بقیَّت سال اربع و عشرین و اربعمائه

از کتاب: تاریخ بیهقی ، فصل مجلد هشتم

تاریخ این سال پیش ازین برانده بودم درمجلَّدِ هفتم تا آنجا که امیرشهید مسعود رضی الله عنه عبدالجبَّار پسرِ خواجه احمدِ عبدالصَّمد را به رسالتِ گرگان فرستاد با خادم و مهد تا ودیعتِ باکالیجار را از آن پرده به پردهٔ این پادشاه آرد. و آن روز من نبشتم این قِصَّه و داستان را کارها نو گشت درین حضرت بزرگوار چنین که براندم،و از آن فراغت افتاد، اینک به قرارِ تاریخ بازرفتم.  

و نامه ها پیوسته گشت از ری که ((طاهرِ دبیر کدخدایِ ری و آن نواحی به لهو و نشاط و آدابِ آن مشغول می باشد؛و بدانجای(۱) تَهتُّک است که یک روز وقتِ گل طاهر گل افشانی کرد که هیچ مَلِک برآن گونه نکند، چنان که میان برگِ گل دینار و درم بود که برانداختند، و تاش و همهٔ مقدَّمان(٢) نزدیکِ وی بودند، و همگان را دندان مزد داد. چون بازگشتند مستان وی با غلامان و خصگانِ خویش خلعِ عِذار کرد و تا بدان جایگاه سُخف(٣) رفت که فرمود تا مِشرَبه های(۴) زرین و سیمین آوردند و آن را در علاقهٔ ابریشمین کشیدند و برمیان بست چون کمری و تاجی از مورد بافته و با(۵) گل سوری(۶) بیاراسته بر سر نهاد و پای کوفت و ندیمان و غلامانش پای کوفتند با گرزنها بر سر. و پس دیگر روز این حدیث فاش شد و همه مردم شهرغریب و شهری ازین گفتند. و اگر این اخبار به مخالفان رسد که کدخدایِ اعمال و اموال و تدبیر برین جمله است و سپاه سالار تاش نیز و دیگران در لهو وطرب بدو اقتدا می کنند چه حشمت مانَد؟ و جز درد و شغل دل نیفزاید. و ناچارِ آنها بایست کرد این بی تیماری، که زیان داشتی پوشانیدن. رایِ عالی برتر در آنچه فرماید.))

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- و بدانجای تهتک است که، یعنی تهتک تا بدانجا و بدان درجه است که الخ. در A : و بدانجای تنک است.

٢- مقدمان، BN: آن قدما.

٣- سخت، کذا در B ، بقیه: سخت. (سخف به ضم اوّل و سکون دوم به معنی سبکی و حماقت و خلی است).

۴- مشربه ، M: متریها.                                        ۵- و با گل، در غیر F بی واو. 

۶- سوری، کذا در A. بقیه: منشور (در A هم منشور بوده و به حک سوری کرده اند).




امیر سخت تنگدل شد و درحال چیزی نگفت،دیگر روز چون باربگسست وزیر را بازگرفت و استادم بونصر را وگفت که نامه هایی که مُهرکرده بودند بیارید(۱)بیاوردند، وبا این دو تن خالی(٢) کردند وحالها بازگفتند.امیر گفت من طاهر را شناخته بودم در رعونت و نابکاری، و مُحال(٣) بودی وی را آنجا فرستاد.خواجه گفت هنوز چیزی نشده است،نامه ها باید نبشت به انکارِ وی و ملامت تا نیز چنین نکند و سوگند دهند تا یک سال شراب نخورد. امیر گفت این خود باشد و بونصر نبیسد(۴)، اما تدبیر کدخدای دیگر باید ساخت. کدام کس را فرستیم؟ گفتند اگر رایِ عالی بیند به یک خطا کز وی رفت تبدیلی نباشد. امیر گفت شما حالِ آن دیار ندانید ومن بدانسته ام.قومی اند که خراسانیان رادوست ندارند؛آنجا حشمتی باید هرچه تمامتر با(۵) آن کار پیش رود و اگر به خلافِ این باشد زبون گیرند و آن(۶) همه قواعد زیروزبر شود. گفتند خداوند بندگان درگاه را شناسد، آنجا مردی باید محتشم؛ و بوالقاسمِ کثیر از هرات بیامده است و نام دارد، و بوسهلِ حمدوی نیز مردی شهم و کافی است،و بوسهلِ زوزنی هم محنتی دراز کشید و بندهٔ خداوند است و هم(٧) نامی دارد. و عبدوس نیز نام و جاه یافت، این اند محتشم ترِ بندگانِ خداوند که بنده(٨) نام بُرد، اکنون خداوند می نگرد، برآن کس که رای(٩) و دل قرار گیرد می فرماید. امیر گفت هنوز بوالقاسمِ کثیر از عهدهٔ شغل بیرون نیامده است، حسابِ او پیش باید گرفت و برگزارد(۱۰)، که احمدِ حسن نرسید(۱۱)، و چون حسابِ وی فصل شود آنچه رای واجب کند در بابِ وی فرموده آید. و بوسهلِ زوزنی هیچ شغل را اندک و بسیار نشاید مگر تضریب و فساد و زیر و زبریِ(۱٢) کارها(۱٣) را؛ آن خیانتها که وی کرد دربابِ خوارزمشاه و بابهایِ دیگر بسنده نیست؟ وعبدوس پیشِ ما به کار است بوسهلِ حمدوی شاید این کار را که هم شهم است وهم کافی و کاردان و شغلهایِ بزرگ کرده است. خواجه گفت خداوند نیکو اندیشیده است و جز وی نشاید. امیر خادمی را که پرده نگاه می داشت آواز داد وفرمود که بوسهلِ حمدوی را بخوان.برحکمِ فرمان بخواندند و بیامد و پیش رفت و بنشست. امیر گفت ((ما تو را آزموده ایم درهمه کارها و شهم وکافی و معتمد یافته، شغلِ ری وآن نواحی مهم ترِ شغلهاست و از طاهر آن می نیاید.)) و حالِ وی بگفت و آنگاه بازنمود که ((اختیارِ ما بر تو می افتد، بازگرد و کار بساز تا 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- بیارید، در A نیست.                                           ٢- خالی کردند، M: خالی کرد.

٣- محال بودی، یعنی غلط بود.                                   ۴- نبیسد، اکثر نسخه ها: نویسد. و بعضی: نه بیند، نبند. 

۵- با آن کار، B: بآن کار. شاید: تا آن کار.                     ۶- و آن همه، در غیرB  بی واو.

٧- و هم نامی، K: و نیم نانی. 

٨- بنده، در صورتی که در ابتدای ابن سخن کلمهٔ "گفتند" داشت یعنی صبغه جمع، و اینجا گوینده مفرد است. فتأمل. قاعدةً درین محادثه ها وزیر است که سخن می گوید.

٩- رای و دل، BF: رای عالی و دل.                             ۱۰- برگزارد، M: برگذارد. 

