نشستن یزید معویه به خلیفتی روز پنج شنبه لثمان لیان بقین من رجب سنة ستین

از کتاب: تاریخ سیستان
08 March 1485

و کنیت یزید ابوخالد بود و نقش خاتم او آمنت بالله مخلصا. چون خبر نشستن یزید

_____________________ 

۱. این داستان چنانکه در ححاشیه۱ همین صفحه گفته شد در کتاب الاغانی مشروع نوشته شده و در کتب دیگر هم مختصری از آن درج است و بالجمله با شرحی که در این کتاب نوشته آمده اختلافاتی دارد- ۱: این واقعه به اتفاق مورخین در بصره و به دست عبیدالله زیاد روی داده نه به دست عباد برادرش- ٢: دیگر سیکی بار کردن حجامان خوکان اهلی را در اخبار مذکور دیده نشد بلکه عبیدالله زیاد یزید بن مفرّغ را حبس کرد و وی را به حجامی واداشت و او با تیغ گردن بغضی از کسانی را که برای حجامت نزد او می بردند می برید و آنها را فرار می داد و باز مأمورین وی را به ضرب تازیانه به حجامی وامی داشتند و ابن مُفَرّغ این شعر را می خواند:

و ما کنت حجاماً و لیکن احلّنی         به منزلة الحجام نأیی عن الأهل 

(اغانی ج ۱٧ ص ۵٧)

و شاید ذکر حجامان مربوط به قصه فوق باشد- ٣: ابن مُفَرّغ را نبید شیرین و شبرم که گیاهی است سمی، در حبس خورانیدند و گربه ای با خوکی به وی بربستند و او را به این حال در کوچه و بازار می گردانیدند و او اسهال گرفته بود و کودکان شهر دنبال وی افتاده می گفتند: این چیست؟ (در بعضی نسخ: این شیست؟) و او می گفت: آبست و نبیذ است...الخ (اغانی ج ۱٧ ص ۵٧) و شاید کتاب سیستان بازکردن سیکی را به خوکان هم ازین اقتران خوک به یزید بن مفرّغ گرفته باشد-۴: شبست این شبست که کودکان به قول مؤلف تاریخ سیستان می گفته اند، به نظر طبیعی نمی آید و قول صاحب اغانی طبیعی تر است که می گفته اند: این چیست (شیست) و ظاهراً مؤلف ما (این شیست)) را این ((شبست)) خوانده-۵: اشعاری را که ابن مُفَرّغ به فارسی خوانده است، هم در اغانی آمده و هم جا حظ در کتاب (البیان و التبیین ج ۱ ص ۱۰٩) آورده و در هیچ یک ازین نسخ قسمت سوم را ندارد ((دنبهٔ فربی و پی است)) و در هر دو موضع چنین ضبط شده: 

آبست  و نبیذ  است         عصارات زبیب است 

سمیه رو سبیذ است  

ولی در اینجا نه تنها قسمت سوم را زیاد دارد بلکه قافیه ((روسبیذ)) هم تغییر یافته و ((روسبی)) و با ((دنبه فربه و پی)) قافیه شده است، و این قسمت اخیر (به علاوه اضافهٔ واو بر سه مصراع) برخلاف اختلافات اولیه قابل توجه و تأمل است-۶: عباد او را باز نگردانید. یزید بن معاویه در ضمن داستان دیگری که جایش اینجا نیست مأمورین ضمخام نام به سیستان فرستاد که بی اجازه واطلاع عباد وی را از زندان برآورده وآزاد سازد وابن مُفَرّغ پس ازآزادی این شعر را گفت:

عدس مالعبادٍ علیک امارة         امنت و هذا تحملین طلیق 



و بیعت اهل شام او را نزدیک حسین علی- رضوان الله علیه- بر سید مسلمِ عقیلِ بوطالب را فرستاد به کوفه تا او را بیعت کنند، پس اهل کوفه بر او غَدر کردند چنان که حال آن پوشیده نیست نزدیک خاص و عام، و مسلم را فرا دادند تا گردن بزدند، و یزید را آگاه کردند، و عمر سعد همانجا نگاه همی کرد. تا [یزید] عبیدالله بن زیاد را آنجا فرستاد، و مسلم آن شب برنشست، سه هزار سوار با او یک جا، زمانی بود، نگاه کرد،مقدار ده مرد با او مانده بود، بازگشت، خواست که بگریزد هیچ کسی ندید، تشنه بود از زنی آب خواست و به سرای او اندر شد، زن، عبیدالله بن زیاد را آگاه کرد، شُرطی را بفرستاد تا او را بیاورند و بفرمود تا بر بام قصر بردند، گردن او بزدند و سر و بدن او به میدان انداختند، و هانی بن عُروَة الوداعی(۱) را و زبیر بن اروح التمیمی(٢) را نیز گردن بزد، و هر سه سر نزدیک یزید فرستاد. چون خبر مسلم سوی حسین بن علی برسید برخاست(٣) و راه کوفه برگرفت، عبیدالله(۴) بن زیاد چون خبر او بشنید، عمر سعد را پذیره(۵) با سپاه باز فرستاد به کربلا، هر دو را(۶) فراهم رسید(٧) حرب کردند و راه آب بر حسین بگرفتند تا تشنگی او را غمی کرد، پس او را آنجا تشنه بکشتند، روز عاشورا چهارشنبه بود سنهٔ احدی و ستین، و از اهل بیت رسول- صلی الله علیه- که با حسین آنجا کشته شدند جعفر بن علی بن ابی طالب، و عباس بن علی بن ابی طالب، و محمد بن علی(٨) الاصغر، و علی بن الحسین بن علی، و عبدالله بن الحسین(٩) بن علی، و القاسم بن الحسن بن علی، و عون بن عبدالله بن جعفر بن ابی طالب، و محمد بن عبدالله بن جعفر بن ابی طالب، و عبیدالله بن مسلم بن عقیل بن ابی طالب، و بیش ازین از خوردان(۱۰) و بزرگان، که به نام ایشان قصه دراز شود، اما معروفان این بودند؛ و شمر بن ذی الجوشن- لعنه الله- سر حسین بن علی(رض) بیرون کرد، و عبیدالله(۱۱) بن زیاد، آن سر وی با زنان و کودکان خُرد، اسیر کرد، و به شام فرستاد بر اشتران، سرهاشان برهنه و هر جایگاه که فرود آمدندی آن سر وی از صندوق بیرون کردندی و بر سر نیزه کردی و نگاه بانان بر آن کردندی تا به گاه رفتن، تا برسیدند به منزلی که آنجا یکی راهب بود از آن ترسایان، ایشان آن سر بر آن رسم 

