهند به رایگان از مردم می ستانند و با توجه به ناتوانی حکومت این بی نظمیها بندرت مجازات می شود یا هیچ نمی شود . اما در تمام مناطق غرب گذرگاه خیبر انان برای هر چیز که نیاز دارند باید پول بدهند . هنگامی که سپاهشان در سرزمین دشمن است , گروههای کوچکی برای تاراح ( به نام چپاول و یا چپاو که معدل ترکی آن است) یا شبیخون می فرستند.     انان مدتی دراز را در محاصره می گذرانند چنانکه گویی در این کار مهارت ندارند این طول مدت بر اثر طبیعت سپاهیان و هم خراب توپخانه است در گیریهای عمومی نقشۀ جنگیشان چنان است که شمشیر به کف خود را به سپاه دشمن می زنند و پیروزی بسته به طالع یکی از طرفین است چنین پنداشته می شود که ایرانیان همیشه در برابر چنین حملات پیاده پیروزند در همۀ جنگهای نادر و نیز در جنگ اخیر هرات چنین بود. رفتار درانیان در جنگهای داخلی تصویر نازل از کفیت نظامی انان به دست می دهد سپاهیان بسیار کوچکند بندتر بیش از ده هزار مرد به یک طرف جمع می شوند. انان هم حقوق  منطمی نمی گیرند و فرمان درستی نمی برند. سرنوشت پیروزی بسته به آن است که کدام یک از رهبران به جانب دشمن رفته , تسلیم شوند در این حالت بیشتر افراد سپاه نیز به همان طرف می پیوندند یا می می گریزند هنگامی که نیوری شمشیر به جنگ پایان دهد خون اندکی – ان هم از خانانبزرگ ریخته می شود . بزرگانند که به تعیین نتیجۀ جنگ علاقه دارند و برای سربازان عادی فرق نمی کند.       7   سازمانهای دینی     متصبی که در اینجا یاد میشود – در کنار ادارات قانونی که در فصل « قضا و وپلیس» یاد شد توسط ملایان اداره می شود ملا باشب ی ملایان را برای شرکت در مجلس عملا انتخاب می کند و رابط شاه با ملایان است ؛ امام شاه یا پیشنماز مسجد شاهی امام پای رکاب که در سفر ها و دیگر مواقع در غیاب اما عادی – در ملازمت شاه است.   انچه ذکر شد متعلق به خاندان سلطنتی است . تشکیلان دینی شهر ها عبارت است از : شیخ الاسلام که سواد اسناد حقوق نقدی و باز نشستگی ملایان به دست اوست. او مبالغ معینی از حکام دریافت کرده به ملایان متسحق می پردازند؛ صدر شهر که دفتر اراضی موقوفه را که شاه بخشیده زا اشخاص مانده است  به دست دارد و بر طبق وصایای معین ( شرایط وقف ) انها را تنظیم می کند اما مسجد شاهی که نماز های جمعه و عیدیت را می خواند؛ دویم امام مسجد شاهی  که در روز های عادی امامت می کند؛ خطیب که خطبه های جمعه و عیدین را در عیدگاه بیرون شهر می خواند مدرس مسجد شاهی که طلبۀ ان مسجد را درس می دهد میرواعظ یا خطیب بزرگ که تا این اواخر دارای مقامی بود و پس از قیام سید احمد میرواعظ معروف مقام او لغو شد . افزون بر اینان ائمۀ جماعات شهر ها در مراسم ازدواح , تدفین و جُز ان شرکت کرده حق الزحمه و هدیه می گیرند. به ملایا اطارف بزرگ قیبه یا مردم زمین می دهند اما زمین غیر از عوارضی است که دریافت می کنند دیگر مُلایان که یاد شان گذشت از شاه حقوق می گیرند و برخی مواجب دیگری هم در کنار ان دارند. بسیاری از ملایان منصب رسمی ندارند از شاه حقوق می گیرند یا از حکومت و مردم زمین وقفی دریافت می کنند . مساجد هم برا مصارف زمین وقف دارند که تولیت ان بر عهدل ملایان هر مسجد است طلبۀ مسجد شاهی از شاه حقوق روزانه دریافت می کنند.      پیوست 1     تاریخ سلطنت کابل از آغاز پادشاهی دُرانیان از تاریخ پیشینۀ درانیان اندکی می دانیم . بر اساس بهترین گزارشهایی که به ان دست یافته ام, انان ظاهرا تا اوایل سده 17 م کاملا آزاد بوده اند در این وقت غلزیان که تابع ایران بودند بر ضد گرگین خان شاهزادۀ گُرجی قیام کردند که از جانب صفویان حاکم قندهار بود چنین می نماید که در این هنگام بیشتر درانیان که ابدالسان خوانده می شدند در کوههای نزدیک هرات جا گزین شدند و پیشتر با غلزیان در گیریهایی داشته اند.    در 1716 ابدالیان به رهبری عبدالله خان سدوزی بر قلمرو ایران تاختند حاکم هرات را شکست دادد و شهر چندین موضع مجاور را گرفتند انان سپس از محمود غلزی شکست خوردند اما چون محمود اندکی پس از ان ایران فتح کرد وخاندانش در دورۀ کوتا سلطنت به تنظیم فتوحات خویش و هم چنگ با سلطان عثمانی مشغول بودند , ابدالیان تا مدتی مدید بدون درد سر ماندند. اندگی پس از شکست ابدالیان عبدالله خان برکنار و احتمالا توسط محمد زمان خان مسموم شد  و محمد زمان خان ( پسر دولت خان و پدر احمد شاه) که رهبری ابدالیان را بدست گرفت یک سپاه ایرانی را که درعد دو چند سپاهیان ابدالی بود شکست داد و موفقانه در برابر کوششهای ایرانیان برای تصرف هرات ایستادگی کرد نیروی ابدالیان چنان بسرعت فزونی گرفت که در سال 1722 م مشهد را تقریبا در انتهای شمال غربی خراسان محاصره کردند مُدتی کاملا  بدون  رهبر ماندند و غالبا ادارۀ امور در دست انجمن بزرگان( یا جرگه ) بوده است . سرانجام در 1728 م برای نخستین بار مورد حملۀ نادرشاه قرار گرفتند و پس از یک سلسله موفقیتها سرانجام ناگزیر تسلیم آن جهان گشا شدند.     آنان بار دیگر به رهبری ذوالفقارخان ( پسر زمان خان و برادر بزرگتر احمدشا) که مکررا در تبعید بود و در مخاطرات پیشگفته ابدالیان  را رهبری کرده بود شوریندند انان بر قلمرو اییران تاختند ابراهیم خان ( برادر نادرشاه) را در نبردی شکست دادند و مشهد را محاصره کردند نادر به تن خویش در برابر انان تاخت و انان را بر سر زمین خودش ان عقب راند. نادر در آغاز 1731 م هرات را محاصره کرد وپس ار ده ماه پایداری سرسختانه ان شهر را گشود در جریان این محاصره غلزیان نیز ابدالیان را یاری کرده بودند نادر سران سدوزی را به مٍلتان گسیل داشت و نیروی بزرگی از ابدالیان را وادار به پیوستن به سپاه خویش کرد.   شهر هرات دیگر شورشی نکرداما ابدالیان تا مدتی به یاری غلزیات و ایماقان به جنگ در اطراف ادامه دادند.  نادر  تا شش سال دیگر غلزیان را مطیع ساخت و قندهار را گرفت در این هنگام احمدشاه با برادرش ذوالفقار خان در زندان قندهار بود. نادر انان را از زندان رها ساخت و به سرداری سپاهی از قبیلۀ  خود شان به مازندران فرستاد. ابدالیان در خدمت نادر شایستگیشان را بویژه بر ضد عثمانیان – نشان دادند و او زمنینهایی را که اکنون در تیول خویش دارند له انان بخشید و انان را از هرات به منطقه ای که اکنون در ان زندکی می کنند کوچ داد . ظاهرا از آن پس نادر وابستگی بسیاری به افغانان داشت و همین وابستگی را در کنار عوامل دیگر یک عامل کشته شدند نادر به دست ایرانیان در ژوئن 1747 م شمرده اند روز پس از کشته شدن نادر , میان افغانان و ازبکان به سرداری نادر از یک سو و ایرانیان از سوی دیگر جنگی در گرفت که اغاز گر آن دانسته نیست و نتیجۀ ای هم از ان گرفته نشدو       پس از این رُخداد احمد شاه بخش مهمی از خراسان را پشت سر گذاشت و از چندین موضع متسحکم بدون انکه بر انها حمله کند گذشت و به قندهار رسید در این هنگام نیرویش بیش از و هزار یا سه هزار سوار نبود.     در انجا دریافت که درانیان خزانه ای را که ازهند برای نادر برده می شده گرفته اند او خزانه را مطالبه کرد. برخی از رؤسا نخست در دادن خزانه دودل بودند اما او افزون بر رهبری سدوزیان اکنون توسط یک نیروی نظامی هم پشتبیبانی می شد چند تن از مخالفان سر سخت را کُشت و دیگر مخالفی از سوی قبیله اش بروز نکرد.      احمد شاه در اکتوبر 1747 در قندهار به پادشاهی نشست . اورده اند که سران درانی قزلباش و هزاره در تاجپوشی اورا یاری کدند . در این حال او بسیار جوان و به قول یک تاریخنگار معاصرش بیست و سه ساله بود زمستان در قندهار ماند و در کار تنظیم مناطقی شد که پیش از این گرفته بود و هم سپاهی را برای لشکر کشیهای آینده تدارک می دید. چنینی می نماید که احمد شاه سازماندهی حکومت خویش را چنان  که در ایران دیده بود پی ریخت . تشکیلات در باری , افسران ارشد دولتی ترتیب ارتش و ظواهر تاج واقا همانند روزگار نادر شاه بود اما طرز کار کار احمد شاه با روش نادر فرق داشت , زیرا او ناگزیر بود ان روش را هم با ادارۀ امور داخلی حکومت و هم با معیار هایی که برای افزایش قدرتش در داخل و خارج داشت هماهنگ سازد.   سیاست احمد شاه   ایرانیان از دیر باز به تسلیم مطلق در برابر یک حکومت استبدادی خو گرفته و پیوسته به فرمانورایان خویش وابسته بودند. دودمانی که روزگاری دراز بر آنان فرمان می راند به دست فرمانروایان خویش وابسته بودند. دودمانی که روزگاری دراز بر انان فرمان می راند به دست افغانان برانداخته شده بود و در آغاز روزگار نادر , ایران در زیر یوغ بیگانه سخت می نالید . نادر به صفت رهایی بخش میهن به میدان آمد و خود را نگهبان سلطنت خودی خواند از راه وصلت خود را به خاندان شاهی نزدیک ساخت و چون به حد کافی از پشتیبانی سپاه و احترام مردم بر خوردار شد شاه قانونی را از تخت به زیر آورد و قدرت را به دست گرفت .      نادر با رسیدن به یک سلطنت سازمان یافته در ایران  هب مخالفت جدی بر نخورد  و از ابتدای جلوس توانست تمام قدرت سلطنت را در فتوحات خارجی به کار گیرد.احمد شاه بر خلاف نادر می بایست بر مردمانی جنگجوی و آزاد , که هر گز علاقه ای به چنان حکومتی نداشتند پادشاهی کند آنان به یک حکومت شاهی از آن جهت خو کرده بودند که به پرداخت باج واردشان می ساخت انان شاه را یک دشمن نیرومند می دانستند نه سروری که در سایۀ حمایتش بیارامند و به او علاقه مند ووفادار باشند انان هر گز زیر فرمان یک شاه خودی متحد نشده بودند و چنان در میان خود شیفتۀ برابری بودند که برایشان بر تر دیدن یکی از افراد ملت خود دشوارتر بود تا گردن نهادن بر بیداد یک ارباب بیگانه . این اختلاف احمد شاه را ناگزیر می ساخت شیوه ای حاص در پیش گیرد او نخست می بایست محبت قبیله اش را جلب کند که به پشتیبانی همیشگی و نی زکمک آنیشان وابسته بود. این بود که زمین درانیان را به آنان وا گذاشت و فدا کاری دیگر از آنان نخواست , مگر تدارک گروههای نظامی که نادر تعیین کرده بود. همۀ ادارات مهم دولتی را به سران دُرانی سپرد و هر اداره ای را به طایفه ای اختصاص داد؛ همان گونه پادشاهی را ویژۀ قوم خویش ساخت. امتیازات خانان موروثی را برهم نزد. در کار حکومتهای داخلی قبایل – مگر برای آماده باش سپاه و حفظ امنیت عمومی بندتر مداخله میکرد . او سخت می کوشید تا منافعی را که از احترام درانیان به سدوزیان نصیب می برد بیشتر سازد و شاید هم بسیاری از ان خانواده را با حسادت و به نظر رقابت می نگریست . امتیازات سدوزیان را پیوسته محفوظ و احترامشان را بر جانگاه می داشت . از مجازات شدید کسانی که سدوزیان را آسب رسانیده بودند- خصوصا اگر منافع خودش در میان بود- داستانها گفته اند.      در برابر قبایل دیگر جُز غلزیا- می خواست در انان روحیه ای را ایجاد کند که به شاه خود مهر بورزند و امیدوار بود که با رها ساختن انان از تعلق بیگانه و اعمال تدریجی  و معتدلانۀ قدرت خویش چنین شود. اعتدال او در برابر افغانان شاید عوامل دیگری هم داشته باشد؛ چنانکه او علاقل شدیدی به ملت خویش احساس می کرد یا مدعی چنین احساسی بود . او بر قبایل خودسر نمی تاخت, چون نمی خواست افراد ملتش را گرفتار مصیبت سازد.         برای استحکام قدرتش در داخل بیشتر به تأثیر جنگلهایش در خارج تکیه می کرد. اگر ایت  جنگها با پیروزی همراه بودند, نامش را بلند ساخته امکان نگهداری سپاه و جلی بزرگان از طریق انعام و اکرام به او میسر می شد.   بسیاری از قبایل – که به آسانی تسلیم نمی شدند- به هوای غنایم به اومی پیوستند. با بردن بزرگان در سپاه او از توسعه و حتی حفظ نفوذ انان بر قبایلشان جلوگیری می کرد. خو گرفتن به فرمانبری نظامی انان را به اطاعت از حکومت در داخل اماده می ساخت همچنان سپاهیان با دیدار مکرر شاه و فرمانبری بزرگان مورثیشان از او ع وی را رئیس ملت می دانستند ؛ و شیاد امیدوار بود- چنانکه به مرور ثابت شد- که سیرت نیک دلیرع فعالیت دقت و دیگر ارزشهای والای نظامی که او داشت همل افسران و صاحب منصبان را به تعظیم او واداشته , سپاهیان را به شخص او قویا دلبسته سازد.   وضعیت ملت افغان وسلطنتهای مجاور برای عملی ساختن برنامه های او مساعد بود و متصرفات جدیدش هر چند هنوز سازمانی درست نیافته بودند مصون می داشت وفرصت پیروزی تاختهایش بر همسایگان از هر جهت میسر بود. درانیان در نبرد های سخت و طولانی در کنار ایرانیان و در سپاه تحت فرمان نادر انضباط و تجربه را فرا  گرفته بودند و حسن نظری که ان فرمانده بزرگ به انان داشت باعث تقویت روحیه و اعتماد به نفس در انان شد؛ چنانکه خود را براستی بهترین سپاهیان در آسیا می دانستند . از سوی دیگر دشمنانشان غلزیات با شکستها و ماصیب پی هم دلشکسته و بیروح شده بودند. دیگر افغانان از رُخدادهای زمان اموخته بودند که چسان هندیان را خوار شمارند و از ایرانیان بیزای جویند پس فرصت بیش از هر وقت دیگری برای هواداری بر نشاندن شاهی از تبار خویش مساعد بود.        وضع نیروهای خارجی هم به یک اندازه به سود این کار بود ناتوانی امپراتوریهای هندوستان ازیکان در جنگهای انان با نادر شاه بیشتر و آشکار تر شده بود . بلوچان نیز از نادر شاه آسیب دیده و از ایرانیان سخت بیمناک بودند و تابعیت اعتدال امیز متحدین پیشین یعینی افغانان را بر گردن نهادن به حکومت سختگیر و زرومندانۀ دیگر همسایگان ترجیح می دادند. نصیر خان (  برادر محبت خان سردار بلوچ ) گروگانی نزد نادرشاه داشت که گویا به دست احمد شاه افتاده بود از ایماقان و هزارگان تشویشی نبود و نزدیکی انان به پایتخت مانع از ان می شد که به آزادیخواهی سر بر افرازند سر نوشت ایران هنوز مبهم بود اما پدید امدن پراکندگی در خانوادۀ نادر همسایگان را از انان آسوده خاطر ساخته بود. آزمونهای پیشین نشان داد که سران خراسان غربی چندان علاقۀ ای به پیروزی ایرانیان نگرفته بلکه اماده بودن تا تسلیم نیروی گردند که بتواند انان را درهم کوبد یا در حمایت خویش گیرد و احتمال می رفت که از برتری خویش با اعتدال کار گیرد.         نخستین لشکر کشی بر هند    چنین بود جریان ح.ادث در اغاز فتوحات احمد شاه او در بهار 1748 م از قندهار با سپاهی مرکب از دوازده هزار درانی , بلوچ و جز انان از قندهار بر نشست. غلزیان را بزودی مطیع ساخت و بر انان حاکمان گماشت که ترتیب ان انتصاب تا کنون بر قرار است. حاکم غزنی که گماشتۀ نادر شاه بود با رسیدن برخاست ؛ اما ناصر خان حاکم کابل و پشاور به هوا خواهی مغول اعظم به پایداری برخاست اما از پس از مقاومتی مختصر از کابل بیرون رانده شد و با رسیدن پیشروان سپاه احمد شاه قبایل افغان ناصر خان را مجبور ساختند از رود سند به ان سوی بگذرد احمد شاه بسرعت از سند گذشت و اوارا از اتک و چچ نیز بیرون راند. پس از ان با سپاهی که پیوستن افغانان پشاور ان را گسترش داده بود آهنگ هجوم هندوستان کرد حاکم لاهور که از تصمیم او خبر داشت از دهلی کمک خواسته بود اما احمد شاه فرصت نداد و بسرعت پنجاب را د نور دید و سپاهیان ند را در پیرامون لاهور شکست  داد و پیروز مندانه به شهر در امد و آمادۀ پیشروی به سو یدهلی شد. در این حال امپراتو هندوستان سپاهی نیرومند به فرماندهی پسرش و قلمر الدین خان وزیر به مقابله فرستاده بود سپاه مغول به سوتلج رسید و در حوالی ان رود در ناحیه ای که بر معابر معمولی اشراف داشت مستقر گردید. احمد شاه موقعیت انان را دریافت , از نقطه ای که بلند تر از رود خانه بود گذشت. هندیان پس پشت او ماندند و او به سوی سرهند تاخت( که هندیان بار و بنه انجا نهاده بودند) و پیش از انکه دشمن به خود آید انجا را گرفت.       شاهزاد و زیر هندوستان بی درنگ به سرهند تاختند تا بر احمد شاه حمله برند؛ اما تا رسیدند جرأت خوش باخته در نزدیکی شهر لشکر گاه ساختند احمد شاه انان تاخت و پس از شلیک مکرر توپخانه که چند روز ادامه یافت, وزیر کشته شد و فرماندهی لشکر به پسرش میرمنو قرار گرفت و او چنان با مهارت عمل کرد که درانییان ناگزیر حالت تدافعی گرفتند و سرانجام شبانه عقب نشستند.  اندکی پس از حرکت سپاه هند به سوی دهلی , محمد شاه در گذشت و پسرش که در سر هند فرماندهی می کرد به جای پدر به پادشاهی نشست . صفدر جنگ وزیر شد و میرمنو حکومت پنجاب یافت و شاه جدید ره راه خویش به سوی دهلی ادامه داد.        همین که این اخبار به احمد شاه رسید؛ او دوباره با سپاهش به لاهور تاخت . میرمنو که از دهلی کمک فوری دریافت نکرد و شاید هم به دلیل رسیدن صفدر جنگ به مقام وزارت کهاو خود را شایسته ان می دید به احمد شاه تسلیم شد و احمد شاه حکومت لاهور را به او باز داد و میرمنو تعهد کرد که باج ولایت را به صورت منظم به شاه درانی بپردازد.     احمد شاه که کار پنجاب را بر وفق مراد یافت , به قندهار باز گشت و در راه حکومتهای دیرۀ غازی خان دیرۀ اسماعیل خان , شکارپور و ملتان را تنظیم کرد. شاید که در همین اوقات قبایل جنوبی افغان هم پادشاهی احمد شاه را به رسمیتی شناخته باشند وقتی احمد شاه به قندهار رسید, زمستان پر مشغلۀ ان سال ظاهرا به آخر رسیده بود.     لشکر کشی به خراسان     در بهار 1749 احمد شاه از بخش غربی متصرفاتش یک سپاه بیست و پنج هزار نفری گرد آورد. هرات تاخت و آن شهر را در دو هفته گرفت. پس اهنگ مشهد کرد و همۀ مواضع سر راه را به تصرف در اورد.  شاهرخ میرزا پسر نادر والی مشهد بود و به استقبال احمد شاه امد. احمد شاه اورا محترمانه پذیرفت و شهر و قلمروش را واپس به او سپرد. از مشهد به نیشابور تاخت و شاه پسند خان اسحاق  زی را به مزینان و سبزوار مأمور ساخت . نیشابور سخت مقاومت کرد و هنوز در محاصره بود که به احمد شاه خبر شکست سپاهش در مزینان رسید او که از امکان حمله از بیرون بیم داشت خواست که کار نیشابور را یکسره کند و دستور داد سپاهیان به وسیله نردبانها به قلعه بالا روند این تدبیر هم به ناکامی و تلفات سپاه او انجمید و پیش از انکه از این مصیبت به خود آید سپاه نیرومندی را خانان خراسان به یاری نیشابوریان رساندندو احمد شاه با انان در نبرد بود که یورشی عظیم از داخل شهر بر او وارد امد .اوضاع برای او بس نابسامان شد و ناچار بی درنگ به مشهد و از انجا به هرات عقب نشست .      احمد شاه در بهار 1750 دگر باره به نیشابور تاخت و آن شهر را گرفت . شاید دیگر نواحی دور افتادۀ خراسان را هم که به قلمرو خویش پیوسته باشد در همین وقت تصرف کرده باشد تصور می کنم که قلمرو و امپراتوری درانی از نیشابور به جانب غرب فراتر نرفت و او پس از این یورش به هرات باز گشت ؛ ولی در زمستان یا سال دیگر ( بهار 1751) احمد شاه ناچار شد به مشهد رود؛ زیرا میرعلم خاان قاین پرچم طغیان بر افراشته شاهرخ را خلع و نابینا ساخته و خزانۀ مشهد را تاراج کرده بود.        احمد شاه شاهرخ را دوباره بر تخت نشاند و به اندک مدتی قاین را گرفت و میرعلم خان را به کام مرگ فرستاد در همین وقت کوشید تا استر آباد را نیز بیگرد که قاجاریان او را عقب راندند.       فتح دهلی     در تابستان 1752 احمد شاه به پنجاب تاخت و میرمنو را که با دور دیدن او سر به شورش بر افراشته بود , ایل ساخت. در جریان همین لشکر کشی کشمیر را فتح کرد و با عقد پیمانی بخشی از هند را که در شرق تا سرهند می رسد. متصرف شد پس به قندهار بازگشت و چنین می نماید که چهار سال بعد را در آرامش گذرانیده است برادر زاده اش لقمان خان شورش نمود و غلزیان طغیان  کردند ولی هر دو فتنه به آسانی فرو خوابانیده شدند شایدکه او در این مدت به سامان دادن امور افغانستان و نواحی نزدیک و مجاور پرداخته باشد در 1756 میرمنو حاکم پنجاب در گذشت. مرگ او توطئه ها و شورشهایی ار در پی داشت و تمام استان به غایت آَفته گشت. وضع موجود در بار دهلی را بر انگیخت تا لشکری عظمی به سرداری غازی الدین خان وزیر برای تصرف مجدد پنجاب بفرستد . وزیر به آسانی به این مهم دست یافت و حکومت پنجاب را به آدینه بیگ که به ترتیب دستیار شهنوازخان و میرمنو بود سپرد. ادینه بیگ مردی جلد و به دیسیه بازی معروف بود. غازی الدین خان سپس به دهلی بازگشت . احمد شاه با آگاهی از این تجاوز قندهار  را ترک گفته از سند گذشت و آدینه بیگ را از پنجاب بیرون راند و به سوی دهلی تاخت.         اوضاع  دهلی که غازی الدین خان ستمگرانه بر آن فرمان می راند و به اکراه از امپراتور مغول فرمان می برد , آشفته بود و پس از اندک مقاومتی تسلسم شد. احمد شاه وارد دهلی شد و آزمندی ان فاتح دست گشادۀ سپاهیان تباهی بسیار به بار اورد . احمد شاه مدتی در دهلی ماند. پس سردار جهان خان را به دفع جتان ( جت ها) فرستاد.     سردار بلمگر را رگفت و تُند به سوی موترا تاخت و ان شهر را که مردمش سرگرم مراسم جشن هندواان بودند گرفت . با وارد شدن سپاهیان قتل عام به راه افتاد و بسیاری از هندوان به اسارت گرفته شدند که سپس برده گشتند. سردار جهان خان به سوی اگره پیش رفت که به وسیلۀ مردمان جت عقب رانده شد. اکنون درانیان سراسر تابستان را در ند گذراندند و چون سپاهیان افسرده و بیمارگونه می گشتند , احمد شاه برآن شد تا به مرزبوم خویش باز گردد و پیش از بازگشت در دهلی خود و فرزندش تیمور با شاهدُختان خاندان سلطنتی ازدواج کردند . جهیزیۀ هنگفتی با این با این بانوان همراه بود و امپرتور هند ناگزیر شد ع پنجاب  و سند را به تیمور شاه ببخشد. احمد شاه پیش از ترک دهلی وزارت هند را به برادر میرمنو و سپهسالاری را به نجیب خان رئیس افغانان سهارنپور که هنگام پیوستن به احمد در سوتلج به او تقرب جسته بود- داد احمد شاه فرمانداری ولایتهای شرق ر به تیمور سپرد و سردار جهان خان را نایب او ساخت . سپاه انان متشکل از گروههای معدودی از درانیان , پارسیوانان و سربازان بومی بود. احمد شاه زمستان را در قندهار سپری کرد و پس از آن مشغول تنظیم آشفتگیهایی که در ایران و ترکستان بپاه شده بود- و از دقایق ان اطلاعی ندارم گردید.        جنگ مرهته         همین که احمد شاه هند را پشت سر نها , غازی الدین خان با سپاهی از قوم مرهته , از فرخ آباد که به آنجا گریخته بود به دهلی تاخت و ان را محاصره کرد . نجیب خان پس از مدتی مقاومت شهر را گذاشت و به شهارنپور عقب نشست تقریبا در همین حال پنجاب نیز در گیر آشوبی سخت گردید و آدینه بیگ خان به این آشوبها دامن می زد.      او پیشتر با رسیدن شاه گریخته و سپس سیکان را به شورش بر انگیخته و یک بخش سپاه شاهی را در جالند شکست داده بود. او مرهته را که نجیب خان را از دهلی رانده بودند, به باز گرفتن پنجاب فراخواند و اکنون سپاهی از قومی مرهته به فرماندهی را گوبا پدر پیشوای کنونی عازم سرهند شده بود. تیمورشاه و سردار جهان خان پیش از ان هم زیر فشار سیکان بوده به گروههای هندی سپاه خویش هم اعتماد نداشتند به امین آباد عقب نشستند و لاهور که خالی شده بود به دست سیکان افتاد.       مرهته بزودی سرهند را گرفته به سوی غرب روان شدند. سردار جهان خان برای نجات دادن شاهزاده و سپاهیان باقیمانده از رود سند گذشت. این عقب نشینی شبانه صورت گرفت و سپاهیان هندوستانیش از آن بی خبر ماندند با وجود آن خانوادل سردار به چنگ دشمن افتادندولی بزودی آزاد شدند . مرهته کا مانعی در راه ندیدند به فتوحات خویش تا بدان سوی جلیم ادامه داده سپاهی برای گرفتن قلمرو مُلتان فرستادند که به پیروزی انجامید . فرار تیمورشاه در اواسط 1758 بود. احمد شاه امادۀ لشکر کشی بود که نصیر خان رئیس بلوچان شورش کرد و لشکر کشی پس افتاد.  شورش نصیر خان     تاریخ بلوچستان پیش از این دوره مبهم است ولی چنان می نماید که پس از در گذشت محبت خان که از جانب نادرشاه به حکومت رسیده بود دومین برادرش حاجی خان به جایش نشست که ظاهرا رعیتش از بیداد او ناراضی بودند و خود نیز با همدستی در شورش لقمان خان  موجب خشم احمد شاه شده بود معلوم است که احمد شاه اورا خلع و حبس کرد و برادرش نصیر خان را به جای او به حکومت نشانید و معلوم نیست که چرا نصیر خان سر از اطاعت احمد شاه بر تافته بود؛ ولی او در سال 1758 اعلام استقلال کرد . نخست شاه ولی خان وزیر به مقابل او فرستاده شده که در موضعی نزدیک شال شکست خورد . پس احمد شاه شخصا به بلوچستان تاخت و گویا در خزان یا اواخر تابستان ان سال به آنجا رسید.   نصیر خان شکست خورد و به داخل قلعۀ کلات عقب نشست و قلعه در محاصرۀ احمد شاه در امد گفته اند که سران درانی نمی خواستند که نصیر خان به تمام و کمال رعیت و مطیع احمد شاه گردد؛ زیرا قلمرو او هنگام خشم شاه بر انان پناهگاهشان بود . خصوصا شاه ولی خان وزیر با نصیر خان ارتباط بر قرار و او را به مقاومت تشویق کرد و گفت که سران دُرانی همه با او هم رأی اند و احمد شاه اس رمای زمستان – که در پیش است – عذاب خواهد دید . محاصرۀ کلات چهل روز دوان کرد و علوفۀ سواره نظارم بدشت رو به به کاهش نهاد .ناخرسندی احمد شاه از رخدادهای هند نیز احمد شاه را بیتاب ساخته و طالب یک حل فوری بود. و با پیشنهاد نصیر خان مذاکرات صلح اغاز شدد و پیمانی  منعقد گردید که تا کنون هم روابط شاه با بلوچان بر همان پیمان استوار است.    چون خبر عقب نشینی شاهزاده تیمو احمد شاه رسید, سپاهی به فرماندهی نور الدین خان بامیزی به ان سوی رود سند فرستاد در این هنگام , آدینه بیگ در گذشته و سراسر پنجاب تا شرق جیلم در تصرف مرهته بود . سیکان نیز که از مدتی دراز فرقه ای از متعصبان نظامی را تشکیل داده بودند بر ان شدند تا همۀ پنجاب را بگیرند و جانشینان ادینه بیگ با پیوند خیالی که با حکومت دهلی داشتند تا حدی اهمیتی برای خود نگه داشته بودند؛ هر چند که مغول اعظم را قردتر واقعی در پنجاب نبود نور الدین به آسانی به سوی جیلم پیش رفتو ناحیۀ میام جیلم پیش رفت . ناحیۀ میان جیلم و رود سند در دست اقوام کاتر , گوکر و جود و دیگر اقوامی بود که مسلمان شده و به درانیان راغب بودند و نور الدین خان در پیشروی به سوی چناب به مانع عمده ای بر نخورد؛ زیرا بخش مهم سپاه مرهته اکنون به سوی دهلی عقب نشسته بود ولی او اصلاح ندید که پیش از رسیدن شاه به پیشروی  ادامه دهد و احمد شاه به دلایل مختلف نتوانست پیش از زمستان 1759 به انجا برسد در ان هنگام او از رود سند  گذشت و از جادۀ جمو به سوی چناب پیش امد از ان رودخانه راهش را به سوی شمال پنجاب ادامه داد و با رسیدن او مرهته عقب نشستند او از رود جمنا گذشت و در سهارنپور که شهری در نزدیک جمنا است , نجیب خان و سران روهیله به او پیوستند. در این وقت سپاه مرهته به فرماندهی دتاپتیل و جنکوجی  سندیا نزدیک او بود ولی با پیشروی او عقب می نشست . شبیخونهایی از هر دو سپاه زده می شد تا انکه سپاه مرهته نزدیک دهلی رسید و از جمنا گذشته به سوی بادلی پیش رفت تا ز ان دفاع کند.در بادلی نبرد شدید رخ داد, مرهته کاملا شکست خوردند و داتاجی کشته شد و سپاهی به مقابل ملهوررا هولکر به یاری مرهته می امد فرستاده شد . سپاه ملهر راو مورد حملۀ ناگهانی قرار گرفت و کاملا شکست خورد. احمد شاه پس از ان دهلی را گرفت و غازی الدین خان را که بتازیکی عالمگیر دوم امپراتور هند را کشته بود – مجبور ساختند به منطقۀ قوم جت بگریزد و ملهرراو وبقیۀ سپاه مرهته نیز به ان منطق پناه برده بودند. پس احمد شاه برای فتح دو آب روان شد و تا انوپ شهر تاخت و در آنجا برای گذرراندن فصل بارانهای موسمی ( مونسون ) ماند و نوب شجاع الدوله وزیر هندوستان نیز به او پیوست.     جنگ پانی پت در جریان این فصل مرهته برای جبران مافات سخت کوشیدند و سپاهی نیرومند از ان ملت به فرماندهی ویسواس راو وارث امپرتوری ( ولی عهد) و شدا شیوراو از دکن رسید. راو چنان از این تاخت مصیبت بار در هند مشهور شد که لقب بهاو یافت.انان دهلی را محاصره کردند . سپاه کوچکی از درانیان پس از مدفعه ای سر سختانه تسلیم شد.رود جمنا که درمیانه واقع شده بود مانع رسیدن کمک احمد شاه که بر کرانۀ راست رود لشکر گاه داشت – می گردید؛ همچنان نمی توانست به کنج پور که در شصت میلی شمال دهلی قرار داشت کمک برساند. این بود که پیش چشم درانیان این شهر را گرفتند. سپاه درانی به سوی رود خانه پیش می رفت و احمد شاه چنان از این مصیبت اندهگین بود که ناگهان تصمیم گرفت به هر قیمتی که باشد از رود بگذرد و با دشمن درافتد و کار را یکسره کند. با تحمل تلفاتی از رود گذشت و سرعت عمل او باعث شد که سپاهیان مرهته جرأت خویش را ببازند و به موضع پانی پت عقب بنشینند که در انجا به کندن خندق و ساختن استحکامات پرداختند. در موقعیت جدید وبا مهارتی که در کار بُرد توپخانه داشتند در برار هر حمله ای امنیت داشتند , اما اضطراب سپاهی را که بیشتر متشکل از افراد سواره نظام باشد در چنان لشکر گاهی در میان خندقها و استحکامات می تواند دریافت . این اضطراب با فعالیت درانیان فزون می شد . درانیان با جدیت جلو رسیدن تدارکات و مواد مورد نیاز را به لشکر گاه دشمن می گرفتند. با این همه , مرهته شه یا چهار ماه به همین حالت ماندند. در این مدت در گیریهای پراکنده ای صورت می گرفت و انان از طریق شجاع الدوله به صورت غیر مستقیم پیشنهاد هایی برای بر قراری صلح ارائه کردند. سپاه درانی هم از کمبود ارزاق در تنگنا بود؛ اما بردباری , هشیاری و فعالیت احمد شاه اورا بر بسیاری از مشکلات غالب ساخت. اعتماد سپاهیان به او رفتار نیکش با متحدان هندوستانی مانع بروز هر نوع نارضاییی و اختلاف در لشکر گاه او می شد در حالی که سپاهیان مرهته از تلقات و نابسامانی در غذاب بودند و همۀ بدبختیها را از خظاهای فرماندهانشان ناشی می دانستند.        سرانجام کاروانی بزرگ که با ده هزار سوار تحت فرماندهی گوییند پاندیت بدرقه می شد و عازم دو آب بود در ناحیۀ میان دهلی و میروت توسط عتیق خان پوپلزی تاراج شد . گروه دیگر که خزانه را از دهلی همراهی می کرد به دست درانیان افتاد . دیگر مرهته یارای ادمۀ نبرد نداشتند و در واقع این امر ناممکن شده بود انان در 1761 در هفتم ژانویه از لشگر گاه شاه به عزم حمله بر درانیان بیرون شدند درانیان نیز دست به اسلحه بردند و شب به پایان نرسیده بود که جنگ اغاز شد.        در اینجا به شرح جزئیات این واقعه نیازی نیست. مرکز شاه- با قلب – که متشکل از افغانان روهیله ع دستۀ درانیان پوپلزی و نیمی از گراد سلطنتی بود با شلیک توپهای دشمن آشفته گشت و سپاهیان با اسبان گریختند و به نعرۀ شاه ولی خان وزیر که از اسب پیاده شد می گفت که او تصمیم دارد تا جان دارد بر جای خویش بماند توجهی نکردند.        شاه شخصا نیروی ذخیره اش را به میدان فرستاد و مرهته دفع شدند و به چنگ جناح چپ سپاه درانی افتاده و در نتیجه مرهته کاملا شکست خوردند ژنرال مرهته ولیعهد امپراتوری و تقربا همۀ سپاه انان یا در جنگ و یا در تعقیب تباه شدند.این جنگ نیروی مرهته را درهم شکست .و انان برنامه های خویش را در شمال هند کنار گذاشتند و سالها کشت تا توانستند به رهبری فرماندهی جدید طرحی نو بریزند. پس از فتح پانی پت چنین می نمود که تمام هندوستان در تصرف احمد شاه است غ ولی او بر طبق نخستین برنامه اش رفتار کرد یعنی به همان بخشی که نخست به او واگذشته شده بود قناعت نمود. و دیگر بخشها را بطیب خاطر رئیسان محلی که اورا یاری کرده بودند بخشید و در بهار 1761 به کابل بازگشت. دور اندیشی و معقولیت احمد شاه پس از ان آشکار گشت ؛ زیرا او هر گز نمی توانست چنان مترفات دور افتاده ای را نگه دارد؛ در حالی که او به دشواری توانست استان خودش پنجاب را که در ان اکنون سیکان بسیار نیرومند شده بودند- حفظ کند. موفقیت این مردم اورا ناگزیر ساخت که در آغاز سال 1762 به هند باز گردد. او در این باز گشت سیکان را از مناطق هموار بیرون راند؛ اما در 1763 مجبورا به قندهار مراجعت کرد و چند سال به قند هار شایان ذکر است. در سرهند بود که از شورش قندهار اگاه شد. رود خانه های پنجاب پر آب شده بود و با انکه اواسط تابستان بود,  احمد شاه تصمیم گرفت از راه میان کرانۀ چپ سوتلج و بیبان به مُلتان و از انجا به غزنی برود . سپاهیانش که عبارت از افغانان اُزبکان , بلوچان و دیگر مردمان نواحی سرد سیر بودند در اوایل راه آسیب فراوان دیده پیش از رسیدن به مُلتان بسیاری از گرما تلف شدندو اما مصیبت انان به همین پایان نیافت و تا به کوههای افغانستان رسیدند زمستان اغاز شد و بسیاری نیز از برف و سرما تلف شدند . شورش به آسانی درهم کوبیده شد ؛ همچنان شورشی که در مجاورت هرات به رهبری دوریش علی ایماق بپاه شده بود خاموش گردید؛ اما تندرستی احمد شاه رو به کاهش نهاد و از این پس فعالیتهایش هم به نحو قابل توجهی کم شد . بر صورتش سرطان پدید امد و در 1764 بیماری شدت گرفت تا مرگش منتهی شد؛ ولی چند سال با وجود بیماری سعی کرد از میدان بدر نرود و سیکان را که هر روی نیریو بیشتری یافته و جلگه ها را تا ماورای جیلم گرفته بودند شخصا تعقیب کرده دوباره به کوهها راند؛ اما این که آخرین لشکر کشی احمد شاه به هند بود سود پایداری نداشت چون به محض انکه احمد شاه از پنجاب مراجعت کرد, سیکان با نیروییی بسیار بزرگتر از همیشه امدند و سال 1768 به اخر نرسیده بود که از جلیم گشته دژ مشهور روتاس را از دُرانیان گرفتند. شاه  در کار تدارک از میان بردن این ننگ یود که شورش خراسان به رهبری نصر الله میرزا پسر شاهرخ شاه توجهش را به آن سوی جلب کرد.      