۱۱- نرسید، F : نه بپرسید. BN: نه پرسید. شاید: بنرسید.     ۱٢- زیر و زبری، K: زیر و زبر کردن.

۱٣- کارها را، M: کارها.


بروی که آنچه باید فرمود تا بفرماییم.)) بوسهل زمین بوسه داد و گفت اختیارِ بنده آن بود که بر درگاهِ عالی خدمتی(۱)می کند،اما بندگان را اختیار نرسد،فرمان خداوند را باشد؛اگر رایِ خداوند بیند تا بنده با خواجه وبونصر بنشیند وآنچه داند درین باب بگوید ومواضعه نبیسد(٢) و آنچه در خواستنی است در خواهد، که چنان که بنده شنود آن شغل خَلَق گونه شده است، تا بر قاعدهٔ درست رود. امیر گفت (صواب جنین باشد.)) هر سه تن خالی بنشستند و همچنان کردند و سخت دیر سخن رفت و آنچه گفتنی و نهادنی بود بنهادند و بگفتند و بپراگندند. 

وبوسهلِ حمدوی مواضعه نبشت در هربابی با شرایط تمام چنان که او دانستی نبشت،که مرد سخت کافی و دریافته بود، و بونصرِ مشکان عرضه کرد. امیر به خطِ خویش جواب نبشت، یکی آنکه تا بوسهل را اندر آن جمالی برزگ باشد و دیگر که(٣) در آن با دیدار و بصارت تمام بود و همه نکت نبشتی(۴)؛ و آن را توقیع کرد و نزدِ(۵) وی بردند با چهل و اند پاره نامهٔ توقیعی که من نبشتم که بوالفضلم آن همه و نسختِ آن استادم کرد. امیر فرمود وی را خلعتی راست کردند چنان که وزیران را کنند که اندر آن خلعت کمر و مهد بود و ده غلام ترکِ سوار و صدهزار درم و صد پاره جامه، و مخاطَبهٔ وی ((الشَّیخ العمید)) فرمود.

و خواجهٔ بزرگ احمدِ عبدالصَّمد را آزار آمد ازین مخاطبه و مرا که بوالفضلم بخواند و عتاب کرد با استادم و نومیدی نمود و پیغامِ دراز داد. و بیامدم و بگزاردم. و بونصر مردی محتشم بود و حدود را نگاه داشتی و با مردم بر سبیلِ تواضع نمودن و خدمت کردن سخت نیکو رفتی، پس گفت که ((مکاشَفت در چنین ابواب احمقان کنند، که اگر سلطان رکابداری را برکشد و وزارت دهد حشمت و جانبِ فرمانِ عالیِ سلطان نگاه باید داشت نه از آن کس که ایستانیده باشد او را،اگر خامل ذکر باشد و اگر نباشد.)) و با آنکه چنین حدود نگاه داشتی لجوجی بود ازاندازه گذشته که البته رضا ندادی که وهنی به جایِ وی ودیوانِ وی بازگشتی، مرا گفت ((خواجهٔ بزرگ رابگوی که من خداوند خواجهٔ بزرگ راسخت دیر است تا شناخته ام و دانسته که صدری شهم و فاضل و دبیر و با کمالِ خرد است، و اگر بدین صفت نبودی آن درجهٔ بزرگ نیافتی که از چندان مردان(۶) فحول که نام نبشته بودند و او داند که همه برزگانند و به جاه و خدمت سلاطین تقدیم(٧) داشتند اختیار امیر بر وی افتاد.و رسومِ خدمتِ پادشاهان   

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- خدمتی می کند، فعل التزامی به صورت اخباری. از لحاظ دستور قابل توجه است.

٢- نبیسد، BA: بنویسد. K: نبشته. 

٣- که در آن دیدار و بصارت، تصحیح قیاسی است.A : که در او پایداری و بصارت. B: که دراز و پایدار و بصارت. بقیه: که دراز و با دیدار و بصارت. (منظور نویسنده امیر است که در این باب صاحب نظر و بصیر بود و هرچه می نوشت همه نکت و جان کلام بود).

۴- نبشتی،A: نبشت. B: نوشت.                              ۵- نزد وی، یعنی نزد بوسهل حمدوی.

۶- مردان فحول، ت ق به جای: مرد فحول.                 ٧- تقدیم، شاید: تقدَّم. 


باشد(۱) که بر رأی وی پوشیده مانده است، که به خدمتِ پادشاه مشغول نبوده است و عادت و اخلاقِ ایشان پیشِ چشم نمی دارد و سر وکار نبوده است او را با ایشان بلکه با اتباعِ ایشان بوده است.و نگویی که درکتب می بخوانده است، درچنین ابواب حالِ کتب دیگر است و حالِ مشاهدت(٢) دیگر. و این سلطانِ ما امروز نادرهٔ روزگار است خاصّه در نبشتن و نامه فرمودن و مخاطبه نهادن.ومخاطبهٔ این بوسهل به لفظ عالیِ خویش گفته است که عمید باید نبشت که ما از آل بویه بیشیم و چاکرِ ما از صاحبِ عبَّاد بیش است. و خواجهٔ بزرگ داند  که خداوند(٣)درین گفتار برحقّ است.ولکن اگر انصاف خواهد داد بوسهلِ حمدوی به جوانی روز ازپادشاهی چون محمود ساختِ زریافته است وصاحب دیوانِ حضرتِ غزنین و اطرافِ مملکت وهندوستان که به غزنین نزدیک است بوده ومدَّتی دراز شاگردیِ وزیری چون احمدِ حسن کرده و به روزگارِ امیرمحمد که قدم بر تخت بگذاشت وزارت یافته و خلعتِ وزارت پوشیده و خوارزمشاه آلتونتاش بدو نامه نبشته و خواجه داند که از خویشتن چون نبشته باشد و من برآن واقف نیستم. پس انصاف باید داد اگر من که صاحب دیوانِ رسالتم و مخاطبات به استصوابِ من می رود او را این نبشتمی کس بر من عیب نکردی، که به استحقاق نبشته بودمی،پس چون خداوند پادشاه فرموده است وبا من درین عتاب رود انصاف نباشد.و خواجه هنوز درین کارها نواست مگر روزگار برآید مرا نیکوتر بشناسد.و هرچند چنین است فرمانِ خواجهٔ بزرگ را درین باب به هیچ حال سبک ندارم واگر درین باب رقعتی نویسد به مجلسِ عالی رسانم و اگر پیغامی دهد نیز من(۴) بگویم.)) من این پیغام نزدیکِ خواجه احمد بردم. زمانی اندیشید پس گفت ((حقٌ به دستِ خواجه بونصر است درین باب. روا نیست به مجلسِ عالی این حال بازنمودن که(۵) مُحال است. و نیز باید که این حدیث به بوسهل نرسد که از من نیازارد. و چشم دارم از خواجه بونصر که چنین نصیحتها از من باز نگیرد که هرچه گوید مقبول القول و موجب الشُّکر باشد.)) و من(۶) بازگشتم و آن فصول با استادم بگفتم و سخت خوش شد. و دیگر روز به مشافهه درین معنی سخن گفتند و این حدیث فرابُرید 

روز سه شنبه شش روز ازجمادی الاخری گذشته(٧)پس ازبار بوسهلِ حمدوی خلعت بپوشید و پیش آمد و زمین بوسه داد و عقدی گوهر پیش امیر نهاد و بنشاندندش. امیر گفت ((مبارک باد))وانگشتری یی نام سلطان بر وی(٨) نبشته(٩)به بوسهل داد وگفت این انگشتریِ مملکتِ عراق است وبه دستِ تو دادیم و خلیفتِ مایی درآن دیار وپس از فرمانهایِ ما بر مثالِ 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- باشد که، یعنی ممکن است که.                            ٢- مشاهدت دیگر، NM: مشاهدت دیگرست.