_____________________

۱. کامل: المرادی.           ٢. کامل: ندارد و در تواریخ معتبر نیست.             ٣. در اصل ((برخواست)).                      ۴. اصل: عبدالله.             ۵. در اصل ((بدیره)).             ۶. کذا ظاهراً ((هر دو یکرآه فراهم رسیدند)).                   ٧. رجوع شود به پاورقی قبلی.                                    ٨. کذا و ظ: محمد بن علی و علی بن الحسین الاصغر ؟                                 ٩ ظ: الحسن.               ۱۰. کذا.                              ۱۱. اصل: عبدالله.  





که همی داشتند بر آن سر نیزه کردند، چون شب اندر آمد آن راهب صومعه اندر به عبادت ایستاده بود نوری دید که از زمین بر آسمان همی برشد چنان که هیچ ظلمت نماند الا از آسمان تا زمین نوری ساطع بود، از بام آواز داد که: شما کیستید؟ گفتند: ما اهل شام، گفت: این سر کیست؟ گفتند: سر حسین علی، گفت: بد گروهی اید که اگر از عیسی(ع) فرزند ماندهٔ(۱) ما او را بر دیدگان جای کنیم، پس گفت یا قوم من ده هزار دینار میراثی حلال دارم اگر این سر فرا من دهید تا بامداد، من آن زر شما را بدهم حلال. گفتند: بیار، زر بیاورد، و بساختند و قسمت کردند و سر او(٢) فرا او دادند پاکیزه بشست و گلاب و مشک و کافور بسرشت و به منفذهاء(٣) آن اندر کرد و ببوسید آن را و به کنار اندر نهاد و همی گریست تا بامداد که صبح بدمید گفت: با(۴) سر بزرگوار، مرا پادشاهی بر نفس خویش است اشهدان لااله الا الله و ان جدّک محمد صلی الله علیه رسول الله و اسلام آورد و مولای حسین- رضوان الله علیه- شد و آن سر بدیشان باز داد، و ایشان اندر صندوق کردند و برفتند، چون به نزدیک دمشق رسیدند به زر نگاه کردند که از آن راهب بستده بودند همه سفال گشته بود و به جای مهر بر آن پدید(۵) گشته بر یکروی وَلاَ تَحسِبَنً الله غافِلاً عَمّا یَعمَلُ الظَالِمُونَ و بر دیگر روی پدید گشته به قدرت تعالی و سَیَعلَم اَلذینَ ظَلَمُوا اَیَّ مُنقَلَبٍ یَنقَلِبُونَ. آن همه زرها فراهم کردند و به جوی آب اندر انداختند، بسیار کس از ایشان بگریست و توبت کرد و هم بر آن(۶) به کوه و دشت شد،و بسیار بودند که اصرار آوردند و آن زنان اسیر و کودکان سر برهنه بر اشتر به دمشق اندر بردند و آن سر اندر پیش او نهادند اندر طشتی، و قضیبی برآن لب و دندان وی همی زد، و این خبر به کتاب خلفا به تمامی گفته آید(٧) و معروفست. پس چون این خبر به سیستان آمد مردمان سیستان گفتند: نه نیکو طریقتی برگرفت یزید که با فرزندان رسول- علیه السلم- چنین کرد، پاره ای شورش اندر گرفتند، عبّاد، سیستان هم به مردمان سیستان سپرد، بیست بار هزار هزار درم اندر بیت المال جمع شده بود ازغنایم کابل و دیگر مال ها برگرفت و به بصره باز شد، عبید[الله] بن زیاد برادر خویش را یزید بن 

___________________

۱. کذا((ماندهٔ)) یعنی مانده بودی و نظیر این ماضی شرطی در ادبیات ایران قدیم بسیار است لیکن رسم است که در فعل جزائی آن نیز یائی نظیر یای شرطی جملهٔ نخستین آورند و به جای ((جای کنیم)) جای کنیمی گویند- و در اینجا این مراعات نشده است.                                             ٢. کذا...و ظاهراً ((او)) زاید باشد.                                                     ٣. اصل: بمنفدها.               ۴. ظ: یا.                      ۵. اصل: بدیر ولی در سطر بعد بدید است.                                        ۶. ظ: بران حال- بران نوبه؟                                   ٧. ظ: اند.





زیاد را و دیگر برادر بوعبیدهٔ زیاد را به سیستان فرستاد اندر اول سنهٔ اثنی و ستین.