افغانان می گویند که همۀ بزرگان ایران – جز کریم خان زند- در این جنگ شرکت کرده بودند و نیروی کتحد شان در نزدیکی مشهد با سپاه احمد شاه به فرماندهی پسرش تیمور به نبرد پرداخت هر دو سوی بخوبی جنگ کردند ولی در نتیجۀ جنگ- بخصوص با دلیری نصیر خان سردار بلوچ- شکی نوبد و با فتح کامل پایان پذیرفت. سپاه ایران که شاهرخ طرفدار فرارشان بود به مشهد پناه بردند. چون شلیک بران شهر مقدس که آرامگاه اما رضا ( ع) در ان قرار دارد بی حُرمتی محسوب می شود احمد شاه ناگزیر شد برای تسخیر ان به محاصره متوسل گردد که پس از چند ماه به پیروزی انجامبد . شاهرخ شاه دختر خویش را به تیمورشاه داد و موافقت کرد تا شماری سپاهی نیز به خدمت احمد شاه موظف سازد.     احمد شاه در مدتی که مشهد را در محاصره داشت سپاهی به طبس – که در برابر درانیان مقاوت می کرد فرستاد دفاع شهر را علی مردان خان رئیس قبیله عرب زنگویی بر عهده داشت و سردار جهان فرمانده سپاه احمد شاه و برخی از سپاه او متشکل از بلوچان به سرداری نصیر خان بود. پیروزی کامل از ان سپاه احمد شاه بود : علی مردان به قتل رسید و طبس گرفته شد.        مرگ احمد شاه و شخصیت او    پس از این لشکر کشی احمد شاه به قندهار بازگشت و هر روز بیماریش شدت می گرفت چنانکه دیگر مانع لشکر کشی او به خارج شد. وی در بهار 1773 به کوههای توبه در منطقۀ اچکزی که تابستانی سردتر از قندهار دارد , رفت جراحتش روز بروز بدتر شد تا در اوایل زوئن 173 در پنجا سالگی در گذشت.    شخصیت احمد شاه ظاهرا متناسب با اوضاع روزگار او بود . او با تهور و جدیت توانست از نابسامانیهایی که با مرگ نادر پیش امده بود سود جوید و با تدبیر و میانه روی که اهمیتش کمتر از نبوغ طبیعی او نبود ,بر چنان مردمان جنگجوی و آزادمنشی فرمان براند.      دلیری و تحرک نظامی اورا هم رعایای خودش و هم کسانی که در جنگ یا اتحاد با او در تماس بوده اند می ستایند . چنین می نماید که طبعی ملایم و دلی پر مهر داشت؛ و هر چند که به قدرت رسیدن و حفظ قدرت در آسیا بدون جنایت نا ممکن می نماید با زهم  در شرق فرمانروایی را که احمد شاه کمتر آلوده به ستم و بیدادگری بوده باشد نمی شناسیم.    احم شاه را به لحاظ خصایل شخصی مردی پر نشاط با محبت و خوش طبع توصیف کرده اند. در مواقع رسمی متین و باوقار و در مواقع دیگر خونگرم و بی تکلف بود. با درانیان با همان برابری که پیش از رسیدن به شاهی به ان پابند بود رفتار می کرد . حُرمت ملایان و روحانیان را نگه می داشت و این احترام فراوان او هم صبغل عاطفی و هم جنبۀ سیاسی دشات خودش نیز اهل عرفان و صاحب آثار بود و هم پیوسته آرزوی داشت به مقام یک مُرشد برسد.    طرز العمل او در نواحی مختلف متصرفاتش عُمدتا بر پایۀ مسالمت با افغانان وبلوچان استوار بود وی این اصل را در مورد گروه اول بر عموم مردم و در مورد گروه دوم بر زعما تطبیق می کرد. متصرفات خویش در ترکستان را با اعمال زور نگه می داشت اما سران تاتار را با میانه روی و مدارا به حال خویش می گذشت . استانهای هند تنها با زور نگه داشته می شدند. در مورد خراسان برخی از بزرگان با او ارتباط داشتند و از برخی گروگان گرفته بود و حاضر بود در برابر هر کس که مانع برنامه هایش شود دست به اسلحه ببرد.  پیش از این یاد شد که احمد شاه خردمندانه به جای انکه یک امپراتوری کوچک را تکمیل و محدود سازد.  اساس یک امپراتوری بزرگ را نهاد. هنگام در گشت او متصرفاتش از غرب خراسان تا سرهند و از امو تا دریا ی هند گسترش داشت و این همه یا با انعقاد پیمان به دست او امده و یا عملا تصرف کرده بود.   تیمورشاهجانشین احمد شاه بدبختانه شخصیتی دگر گونه داشت. شیول عمل تیمور باعث شد که قدرت درانیان نخست بی حرمت بماند وپس ازآن رو به انحطاط گذارد.       تیمور شاه در دسامبر 1746 در مشهد زاده شد در د دربار پدرش اموزش یافت و اورا در چند لشکر کشی همراهی کرد.      شرایط نگذاشت تا او خصایل و اداب هم میهنانش را فرا گیرد و ظاهرا هرگز با زبان آنان آشنایی کامل نیافت. در نو جوانی بر پنجاب گماشته شد و پس از ان به حکومت هرات- که بیشتر مردمانش پارسیوان اند – منصوب گردید. هنگامی که بیماری احمد شاه شدت یافت تیمور در هرات بود و عازم کوههای توبه شد تا پدر را پیش از وفات ببیند و شاید هم می خواست تا در صورت و فات پدر حافظ منافع خویش باشد اما پیش از رسیدن به قندهار فرامین شاه را دریافت که اکیدا به او دستور داده بود تا به مقر حکومت خویش باز گردد و او هر چند با اکراه اطاعت کرد. این فرمانها به وسیلۀ وزیر شاه ولی خان گرفته شده بود. وزیر با سردار جهان خان طرح توطئه ای را ریخته بود که می بایست در صورت در گذشت شاه تیمور را به کناری نهند و سلطنت را به شاهزاده سلیمان که داماد وزیر بود – بسپارند پس از مرگ احمد شاه سران درانی در قندهار برای تعیین جانشینش گرد امدند وزیر شاهزاده سلیمان را پینشهاد کرد اما حزب دیگر به رهبری  عبدالله خان پوپلزی ( که مقام عالی دیوان بیگی را بر عهده داشت ) به هواداری تیمور برخاست. این جرگه بدون رسیدن به فیصله ای بهم هم خورد و وزیر به صلاحیت خود سلیمان را بر تخت نشاند . عبدالله و هوادرانش عقب نششستند و درانیان را برانگیختند تا از تیمور حمایت کنند.   چون خبر به تیمور رسید؛ با سپاهش – که حامیان درانی و ایماق او هم در ان بودند- اهنگ قندهار کرد . شاه ولی خان هم کوشید تا سپاهش را گرد آورد ولی نتوانست و راهی جز تسلیم نیافت . پس به سوی اردوی تیمور رفت ولی اجازۀ دیدار شاهزاده را نیافت بی درنگ محاکمه و به اتهام قتل اعدام شد.   شیوۀ حکومت تیمورشاه        تیمور شاه که اکنون بدون مزاحمتی تاج و تخت پدر را صاحب شده بود, تسلیم طبیعت راحت طلب خویش گشت و تمام شیوۀ او در جهت تدمین آسایش و آرامش خویش بود ظارها هر گز در اندیشۀ جهانگشایی نبود و همل عملیات نظامی که وی به انها دست زد تنها به خاطر دفاه از  قلمروش بود و چون می دانست که در میان درانیان سازمانی نیرومند بر ضد او به وجود امده و اعدام و زیر قبیلۀ درانی را برانگیخته بود ظاهرا به انان ناباورانه می نگریست. وی نخستین نشانل این ناباوری را بانتقال پایتخت از قندهار آشکار ساختو قندهار در مرکز منطقل درانیان واقع شده و پایتخت جدید یعنی کابل مسکن تاجیکان – آرامترین و بردبار ترین قوم در میان رعایا- بود در گزینش وزیران هم روش او چنین بود در تمام مدت سلطنت مشاوران عمدۀ تیمورشاه قاضی فیض الله و لطفعلی خان بودند که اولی مُلایی از خیل گمنام دولت شاهی و دومی شخصی از مردمان جام در خراسان غربی وبد به صورت کلی در ادارات مهم دولتی همان خانواده های درانی را که احمد تعیین کرده بود باقی گذاشت؛ اما با تأسیس ادارات جدید وانتقال وظایف کارکنان پیشین ع همۀ امور را در قبضۀ وابستگان خویش قرار داد.        حکومتهای ولایایتی که به رؤسای بومی سپرده نشده بود به کسانی داده شد که از اهمیت و نفوذ اندکی بر خوردار بودند تیمورشاه با این تدابیر می خواست از آشوبها ایمن مانده ع به فرمانبری کامل موجود مطمون گشته و بر در امدها نظارت کُلی داشته باشد . وی امور مالیاتی را بخوبی تنظیم کرده و از اقتصادی دقیق بر خوردار شده بودغ چنانکه برای تدمین مصاعرف عادی دولت ع خود را از لشکر کشیها فارغ ساخته و در کار اندوختن خزانه ای شد که در مواقع اضطراری به کار آید.  تیمور شاه بزرگان درانی ر در دربار خویش نگگه داشت اما چون در مرکز سپاهی از قبیلۀ درانی نداشت , برآن بزرگان درانی تسلط کامل داشت و انان وسیله ای برای سر کشی نمی یافتند.     تنها گروههای نظامی که حضور داشتند افراد گارد شخصی بودند که غلامان شاهی خوانده می شدند و به حد کافی حفط در کشور را داشتند و بیشتر متشکل از پارسیوانان و تاجیکانی  بودند که با مردم یا سران افغان راتباطی نداشتند و کاملا به شاه وفادار بودند و تنخواه خوبی می گرفتند شاه انان را تشویق می کرد و امتیازاتی می داد که انان را از دیگر مردمان جدا نگه دارد.این سیاست در حفظ آرامش داخلی تا حدودی موفق بود . ولایاتی که مستقیما تحت فرمان شاه بودند خاموش ماندند  و در دورل سلطنت او هر چند توطته هایی صورت گرفت و دوبار مدعیان سلطنت بر او شوریدند. همه با هوشیاری شاه کشف شد یا با خزانۀ پُر و نگهبانان شایسته انها را شکست داد اما ولایات دورتر اهسته آهسته خود را از نظارت در بار رها ساختند حکومت شهرت و نفوذ خارجی خویش را باخت  و دولتهایی که با تسلیم شدن به احمد شاه قلمروهایشان را حفظ می کردندع اکنون به طرح برنامه های توسعه طلبانه بر ضد درانیان پرداختتند.     انحطاط درانیان در روزگار تیمورشاه بشدت احساس نمی گردید ع اما آغاز ان حتی در همان زمان دیده می شد که در عهد اخلافش سرعت گرفت. شورش عبدالخالق خان      نخستین رخداد مهم روزگار پادشاهی تیمورشاه شورش عبدالخالق خان یکی از نزدیکانش بود که احتمالا در سالهای 1774-1775 صورت گرفت. عبدلاخالق خان در سازماندهی سپاهی کع متشکل از درانیان و غلزیان و بزرگتر از سپاه گارد شاهی بود ع موفق گردید. سپاه شاهی که منظم و دارای فرماندهان ازموده ود و اگر حرکتی هم بر د ان صورت می گرفت شاید ان حرکت شکست می خورد اما دو تن از بزرگان که ظاهرا خیلهایشان رابرانگیختند- عبدالخالق را مستقیما نزد شاه بردند و چنین درگر گونی غیر مترقبه در جنگهای داخلی درانیان اثر تعیین کننده داشت. عبدالخالق شکست خورد اسیر و نابینا گردید و بزودی آرامش به کشور درانی باز گشت. از ان پس تا سال 1781 هر چند که شورشهایی به پیمانه های مختلف در بلخ خراسان, سیستان و کشمیر بر پا شد, ولی یکی از این شورشها شایستل گزارش خاص است.       شورش فیض الله       این شورش در 1779 توسط صاحب زادۀ چمکنی رُخ داد . دسیسل این پیرو و درویش به قصد کشتن تیمورشاه سازمان یافته بود که می خواست برادرش شاهزاده سکندر را بر تخت بنشاند. صاحب زاده فیض الله را که کینۀ شخصی [ باشده ] داشت و از طایفۀ خلیل بود آلۀ دست خویش قرار داد. فیض الله توانست رضایت شاه را در تدارک سپاه برای حمله بر پنجاب جلب کند و بزودی شمار معتنابهی از افغانان خصوصا از قبایل خیبر گرد اورد چون سپاه آماده شد هب بهانۀ عرض سپاه به شاه ان را به سوی ارگ پشاور سوق داد.       با رسیدن به ارگ دربانان را کشته و با تمامی نیروهایش بر ارگ یورس برد. تیمورشاه تنها فرصت یافت که خود را به طبقل فوقانی یکی از کاخهای برساند ووضع خود را برای محافظان روشن سازد . غلامان شاهی ومعدودی از درانیان که انجا بودند بی درنگ گرد امدند وکشتاری وحشتناک در سپاه فیض الله به راه انداختند . فیض الله و پسرش گرفتار شدند و پس از تحمل شکنجه بدون اینکه دستیارانشان را نام ببرند ع اعدام شدند . صاحب زاده سخت مورد بدگمانی قرار گرفت چنانکه شاه دستور گرفتاریش داد ولی همۀ دربار از او شفاعت کردند و تحقیق بیشتری به عمل نیامد. گفتنی است که همۀ سپاهیان فیض الله از طرح او بر ضد شاه اگاه نبودند و پس از رسیدن به بالاحصار اراده اش را دریافتند بسیاری از انان از همکاری او امتناع کردند حتی نوۀ خودش که به دلیل خود داری از داخل شدن به ارگ به دست او پاره پاره شده . در شکتاری که سپس رخ داد تشخیصی میان گناهکار وبی گناه نبود.      تیمور شاه در 1781 شخصا برای باز ستاندن مُلتان که توسط حاکمان ان به سکان واگذار شده بود حرکت کرد و سپاه کوچکی را پیشاپیش به مقابلۀ سپاه سکان در نزدیک مُلتان – فرستاد و سپاه بسرعت پیش تاخت و بر سیکان یورش برد و انان را کاملا درهم شکست شهر پس از چند روز محاصره به تصرف در امد و به سپاهی که در ان شهر بود دستور داده شد به منطقل خود برود ولی به دلیل بی نظمی مورد حمله و تارج قرار گرفت و برخی از افراد ان کشته شدند.     شورش در سند     در همین احوال تالپوریان سند شورش کردند که منجر به بیرون راندن حاکم سند شد و سال دیگر شاه نیرویی را به فرماندهی مددخان برای سرکوبی شورشیان فرستاد که بزودی همل ان ولایت را تسخیر نمود. تالپوریان به بیابانهای اصلیشان عقب نشستند و دیگران ظاهرا برای ایمن ماندن از ارتش درانی به کوهها و بیشه ها گریختند . مددخان با شمشیر و آتش منطقه را به تباهی کشید و در این کار چنان شدت نشان داد که پس از ان یورش , منطقه دچار قحطی هراس انگیزی شد می گویندکه هنوز سند از آن اسیب به خود نیامده است .مددخان سرانجام عازم قندهار شد و حاکم مخلوع را بلامنازع به ان ولایت گذاشت ولی این آرامش دوامی نیافت . تالپوریان بازگشتند حاکم را بیرون راندند و سند را باز پس گرفتند.      تیمورشاه برای تسخیر مجدد سند مدتی درنگ کرد و گویا در 1786 سپاهی به فرماندهی احمد خان نورزی به ان سوی اعزام کرد؛ که هم نیرویی کمتر از سپاه پیشین داشت و هم فرماندهی ناتوانتر . تالپوریان از سند نگریختند. بلکه نیرویشان را تنظیم کردند و در برابر احمد خان پایدار ماندن احمد خان ناگزیر در سنگری پناه گرفت و سرانجام شکست خورد و تلقات سنگینی را متحمل شده به شکارپور عقب نشست . سندیان که پیشتر وکیلی نزد تیمورشاه فرستاده بودند اکنون بر کوشهایشان برا مصالحه افزودند وکیلشان با فروتنی رضایت  شاه را جلب کرد ووزیران را نیز رشوه ای گزاف داد . سرانجام تالپوریان موافقت کردند که بر قرار سابق مالیه بپردازند و «رقم» حکومت  به نام میرفتحعلی رئیس تالپوریان صادر شد. شورش آزاد خان در کشمیر در فاصلۀ لشکر کشیها به سند و بر ضد بهاول خان در اوایل 1788 فرو نشانیده شدغ ولی تا تابستان ان سال رخداد مهمی برا سلطنت پیش نیامد. جنگ با شاه بخارادر تابستان 1788 نبرد با اُزبکان به وقوع پیوست . شاه مرادبای پادشاه بخارا از مدتی به این سو بر قلمرو درانیان دست درازی می کرد و همزمان با لشکر کشی تیمور شاه به بهاولپور تجاوزاتش به حدی رسید که شاه ناگزیر شد برای دفاع از ولایات شمالی تصمیم قاطعی بیگرد . بسیاری از مردمان کابل نسخۀ نامه ای را که تیمورشاه به شاه مراد به همین مناسبت نوشت به دست دارند. این نامه بیانگر نظرات تیمورشاه و حاوی توضیحات مشخصی در زمینل جنگ است. در نامه امده است: احمد شاه پیوسته با دولت بخارا روابط حسنه داشته و تیمورشاه نیز می خواهد این روابط را حفض کند و مدتی است شاه مرادبر قلمرو درانیان تجاوز می کند و با پاسخ قاطع و الفاظ ملایم سعی شده جنگی رخ ندهدک با همل این تدابیر وی اکنون با تعقیب مقاصد خویش مرو را گرفته مردمان شیعۀ ان را بیرون رانده و چنین استدلال کرده است که می خواهد انان را به اسلام راستین در اورد. در نامه تدکید شده است که هیچ دولتی نمی تواند به بهانۀ مذهبی در امور شهروندان دولت دیگر مداخله کند . پس به احساسات متضاد مذهبی شاه مراد اشاره میکند که شاه مراد با تجاوزات خویش مانع اقدامات تیمورشاه در پاکسازی هندوستان از هندوان , یهودان , مسیحیان و دیگر کفار می گردد. او با اهالی شهر سبز حنجد و ترکمنان که بیگمان سنی اند نیز در نبرد است.     تیمور شاه می گوید: این ملتها از او یاری جُسته اند و با توجه به عمل کرد شاه مراد او نا گزیر است از انان حمایت کند پس اعلام می کند که می خواهد بی درنگ روانل ترکستان گردد و از شاه مراد می خواهد که شخصا بیاید تا اختلافات را حل و فصل کنند. تیمور شاه در بهار 1789 با سپاهی که رعایای او شمارل افراد ان را صد هزار تن می دانند از کابل روان شد. تیمورشاه به آهستگی روان بود تا به شاه مراد فرصت دهد که ابتکار عمل را به دست گیرد. مُدتی کوتا در کُندُز توقف کرد. پس به آقچه- نزدیکترین شهرک به ناحیه ای که ازبکان اشغال کرده بودند رفت . شاه مراد از امو گذشته وارد کلف شد و سپاهی متشکل از افراد همۀ مناطق تحت فرمانش او را همراهی می کرد وی برادرش عٌر قوض  بیگی را با سپاهی کوچک به آقچه فرستاد. در همین حال الله وردی تاز قورغان تپه راه خوار و بار و علوفه را بر درانیان بست در آقچه چند عملیات جزئی و بدون نتیجه صورت گرفت و شاه مراد با مقاومت جدی روبه رو نشد و نفع خویش را در مصالحه دانست و مذاکره را اغاز کرد و با مهارت و تدبیری که به ان معروف و موصوف بود موفقانه به پایان رسانید.   او می دانست که تیمورشاه  از روی اکراه به نیرد بیرون امده است و می دانست که اگر تیمورشاه بتواند با حفظ نام, آبرومندانه خود را از آسیب اُزبکان نگه دارد خرسند خواهد شد. پس اورا اعتبار پیروزمندانه ای بخشیده گروهی از ملایان و روحانیون والا مقام بخارا نزد او به شفاعت فرستاد تا به حُرمت قرآن و آیین مشترک تن به صلح دهد و از ریختن خون مسلمانان بپرهیزد به این ترتیب صلح برقرار شد.  پسر شاه مراد به اردوی تیمورشاه امد و با عزت مورد پذیرایی قرار گرفت و خیلی زود مرخص شد شاهمراد در تمام جریان مذاکرات نهایت احترام را رعایت کرد ولی همۀ جاهایی را که فتح کرده بود از ان خود نکه داشت و تیمورشاه و سپاهش در همۀ اهداف ناکام شدند و تیمور تنها توانست با این کار مناطق باقیماندۀ قلمروش را ایمن سازد.        مدتی از زسمتان گذشته بود که تیمور به سوی کابل روان شد. او ناگزیر توپخانه اش را در بلخ گذاشت و بسیای از سپاهیانش از شدت برف و سرمای هندوکش تلف شدند.ارسلان خان , رئیس قبیلۀ مهمند بالا که در لشکر کشیهای خارجی تیمرشاه مکرر شهرت نیک یافته بود , همزنان با جنگ ترکستان , شورش کرد و راه کابل – پشاور را بست . سپس خود را به شاهزاده ای که در پشاور فرمانده بود تسلیم کرد . تیمورشاه بدون توجه به تسلیم داوطلبانۀ او وبدون پذیرفتن شفاعت شاهزاده دستو داد اورا به طایفه ای از قبیلۀ خودش که با او دشمنی دیرینه داشتند – سپردند و افراد ان طایفه بی درنگ اورا به قتل رسانیدند. افغانا این کردار تیمور را به زشتی یاد می کنند.       تیمورشاه در بهار 1793 در راه پشاور کابل بیمار شد و در 20 مه همان سال د کابل در گذشت.         پادشاهی زمان شاه  هنگام وفات تیمورشاه تصمیمی برای جانشینی او گرفته نشده بود. خودش نیز ولیعهدی تعیین نکرده بود بزرگترین و معروفترین شاهزاده گان حضور نداشت. همایون در قندهار محمود در هرات حامن بود. شاهزاده عباس حکومت پشاور را داشت و لی با اطلاع از بیماری پدر به او پیوست.     دیگر شاهزادهگان در کابل بودند؛ بجز فیروز برادر تنی محمود که با او در هرات بود.         با در گذشت تیمورشاه بی درنگ توطئه ای برای برنشاندن شاه زمان به شاهی آغاز شد این توطئه را ملکۀ محبوبۀ تیمور پیش می برد. ملکه توانست سرفرازخان رئیس بارکزیان را در این کار شامل سازد و به وسیلّ اوطرفداران خانان درانی را جلب کندشاهزادگان خاندان شاهی کوشیدند تا عباس را بر تخت بنشانند ولی هر چند که با روحیه ای قوی عمل کردند , تدبیری نداشتند و گرفتار نیرنگ رقیبان شدند هواداران زمان درواز های بالاحصار را گرفتند و جرگۀ بزرگان درانی که با شتاب تشکیل شده بود آن شاهزاده را به شاخی  برنشاند. با اعلان پادشاهی شاه زمان بسرعت به محافظان انعام داده شد و شاهزادگان در بالاحصار کابل زندانی شدند و شاه بی درنگ به ادراۀ حکومت پرداخت.      وسایل تدارک سپاهی برای تحکیم قدرت شاه جدید و سرکوب شورشهای احتمالی از سوی برادرانش فراهم گشت.   شاه  زمان بیش از  همه از همایون بیم  داشت که اگر قرار می شد پادشاهی به ارشد اولاد برسد برنده همایون بود حکومت قندهار قلب منطقۀ درانی – هم در دست همایون بود اما محبوبیتی نداشت. اطرافیانش اورا تنها گذاشتند و از سپاه کوچکی بهر ماندهی شاهزاده شجاع ( شاه کنونی ) شکست خورد و به بلوچستان پنا برد . شاه زمان قندهار را گرفت و محود هم ( حاکم هرات بود) بزودی اظهار اطاعت کرد و شاه عازم کابل شد.  چنین می نماید که شاه زمان با ایمن شدن از رقیبان عزم لشکر کشی بر هند داشت . این عزم را شاهزاده میرزا احسن بخت که در روزگار تیمور از دهلی به کابل گریخته بود و سفیران تیپو سلطان تقویت و تحریک می کردند . تیپوسلطان به شرط حمله به ریتانیاییان وجه گزاقی نثار شاه کرده بود. در دسامبر 1793 شاه زمان به پشاور رفت و تصمیم داشت بی درنگ به هند حمله کند. اما اندیشید که قلمرو خودش هنوز آرامش کامل نیافته و لشکر کشی به خارج مناسب نیست و از تصمیمش منصرف شد.      براستی هم با مرگ تیمور اوضاع ولایات دورتر آشفته گشت  و مجادله بر سر قدتر و ادعا بر تاج و تخت دشمنان خارجی را تشویق و رعایای جا طلب را تشویق کرد تا به گسترش اختیارات خویش بپردازند.    جنگ در بلخ جدیدترین خطر که از جانب ترکستان تهدیدش می کرد, در این زمان رفع شد. وببورزشاه مراد که برنامه اش برای فتح جنوب آمو از جانب تیمور شاه به مانع  برخورده بود با مرگ ان پادشاه به بلخ تاخت . محمد خان سپاه منصور که از سوی شاه کابل حاکم بلخ و افسری و دلیر و کار بود با بخش اعظم سپاه چهار سپاه چهار هزار نفری اش شکست خورد و در جریان در گیری اسیر شد . شاه مراد, در اندیشۀ استفاده از آشفتگی بقیۀ سپاه بسرعت به سوی مرکز ولایت تاخت اما بقیل سپاه بلخ چنان دلیر از خود نشان دادند به ندرت در چنان شرایطی ممکن می گردد. بزرگان درانی ع پس از گرفتار شدن حاکن قدرت را به دست گرفته و با جدیت اماۀ دفاع شدند . بخش وسبع وویران بلخ را به حال دیگر کوششهایی که شا مراد برای تسخیر حصار نمود یکی هم اقدام وحشیانه ای در مرود حاکم اسیر بلخ بود که اورا زیر دیوار نگه داشته مدافعان را تهدید کرد که اگر دست از مقاومت بر ندارند, اورا خواهد کشت و این تهدید شاه در برابر چشم مدافعان حصار عملی شد. سر انجام شاه زمان پس از پیروزی در خراسان به کابل رسید. و شاه مراد ترسید که مبادا بی درنگ عازم بلخ گردد.      شاه مراد سفیرانی به کابل فرستاد وپیشنهاد کرد, که او از ادعا بر بلخ منصرف می گردد به شرطی که پیمان صلح روزگار تیمورشاه رعایت گردد . شاه زمان که اندیشل لشکر کشی بر هند را در سر می پرورانید موافقت کرد و همزنان با رسیدن او به پشاور, صلح بر قرار شد.   بقیۀ سال 1793 و بخشی از سال 1794 در خاموش ساختن شورش کشمیر که با مرگ تیمورشاه بر پا شده بود , گذشت و امور ولایات جنوبی هم که شاه شخصا به آن جایها رفت تنظیم شد. امیران سند مجبور شدند تا دو میلیون و چهار صد هزار روپیه مالیه بپردازند و شاه زمان عازم کابل گشت.        شورش محمود         شاه زمان دیری در پایتخت نماند؛ زیرا محمود که به اقتضای زمان اظهار اطاعت کرده بود,اکنون دوباره سر بر شورش بر داشت. شاه در رأس یک سپاه پانزده نفری در برابر او روان شد. هر دو برادر در هلمند به هم رسیدند و پس از نبردی سخت که نزدیک بود در آن شاه زمان شکست یابد فتح کامل نصیب  او شد . تقریبا همۀ بزرگان ایماق و بسیاری از سران درانی به چنگ او افتادند که همه را بخشید و رها کرد. محمود از میدان نبرد گریخت و صحیح و سالم به هرات رسید. شاه پس از فرستادن نیرویی برای تصرف فراه به قندهار بازگشت و از انجا به پشاور رفت و برای پیاده کردن طرح دلخواهش- لشکر کشی به هند – اغاز به فراهم اوری سپاه نمود.    اوضاع بلوچستان   شاه زمان پیش از ترک قندهار, شیر محمد خان ( پسر وزیر شاه ولی خان) برای تنظیم امور حکومت بلوچستان به انجا فرستاد. نصیرخان در بهار 1794 در گذشت و پسرش میر محمود به جایش نشسته بود؛ اما پسر عمویش بهرام خان در برابر او به مخالفت برخاسته بخش بزرگی از بلوچستان را در اختیار گرفته بود. شیر محمد خان موفق شد که بهرام خان را شکست داده استحکامات تحت تصرف او را دوباره به میر محمود بسپارد و حکومت بلوچستان را ظاهرا بازسازی کند اما آسیبی که ان حکومت دید, دیگر بهبود نیافت. قبایل جنوب – غربی بلوچستان که تازه به اطاعت نصیر خان در آمده بودند هر گز سرا پا مطیع نشده و از این آشفتگیها سود جسته سر از اطاعت بر کشیدند ومیر محمود که روحیه ای ناتوانتر و ظرفیتی کمتر از پدر دارد هر گز نتوانسته است جز به نان , بر آنان تسلطی داشته باشد.       شکست و گرفتاری همایون      طرح شاه زمان بر ضد هند, با شورش تازۀ برادرش همایون عملی نشد . همایون که در بند نصیر خان بود ع توانست بگریزد و پس از یک سلسله ماجراجوییا سپاه نا منظیمی فراهم آورد. طالع مدد کرد و به پیروزیهای غیر مترقبه ای رسید که منجر به فتح  قندهار گشت اما شه زمان بزودی به غرب بازگشت . اطرافیان همایون تنهایش گذاشتند  و او به دشواری توانست به کوهها گریزد.   شاه زمان در راه پشاور بود که همایون دو باره در رأس سپاهی شاهر شد ولی از افسران شاه شکست خورد وپس از گریزی دراز در لیا واقع بر کرانۀ شرقی رود سند, گرفتار و نابینا شد و بقیۀ زندگی را در حبس سپری کرد.         حکومت شاه زمان, از آن پس موفقانه و بدرستی رهبری می شد شاه دگر در سلطنت بلامنازغ بود و برتمام قلمرو باز مانده از تیمور شاه مسلط شد . شاه خود فعال مدبر و با کفایت می نمود و به یاری این صفات بران بود تا به جبران اشتباهات حکومت پدر پرداخته و جریان امور را بر روان روزگار احمد شاه باز آورد.     شخصیت شاه زمان         شاه زمان با وجود نقایصی که در خودش موجود بود و با وجود اشتباهات اصولی که در سیاست مرتکب شد اگر یک کار نمی کرد, شاید می توانست به آنچه که می خواست برسد و آن یک کار ؛ سپردن اختیارات ووظایف به کی از مقربان بی کفایت – به جای آنکه خود حکومت کند و تصمیم گیرد- بود او با این کار باعث ایجاد عوامل تباهی خود و ملتش گردید.    شاه زمان پیش از هر کاری بایست به جلب حمایت قبیلۀ خویش می پرداخت ع که این کار با پیشبرد برنامۀ اصلی او خیلی ارتباط داشت و اگر به این کار توافق می یافت , آرامش داخلی کشور را یکباره تأمین می کرد.         در سیاست خارجی  می بایست نخستین هدفش دفاع از خراسان می بود, زیرا در ایران قدرت در دست شاهی فعال تثبیت گردیده و او کمر به فتح ان ایالت بسته بود, و پیدا که از جانب شاه زمان مقداری کوشش لازم بود تا جلو پیشروی او را می گیرفت در واقع این کار حتی در مورد لشکر کشیهای او به شرق هم ضروری بود.        هم هندوستان و هم ایران در مقایسه با روزگار احمد شاه بیار دگر گون شده بودند وز هندوستان جز با لشکر کشیهای پی در پی و دراز مدت چیزی به دست نمی آمد . در دهلی دیگر گنجی نمانده بود که به رنج لشکر کشی بیارزد و تخسیر پنجاب با یک تاخت شتابزده میسر نمی شد . مقابلۀ  سیکان که با آمدن احمد شاه پنجاب را ترک می گفتند و چون می رفت بر گشتند- با سپاهی که  برای نگهداشتن آنجا کافی می بود امکان داشت و این کار در صورتی می شد که مرز غربی آرام می بود.        برنامۀ شاه زمان تقریبا به عکس ان چیزی بود که مختصرا یاد شد. شاه زمان فاصلۀ میان دربار و درانین را بیشتر ساخت. برای حفاظت خراسان اقدام جدی نکرد و کوششهای نادرست و نا بهنگام برای فتح هند تنها به ناکامی او در رسیدن به این آرمان انجامید. اصل همۀ این اشتباهات انتخاب وفادار خان یک به وزارت و اعتماد بی چون و چرای شاه به او بود. وفادار خان یک سدوزی بود که با رفتار ملایم و مرموز , آهسته آهسته اعتماد شاه را جلب کرد و از قدرت خویش در کاهش نیروی سرافرازخان سپاه و همل افسران عالیرتبه کار گرفت. ظاهرا او مزاج اربابش را دریافته بود ومی دانست که با همۀ غرور و نوفذ نا پذیری اش می توان او را با مداهنه و چاپلوسی فریفت و می دانست که شیفتل فعالیت و تشبت هست ولی حوصلۀ کافی برای تنظیم و پیشبرد جزئیات امور را ندارد. وفادار خان جاه طلب بود و با هر کس که در قدرت باو او برابری و همچشمی می کرد در می افتاد. اما در مجالس وقتی با خطر شخصی مواجه میشد, غرور و اعتماد او با ترس و بُزدلی برابر بود . حقارت و نفرت هم که به هر حال با آن مواجه بود به این خصوصیتها افزوده می شد.         رسیدن او به مقام عالی و اعمالی که پس از آن انجام داد, درانیان را از او بیزار ساخته بود و او همچنین درانیان را خوش نمی داشت از هر فرصتی برای تشدید اختلاف و حسادت میان شاه و آن قبیله استفاد می کرد . آزمندی او نیز کمتر از جا طلبی برای دولت زیان اور نبود. گردش چرخهای حکومتها و ادارات ولایتها آشکار را به نفع او بود. کمی در امد ها که نتیجۀ اختلاس گماشتگان او بود در دوران شاه زمان که برنامه هایی پرخرج داشت بشدت احساس می شدع و در نظم و اقتصاد که پدرش در انها شهرت یافته بود هیچ سهمی نداشت.         بقیۀ روزگار سلطنت شاه زمان در کار کوششهای لشکر کشی به هند سپری شد؛ کوششهایی که پیوسته با فشار خطرات غرب که تدبیری برای ان نسنجیده بود- معطل می ماند. اگر هم می توانست بدون اخلال برنامه اش را عملی کند, عیب کار بیشتر آشکار می شد: شاید می توانست دهلی را از مرهته بگیرد اما غنیمتی در پنجاب نبود ککه هزینۀ پیشوری او را تأمین کند و اگر به دعوت [ افغانان] روهیله و برای تصاحب ثروت وزیر به لکهنو روی می آورد, با سپاهی که به این مقصد به فرماندهی سرجمیز کریگ تشکیل شده بود روبه رو می شد با توجه به شیوۀ نبرد درانیان که باو به کار می برد کمتر جای تردید بود که او از لشکر کشی نتیجه ای جز پایان دادن به نقشه هایش در هند به دست می آورد. حمله بر پنجابنخستین حمۀ شاه زمان برپنجاب در اواخر سال 1795 آغاز شد. در اتک با پُلی که از قایقها ساخته شد از رود سند گذشت و سه منزل تاخت تا به حسن ابدال رسید و از انجا نیروی بزرگی فرماندهی احمد خان شاهین چی باشی برای تصرف رُوتاس فرستاد این مأموریت با موفقیت انجام شد و بسیاری از گوکران  , جتان و دیگر مسلمان پنجاب به این سپاه پیوستند و سیکان شتابزده به کوهها گریختند و برخی به آن سوی رود بیاس رفتند اما بزودی خطر از آنان رفع شد؛ زیرا یک هفته بعد در حسن ابدال به شاه زمان خبر رسید آقا محمد خان قاجار پادشاه ایران به غرب خراسان حمله کرده است. شاه زمان بی درنگ برای دفاع از متصرفاتش ع چنان با شتاب باز گشت که فاصلۀ حسن ابدال تا پشاور ( بیش از هفتاد میل) را دو منزل تاخت و در سوم ژانویۀ 1796 به پشاور رسید.      هدف حمۀ ایرانیان , گرفتن مشهد بود که در انجا نارضایتی گسترده ای در برابر خاندان نادرشاه به میان امده بود . نادر میرزا فرماندار با کفایت مشهد برنامه ای را تعقیب کرد که یکبار پیش از ان به موفقیت انجامید بود و با رسیدن ایرانیان, به سوی کابل گریخت و پدرش شاهرخ میرزا به سبب پیری وناتوانی برجای ماند و خود را به عطوفت فاتح سپرد؛ اما تسلیم شاهرخ آقا محمد خان را – که هم طبیعتی خشک و بربرانه داشت و هم عقیدۀ ستمکاری نادر بر او و بر خانواده اش در دل او بود- نرم نساخت . شاهرخ هنگام ورود به اردوگاه ایرانیان گرفتار شد و برای انکه خزانۀ نادری را نشان دهد مرود شکنجه قرار گرفت, و پس از تحمل انواع شکنجه و عذاب این نوادۀ پیر و نابینای نادر شاه در ارودیی ایران کشته شد. سپس آقای مخمد خان وارد مشهد شد و قبر نادر را ویران کرد و استخوانهای ان جهانگشار را به تهران فرستاد. این نکته قابل توجه است که اعضای خانوادل نادر پس از انکه مدتی مدید مورد حمایت ملیت قرار گرفت که نادر کشورش را از یوغ انان نجات داد, به دست ایرانیان قتال عام شدند.       