٣- خداوند، یعنی امیر.                                         ۴- من بگویم، A: بگویم.

۵- که محال است، یعنی غلط است.                          ۶- و من، یعنی بوالفضل. 

٧- گذشته، در غیرBA  نیست.                               ٨- بر وی، و نه:  بر آن. 

٩- نبشته، F: نبشته بود.



تو کار باید کرد لشکری و رعیَّت را در آنچه به مصالحِ مملکت پیوندد. آن کارها را به دلِ قوی پیش باید برد. بوسهل گفت فرمان بردار است بنده و جهد کند و از ایزد عزَّ ذکره توفیق خواهد تا حقِ این اعتماد را گزارده سود. و زمین بوسه داد و بازگشت سویِ خانه، و همه بزرگان نزدیک وی رفتند و سخت نیکو حق گزاردند.

دیگر روز امیر رضی الله عنه بار داد و پس از بار خالی کرد با وزیر و بوسهل حمدوی و بونصر مشکان؛امیر بوسهل را گفت دوش درحدیثِ ری وجبال عراق اندیشه کردیم، صواب چنان نمود ما را که فرزند سعید(۱)را با تو بفرستیم ساخته با تجمُّلی به سزا تا وی نشانه بود و تو به کدخدایی قیام کنی چنان که حلّ وعقد وخفض و رفع و امر ونهی به تو باشد و فرزند گوش به اشارتِ تو دارد و حشمتی بزرگ باشد. بوسهل گفت رأی عالی برترِ رأیهاست و خداوند را احوالی(٢) که آنجاست مقرَّرتر است و فرمان خداوند راست. اگر دستوری باشد بنده به مقدارِ دانشِ خویش و آنچه دیدار افتاده است وی(٣) را و داند بازگوید و پس از آن به فرمانِ عالی کار می کند. امیر گفت به شرح باز باید نمود که مناصَحتِ تو مقرَّر است. گفت زندگانیِ خداوند دارآباد، حالِ ری وجبال امروز برخلافِ آن است که خداوند بگذاشته بود، و آنجا فترتها افتاده است؛وبدین قوم که آنجا رفتند بس قوَّتی ظاهر نگشت چنان که مقرَّر است، که اگر گشته بودی بنده را به تازگی فرستاده نیامدی و ری و جبال دیارِ(۴) مخالفان است و خراسانیان را مردم آن دیار دوست ندارند،و خزائنِ آلِ سامان همه درسرِ ری شد تا آنگاه که بوالحسنِ سیمجور با ایشان صلحی نهاد میانِ خداوندانِ خویش و آلِ بویه و مدَّتی مخالفت برخاست و شمشیرها در نیام شد.و پسرِ کاکو که امروز ولایتِ سپاهان و همدان و بعضی از جبال وی دارد مخالفی داهی است و گریز، هم مال دارد و هم لشکر و هم زرق و حیلت و مکر، تا دندانی بدو نموده نیاید چنان که سزایِ خویش بیند و بر نعمتِ ولایت نماند و یا(۵) سر بر خطّ آرد و پسر را به درگاهِ عالی فرستد و بنده و طاعت دار(۶) باشد و مالِ قوی که با وی نهاده آید سال به سال می دهد و اصحابِ اطراف بدو نگرند و دم درکشند، جز چنین هرگز کارِ ری و جبال نظام نگیرد. و طاهر و تاش و آن قوم که آنجا اند به شراب و نشاط مشغولند و غافل نشسته، کار چون پیش رود؟ و من بنده که به ری رسیدم آنجا یک ماه بباشم و قصدِ سپاهان و پسرِ کاکو کنم و تا از شغلِ وی فارغ دل نگردم دل به ری ننهم. و اگر خداوندزاده با من باشد به هیچ حال روا ندارم که وی را به ری مانم که بر رازیان اعتماد نتوانم کرد و ناچار وی را با خویشتن برم و چشم از وی بر نتوانم داشت. و چون روی  

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- سعید را، MA: امیر سعید را.                                   ٢- احوالی، کذا در A . بقیه: احوال.

٣- وی را، یعنی بنده را که بوسهل است.                      

۴- دیار مخالفان است، A: مردمش مخالفانند. نسخهٔ دیگر:  پر از مخالفان است.

۵- و یا سر،F :یا سر. N: و سر.                                   ۶- طاعت دار، N: به طاعت دار.



به خصمی(۱) نهادم ندانم که صلح باشد یا جنگ، اگر صلح باشد خود نیک و اگر جنگ باشد چون من بنده بسیار بندگان درخدمت و رضایِ خداوند روان شوند در(٢)طاعت خویش باشد، ندانم تا حالِ خداوندزاده چون شود، و از آن مسافتِ دور تا نشابور رسد صد هزار(٣) دشمن پیش است. اگر خداوند بیند نامِ ولایتِ ری و عراق بر وی نهاده شود و بنده به خلیفتیِ وی برود و به نامِ وی خطبه کند و یک ماهی به ری بباشد تا عُمَّال بر کار شوند و کارِ تاش و لشکری که آنجاست بسازد و همچنین کارِ لشکری که از درگاه با بنده نامزد شود وساخته قصد پسرِ کاکو کنیم وکارِ او را به صلح یا به جنگ بر قاعدهٔ(۴) راست بداریم و فارغ دل سویِ ری بازگردیم و خداوند را آگاه کنیم آنگاه خداوندزاده بر قاعدهٔ درست حرکت کند و به ری آید و مشغولیِ دل نمانده باشد. بنده را آنچه فراز آمد بازنمود، رایِ عالی برتر است. 

امیر خواجهٔ بزرگ و بونصر را گفت شما چه گویید؟ احمد گفت رأی سخت درست است و خود جز این نشاید، واجب است امضا کردن. بونصر گفت هرچند این نه پیشهٔ(۵) من است من باری ازین سخن بویِ فتحِ سپاهان یافتم. امیر بخندید وگفت رایِ من همچنین بود که بوسهل گفت و صواب جز این نیست.و آنجا لشکری قوی است، و زیادت چند باید؟ و عُمَّال را اختیار باید کرد ازین قوم که به درگاهند. بوسهل گفت هرچند آنجا لشکری بسیار است بنده باید که ازینجا ساخته رود با لشکری دیگر [تا(۶)] هم جانبِ بنده را حشمتی افتد در دلِ موافق و مخالف و هم پسرِ کاکو و دیگران بدانند که از جانبِ خراسان لشکری(٧) دُمادُم است و حشمتی تمام افتد. امیر گفت نیک آمد، تو اعیان و مقدَّمانِ لشکر را شناسی، نسختی کن و درخواه تا نامزد کنیم. بوسهل دوات و کاغذ خواست،از دیوانِ رسالت بیاوردند، بوسهل نبشتن گرفت؛ پسرِ ارسلانِ جاذب را بخواست و گفت هم نام دارد و هم مردم(٨) و هم به تنِ خویش مرد است. اجابت یافت. و دو سرهنگِ سرایی محتشم نیز بخواست با دویست غلامِ سرایی گردن کشِ مبارزترِ(٩) به ریش نزدیک. اجابت یافت. گفت زندگانیِ خداوند دارآباد، پنج پیل نرِ خیاره و پنج مادهٔ دیوارافگنِ دروازه شکن بباید. باشد که به کار آید شهری را که حصار گیرند. اجابت یافت. و از عُمَّال 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- به خصمی نهادم ندانم،N : به خصمانها ندانم. شاید: به خصمان نهادم ندانم. 

٢- در طاعت خویش باشد، N: در طاعت خویش باشند. MA: در طاعت خویش. عبارت "در خدمت...خویش باشد" به نظر من پیچیده می آید و احتمال افتادگی و تحریف می دهم. گویا مقصود این است که اگر من در جنگ کشته شدم اهمیتی ندارد چون در راه طاعت و بندگی است اما حال خداوندزاده مایهٔ نگرانی است(؟).

٣- صدهزار دشمن پیش است. کذا در B.درA : صد هزار دشمن بیش است.بقیه: صد سو دشمن پیش (بعضی: بیش) است.

۴- قاعدهٔ، و مورد بعد در هر دو می توان قاعده یی خواند.

۵- نه پیشهٔ، ت ق به جای:  نه نبشتهٔ.

۶- تا هم،و"تا" در هیچ یک از نسخه ها نیست جز درF  ولی نه به جای خود: هم جانب بنده را نا حشمتی الخ.

٧- لشکری، شاید: لشکر.                                     ٨- مردم، A+: و هم مال.

٩- مبارزتر، DBC: مبارزان.

بوالحسنِ سیَّاری و بوسعدِ غسَّان و عبدالرزاقِ مستوفی را درخواست.اجابت یافت. امیر گفت وزیر را: ((به دیوان رو و شغلِ لشکر و عمَّال همه راست کن تا ما بفرماییم کارِ غلامان و پیلان راست کردن چنان که غرهٔ رجب را سویِ ری رود، که ما به همه حالها سوم یا چهارم رجب بر جانبِ هرات حرکت خواهیم کرد، تا دل از جانبِ ری و عراق فارغ کرده باشیم.)) بازگشتند از پیشِ امیر، و وزیر آن روز تا نمازِ شام به دیوان بماند تا این مقدَّمان را بخواندند و بیستگانی بدادند وگفت ساخته باشید که با بوسهل سویِ ری بروید.ایشان بازگشتند و کارها ساختن گرفتند.و امیر مهترِ سرای و دبیرِ غلامان را بخواند و دویست غلام بیشتر خط آورده همه خیاره و مبارز و اهل سلاح بگزید و نام نبشتند و پیش آوردند با دو سرهنگِ گردن کش وهمگان را آزاد کرد وصلت وبیستگانی بدادند واسبانِ نیک دادندشان و سرهنگان را خلعت و علامت دادند و فرمودند تا نزدیکِ بوسهل رفتند.و پیلان نیز بگزیدند و نزدیک وی بردند. و بوسهل بگرم(۱) ساختن گرفت و تجمُّل و آلت بسیار فراز می آورد و کار می ساخت، و غلامی بیست داشت و پنجاه و شصت دیگر خرید، تا با رَی برفت. 

و عبدالجبَّار پسرِ خواجهٔ بزرگ در رسید با ودیعت و مالِ ضمان و همه مرادها حاصل کرده و مواضعتی درست با باکالیجار بنهاده، و نزدیکِ امیر به موقعی سخت تمام افتاد. و فرمود تا رسولانِ گرگان را به روز درآوردند بخوبی و پس مهدها که راست کرده بودند با زنانِ محتشمانِ نشابور از آنِ رئیس و قضاة و فقها و اکابر و عمَّال [به شب(٢)] پیشِ مهد دختر باکالیجار بردند- و بر نیم فرسنگ ازشهر بود-و خَدَم و قومِ گرگانیان را به عزیزیها در شهر درآوردند. و سرای و کوشکهایِ حسنکی چون(٣) درجات فردوس الاعلی بیاراسته بودند به فرمانِ امیر،مهد را آنجا فرود آوردند با بسیار زنان چون دایگان و دادکان(۴) و خدمتکاران، و زنان(۵) خادمان و کنیزکان، و زنانِ(۶) محتشمانِ(٧) نشابور بازگشتند. و آن شب(٨) نشابور چون روز شده بود از شمعها و مشعلها. و خادمانِ حرمِ سلطانی به درِ حرم بنشستند و نوبتیِ بسیار از پیادگان به درگاهِ سرای نامزد شدند و حاجبی با بسیار مردم. و چندان چیز ساخته بودند به فرمانِ عالی که اندازه نبود، و فرود(٩) فرستادند. و نیم شب همهٔ قوم سرایِ حرمِ سلطانی از شادیاخ آنجا آمدند.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- بگرم، DA: گرم.                                         ٢- به شب، افزایش از مقارنه با "به روز " که در سطر پیش بود.

٣- چون درجات فردوسی الاعلی،A : چون درجات الفردوسی الاعلی. K: چون فردوس برین. باقی نسخه ها: بیر درک الفردوس الاعلی. 

۴- دادگاه، B: ددگان. هر دو واژه بر برهان قاطع آمده است، به معنی "کنیزک عموماً و پیر کنیزکی. که از طفلی خدمت کسی کرده باشد خصوصا".

۵- زنان خادمان، در A: زنان و خادمان.                 ۶- و زنان محتشمان، در غیر M فقط: و محتشمان. 

٧- محتشمان نشابور،M : محتشمان به نشابور.          ٨- شب نشابور، M: شب به نشابور. 

٩- فرود فرستادند، یعنی باندرون فرستادند.