از آنجا که مشهد روزگاری دراز وابسته به کابل بود این حمله بیم ووحشت را بر شاه زمان چیره ساخت ؛ به کابل باز گشت و در تدارک جنگ شد و به اُزبکان پیشنها کرد که با او در برابر ایرانیان متحد شوند. اما آتش خشمش بزودی فرو نشست . سفیر آقا محمد خان به نزد او امد و شاه نیز عقب نشست و توانست شاه را قانع کند که بیمی از خطر در مورد دیگر نواحی قلمروش نداشته باشد و اندیشۀ انتقام را از سر بدر کند.   لشکر کشی بر هند       ابراز نظر ایرانیان تجدید اندیشۀ شاه زمان را در اشتیاق ابلهانۀ او به لشکر کشی بر هند در پی داشت و هنوز آقا محمد خان عقب ننشسته بود که وی اهنگ پشاور کرد و برای رفتن به پنجاب امادگی گرفت. یک نیروی سی هزار نفری گرد اورد که نیمی از آن را درانیان تشکیل می دادند و در پایان نوامبر به عزم هند بر نشست و بدون برخورد یه مانعی به لاهور رسید و در سوم ژانویۀ 1797 وارد ان شهر شد.     نقشۀ شاه زمان برای تسخیر هند همانند نقشۀ احمد شاه بود او مکرر چپاول (  دسته های کوچک تُندسیر) می فرستاد تا هنگام عقب نشینی سیکان برانان بتازند؛ چهار پایان را بستانند و غله جاتشان را ضبط یا تبا کنند. به این طریق قلعه های سر راهش را تسخیر کرد و در عین حال به تشویق رهبران سیک پرداخت که به او تسلیم می شدند . با انکه برنامه اش  تا حدی با تقلینات ملایان متعصب آزمندی وزیری و تاراجگری سپاهیان به مانع بر می خورد بازهم پیشرفتهایی داشت و بسیاری از سیکان به او پیوستند و چندتن از رهبرانشان به دربار او در لاهور حضور یافتند.   پیش روی سپاه درانی و تصرف لاهور در سراسر هند شوری برانگیخت . ناتوانی مرهته که همه نیروهایشان بر اثر بی اتفاقی به جنوب رفته بودند ضعف حکومت نواب وزیر و تمایل بسیاری از رعایا به قیام و شورش همراه با اضطراب مسلمانان که می خواستند دینشان غالب بماند و خاندان تیموری دوباره به قدرت برسد, کشور را اماده ساخته بود تا میدان بی نظمی و آشوب گردد و اگر شاه به سوی دهلی پیش می راند , بی گمان فتح با او بود.    اوضاع امور را نخست نیروهایی که مورد تهدید قرار گرفته بودند, دریافتند. مرهته براستی ترسیده و تدارک دفاعی اندکی گرفته بودندو چشم امید به یاری همسایگان داشتد؛ اما حکومت بریتانیا تدابیر جدی تری گرفته , سپاه نیرومندی را به انوپ شهر فرستاد تا مرز متحد خویش نواب وزیر را حفاظت کند.    طرفداران شاه زمان هم بیکار ننشستند و در چغدین بخش هند توطئه هایی با هدف مساعدت با لشکر کشی ان پادشاه برپاه شد. [ افغانان] روهیله به گرد امدن و مسلح شدن آغاز کردند  و هر مسلمان حتی در اقصای دگن چشم به راه این مبارز مسلمان بود. این امید ها و آرزوها با ناکامی لشکرشیهای شاه زمان به مرور زمان از میان رفت؛ اما تأثیر پیشروی او دائمی بود. سالها گذشت تا مرهته از ظهور یک احمد شاه دیگر فارغ بال شدند و مقصد مأموریت هیأت بریتانیایی در 1799 به ایران به عقب انداختن یک دورۀ سه ساله تهدید حمل شاه زمان بود.   عقب نشینی شاه زمان در 1797 در پی دریافت خیر شورش در قلمرو خودش بود شاهزاد محمود هر چند هنوز بر هرات حاکم بود , پیش از حرکت شاه زمان به سوی هند, نشانه های شورش را آشکار کرده بود و در غیاب او سپاهی مشتمل بر بیست هزار تن گرد آورده بود که بیشتر پارسیوانا خراسانی بودندو اگر شاه بسرعت باز نمی گشت شاید که با این سپاه بر قندهار حمله می کرد. شاه زمان در هفتم سپتامبر 1797 برای مقابله با او از قندهار روان شد و هر چند ترتیبات نادرست او می خواست به شکستش منجر شود , اما خیانت نزدکیان محمود این نقص شاه زمان را جبران کرد. قلیچ خان تیموری ارگ هرات را به نام او گرفت  حاکم درانی هرات هم به او پیوست. سپاه نیز راه مخالفت با محمود گرفت و محمود که از هر سو نا امید گردیده بود با پسرش کامران به ترشیز گریخت.  شاه زمان بی درنگ وارد هرات شد و دو تن از مشاوران محمود را به خاطر این شورش اعدام کرد اما جز آن شدت عمل نشان نداد شاه چندی به این امور مشغول بود و همین که فراغتی یافت متوجه شد , که گرفتاریش در غرب کارش را در انجا معوق ساخته بود همین که شاه زمان پنجاب را ترک گفته بودع سیکان از مخفیگاههایشان برگشته به انتقام  ستمی که بر هم کیشانشان از سوی درانیان بود مسلمانان را مورد زجر و فشار قرار دادند. انان حتی پنج هزار تن از افغانان شرقی را تحت فرماندهی یکی از افسران شاه تا جیلم پیش رفته بود قطعه قطعه کردند. و هنگام که شاه سومین لشکر کشی به جانب هند را آغاز کرد سراسر پنجاب بیش از هر وقت دور از امکان فتح بود. او در بیست و پنجم اکتبر از پشاور حرکت کرد و بدون بر خورد به مانعی تا لاهور پیش رفت.        او در نامه اش همچنان بر آشتی جویی سیکان تأکید داشت. هیچ گزارشی از رنج و آزار مردم پنجاب در جریان این لشکر کشی حکایت نمی کند. بسیاری از رهبران سیک و همۀ « زمینداران » پنجاب به دربارش حاضر شدند و پیش از باز گشت شاه شخصا یا به وسیلۀ نمایندگان به او ادای احترام کردند که از ان جمله رنجیت سنگ شاه کنونی پنجاب- شخصا امده بود.   در حدود اواخر 1798 شاه خبر هجوم فتحعلی شاه پادشاه ایران را بر خراسان دریافت و عازم پشاور گشت و در سی ام ژانویه 1799 به پشاور رسید در باز گشت توپهایش به سبب بالا امدن ناگهانی آب رود خانه در جیلم از دست رفت , ولی بعدا توسط رنجیت سنگ و صاحب سنگ بیرون آورده شده و مسترد گردید.        شاه زمان پس از توقفی کوتا در پشاور آهنگ هرات کرد و برآن بود که بقیۀ سال را آنجا بگذراند. ظاهرا در این هنگام توجهش را به صروت جدی معطوف دفاع بخش غربی قلمروش گردانیده بود . شاید این نگرانی به دلیل حضور برادرش محمود در سپاه ایران بود که بیم داشت مبادا با حمایت ایرانیان بتواند دوباره هرات را متصرف گردد یا اقلا بخش دیگری از متصرفات درانی در خراسان ایران را در اختیار گیرد با این همۀ چون شنید که فتحعلی شاه عقب نشسته و کوششهایش در خراسان به جایی نرسیده است بیشتر درهرات نماند و به قندهار عقب نشست و تا زمستان 1799 در انجا ماند.     از رسیدن شاه زمان به قندها دیری نگذشته بود که محمود کوشش ناموفقی را برای تصرف هرات انجام داد.  از فرار شاهزاده [ محمود] به ترشیز هنگام تصرف هرات ( در 1797 ) پیش از این یاد شد. او بزودی عازم دربار ایران شد و مورد پذیرایی گرم قرار گرفت. در بهار 1798 به کاشان و از انجا به اصفهان رفت و تا بهار 1799 در اصفهان ماند و در ان سال چنانکه یاد کردیم شاه ایران را در لشکر کشی به خراسان همراهی کرد. پس از بازگشت شاه او در خراسان ماند و کوشید مساعدت برخی  از بزرگان انجا را برای  حمله به هرات جلب کند در ترشیز و طبس نا کام شد ولی توانست حمایت مهر علی خان حاکم قاین و بیرجند را به  دست آرد و با ده هزار تن از افراد او به سوی هرات پیش رفت و این پیشروی بایست به فاصلۀ یک ما از رفتن شاه زمان از هرات صورت گرفته باشد. در اسفزار به سپاهی بر خورد که شاهزاده قیصر به مقابل او فرستاده بود و ان را شکست داد و به پیشروی ادامه و هرات را محاصره کرد عملیات محمود در اغاز موفقانه بود؛ اما وفادار خان  نیرنگی به کار برد و محمود را مهر علی به دل ساخت. شاهزادۀ  بُزدل شبانه از لشک گاه گریخت و مهر علی هم ناچار به قلمرو و خود عقب نشست و در بیابان میان هرات و بیرجند پیش از رسیدن به منزل سختیها کشید.       محمود به ترکستان گریخت و خود را به بخارا رسانید . در بخارا بگرمی پذیرفته شد و چندی در یکی از کاخهای سلطنتی اقامت گزید تا انکه سفیر شاه زمان به دربار شاه مراد رسید و اعتراض شاه زا اینکه در بخارا به شهزاده محمود پناه داده اند به او رسانید و خواست که محمود را که در برابر ولی نعمتش سر بر شورش برداشته مسترد دارند می گویند سفیر صلاحیت داشته است تا در برابر تسلیم نمودن محمود هدیۀ گزافی به شاه بخارا بدهدغ ولی معلوم نیست که این پیشنها چگونه به او تقدیم شده است بی گمان شاه مراد پاسخ شاه زمان را به نرمی و مدارا داد. بسیاری بر این باورند که نزدیک بود که شاه مراد محمود را تسلیم کند ولی محمود گفت که عزم سفر حج دارد و با اقدام به انجام این عمل دینی حمایت علما را برای کسب آزادی خویش جلب کرد اما گزارشی که بیشتر درست می نماید این است که شاه مراد نمی خواست شاه زمان را برنجاند و همچنان نمی خواست که یا خیانت به مهمان خود را بدنام سازد پس نهانی به شهزاده محمود از خطری که او را تهدید می کرد اطلاع داد و به او رساینده با رفتن خویش همۀ مشکلات را از میان بر دارد. شاه محمود از بخارا به خوارزم ( یا اورگنج) رفت و با پذیرایی گرم پادشاه انجا مواجه شد و از اورگنج دوباره به ایران رفت.  دسیسۀ شش تن از بزرگان  هنگامی که محمود سرگردان بودع در قندهار رخدادی به وقوع پیوست که در بهروزی آیندۀ او اثر جدی گذاشت . شش تن از بزرگان درانی و قزلباش که از قدرت و خود خواهی وفادارخان به تنگ امده بودند با طرح دسیسه ای بران شدند تا وزیر را به قتل رسانند شاه زمان را خلع کنند و شاه شجاع را بر تخت بنشایند دسیسه گران بارها با هم دیدار کردند , ولی با وجود تدابیری که در نهان داشتن این اقدام گرفته شد سرانجام جاسوسان وفادار خان از آن آگاه شدند.معاون منشی باشی میرزا محمد شریف خان که از یکی از توطئه گران جریان را شنیده بود راز انان را آشکار ساخت.        طراحان اصلی این دسیسه عبارت بودند از سر فرازخان رئیس بارکزیان, محمد عظیم خان رئیس الکوزیان و امیر اصلان خان رئیس قبیلۀ نیرومند پارسی جوان شیر.       محمد عظیم خان که از همه پر خطر تر بود پیش از همه دستگیر شد. افسری هم مأمور دستگیری سرافراز خان گردید. چون افسر به خانۀ آن بزرگمرد رسید؛ پسرش فتح خان( که درامور درانیان شهرت تمام دارد و مقامی بزرگ) از او پذیرایی کرد. فتح خان بدون اظهار نشانه ای از بدگمانی به افسر گفت که ببخشید پدرم نیستند و اکنون به دنبالشان می روم. فتح خان نزد پدر آمد و گفت که افسر برای دستگیری او امده است و بی پروا –چنانکه خصلتش بود- پیشنهاد کرد که افسر را بکشند؛ محافظان را بیگرند و به قندهار بگریزند. سرافرازخان این مشورت بیرحمانه را رد کرد و با افسر به دربار حاضر شد امیر اصلان هنگامی که فرمان گرفتاریش صادر شد در دربار بود و دیگر دسیسه گران در خانه هایشان دستگیر شدند.        بامداد روز دیگر همه به حضور شاه احضار شده و به قتل رسیندند در پی این اعدامها امین الملک و حکومت خان الکوزی هم کشته شدند و ترس شاه ویزان از این دسیسه چینی به تمامی پایان یافت؛ اما خشمی که از این اقدام خونین پدید امد خطر را روز افزون ساخت و روحیۀ طغیان که منجر به براندازی شاهزمان شد از همان زمان قوت گرفت.    پیوست فتح خان به محمودفتحعلی شاه در بهار 1800 برای دومین بار بر خراسان تاخت و محمود همراهش بود و به او قول داده شده بود که بر تخت کابل خواهد نشست . شاه زمان با شنیدن خبر پیشروی شا ایران به سوی هرات تاخت. تابستان در آنجا ماند و اوایل پاییز بسرعت عازم کابل شد. سپاه را از راه معمولی فرستاد و خود را دو یا سه هزار سپاهی بر گزیده از طرق منطقۀ ایماق و کوههای دشوار گذار هزاره جات رفت و چون راه کابل را به خط مستقیم پیش گرفته بود از گذر گاههای سختی گذشت و در کمتر  از دو هفته به پایتخت رسید. همین  که شاه زمان از هرات روان شد فتح علی شاه نیز از سبزوار باز گشت.        شاه محمود که در خراسان مانده بود, نا امید از یاری ایرانیان به طبس رفت . وی از دربار بسیار ناراضی بود اکرم خان علیزی و دو سه تن دیگر از بزرگان درانی هنوز با او بودند و در سر نوشت او همنوایی داشتند . آیندۀ محمود هر گز چنین تاریک نبود اما با رسیدن فتح خان بارکزی مشاورینش افقی تاز و یافتند  فتح خان , محود را به ابتکاری فرا خواند که راهش به تخت سلطنت منتهی گشت. فتح خان پس از مرگ پدر قلعه اش در گرشک رفت؛ اما زا بیم شاه آنجا را ترک کرد. روح انتقام در او بخ جنبش در امده و از شاه وزیرانش متنفر بود, و مشاهده احوال و افکار مردم در سرزمین درانیان برای مردی با شهامت مانند او بسنده بود تا برای سرنگون ساختن حکومت دست به کوششی متهورانه بزند. مشورت او به محمود این بود که دیگر متکی به کمک خارج نباشد , بلکه به قندهار رود و مطمئن باشد که درانیان از او حمایت خواهند کرد. درانیان که پیوسته به اقدامات دلیرانه عادت داشتند گویا این پیشنها را مشتاقانه پذیرفتند؛ زیرا دوری از وطن بیش از همه چیز انان را رنج می داد.       محمود در حالی که بیش از پنجا سوار با او نبودند , طبس را ترک گفت و از طریق بیابان به سیستان رفت. و به جلال آباد مرکز ان ولایت رسید . بهرام خان حاکم سیستان اورا به جبین باز پذیرا شد. همین بهرام خان بود که دخترش را به شاهزاده کامران پسر محمود داد . همراهانش را که در طول سفر در بیابان خسته و فرسوده شده بودند دوباره مجهز ساخت و پیشنهاد کرد که با سپاهش شاهزاده را یاری کند ولی محمود بر طبق برنامۀ فتح خان این پیشنهاد را نپذیرفت و با بقیۀ همراهان خسته اش وارد منطقۀ درانی شد.      مشاورش در شناخت علایق هم میهنان خویش به خطا نرفته بود درانیان بر محمود گرد امدند و سپاهی فراهم آوردند که بتواند با میر اخور حاکم قندهار مقابل گردد. میر اخور در بیرون حصار لشکر گاه ساخته بود, ولی براثر حملات سبک ولی مکرر دشمن ناگزیر به داخل قلعه رفت. محمود شهر را محاصره کرد و سپاهش تا چهل و دومین روز محاصره رو به افزایش بود. در ان روز فتح خان تقریبا تنها به داخل شهررفت و خود را به « ننگ و نام » دژیان معروف و بزرگ – عبدالله خان عبدالله خان هوادرای اش را از محمود اعلام کرد. میر آخور ناچار شد بگریزد و دروازۀ قندهار بر روی شورشیان باز شد.سیاست نادرست شاه زمان    همزمان با جریان این رُخداد ها وحتی پس از شنیدن خبر آغاز حوادث شاه زمان به صورتی خستگی نا پذیر برای یک لشکر کشی دیگر به هندوستان امادگی می گرفت و پس از سقوط قندهار به کابل باز گشت اما پیش از آنکه پشاور را ترک کند, مرتکب کارهای نادرستی شد.      عبدالله خان الیکوزی حاکم کشمیر که به دربار آمده بود گرفتار شد و مورد شکنجه قرار گرفت. برادرش سیدال خان که در قندهار بود, با شنیدن این خبر با تمام طایفۀ الیکوزی به محمود پیوست. دیگر اینکه شاه زمان سپاهی مشتمل بر پازنده هزار مرد به فرماندهی مُلا احمد و میرویس نورزی برای مقابله به کشمیر فرستاد . این نیرو که می توانست برای سر کوبی محمود مورد استفاده قرار گیرد بر اثر بی پروایی فرماندهش مُلا احمد متلاشی گشت.     شاه زمان نیروی معتنابهی تحت فرماندهی برادرش شجاع الملک در پشاور گذاشت و ظاهرا از نارضایی همگانی بیخبر بود و چنان می اندیشید که محمود را با اندک متلاشی مغلوب خواهد ساخت. چون به کابل رسید واقعیت حال را دریافت و امنیت خویش را در خطر دید. با آگاهی از نارضایی بزرگان دُرانی خود را بسختی درمیان آنان درامان می پنداشت. نگهبانان را دو چندان ساخت و به جای حضور عادی در دربار انان موظف شدند به مراقبت دائم از قصر همت گمارند بی اعتمادی شاه به قبیلۀ خویش بیشتر از کوششهای مشتاقانه اش در جلب حمایت غلزیان آشکار شد و این تدابیر که او برای جلب اعتماد ناراضیان پیش گرفته بود باعث بیزای بیطرفان یا خوشبینان او می شدو وحت وزیر آشکار تر بود و پیداشت که بیم و هراس چنان بزدلی را پیش از شاه فرا گرفت. ملاقات با اوبیش از پیش دشوار گردید و او را بی اعتمادی و اضطراب فرا گرفت. تصمیمات شتابزده ونا استوار می گرفت . تردیدی که دربار از سر نوشت آیندۀ خویش نشان می داد بزودی در میان مردم و نا استوار می گرفت . تردیدی که در بار از سر نوشت آیندۀ خویش نشان می داد بزودی در میان مردم گسترش یافت و در میان چنان ملت خرافه دوست تقادشوار نبود که رخداد های عظیم و نا خوشایندی را انتظار بکشند.شاه زمان پس از یک سلسله مذاکرات بی اثر با سی هزار مرد به مقابل شورشیان تاخت . دو گروه از سپاه را پیشاپیش فرستاد. فرمانده گروه مقدم احمد نورزی بود شاه بزودی در پی آنان روان شد و همیشه یکی  دو منزل از انان عقب می ماند و شاید این برناه هم از ترس وزیر سرچشمه می گرفت که بر وحشت سپاهیان افزود.    احمد خان چنان آزار و خفت دیده بود که می خواست از وزیر انتقام بگیرد و بر او بی اعتماد بود؛ چه اندکی پیش از سپردن وظیفۀ خطیر فرماندهی ع گویا نقشۀ قتلش از سوی وزیر کشیده شده بود با این همه وفادارخان امیدوار بود ه با رسیدن به این مقام عالی و با تعظیم و تکریم اورا به سوی خود جلب کرده باشد. احمد خان برای ان به فرماندهی تعیین شده بود که با توجه به تجارب پیشین فیصلۀ پایداری یا عقب نشینی با او بود.         احمد خان پیش از جدا شدن از سپاه اصلی تصمیم قطعی نگرفته بود که چه راهی را پیش بگیرد یا اقلا فتح خان چنین امیدوار بود. اقداماتی که فتح خان برای جلب همکاری او پیش گرفت- هر چند که با خشونتهای عجولانۀ مخصوص اومطابقت داشت- برای دیگری جز او نمی توان به یقین باور داشت وی عدالله خان نورزی را زندانی کرد و هشدار داد که اگر برادرش احمد خان نزد او نرود بی درنگ اورا خواهد کشت. فتح خان محبت احمد خان را به برادرش می دانست و در کارهایش برای رسیدن به مقصد پروای عدالت را نداشت و اگر احمد خان تا آن دم براستی در تردید بود این تهدید عزمش را جزم کرد و چون به طلایۀ لشکر محمود در سر آسیاب بر خورد یا تمایم نیروی تحت فرمانش به ان سپاه پیوست.        فرار شاه زمان      بخش مهم لشکر شاه زمان به فرماندهی شهزاده ناصر در آب تازی به فاصله ای نه چندان دور از سر آسیاب بود که به شاه خبر رسید افواج مقدم دو سپاه به هم رسیده و در گیر شده اند و سپاه متوقف شد و سنگر گرفت و خبر پیوستن احمد خان به سپاه محمود بزودی آشکار شد اما در سپاه حساستی بزرگ برنیانگیخت . تأثیر خبر در اردوی شاه – هر هر تصمیمی با نفوذ وفدارخان گرفته می شد- متفاوت بود در انجا همه چیز باخته پنداشته شد و شاه بسرعت به کابل گریخت . شاه با شنیدن همین خبر فرار شاه بود که روحیۀ سپاه تحت فرمان شهزاده ناصر از میان رفت و چنان ان سپاه آشفته گشت که ناچار شهزاده ناصر هم تنها به کابل فرار کرد و با این خبر سپاه به کلی از میان رفت و شاید پراکنده شد. محمود یک گروه دو هزار نفری را بزودی تحت فرمان فتح خان به کابل فرستاده و خودش هم بسرعت در پیش روان شد.   نگونبختی شاه زمان     در همین حال شاه زمان شتابان به فرار خویش ادامه داده خسته و گرسنه به شینوار رسید وزیر به شاه پیشنهاد کرد که برای رفع خستگی اندکی در قلعه مُلا عاشق استراحت کنند. میر اخور نمی پذیرت و چون دلایل اورا نشنیدند انان را ترک گفت و پس از گذراندن ماجراهایی در امن و امان به پشاور رسید.        شاه به همراهی وزیر دو برادرش , خان مُلا , ظارباشی و یک پیشخدمت خاص به قلعۀ مُلا عاشق در امد . مُلا عاشق انان را بگرمی استقبال کرد؛ اما در عین حال ترتیباتی گرفت که نتوانند از انجا بیرون روند و خبر دستگیری آنان را به کابل برای محمود فرستاد.شاه زمان که دانست گرفتار شده است از تمام وسایل برای انصراف مُلا عاشق از خیانت بر مهمان نبرد پس تن به تقدیر سپرد و مصائب آینده را با شکیبایی و پایداری تحمل کرد.     اسد خان یکی از برادران فتح خان بی درنگ برای دستگیری شاه زمان فرستاده شد و بزودی در پی او افسر و جراحی اعزام و مأمور میل کشیدن به چشمان او شدند. انان شاه زمان را در راه کابل دیدند و دستوری که داشتند با فرو بردن نیشتری به چشمانش انجام دادند سپس اورا به کابل برده در بالاحصار زندانی کردند . وی در روزگار سلطنت شاه محمود در حبس ماند و با جلوس شه شجاع رها گردید و از ان پس زندگی نسبتا راحتی دارد. وفادار خان و برادرانش پس از دستگیری بسرعت اعدام شدند. بی نظمیهای حکومت شاه محمود         جلوس شاه محمود نسخت مورد استقبال گرم همگان قرار گرفت. وفادارخان بزرگان را با تنزیل منظم مقام و منصب و بینوایان با با اخاذی ناراضی ساخته بود ملیت با اشتیاق امیدوار بود با دگر گونی حکومت اگر به شکوه و رفاه روزگار احمد شاه نمی تواند رسید باری به آرامش روزگار پسرش [ تیمور شاه ] برسد. اما خصایل شاه محمود همۀ این آرزوها را نقش برآب می ساخت.      شاه محمود که بی انضباط و تن پرور و بُزدل بود در سامان دادن حکومت نیز- چنانکه در میدان جنگ سهمی اندک گرفت و در حالی که آسایش و امنیت او تأمین شد به ادارۀ وزیران و تأمین رفاه مردم خویش بی علاقه ماند.      ادارۀ امور دولت کُلا به اکرم علیزی و فتح خان بارکزی واگذار شد اکرم خان همۀ اوصاف اشراف درانی را دارا بود مغرور , دارای روحیۀ قوی , سرسخت , صرفه جو- ولی نه خسیس در ارتباط با هوادرانش متعد و به ارزشها و افتخارات ملی پابند بود.   فتح خان از آن زمان یکی از شایسته ترین و معروفترین شخیصیتهای تاریخ درانیان شمرده می شود و اکنون بر مسند وزارت تکیه زده و بی علاقۀ خویش به نام سلطان قدرت را در دست دارد جز در دورۀ کوتا و توفانی پیروزی محمود بخش اول زندگی او در توطئه ها و ماجراجوییها گذشت. باری یک سپاه شورشی را در چپاولگریها حمایت کرده و گاهی در رشک و دوستی پُر مخاطره با شاه زیسته است . شخصیت او چنان شکل گرفته است که از شرایط و اوضاع توقع می رود چون بدبختیها اورا تا حد رعایا فرود نیاورده روحیه اش ثابت ماند و فعالیتش کاهش نیافته است . در برابر انان سخاوت دارد و هیچ انضباطی را تحمیل نمی کند. چون به ضابطه ای پابند نیست از هر فرصت پیش امده برای رفاه خود و هواهواهانش استفاده می کند.و در آن جانب اعتدال را مرعی نمی دارد. اگر چه به افراط میخوارگی می کند ولی منافع حزب و گروهش را همیشه در نظر دارد و اگر گاهی فرو گذاشتی داشته باشد با تصمیمات  قاطع آن را چبران می کند اجرائات اداری اش که  آزرم و بیم وحوصله را در ان راهی نیست در تضاد است.  در دربار محمود برخی بزرگان دیگر هم بوند که کم و بیش قدرتی داشتند که برخاسنه از توجه شاه یا ارتباط با حزب بر سر اقتدار و یا تبار و شایستگیشان بود. هر یک از آنان با استفاده از بی بندوباری ان عصر می توانستند بدون مانعی, جز تحمیل تمایلات  رقیبان, به اخاذی و انتقامجویهای  شخصی بپردازند سوء استفاده از آزادی بیشتر در میان نظامیان رواج داشت چون در بار برانان متکی بود و با توجه با نا آرامیهای پی هم که به خلع او متنهای شد, روزگار او بیش از تأسیس یک حکومت منظم به پیروزی موقتی یک ماجراجو همانند بود.حکومت محمود در این هنگام در پایتخت بر قرار بود؛ اما ولایات هنوز زیر فرمانش نیامده بودند.       هرات را برای برادرش فیروز که پادشاهی اش را به رسمیت شناخته بود- واگذشته و او بالاستقلال حکومت می کرد. ولایات شمال شرقی هنوز از شاه زمان هوادرای می کردند. دیگر ولایات در حالی که هیچ طرفی را نگرفته بودند , ظاهرا انتظار فیصلۀ آخر مدعیان سلطت را می کشیدند.   رقیب اصلی محمود یعنی شاهزاده شجاع الملک برادر تنی شاه زمان هنوز باقی بود که در این هنگام بیست سال داشت و با گرو کوچکی از نگهبانانش در پشاور مانده بود. خانوادۀ شاه زمان و تقریبا تمام جواهرات و دیگر اموال سلطنتی به او سپرده شده بود پس از نخستین هراسی که با شکست برادر بر او مستولی شده بود بران شد تا برای مقابلۀ منظم با مدعی سلطنت [ محمود] اعلام پادشاهی کند. مبلغ گزافی در میان قبایل پیرامون پشاور پراکنده و بزودی بسیار از بردرانیان زیر پرچمش گرد امدند و این  اقدام ظاهرا هراس دربار شاه محمود را بر انگیخته بود و وی پیش از ان به دلیل ناتوانی عمومی حکومت محوبیتش را نزد همگان از دست داده بود؛ زیرا تمام ملت را به خود کامگیها درباریان ونطامیان سپرده بود. دسیسه ای به هواخواهی شجاع کشف شد و مختار الدوله که یکی از بزرگان و عامل توطئه بود دستگیر شد و دسیسه عقیم ماند.     در دهم سپتامبر 1801 شجاع الملک به عزم حمله بر کابل از پشاور حرکت کرد و در نیمۀ راه میان ان دو شهر در جلگۀ کوچک اشپان که در میان تپه ها محصور شده به نیروی سه هزار نفری محمود برخورد. این جلگه در بستر سُرخرود واقع شده بود. شجاع الملک در حدود ده هزار مرد با خود داشت انان هر چند که از عهدۀ جنگهای قومی بر می امدند اما با جنگلهای منظم وقواعد ان بیگانه بودند در اغاز پیرزوی با سپاه شجاع بود اما گروهان بردرانی او که پیروزی را قطعی شمردند به سود خوش می اندیشیندن و از صفوفشان خارج شده به تاراج خزانۀ سلطنتی که شاه شجاع از روی ای احتیاطی به میدان جنگ اورده بود پرداختند. فتح خان از فرصت استفاده کرد و در حالی که فرماندهی بارکزیان را به عهده داشت سپاه شاه شجاع را پراکنده ساخت و شجاع به کوههای خیبر گریخته مترصد فرصتی تازه برای تجدید ادعای سلطنت ماند.      شورش غلزی         با درهم پاشیدن سپاه شجاع آرامش کشور تأمین نگردید و شورشی تازه بر پاه شد که نه تنها سلطنت محمود که حکومت همۀ درانیان راتهدید می رد غلزیان از روزگار احمد شاه کاملا آرام بودند و ظاهرا با درانیان کاملا در آشتی به سر می بردند. با دودمانهای سلاطین غلزی رفتاری محبت امیز می شد و عبدالررحیم نمایندا خاندان سلطنتی غلزی افزون بر املاک پدری , از شاه زمان مستمری می گرفت. دیگر غلزیان مانند قبایل دیگر- شاید مرود بی عدالتی قرار می گرفتند, اما اقدامی که نشان دهندۀ خصومت باشد در برابرر آنان نشده بود؛ اما غلزیان دشمنی دیرینه را از یاد نبرده بودند و نا توانی درانیان برای آنان فرصت داد تا استقلال خویش را باز پس ستانند.  طرح شورش نخست در کابل ریخته شد که بسیاری از سران غلزی در انجا بودند انان تاج سلطنت را بر سر عبدالرحیم خان نهادند که با وجود بیدادی که اخیرا ازطرف حوکمت بر او شده بود از این شورش احساس خطر می کرد و پیشنها قوم را با تردید پذیرفت. پس بزرگان برای آمادگی قبایل از هم جدا شدند و پس از آنا ملاقاتها دیگری برای طرح عملیات تشکیل دادند. سپاش مأمور مقابله را درانیان قندهار گردید و چند سپاه دیگری غلزیا به سوی کابل روان شدند آنان نخست قلعه های کوچک و متعددی را در راه غزنی کرفتند و حاکم غزنی را در میدان جنگ شکست دادند ولی نتوانست شه را بگیرند . غلزیان پس از آنکه باغها و مزارع اطراف غزنی را از  میان بردند از راه شُلگر و زُرمُل وارد لوگر شدند و بسیاری از غلزیان در راه به آنان پیوستند.حکومت دُرانی چنان از اوضاع غافل بود که تا غلزیان به غزنی نرسیده بودند, شاه حتی از احتمال وثوع شورش  اطلاعی نداشت. شرح سراسیمگی پدید امده در کابل بر اثر این حادثۀ غیر مترقبه نا ممکن است . حکومت نوپا و بیشتر نواحی کشور نا آرام بود . معدودی اوفاج سلطنتی هم به پشاور فرستاده شد بودند  و جز غلامان شاهی و نوکران بزرگان درانی که با انان در دربار بودند, هیچ سر بازی نبود اما با ظهور ین خطر مشترک درانیان و نوکران ایشان اسلحه به دست گرفتند و بدون توقع حقوق به خدمت حاضر شدند؛ انان هم که سلاح نداشتند با اسلحۀ سلطنتی تجهیز شدند و به این ترتیب یک سپاه سه چهار هزار نفری تشکیل گردید.این حادثۀ باعث شد که مختار الدوله از زندان آزاد شود و فرمانهی افواج سلطنتی را به دست گیرد آنان در دوازدهم نوامبر از کابل به سوی غزنی روان شدند و بزودی دریافتند که شورشیان از ان شهر گذشته و از طریف لوگر عاازم کابل اند.    افواح شاهی نیز به ان سوی شتافتند و در سجاوند به غلزیان بر خوردند , لشکر غلزیان دست کم از بیست هزار مرد تشکیل گردیده بود؛ اما تقریبا همه پیاده بودند و اسلحۀ کار امدی نداشتند و سلاح برخی تنها چُماق بود. انضباطشان بسیار کم بود و عاری از هر گونه نظمی بودند. درانیان در سه بخش صف بستند . شتران که توپهای چرخان را بار داشتند ر پیشاپیش قرار گرفته بودند انان به این ترتیب اماده مقابله با غلزیان شدند و غلزیان بدون توجه به شلیگهایی که به سوی انان می شد به صورت آشفته ای هجوم اوردند چون از شتران توپدار گذشتند سخت بر صفوف درانیان حمله اوردند . صفوف مقدم راه بر انان گشودند و چنان م ینمود که پیروزی با غلزیان است تا انکه بخشهای ثابت سپاه درانی برانان تاختند و چنان عرصه بر غلزیان تنگ شد که به فکر دفاع و حفاظت خود افتادند.      غلزیان اگر چه به با این حمله درهم شکستند اما متفرق نشدند و یکپارچه به سوی قلعل زرین عقب نشستند که متعلق به خودشان و در حدود شش میلی میدان جنگ بود . درانیان چندی در پی ایشان رفتند ولی چون اثری در ان کار ندیدند دست از تعقیب کشیدند.    شبانه به غلزیان نیروی کمکی رسید و بامداد دیگر به سوی کابل تاختند درانیان به فاصلۀ اندکی برجانب چپ در قفا ماندند و هنگام غروب به قلعه شاهی که تنها چند میل با کابل فاصله دارد , رسیدند ؛ در حالی که درانیان بیخبر به دنبال مانده و تمام روز منتظر شان بودند درانیان روز دیگر از تاخت غلزیان به سوی کابل اکاه شدند و با شتاب فراوان خود را به قلعۀ امین الملک که در میان کابل و دشمن واقع بود, رساندند. غلزیان که تا ان وقت با اندکی نظم و ترتیب رفتار می کردند اکنون دست به خشونت و غارت دراز کردند . انان با وجود کوششها و ممانعت عبدالرحیم خان روستاهای اطراف را شبانه غارت کردند و بامداد روز بعد به قصد حمله بر درانیان بدون فرمان نظم و ترتیب هجوم بردند؛ اما کاملا شکست خوردند و کشتۀ بسیار دادند می گویند سه هزار تن از انان در رجنگ و تعقیب کشته شدند و دیگران در نواحی خود متفرق گردیدند . درانیان با سران بریدۀ دشمن به کابل رفتند و در انجا کله منار ساختند.    دومین شورش غلزی  شروع زمستان مانع دوام دشمنیها شد اما در اغاز بهار 1802 غلزیان به صورت ناگهانی مانند پیش ولی با تنظیم بهتری به پا خاستند در این قیام تقریبا همل خیلها غلزیان شامل بودند و می گویند جمعا پنجا  هزار مرد بوند چنان فیصله شد که یک لشکر به فرماندهی عبدالرحیم خان از سوی جنوب و لشکر دیگر به فرماندهی فتح خان بابکرزی از سوی شرق بر کابل حمله کنند و یک سپاه ده هزار نفری درانیان را در داخل منطقه شان مشغول سازد . در برابر هر یک از این لشکر ها یک لشکر درانی معین شد سه نبرد رخ داد هر سه با پیروزی درانیان ختم شد.عموما می گویند( اگر درست یا نادرست نشان دهندل وضع کشور در آن دوره است) که سه جنگ , شکست خیبریان به فرماندهی شاه شجاع و شکست اُزبکان دربلخ همه در یک روز مارش 1802 واقع گردید. پس از این درگیریها یک فوج سلطنتی مدمور تاراج مناطق غلزی شد, که یک نیروی ده هزار نفری غلزیان را در مُلا شادی شکست داد( 11 مه 1802 )و این واپسین پایداری غلزیان بود با این در گیری شدت عمل حکومت هم به پایان رسید و غلزیان پس از تدمین آرامش واقعا همان موقفی را یافتند که پیش از شورش داشتند.    گفتیم که شاهزاده شجاع همزمان به سه جنگ بزرگ غلزیان متحمل شکست شد. او در رأس دوادزه هزار خیبری به سوی پشاور راند و با سپاهیان منظم ان شهر روبه رو گردید.    خیبریان با تحمل تلفات سنگینی شکست خوردند و چون تابستان بود بسیاری از انان هم که به سوی کوهها گریخته بودند پیش از ان که به کوهها برسند از گرما و تشنگی هلاک شدند و سجاع با تحمل دشواری به مخفیگاه سابقش گریخت.        نا توانی حکومت    اکنون آرامش کامل سلطنت تدمین شد اما حکومت گرفتار ناتوانی غمناکی گردید. ولایات معدودی فتح شده بود . خانان بلوچ و بسیاری از قبایل افغان از شناساسیی یک حکومت ناپایدار امتناع می کردند و چون  خزانۀ تهی بوده شاه از دست زدن به اقدامات جدی برای اعادل اختیارات سطنت عاجز بود.     ایرانیان از نابسامانی اوضاع اسفتاده کرده و تقریبا فتح خراسان ایران را تکیمل نمودند اخرین جایی را که گرفتند مشهد بودکه در ان شهر نادر میرزا و سی هشت تن دیگر از خاندان نادر دستگیر و به تهران برده شدند که در انجا به جز یک طفل همه اعدام گردیدند.       یکی از پسران فتح علی شاه در مقام حاکم خراسان ایران در مشهد مستقر شد. و همین دوره را می توان تاریخ فتح منطقه به دست ایرانیان داسنت هر چند که ترشیرتا 1810  فتح نشده بود و تصور می کنم کخ کلات نادری هنوز هم فتح نشده باشد . مشهد در تابستان 1802 فتح شدو  با ختم جنگ غلزی و پس از شکست شجاع الملک در بار از خطرات فوری آزاد شد وتوجه خود را معطوف به باز پس گیری ولایات شورشی کرد.   