و دیگر روز امیر فرمود تا بسیار زر و جواهر و طرایف(۱) آنجا بردند و تکلُّفی سخت عظیم ساختند اندر میهمانها. و زنانِ محتشمانِ نشابور را به جمله آنجا بردند، و نثار ها بکردند و نان بخوردند  و بازگشتند، و ودیعت را که ساکن(٢) مهد بود کس ندید. و نمازِ خفتن امیر از شادیاخ برنشست و با بسیار مردم از حاشیت و غلامی سیصد خاصه همه سوار و غلامی سیصد پیاده در پیش و پنج صاحب سرایی، و بدین کوشک حسنکی آمد و فرودِ سرای حرم رفت با خادمی ده از خواص که روا بودی که حرمت را دیدندی، و این خدم و غلامان به وثاقها که گردِ درگاه بود فرود آمدند که وزیر حسنک آن همه بساخته بود از جهتِ پانصد و ششصد غلامِ خویش را، و افتابِ دیدار سلطان برماه افتاد و گرگانیان را از روشنایی آن آفتاب فخر و شرف افزود و آن کار پیش رفت به خوبی چنان که ایزد عزَّ ذکره تقدیر کرده بود. و بیرونیان را با چنین حدیث شغلی نباشد نه در آن روزگار و نه امروز، و مرا هم نرسد که قلمِ من ادا کند از خاطرِ من. و دیگر روز امیر هم در آن خلوت و نَشاط بود و روزِ سوم وقتِ شبگیر به شادیاخ رفت. و چون روشن شد و بار داد اولیا و حشم به خدمت آمدند و خواجه بوسهلِ حمدوی و قومی(٣) که با وی نامزد بودند جامهٔ راه پوشیده پیش آمدند و خدمتِ وداع کردند، امیر ایشان را نیکویی گفت و تازه(۴) بنواخت. و سوی ری برفتند پس از نماز روزِ آدینه غرهٔ رجبِ این سال اربع و عشرین و اربعمائه.

و کارها رفت سخت بسیار درین مدَّت که این مهترِ بزرگ به ری بود بر دستِ وی از هر اونی پسندیده و ناپسندیده، آنچه مثالِ وی نگاه داشتند و آنچه بر طریق استبداد رفتند، تا آنگاه که به نشابور باز آمدند نزدیکِ این پادشاه که پس از آن حادثهٔ دندانقان اتَّفاق افتاد. و یاد کنم جداگانه درین تصنیف این حالها بابی(۵) به حکمِ آنکه از ما دور بودند و بر جایی نا نزدیکِ(۶) رفته چنان که از آن باب آن حالها مقرَّر گردد چنان که بابِ خوارزم خواهد بود. و ازین دو باب نخست باب خوارزم پیش گیرم و برانم که هرون پسرِ خوارزمشاه آلتونتاش عصیانِ خویش آشکارا کرد و عبدالجبَّار پسرِ خواجهٔ بزرگ احمد عبدالصَّمد متواری شد، که درین دو باب غرائب و نوادر بسیار است.اکنون تاریخ که در(٧)آن بودم برسیاقتِ خویش برانم(٨) و آنچه شرط است به جای آرم: 

و روز دومِ رجب رسولان و خدمِ باکالیجار را که ازگرگان آمده بودند خلعتی فراخور بدادند؛ و خلعتی سخت فاخر چنان که ولات را دهند به نامِ باکالیجار بدیشان(٩) سپردند، و دیگر روز الاحد الثَّالث من رجب سویِ گرگان برفتند. و با دخترِ باکالیجار چندان چیز آورد   

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- طرایف، M: ظرف.                                               ٢- ساکن مهد، MA: ساکن تخت. 

٣- قومی، NF: قوم.                                                   ۴- تازه، یعنی مجدداً و از نو.

۵- بابی، در غیر A نیست.                                           ۶- نا نزدیک، در غیر A : نزدیک.

٧- در آن بودم،M : در این بودم. بقیه: دران بودیم.                ٨- برانم...آرم، در غیر NM : برانیم...آریم.

٩- بدیشان، M: با ایشان. 


بودند از جهیزِ معیَّن که آن را حدّ واندازه نبود وتفصیلِ آن دشوار توان داد.ومن که بوالفضلم از ستی زرین مطربه شنودم- و این زن سخت نزدیک بود به سلطان مسعود چنان که چون حاجبه یی شد فرودِ سرای و پیغامها دادی سلطان او را به سراییان در هر بابی- می گفت که دختر تختی داشت بوستانی بود، در جملهٔ جهیزِ این دختر آورده بودند، زمینِ آن تختهای(۱) سیمین در هم بافته و ساخته و برآن سی درخت زرین مرتب کرده و برگهایِ درختان پیروزه بود با زمرُّد و بارِ آن انواع یواقیت چنان که امیر اندر آن بدید و آن را سخت بپسندید، و گرد بر گردِ آن درختان بیست نرگسدان نهاده و همه سپرغمهای آن از زر و سیم ساخته و بسیار انواع جواهر، و گرد بر گردِ این نرگسدانهایِ سیم طبقِ زرین نهاده همه پر عنبر و شمامه های کافور، این یک صفت جهیز بود و دیگر چیزها برین قیاس می باید کرد.

و خواجه بوالحسنِ عقیلی را در آخرِ این جمادی الاخری عارضه یی افتاد و بر پشتِ وی- نعوذُ بالله من ذلک- چیزی پیدا شد. امیر اطبَّا را نزدیکِ وی فرستاد، و طبیب چه تواند کرد با قضایِ آمده؟ روزِ دوشنبه جهارم رجب فرمان یافت. رحمة الله علیه. 

ذکر آنچه به نشابور تازه گشت در تابستان این سال

از نوادر و عجایب 

امیر مسعود رضی الله عنه یک(٢) روز بار داد و پس از نمازِ بامداد نامهٔ صاحب بریدِ ری رسید بود که ((ترکمانان به هیچ حال آرام نمی گیرند، و تا خبرِ پسر یَغمُر بشنوده اند که از بلخان کوه به بیابان درآمد با لشکری تاکینِ پدر و کشتگان باز خواهد از لونی دیگر شده اند، و از ایشان زمان زمان(٣)فساد خواهد رفت.و سپاه سالار تاش وطاهر بدین سبب دل مشغول می باشند وگفتند باز باید نمود.بنده اِنها کرد تا مقرَّر گردد.)) من که بوالفضلم ایستاده بودم که نوبت مرا بود واستادم بونصرنیامده بود،امیر مرا آواز داد که کس فرست تا بونصر بیاید. من وکیلِ در را بتاختم، در ساعت بونصر بیامد، و بیگاه گونه شده بود، امیر با وی خالی کرد تا نزدیکِ شام. پس(۴) پوشیده مرا گفت اگر امیر پرسد که بونصر بازگشت؟ بگوی که ((کاغذ برد تا آنچه نبشتنی است نبشته آید.)) ونمازِ شام(۵) بازگشت گفت ((بدان یا بوالفضل که تدبیری پیش گرفته آمده است که از آن بسیار 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- تختهای، : تخته های.

٢- یک ، AK: دیگر روز. شاید: یک روز بار نداد. (چون اگر بار داده بود بونصر چرا حضور نداشت؟).