اما چنانکه از این دست حکومتها توقع می رود تدمین امنیت از خارج مخالفت شدید سران حزب  حاکم بویژه اکرم خان علی زی و فتح خان را به رهمراه داشت . سرانجام فتح خان به فرماندهی لشکری برای تدمین آرامش نواحی جنوب غرب کشور اعزام شد. وس نخست به پشاور رفت و از انجا مبلغی به زور رستاندو پنجا هزار روپیه  هم از بزرگان کشمیر گرفت. پس به سوی جنوب تاخت و از کوهات بنو و دامان نیز مبالغی جمع کرد. دتی دراز صرف ایل ساختن اقوام وزیر کرد پس از غارت کردن سرزمین آنان روانۀ قندهار شد در راه نیز به هر جا رسید در خاموش ساختن آن کوشیده و در تابستان 1803 به آنجا رسید. در غیاب او چند واقعل مهم رخ داد.         احوال شجاع الملک        شجاع الملک از هنگامی که شکست خورد تا رسیدن فتح خان به پشاور در چورا متعلق به  منطقۀ افریدی ماند نزدیکان قدیمی اش هنوز با او بودند و اورا شاه می خواندند اما چنان می نمود که از کوشش در رسیدن به سلطنت دست کشیده وقتش را به مطالعه و مذاکره و مباحثه با نظامیان همراه و برخی علما می گذرانید . رسیدن فتح خان با چنان لشکر  شجاع را در وضعی قرار داد که در چورا احساس امنیت نکند و ناگزیر بازهم به سوی جنوب رفت و در کوهستانهای کاکر پناه گرفت و یا فروش جواهرات یا ضیافت اهالی امرار معاش می کرد. وی در قعر زمستان 1802 در حوالی شهر ها شال یا کویتۀ بلوچستان به همین حال بود میرابو الحسن خان و ضبط بیگی را به شال فرستاد تا بکوشند چیزی از جواهرت بفروشند اما در چنان جایی  خریدار خوبی پیدا نمی د. انان در باز گشت , شاهزادۀ پریشان را دیدند که همراهان محنت زده را گذاشته برای آگهی از چگونگی فروش جواهرات به سوی  آنان می شتابد چون از ناکامی آگاه شد همراهانش رابرای چاره جویی فرا خواند در این بینوایی ضبط بیگی اطلاع داد که همام روز کاروانی بزرگ وارد شال شده است و با وجود تردید شجاع فیصله شد که ان کاروان غارت شود . نظامیان شاهزاده پیرامون شهر شال را گرفتند بازرگانان که خود را در محاصره دیدند ترک دارای گفتند و اسنادی به امضای شازهاده دریافتند تا در آینده پول خویش را بیگرند.     بهای اموال این کاروان بیش از سیصد هزار روپیه بود و نه تنها احتیاجات شاهزاده را تدمین کرد بلکه او توانست با این پول سپاهی بهق صد حمله بر قندهار فراهم اورد . او را در این کار مددخان پسر یکی از بزرگان- که او مددخان نام داشت- مساعدت کرد اما چون عملیات مشترک انجام نیایفت ناکام شد. شجاع نا گزیر به کوهها پناه برد و سپاهش نیز بزودی پراکنده گشت .ناخشنودی مردم       در عین حال حکومت محمود شتابان راه زوال می سپرد. ناتوانی و تنبلی شاه مردم را از حکومتش رو گردان ساخته بود.از فرمانهایش سرپیچی می شد بدون اینکه نافرمانان کیفر بینند و افسرانش ان قدر کفایت نداشتند که حتی پایتخت را در آرامش نگه دارند.   غلامان شاهی ( یا نگهبانان قزلباش شاه) که رفتار خشونت امیز نظامی با ا=تند خوی فطریشان در آمیخته بود در بزهکاری راه افراط گرفته و کابلیان بسیار به انان بدبین شده بودند انان بیش از انکه از آزمندی و فشار بر انگیخته شوند از اداب دانی ومتانت انان و اظهار علنی عقاید شیعی که با توجه به تعصب انان برایشان بیگانه می نمود احساس حقارت می کردند. بی نظمیها بیشتر شد و نارضاییهای موجود در غیاب فتح خان و با در گذشت اکرم خان که محمود را از دو وزیر نیرومند و دلیر محروم ساخت- به صوت خطرنای شدت یافت.از رفتار علاقه مند ساخته بود که موجب بیزای مردم می شد. در عین حال می ترسید نظامیان را کخ بر انان متکی بود – برنجاند . طرفداری محمود از انان مردم را ناراضی تر می ساخت و کم نبودند بزرگانی که می خواستند بر این تحریکات دامن زنند و از تأثیرات ان سود ببرند برجسته ترین این اشخاص یکی از احمد خان نورزی و دیگر نواب خان لنگ بود که هر دو از بزرگان دربار احمد شاه و مظهر ارزشها و تعصبات پیشین درانیان بودند ۀ ولی محرک راستین این تحریکات مختارالدوله بود که برای این کار بسیار مناسب می نمود.   شخصیت مختار الدوله مختارالدوله با تظاهر به میانه روی وب یاعتنایی به امتیازات مادی جا طلبی مفرطش را می نهفت. او از مدتها پیش در حسرت وزارت بود و ان را حق فطری خویش می دانست و حکومت با آگاهی از ادعاهایش از اعطای امتیاز در برابر خدمات بزرگ او و از اعتماد به او خود داری کرده بود وی با صفاتی که داشت مورد توجه هموطنانش گردیده بود در دلیری شهرت داشت و همل کمالات نظامی ملتش را دارا بود به پول توجهی نداشت و ان را وسیله ای برای رسیدن به هدف می دانست از تجمل و شکوه بدنش می امد. حتی جانمۀ دریوشان می پوشید و روش انان را معمول می داشت. این سادگی از چنان مردی که در سپاهیگری و سیاست مقامی والا داشت وی را نزد مردم گرامی ساخته حتی در وزارتش پایین ترین افراد هم آزادنه در خانه یا در دیوان – می توانستند نزد او بروند بسا که بدون نگهبان و گاهی پیاده بیرون می امد . پیوسته امادۀ کمک دیگران بود. اگر با بردباری و خودداری نمی توانست طرف را خرسند سازد با وعده کار را تام می کرد بسا که وعده می داد؛ بی انکه پروای وفا به آن داشته باشد با دشمنان خوش طبعی و مدارا می کرد چنانکه نه تنها گناهان گذشته شان را می بخشید بلکه هنگامی که در اختیارش بودند به آنان فرصت مزاحمت می داد بی انکه مجازاتشان کند . این صفات مردمی را کهب ه آسانی قدرت طلبی بی انضباطی , دسیسه گری و نیرنگبازی اورا نمی توانستند درک کنند, جذب کرده بود او استعداد خاصی در رهبری شورشها- با استفاده از مذهب داشت او با مرگ پدرش شاه ولی خان ناگزیر به به بلوچستان پناه برده و روزگارشرا درو از خان و مان به آموزش گذرانید بود؛ چندانک در دمیام افغانان عالمی نامور شد. در مقایسه با درانیان در اشکال عبادات بی پروا بود اما به مذهب اهل سنت همیشه تعصب نشان میداد و شاید هم چنان احساس می کرد علم و روحانیان را محترم می داشت و با سید احمد معروف به میرواعظ که هم عالم و هم روحانی بود رفاقت صمیمانه داشت.      میرواعظمیرواعظ استعداد طبیعی عالی داشت. با سفر های مکرر به حج پرهیز گاری و زندگی پارسایانه در کابل نام و نفوذ والی کسب کرده بود مواعظ و انتقادات آزادنه اش در باب معایب دربار فساد اخلاق عمومی آزادی شییعیان که با نظری ناخوش نگریسته می شدند- قدرتش را تحیکم بخشیده بود.        میرواعظ پیش از ین با شکوۀ رسمی به شاه محمود از دراز دستیهای نگهبانانش شهرت یافته بود و می توان اورا رهبر شناخته شدۀ ناراضیان در مراحل اولیۀ قیام شمرد. در همین هنگام حادثه ای رخ داد که نارضاییی مردم را به اوج رسانید و آن را به یک قیام علنی تبدل کرد این حادثه قتل یک جوان کابلی توسط یکی از قزلباشان بود که با او در گیر شده بود.می گفتند که طرافداری محمود از شیعیان عامل این حادثه است . آنان جنازه اش را شهید گونه تشییع می کردند که توسط دسته ای از قزلباشان بر روی جمعیت شلیک شد و انان را جنازه به خانۀ میر واعظ رفتند این بر حرمتی خشم مردم را به بالاترین حد رسانید و با استفاده از غیبت غلامان ( قزلباش) در خدمت شاه بودند به یکی از محلاتشان حمله برده و ان را پس از اندک مقاومتی غارت کردند.      جنگ فردای ان روز با شدت بیشتری آغاز شد. شماری از مردمان اطراف کابل برای کمک به سُنیان گرد آمدند و بسیاری از تفنگ دارا کوهستان به رهبری یکی از پیران به همین منظور به کمک شتافتند..   مختارالدوله و دیگر بزرگان درانی در همین هنگام دیده شدند که آشکارا مردم را تحریک می کردند تا برای مذهب خویش جنگ کنند؛ در حالی که میرواعظ به شهیدان وعدۀ بهشت می داد و بر روی بزرگان آب مقدس زمزم که خود از مکه آورده بود می افشاند اما هردو جانب در گرمای فوق العاده آن روز تابستانی خسته شدند و شام با تسلیم شدن پارسیان [ یعنی قزلباشان] مصالحه شد . این در گیریها در روزهای چهارم و پنجم ژوئن خ نیمّ خُرداد یا جوزا] رُخ داد. هر دو جانب خواهان آتش بس موقتی بودند شاه منتظر فتح خان بود که با سپاهی از قدهار به کابل می آمدف و مختار الدوله انتظار شاهزاده شجاع را می کشید که اورا برای نشستن به تخت سلطنت دعوت کرده بود.       ترس محمود وقایع را قبل از انکه برای بحران آمادگی بگیرد, پیش میراند. او امنیت خویش را تنها در دستگیری مختارالدوله می پنداشت و ان نجیب زاده پی به این موضوع برد در هشتم ژوئیه از کابل گریخت ولی پیش از فرار به میرواعظ دستور داد که دوباره آشوب را دردامن زند و میرواعظ چنان کرد. خشم مردم به صورت ماهرانه اس از شیعیان به سوی شاه معطوف گردید که حامی آنان بود.  این اقدامات چنان مؤثر بود که وقتی در دوازدهم ژوئیه مختارالدوله با شجاع الملک باز گشت محمود را در بالا حصار در محاصرۀ مردم دید ؛ اما او و نه شاهزاده وارد کابل شدند بلکه در تدارک سپاهی برای مقابله با فتح خان بر اندن که با هشت یا ده هزار مرد به شهر نزدیک شده بود بزودی هر دو طرف در گیر شدند . نخست پیروزی با فتح خان بود. او لشکری را که مستقیما بر او تاخته بود شکست داد و روانۀ کابل شد اما در همین حال یکی از بزرگان سپاه او به شجاع پیوست و سپاه فتح خان آشفته و متفرق شد؛ چندان که او تنها ماند و ناچار پا به فرار نهادو        بامداد روز بعد شاه شجاع پیروزمندانه وارد کابل شد. مختاراالدوه در کنار او پیاده روان بود و بسیاری از امیران در پی او بودند. برای حفظ تأثیری پیروزی ایمان راستین به جارچیان که پیشا پیش روان بودند دستور داده شد که به جای شعار تُرکی دربار شعار سنی سر دهند. دروازده های بالاحصار را رسیدن شاه گشوده شد. محمود تنها ماند و به آرامی روانۀ بالاترین طبقۀ قلعه- که در آن شاهزادگان خون شریک زندانی بودند گردید چشمان محمود سلامت ماندند؛ ولی متأسفانه شاه شجاع دلایل کافی در پشیمانی از این مهربانی که شاید نخستین نمونه در کشور بوده باشد دارد.         این انقلاب گر چه در آن هنگام اوضاع امور را بهبود بخشید؛ اما نتوانست قدرت شاه یا اهمیت دولت را تدمین کند گرچه شاه جدید کفایت حفظ شؤون  یک سلطنت با ثبات را داشت اما از داشتن ذکاوت و نیروی لازمۀ بازسازی حکومتی که از مدتها پیش در بی نظمی و فساد غوطه می زد محروم بود.         از آنچه در باب سلطنت محمود بیان شد, می توان تصور کرد که بزرگان نیرومند و نافرمان شده بودند, نظامیان حوصلۀ رعایت انضباط را نداشتند؛ حکومت تا حد زیادی از مردم دور شده بود. استانهای دروافتاده و نیروهای همسایه به جای هراسی که ار درانیان احساس می کردند اکنون بی تفاوت و حتی نافرمان شده بودند . برخی از شرایط موقعیت شاه شجاع بر آشفتگی اش می افزود و مانع از تجدید اعتبار حکومت می گردید . شاه دوسال در سر زمینش اواره بود و در این مدت بارها کوشیده بود تا رقیب را از میدان بیرون راند و در این کوششها رهین منت بزرگان دُرانی و قبایل دیگر بود و این امتنان برای او که زود تحت تاثیر قرار می گرفت و همیشه احسان دیگران را به یاد داشت اهمیت بیشتری می یافت .دعوت مختار الدوله و یارانش از او که نمی توانست خدماتشان را فراموش کند و مجبور بود قدرتشان را محترم بدارد, مدعیان جدیدیی به میدان اورده بود نتیجه ان شد که مقامات و مناصب و امتیازات اعطائی شاه برای طرفدارانش بسنده نبود و او ناچار بود که بخشی از عواید ثابتش را به کسانی ببخشد که چیز دیگری نیافته بودند بدین گونه تقریبا تمام در امد پشاور برای خیبریان – که از او حمایت کرده بودند- اختصاص داده شد و بخش مهمی از در امد دولت در مناطق دیگر به درانیان پرداخت می شد. انچه می ماند از دست وزیر می گذشت. و از انجا که بزودی منافع او از منافع شاه جدا شده بود مبلغ گزافی از بیت المال را به سود خویش خرج می کرد . بازهم اگر شاه کاملا به وزیر اعتماد می کرد شاید ناآرمیهای که سپس احساس شد رخ نمی داد. نفع وزیر در تحکیم قدرت شاه بود و پیروزی او در آغاز سلطنت شاه شجاع ثابت کرده بود که او چنین قریحه , استعداد و نفوذی داشت اما روی این برنامه کار نشد . شاه نمی خواست قدرتش را به وزیر بسپارد و یاران قدیمش هم که خود در پی کسب قدرت بودند رکش پادشاه را بر وزیر برانگیختند و اورا تشویق به مخالفت یا اقدامات او کردند. ناهمانگی میان شاه ووزیر مانع از هر اقدامی در برابر دشمن مشترک می گردید و هر یک می کوشید منابع را هزینۀ جلب هوا خان رأی خود سازد.      در نتیجۀ ناتوانی حکومت , هر بزرگی مه از دریا راضی نبود, این قدرت را داشت که به دست شورش زند و اگر موفق نمی شد می توانست در میان قبیلۀ خودش یا در نقطه ای از کشور پنهان گردد و شاه را براو دستی نبود. یا اگر می خواست می توانست با دربار آشتی کند و بخشوده شود. وضعیت شاه برای حمیات از قدرت او آشتی دادن دوستان را بر مجازات دشمنان ارجحیت می داد. این اطمینان به عفو, شورشهای این دوره را خصوصیت ویژه ای بخشید . این شورشهای غالبا علل جزئی داشتند و با انها بسیار سطحی بر خورد می شد کوچکترین تحریک از سوی دربار می توانست یکی از اشراف را به شورش بکشاند و کوچکتریت تخطی از سوی یکی از شورشیان می توانست او را دوباره به دربار کشانیده یا وادار به تأسیس گروه جدید سازد. اینها بیش از انکه به یک جنگ داخلی شباهت داشته باشد به بازی کودکان می مانست.         به هر حال رشک میان شاه ووزیر پس از جلوس شاه شجاع بزودی نمایان نشد و ابتدای سلطنت اوقرین آرامش و خوشبختی بود نخستین اقدام شاه جدیدع رهایی برادرش شاه زمان بود و پس از ان بسرعت مُلاعاشق دستگیر وبه سزای نمک نشناسی و خیانت خویش رسید این یگانه اعدام در پی انتثال سلطنت بود بودددیگر همۀ اقدامات حکومت مختار الدوله آشتی جویانه بود وسعی می شد که خاطرۀ جنگلهای داخلی که ازمدتها پیش سایه افکنده بود از میان برود. وی در عین حال بران بود تا ولایات سرکش را ایل سازد و امپرتوری را به وضع پیشین باز گرداند.اعزام لشکر به قندهار    نخست سپاهی به قندهار- که تا ان زمان در تصرف شاهزاده کامران ووزیر فتح خان بود فرستاده شد. آن شهر به آسانی تسخیر گردید و از ان مهمتر فتح خان تشویق گردید که خود را به شاه فرستاده شد. ان شهر ها به آسانی تسخیر گردید و از آن مهمتر فتح خان تشویق گردید که خود را به شاه جدید تسلیم کند. فرصت مساعدی برای جلب این شخصیت فعال و نیرومند پیش امده بود؛ اما گذاشتند که بگریزد و از لن پس پیشامدهای ناگواری بقیۀ روزگار سلطنت شاه شجاع را آشفته ساخت و سرانجام باعث براندازی سلطنتش شد. فتح خانتوقع فوق العاده ای از درابر نداشت و بیش از منصب پدری چیز نمی خواست. اما این خواست یا از بی تدبیر شاه و یا از رشک وزیر بر اورده نشد فتح خان پس از اقامتی کوتا در دبار انجا را با ناخوشنودی تک گفت و رهسپار قلعه اش در گرشک گردید.شورش شهزاده قیصر آثار ناراضی شدن فتح خان بزودی و با شدت آشکار شد. در ژانویۀ 1804 که شاه با شپاه سی هزار نفری اش در پشاور انجمن شاخته و در پی آرامش بخشیدن به متصرفاتش از طریق ترساندن حکام سند و کشمیر – گردیده بود, خبر رسید که در قندهار شورشی برپاه شده است و او ناگزیر برنامه اش را نا تمام گذاشت.  بروز و گسترش این رخدادها نشانۀ خوبی برای توضیح بی ثباتی و نا پایداریی است جنگهای داخلی اخیر افغانستان را مشخص می سازد. حکومت قندهار به شاهزاده قیصر( پسر شاه زمان) سپرده شده بود و احمد خان نورزی که به دلیل پایبندی استوارش به تسنن , خاطرۀ فرارش از شاه زمان به فراموشی سپرده شده بود, رهنمایی و نیابتش را به عهده داشت . فتح خان در پی ان شد که قیصر جوان را به حبس احمد خان تشویق کند و خود در پی به دست اوردن سلطنت برآید . احمد خان زندانی و با او درشتی و خشونت رفتار شد, و برای تحقیر به شخصیت  بزرگش اورا به زنجیر فیل بستنداما همین که شاهزاده و فتح خان امادۀ حرکت به سوی کابل شدند اورا رها کردند و امور دفاع شهر را به او سپردند.         نتایج دور از توقع نبود: پسر احمد خان به شاه شجاع پیوست و باعث شکست قیصر شد؛ هر چند به حال او فرقی نمی کند که چه کسی پادشاه باشد اما برای انکه ازقیصر انتقام گرفته باشد کامران را از فراه دعوت کرد تا قندهار را متصرف شود. شا شجاع پس از شکست قیصر بار دیگر در تدارک آرام ساختن موبوطات سرقی بود که شنید باز هم قیصر و فتح خان قندهار را متصرف شده و سر گرم اوری سچاهند پس به قندهار باز گشت , شهر را باز پس گرفت و قیصر تقاضای عفو نمود که با مهربانی پذیرفته شد و حکومت را محددا به دست گرفت . فتح خان که برنامه اش را در قندهار مواجه با شکست دید اهنگ هرات کرد و اعتماد شاهزاده فیروز را به دست اورد و اورا برای به دست اوردن سلطنت برانگیخت چون فیروز امادۀ کارزار شد شجاع قیصر را به فرماندهی سپاهی مأمور مقابلۀ او ساخت و در ضمن به آشتی دعوتش نمود . فیروز که مردی دور اندیش بود پذیرفت و فتح خان آزرده از فیروز دو باره به گرشک رفت.هنگامی که تمام غرب قرین آرامش گردید شاه ووزیر در پایان سپتامبر از قندهار اهنگ سند کردند. بزرگان سند را مجبورساختند که حکوکت جدید را به رسمیت بشناسند و هفده لک ( یک میلیون و هفتصد هزار)  روپیه بپردازد . پس شاه به مرز شرقی اش رهسپار شد و همۀ استانهای مسیرش را به اطاعت خویش در اورد. در آوریل 1805 به پشاور رسید و بزودی سفیر از سوی شاه بخارا نزد او امد تا اتحاد روزگار شاه زمان را تجدید کنند و در عین حال پیشنهادی در مورد ازدواج شاه شجاع با یکی از دختران شاه بخارا و خواستگاری یکی از شاهدختهای کابل برای شاه بخارا داشت. سفیر محترمانه استقبال شد ولی چون رسم درانیان نیست که به خارجیان دختر بدهند جواب مؤدبانه ای در این مورد گفتند و لی پیشنهاد ازدواج شاه شجاع با دختر شاه بخارا پذیرفته شد .     دستگیری فتح خان  قیصر حکومت قندهار را با علاقه مندی ووفاداری به شاه همچنان در دست داشت. وی حتی برنامه ای برای دستگیری فتح خان ساخته بود و می خواست اروا به انتقال مصائب پدرش شاه زمان به چنگال مرگ بسپارد اما پسانتر فتح خان چنان قیصر را تحت تأثیر آورد که شخصا به دیدارش در زندان رفت و فتح خان  با الفاظ شیرین و چرب و نرم دلش را به دست آورد و از خدمات پیشین و امیدهای آینده یاد کرد و سرانجام قیصر نه تنها آزادش ساخت که همان تقرب قدیم را دوباره به او بخشید و بازهم در سودای سلطنت شد.   فتح خان پس از رهایی به گرشک رفت و در تدارک کار خویش شد و چون به قندهارباز گشت, دریافت که قیصر تحت نفوذ خواجه محمد خان یکی دیگر از شارفا دست از برنامۀ شورش کشیده است فتح خان پیوندش را با قیصر گسست و بران شد تا قندهار را به شاهزاده کامران تسلیم کند و کامران را برای تصرف شهر دعوت کرد کامران که در ان هنگام در فراه بود بی درنگ سپاهی فراهم آورد و به عیدگاه در چند میلی قندهار رسید قیصر در آستانۀ رها کردن شهر بود که صحنه ای پدید آمد که حتی براکسانی که با شخصیت عجیب و فوق العادۀ فتح خان آشنایند و هم با وجود دگر گونیهای ناگهانی در میان درانیان باور کردنش دشوار است . قیصر شبی پیش از اقدام به فرار خواست با فتح خان وداع کند . این ملاقات در پرتو مشعلی و در ایوان بازاری رخ داد که کوچه های اطرافش پر از سوارانی بود که امادۀ عزیمت بودنددر آغاز گفت و گوهر یک از دو تن دیگری را ملامت کرد؛ اما شهزاده بتدریج صدایش را آرام تر ساخت و به یاد فتح خان آورد که از مرگ نجاتش داده است و این عمل را با مجبور ساختن او به فرار پاسخ نگوید. فتح خان به نوبۀ خویش از برنامه هایش به طرفداری قیصر و بیاعتنایی وی به مشوره هایش شکوه سرداد. سپس قیصر به او به اطیمنان دادکه حاضر است از این پس به مشورتهایش عمل کند و با سوگند هایش سخت که فتح خان را به لزره در اورد- سخنانش را نیرو بخشید وسرانجام کینه از دل برون کرد و سوگندیاد کرد که شاهزاده را در همۀ پریشانیهای مددکار باشد . روز دیگر شاهزاده و فتح خان هر دو در برابر کامران برنشستند. فتح خان با لشکرش پیش رفت و کامران را از گردش اندیشه اش آگاه ساخت و کوشید تا اورا به عقب نشینی تشویق کند. کامران از این دگر گونی ناگهانی حیران شد اما خود را نباخت و پاسخ منفی داد . فتح خان بدون انکه منتظر بقیۀ سپاهیان بماند با شمشیر اخته برکامران تاخت و این حمۀه برق آشا لشکر کامران را آشفته ساخت و کامران به دشواری توانست بسوی فراه بگریزد.  اکنون برنامۀ فتح خان برای رساندن قیصر به سلطنت از سر گرفته شده بود و شاهزاده ظاهرا با این برنامه توافق کامل داشت, اما خواجه محمد خان با مهارت آن  را با مانع روبه رو ساخت و برای آنکه این برنامه را کاملا باطل سازد, از هر وسیلۀ ممکن حتی از خرافه پرستی دسیسه گران سود جست.        حمله بر کشمیر در همین حال شاه در کار فراهم اوری سپاه در پشاور برا تسخیر کشمیر بود. در تمام کشور کشمیر تنها ولایتی بود که هنوز در طغیان به سر می برد . عبدلله خان حاکم کشمیر برای آنکه خود را از لشکر کشیها در امان دارد,بر اتش آَشوبهای قندهار دامن می زد و گرچه این آشوبها اکنون پایان یافته بود ظهور اختلافات در دبار شاه شجاع همچنان اورا ایمن می داشت . اکرم خان با چرب زبانی شاه را بران داشت تا فرماندهی سپاه را به وزیر نسپارد و حتی سخن از فرماندهی خویش می گفت اما وزیر با لشکر کشی مخالف بود می گفت باید به یک فرصت مناسب موکول شود و شاه نیز با او موافق بود. سرانجام ان فرصت در کابل مساعد شد و هنگامی که وزیر امادۀ حرکت بود شاه به تحریک اکرم خان اعطای فرماندهی فرماندهی سپاه را مشروط به تقدیم سه لک روپیه ( سیصد هزار روپیه ) قرار داد اما در همین حال دختر بسیار گرامی وزیر در گذشت و ماتم او پدر را زمین گیر کرد , چنانکه گفت از روی خاک او برنخواهد خاست و دیگر اورا با امور دنیایی کاری نیست . اکنون شاه ناچار بود که به وزیر التماس کند تا کارش را از سر بگیرد و طرح لشکر کشی بر شکمیر را عملی سازد و او با دودلی براستی با تظاهر- پذیرفت و دیگر سخنی از پول به میان نیامد.      سرانجام وزیر با سپاه ده هزار نفری روان شد. نخستین درگیری در مطفر آباد رخ داد در انجا یک لشکر کشمیر کرانۀ صخره ای رود جیلم را گرفته بود؛اما وزیر سپاهش را در چهار بخش از انجا گذرانید و دشمن را به عقب راند. در این درگیری یکی از پسران وزیر زخمی شد. بقیۀ راه کشمیر از کوههای بلند و دشوار گذار می گذشت که بسیاری از مواضع تُند و لغزنده بود و پیشروی سپاه وزیر به آهستگی  صورت می گرفت و تدارکاتش پیش از رسیدن به دره رو به تمامی گذاشت اما وزیر با ابزار همدردی سپاهیانش را جرأت بخشید و از اندختل خویش به انان داد می گویند پیش از انکه او بتواند چزی بیابد سپاهیانش بسیار از گرسنگی در رنج بودند چون وارد درل تنگی شد که در انتهای ان سپاهیان دشمن قرار داشتند نتوانست چندان خود داری کند که توان نبرد را داشته باشد و بتواند همۀ پریشانهایش را از میان بردارد. پس باب گفت و گو با عبدالله خان را گشود. عبدالله خان نمی خواست خشم وزیر را بر انگیزد که دست به اقدام خطرناکی زند.پس شرایط اورا شنید و موافقت کرد که ارزاق سپاه را فراهم کند.       مختار الدوه به سخنان فریبنده ادامه داد تا هر چه می خواست به دست اورد پس نقاب دوستی از چهره بر گرفت و بی درنگ خصومت و در گیری آغاز شد.       هنوز هم جلیم در میان دو سپاه قرار داشت. سرانجام شبانه عبدالله خان بر رود جیلم پُل بست و شتابان از ان گذشت و در حالی که وزیر برای مقابله امادگی کامل نداشت در پیش دشمن برامد؛ بیش از صد سوارا با نبودند اما بتدریج سپاهیان گرد آمدند و لشکری که مقدم سپاه بود با آشفتگی  بسیار بر دشمن تاخت . عطا محمد پسر وزیر از بُزدلی مغلوب گردید و بدو اینکه یک حمله هم بکند بگریخت و سپاهیان بی دلش هم در پی او روان شدنداما وزیر با استقامت و آرامش جرأت سپاهیان را به آنان باز گردانید و فرار پسر را مصلحتی وانمود کرد و شتابان بر دشمن تاخت. این حمله با حملۀ سابق فرق داشت. کشمیریان شکست خوردند و به سوی رود عقب رانده شدند چنان که راه پل از انبوه فراریان بسته شد و بسیاری از سپاهیان از جمله خود عبدالله خان نا گزیر شنا کنان از آب گذشتند و بسیاری کشته یا غرق شدند.         در گذشت عبدالله خان         عبدالله خان به داخل قلعه پناه برد و برای یک محاصرۀ طولانی امادگی گرفت و سپاهیان شاه بقیۀ زمستان را به دلیل سرما و خستگی از هر گونه عملیاتی باز ماندند. در اوایل بهار بر قلعه تاختند و این حملات دو ماه دوام کرد؛ تا این که عبدالله خان در گذشت او مردی با استعداد  دلیر ب.د. کشمیریان و درانیان زیر دستش هنوز از او یاد می کنندو اورا در دادگستری و حکومتداری و خوش طبعی و متانت می ستایند. همچنان وی یک مشوق بزرگ دانش و ادب بود و شاید دُرانی دیگری چنین مطلوب همگان نبوده باشد.   پس از مرگ عبدالله خان مدافعان قلعه دوماه دیگر هم پایداری کردند و انگاه به شرطی قلعه را تسلیم کردند که خانوادۀ عبدالله خان و دیگر بزرگان قعله بتوانند بدون مزاحمتی در پشاور یا کابل زندگی کنند این شرایط دقیقا رعایت شد و کشمیر کاملا به اطاعت شاه در امد وزیر پس از تصرف کشمیر  چند ماهی در ان ولایت ماند اما در این مدت در غرب چه خبر بود؟ آشتی فتح خان و قیصر دوامی نیافت. خواجه محمد خان بر تری خویش را حفظ کرد و فتح خان بار دیگر به گرشک رفت و در تدارک دسیسه با کامران شد.   توقع می رفت که قیصردر خطر کردن با مردی که بتازگی فریبش داده بود , تأمل کند؛ اما کامران عادت کرده بود که دست به هر کاری بزند , چون او در متنانقلابها بزرگ شده بود وی به فتح خان پیوست  هر دو اهنگ قندهار کردند و با گروهی از سپاهیان شاه در گیر شدند . قیصر به منطقۀ بلوچان گریخت و منتظر نیروی تقوییتی شاه ماند.       شاه در پشاور بود که این خبر ناخوش بدو رسید و بی درنگ وزیر را از کشمیر فرا خواند که نتوانست یا نخواست بیابد و نا گریز شاه خود با لشکری در برابر شورشیان تاخت. پیش از رسیدنش به قندهار سپاهش دوباره از کامران شکست خورد. یک سپاه شش هزار نفری هم به فرماندهی ملک قاسم پسر فیروز از هرات به یاری کامران رسیده بود اما آن سپاه بزودی به سبب حمۀ ایرانیان به هرات فرا خوانده شد شاه بدون مانعی وارد قندهار گردید و فتح خان بزودی ترغیب شد که به شاه بپیوندد.   حمله بر هرات      حملۀ ایرنانیان که سبب فراخواندن ملک قاسم گردید. به دلیل عملیات متجاوزانۀ فیروزالدین صورت گرفت و از چندی به این سو مورد تهدید بود؛ ولی چنان خود را ایمن می پنداشت که بهترین قطعات نظامی را به یاری کامران فرستاده بود. ایرانیان با نیروی تمام به شهر نزدیک شدند  او تدارکی  برای دفاع ندیده بود . در این وقت سپاه او متشکل از هفتصد تن درانی ودو هزار تن پارسیوان بود؛ اما بزودی پنج یا شش هزار رزندۀ ایماق هم به آنان پیوستند آنان به تشویق مُلای اُزبکی به نام صوفی اسلام که مدتی مدید در هرات اقامت داشت و ثروت و قدرت فراوانی به هم رسانده بود بر ضد ایرانیان و شیعیان برخاستند. فیروز با این سپاه به مقابل ایرانیان بیرون شد, که در عده وعُده بر سپاه او برتری داشتند. او به جای انکه برای دفاع در پُل مالان [ هریرود] بماند, آن پُل را پشت سرنهاد و یک گروه پیاده نظام ایران بی درنگ یگانه پل را اشغال کرد با وجود ان هفتصد درانی شتابان برآنان تاختند اما چون شمار انان بسیار اندک بود , بزودی در محاصره ماندند و تا واپسین تن کشته شدند. با محاصرۀ درانیان سپاهیان ایماق هم بزودی پراکنده شدند و فیروز بی انکه بیشتر بکوشد, بگهریخت . صوفی اسلام پیشاپیش ملایان , طالبان و نوکرانش که دواوطلبانه او را همراهی می کردند, دلیرانه جنگ می کرد تا کشته شد . جسدش به دست ایرانیان افتاد و با خفت سوزانیده شد. گریختگان هم وضع بهتر نداشتند. بسیاری در هریرود غرق شدند و فیروز که اسبش را از دست داده بود به دشواری توانست جان سالم برد برد.  ایرانیان بی درنگ به محاصرۀ هرات پرداختند ملک قاسم در راه بود و درانیان و ایماقان فرصت فراهم امدن داشتند . ایرانیان به فیروز پیشنهاد صلح کردند و آن شاهزادۀ با تدبیر پذیرفت. شرایط مصالحه عبارت بود از پرداخت پنجا هزار روپیه , گرو نهادن پسر فیروز تا هنگام پرداخت ان مبلغ و ازدواج دخترش با یکی از شاهزادگان ایرانی در مشهد که تنها دو شرط اول پیرفته شد.      پیروزی ایرانیان نخست حساسیتی شدید در میان درانیان برانگیخت و شاه باری بران شد تا به تن خویش برای حفظ اعتبار نام افغانان به هرات رود اما اوضاع داخلی در وضعی بود که به او اجازۀ دست زدن به عملیات بزرگ خارجی نمی داد.      اختلافات شاه ووزیر مهمترین مانع, اختلافات میان شاه وویر بود که بتندی به سوی گسستگی آشکار پیش می رفت تا کنون شاه با وجود رشکی که به اختیار وزیر می برد او را به دلیل وابستگی به نفوذ و قابلیت او حُرمت می نهاد اما اکنون شاه در فرونشاندن شورشی بزرگ تنها مانده بود؛ نه کمک وزیر را دریافت و نه مشورتش را ین پیروزی تشویقش کرد تا بیشتر به خود متکی باشد , با خواستهای و زیر مخالفت کند و مشوره اش را نپذییرد.     نارضایی وزیر از کاهش نفوذش روزافزون بود. این بدگمانی هم در حق او می رفت که گویا مشوق حرکتی برای رسانیدن شاهزاده عباس یکی از شاهزادگان زندانی به پادشاهی بوده است. این کوشش گرچه ناکام شد, ولی از نتایج جدی هم خالی نبود, از جمله محمود در جریان همین آشفتگی توانست بگریزد.         دریری نگذشت که وزیر از شکمیر باز گشت و دریافت که شاه آهنگ سند دارد. او همۀ توانش را برای انصراف شاه به کار بست و چون دید که اثری بر شاه ندازد برآن شد که تا دیگر عبث نکوشد و شاهزاده ای را بر تخت بنشاند که گوش بر سخن او داشته باشد. پس در کابل ماند و پیوند خویش با شاهزاده قیصر استوار کرد و اورا بر انگیخت تا شامل برنامۀ او گردد. در همین حال شاه روانۀ سند شد و با اکمان سند به چنان توافقی رسید که دشمن سرسخت انان – فتح خان نا خرسند شد و بی درنگ با سه هزار سپاهی تحت فرمانش از ارتش سلطنتی بیرون رفت.        در جریان این رخدادها یا شاید پیش از گریز فتح خان به شاه خبر رسید که وزیر شاهزاده قیصر رابر تخت سلطنت کابل نشانده است و دیری نگذشت که گفتند پشاور هم به دست شورشیان افتاده است شاه برآن شد تا نخست همین  شهر را باز پس گیرد و موفق شد در پایان فوریه وارد پشاور گردد. تقریبا در همین حال وزیر و قیصر با نیرویی در حدود دوازده هزار نفر به نزدیکی پشاور رسیدند و پس از گفت و گوهای بی ثمر در مارس 1808 دو طرف در گیر نبرد شدند.لشکر سلطتی نخست درهم شکست , چنان که شاه می خواست از میدان بگریزد وزیر با شجاعت فطری و با نزدیک پنداشتن موفقیت در رأس گروهی از مردان بی تدبیرانه حمله کرد. خانان پیرامون شاه سرسختانه مقاومت کردند در این زد و خورد وزیر از پای درآمد. سپاهیان شاه دوباره جمع شدند و جنگ به نفع انان تمام شد . شاه فاتحانه وارد پشاور گردید و سر وزیر هم بر نیزه از پی او روان بود.     این پیروزی امور شاه در پشاور دوباره سر براه ساخت ؛ اما کشمیر هنوز در دست طرفداران وزیر تحت فرمان پسرش عطا محمد خان است. وشاه با دشواریها و اولویتهایی که در کابل و قندهار دارد نمی تواند کاری در برابر آن ولایت بکند.    میر واعظ که در کابل مانده بود هیمن که از شکست و کشته شدن دوستش باخبر شد, بی درنگ همۀ شاهزادگان را از بند رها ساخت و ترتیبات محکمی برای دفاع شهر گرفت اما با رسیدن شاه ناچار شد شهر را ترک گوید و با قیصر به کوهستان رفت و در آنجا چندی در برار سپاهیان شاه پایداری کرد . سرانجام قیصر تشویق شد که تسلیم گردد و مورد عفو قرار گرفت. شاه به رویارویی با محمود – که با فتح خان یکجا شده و قندهار را گرفته بود- شتافت . هر دو جانب در شرق قندهار درگیر نبرد شدند. محمود شکست خورد و قندهار به دست شاه افتاد. شاه اکنون عزم سند داشت؛ ولی چون مالیات آن ولایت پیشتر فرستاده شده بود وی روانۀ پشاور شد و دهم ژانویه 1809 به انجا رسید.       بزودی هیأت کابل [ هیأت سفارت بریتانیا] به پشاور رسید. رُخدادهای بعدی در گزارش نخست آمده است.

پیوست 2      گزارش آقای دوری     پیش از این یاد کرده ام که آقای دوری( دوریی) سفر نامه اش را نوشته است و گفتم که پرسشهایی از او کردم و جواب انها را نیز نوشته است . پیوست دم عبارت از گزارش او و انچه در داخل گیومه امده کلام و تحریر خود او است. من به لحاظ دستوری و یا برای رفع ابها در انتخاب واژها تغیراتی داده ام زیرا آقای دوری با شتاب نوشته بود. باز هم روش او تغیر کلی نیافته و بخشهای داخل گیومه را می توان کاملا کلام  خودش شمرد انجا که از آقای دوری با ضمیر شخص سوم یاد گردیده یا از گزارش خودش تخلیص شده و یا از یادداشتهای من که در بالا اشاره شد بر گرفته شده است که در انجا هم طرز بیان او حفظ گردیده است.  « شام به مهمانسرایی رسیدم که بنای سنگی داشت و در پیرامون آن اشعار فارسی نقش بسته بود. پس به اتک رفتم که اندکی دور از ان بر فراز کوهی خوش منظره واقع شده و در پایین آن رودی خروشان و بسیار تندسیر جریان دارد. چون نگذاشتند از دروازه وارد شوم, به روستایی رفتم که بر جانب حب قرار داشت. در انج بیش از بیست پتان بر نیمکتهایی در چوکی ( نگهبان خانه)  که پرچمی بر آن نصب بوده نشسته بودند . دو یا سه قلیان داشتند که می کشیدند و با هم سخن می گفتند. سلام کردم و وارد شدم نشستم و من هم قلیان کشیدم. پرسیدند: از کجا امده ای ؟ گفتم : از بنگال  و اهنگ بغداد شریف و مکه مبارکه برای ادای حج دارم وقتی گفتم که در خدمت انگلیسیان بوده ام یکی از آنان که چپن به تن داشت و دستاری گلرنگ به سر بسته بود, با شگفتی از جنگ رامپور یاد کرد و گفت که اننگلیسیان در حالی که آتش نگشوده بودند بسیاری کشته شدند و هنگامی که فقط تنی چند مانده بودند شلیک کردند که قوم روهیله عقب نشستند و کشته شدند و منطقه شان تسخیر شد. تقریبا همۀ انان با نیکتها از اتاق بیرون شده و در فضای باز نشستند . حدود ساعت هشت یکی از آنان متوجه شد که من گرسنه ام و مقداری نان آورده و گفت چرا زود تر نگفته ام تا نان خورشی فراهم کند . بامداد از رود- با دشواری بسیار از سرعت ان گذشتم».    چهار روز پس از آن آقای دوری به پشاور رسید . گاهی در راه همراهانی می یافت. در روستاهایی که در مسیر بودند برای قلیان کشیدن توقف می کرد . گاهی از روستاییان و گاه از دیگر مسافران نام می گرفت. در پشاور مردم از ستم درانیان و نوکران شاه شکایت داشتند. آقای دوری تا کنون بی پول سفر کرده بود. در پشاور آرایشگری با  دیگران مبلغی پول سیاه برای او جمع کردند واو با کاروانی عازم کابل شد. « روز دیگر , شماری از سکه ها را, در حالی ک قلیان می کشیدم , کودکان از من گرفتند» همان روز روستاییان یک پسر درانی را ربودند و درانیان با گرفتن تاوان رضایت دادند.         وی به سوی درۀ خیبر پیش رفت. کاروان غالبا برای باج گرفتن توسط خیبریان متوقف می شد و مورد مزاحمت قرار می گرفت« شامگاهی کاروان توسط افغان کهنسالی که چماقی به دست داشت متوقف شد. من وقتی به او نزدیک شدم کوشیدم چماق را از او بگیرم . وی مرا با سنگ زد و یش از سی تن از کوههای اطراف فرود امدند. من برخاستم و آنان پس از مقداری مناقشه مارا گذاشتند که به راه خویش ادامه دهیم . جاده تا لالپور ( لعل پور) برکرانۀ رود پایین و بالا می رفت. با چن تن از کاروانیان پیرامون اروپاییان [ هیأت] سفارت بحث شد. انان اروپاییان را می ستودند و از هر جهت دانا, مطلع و منصف می دانستند» در اینجا چون نتوانست باج بپردازد از کاروان و اماند؛ اما سپس با برخی از مسافران همراه شد که با وی رفتاری مهر آمیز کردند و برایش نان و میوه دادند . آنان یک همسفر ایرانی را هم با خود برداشتند که « با سخنان و خواندن اشعار همه را سر گرم می ساخت».  سفر وی از پشاور تا کابل دو هفته شد. بسیاری از همراهان وی را در اصل اُزبک می پنداشتند باری یکی از مسافران دریافت که وی ختنه نشده است و دیگری پیشنهاد کرد که اگر موافق باشد, اورا ختنه کنند؛ اما آقای دوری نپذیرفت و گفت که در کابل این کار را انجام خواهد داد. « یک مسیحی – وقتی داخل یک خیل می گردد- نه در شهر ها باید بیمناک باشد و نه در جاده . اما در جریان سفر شاید برخی از روی نادانی رفتاری نادرست با وی داشته باشند».        چون وارد کابل شد به محلی رفت که متعلق به برخی از « فقیران» بود و یکی از انان را در آبکشی کمک کرد تا خسته شد و آن شخص گفت که دیگر بس است « شام فقیر بزرگ امد و جوانی که عاشق شاه نام داشت مرا نزد شخصی برد که یک  قرص نان به من داد. کاخ و بالا حصار و بازار         کاخ سلطنتی در مقابل تکیه ( اقامتگاه فقیران ) قرار دارد. کاخ سلطنتی سه مناره با شقفهای مطلا و تالاری با شکوه با چندین ستون دارد این ساختماها در بالا حصار است و بالا حصار بر تپه ای واقع شده که پیرامون آن حصاری دارد که تا « شوربازار» می رسد . در این بازار نانوایان , طباخان, آبگوشت فروشان ع میوه فروشان , سبزی فروشان و فالوده فروشان دکان دارند؛ همچنان دکانداران هند و کفاشان که کفشهای ظریف و پوتین می فروشند. از این بازار کوچه ای به جانب غرب می رود که در آن خانه های مرتفع هندوان و آپارتمانهای دو طبقه برای اقامت بازرگانان ساخته شده است . در خانه های هندوان چوب بسیاری به کار رفته است. از « دروازۀ لاهوری » خیابانی به سوی شور بازار کشیده شده است ( دکانها اجنای گونا گون دارند و بیشتر انها نظیر اجناس دکانهای پشاور است) و تا بالا چوک امتداد می یابد . بر دو سوی دکانهای بازرگانان بزرگتر هندو و مسلمان قرار دارد , این بازار سر پوشیده است. از اینجا به میدان می رسیم که دارای چندین ساختمان دو طبقه است. در طبقات زیرین پیشه وران و دکانداران کالاهای گونا گون را می فروشند. این میدان با دو سه کوچه به دکانها و بازارهای دیگر وصل می شود وقتی از بازار ها می گذشتیم , رهگذران و دیگران که مرا می دیدند که مسافرم پیسه ( پول مسی ) یا نان به من می دادند تا به مقدار کافی نان , هیزم میوه و فالوده تهیه کردم ( فالوده که از خامه ) شربت و برف تهیه می شود بسیار خنک و خوشمزه است ). روزی برکوهی بلند برای تفرج – که گروهی از « فقیران» در ان مردم را سر گرم می نمودند- بالا رفتم مردمان بسیار جمه شده بودند . راهی که به این اینجا و انجا می نشستند و زیباییهای شهر را می ستودند : اغهای خوش منطر خانه های دو سه طبقه با روکار ظریف و زیبای گلی ؛ خانه های بسیار بلند تر هندوان که در انها چوب بسیاری به مار رفته است؛ قلعه های متوسطی که در میان کوههای اطراف در دره های زیبا واقع شده و مسکن افغانان است.مردمان شهر از اقوام مختلفند ؛ شهریان اصیل با توجه به سردی هوا کاملا سفید پوستند. افغانان کابل گندمی رنگ متمایل به سفید و با زردند. اما هر چه به سوی قندهار پیش برویم مردمان خوبروترند ولی سفید نیستند. از کابل تا بلخ و از قندها تا هرات مردمان , سفید پوستند و مردمان سمت  شکارپور, دیره و حز آن سیاه چرده و گندمگوننند . همه مسلماننند؛ اما دکانهای پارچه فروشی ؛ غله فروشی و بسیاری از دکانهای دیگر در دست هندوان است. در جنوب و غرب شهر رود خانه ای روان است که بسیار ژرف نیست و در همین مسیر در نزدیک شهر رودی باریک در میان کوهها جاری است که درختان میوۀ خُرد  و بزرگ و مزارع پیرامون ان مناظر دلپذیری را به وجود آورده اند و در فاصله ای دوتر قلعه های خوبی واقع شده اند.       در تکیۀ فقیر     بیست روز در منزل فقیر به خوشی گذشت. در انجا مردمانی از طبقات مختلف می امدند قلیان تنباکو یا چرس ( حشیش) می کشیدند و از هر دری سخن می گفتند. اروپاییان را بسیار آگاه مؤدب و لی از برخی جهات گمراه می پنداشتند. نانوایی که از هند امده و مدتی را در خدمت انگلیسیان گذرانیده بود , می گفت چون باری کُتک خورد از کار دست کشیده و عازم بغداد است . او پیش روی جمع کثیری می گفت که از درانیان و مغولان شنیده است که اروپاییان هم مانند ما مسلمانان خوبی اند ولی انان به نظر او کافر شمرده می شوند و دیگران هم باید همین گونه فکر کنند».        بسیاری در ان تکیه می آمدند و قلیان می کشیدند و با آقای دوری به گفته و گو می نشستند. برخی پی می بردند که او مسلمان نیست اما کاری به کارش نداشتند برخی از بزرگان او می گفتند: چون به کشورش بازگشت مبادا اطلاعاتی در باب جا و محلشان بدهد.        « فقیر بزرگ می خواست فصل سرما را در منزل او بگذرانم و گفت که به من پوستین و جامه های دیگر خواهد داد؛ اما من بدون اطلاع قبلی از آنجا روان شدم و چون به دروازه ای که رو به قندهار دارد رسیدم ع مقداری تنباکو گرفتم و چون بیرون شدم, خیمه های گروهی از مسافران معتبر را دیدم که عزم حج داشتند . آنان چند روزی می ماندند و من روان شدم. یک افغان مرا تا قلعۀ قاضی همراهی کرد و از من خواست که چون به بغداد برسم اورا دعا کنم . با رسیدن به قلعۀ قاضی , وی مقداری نان برایم فرستاد. غروب به مسجدی رفتم مُلایی که در مسجد بود؛ قدری نان و دوغ به من داد.      شام روز دیگر به میدان رسیدم به قلعه ای رفتم که بر زمینی مرتفع قرار داشت. چند تن نشسته بودند . قلیان خواستم و تهیه کردند . یکی از آنان بیمار بود و خواست چیزی برایش تجویز کنم گفتم: نمی توانم چون نام داروها را در اینجا نمی دانم . شب به مسجد رفتم . همه مشغول نماز بودند. پس از نماز برنج و دوغ در کاسه های چوبی اماده شد و مقداری هم به من و هم به دیگر مسافران دادندآنان را با قاشقهای چوبی می خوردند . روز دیگر قبل از  ظهر به جایی رسیدن که دو سه درانی را با اسبانشان دیدم. قلیان تعارف کردند و مرا از تنها رفتن بیم دادند و گفتند که افغانان [ آن منطقه] شریرند . و شاید سر از تنم جدا کنند یا برده ام سازند . فقیری که عصازنان راه می رفت به انجا رسید و معلوم شد که عازم آن سوی است . شادمان شدند و گفتند که در پی ایشان روان شوم. بیمار دیگری هم با آنان بود که به روستاییی در آن نزدیکیها می رفت . به سوی چند قلعه پیش رفتیم . تاریک شد که آنجا رسیدیم و بسختی مقداری نان  و برنج پیدا کردم. روز دیگر مردی امد و نوجوان کوچکتر را که وی از سوی خواهرش امده بود – مجبور به بازگشت به شهر ساخت. شام بود که ره راه افتادیم و مرد بیمار ما را ترک کرد؛ چون به مقصدش که قلعه های افغانان وردک بود, رسیده بودیم . در سایۀ درختان تو نهال نشستین فقیر لنگ و نوجوان به چند تن گفتند ندارین و او بدرشتی با آنان سخن گفت و چون می خواست باز گردد یکی از افراد آن خانه ها از او خواست که اندکی انتظار بکشد تا برایش نان و گوشت بیارود. شام برای هر یک از ما یک کاسه آبگوشت بسیار خوب با دو پاره نان و دوپاره گوشت آورد. روز دیگر به به قلعه های دیگر رسیدیم و فقیر با صدای بلندش مردم را مجبور ساخت به او قلیان , تنباکو و نان بدهند. روز بعد در یک قلعۀ دیگر چند تن از ملایان نزد ما آمدند و در موضوعات مختلف مذهبی سخن گفتند. آنان با التماس از همراه جوان مه یک کتاب دعای کوچک فارسی را دریافت کردند و چند پول مسی و مقداری آرد به او دادند . شب در مسجدی خفته بودیم که چند مرد مسلح به مسجد آمدند . از سرو صدای انان بیدار شدیم به مسجدی دیگر رفتیم. روز دیگر بیمار بودم ونتوانستم با پای آبله زد و قلیان به دست با دو همراهم به سفر ادامه دهم. فقیر لنگ با خشم قلیان را گرفت را گرفت و هر دو شتابان به راه خویش ادامه دادند اندکی رفتم , خانۀ گرد کوچکی دیدم داخل شدم و دراز کشیدم. تب کرده بودم . هوا رو به تاریکی داشت که یک دُرانی سوار بر اسب با یک پیاده امد مرا دیدند و پرسیدند و گفتند اگر نتوانم پیاده بروم, آنان مرا به پشت اسب خواهند برد. گفتم به هیچ حال نمی توانم بروم گفتند : بر فراز این کوه چشمه ای است  و نیم نان ضخیم به من دادند که آن دم نتوانستم بخورم . بامداد به ان چشمه رفتم . نان خوردم  و آب نوشیدم . افعان دیگری امد , پاره ای نان به او دادم و به روضه رفتم.     در غزنیاز آنجا غزنی رفتم و به سوی تکیۀ فقیری که دیوار نداشت و در یک فرورفتگی قرار گرفت بود , روان شدم. جویی بزرگ در آنجا روان بود. به بازار شهر رفتم. کوچه ها تنگ و نزدیک به هم بودند . پولی به دست آوردم . نان و آبگوشت و تنباکو خریدم و به تکیه باز گشتم و فقیر لنگ و جوان ترحیج داده بودند باز گردند و من با یک فقیر هندوستانی که عازم حج بود آشنا شدم. می گفت پولها و پتویش را دز دیده اند و با من با مهربانی رفتار می کرد. دو روز بعد او با کاروانی رفت و من نتوانستم , که پاهایم بسیار آزرده بودند. فقیر ساکن تکیه یک مرد کهنسال و بلند قامت هندوستانی بود مناطق مختلف تاتارستان و ترکستان را دیده و تا حدود چین رفته بود, و روزگاری بود که در غزنی می زیست و مرد مهذبی بود. بسیار می امدند و چرس ( حشیش) یا تنباکو می کشیدندو هندوان خانه ها چوبی مرتفعی داشتند و بسیاری از آنان به من مهربان بودند و هر یک سه یا چهار پیسه به من می دادند . یکی جفتی کفش با ییک جلیقۀ کتان رنگین به من داد. [ غزنی] شهرکی است دارای دیوار که تقریبا در مرکز شهر بازار سر پوشیده ای دادر. پس از هفت روز اقامت به راهم ادامه دادم و شام به نانی رسیدم . از ضیافتی سخن می گفتند و تاریک شده بود که من به انجا رفتم . بیش از سی کس بودند. غذا که اماده شد میزبان مهمانان را تعارف کرد و همه گرد آمدند. آتشی بزرگ افروخته بودند که خود را گرم می کردند و به پایکوبی اتن می پرداختند . پس به صرف غذا نشستند . مردی با آفتابه لگن امد و دست ها را شستند . من که رسیدم چند کلمه گفتند و بگرمی به صرف غذا دعوتم کردند. پس بسم الله گفتند و آغاز کردند.   غا با صرف آبگوشتی که در ظروف چوبین بود آغاز شد. نان را در ان ریره می کردند و با دست می خوردند . قاشق ش چوبی هم بود اما نه چندان که به هر کس یک قاشق برسد. سوپ بسیار خوبی بود که ادویه داشت. برای هر دو یا سه تن یک کاسه و گوشت را هم به دست مهمانان می دادند که در روی نان خویش می نهادند با خوشمزگی می خوردند. هر کس هر قدر که می خواست می توانست بخورد. پس از خوردن غذا همه دعا کردند و برای میزبان پیروزی خواستند و من هم چنان کردم. این غا شب بود پس قلیان کشیدند . برخی رفتند و بعضی ماندند من هم رفتم . ضیافت ساعت نُه شب اغاز شد و ساعت یازده به پایان رسید. روشنی هم با افروختن آتش فراهم می شد زنان درخیمه ها غذا می خوردند.      آقای دوری در ضیافتهای دیگری هم اشتراک کرد که همه تقریبا چنین بودند در برخی برای گوشت هم ظروف چوبی وجود داشت .برخی می رفتند و برخی یه گفت و گو می نشستند و برخی می خواندند.آقای دوری می گوید« بار دیگر صبحانه را در یکی از خیلها خوردیم و روان شدیم, تا هوا تاریک شد و راه گم کردیم و از خستگی دراز کشدیم . نزدیک خیمه گاهی بودیم اما ازش دت تارکی و خستگی نمی توانستیم راه و جهت ان را بیابیم برخی از افغانان صدای مارا شنیده بودند و نزد ما آمدند به کمک انان به خیمه گاه رفتم برای ما آتش افروختند؛ نان دادند و نمد که برآن بخوابیم فقیر شیر خواست . بزر زردی را دشیدند و به شیر آوردند روز دیگر به آسیایی رسیدیم ؛ قدری آرد گرفتیم و روان شدیم جراحات پایم مرا از رفتن باز می داشت و پس ماندم به آسیای دیگر رسیدم در انجا افغانی که مدتی در لاهور و دهلی بود و قدری زبان هندوستانی می همفید یا من بسیاری مهربانی کرد. مرا به خیل خود برد . آردم را خمیر کرد و پخت و برایم جفت جورابی داد بامداد دیگر روان شدم دو سه روز دیگر با گذشتن از خیلیها به کلات رسیدم کلات برکوهی قرار دارد وویران است جمعیتی ندارد چون پاره هایی از جورابهای کهنه ام را به کمر پیچیده بودم غالبا مرا می جستند به شهر صفا رسیدم که آن هم ویران و بی جمعیت بود یکی دو روز بعد باز راهم به شب افتاد تمام شب راه پیمودم باد تندی بود؛ خوابم نمی برد بامداد به شهر ویران گمانه رسیدم از آنجا به جویباری رسیدم و نشستم . افغانی را دیدم و با او به قله رفتم بخوبی پذیرایی شدم برایم هندوانه و خربزه آوردند.     دوری در قندهار از انجا حرکت کردم و غروب به قندهار رسیدم . به چهار سو رفتم. افضل محمد آخوندزاده و دو سه فقیر را دیدم که در کنار راه آتش افروخته قلیان می کشند . سلام کردم پرسیند که کیستیم ؛ گفتم : از هندوستان می آیم و به حج می روم .  آخوند زاد خواهش کرد که بنشینم و قلیان تعارف کرد و گفت : فقیران هندوستان عموما شایسل احترامند انان مجسد شکسته و کوچکی را نشانم دادند پس از گرم شدن و قلیان کشیدن به مسجد رفتم و با دو سه فقیر در انجا خفتم بامداد نزد انان رفتم در تالاری که اتاقی در یک سمت آن بود آتش افروخته بودن اسلم خان با یک خان دیگر و چند نفر آنجا بودند قلیان کشیدیم من به چهار سو رفتم و نا گرفتم پس به تکیۀ فقیر رفتم در انجا بساری از درانیان و دیگر افغانان و مغولان را دیدم که در ان باغ وسیع آنجا و اینجا نشسته بودند. و صحبت می کردند و قلیان می کشیدند من هم قلیان کشیدم چند پول سیاه به دست آوردم و در چهار سو قدری آبگوشت و نان خوردم پس با تنباکو نزد نانوا باز گشتم کنار آتش نشستم و پس از گرم شدن قلیان کشیدن و صحبت به همان مسجد شکسته رفتم تا استراحت کنم .چراغان در قندهار     شبی خیلی پیشتر از انکه برف بارید دیدم که دکانها را چراغان کردند علت را پرسیدم, گفتند که شاه محمود پشاور را گرفته و شاه شجاع الملک گریخته است.        شاهزاده کامران که در قلعۀ خویش منزوی شده بود روز اول عید فطر از دروازۀ سمت راست معروف به دروازۀ کابل بیرون امد و با گروهی از سواران شلیک کنان به سوی میدان وسیعی که در پناه کوهها واقع شده بود, رفت . گروه بیشماری از مردان و زنان محجبه به تماشای او امده بودند. کامران دستور داده بود در محلی در نزدیکی قلعه چند دیگ پلو بپزند و برای مردم توزیع کنند که من هم رفتم و چون دیدم بسیاری کتک خوردند , منصرف شدم . روز دیگر سواران اورا دیدم که او پیشاپیش در حرکت بود و مردی تناور و نیرومند می نمود. سواران پرچمهای بزرگ و نیزه های بلند داشتند و از چهار سو گذشتد . آنان از تفرح یا زیارت باز گشته بودند . دو سه بار مراسم عروسی را دیدم که مردان و زنان پسران و دختارن سوار بر اسبان و شتران از کوچه ها می گذشتند اسب سواران به هر سو می تاختند و شلیک می کردند. شبانه هنگامی که از نانوایی یا حانۀ شکسته می گذشتیم ع گاه یکی از دو خان را که شب و روز می آمدند می دیدم که رباب می نواختند و همصدا با نانوا با شور و نشاط آواز می خواندند . نیز تنی چند از  فقیران گاهی می امدند و می خواندنلی این کار همیشگی نبود نیز سرود خوانی مردان و زنان هندوراهمنوار با انواع سازها می نشیدم گاهی هم اواز مردان و زنان مسلمان به گوش می آمد هندوان در تفرجگاهها نیز به آواز خوانی و ساز و سرود و رامشگری می پرداختند و در شهر چند درم سرای ( درمسال) دارند که غالبا برای عبادت و معامله  و سرگرمی در آنجا جمع می شوند. هوا که گرم شد ع تیروت داس و دیگر هندوان را از تصمیم خویش به مراجعت آگاه کردم آنان از من خواستند که بمانم و گفتند مساعدت خواهند کرد تا بتوانم برای خود کاری بکنم اما من خواستم برگردم آنان و همچنین مسلمانان پولی برخی بیش از یک روپیه – به من دادن و من قدری فلفل ملاس ( شکر سرخ ) و میوۀ خشک ( آجیل) خردیم و به سوی دروازه کابل روان شدم در راه نانوا را دیدم که نشسته بود و از من خواهش کرد بمانم و نروم مبادا کشته یا زخمی شوم او مدتی بود کار نمی کرد ولی اندوخته ای داشت و یکی از بستگانش هم معامله گر بود. مردی هوشیار و خوش قلب بود, ولی گاه گاهی نماز می کرد آخوندزاده و فقیران دیگر که هر گز نماز نمی کدند و حتی ماه رمضان در پسخانه قلیان هم می کشیدند». آقای دوری از قندهار که بیرون شد شش منزل راه پیمودع عوام در راه گاهی او را می جستند و گاه مهمان می کردند پسران وزنان خانان نیز گاهی چنین می کردند او از چگونگی منطقه اندکی حکایت دارد زیرا در رفتن و باز شتن به جادل عمومی روان بود تا بتواند به خیمه ها اطراف جاده بر دامه زیرا رفتن و باز گشتن بر جادۀ عمومی روان بود , تا بتواند به خیمه های اطراف جاده بر دامنه کوههای شمال برسد او منظرۀ اطراف خویش را « راهی دلکش و سر زمینی شکوهمند» می خواند.یک روز به آسیایی رسید به او گفتن  قدری پیشتر خُرد خانانند « به نقطه ای اشاره کردند که درختان , جویباران و جالیز های خربزه بود در انجا دو خان جوان بالا بلند ورزیده و خوش سیما و دو مُلا را دیدم – که یکی سالخورده بود و ریشی بلند و سفید داشت – نو کران و اسبانشان نیز با انان بودند با من مؤدبانه سخن گفتند و تنباکو دادند که قلیان بکشم . آبگوشت و چند دقیقه بعد نان بزرگ و سفید داد انان خود با گوشت و آبگوشت نان نخوردند و پس از خورد و نوش و قلیان کشیدن سلام گفتند و رفتندمن نیز در تاریکی ره راهم ادامه دادم به یک آسیای ابی رسیدم آسیابان در راه بست و نگذشت وارد شوم و جای دیگری را درهمان نزدیکی نشانم داد اما من نمی خواستم بروم ؛ مؤدبانه ومظلومانه گفتم باید بمانم و کیف چرمیی که داشتم به او دادم پذیرفت و مقدار زیادی اتش در اختیارم گذاشت بامداد خیلی را نشانم داد نزدیک به سه کاس در میان تپه ها راه پیمودم جوانی مرا به یک خیل بزرگ برد که ورز دیگر انجا ماندم رفتار خوبی نمودند و به من نان و دوغ و تنباکو دادند بارها گفتند که مرا چند روزی سرگرم خواهند ساخت ولی فرصت نبود به خیل دیگری رفتم و همچنان خوش رفتاری دیدم از خیلی به خیلی تا شام به نانی رسیدم« آقای دوری از انجا به غزنی رفت در راه رفیق سابقش فقیر لنگ را دید که گفت تا نزدیک بغداد رسیده و باز گشته بود.    آقای دوری هشت روز در غزنی – در تکیۀ فقیر – اقامت گزید و در انجا یا ن فقیر تاتاری» ملاقات کرد « که می گفت به بخشهایی از ایران سوریه ,قسطنطنیه عربستان و مالتا سفر کرده است و بر رای اثبات مدعایش شواهدی داشت وی شخص بسیار مهذبی به نظر می رسید».         در غزنی شخصی را دید که استری از مسافران ربوده بود . درانیان اورا در حالی که دستان برای او بسته بود می آوردند. آقای دوری می گوید:« شامگاهی به خانۀ حاکم در بالاحصار رفتم . حاکم با چند تن همراهان سوار و پیاده بیرون آمد. از او کمک خواستم . پرسید از کجا امده ام گفتن از هند. به شوخی گفت که تو باید چیزی به من بدهی ! پس گفت ,صبر کنم در باز گشت , یکی از سوارانش چند پول سیاه به من داد.


آرامگاه سلطان محمود      به دیدار آرامگاه سلطان محمود رفتم که بنایی گنبدی است و دری بزرگ دارد. گور از سنگ مرمر است و عبارات عربی و آیات قرآنی بر آن نقر شده است و بسیار مکرر به زیارت می آیند اتاقهای متعدد و زیبا با آرایشهای نفیس دارد . همچنان در حیاط شیرهای سنگی و چیز های دیگر دیده می شود»        وی از غزنی به قلعه شهاب الدین رفت ن که در انجا قلعه های بسیار زیبا وجویبار های خوشنما و چمنهای سبز و خرم در میان کوههای بودند خانی را دیدم که تفنگ فتیله ای به دست داشت و با من مؤدبانه سخن گفت و گفت که از راه تیمور ه یا التیمور و للند به کابل روم . شام به تیمور  رسیدم پیشامد خوبی من شد پس برکنار رود باریک و تندی روان شدم از میان کوههای جاری بود و بر دو سوی ان درختان میوه و چمنهای سبز بوند تاریک شده بود که قلعه ای رسیدم که به اخوند تهلق داشت و مردی مهربان بود».         در راه کابل    ماجرای که در راه کابل رخ داد:«شام به خیلی رسیدم که چند تن در مسجد که با چیدن سنگها مشخص شده بود ع نماز می کردند. من هم رفتم و شرکت کردم . آنان بسیار اعمالم نگریستند و چون تمام شد, خندیدند که نماز را درست انجام نداده بودم پوزش خواستم مُلای خوش طبع و مهربان بود و چیزهایی در پزشکی از من پرسید. دوسه بار دیگر هم نماز کردم و مردم پیرامون من من خندیدند و من می گفتم در حد توان کوششم را کردم » وی در ناحیه للندر از زیبایی قلعه – که دیگر نظیرش را ندیده بود- به حیرت افتاد و می گوید« دشوار است که زیبایی بی مانند انها را بیان کنم ؛ مگر اینکه تصویر شان را بکشم در مسجدی بزرگ خفتم پس به قلعه های دیگر رفتم . صبحانه خوردم و برکوهی بلند سرایی خُرد دیدم که ان را پایتخت زمان شاه می خواندند و به فاصله ای نه چندان دور مسجدی کوچک از سنگ سفید دیدم که به سلطان بابر تعلق داشت. آنجا رفتم . برخی زنان محجبه آنجا بودند و من اجازۀ ورود نیافتم در بازگشت اسب یکی از آنان رم کرد و اورا بر زمین زد. زنان دیگر به کمکش شتافتند.


  در کابل به کابل رسیدم و مردی از معتبران دعوتم کرد و به من نان و پلو داد. پس در یکی از مساجد شهر خفتم . بامداد به تکیۀ دروازۀ لاهوری رفتم که مرا بگر می پذیرفتند و بیش از بیست روز انجا ماند و هر چند که فقیر غالبا می خواست همانجا بخوابم شبانه در مسجد می خفتم روزهای به بازار می رفتم بارها بزرگان را دیدم که بر اسبان عالی نشسته و جامه های عمامه ها فاخر و رنگین داشتن و در حالی که گروهی پیشا پیش آنان پیاده در حرکت بوند می گذشتند گاهی در تکیه یا جاهای دیگر هم میرفتم می پرسیدند که آیا جاسوس هستم؟ شخصی در تکیه با زرنگی دریافت که من ختنه نشدم ولی او و دیگران خاموشی اختیار کردند هم در انجا و هم در مسجد هر گاه سخن از فرنگیان ( اروپاییان) می رفت. می گفتند که بسیاری از اعمال انان یا قرآن و کتب مذهبی اسلامی مطابقت دارد و با اقتضای شرایط ابداعاتی آورده اند که انان هم موافقند . شبی  هنگامی که فقیر بزرگ نبود, با دیگران وداع کردم .فقیر بزرگ که باخبر شده بود به دنبالم امد و گفتم که می روم . و او خیر باد گفت و من در تاریکی به بُتخاک رسیدم ».        آقای دوری به چند کاروان کوچک عازم پشاور شد . باری که از قافله عقب مانده بود می گویند : « تنها روان بودم جوان افغانی را دیدم که به دشنه ای بزرگ و تفنگ ماه ای مسلح بود. فاصلۀ گندُمک را پرسیدم گفت یک منزل شاهی و رفت , اما سپس صدا کرد که با بایستم . ایستادم و گفت باید با او به کوهها بروم؛ زیرا یا جاسوسم یا جادوگر , یا کیمیا گر و یا ایرانی ً گفتم هندوستانی هستم با پشت دشنه بر ران زد و چند بار ان را برتنم خلان چنانکه خون جاری شد پس از من پوزش خواست و دشنه را در غلاف کرد» .« یک روز دیگر از جاده دور افتادم و در کوهها روان بودم بارها راه پیش ریوم بند امد و ناگزیر بر صخره ها فرا می شدم و فرو می امدم . شب را همان جا گذرانیدم و بامداد به دامن کوهی رسیدم که چند افغان را نشسته دیدم . انان برایم آب , نان و قلیان دادند و لندی خان را بر یک بلندی نشانم دادند».        سپس به پشاور رفت و بدون حادثه از سند گذشت یکی از سه برگی که پیش از گفت و گو با من نوشته است , بیانگر اندیشۀ کلی او است و من ان را صحیح و برای شخصی که زندگانیی چون او داشته دقیق می دانم.

برگی از گزارش آقای دوری    « نواحی کوهستانی پیرامون اتک عپشاور عکابلو قندهار,از کابل تا بلخ و از قندهار تا هرات سرزمین افغانان است که خراسان خوانده می شود. افغانان متشکل از قبایل گونا گونند که نامهای گونا گون دارد و تا زرو یا با پول مطیع نگردند پیوسته اختلاف و درگیری دارند. احمد شاه و تیمور شاه این سعادت را داشتند که سپاهی بزرگ فراهم اوردند  و سرزمینهای بیگانه را تسخیر کردند, پس [افغانان] داوطلبانه با اطاعت انان در امدند( گرچه [ ان پادشاهان , بودند که توانستند تا حدود گسترده ای انان را به اطاعت خویش در آوردند) و کارهای سودمند کسی کردند هر چه مسلم است که یکی دلیر و منظم که تدارکاتش فراهم باشند م یتواند انان را کاملا مطیع گرداند . شاهان مغول – از دود مام تیمور لنگ- نیز انان را به به اطاعت کامل در اوردند و کوهستانهای پیرامون بیش از انکه مخوف و زیان آور باشند, مفید و مساعد بودند مقر درانیان پیرامون قندهار است هر چند که اکنون بسیاری در انجا نیستند اکنون شاهانشان از کشور گشایی عاجز اند نام درانیان شکوهی ندارد و بسیار از قبایل به انان مالیه نمی دهند. هواداران شاه و سرداران همه درانی نیستند گرچه شاید به نام باشند انان اکنون مشتاقانه گرم یغما گری در قلمرو  احمد شاه و تیمور شاه گسرده بود و ان دو توانسته بودن دارای خوبی بیندوزند اما اینان جز فتح به چیزی نم یاندیشند در پس کسب مال از طریق دانش و صنعت نیستند . بلکه می خواهند ان را با زور شمشیر به دست آرند در این هم جای سخن است انان در میان کوهها محصورند و پیرامونشان دشمنان دیرینه و نیرمندی هستند که بارها انان را به اطاعت خویش در آورده و سر زمینشان را چو نان یک اُستان نگه داشته اند ؛ اینان نیز دست به سر زمینهای دور دراز کرده اند. آیین خویش را درست تر از همه و در نتیجه دیگران را گمراه می پندارند و امیدوارند که سرانجام حق بر همۀ باطلهای پیروز شود . هر چندبا دیگری در گیر نبرد می شوند چون مسلمانان سنی هستند( و مانند ترکان , اعراب و تاتاران , ایرانیان را گمراه می دانند) از ان اندازه دشمنی که منجر به تباهیشان تقلین شده است تا چنین تصور کنند گرچه انان نخست همه را می خواهن  به کیش خویش در اورند اما روحیۀ بردبرای و انساندوستی در انان ضعیف نیست . بسیاری آزادی دارای بینش و سیع و  با حوصله اند.  فقیران و دیگر کسانی که از هندوستان به سر زمینشان می روند می توانند انان را از راه ببرند و به خود معتقد سازند . انان بنگالیان را جادو گرانی کامل واروپاییان را ( که هشایر و زرندگ می پندارند) شمیدان می شناسند و معتقند که می توانند طلا بسازند. چون مکرر گفته بودم که از بنگال امده ام ,مرا به مخمصه می انداختند و مکرر چیزهایی از من می پرسیدتد و می پنداشتند و نماز نمی کردم غ چون کلمه [ طیبه ] را تکرار می کردم به مسلمانی ام خرسند بودند و اندیشۀ مزاحمت من نداشتند و چیزی بیرون از حد اعتدال از من نمی پرسیدند.       مسافران هند و یا مسلمان بی خطر از مناطقشان می گذرند و از انان خوراک دریافت می دارند؛اما نمی تواند متاع گرانبهای را بگذرانند, زیرا به انان حکومت و انضباطی حکم نمیراند . غالبا می گویند در روز گار حکومت مغول طلا را بی خطر و آشکار از انجا می گذرانیدند.       اکنون حکومت در دست افغانان – از قبایل مختلف است که در ان درانیانی نیرمند ترند. دیگران هم که در حالات اضطراری در کسب پیروزی شاهان و سرداران انباز بوده اند به زی انان در امده اند انان همه افغانان سنی خراسانی اند .      بسیاری از شهریان ,مانند دکانداران و پیشه وران افغان نیستند و اصل دیگری دارند. در پشاور بسیاری از مسلمانان به گونه ای از زبان هندوستانی سخن می گویند و پوشاک و دیگر خصوصیتهای شان با افغانان فرق دارد . ولی کم و بیش پشتو را می دانند بیشتز دکانداران هندواند. بسیاری از پارچه فروشان شیعه و پارسیوان و جز انان نیز هستند و قزلباشان در خدمت شاهان و سرداران بزرگند.       این سرزمین های اکنون در دست سرداران مختلف افغان است که در گیر اختلافند و چون اکنون شانس کشور کشایی و لشکر کشی ندارند چشم به راه رهبری سعادتمند دارند تا داواطلبانه به خدمت او بشتابند.         بسیاری می گویند که انگلیسیان برانان مسلط خواهند شد و بسیاری به این امر یقین دارند .برخی می گویند به جای انکه انگلیسیان با سه چهار هزار نفر انان را به اطعت در ارند بهتر است سیکان یا مرهت با شش لک ( ششصد هزار) این کا را بکنند!   قلمرو خراسان که در ان اثوام و قایل مختلقند افغان- کم و بیش نیرومند , همۀ سُنی و پشتو زبان زندگی نی کنند و شیوه های مختلف رسم ورواج شان را دارند غالبا توسط امپراتوریهای نیرومند دیگر همچون یک استان گرفته شده است اما این قبایل هیچ یک قدرتی ندارد که بتواند دیگران را به اطاعت در آورد. و اگر بخت یاری کند همه بدون اجبار دست کمک به سوی قبیلۀ پیروز دراز می کنند اما اکنون آنان نه اتحادی دارند نه سپاه منظمی نه حکومت قانونمندی و نه صنعت و حرکتی ملی تا بتوان به انان  به صفت یک ملت بزرگ نگریست با این همه در قلمرو و خویش و با خیلیها خویش خوب و خوش و بهنجارند.        نه داریا سپاع منظم هستند نه نظم عمومی دارند و نه هم می توانند توپب بسازند یا به کار ببرند از راههای کابل قندهار محافظت نمی شود و مردم از هر طبقه و مقام مورد دستبرد قرار می گیرند هر چند کوههای اطراف جاده ها قابل رفت و آمد نیستند خیمه سیاهها اینجا و انجا – هر جا که زمین راحت و مساعد باشد بر افراشته می شوند . آرد و گندم و چیزهای دیگر را در جوالها یا کندوها نگهداری می کنند و از لزوام برخی وسایل رفاه نیز برخوردار اند برای پختن نان تابه های آهنی یا سنگی دارند. انور هم دارند عموما نان را  با دوغ شیر و گاهی آبگوشت می خورند گوسفند دنبه دار و بُز بسیار نگه می دارند.    زنان کارهای پخت و پز خمیر گری و آب آوردن را انجام می دهند . آب را با مشک می آورند و نگه می دارند خوش پوش و خوش طبع و با غریبان مهربان و مهمان نوازند . تنباکور را خوش دارند و لی من که آنجا بودم تنباکور اندک بود دور هم می نشینند و هر یک تنها یک دود قوی  و بلند می کشند اگر فصل مساعد و حاصل خوب ابدش دلشان می خواهد مهمان نوازی خویش را نشان دهند. چون نظمی در کار نیست کسی نمی تواند با متع گراینهایی بدون محافظ از جایی به جایی برود در نماز گزاری منظم اند در شهر ها می توانبی نماز هم گذراند؛ اما در خیلها سیاه خانه ها و خیمه ها اگر کسی نماز نخواند مورد باز پرس قرار می گیرد.»       یک برگ دیگر گزارش آقای دوری از سفر پنجاب و برگ دیگر به اختصار از سفر ثندهار حکایت دارد که یکی دو مرود انها در متن امده است.