٣- زمان زمان، یعنی حالا و یک دم، چنان که از فعل مستقبل جمله معلوم است.

۴- پس پوشبده... نبشته آید، خیال  می کنم که جای این عبارت در اصل بعد ازین بوده است، پس از عبارت "بسیار فساد تولد خواهد کرد" و به سهو ناسخان جلوتر افتاده است. این نوع اشتباه که آن را باید اشتباه سطور به یکدیگر نامیده است.

۵- و نماز شام بازگشت، یعنی از درگاه به خانه خود رفت.




فساد تولد خواهد کرد.)) و امیر پس از رفتنِ او مرا بخواند و گفت بونصر کی رفت؟ گفتم ((نماز شام، و با وی کاغذ بردند.)) گفت رقعتی از خویشتن بنویس به وی و بگوی که امشب آن نامه را که فرموده ایم نسخت باید کرد و بیاض نباید کرد تا فردا در نسخت تأمل کنیم و با خواجه نیز اندر آن باب رای زنیم، آنگاه آنچه فرمودنی است فرموده آید. و من بازگشتم و رقعت نبشتم و بفرستادم. 

دیگر روز چون بار بگسست خالی کرد با وزیر و بونصر تا چاشتگاهِ فراخ، پس برخاستند و برکرانِ چمنِ باغ دکانی بود دوبه دو آنجا بنشستند وبسیارسخن گفتند،و احمد به دیوانِ خویش رفت.و بونصر را برآن دکان میان درختان محفوری افگندند و مرا بخواند،نزدیکِ وی رفتم، نسختی کرده سویِ طاهر دبیر مرا داد و گفت ملطفهٔ خُرد باید نبشت. مثال بود طاهر را که ((عزیمتِ ما برآن قرارگرفت که خواجهٔ عمید بوسهل حمدوی رابا فوجی لشکرِقوی ومقدَّمی با نام فرستاده آید،وسخت زود خواهد آمد براثرِاین ملطَّفه.وما پنجمِ رجب حرکت خواهیم کرد سوی هرات وچون درضمانِ سلامت آنجا رسیم گروهی را ازترکمانان می فروگرفته آید(۱) آنجا وبنه هایِ ایشان را سویِ غزنین برده شود.چنان باید که تونیز که طاهری تدبیرِ این کار پوشیده بسازی وبه بهانهٔ آنکه عرض خواهی کردایشان رافروگرفته آید.وبوسهلِ حمدوی نیز آنجا رسیده باشد، اشارتِ وی درین باب نگاه داشته آید. این مهمّ را که نه خُرد حدیثی است این(٢) ملطَّفهٔ خُرد به توقیعِ مامؤکَّد گشت و رکابدار راپوشیده فرموده آمده است تا آن را در اسب نمد(٣) یا میان آستر موزه چنان که صواب بیند پهنان کند.ونامه یی است توقیعی با وی فراخ نبشته در معنیِ شغلهایِ آن جانب بر کاغذِ بزرگ تا چنان نموده آید که بدان کارها آمده است.))ونامه یی(۴)دیگربود درخبرِ شغلِ فریضه به جانبِ ری وجبال.ومن که بوالفضلم این ملطَّفهٔ خُرد ونامهٔ بزرگ تحریر(۵) کردم واستادم پیش برد وهردو توقیع(۶)کرد و بازآورد. ورکابداری ازمعتمدان بیاوردندو وی رااسبی نیک بدادند ودوهزار درم صلتی(٧)واین ملطَّفه و نامه بدو داده آمد واستادم وی را مثالها داد که ملطَّفهٔ خرد راچه کند ونامهٔ بزرگ را برچه جمله رساند.و گشادنهٔ(٨) نبشتم، و رکابدار برفت.و بونصر نزدیکِ امیرشد وآنچه کرده بود 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- می فرو گرفته آید،B : فرو گرفته می آید.

٢- این ملطفه. نسخه ها: و این ملطفه. معنی جمله این است که اهمیت این مطب باعث آن شد که ما این ملطفهٔ کوچک را با امضای خود مؤکد کنیم با این که معمولاً ملطفه ها را امیر خود امضا می کند.

٣- اسب نمد، یعنی نمدِ اسب.

۴- و نامه یی دیگر الخ، این غیر از آن نامهٔ توقیعی است که در سطر پیش بدان اشاره شد؟ اگر نامهٔ دیگری است کلمه "شغل فریضه" را باید با یاء وحدت خواند: شغل فریضه یی.

۵- تحریر کردم، یعنی پاکنویس آن را نوشتم. رک ت. 

۶- توقیع کرد و بازآورد، یعنی امیر توقیع کرد و بونصر بازآورد. سبک بیهقی است.

٧- صلتی، در غیرNF : صلت.

٨- گشادنامه، یعنی نامهٔ سرگشاده و مقصود حکمی است که به دست خود مأمور می داده اند و مأموریت او را در آن ذکر می کرده اند به منزلهٔ اعتبار نامه. نمونهٔ آن در ص ۱۴۱ کتاب.

بازگفت، و امیر برخاست و فرودِ سرای رفت و نشاطِ شراب کرد خالی.

و بونصر هم(۱) بر آنجای  بازآمد و خالی بنشست و مرا گفت نامه نویس از من به وکیلِ گوزگانان و کروان(٢) تا ده هزار  گوسپند ازآنِ من که به دستِ وی است میش و بره در ساعت که این نامه بخوانَد در بها افگنَد و به نرخِ روز بفروشد و زر و سیم نقد کند و به غزنین فرستد. من نامه نبشتم و وی آن را به خطِ خویش استوار کرد و خریطه کردند و در(٣) اسکدار گوزگانان نهادند و حلقه برافگندند و بر در زدند و گسیل کردند. و استادم به اندیشهٔ دراز فرو شد، و من با خویشتن می گفتم که اگر امیر فرمود تا ترکمانان را به ری فرو گیرند این گوسپندان را به رباطِ کروان(۴) به نرخِ روز فروختن معنی چیست؟ مرا گفت ((همانا همی اندیشی حدیثِ ترکمانان و فروگرفتنِ ایشان و نامهٔ من تا گوسپندان را فروخته آید.)) گفتم والله به جان و سرِ خداوند که همی می اندیشم. گفت ((بدان که این فروگرفتنِ ترکمانان رایی است نادرست و تدبیری خطا، که به هیچ حال ممکن نشود سه چهار هزار سوار فروگرفتن. و از آنجا سلطان را نامه(۵) نارسیده که ترکمانان را به چه حیله فروگرفتند شتابی کند و تنی چند را فرماید تا به هرات فروگیرند و بنه هایِ ایشان را برانند و این قوم را که با بنه اند بجنبانند و خبر به ری رسد و ایشان(۶) را درشورانند و پسر یغمُر از بلخان کوه درآید با فوجی سوارِ دیگر سخت قوی و همگنان(٧) به هم پیوندند و به خراسان درآیند و هرچه دریابند از چهارپای درربایند و بسیار فساد کنند. من پیشتر بدیدم و مثال دادم تا گوسپندانِ من بفروشند(٨) تا اگر چه به ارزان بهاتر بفروشند باری چیزی به من رسد و خیر خیر غارت نشود، که این تدبیر خطا پیش گرفته اند و خواجهٔ بزرگ و من درین باب بسیار بگفتیم و عاقبت کار بازنمودیم سود نداشت، که این خداوند به همَّت و جگر به خلافتِ پدر است، پدرش مردی بود حَرون و دوراندیش، اگر گفتی چیزی ناصواب را که من چنین خواهم کرد از سرِ جبَّاری و پادشاهیِ خویش گفتی و اگر کس صواب و خطای آن بازنمودی در خشم شدی و مشغله کردی و دشنام دادی، باز چون اندیشه را برآن گماشتی به سرِ راهِ راست بازآمدی؛ و طبعِ این خداوند دیگر است که استبدادی می کند نااندیشیده(٩)، ندانم تا عاقبتِ این کارها چون باشد.)) این بگفت و بازگشت به خانه. و من با خویشتن گفتم که سخت دور دیده است این مرد،و باشد که چنین نباشد. و حقَّاثُمَّ حقَّا که همچنان آمد که وی اندیشیده بود، که تدبیرِ فروگرفتنِ ترکمانان به ری راست نیامد و دررمیدند، چنان که قصه بیارم، و از ری سویِ خراسان بیامدند و از ایشان 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- هم بر آنجای، یعنی بر همان کنار چمن که قبلاً نشسته بود.