پیوست 3      گزارش برخی از سر زمینهای دور   برای گزارش کافرستان یا بیان حقایقی که از بدخشان و کاشغر می دانم – هر چند از توابع شاه کابل نباشند مانعی نمبی نبیمو چه در اروپا تنها نامی از این سرزمینها شنیده اند متن زیر در یاداشتهای رنل به پیوست نقشۀ هندوستان امده است.«افراد قبیل معینی در باجور زندگی می کنند که بتازگی یا زمانی نه چندان دور دراینجا مسکن گزیده اند و می گویند از دودمان سپاه اسکندر فاتحند که هنگام عبور او در این نواحی مانده اند. ابوالفضل و سوجن را هر دو بدون اختلاف عمده ای این روایت را نقل می کنند. دومی اضافه می کند که این اروپاییان ( اگر بتوانیم به این نا بخوانیم) برتری نیاکانشان را در اوایل برهمسایگان داشته اند حفط کرده اند کابل این نوشته مورد توجه بسیاررقرار گرفت و از اقامت ما در پشاور مدت زیادی نگذشته بود که به تحقیق در مورد این همسایگان مقدونی خویش آغاز کردیم . ما بزودی به این نتیجه رسیدیم که نظر ابوالفظل را مبنی بر اینکه این مسکن گزینان شاخه ای از قبیلۀ یوسفزی اند رد کنیم ؛ بلکه دریافتیم که کافران یعنی مردمان کوهستانهای شمال باجور و جوه اشتراک متعددی یا یونانیان دارند . آنان معروف به زیبایی و داشتن سیمای اروپایی بت پرستی و می نوشی در جامهای سیمینی بودند. از میز و ثندلی استفاده می کردند و به زبانی سخن می گفتند که برای همسایگانش آشنا نبود.         فرو نشاندن حس کنجاوی در این مورد آسان نبود و من نخست برآن شدم تا کسی را برای تحقیق به مطقه بفرستم اما یافتن شخص مناسبی برای ان کار و رفتن به ناحیه ای که کاری را بهتر از کشتن مسلمانان نمی دانستند , آنان نبود . سرانجام این مأموریت ماجرا جویانه را ملا نجیب – برادر ملا بهره مند که قبلا از او یاد شده است – پذیرفت او استعداد و ذکاوت این کار را داشت در اواسط ماه مِه از پشاور روان شد و از طریق پنجکورا به کافرستان رفت. یک ماه بعد هیأت عازم هند شد و هنوز از او خبری نداشتیم تا در قلمرو افغان بودیم به بازگشت او امید قوی داشتیم ولی دوماه بعد که نصف پنجاب را در نوشتیم , به تشویش افتادیم و ملا بهره مند که همراه ما بود, برای دریافت واقعیت باز گشت و بیم داشت که برادرش را کافران کشته باشند. تا چند ماه بعد که در دهلی بودم از او خبری نداشتم و امید دیدار اورا از دست داده بودم که ناگه از سفر دور ودراز داخل کشورش باز گشت و در رادوی ما ظاهر شدو او تا روستای کامدیش رفته بود که در سه منزلی بدخشان قرار دارد. از مسائل مربوط به کافران اطلاعاتی به دست آورده واژه های زبانشان را جمع کرده و پاسخ سؤالاتی را که هنگام عزیمت به ا داده بودیم دریافته بود . گزارش زیر مبتنی بر نگارش او است که توسط آقای  اروین ترجمه شد و چون در غیبا ملا نجیب معلوماتی به دست اورده بودم از آن استفاده و با دریافتهای مُلا مقایسه کردم. منابع اطلاعات اضافی عبارتنداز: یک جوان کافر که فرصت گفت و گو با وی به دست آمد؛ یک هندوی منشی آقای اروین که کافرستان را دیده بود؛ نمایندۀ سید کُنر که در مرز کافرستان زیسته و یک تن یوسفزی که در لشکر کشی برآن ناحیه شکرت ورزیده بود. معلومات جغرافیایی را نیز حسب معمول از ستوان مکارتنی گرفته ام .       کافرستان      کافرستان بخش بزرگ سلسله کوه هندوکش و برخی از بلوت تاغ را در بر می گیرد. در شمال شرق ان کاشغر , در شمال بدخشان , در شمال غرب کندز از مربوطات بلخ واقع شده است . در غرب اندراتب و خوست که ان نیز از مربوطات بلخ است و کوهستان کابل واقع گردیده و در شرق به فاصلۀ زیادی تا شمال کشمیر امتداد دارد که مرز آن دقیقا مشخص نیست.  این منطقۀ مرتفع تماما متشکل است از کوهای پر برف, جنگلهای ژرف کاج, دره های کوچک ولی حاصلخیز که انگور وحشی و باغی دارند, مراتعی برای گوسفندان و گاوان و تپه های چراگاهها بُزان . حبوبات ان اندک است و کفیت آن هم عالی نیست . بیشتر گندم و ارزن می شود راهها بیشتر برای پیاده روی مناسب است و اعلب از رودها و مسیلها باید گذشت , که بر روی انها پُلهای چوبی یا پولهای معلق از چوبهای ریشه دار و رسمانها- ساخته شده است همه دهکده ها که  در گزارش امده بر دامن کوهها قرار گرفته اند؛ چنانکه بام یک خانه راه خانۀ دیگر است و این روش ساختمان گویا در ان نواحی معمول است دره ها باید پرجمعیت باشند. منطقۀ قبیلۀ کاموجی دست کم ده روستا و ناحیۀ عمد کامدیش پانصد خانه دارد.      نام عمومی برای ملت خویشندارند به قبیله ها تقسیم شده اند و هر قبیله نام خاصی دارد این تقسیم قبایلی بر حسب نسب نه بلکه بر حسب شرایط جغرافیایی است در هر دره قوم معینی زندگی می کند . مسلمانان این منطقه را کافرستان می خوانند بخشی به کافران سباه یا « سیاهپوش» و بخشی به کافران سفید یا « سفید پوش» معروفند.      همۀ کافران در سفیدی و خوش سیماسس مشهورند . بیشتر جامۀ  سیاهی از پوست بز و دیگران جامۀ کتانی سفید می پوشند. در میان کافران چند زبان رایج است اما بسیاری از کلمات در همه مشترک است و همه پیوند نزدیک با سانسکریت دارند. یکی از خصوصیات همۀ این زبانها استفاده از بستگان به جای  صدگان در شمارش است و « هزار» انان ( انان که نامهای پشتو و فارسی یاد میشود) متشکل از چهار صد یا بست بیستگان است این گونه شمارش در زبان لغمانی یا دهگانی هم تطبیق می شود, که ان نیز ظاهرا گویشی از زبان کافری است و لغمانیان گویا کافر بوده و به اسلام گرویده اند. تصور می کنم اهالی کوهستان کابل نیز از همین اصلند, بخصوص که نام کوهستانی بر کافران نو مسلمان اطلاق می شود. اشتقاق زبان کافران اصالت یونانیشان را رد می کند و روایات خودشان هم چیز را در مورد اصل و نشبسان روشن نمی سازد . عمومی ترین و معتبر ترین روایت داستان رانده شدن انان از قندهار توسطت مسلمانان است و پیش از رسیدن به مسکن کنونی از جایی به جای کوچ می کرده اند انان ادعا می کنند که از چهار قبیلۀ کاموز , هیلار , سیلار , کاموچ متشکلند و سه قبیلۀ اول مسلمان شده اند. قبیه چهارم به کیش نیاکان مانده و سر زمین اصلی خویش را ترک کرده اند دین آنان به هیچ یک از ادیانی که من با آنها آشنا هستم همانندی ندارد. به یک خدا باور دارند که کافران کامدیش آن را امرا می نامند و کافران تسوکو داگون می خوانند. اما بُتتانی هم دارند که می پرستند و معتقدند که آن بتها روزگاری مردان بزرگی بوده اند؛ که پرستندگان را نزد خداوند شفاعت می کند این بتها از سنگ و چوب به صورت زنان و مردان ساخته شده اند و برخی سوار و برخی پیاده اند مُلا نجیب فرصت یافت تا آموزشهایی را برای ورود به پرستشگاه عمومی انان فرا گیرد.       در یکی ساختمان عمومی در دهکده عمومی در دهکدۀ کامدیش ستون بلندی قرار داشت و پیکرده ایبرآن نشسته بود که به یک دست نیزه و به دست دیگر عصابی داشت . این پیکرده تمثالی از پدر یکی از بزرگان دهکده بوده که با دادن ضیافتهای متعدد به همۀ اهالی دهکده امتیاز بر پایی آن را در زمان حیات خویش به دست آورده بود. این تنها نمونه ای نبود که به این شیوه در شمار خدایان در امده بود و چنین می نماید که کافران بخشندگی و مهمان نوازی را بسیار ارج می نهمند انان از آسانترین راه به بهشت با بوری له بولا می روند و بدکاران گرفتار دوزه یا بوری دگر بولا می شود.       آفرینش بتان با چنین  آسانی باید شمار انها را بسیار سازد؛ ولی بیشتر خاص قبیلۀ خویشند و کسانی که در مهمانیهایشان شکرت نکرده اند, البته توقعی نمی رود که انها را پرستش کنند بر ایت اساس گویا خدایان کامدیش با خدایان تسوکو فرق دارند هر چند که یک خدا در هر دو مشتکر است و شاید بیشتر هم باشد که پیش از انشعاب کافر به خدایی پذیرفته شده باشد. خدایان مهم کامدیشه عبارتند از :     1. بوگیش , 2 مانی که یوش یا ریشۀ شر را از جهان بیرون راند, 3- مرور , 4. اروم , ,5. پرسو, 6. گیش , 7. هفت برادران پارادیک که پیکره های طلایی داشتند و از یک درخت زرین آفریده شده بودند, 8. پرون که همچنان هفت برادر طلایی بودند, 9 گومایی , که ملا نجیب اورا همسر ادم_ یا اروم) می دانست , 10 دیسانی همسر گیش , 11 . دوهی , 12 . سوریجو و 13 . نیشتی .خدایان تسکوکویی عبارتند از ماندی که شاید همان مانی پیشگفته باشد مارایست موراسوری , اندرجی , که شاید با اندر و اندرا خدای هندو یکی بوده باشد و لقب هندی جی به ان پیوسته است. دون پت رای – هندوی آقای اروین – بر ان بود که بتان کافر سداشیو خدای هندو را تمثیل را می کنند که همیشه یک نیزۀ سه پره به دست دارند که نشانۀ مشخص سداشیو است . وی هم چنان می گفت که انان برخی از خدایانشان را شی مهادیو می خوانند و به جای سلام هم به یکدیگر شی مهادیو می گویند اما این گزارشهای دیگر مطابقت ندارد. همچنان دون پت رای خود قبول قبول دارد که کافران گوشت گاو را می خوردند و نمی توانند با آیین هندویی رابطۀ نزدیک داشته باشند آنان همچنان بر اساس برخی از روایات بر روی بتان خون می افشانند , حتی خون گاو, که این هم مغایر آیین هندویی است و د ر تمام مراسم مذهبی آتش باید وجود داشته باشد.       قربانی کافران      ما نجیب وقتی در کامدیش بودکه مراسم اهدای قربانی به امرا برگزار می شد این مراسم در محل خاصی در نزدیکی دهکده انجام می شد در انجا یک ستون سنگی قرار داشت که بگفتۀ مسلا تا حدی همانند نشانۀ مهادوی هندوی بود آتشی در برابر آن می فروختند و برآن سنگ آرد و روغن و آب می ریختند . سرانجام جانوری را قربانی می کردند و خونش رابران سنگ می افشاندند. نیمی از گوشت تازه می وسخت و نیمی خوراک چندین دستیار روحانی که اورا در دعاهای و اشارات پرستش کمک می کردند می شد یکی از دعاهایشان برای نابودی مسلمانان بود. پرستش بتان نیز تقریبا همین گونه انجام می شود این عبادات گاهی در فضای باز و گاهی در خانه هایی به نام امرا بزرگراز می گردد هر چند که آتش – که با برگ درخت خاصی افروخته می شود در همۀ مراسم مذهبی لازم و ضروری است اما احترام خاصی برای ان قائل نیستند و همیشه آتش را روشن نگه نمی دارند.      آنان روحانیان موروثی دارند ولی این روحانیان نفوذ بسیاری ندارند . همچنان کسانی هستند که از موجودات برتر با نگهداشتن سر در دود قربانی – الهام می گیرند؛ اما انان نیز مورد احترام خاصی نیستند انان از خوردن ماهی اکراه دارند اما گوشتهای دیگر را مثلا گوشت گوسفند , گاو و خرس و هر جانور دیگری را که بیابند می خورند.هر چند که می توانند  هر گاه بخواهند قربانی کنند اما در میان قبیلل کاموجی کامدیش جشنها و مراسم معینی هست که ملا نجیب انها را عام تصور می کند برخی قابل یاد آوری اند اما هیچ یک به جز یکی با جشنهایی که من آشنا هستم مشابهتی ندارندان یکی هم جشنی است که مردم بر همدیگر خاکستر می باشند و بهات به جشن هولی هندوان دارد که آنان هم نوعی گرد بر همدیگر می پاشند         درجشنها بیشتر قربانی و همیشه صیافت داده می شود در یکی از این جشنها بچه ها مشعهایی از چوب کاج در برابر بت می نهند می گذارند تا بسوزد . در جشن دیگر زنان در بیون دهکده پنهان می شوند و مردان به جست و جویشان می پردازند.زنان وقتی گیر می افتند با ترکه ( چوبهای باریک) از خود دفاع می کند ولی سرانجام مردان انان را می برند برخی می گویند هر کس را هر که توانست بیگیر می برد ؛ ولی مسلا نجیب از شرم بیشتر نپرسند.     دیگر جشنها کمتر پیوند با مذهب دارند.ولادت  چون کودکی زاده می شود اورا با مادرش به خانه ی در بیرون روستا که  به همین مقصد ساخته شده می برند و کودک و مادر بیست و چهار روز در آن می مانند در این مدت زن نا پاک پنداشته می شود. خانه هایی نیز به همین گونه برای دیگر زنانی که کافران ناپاک می شمارند وجود دارد پس از بیست و چهار روز مادر و جودک را غسل می دهند و درحالی که می نوازند پای می کوبند ره روستا می برند در مراسم نامگذاری , کودک در آغوش مادر است و نام نیاکان اورا بر زبان می آورند و چون همزنان با یاد کردن نامی به مکیدن شیر آغاز مند آن نام را بر او می نهند.    ازدواج  سن ازدواج برای مردان از بیست تا سی و براز نان از پانزده ت شانزده سالگی است. وقتی داماداراده همسر گرفتن بنماید , مراسم ازدواج اغاز می ود اماد جامه های نفیس کتانی که با نخهای پشمی آراسته شده ( و ساخت مناطق افغان است) برای عروسی که انتخاب شده می فرستد. او همچنان مواد لازم را برای ضیافت پدر و بستگان عروس می فرستد و آب شب با مراسم ضیافت سپری می شود . شب دیگر داماد می رود تا عروسش را بیاورد و عروس لباس را که داماد فرستاده است می پوشد. پدرش هم دستمال ابریشمی و مقداری جامه و زیورآلات به عروس و گاو و شاید  غلامی نیز هب دامادش می دهد. عروس در حالی که سبدی پر میوه و گردو عسل و اگر در استطاعت خانواده ابشد- جام نقره ای بر پشت دارد, بیرون می شود و در حالی که همۀ مردمان رسوتا پس از آن شیربهار ا که می گویند گاهی در حدود ده گاوه –[ یا نرخ معادل آن] است می ستاند. روحانیان در این مراسم شرکت ندارند.    زنان همۀ کارهای پر مشقت خانواده را انجام می دهند. دون پت رای می گوید که زنان حتی کشاورزی نیز می کنند . تعدد زوجات هم متداول است . زنان روی نمی پوشندو هر چند برای پیوند نامشروع غلام و کنیز هم داند بردگان نیز کافرند؛ زیرا از مسلملنان در جنگ اسیر نمی گیرند. برهی از بردگان را در جنگ به اسارت می برند و برخی را از آنان که در سلحند می ربایند. بیشتر بردگان از قوم خویشند و رسم است که اطفال نا توانان را می ستانند و اگر کسی بی کس شود بزودی برده می گردد. با بردگان رفتار نا خوشایند نمی شود؛ گرچه با افراد آزاد خانواده ای که به آن وابسته اند برابر نیستند.       مرده داری و دیگر رسوم      مُرده داری کافران یا دیگر فرقه ها فرق دارد. چون کسی بمیرد جامۀ فاخرش را بر او می پوشانند و اورا بر تختی می نهند و سلاحش را در کنارش می گذارند. این کارها را نزدیکانش انجام می دهند و دیگران در پیرامونش به پایکوبی  و سرود خوانی می پردازند و به نمایش صحنه های زرمی مشغول می گردد اما زنان نوحه می کنند گاهی مرده را بر زمین می نهند و زنان در پیرامونش بر او می گریند . سرانجام مرده را در تابوت می گذارند و در سایۀ درختان یا جای مناسب دیگر در فضای باز می نهند در پایان مراسم سوگواری ضیافت داده می شود و سالی یک بار مراسمی به یاد بود مُرده برپاه می شود و مقداری غذا برای روح او می گذارند که معتقدند می آید و آن را می برد . پیش از این یاد شد که برخی پس از مرگ به مقام رب النوع می رسند راه دیگری نیز برای زنده ماندن نام در گذشتگان وجود دارد و آن ساختن دروازه ای برکنار راه است . این ساختمانی ساده دارد که متشکل از چهار تیر و چند گز آبادی است و از آن استفاده ای نمی شود؛ اما به نام موؤسس آن یاد می گردد . به دست آوردن چنین افتخاری با دادن چند ضیافت به مردمان روستا میسر می شود. دون پت رای روایت عجیبی از مراسم تعزیت انان دارد وقتی یکی به تعزیت نزد شخص سوگواری می رود چون وارد خانه می شود , کلاهش را بر زمین می زند کاردش را می کشد. دست صاحب عزا را گرفته او را بر خیزاند و هر دو با هم مدتی دور خانه به رقص می پردازند.      حکومت        در مورد حکومت کافران اندکی بیان می توانم کرد . معلوم نیست که مدیران پذیرفته شده ای داشته باشند و اگر باشند چندان اختیاری ندارند. کارها با مشورت شورای ثروتمندان انجام می شود ظاهرا مانند افغانان گرفتن انتقام در میان انان هم رواج دارد و دیگر از ادارات  قضایی شان نمی دانیم. آنان از خود لقبی ندارند و لقب «خانم را از افغانان برای ثروتمندان گرفته اند . دارایی عمده شان دام و برده است یک ثروتمند درکامدیش در حدود هشتصد بُز , سیصد گاو هشت خانوار برده داشت.      پوشاک و زیورآلات پوشاک کافران سیاهپوش عبارت است از چهار پوست بز که دو تا جلیقه و دو تای دیگر کُت گونه ای را تشکیل می دهند این پوستها موهای بلند دارد. روپوش بازوان را نمی پوشد و همه با یک بند چرمی استوار می گرد. تا یک مسلمان را نکُسته اند , سر برهنه می روند همۀ سر را جز قدری از فرق می تراشند و دو حلقه موی هم شاید بر روی گوشها نتراشیده بگذارند, اما ریش را در حدود چهار- پنج اینج بند می گذارند.     کسانیکه که وضع بهتری دارند و در نزدیکی افغانان اند زیر جلیقه پیراهن سفیدی می پوشند و همین پیراهن در تابستان تنها لباسشان است. و زنان پیوسته پیراهن می پوشند بزرگان پوست بز نمی پوشند بلکه جامۀ کتانی می پوشند پتو مانند شنل کوه نشینان پوشیده می شود و تا زانوها رسیده با کمربند استوار می گردد. شلوار هم می پوشند که مانن پیراهنشان دارای گلدوزیهای سرخ و سیاه است. شلوار در قسمت پایین درزهایی دارد که نوعی ریشه را تشکیل می دهد. آنان همچنان جورابهاب بافتنی و شاید پایتانه به های بافتنی می پوشند. جنگجویان پوتینهای نیمساق از پوست سفید بز به پا دارند.    جامۀ زنان اندکی فرق دارد. زنان موها را جمع کرده بر فرق سر می بندد و روی آن کلاه کوچکی می نهند و بر گردش دستارچه ای می بندند. آنان همچنان زیورآلات نقره ای و مهره ای بسیاری دارند دو شیزگان سر بند قرمزی دور سر می بندند.    زنان و مردان بر گوش و گردن حلقه و دستبند دارند که گاهی نقره ای ولی بیشتز سرپی و برنجی است . این زیورآلات را در مراسم سوگواری بیرون می آوردند. زیورآلات مردان طی مراسم مفصل و ضیافتهای پر خرج پس از رسیدن به سن بلوغ زیب تن می گردد. مشخصات اقتخاری در پوشاک مردان پس از این یاد می گردد. خانه و خوراک و سرگرمی     خانه ها از چوب ساخته شده اند و عموما انبارهایی در هر خانه برای نگهداری پنیر, روغن , شراب و سرکه دارند. در هر خانه نبمکتی با پشتی کوتا بر دیوار نصب است. همچنان صندلیهایی به شکل طبل- که وسط آن از پایانه اش باریکتر است- و میزهایی از همان نوع ولی بزرگتر دارندو کافران هم بر حسب عادت و هم به لحاظ نوع لباسشان نمی توانند مانند دیگر آسیاییان بنشبنند و اگر مجبور شوند که بر زمین بنشینند. پاها را مانند اروپاییان دراز می کنند. تختخوابهایشان از چوب و تسمه های محکم چرمی و صندلیها از چوبهای کنده کاری ساخته شده اند.         خوراکشان بیشتر پنیر , کره ع شیر , نان و گونه ای فطیر روغنی است گوشت هم می خوردند( نیم پخته اش را دوست دارند.) میوه هایشان گردو انگور , بادام و نوعی زردآلوی وحشی است. دستها را پیش از غذا می شویند و عموما با شکر نعمت به خوردن آغاز می کنند. زن و مرد بسیار باده می شوند. سه نوع شراب دارند: قرمز و سفید و تیره گون. نوعی هم مانند ژله و بسیار قوی است. شراب ناب و آمیخته را در پیاله های نقره ای که گرانبهای ترین کالایشان است می نوشند. شراب را هنگام غذا می نوشند و مست می شوند؛ با چنین عیاشی مرد جنگ نیستند.        بسیار مهمان نوازاند . چون مسافری را ببینند به استقبالش می شتابند و بارش را می گیرند و با خوشامد اورا به روستا راهنمایی می کنند . مسافر باید همل بزرگان روستا را دیدار کند و در هر جاه با اصرار اورا به خورد و نوش دعوت می کنند. کافران وقت بسیاری برای بیکاری و استراحت دارند. اندکی هم به شکار می پردازند؛ ولی نه چندان که افغانان شکار را خوش دارند. بهترین سرگرمیشان رقص و پایکوبی است. رقصشان عموما تند است و حرکات مختلفی انجام می دهند. شانه ها را بالا می کشند؛ سرها را می لرزانند و تبرزینهای جنگیشان را به حرکت می آورند زن و مرد در هر سن و سال به رقص می پردازند, گاهی  دست در دست هم بر گرد نوازندکان حلقه ای تشکیل می دهند. با هیجان و بشدت پای بر زمین می کوبند . سازمان طبل و نی است؛ ولی پایکوبان با آواز انان را همراهی می کنند . موسیقی شان تُند ولی متنوع و بدوی است.    نبرد با مسلمانان     یکی از خصوصیتهای انان نبرد مداوم با مسلمانان است که سخت از انان اکراه دارند. حقیقتا مسلمانان در گروههای کوچک مکرر بر قلمرو انان حمله می آورند  و برده می برند یکی دوبار لشکر کشیهای مهمی داشته اند . نخستین جهاد بر ضد آنان سی سال پیش انجام شد. خان بدخشتان اقلا یکی از شاهزادگام کاشغر باز ,باجور , پادشاه کُنر, و چند تن از خانان یوسفزی در این جهاد همدست شدند و تا قلب کافرستان پیش رفتند اما علی رغم این پیروزی نتوانستند ان منطقه را نگه دارند ونا گزیر انجا را ترک گفتند و تلفات سنیگینی را متحمل شدند. سلاح انان کمانی  به درازای تقریبا چهار و نیم پا, با زره چرمی و تیرهای سبک با پیکانهای تیز , که گاهی زهر آلودند؛ همچنان آتش زنه ای با چند تراشه از چوبی که زود آتش می گیرد. آنان همچنان اموختن کاربرد اسلحۀ گرم و شمشیر را از همسایگان افغان آغاز کرده اند.       حماسه ها و جنگهایشان   آنان گاهی آشکارا بر دشمنان می تازند؛ اما بیشتر حملاتشان ناگهانی و شبیخون است و خود نیز یا غفلت از پاسبانیهی شبانه در معرض چنین حملاتی قرار می گیرند. انان غالبا به تاختهای دور و دشوار مبادرت می کند. و چون طبیعتا چابک و سبکند امادگی چنین لشکر کشیهایی را دارند . انان کمان را گشاده چون عصا- به دست می گیرند و به کمک ان خیزهای شگفت انگیزی زا این صخره به انان صخره انجام میدهند.        ملا نجیب مردان کامدیش را دید که بر ضد قبیلۀ دیگری مارش می کردند. ثروتمندان خوبتر جامه های خویش را پوشیده؛ سربند های سیاهی که با مُهر و صدف آراسته شده بود به سر داشتند هر یک از این مهره ها نشان کشتن یک مسلمان بود آنان یک سرود زرمی را می خواندند که کلمات « چیرا هی چیراهی مهراچ» از آن دانسته می شد.       ملا نجیب دریافت که چون بر دشمنی که امادگی نداشت و پیروز شدند. به صدای بلند سوت می زدند و سرودی می خواندند که در ان عبارت « او شرو او او شرو» را همه با هم تکرار می کردند. در چنین حالتی آنان هر کس را که بود محکوم بر مرگ می ساختند؛ اما تفختار عمده کشتن مسلمانان بود . یک جوان کافر تا به چنین کاری مبادرت نورزد از بسیاری امیازات محروم است وعوامل مشخص و بیشماری برای برانگیختن یک جوان هست تا آنچه را در توان دارد. در این امر به کار برد. در رقصهای مذهبی جشن نومی نات هر مرد گونه ای دستار بر سر دارد که برای هر مسلمانانی که کشته باشد یک پر بر آن دستار بر نشانده است. شمار زنگهای دور کمرش نیز بر همین قیاس است و کافری که مسلمانی را نکشته باشد , اجازه ندارد در رقص , تبرزینش را بر فراز سر بالا برد آنانی که مسلمانی را بشکند مردم به انان مبارک باد می گویند و از ان پس کلاه کوچک سرخی بر سر می نهند کسانی که بیشتر این کار  را کرده باشند, ستونی در برابر در خانۀ خویش برپا می کنند که در ان سرواخها است که برای هر مقتول سنجاقی بران می نهند و برای هر مجروح حقه ای هنگام دفاع از روستی خویش انجام می دهند. پس ضیافتی پیروزمندانه می دهند و در ان زندانی مسلمان را به مرگ محکوم می کند یا شاید برای بُتان خویش قربانی می نمایند.       متارکه و معاهده        با این همه گاهی با مسلمانان آشتی یا متارکه می کنند . پیمان بستنشان هم چون جنگشان عجیب است. آنان بُزی را می شکند دلش را بیرون می آورند . نیمی را دندان می زنند و نیمی دیگر را به مسلمانان می دهند . حاضران آن را به آرامی دندان می زنند و پیمان منعقد می گردد.  با انکه کافران در شکتار مسلمانان چنین با خشم رفتار می کنند اما آنان عموما مردمانی بی آزار , مهربان و دلسوزند . عصبانی می گردند ولی زود آرام می شوند . شاد بازیگوش , فکاهی دوست انجمن آرا و خونگرمند. حتی با مسلمانان اگر مهمانشان باشند مهربانند. ملا نجیب باری توسط کافران از چنگ آنان هکه مست بود رها گردید و به خاطر مذهب خویش هر گز مورد تهدید و تحقیر قرار نگرفت.  بدخشان   بدخشان با وجود آنکه سر زمین پهناوری است درۀ بزرگ وواحدی را می ماند که از ولایت بلخ تا بیلوت تاع در میان ارتفاعات واقع و به هندوکش و کوههای پامیر پیوسته است. در بخشهای نزدیک هندوکش و بیوت تاغ کافران زندگی می کنند و در نتیجه منطقۀ آنان در شرق و جنوب متصل به بدخشان است و آن را از افغانان و کوبیس های کاشغر جدا می سازد. در غرب , فندوز , تالقان و حصار, اُزبکان آزاد و در شمال قرقیزان پامیر و تاجیکان شغنان و درواز و واخان زندگی می کنند. این نواحی بسیار کوهستانی است ودر شمال ناحیۀ قراتگین واقع شده که اهالی آن تاجیک اند و و متصل به خوقند وفرغانه است.پادشاه درواز خود را از دودمان اسکندر می داند و همسایگانش این ادعای اورا می پذیرند.         رودی امو از شمال شرق بدخشان سر چشمه می گیرد . در مرز شمالی روان است و سپس بدخشان را از حصار جدا می سازد. نواحی داخل بدخشان را رود کوکچه سیراب می سازد که آن هم به آمو می ریزدو مهمی است و در چندین موضع بر روی ان پُلهای چوبی بسته اند؛ زیرا کمتر پایابهای قابل عبور- مانند فیض آباد – دارد در ان بخش از بیلوت تاغ که در بدخشان واقع شده است, آهن , نمک و سولفور فراوان است . لاجورد نیز بسیار است. لعل بدخشان که در اشعار فارسی مکرر از آن یاد شده است, در کوههای کم ارتفاع نزدیک امو موجود است و اکنون استخراج نمی شود. جلگه و دره های بدخشان سرسبزند ولی فراخ نیستند.  اهالی بدخشان تاجیک و معروف به بدخشی اند , اما در غرب خیمه گاههای بسیار از اُزبکان نیز هست . مرکز بدخشان فیض آباد نام دارد که شهر کی نسبتا وسیع برکرانۀ کوکچه است . رئیس کنونی بدخشان سلطان محمد است که تصور می کنم مطلق العنان باشد می گویند مالیاتش به شش لک روپیه ( حدود شصت هزار پوند) می رسد و سپاهش هفت تا ده هزار نفر مسلح به تفنگهای ماشه ای اند که بدخشیان در کار بُرد این سلاح مهارت بسسیاری دارند. انان گاه به گاه مورد آزار اُزبکان تالقان قرار می گیرند و کافران بر سرحداتشان می تازند. اما مدتی مدید است که در گیر جنگ بزرگی  نشده اند . در روزگار احمد شاه وزیرش شاه ولی خان فیض آباد را گرفت و تمام بدخشان را ظاهرا به اطاعت در آورد , اما گویا نتوانست آن را محافظت کند و با گرفتن برخی آثار عتیقه قناعت کرد از این آثار می توان خرقۀ [ حضرت ] محمد (ص) را نام برد که در کشو های همسایه از ارزش فراوانی برخوردار بود؛ چنانکه در اروپا فرانسرویان مجسمه ها را از ایتالیا گرفتند.کاشغر       منطقۀ قاشقار را باید از کاشغرواقع در ترکستان چین – در نزدیک یار کند – دقیقا تشخصی دهیم من کوشیده ام در نقشه هایمان با رسم الخط آن دو را از همدیگر تشخیص بدهم. هر چند که در واقع به جای کاشغر , قاشقار و بر عکس بر کار می رود. در پشاور چای خریدم که می گفتند توسط کاروانها از کاشغر اورده می شود . نخست که از فاصله پرسیدیم گفتند ما به آسانی در دو هفته می توانیم , کاشغر برویم و باز گردیم ؛ اما بتدریج اطلاعات دقیقی به دست آوردم و دریافتیم که نزدیکترین کاشغر سر زمینی فراخ ولی کوهستانی و کم جمعیت است که در غرب بدخشان واقع و توسط بلوت تاغ از ان جدا ساخته شده است . تبت صغیر ( خُرد تیت) در شرق , پامیر در شمال و سلسلۀ هندوکش ( که ان را از منطقۀ یوسفزی جدا ساخته است) در جنوب  آن واقع گردیده است.      کاشعر منطقه ای مرتفع و سرد است . مردمانش بیشتر در خیمه ها زندگی می کنند , هر چند که شهرکهایی نیز دارد مردمانش به ملیتی به نام کوبی تعلق دارند که من از اص و نسبشان اطلاعی ندارم اما نامشان بر می اید که به یک ناحیۀ فراخ تاتارستان ( تارتاری) متعلقنند. اکنون .مسلمانان هستند و تصور می کنم در اطاعت چهار حکومت کوچک مطلقه  اند. ناحیۀ غربی چترال نام دارد که گاه به گاه مورد تهاجم بدخشان قرار گرفتنه است؛ هر چند که بلوت تاغ و رود کاشغر ان را در امان نگه می دارند . برجانب یوسفزیان دروش واقع است که افغانان پنجکورا ان را تصرف کرده بودند . مستوک شهزارده نشین دیگری است ؛ اما اطلاعات در مورد همه مخصوصا انها که در شمال  و شرق واقع شده اند اندک است. آقای مکارتنی می نویسد که جاده ای از پنجکورا به کاشغر در امتداد دره ای  ورد خانه ای به همین نام هست که با شتر می توان طی طریق کرد. این تذکار حیرتی را که از شنیدن عبور قاسم خان از کوههای همیشه پربرف هندوکش دست می داد – و در گزارش یوسفزیان یاد شد- کاهش می دهد. پیوست 4   گزیدۀ یاد داشتهای مکارتنی   سیمای کشور   سلسلۀ بزرگ و پر برف هندوکش   یافتن نام خاص سلسله کوههای بزرگ و رود خانه ها بیش از دیگر موارد برایم دشوار بود. اما چون این سسله را در شمال – غرب معمولا با نام هندوکش می شناسند- هر چند که این نام متعلق به یک قله پربرف ان است. من هم از آن با همین نام یاد خواهم کرد. با اندک توضیحی هر بخش این سلسله را از شمال کشمیر تا خود کوه , با فاصله ای در حدود چهار صد و چهل میل جغرافیایی به همین نام می شناسند این سلسله در این فاصله جهت شرقی و غربی دارد و ظاهرا در عرض البلد سی و پنج درجه از سی و چهار درجه و سی دقیقه تا سی و پنج درجه- انحراف می یابد . چنین می نماید که ارتفاع سلسله از این قله به غرب کاهش می یابد و سلسلۀ پر برف در همین نقطه یا غرب ان تمام می شود؛ زیرا در راههای قندهار – بلخ به فاصلۀ پنجاه میلی غرب ظاهرا هیچ کس از این کوههای پر برف  نمی گذرد, بلکه در همین عرض البلد از کوههایی که چهار ماه برف بران نشسته است می گذرد. بیگمان این ادامۀ همان سلسله است , اما ظاهرا ارتفاع کوهها به سوی غرب تا هرات و با گسیختگی کوتاهی در پیرامون هرات- حتی تا مشهد رو به کاهش می نهد. این کوهها به سوی شمال نمی روند و گرنه راه فیض آباد – بلخ – هرات می بایست آنها را قطع می کرد و اگر به سوی جنوب می رفتند می باییست راه کابل قندهار انها را قطع می کرد این است که من انتهای سلسلۀ پُر برف را در حدود و نقطۀ یاد شده می دانم ؛ اما سلسلۀ کوچکی در همان جهت امتداد می یابد که هم می توان ان را متعلق به همین سلسله دانست و هم ندانست . من به کمک ابزارهای موقعیت یاب زاویه سنج و طول یاب فاصلۀ چند قلۀ سلسله را از یکصد میلی گرفتم عرض البلد برخی قُله ها یک درجه و سی دقیقه و ارتفاع عمودی انها 20493 پا بود. البته در چنان فاصلل بعید وزاویۀ کوچک این محاسبه را نمی توان دقیق دانست , زیرا کوچکترین درگر گونی در کابرد صحیح این ابزرا اختلاف عمده ای در محاسبه به وجود می آورد؛ اما تا حدی می توان به درستی ان مطمئن بود که من به کمک زاویه یاب عرض البلد آفتا را دو دقیقه و فاصلۀ مربوط را در خط قاعده چهل و پنج میل یافتیم که زاویۀ مناسبی است.         همل رود خانه هایی که از کشمیر تا هندوکش از شمال این سلسله سرچشمه می گیرند؛ به سوی شمال  - غرب روانند ؛ بجز رود خانه های سند و کامه که سلسله های مرتفع دیگر ان دو را در مسیر جنوبی روان ساخته اند؛و همۀ زود خانه هایی که از جنوب انها سرچشمه می گیرند به جنوب روانند این دلیل قوی به ثبوت ارتفاع بسیار این سلسله است در ماه ژوئن که گرمای پشاور به 112 و 113 درجۀ فارنهایت می رسید . این سلسله را برف کاملا سفید می داشت و گرما در جنوب در ملتان که دارای عرض البلد سی درجه و چهارده دقیقه و سی ثانیه است به بیست و شش درجه و چهار دقیقه می رسید.      سلسلۀ بزرگ از نقطه اس در شمال شرق کشمیر که از انجا بررسی را آغاز کردم در امتداد سرچشمه های رود خانه های پنجاب به سوی جنوب شرق کشیده شده است . از شمال کوت کانگرا بیلاس پور و سرینگر قطع می کن قلل این سلسله گیاهی ندارد, اما دامنۀ کوهها جنگ است قله ها منکسر و برخی بسیار بلند و خوشنما است. افسوس که هنگام خروج ما از پشاور ین قله ها را نمی دیدیم و گرنه می توانستم از سرینگر تا  جلال آباد انحنای واقعی انها را به کمک دستگاه موقعیت یاب تعیین کنیم.      سلسلۀ پامیر       هر چند که این سلسله به بلندی هندوکش نمی رسد اما چنین می نماید که سطح قاعدۀ ان بسیار بلند تر است زیرا راه هندوکش به طرف شمال بسیار رو به بالا است و برای ثبوت این ادعا کافی است یاد اور شود که همۀ رودخانۀ هایی که از این سلسله سر جشمه می گیرند تا رسیدن به سطح مرتفع هندوکش در مسیر جنوب روانند و پس از پیوستن به آمو مسیر غرب و شمال – غرب را می پیمایند.  رود امو در شمال- شرق بلخ در حضرت امام یک درجه در شمال کوهها به سزح مرتفع هندوکش می رسد که معلوم میشود مسیر شمالی کوهها پایان می یابد و می توان این ناحیه را پایین ترین بخش میان دو سلسله کوه دانست ؛ اما چون رودهایی که از پامیر سرچشمه می گیرند دو تا سه درجه مسیر جنوب را می پیمایند و رود خانه های برخاسته از هندوکش هم با همان سرعت یک تا یک و نیم درجه در همان مسیر روانند تصور می کنم دلیل دیگری است برای اثبات اینکه سطح پامیر بسیار مرتفع تر از سطح هندوکش است اما چون عبور از کوههایی که در شمال این سطح مرتفع از غرب – شمال – غرب به شرق – جنوب – شرق امتداد دارند( چنانکه از راههایی این کوهها را در چنیدن نقطه قطع می کنند معلوم می شود) تنها یک روز و عبور از هندوکش دو روزار در بر می گیرد, با ان اصل سلسله کوچکتر است این بخش شاید بسی بزرگتر از کوههای شمال سطع مرتفع باشد این سلسله هم با انکه مانند هندوکش متأسفانه در بخشهای مختلف نام خاصی ندارد اما از راههایی که سلسله مرتفعی را که بیشتر سال پوشیده از برف است و گذشتن از ان یک روز را بر می گیرد و در شمال و جنوب ان در چندین نقطه رود خانه ها جاری اند , شک ندار که آق سو در جنوب شرق خُجند تا نزدیک لِه لداک ( یا لداخ ) یک سلسله است و از نقطۀ اخیر فراتر نشانی از ان ندارم. راههایی که این کوهها را تقریبا در مان عرض البلد و به صورت متوازی قطع می کنند و می گویند کوهها در همان جهت امتداد دارند از این قرارند: راه درواز در کنار امو تا خوقند؛ دو راه از پشاور تا یارکند راه تا کشمیر از طریق لِه یا لداخ که دوباره آنها را قطع می کمند و مرز میان تبت صغیر و یاکند را تشکی می دهد. سلسله  کوه بدخشان   این سلسله در میان سلسله های پامیر و هندوکش از شمال شمال- شرق به جنوب جنوب – غرب امتداد دارد و رود خانه های امو کامه ( یا کامگار) را از یکدیگر جدا می سازد و مانع از رسیدن رود کامه به امو می گردد این سلسله از کوههای مرتفع و پر برف پشتی خور- سرچشمه امو- در مسیر رود کامه برجانب راست امتداددارد ( که مرط شرقی بدخشان را مس سازد) و همچنان به سوی جنوب جنوب – غرب از کافرستان گذشته به سلسلۀ هندوکش در شمال جلال آباد به جادۀ پشاور کابل می رسد و اگروادی میان سفید کوه –در جنوب که سلسلۀ هندوکش را در زاویۀ راست قطع می کردند اما با فصلل دوازده تا چهارده کاس (هیجده تا بیست و یک میل) هم می توان و هم نمیتوان ان دورا یک سلسله شمرد. در گزارش سلسلۀ سلیمان که در جنوب سفید کوه و درزوایل راست کوههای تیرا به ان می پیوندند, جداگانه از ان یاد خواهم کرد. سلسله کوه بدخشان از هر جهت دارای اهمیت و بخش بزرگی از سال پر برف است. کوه پشتی خور تمام سال پوشیده از برف با عمل چهل نیزه گزارش شده است و رود امو از یر این برفها سرچشمه می گیرد. این سلسله کوه دارای معدت با ارزش نقره لاجورد اهن و انتیمونی ( سنگ سُرمه) است معادن لعل در فاصله ای از سلسله و نزدیکتر به رود آمو واقع گردیده است چندین رود از این سلسله سرچشمه گرفته و به امو و کامه می پیوندند- در جاده های کرانۀ چپ امو در هر روز مسافر از دو تا س رود خانه می گذرد که از اسن سلسله روانند و پهنای انها به سی تا چهل گز می رسد ژرفای برخی تا زانو و بعضی تا کمر است . تمام مناطق میان پامیر و هندوکش ظاهرا مجموعه ای از کوهها جنگلهای بسیار دارد و دامنه هایشان پُر از انواع درختان میوه است منطقه جنوب سلسله هندوکش نیز تا شصت هفتاد میلی کاملا مجموعه ای از کوههای است  و دره هایی با پهنای یک تیررس تا دو و سه میل حاصلخیز و دارای کشاورزی خوب و محصولات میوه انگور , زردآلو و انار ارتفاع این کوهها بهس وی جنوب کاهش می یابد و در وادی پشاور بسیار کوچک می شوند چنان که ارتفاع انها از هفتصد تا هشتصد پا بیشتر نیست. سلسله کوه تیرا یا خیبر   این سلسله پایین تر از قلعۀ اتک از کرانۀ راست رود سند و روبه روی قلعه آغاز شده و در مسیر غربی امتداد یفاته و در جنوب سفید کوه به سلسله کوه سلیمان می پیوندد ووادیهای کوهات و پشاور را از هم جدا می سازد . ارتفاع سلسله با پیوستن به سلیمان و سفید کوه افزایش می یابد . کوههایی در شمال و جنوب از این سلسله کوه منشعب شده در شمال میان این سلسله و هندوکش جادل بزرگ پشاور – کابل را ( در زاویه های راست )  قزع می کنند و مرز غربی وادی های پشاور و جمرود را می سازند و از این نقطه با پیمودن مسیر غربی بلندی آنها افزایش می یابد و از پشاور می توان چهار سلسله مشخص یکی بلند تر از دیگر را دید از این رو سلسلۀ پیشگغته را می توان بسیار مرتفع تر دانشت و اختلاف آب و هوا نیز در واقع مؤید این موضوع است زیرا دو یا سه منزل دورتر از پشاور هوا سرد و خوشگوار است در حالی که گرمای پشاور توانفرسا است کوههای تیرا و خیبررا جنگلهای زتون پوشانیده ولی دشوار گذار است و راههای معدودی برای عبور  سواران وجود دارد. بخش غربی این کوهها آهن بسیار خوبی دارد.   شنیده ام که کوههای نمک قراباع تا پیوندگاه این سلسله با سلیمان فرا می پیچد.      سلسله کوه سلیمان    این سلسلۀ بزرگ و گسترده, تقریبا به شمال و جنوب امتداد یافته است. می توان گفت که از سفید کوه آغاز شده و تا رسیدن به کوههای تیرا در شمال پیوار مسیر جنوبی را می پیماید پس در مسیر جنوب- جنوب شرق از کانیگرم گذشته به تخت سلیمان می رسد که از ان نقطه ارتفاعش به مقدار معتنابهی کاهش می یابد؛ چنانکه در پایان ژانویه برفی در جنوب این نقطه نمی ماند. تخت سلیمان از دیرۀ اسماعیل خان- به فاصلۀ شصت میل- دارای عرض البلد یک درجه و سی دقیقه است که ارتفاع عمودی دوازده هزار و هشتصد و سی و یک پا را نشان می دهد. از این نقطه کوهها مسیر جنوبی را به سوی عرض البلد ملتان می پیمایند و از جنوب غرب ملتان دیده نمی شوند. از جاده ها چنین معلوم می شود که سلسله در این نقطه, از رود خانه پیچش ژرفی دارد و از شکارپور به نظر نمی رسد اما از راههای پایان رود سند به مطقه تالپوری چنین می نماید که این سلسله دوباره به سوی رود خانه می پیچد و در تمام طول راه تته به فاصلۀ بیست تا سی کاس در سمت راست جاده قرار گرفته است اما چون مطالعريال راههای جنوب شکارپور مقدور نبود نتوانستم موقعیت دقیق انها را تعیین کنم. اما اطلاعات گزارشگران یک فاصلۀ ده کاسی یا بیشتر را تخمین می زنند . شمال این کوهها را درختان زیتون پوشانیده اند. کوهها سراشیب و دشوار گذارند. در حدود کانیگرم در این کوههای معادن اهن بسیار مرغوبی است که از آن شمشیر های خوبی می سازند. از این سلسله چندین شاخۀ کوچکتر موازی با سلسلۀ تیرا شرقا به سوی رود سند امتداد می یابند. نخشیتن شاخه در جنوب کوههای تیرا , سلسلۀ نمک است که رود سند را د قره باف قطع کرده بر کرانۀ جیلم به سوی جلال پور امتداد می یابد . این سلسله از همه کوههای پیش گفته کوتاهتر اما راههایی که از ان می گذرد , صعب العبور است. تماما منطقۀ واقع در میان این سلسله و سلسلۀ تیرا را کوههایی در برگرفته اند که دره های معدود سر سبز و حاصلخیزی را تشکیل داده اند. جهت عمومی سلسله های پایین از هشتاد درجۀ شمال غرب تا هشتاد درجۀ جنوب شرق است . دیگر سلسله ها دارای مسیر شمالی و جنوبی اند و این سلسله را نزدیک رود سند قطع می کنند و دارای شیب تند و ناهموار و در بلندی برابر کوههای نمک اند . نمکی که از این ناحیه به دست می آید مانند بلور شفاف است  و چنان سخت است که برای استفاده آن را به صورت قطعات می تراشند . مقادیری از ان از قره باغ به سند و کشمیر فرستاده می شود.  سلسلۀ دیگر از کوههای سلیمان از شمال کانیگرم در جهت شرق- جنوب- شرق تاپونیاله امتداد می یابد و از سلسلۀ نمک کوچکتر است و شاید هشتصد تا نهصد پا ارتفاع داشته باشد. راههای داخل ان اندک و دشوار گذار است. بخش نزدیک پونیاله برهنه است و شنی می نماید. بخش جنوبی عمودی است و اگر صخره ها را محکم بگیری شاید پاره سنگها جدا شوند و تا حدی خطرناک است.       کوههایی که از سلسلۀ سلیمان شرقا به سوی رود سند امتداد می یابند         دو رشتۀ جدا گانۀ کوهها موازی با سلسلۀ بزرگ که در شرق انها واقع شده است به فاصلۀ ده تا دوازده کاس از کرانۀ راست رود, در برخی نواحی امتداد یافته است کوههای نزدیک رودخانه ظاهرا ترکیب شنی دارند و همچون کوههای پونیاله کملا برهنه اند . ولی دره های میان  این کوههای معدودی از طریق ان دره ها به سوی غرب وجود دارد.         سلسلۀ ارتفاع دوم که تقریبا در میان سلسلۀ بزرگ و چوک واقع شده ظاهرا دارای جنگلهای خوب و بیشتر درختان زیتون است. این رشته های کم ارتفاع سلسلۀ بزرگ را درهمۀ گردشهای ان همراهی می کنند . میانگین فاصلۀ رشتۀ بزرگ از رود سند با ابزار طول یاب , از نقاط مختلف , شصت میل داده شده است . شنیده ام که دره های پهناوری دارد و چشمه هایی که از کوهها روانند ع زمینهای زراعتی را آبیاری می کنند.   کوههایی که از سلسلۀ سلیمان غربا امتداد یافته اندتمام جانب غربی سلسله از جاده بزرگ پشاور- کابل و پایین تر تا عرض البلد کلات نصیر خان یک مجموعۀ کامل کوهها است که  در بسیاری از مواضع دز دونیم تا سه درجۀ عرض البلد امتداد یافته است. مهمتر از همه کوههای بخش شمال است از داخل منطقۀ وزیری و سلیمان خیل تا غزنی و به سمت جنوب تا گذر گاه غولیری ادامه می یابد. از این نقطه ظاهرا ارتفاع ان کاهش یافته و مسیر جنوبی را تا منطقل کاکر می پیماید و باز هم ارتفاع معتنابهی دارد و دارای چندین کوتل مهم بر جانب جنوبی می باشد. اما پیگیری سلسلل منظمی [ از این نقطه ] نا ممکن است . کوههایی که از داخل منطقه کاکر می گذرد و تا جادۀ قندهار- شکارپور و غرب ان شهر می رسد و پس از ان بیابان بزرگ اغاز می گردد . ارتفاع کوههایی که از شمال غزنی تا نزدیک قندهار امتداد دارند به سوی غرب کاهش می یابد و از شهر صفا به جنوب می پیچند و به کوههای [منطقۀ] کاکر, برجانب چپ, می پیوندند و در مسیر جادۀ قندها – کلات نصیر خان امتداد می یابند؛ ولی در نزدیک جاده ارتفاع کمی دارند. من آنها را جدا گانه شرح می دم و هر چند می توان گفت به کوههای غرب کابل و هزاره جان می پیوندند ( زیرا تنها جلگۀ میدان و درۀ تنگی در امتداد جادل قندهار و غزه آنها را جدا می سازد),اما چون کوهها در شمال و جنوب – چنانکه از جاده دیده می شوند – کوچک می گردند بایبد انها را جدا از هم شمرد؛ زیرا در تمام این جاده گذر گاه کوهستانی وجود ندارد . در این صورت از کوههای هزاره آغاز می کنم اما نخست یادی از سطح مرتفع غزنه خواهم نمود, که ظاهرا به کوههای تیرا پیوسته و کوههای سلیمان را تقریبا در یک زاویۀ راست قطع می کند می گویند غزنی از کابل سردتر است هر چند از کوههای بلند در پیرامون شهر اثری نیست ؛ اما پیدا است که سطح غزنی از کابل بلند تر است زیرا رود باریکی از آن از طریق میدا و لوگر به رود های کابل و پنجشیر می ریزد. رود ترنک از غرب جنوب – غرب غزنی سرچشمه گرفته مسیر غرب و جنوب غرب را می پیماید رود کورم از شرق  غزنی  روان شده و به سوی جنوب- شرق می رود . همچنین معلوم می شود که همۀ رودهایی که از پیرامون غزنی سرچشمه می گیرند , مستقیما از آنجا سرازیر می گردند که این دلیل عمدۀ بلند تر بودن سطح غزنه است چنین می نماید که سطح مرتفع غزنی از غرب لوگر می پیچد و به کوههای تیرا و سفید کوه می پیوندد. همپنین معلوم می شود که پس از پیمودن دره ای که در ان جادل کابل- قندهار تا شمال – غرب غزنی امتداددارد نیز سطح مرتفعی دیده می شود که تا کوهی در شمال – غرب و غرب کابل امتداد دارد از همه گزارشها چنین بر میآبد که تمام ناحیۀ سمت راست جادۀ کابل- هرات در غرب و تا سلسلۀ هندوکش در شمال با فاصلۀ سیصد و شصت میل در غرب و از دو تا سه درجۀ مال و جنوب کاملا مجموعه ای از کوهها است که عموما بسیار بلند و عبورر سواران در بسیاری از مواضع دشوار است. کوهها به خوبی جنگلی اند و چندین چشمه از انها جاری است . معدودی دره های حاصلخیز در این ناحیه دیده می شود که مقادیری از میوه های گونا گون در آنها به دست می آید.        کوهستان , شمال رود کابل    همۀ این منطقه [ یعنی کوهستان کابل] از غوربند در امتداد رود پنجشیر که بیشتر آب منطقه را تأمین کرده و رود کابل به آن می پیوندد و امتداد مجموع هر دو رود که سلسلۀ هندوکش در شمال آن واقع شده تا جلگۀ پشاور یک مجموعۀ کامل کوهها است که از رود کابل به سوی سلسلۀ پیش داشته باشند و هوای منطقه سرد است از این کوهها سرچشمه ها و نهر های بسیار سرازیر می شوند که به مجموعۀ رودها پیوسته و در روستای کامه رود خانل کامه را تشکیل می دهند در منطقه چند درۀ باریک است که تاجیکان در انها مأوا دارند. برخی از این دره ها حاصلخیزند و میوه هایی چون انگور ,زردآلو و انار در انها به دست می آیند ومعلوم نیست که منطقه برای پرورش اسب مساعد باشد.       کوههای شرق رود سند     از سلسله کوه نمک در قره بالغ تا جلال آباد برکرانۀ جیلم , در جهت شمال – مخصوصا شمال جادل اتک به شهرک جیلم به فاصلۀ هفت کاس از روتا سگر در کرانه چپ رود خانه – یک منطقۀ کوهستانی است که در مجموعه های انبوه تا کشمیر امتداد داشته و ارتافع انها رو به شمال افزایش  می یابد. از این مجموعه های صعب العبور نمی توان به راه راست تا کشمیر رفت و باید راه غیر مستقیم صالح کی سرای را گرفت که بهجادل بزرگ اتک – کشمیر می پیوندد. همین جاده هم بویژه در نزدیکی کشمیر بسیار دشوار گذار است و در میان صخره های راست ایستاده تنها یک سوار می گنجد چندین سلسلۀ کوچک ولی پر نشیب و فراز با گذرگاههای صعب العبور از این ناحیه در مسیر جنوب غرب تا دو آب امتداد دارند که برخی به سلسلۀ نمک می پیوندند . ما این سلسله ها و چگونگی عبور از انها را دیدیم . از نخستین سلسله پس از اتگ گذشتیم که از ان سه و یک چهارم میل به جنوب – شرق و از کلاکی سرای سی میل فاصله دارد و در ان جادۀ خوبی به دستور شاه جهان کشیده و سنگفرش شده است که بخش بزرگتر ان هنوز هم وضع خوبی دارد این سلسله کم ارتفاع ولی پر صخره و پُر فراز و نشیب است و امتداد ان از هفتاد و پنچ درجۀ شمال- شرق تا هشتاد درجۀ جنوب – شرق است و این ظاهرا پایین ترین نقطه است. ارتفاع کوهها رو به شرق و شمال افزایش می یابد و کوهها پر شیب و فراز به نظر می آیند. این کوهها در جنوب حسن ابدال به سلسلۀ دوم می پیوندند و از انجا در مسیر غربی به سوی نیلاب امتداد می یابند و جنگلهایی بوته ای و کوتا و دشوار گذر بود . منطقۀ میان این سلسله ها همه بسیار ناهموار با زمنیاها بلند در بسیاری از نقاط توسط مسیلها, جنگلها و دره های ژرف قطع شده است. خاک بسیاری از بخشها شنی و سنگهای رها شده از کوهها بر روی زمین است. جلگه های حاصلخیزی هم دارد که غلۀ فراوانی در انها به دست می آید ولی همین جلگه ها نسز توسط سیلابیهایی که از کوهها سرازیر می شوند ع در چندین موضع قطع شده اند.  دومین سلسله- نیلا در یست و پنج میلی شمال شمال غرب جلالپورگات( پایاب جلالپور) بر کرانۀ جیلم – است . راهش صعب العبور و پس اط پنج میل در امتداد مسیر سیل می پیچد و در اطراف صخره های عمودی برپاه ایستاده اند. در جنوب جاده- تقریبا در نیمۀ راه – قلعه ای است که اتوم سنگ ساخته و از بازرگانان عوارض می گیرد. راهی استوار و حفاظت ان آسان است و شنیدم که بهتر از راه پادشاهی است که روتاس گر را مستقیما به راولپندی وصل می کند چهارده میل به جنوب شرق این گذرگاه از بخش جنوب غرب کوههای تیلا که تا روتاس گر امتداد دارد گذشتیم راه پیرامون  این ناحیه بر بستر ناهموار مسیل و زمین شکسته- برکرانۀ راست – می گذرد که به فاصلۀ شش- هفت میل تا سلسلۀ نمک امتداد دارد.پس از گذشتن از کوههای تیلا مجموعۀ کم ارتفاع و انبوهی از کوهها- همتراز سلسلۀ نمک آغاز شده و تا کرانه های جیلم امتداد یافته , کرانه ها را به فاصلۀ یک و نیم میل برجانب چپ جاده همراهی می کند یک میل بالاتر از جلالپور گات , سلسلۀ نمک در پیچش با یکی از این مجموعه ها یکجا می گردد و جاده در درل میان آنها در کرانه ناهموار و شبیدار پایاب امتداد یافته و مجموعۀ دیگر بیستر مسیلی را تشکیل می دهد که آب را از دره ای که پیشتر یاد کردیم بیرون می برد.      همۀ این سلسله ها در شمال- شرق به مجموعه های انبوه کوهها می پیوندند و هیچ یک از انها رود جییلم را در پایین شهرک جیلم قطع نمی کند. اما مجموعه های انبوه ان را در اینجا قطع می کند و از بیمبر, جمبو, نروپور و پایین تر از جنوب بلاسپور گذشته رود جمنا را در فیض آباد و رود گنگا را در هر دوار قطع می کند و مسیر کُلی از جیلم هر چه بیشتر به جنوب – شرق نزدیک است . ارتفاع کوهها بتدریج تا سلسلۀ پر برف شمال افزایش می یابد و سلسله های منظم و متوازی را تشکیل می دند اما در واقع همان مجموعه های انبوه و کوتاهند که ارتفاعشان به سوی شمال- شرق افزایش می یابد.   سطح مرتفع خُرد تبت و کوههای شمال – غرب تا یار کند       چنین معلوم می شود که پس از پنج روز مسافرت به شمال – شرق کشمیر راه آشکار را رو به بالا می رود و این سربالایی تا سه چهار روز بسیار زیاد است و پس از آن تا لِه ( یا لیه) کم می شود. سربالایی تا سلسلۀ بزرگی که تبت را از یار کند جدا می سازد نیز ادامه دارد و این حالت از روی که از این موضع می آید پیدا است. این سلسله را پیشتر شرح داده ام که از چند نقطۀ دور افتاده می گذرد و در برابر سلسلل پامیر قرار می گیرد. راه لیه در امتداد این سلسله تا یار کند( یارقند) دوازده روز را در بر می گیرد و از له تا رودی که پیشتر یاد شد پانزده روز راه است و سرچشمۀ آن باید جای دور تری باشد. منطقۀ جانب چپ نیز کوهستانی بود ولی به دلیل اینکه کاملا دور و متروکه بود؛ چندان اطلاعی در باب آن به دست نیامد. از راه دیر که غربی – شرقی است و از جنوب منطقه می گذرد چنین پیداشت که تمام جاده بسیار کوهستانی است وتصور می شود که دیگر بخشهای منطقه هم چنین باشد.    رودخانه هااکنون  به گزارش از رود خانه ها می پردازم و هر یک از کوههایی که نامش از گزارش بالا حذف گردیده است در گزارشهای جدا گانۀ هر منطقه یاد خواهد شد.آمو      رود آمو را از سر چشمل ان در منطقل درواز بیشتر به نام پنج یاد می کنند و از ارتفاعات پامیر سرچشمه می گیرد. از درۀ باریکی به پهنای دویست یا سیصد گزر در اخان مرز جنوبی پامیر جاری می شود این دره را کوههای پر برف و بلند پُشتی خور, از جنوب و شرق و غرب بسته اند. رود از زیر یخها می آید که می گویند دست کم چهل نیزه ژرفا دارد چشمه را از بزرگی توده های یخ نمی توان دیدع اما بی گمان چشمه ها وجود دارند زیرا در هیچ یک از سه جانبی که یاد کردیم آب روان یا شکافی دیده نمی شود تا فرض کنیم که آب از فاصلل دورتری می آید من چنین نتیجه می گیرم که این جا سر رود آمو است. و هر چند آبهای دیگری هستند که از جاهای دورتر می آیند ولی به هر روی این بزرگ ترین قطعۀ آب است . رود در این دره باریک پنج کاس رو به شمال می رود در چهار کاسی بیست گز پهنا دارد و ژرفای آن تا سینه است. پس از خروج از دره و پیوستن چشمه های دیگری از همان کوه پنجا گزپهنا  دارد و ژرفای ان تا کمر است شِبر یا آدم کش در این نقطه به ان می پیوندد و پنج کاس بالاتر از محل اتصال ژرفایش تا کمر است و شصت گز پهنادارد  و رود یا آمو به فاصلۀ پنج کاس از سرچشمه با آن برابر است و بیست کاس روان است تا به شبر می پیوندد, که با بیست معتنابهی داشته باشد بخصوص که هفت یا هشت رود که ژرفای آنها از رانو تا کمر است و ده تا سی گز پهنا دارند, در این فاصله از کرانه چپ به ان می پیوندند . فکر می کنم در محل اتصال بسیار بزرگتر از شبر است و پیدا است که رود آمو از سر چشمه تا فاصلۀ معتنابهی به نام پنج یاد می شود دو تن که محل را دیده اند. همچنین گزارشهایی دادنه اند و چندین تن که ندیده اند شنیده اند که از درۀ واخان یا کوه بُلند و پر برف پشتی خور سرچشم می گیرد. راه هایی را می شناسم که از شرق و غرب این نقطه به یار کند رفته اند و اگر سرچشمۀ می گیرد. راهایی را می شناسم که از شرق و غرب این نقطه به یار کند رفته اند و اگر سرچشمل رود به جای دورتری می بود یکی از این راهها می بایست از ان می گذشت ولی نگذشته است.      جادۀ چپ به فاصلۀ پنج کاس از قلعۀ شاه جهان از رود شبر می گذرد و این تنها رود مهمی است که در محل اتصال دو جاده از ان می گذرد راه سمت راست یا شرق, در حدود چهل کاس بر جانب راست از پشتی خور گذشته آن را بر جانب چپ می گذارد و چنین می نماید که جاده در امتداد رود کاشغر یا کامه به این نقطه می رسد و تا پیوستن به جادل غربی که پشتی خور بر جانب چپ آن قرار می گیرد ع تنها جویباران کوچکی ان را قطع می کنند و اگر رود پنج سرچشمۀ دور تری می داشت می بایست این جاده را قطع کند.     از سرچشمه می گذرم و رود را در مسیر جنوب- جنوب غرب تا صدوبیست میل پی می گیرن تا به سلسله کوهی می رسد که از غرب – شمال – غرب به شرق – جنوب – شرق امتداد دارد از این نقط در مسیر غرب- شمال- غرب در امتداد سمت شمال این سلسله از مناطق شُغنان دروازه و قراتگین می گذرد و راهی در دل سلسله کوه می یابد و در میان سلسله کوه به سوی جنوب روان می شود, پس  مسیر جنوبی را تا سطح مرتفعی که هندوکش را به حضرت اما ادامه می دهد. بدین گونه بیش از سیصد میل در میان کوهها روان است و نهر های بیشماری به ان می پیوندند. مسافران کرانه چپ رود خانه روزانه از دو تا چهار نهر – با پهنای ده تا سی گز و ژرفای زانو تا کمر- می گذرند. در کنار اینها دور رود خانل بیسار مهم سُرخاب و قراتگین و رود کوکچه یا بدخشان را نیز باید نام بُرد . متأسفانه از درواز در کرانل چپ ان راهی به قلعه شاه جهان نیافتم تا نهرهایی را که در این فاصله از شمال به رود می پیوندند, بشناسم . این نهر ها باید مهمتر از نهر های جنوب یا نهر های سلسلل مرتفع بدخشان باشند ؛ زیرا سطح مرتفع پامیر که از آن رودهای بزرگی از غرب به شرق روانند , در شمال این منطقه واقع شده است. تصور می کنم چندین نهر دیگر به آن بپیوندد؛ ولی چون اطلاعی از انها ندارم توضیحی نمی توانم داد. مسیر امو از حضرت اما به سوی غرب- شمال – غرب است در شمال تا دویست و پنجا میل به سوی بخارا روان است گویا سطح مرتفع هندوکش که تا فاصلۀ معتنابهی در شمال سلسله امتداد دارد, آن را در این مسیر روان ساخته است. پس به زمین هموار و شنزاری که بهتر از بیابان است روان می شود. از این نقطه راهی را در امتداد ساحل رود به اورگنج سراغ  دارم که چهار صد میل است و دست کم سیصد میل در بیابان می گذرد و معدودی اسب پروران در امتداد کرانۀ رود, در مواضع مختلف اهالی این منطقه را تشکیل می دهند. گویا کرانۀ چپ , بیشتر جنگلی است و مسافران هر بار باید توشۀ هشت تا ده روزۀ خویش را با خود یکباره بردارند. در اورگنج مُخبر من پس از انکه از روی رود یخ بسته گذشت , کرانۀ های آمو را پشت سر نهاد.       اورگنج بر بستر شاخهل رود آمو به فاصله هشت کاس از کانال اصلی واقع شده است. مُخبر من از این نقطه راه شمال- شمال غرب را پیمود و از شهرک های تُربت , سوگر و لعل گان گذشت و به شهر خیوه رفت که بر کرانۀ رود خانۀ بزرگ نیلم تقریبا به فراخی آمو است, قرار دارد این رود خانه پس از چند روز را به دریاچۀ بزرگ – که من آن را دریاچۀ آرال اصل  ارب می دانم – می ریزد. شنیده ام که امو نیز به این دریاچه می ریزد؛ اما اطلاعات من در این مورد اندک است. راهی را در امتداد آمو سراغ دارم  که چون مطلعی را نمی شناسم که ان را تأیید کند و از راههای دیگری که ان را قطع کند و بتوان جهت ان را تعیین کرد اطلاعی ندارم, به شرح آن نمی پردازم.    آمو را از سرچشمۀ آن تا اروگنج جدید نُهصد و پنجا میل پی گرفتم اکنون به شرح رود خانه های اصلی که به امو می ریزند, می پردازم:       شِبّر    نخست شبر یا آدم کش است این رود پنج کاس بالاتر از محل التقای ان با رود آمو پیگیری نشده است. در آن نقطه شصت گز پهنا داشت و عمق ان تا کمر ولی جریانش بسیار تند بود؛ چندان چون گاو می تواند در برابر جریان مقاومت کند و پایش را استوار تر  از اسب نگهدارد و اسب مقاومت این جریان را ندارد. گاوهایی که برای این کار نگهداری می شوند بسیار قوی اند و دمهای انبوهی دارند.  سُرخاب      دوم رود سُرخاب یا قراتگین است , که از سلسله کوه پامیر سرچشمه گرفته پس از صدوهشتاد میل- سی  بالاتر از کوکجه – از ساحل راست به امو می پیوندد. در مسیر رود خانه , افزون بر رودهای صوفی کن ووخیی [ وخش ) چندین نهر نیز به آن می پیوندند. این رود از منطقۀ قراتگین می گذرد و ده کاس بالاتر از پیوستن به آمو نمی توان از ان گذشت وبرای عبور از مشکها [ ی پُرباد] استفاده می شود مخبر دیگری رود خانه را در این نقطه قراتگین می نامد ولی تصور می کنم نام اصلی ان سُرخاب باشد و منطقل مسیر ان بسیار کوهستانی است.         کوکچه یا رود بدخشان  رود خانۀ کوکچه از سلسله کوه بدخشان در چهل و چهار میلی جنوب شرق فیض آباد مرکز بدخشان می گیرد. در ده میلی شرق فیض آباد دو نهر همترازش با آن یکجا می شوند و از نزدیک شهر به صورت یکی رود می گذرند. در فیض آباد پُلی بر روی رود وجود دارد بسیار تُند است و نمی توان از آن گذشت . پس از طی صدو سی میل به سوی غرب – شمال- غرب بالاتر از دهکدۀ خواجه غار با چنان نیرویی به امو می پیوند که ساحل مقابل را می شکافد . بیشتر مسیر ان کوهسار است و چندین نهر از سمت شمال به ان می پیوندد. .آقسرای         رود آقسرای از یکجا شدن نهر های غوری , بنگی و فرخار در پنج کاسی شمال غرب قندوز ( کندز) به وجود می آید. بنگی با فرخار در شرق و باغوری در غرب شهر یکجا می گردد. این رودها از یکجا شدن چندین نهر به وجود می آیند . غوری از سه موضع مختلف سلسلۀ هندوکش سرچشمه می گیرد که همه بالاتر از روستای کیله گی به هم می پیوندند. فاصلۀ سرچشمه ها تا قندوز صد میل است که پس از آن آقسرای نامیده میشود و از قندز تا محل التقای آن با امو چهل میل است. تمام جریان به سوی شمال است و هشت یا ده کاس پایین تر از حضرت امام به امو می پیوندد.  رود فرخار از سطح مرتفع جنوب فیض آباد از کوههای میان بدخشان و کافرستان سرچشمه می گیرد و بنگی که همتزار ان است . از درل فرنگ ( اصل ) روان می شود و هر دو  ده کاس پایین تر از تالقان به هم می پیوندند . مسیر هر دو باغوری کهب ه آن می پیوندند یکی است رودی که از پیوستند همۀ اینها تشکیل می گردد باید از وسعت معتنابهی بر خوردار باشد و بی پایاب است. این آبها از مناطقی که یاد شد می گذرند و می توان از هر یکی جدا گانه- گذشت و در مسیر انها دره های حاصلخیز واقع شده اند که انواع فراوانی از میوه ها در انها به دست می آیند از گزازشها بر می آید که این دره ها گویی کاملا باغهای پر میوه اند.        رود حصار کافر نهان رود حصار یا کافر نهان از سلسله کوهی که از سلسلۀ پامیر به جنوب امتداد می یابد سر چشمه گرفته و بخارا را در شرق و غرب از قراتگین جدا می سازد. مسیر ان جنوب – جنوب غرب است و شصت میل از مناطق قراتگین و حصار گذشته بالاتر از رگور و پایین تر از حصار بالا به قراتگین می پیوندد. قراتگین یا قرتک نیز از همان کوهها سرچشمه می گیرد و تا محل اتصال دارای  مسیر جنوب- شرق است . برخی هر دو رود پیوسته را حصار می نامند؛ ولی تصور می کنم درست نیست زیرا باید نام رود بزرگتر را که کافرنهان است – داشته باشند و از راهی که ان را بالاتر از محل  التقای آن با آمو قطع می کند هم به همین نام خوانده می شود. از حصار تا ترمز بالاتر از محل التقای ان با امو هفت میل است .   رود زرافشان  زرفشان هم از همان کوههایی که در بالا یاد شدند- ولی از سمت مقابل- سرچشمه می گیرد.در گذشته  یک شاخل بزرگ این رود از شیراز در بیست و چهار شمال سمرقند می گشت ولی سالها است که تمام رود خانه از سمرقند سه کاس در غرب ان می گذرد و در نتیجه شیراز متروکه شده است. البته این شهرک را نباید با شیراز معروف ایران اشتباه کرد. این رود از همل رودهایی که یاد کردیم و به امو می ریزند , درازتر است ولی بزرگتر نیست و میتوان از همه رودهایی که یاد کردیم و به امو می ریزند , درازتر است ولی بزرگتر نیست و می توان از همه نقاط آن مگر هنگامی که برفها آب می شوند – گذشت . بیشتر آب آن پیش از رسیدن به بخارا در مسیر شنزار جذب می شود و در این ناحیه به دشواری می توان گفت که رودی باقی می ماندد . این رود پس از طی مسیر دویست و هشتاد میل به سوی غرب – جنوب- غرب در دو منزلی بخارا به امو می ریزد.رود مرغاب  رود مرغاب که از کوههای هزاره – امتداد هندوکش- در جنوب میمنه سرچشمه می گیرد و به سوی غرب روان می شود . هفتاد میل در میان کوهها روان است و پس از طی مسیر شمالی و گذشتن از کوهها دویست میل در بیابان روان شده و در سه منزلی غرب بخارا به آمو می پیوندد. این را مخبر من شنیده و شاید درست نباشد؛ ولی ظاهرا امکان پذیر است؛ زیرا راه بخارا مرو – هرات را در دو منزلی کرانۀ چپ آمو قطع می کند و ممکن است د رهمین حدود نُه بسیار دورتر به آموو بپیوندد و به همین مطلب را شخصی که راه را نشان داده نیز بیان کرده است. مسیر این رود خانه از سر چشمۀ آن دویست و هفتاد میل و پهنای آن در فصل سرما پنجا تا هفتاد گز و ژرفای آن دو نیم پا است. سر دریا به من اطلاع رسیده است که سردیا [ یا سیحون] در فاصلۀ تقریبی صد کاس در غرب – شمال غرب بخارا به آمو می پیوندندد ولی شاید این اطلاع درست نباشد و در مورد مسیر آن اطلاعات اندکی  دریافته ام . مسیر ان به جنوب غرب است و در فاصلل چهار یا پنج روز سفر راه کاروان رو روسیه را در شمال – شمال غرب بخارا قطع می کند و این فاصله می تواند به تعیین مسیر یاری رساند. می گویند , از خجند تا خوقند در امتداد کرانۀ چپ رود خانه چهار روز راه است و می گویند در این نقطه سردریا از سند بزرگتر و از آمو کوچکتر است. رود کوچکی که از سلسلۀ پامیر سرچشمه گرفته و هفتاد میل را به سوی شمال می پیماید دز نزدیکی خوقند به آن می پیوندد. در خوقند به دو شاخه تقسیم شده از غرب و شرق شهر می گذرد.     