٢- کروان، DCA: کرزوان.                                      ٣- و در اسکدار، در غیرM بی واو.

۴- کروان، در غیر. B: کرزوان.

۵- نامه نارسیده، جمله حالیه است، یعنی هنوز نامه آنجا نرسیده امیر شتابی کند الخ.

۶- و ایشان را، ظ یعنی ترکمانان ری را.                       ٧- همگنان، در غیر B: همگان. 

٨- بفروشند، در MNF: در هر دو مورد:  بفروشد.           ٩- نااندیشیده، کذا در N.K: با اندیشه. بقیه: نااندیشه. 

آن فساد رفت که رفت و چهارپای گوزگانان بیشتر براندند. و پسِ یک سال به غزنین با استادم نان می خوردم، بره یی سخت فربه نهاده بودند، مرا(۱) و بونصر طیفور [را] که سپاه سالار شاهنشاهان(٢) بوده بود گفت بره چون است؟ گفتم(٣) به غایت فربه. گفت از گوزگانان آورده اند. ما در یکدیگر نگریستیم. بخندید گفت این بره از بهایِ آن گوسپندان خریده اند از آنکه به رباط کروان فروخته اند، و این قصّه که نبشتم بازگفت. 

و هم درین تابستان حالی دیگر رفت از حدیث احمدِ ینالتگین سالار هندوستان. و به ستم(۴) مردی(۵) را عاصی کردند، که سبب فتنهٔ خراسان و قوت گرفتنِ ترکمانان و سلجوقیان بعد قضاءِ الله عزَّ ذکره آن بود،هر کاری را سببی است. خواجهٔ بزرگ احمدِ حسن بد بود با این احمد بدان سبب که پیش ازین باب بازنموده ام که وی(۶)قصدها کرد درمعنی کالایِ(٧) وی بدان وقت که آن مرافعه(٨) افتاد با وی. و با قاضیِ شیراز هم بد بود از آنچه باری چند امیر محمود گفته بود که قاضی وزارت را شاید. احمدِ حسن به وقت گسیل کردن احمدِ ینالتگین سالارِ هندوستان دروی دمیده بود که ازقاضیِ شیراز نباید(٩)اندیشید،که تو سالار هندوستانی به فرمانِ سلطان و وی(۱۰) را بر تو فرمانی نیست، تا چنان نباشد که افسونی بر تو خواند و تو را بر فرمانِ خویش آرد.واحمدِ ینالتگین بر(۱۱)اِغرا و زهره برفت و دوحبّه از قاضی نیندیشید در(۱٢) معنی سالاری، این احمد مردی شهم بود و او را عطسهٔ امیرمحمود گفتندی و بدو نیک بمانستی. و در حدیثِ مادر و ولادتِ وی و امیر محمود سخنان گفتندی. و بوده بود میانِ آن پادشاه و مادرش حالی به دوستی، حقیقت خدای عزَّوجل داند. و این مرد احوال و عادهٔ (۱٣) امیر محمود نیک دریافته بود درنشستن و سخن گفتن. چون به هندوستان رسید غلامی چند گردن کش مردانه داشت و سازی و تجمُّلی نیکو،میانِ وی و قاضی شیراز لجاج رفت در معنی سالاری، قاضی گفت سالاری عبداللهِ قراتگین را باید داد و در فرمانِ او بود، احمد گفت ((به هیچ 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- مرا و بونصر طیفور الخ، ممکن است این عبارت را وصل به ماقبل (نهاده بودند) خواند یعنی نهاده بودند برای من و بونصر. و لکن به صورتی که در متن نقطه گذاری کرده ام گویا بهتر باشد.

٢- شاهنشاهان، کذا درM.KA : شاهنشاهیان.  بقیه: شاهنشاه.

٣- گفتم، شاید: گفتیم (یعنی من و بونصر طیفور).      ۴- به ستم، =به ستم، یعنی به اکراه و به اجبار، بی رضای خود او.

۵- مردی را، شاید: مرد را.

۶- وی...وی، اولی راجع به احمد ینالتگین است و دومی به احمد حسن. (سبک بیهقی).

٧- کالا، NF: کاله.                                        ٨- مرافعه، NF: موافقه. : ناموافقت. 

٩- نباید اندیشید، N: بباید اندیشید.                        ۱۰- و وی را، یعنی قاضی را.

۱۱- بر اغرا و زهره برفت، یعنی با دل قوی و به حال تحریک شده برفت.

۱٢- در معنی،B : و در معنی.( صحیح همان مختار در متن است که مطابق با اکثریت نسخه ها هم هست. عبارت "در معنی" و به اصطلاح حار و مجرور متعلق است به "نیندیشید" پیش نه، به "شهم بود" بعد. مؤید مطلب در چند سطر بعد هست که می گوید: میان وی و قاضی شیراز لجاج رفت در معنی سالاری) .

۱٣- عادهٔ (در بیشتر نسخه ها به املای مرسوم فارسی نوشته اند: عادت)، شاید: عادات.