رود سند        متأسفانه پیرامون سرچشمۀ رود سند اطلاعات اندکی به دست امده و با آنکه چند شاخل بزرگ آن تا حدودی پیگیری شده اما این پیگیری تا سر چشمه نرسیده است . ظاهرا دو شاخۀ بزرگ در شهرک دراس به فاصله  هشت روز راه قافله  در شمال شرق کشمیر یکجا می شوند. پهنای شاخۀ چپ اندکی پیش از یکجا شدن هفتاد گز و سرعت ان بسیار زیاد است ؛ پُل چوبی در این نقطه بر فراز آن بود و رود از شمال شرق می امد وپس از پیوستن با شاخۀ له پُل چوبی در این نقطه بر فراز آن بود و رود از شمال شرق می آمد و پس از پیوستن با شاخۀ له یا لداخ به سوی غرب روان بود و مخبر من شنیده است که این رود درناحی بولایی به اباسین می پیوندد. تصور می کنم مولایی درست است که بالاتر از اتک برکرانۀ سند واقع شده و گزارشهای دیگر هم از آن داشته ام او هنچنان شنیده که تا ابتدای این شاخه سه ماه راه است که نمی توان به درستی آن یقین داشت. و این همۀ اطلاعات من از این شاخه است و یقینا معلوم میشود که شاخل اصلی باشد . یک گزارش دیگر می گوید که از دراس در شمال شمال شرق تا کشمیر هشت روز راه قافله است ولی این گزارش در مورد محل اتصال چند درجه اختلاف دارد. یکی از اهالی کشمیر به من اطلاع دادکه این شاخه ها دو منزل بالاتر از دراس به هم پیوسته در دراس یا پایین تر از آن به دو شاخه تقسیم می شوند. شاخۀ کوچکتر به جنوب کشمیر می رود ولی در مورد شاخۀ بزرگ چیزی نمی دانست جز آنکه آن را سند بزرگ می نامیدند و شاخۀ کوچکتر که در بدیستۀ کشمیر به آن می پیوندد سند کوچک نام دارد. گزار اخیر در نظرم بسیار دُرُست می نماید . دلیل دیگر راه دیر در پنجکورا است که از شرق- شمال- شرق به جنوب شرق به سوی کشمیر می پیچید و چنین می نماید که هفت روزه راه پیش از رسیدن به کشمیر از سند می گذرد و این نقطه بایست در شمال- غرب بوده باشد. این موافق دیگر گزارشها است و کوت یعنی نقطه ای که در شمال- غرب کشمیر از سند می گذرد بر طبق این گزارش در حدود صد میل به غرب دراس مطابقت دارد. در گزارش اول در مورد جدا شدن یک شاخه از شاخۀ بزرگ یاد نشده که شاید به آسانی حذف شده باشد و از گزارشهای دیگر بر می آید که یک رود از شمال به سوی کشمیر روان است و در ناحیۀ لار در درۀ کشمیر هب همین نام – لار- خوانده می شود و نام درست آن سند کوچک است که آقای فوستر نیز از آن یاد کرده است . شاخۀ لداخ تا فاصلۀ بسیاری به سوی جنوب-شرق پیگیری شده است. به این شاخه نیز شاخل دیگری پیوسته است که جادۀ یا کند تا فاصلۀ پانزده روز را در امتداد آن قرار دارد و پیش از این هم یاد شده است.این راه را من روزی یازده و دوازده میل فض کرده ام , زیرا مسیر کوهستانی است  و قافله ساعت یازده یا دوازده به منزل فرود می آید و هنگام طلوع آفتاب به راه می افتد. خمچنین گفته شد که هر روز هفت یا هشت کاس راه می نوردند . از پامیر بر جانب راست می گذرند و این رود را که شنیده ام از دریاچۀ پامیر می آید پشت سر می نهند و از مسیر جنوب – شرقی ان تصور می توانم کرد که از سویک کول می آید؛ زیرا مسیر آن با گزارشها مطابقت دارد؛ ولی به هر حال این فرضیل من است.  شاخۀ لِه تا حدود بیشتری پیگیری شده و از شاخۀ شمال غرب بزرگتر ولی از شاخل چپ یا دراس کوچکتر است . چنین می نماید که راه رودک را تا جرانی که از آنجا برای شالهای کشمیر پشم به کشمیرمی آوردندع در امتداد این شاخه در بیست و پنج روز طی می کنند اما چون این پشمها را بر تن گوسفندان می آوردند و راه کوهستانی است تصور نمی کنم روزانه بیش از ده میل بپیمایند ( که در این صورت دویست و پنجا میل می شود) چهار صد میل تا قلعۀ اتک و هفتصد  میل تا دریا که جمعها هزار و سیصد و پنجا میل می شود. رود سند تا توربیلا – چهل میل بالاتر از اتک در شمال شرق – شمال در میان کوهها روان است و در انجا وارد درۀ چچ می شود و منتشر گشته چندین جزیره تا قلعۀ اتک تشکیل می دهد. در انجا دوباره در میان کوهها روان می گردد و در نزدیک قلعه تنها شصت گز پهنا دارد؛ اما بسیار ژرف و تُند است و تا سر باستیونی که بر کرانۀ آب است فرا می رود که ارتفاع ان سی و پنج یا هل پا معلوم می شود؛ اما گسترش آن پنجا گز بیش نیست. پس وارد جلگه ای در جنوب اتک می گردد. در نیلاب – ده میلی جنوب اتک دروابه در عرض البلد سی و سه درجه و هفت دقیقه و سه ثانیه در چهار شاخۀ بزرگ وارد درل حاصلخیز عیسی خیل می شود و دیگر در مسیر به کوهها به نمی خورد. از این نقطه تا میتنده کوت که پنج رود پنجاب در یک رود با ان یکجا می شود و در این نقطه چنج رود نام دارد , به سوی جنوب روان است و از آنجا تا دریا می توان گفت که به سوی جنوب و جنوب غرب می رود  از منطقۀ سند می گذرد.  ما  در کهیرگات ( پایاب کهیر) از رود سند گذشتیم اینجا در عرض البلد سی و یک درجه و بیست هشت دقیقه پهنای پایاب را در دو نقطه , در ششم ژانویۀ 1809 هزاروده و نهصدوپنج گز یافیتم که در این فصل باید آب بسیار کم بوده باشد.     ژرفای ژرفترین بخش آبراه که [ پهنای ان ] به صد گز نمی رسید دوازده پا بود و یک فیل به بلندی دو نیم پا نا گزیر نشده تا صد گز شنا کند اما آبراه اصلی تا حد زیاد با انشعاب چندین شاخه از ان کم آب شده بود. این شاخه ها موازی با ان روان بودند یکی از آبراههای کرانۀ راست تنها در چند نقطه قابل عبور بود. در چند نقطۀ پایاب که دویست گز داشت از قایق استفاده می شد ما از موضعی با عُمق سه و نیم پا گذشتیم که پهنای آن به صورت اریب پانصد گز بود. از یک شاخه دیگر ب پهنای صد گز وژرفای سه پا و دو شاخه کوچکتر پیش از رسیدن به کرانه چپ آبراه اصلی گذشتیم . کرانه های سند بسیار پایین است گاه کرانه داخلی از شش پا افزایش می یابد و عموما چهار و پنج پا است اما در موسم بارانی کرانۀ سند در چندین جا از ده دوازده کاس گسترش می یابد. معلوم میشود که ابراه اصلی در گذشته تا هفت میل به سوی شرق پیش می رفت و نوالۀ لیا اکنون بستر پشین آن اشغال کرده است؛ زیرا در ارتفعات محمد راگن ( ی محمد راجان) در کرور یا لالی سان و در تمام امتداد جانب چپ این نوله در بخی فواصل همۀ نشانه های ان را دارد.        منطقۀ هموار و جازیر که در موسم گرما در معرض طغیان آبند خاک سیاه بسیار حاصلخیز دارند. در چندین جا کشاورزی خوبی می شود و دیگر مواضع دارای جنگهای انبوهی ازبوته های بلنداند کار گران کلبه های موقتی می سازند و زراعت می کنند بستر رود سند شنزار است و اندکی گِل هم دارد و آبش ظاهرا مانند آب گنگاه است     در چندین موضع شنهای تند سیر وجود دارد و بیشتر بخشهای جزایر را جنگلهای نوعی گز به نام جهاد پوشانیده است پنحا کاس بالاتر از میتنده کوت یعنی محل اتصال رود های پنجاب رود آنها تقریبا موازی با انها روان است و در ناحیه اوچ  که چهل کاس بلند تر است فاصلۀ میان انها بیش از ده میل نیست این ناحیه را در ماههای ژوئیه واوت آب فرا می گیرد و روستاها جز در برخی از مواضع موقتی اند ظاهرا تمام منطقه تا حیرد آباد چنین است اما چنین می نماید که زمینهای حاصلخیز با کشاورزی خوب و جنگلهای انبوه گز نیز وجود دارد از راههای امتداد کرانۀ چپب به سوی حیدر آباد چنین معلوم می شود که چندین شهرک و روستای مهم در ناحیۀ وجود دارد که آبراههایی از رود خانه ها به سوی انها کشیده شده اند بازرگانی میان نواحی سند و شمال امری عادی نیست ولی میان مُلتان , بهاولپور و سند ارتباط بازرگانی وجود دارد.        اکنون به گزارش رودهایی که به سند می پیوندندع می پردازم شاخه های بزرگ شمال کشمیر یاد شدند و اکنون سخن از اباسین است. اباسین      ظاهرا در مرود نام این رود خانه اختلاف نظر وجود دارد. برخی شاخل بزرگی را که از دراس می آید و یاد کردمع اباسین می دانند اما من طور دیگری شنیده ام و راههایی را سراغ دارم که از پشاور و اتک به سر چشمه انچه اباسین می خوانند می رسد. شاید هم این درست نباشد؛ ولی دلیلی برای اثبات عکسی ان هم ندارم و انچه شنیده ام بیان می کنم . راه پشاور تا به این نقطه در امتداد رود سوات است که از هماان کوهها سرچشمه می گیرد. کوهی که اباسین از ان سرچشمه می گیرد سون چکه سور نام دارد که جهت آن از پشاور سی و چهار درجه و سی دقیقه شمال شرق تعیین شده است. این چشمه را در همان محل سراباسین می خوانند. این کوه یکی از کوههای سلسلۀ پر برف هندوکش  در عرض البلد یک درجه و سی دقیقه است و طول ان از تقاطع راههای پشاور و اتک با ان که زاویۀ خوبی را تشکیل می دهد و باز راویه سنج هم مطابقت دارد؛ صد میل است. راه اتک از مولایی در امتداد کرانۀ راست رود سند به این نقطه می رسد ظاهرا رود در مولایی بی پایاب است , که از فایقها و تخته ها کار می گیرند. از اینجا تا ابتدا یا اباسین چهار منزل کوتا است در نخشتین منزل نمی توان از ان گذشت و این مرا متقاعد می سازد که بایست رود مهمی از کرانۀ چپ این منزل از مولایی به آن پیوسته باشد و من بی گمان آن را شاخۀ دراس می دانم ؛ اما مُخبر من هر گز به کرانۀ چپب نرفته است و نمی تواند چیزی رد این مورد بگوید؛ اما از کاهش شدید آب رود خانه در این منزل تصور می کنم که ان شاخه اندکی بالاتر از مولایی به اباسین بپیوندد. از همین شخص راههای مختلفی را نشانی گرفتم و سپس خودم به همان راهها رفتم و درست بود و از دریافت فواصل و چگونگی راهها گزارش اورا کاملا درت یافتم و معتدقدم که در این مورد نیز اطلاعات او صحیح است. .      شیشه رود شیشه  از جانب راست ان کوه سر چشمه می گیرد و به سوی غرب می رود تا به رود کامه می پیودند. از کوهها و دره های پیرامون این ناحیه خاکۀ طلا به دست می آید. مخبر من از این نقطه به سوی شمال پیش نرفته است. .  رودکامه   نام واقعی این رود را نتوانستم بیابم و فکر نمی کنم کامه درست باشد ؛ زیرا به دلیل گذشتن از روستای کامه ان را به این نام می خوانند. در این نقطه اندکی از جلال آباد گذشته در راه پشاور – کابل با رود های پنجشیر, غوربند و کابل – یکجا می شود. در شمال چون از کشاغر می گذرد , آن را رود کاشغر می گذرد ان را رود کاشغر می خوانند. چون به دره پشاور می رسد به سه شاخه های نامی جدا گانه دارند و یک نام هم تا چهار منزل نمی ماند . بزرگترین شاه از سطح مرتفع پامیر که از پشتی خور- منبع آمو- چندان دور نیست سرچشمه می گیرد و پس از سیصد و هشتاد میل, سه میل بالاتر از دژ اتک به رود سند می پیوندند.         در مسیر این رود چند رود مهم باآن یکجا می شود . رودهای غوربند و پنجشیر در کابل پایین تر از چاریکار به آن می پیوندند. رود خانه های کابل و لوگر اندکی پایین تر به ان رسیده موازی با جادۀ کابل- پشاور و در شمال آن جریان دارد. این رودهای به هم پیوسته در روستای کا مه با شاخۀ بالاتر که از شمال می آید یکجا می شوند. از اینجا تا درۀ پشاور این رودهای به هم پیوسته را بیشتر به نام رود کامه می شناسند با رود به درۀ پشاور – در میچنی – این رود به سه شاخۀ بزرگ تقسیم می گردد که دوازده میل پایین تر در دو بندی باز یکجا می شوند . شاخۀ چپ یا شمالی تر, دو کاس بالاتر از کوش نگر ( یا هشتنغر) و پنج کاس پس از دو بندی پانزده میل در شمال شرق پشاور به رودهای سوات و پنجکورا که در یک رود یکجا شده اند – می رسد من همۀ این رودها را پایین تر از دو بند – در یک رود- دیده ام پهنای ان در حدود سیصد گز معلوم می شد. در پایاب ان قایقها روان بودند. به یک نقطۀ مرکزی این شاخه ها در شمال پشاور رفتم . در نخستین شاخه آب تا زین اسب می رسد بدشواری می توانست پایش را نگه دارد ؛ اما این وضع در اغاز ماه می ( اواسط اردبهشت) بود که مقداری از آب برف فرود امده بود خواستم از شاخۀ دوم هم بگذرم که نتوانستم . از این شاخه در موسم سرما در یک نقطۀ میان کوهها می توان گذشت.پنجشیر و غوربند      رود های پنجشیر و غوربند اهمیت معتنابهی دارند. رود غوربند از قلل هندوکش در شمال بامیان سرچشمه می گیرد سرچشمۀ رود پنجشیر در همان کوهها به فاصلۀ پنجاه کاس در شرق آن است طول این رود ها تا پیوستن به کامه صدو هشتاد میل است.کابل   رود کابل که تنها هشت یا ده گز پهنا دارد, از کوه پُر برف بابا در غرب کابل سرچشمه می گیرد و با رودی غزنی و لوگر در شرق کابل یکجا می شود اما بیشتر آب آن در حدود کابل و میدان به مصرف کشاورزی می رسد.      سوات و پنجکورا   رود های سوات و پنجکورا از همان سلسله سرچشمه می گیرند و به نام مناطقی که از انها می گذرند یاد می شوند مسیر تقریبا مشابهی دارند ؛ یکی از شمال شرق و دیگری از جنوب غرب می آید در ناحیۀ تلکان متکی نام پنجکورا را به سوات تبدل می شود پایین تر از ان هر دو یکجا می شوند و به سوی جنوب روان شده به فاصلۀ دو کاس از غرب کوش نگر ( یا هشتنغر ) گذشته به شاخۀ چپ رود کامه می پیوندند. طول مسیر انها تا این نقطه به نود میل می رسد.     غرشین      غرشین رود بسیار کوچکی است که نباید نام رود بران نها . پهنایش سی گز و ژرفایش دو پا است . آبش زلال, پایایش استوار و کرانه هایش بلند و ناهموار است . از بیست و پنج میلی شرق شمال – شرق کانپور (یا خاپور) از کئههایی که تا مظفر آباد امتداد دارند, سرچشمه می گیرد . هشتاد میل به سوی غرب جنوب- غرب می رود و دو کاس بالاتر از نیلاب به رود سند می پیوندد . در نزدیکی حسن ابدال جویبار های حسن ابدال کالاپانی و واه به آن می پیوندند.  سوان  رود سوان از شرق همان کوهها سرچشمه می گیرد اما در مورد محل دقیق ان چیزی نشنیده ام . مسیر آن تاهشت کاس پایین تر از مکد که به رود سند می پیوندد , صدوسی میل است. نهرش در فصل  سرما خُرد است و آبش یک پا بیش نیست ؛ ولی در فصل بارانی پهنایش افزایش می یابد و بسیار تند می شود آبش تا چهار و نیم پا بالا می اید چنانکه چنانکه عبور از ان ممکن نیست؛ اما یکبارره آبش بالا می آید و یکباره هم فرود می نشیند ما هنگامی که ژرفای رود سه سا سه و نیم پا بود ازآن گذشتیم و چند شتر را آب برد. بستر رود شنزار و در میان رود چند سنگ بزرگ است. کرانه هایش سراشیب و ناهموار است و چندنی ریگ روان دارد آبکنده های ژرف در چندین ناحیه از کرانه های ان امتداد یافته اند . پس از انکه ما از رود گذشتیم آبش بالا آمد و تا سه روز عبور از آن ممکن نشد. بیشتر رودهای این دو آب چنین اند و دیده ام که آب برخی در نیم ساعت هفت یا هشت پا بالا می آید آب ندارند و سیلی است که می گذرد.         کُرم  رود کُرم از دوازده میلی جنوب غرب هریوب ( آریوب ) در شرق شمال – شرق غزنی سرچشمه می گیردو پس از در نوشتن مسیر صدو پانزده میل به سوی شرق جنوب – شرق در سه میلی شرق جنوب- شرق کاگل والا به رود سند می پیوندد. پهنای رود در نقطۀ عبور ما سه و یو چهارم فرلانگ بود( هر فرلانگ رابر با سک هشتم میل یا یک پنجم کیلومتر ) اما ژرفای آب یک پا بیشتر نبود بسترش شنزار و دارای چند ریگ روان بود. جریان آب فشار قابل توجهی داشت و ظاهرا هنگامی که برفها آب می شوند باید جریان این رود بسیار تُند باشد چند آبراه به درۀ عیسی خیل برده شده که از مقداری آب در این نقطه کاسته است.         در لوکی , رود گمبیله با آن یکجا می شود و از این نقطه در کرانل راست رودی را نشنیده ام که از غرب به سند بپیوندد؛ همچنان بر کرانل چپ تنها رودهای پنجاب در میتنده کوت به آن می پیوندند که در یک رود جمع شده پنجرود( اصل: پنجرود) نامیده می شوند. این رودها را جداگانه شرح می دهم و از غرب آغاز می کنم.  جیلم = بهوت= ویدسته= هایدسپس = جهلم:  جیلم دومین رود بزرگ پنجاب است ما در ژوئیه از ان گذشتیم که به ارتفاع نهایی نرسیده بود گفتند که در اوت هفت یا هشت پا بالاتر می آید از کران تا کران اندازه گرفته شد که یک میل , یک فرلانگ ( یک هشتم میل) و سی و پنج پرچ بود ( پرج برابر است با بیست و چهار و سه چهارم پای مکعب).  اندازه گیر ژرفترین بخش رود خانه هنگام گذشتن که از دویست تا دویست و پنجا گز بیشتر نبود این عُمقها را به حساب پا نشان می داد: 9,10.11.12.13.14.؛13.12.11.10.ژرفترین بخش به سوی کرانل چپ بود ته رود شن واندکی گِل داشت در مرکز ان چندین جزیره و کرانماسه ( ساحل شنی ) تشکیل شده است و ریگ روان هم دارد . کرانۀ چپ ان به گونۀ خاصی پایین است و باید هنگام بالا امدن آب چهار پنج میل از زمینهای کرانه چپ در معرض طغیان آب قرار گیرد.  جیلم از جنوب شرق درل کشمیر روان می شود و در انجا ویدسته نام دارد و از دو دریاچه در شرق و غرب شهر کشمیر می گذرد چهار کاس پایین تر از شهر سند خُرد به ان می پیوندد و در مسیر ان چندین جویبار در میان دره ها و کوهها به ان می ریزند. در این هنگام به برامولا داخل می شود و دو کاس پایین تر از مظفر آباد کشن گنگاه از شمال به ان میر یزد . مسیر ان تا این نقطه تقریبا به سوی غرب است و از اینجا چرخش بزرگی به جنوب دارد. این رود در نزدیکی [ شهر ] جیلم چندان شناخته نیست . بسیار کوهسار است و مسافرانی معدود از آن می گذرد رود جیلم در میان کوهها بسیار تُند است و از صد تا دویست گز پهنا دارد. از جیلم تا مظرف آباد یک راه در امتداد کرانه راست این رود سراع دارم و ظاهرا بخشهایی در ابتدا نادرست نشان داده شده بودند که من فرصت اصلح انها را طورل سی کاس به دست آوردم اما بقیۀ راه نیز چنین می نماید که معترض نشدم چون فاصلۀ ان مطابثت دارد. همۀ راه کوهستانی است و عبور پیاده روان دشوار است.    از جیلم در هیچ فصلی نمی توان گذشت با این همه در چند موضع مردان و اسبان هر چند ناگزیراند در حدود پانزده یا بیست گز شنا کنند- به آسانی می گذرند. پس از چهار صد و پنجا میل ع دو کاس پایین تر از جنگ و پنجا میل بالاتر از ملتان در تری مولاگات ( پایاب تریمولا) به رود چناب می پیوندد و نام جیلم را می بازد . این رودها به هم پیوسته چُناب یا چونها خوانده می شوند و بیست و شش کاس پایین تر نزدیک فاضل شاه و احمد پور رود راوی از شرق به ان می ریزد و چهار و نیم میل در شمال ملتان می گذرد تا چهار کاسی اوچ  همچنان بارودهای به هم پیوسته بیاه و بیاس و ستولی ع پنجا و هشت کاس پایین تر از مُلتان و سی و دو کاس پایین تر از بهاولپور در موضوع شینی بکری یکجا می شود.    از اینجا تا میتنده کوت, که این پنج رود به سند می ریزند در فاصلل چهل و چهار کاس نام پنجرود را اختیار می کنند در این فاصله سند و پنجرود تقریبا موازی هم ورانند این فاصله از اوچ هفت کاس یعنی ده و نیم میل است و در موسم گرما و باران زیر آب می رود و همه به صورت یک رود خانه معلوم می شود شاید این امر موجب اشتباه در نقشه هایی که پیش از این انتشار یافته اند, شده باشد که گارا را به جای چناب به سند پیوسته اند با در مورد رودهای به هم پیوستۀ چناب , جیلم و راروی چنین اشتبهای رخ داده باشد. زیرا آب انها به فاصله ای بالاتر از محل التقایشان با گارا به سند می رسد.     بیشترین عرض دو آب در میان جیلم و سند ظاهرا نقطه ای بود که ما از آن گذشتیم ؛ از اتک تا پایاب جلالپور در جیلم – یک فاصلل افقی صدو چهارده میلی ؛ و از ملتان در راج گات ( پایاب راج) اواودوکوت به فاصلۀ  هفده میل از رود سند- سی و سه میل بود.    بخش شمالی این دو آب بالاتر از سی و سه درجه کوهسار به جز چند میل در کرانه های رود خانه ها که طغیان آب انها را حاصلخیز ساخته است بیابان است.   چناب  چناب از همه رودهای پنجاب بزرگتر است این رود در وزیآباد گات ( پایاب وزیر آباد) در سی و یکم ژوئیه اندازه گیر شد که از یک کرانه تا کرانۀ دیگر یک میل سه فرلانگ و بیست پرج و عمق آن مانند جیلم بیشترین عمق چهارده پا اما جریان ۀن یک و نیم میل دریایی تُند تر یعنی از جیلم چهار و از چناب پنج یا پنج و نیم بود. در فصل خشک پهنایش از دویست و پنجا یا سیصد گز بیشتر نمی شود گفتند دومین آبراه که بسیار عریض بود- در هوای سرد خشک است درحوالی مرکز آن کرانماسه ها تشکیل می گردد و نتیجۀ اندازه گیری میان دو تا  از انها مانند جیلم بود. محاسبۀ اندازۀ این رود خانه ها در موسم سرما آسان است ؛ چون پهنای رود های به هم پیوستۀ جیلم چناب و راوی در نزدیکی ملتان در پایاب راج پانصد گز و بیشترین ژرفا هفده پا بود؛ اما ایم متعلق به یک نقطه بود میانگین ژرفا به هشت و نیم پا می رسید که بسیار ناچیز است اگر دویست و سه گز پهنا با هشت پا ژرفا برای جیلم , دویست و هفتاد گز پهنا و هشت پا ژرفا برای چناب فرض کنیم , پانصد گز برای رود راوی باقی می ماند, در حالی که تصور نمی کنم عمق آن رود خانه بیش از چهار فُت باشد و پهنای ان اندکی بیش از صد گز است که این می تواند میانگین اندازه گیری در ماه دسامبر که ما از آن رودهای به هم پیوسته گذشتیم باشد و با پهنا و ژرفای انها در فصل بارانی مطابقت دارد.   این محاسبه بالا امدن سه و نیم تا چهار پا آب این رودها را نشان می دهد و ده تا ده ونیم پا برای مرکز آبراها در فصل سرما می ماند که تقریبا ان را درست می پندارم. از وجود پایاب این رودها در دامنۀ کوهها چیزی نشنیده ام ولی عبور از ان مانند جیلم , در نقاطی که کرانه ها پایین و بستر آن عریض باشد آسان است و اندکی باید در مرکز آن شنا کرد. شنیده ام که از رودهای به هم پیوسته جیلم , چناب وراوی پیش از از پیوستن به راوی با شتر گذشت که اگر چنین باشد باید پهنایش به حد قابل توجهی گسترش یافته باشد . کرانه های چناب پایین و پوشیده از جنگل است ولی چوب آن خُرد است و چوب و الوار ساختمانی را از کوههای که هفتاد یا هشتاد بالاتر واقع شده و این چوبها در انجا فراوان است به وسیلل جریان آب می آوردند. فاصله افقی از پایاب جلالپور تا پایاب وزیر آباد در عرض این دو آب چهل و چهار میل است . سطع منطقه پایین ولی خاکش حاصل خیز و بیشتر چراگاه است.     پایابها و قایقهای بخشهای بالا و پایین وچپ ور است پایابهایی که ما از انها گذشتیم از این قرار بودندک در جیلم منگلا چهار قایق در جیلم بیست در سگونیا ده در رسولپور و دادپور پنج در جلالپور و پیرامونش چهل در احمد آباد و بهرا بیست جمعا صدو بیست و چهار قایق و در فاصلۀ هفتاد و پنج یا هشتاد میلی کرانل چناب در وزیر آباد و بالا تر از ان در وزیر آباد دوازده قایق در سودرا سه در دینه مونجه دو , در مراج کاکوت دو , در نو شهره سه ع در کلووال دو , در جنده بهادرپور پنج , در خلاصک چونی دو , در کانیکاچوک چهار , در اکنون هفت , جمعا تا فصالّ سی کاس چهل و دو قایق ؛ پایین تر از وزیر آباد در نا خان دو قایق ع در سلوکی دو , در رام نگر بیست و یک , در مرا چهار ع در وانوک دو , در مندی آباد دو, در بهوتی جاگوک جلالپور چهار, در پایاب قادر آباد شش, جمعا در فاصلۀ پنجا و پنج کاس هشتاد و چهار قایق. طوب مسیر چناب از کوههای پر برف تا میتنکاکوت (میتنده کوت) که پیگیری شده , پانصد و چهل میل بوده است.  راویرود راوی از همه رودهای پنجاب کوچکتر است و پهنای ان در دوازدهم اوت از یک کرانل تا کرانل دیگر تنها پانصد و سی گز بود و این هنگامی بود که آب به بیشترین ارتفاع می رسید. آبراهش بسیار تنگ است. هنگام عبور از آن در دو موضع ژرفای ان را اندازه گرفتم که دوازده پا بود. تّهِ رود بیش از دیگر رود ها گیل دارد. شاید یک پنجم ان گِل و بقیه شن باشد . پهنای ژرفترین آبراهش بیش از سی یا چهل گز نبود؛ دیگر مواضع از سه تا پنج پا و دو سه موضع از هشت تا نُه پا بود: در موسم سما بیش از چهار پا ژرفا ندار و از هر نقطۀ ان می توان گذشت چند ریگ روان دارد و کرانه هایش پایین و جنگلی است . شماری اندک قایق دارد ولی یاقیقهای خوبی مانند قایقهای جمنا است در رود های سند , جیلم و چناب  قایقیهایی است که می تواند ده تا دوازده اسب را بگذرند . فاصلل راوی از پایاب وزیر آباد تا پایاب میانی پنجا و پنج میل افقی است . دو آب ان حاصلخیز و هموار اما سطح ان بلند تر از دوآب پیش گفته است ولی خاکش چنان حاصلخیز  نیست طول مسیر راوی قابل توجه است ولی یقین کامل ندارم که فاصلل چهار صد و پنجا میل تا نقطۀ التقای ان با چناب یاد کرده ام درست باشد ؛ اما راهی که از طریق کشتوار به کشمیرمی رود پس از گذشتن از سلسلۀ مرتفعی در کشتوار تمام جاده در امتداد کرانۀ رودی است که متأسفانه گزارشگر من نام ان را نمی داند و ظاهرا این رود تا سه منزل بالاتر از نورپور بر جانب راست او بود. پس از ان گذشت و رود برجانب چپش امتداد یافت می گیود که در اخرین منزل از نوروپور به بوسال از راوی گذشت می گوید اندازۀ ان برابر با رودی بود که سه منزل پیشتر پشت سر نهاده بود این نشان می دهد که شیاد همان رود هم راوی بوده باشد؛ اما در محل وی چنین در نیافت . وقتی رود برجانب چپش قرار گرفت , شاید که به سوی بیاس را راوی می رفته است ولی دومی را بیشتر محتمل می دانم رود در این دو منزل به سوی کوهها پیچیده پس به جانب راست برگشته و او( گزارشگر) از ان گذشته است؛ زیرا خود می گویند که رود از جانب چپ او به راست پیچیده در نتیجه من ان را راوی یا دورترین شاخه اش دانسته ام. همچنن از این راه در می یابم که رود چناب از شمال سلسلۀ پر بر نمی آید ؛ زیرا در ان صورت بایست این راه آن را قطع می کرد.بیاه یا بیاس      رود بیاس در پایاب بهیرووال اندازه گیری شده و هفتصد و چهل گز بود . کرانه ای بسیار بلند و جریانی بس تُند داشت . روز رسیدن ما در بیشترین ارتفاع بود و چنان سرعت داشت که قایقها نمی توانست به ساحل چپ برسند و برخی که می کوشیدند خود را برسانند , شش با هفت کاس پایین تر برده شدند؛ اما فردای آن روز آب فرو نشست در فصل سرما از هر نقطۀ ان می توان گذشت اما بشترش چندین ریگ روان دارد و در این فصل سرما از هر نقطۀ ان می توان گذشت ؛ اما بسترش چندین ریگ روان دارد و در ای فصل در بخشهای مرکزی جزیره ها و کرانماسه ها تشکیل می شوند بیست و پنج قایق در این بایاب و پیرامون ان موجود اما این قایقها برای موسم بارندگی بسیار نامناسبند . از تخته های هموار ساخته شده و بیشتر به کلک شباهت دارند تا به قایق . دور انها هم تخته ای هموار کشیده شده و چون پر گردند شش اینچ از آب بیرون است امتداد کرانه جنگل کوچکی است که درختان کوتا دارد, هیجده کاس پایین تر از بهیرووال در نزدیک روستای هوراکه که از فیروزپور چندان دور نیست ,به سوتلج می پویندد رودهای به هم پیوسته را بیاس می خوانند و در نقطه ای که برای من نشاخته است گارا نامیده می شود. در پایاب گُردیان نزدیک پاک پتن صد کاس بالاتر از بهاولپور گارا نام دارد این رودها چنانکه پیشتر شاد شده سی دو کاس پایین تر از بهاولپور و در فاصله پنجا و هشت کاسی ملتان ب چناب می پیوندند . اندازۀ بیاس و سوتلج تقریبا یکی است و بیاس نسبتا بزرگتر است. طول مسیر آنها نیز تقریبا یکی از کوههای پر برف تا محل التقا صد و پنجا میل  و دویست و شصت میل دیگر هم تا پیوستن به چناب ( یا رود های به هم پیوستۀ جیلم , چناب و راوی ) به ان افزوده می شود. در کوهها نزدیک چوب فراوان یافت می شود . شاخه های بگاس گنگاه و بان گنگاه رود بیاس را تشکیل می دهند . اولی از کوت کانگرا می گذرد و به جنوب روان می شود و دومی به سوی شمال و اندکی به غرب می رود و یکی منزل پایین تر از قلعل هریپور به هم می پیوندند. بان گنگا در نزدیکی این قلعه به دو شاخه تقسیم می شود و هر شاخه به یک جانب قلعه می رود . این دو شاخه جزیره ای تشکیل دهند و پایین تر به هم می پیوندند.      هیرمند یا هلمند      هیرمند از همۀ رودهای خراسان بزرگتر است از کوه بابا در غرب کابل سرچشمه می گیرد . مسیر ان به سوی جنوب غرب در داخل منطقۀ هزاره و سپس به سوی جنوب است . بزرگواره هرات – قندهار را در گرشک قطع می کند. طول این مسیر دویست و شصت میل است تمام این مسیر به جز دو منزل از میان کوههای بسیار بلند و صعب العبور می گذرد. از اینجا تا دریاچۀ سیستان که هیرمند به آن میر زد صدمیل و مجموع طول مسیر سیصد و شصت میل است.      هیرمند  در فصل گرما که برفها آب می شوند بسیار گسترش می یابد.      مردم گرشک معمولا به صورت مسابقه از این سوی رود به ان سو تیر پرتاب می کنند یا سنگ می اندازند اما درموسم پُر آبی این کار عملی نیست . در موسم سرما  آب تا کمر –مانند رود کامه در اکورا می رسد در پایاب گرشک دو قایق موجود است اما در بیشتر مواقع سال می توان از رود گذشت در طول مسیر چند نهر نه آب می پیوندند. چهارده میل بالاتر از گرشک رودی به طول هشتاد میل که از جنوب منطقۀ هزاره و ناحیۀ سیاب بند می آید به ان می پیوندد . پنج کاس پایین تر از گرشک رود ارغنداب و بشخی از ترنک و پایین تر در کوه نشین ( یا خون نشین ) خاشرود نیز به آن می پیوندد.      رود ارغنداب    ارغنداب در شمال قندهار تقریبا به فاصله هشتاد میل از شمال شرق کوههای هزاره سر چشمه می گیرد از شمال و غرب شهر به فاصلۀ پنج کاس می گذرد  و پنج کاس پایین تر از گرشک از جانب چپ به هیرمند می پیوندد . طول مسیر ان تا اینجا صدو و پنجا میل است در فصل سرما ژرفای آن دو نیم یا سه پا و پهنایش پنجا گز است اما در موسم رما که برفها آب آب می شوند تا سه ماه نمی توان از آن گذشت؛ چون بسیار تند است و پهنای ان در این فصل بیش از صدو و پنجاه است.  خاشرود  خاشرود از ساغز واقع در حدود نود میلی جنوب شرق هرات سرچشمه می گیرد و پس از طی صدو پنجا یل در کوه نشین ( یا خون نشین ) از کرانۀ راست به هیرمند می پیوندد. از ارغنداب بزرگتر و از هیرمند کوچکتر است در موسم سرما آبش تا کمر می ردش ( سه پا) و پهنایش پنجا یا شصت گز است اما چون بفرها آب شوند نمی توان از آن گذشت و با شمکهای پر باد و کلکهای کوچکی که از چوب و نی می سازند می گذرند .پهنایش در فصل گرما صدو پنجا تا صدو هفتاد و پنج گز است و بسیار تُند است و راه قندهار- هرات را در دالارام قطع می کند.  ترنک ترنک رود کوچکی است . از مُقر سرچشمه می گیرد و پس از طی مسیر دویست میل به سوی غرب جنوب – غرب در نزدیکی دو آبه به ارغنداب می پیوندد. در فصل سرما آبش به دریاچۀ طولانی دوری که گمان دارند رودی است نزدیک ده غلامان می ریزد چون ترنک طغیان کند آّش به ارغنداب می رسد.در فصل سرما آب آن تا زانو و گاهی تا کمر می رسد.   فراه رود    فراه رود از همل این رودها به جُز هیرمند – بزرگتر است . ژرفایش در موسم سرما تا کمر و پهنایش پنجا تا شصت گز است. در موسم گرما با مشکهای پریاد و کلکهای چوبی و نی از آن می گذرند در این فصل بسیار تُند می شود از جنوب پرسی سرچشمه می گیرد و بالاتر از فراه و پایین تر از گورانی جزیه رود به ان می پیوند و پس ار طی مسیر دویست میلی در زاویۀ شمال غرب به درایچل سیستان می ریزد . شگفتا که آب همل این رودها به این دریاچه می ریزد و راه بیرون شدی برای آب از آن پیدا نیست و می گویند عریض ترین بخش دریاچه بیش از سی و پنج کاس پهنا ندارد.    رود هرات یا پُل مالان ( هریرود)         [هریرود] از نزدیکی اوبه در شرق هرات – در منطقۀ ایماق سرچشمه می گیردو پیش از رسیدن به هرات چند شاخه به ان می پیوندد. در موسم سرما رود کوچکی است ؛ ولی چون برفها آب شوند آب آن به قمدار معتنابهی افزایش می یابد . بخش بزرگی از آب آن به مصرف کشاورزی زمینهای اطراف می رسد دوسه نهر از ان به سوی شهر برده شده اند . سه کاس در جنوب شهر پلی بر روی این رود است که پل مالان خوانده می شود, راه مرو به مشهد از روی رودی می گذرد که ان رود از چپ به راست امتداد می یابد و تجن نام دارد راه هرات مشهد از جادل شمال تا کافر قلعه –[ اکنون اسلام قلعه ) در امتداد این رود واقع شده است که در آنجا به جانب شمال یا راست می رود و جز همین رود نتواند بود که راه مرو – مشهد از ان می گذرد.     من نقشۀ ارواسمیت را درست می دانم راه آقای فوستر را آقای رنل به اشتباه کشانیده است که [ رود, را در جنوب به دریاچۀ سیستان می پیوندد. ولی هریرود نیست , بلکه  رود کوچکی است که از کوههای سرچشمه می گیرد که جاده های شمال و جنوب به مشهد را از هم جدا می سازد. زیرا از گزارشهای متعدد معلوم می شود که هیچ رودی از فراه با قائق و تون یا از جلال آباد به نِه – به جز فراهرود- نمی رود. اگر هریرود دریاچۀ سیستان می رفت , این راهها بایست از آن می گذشتند.