حال(۱)نباشم،سلطان این شغل مرا فرموده است،وازعبدالله به همه روزگار وجیه تر ومحتشم تر بوده ام، و وی را و دیگران را زیرِعلامتِ من باید رفت.))و آن حدیث دراز کشید و حشمِ لوهور و غازیان احمد را خواستند و او بر مغایظهٔ قاضی برفت با غازیان و قصدِ جایی(٢) دوردست کرد وقاضی به شکایت از وی قاصدان فرستاد وقاصدان به بُست رسیدند، و ما(٣) به سویِ هرات ونشابور خواستیم رفت،امیرمسعود خواجهٔ بزرگ احمدِحسن را گفت صواب چیست درین باب؟گفت احمدِ ینالتگین سالاری را ازهمگان به شاید(۴)،جوابِ قاضی باز باید نبشت که تو کدخدایِ مالی، تو را با سالاری و لشکر چه کار است؟ احمد خود آنچه باید کرد کند و مالهایِ تکَّران(۵)بستاند ازخراج و مواضعت وپس به عزا رود ومالی بزرگ به خزانه رسد و مابینَ البابِ والدّار نزاع بنشود. امیر را این خوش آمد و جواب برین جمله نبشتند.

و احمدِ ینالتگین سخت قوی دل شد که خواجه بدو نامه فرموده بود که: ((قاضیِ شیراز چنین و چنین نبشت و جواب چنین و چنین رفت))،و با غازیان و لشکرِ لوهور رفت و خراجها از تکَّران به تمامیبستد و درکشید و از آب گنگ گذاره شد و بر چپ رفت و ناگاه بر شهری زد که آن را بَنارَس(۶) گویند،از ولایتِ گنگ(٧) بود و لشکرِاسلام به هیچ روزگار آنجا نرسیده بود، شهری دو فرسنگ در دو فرسنگ و آبهای بسیار؛ و لشکر از بامداد تا نمازِ دیگر بیش مقام نتوانست کرد که خطر بود و بازارِ بزَّازان و عطَّاران و گوهر فروشان ازین سه بازار ممکن نشد بیش غارت کردن. لشکر توانگر شد چنان که همه زر و سیم و عِطر و جواهر یافتند وبه مراد بازگشتند.وقاضی ازبرآمدنِ این عزو بزرگ خواست که دیوان شود، قاصدانِ مسرع فرستاد، به نشابور به ما رسیدند و باز نمودند که ((احمدِ ینالتگین مالی عظیم که از مواضعت بود از تکَّران وخراج گزاران بستد ومالی که حاصل شد بیشتر پنهان کرد و اندک مایه چیزی به درگاهِ عالی فرستاد.ومعتمدانِ من با وی بوده اند پوشیده چنان که وی ندانست. و از آنِ مشرف و صاحب برید نیز بودند، و هرچه بستد نسخت کردند و فرستاده آمد تا رأی عالی برآن وقوف گیرد تا این مرد خائن تلبیس(٨) نداند کرد.  و به ترکستان پوشیده فرستاده بوده است بر راهِ پنجهیر تا وی را غلامهایِ ترک آرند وتا این غایت هفتاد و اند غلام آورده اند و دیگر دُمادُم است. و ترکمانان را که اینجا اند همه را با خویشتن یار کرد و آزرده اند و بر حالهایِ او کس واقف نیست، که گوید من پسرِ محمودم. بندگان به حکم 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- به هیچ حال نباشم، یعنی زیر فرمان عبدالله.                      ٢- جایی، در غیر M: جای.

٣- و ما به سوی هرات الخ، جمله حالیه.

۴- به شاید، به معنی بهتر است. با باء به اصطلاح "زینت" اشتباه نشود.

۵- تکران، به فتح تا یا به ضم آن و تشدید کاف گویا به معنی رؤسای هندی که متصدی و مقاطعه کار خراج و باج آنجا بوده اند. رک ت. 

۶- بنارس، NMF: بنارسی.                                            ٧- گنگ بود، DCMN: کنک دیو.

٨- تلبیس نداند کرد، M: پر تلبیس را بداند.


شفقت آگاه(۱) کردند، رأی عالی برتر است.)) این نامه ها بر دلِ امیر کار کرد برو بزرگ اثری کرد ومثال داد استادم را بونصر تا آن راپوشیده دارد چنان که کس برآن واقف نگردد. و دُمادُمِ این مبشَّران رسیدند ونامه های سالارِ هندوستان احمدِ ینالتگین و صاحب بریدِ لشکر آوردند به خبرِ فتح بنارس که ((کاری سخت بزرگ برآمد و لشکر توانگر شد و مالی عظیم از وی وخراجها که از تُکَّران بستده بوده است و چند پیل حاصل گشت. و بندگان نامه ها از اندربیدی نبشتند و روی به لوهور نهادند و خوش می آیند)) و آنچه رفته بود بازنموده(٢) 

………………………………………………………………………………………………………………

………………………………………………………………………….….….……………………………

و آن برنا را دفن کردند. و امیر سخت غمناک شد چی ستی شایسته و شهم و با قد و منظر و هنر بود عیبش همه شراب دوستی تا جان در(٣)آن سر کرد.وبتر آن آمد که مضرّبان و فساد جویان پوشیده نامه نبشتند سویِ هرون برادرش که خوارزمشاه بود و بازنمودند که ((امیر غادری(۴) فرا کرد تا برادرت را از بام بینداخت و بکشت،و به جایِ یک یک همین خواهند کرد از فرزندانِ خوارزمشاه.)) هرون خود لختی بدگمان شده بود از خواجهٔ بزرگ احمدِ عبدالصَّمد، و از تسحُّبها و تبسُّطهایِ پسرش عبدالجبَّار سرزده(۵) گشته، چون این نامه بدو رسید، و خود لختی شیطان در او دمیده بود، بادی در سر کرد و بدگمان شد و آغازید آبِ عبدالجبَّار را خیر خیر ریختن وبه چشمِ سبکی درو نگریستن وبر صوابدیدهایِ وی اعتراض کردن. و آخر کار بدان درجه رسید که عاصی شد و عبدالجبَّار را متواری بایست شد از بیمِ جان، و هردو در سرِ یکدیگر شدند.و این احوال را شرحی تمام داده آید در بابی که خوارزم را خواهد بود درین تاریخ چنان که ازآن باب به تمامی همه دانسته آید ان شاء الله. 

روزِ آدینه چهارمِ جمادی الاخری پیش از نماز خواجهٔ بزرگ را خِلعت رضا داد که سویِ تخارستان و بلخ خواست رفت بدان سبب که نواحی ختلان شوریده گشته بود از آمدنِ 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- آگاه کردند رأی، این عبارت درN پایان صفحه واقع شده و صفحه بعد آغاز می شود با عبارت " و آن برنا را دفن کردند، (در متن ما ٨ سطر بعد ازین). بنابرین به قدر نصف صفحه یی افتادگی دارد.

٢- بازنموده، کذا در اکثر نسخه ها. و اگر صحیح باشد جملهٔ حالیه خواهد بود عطف به "فتح بنارس"شاید: نموده بودند.A : نموده بود. K: نموده اند. F: نمود- مطلب مهمتر در اینجا این است که از کلمه به بعد افتادگی یی در کتاب هست و افتادگی بزرگی، که قریب یک سال تاریخ را از میان برده است (از رجب ۴٢۴تا جمادی الاخری ۴٢۵) این ضایعه را نسخه های قدیمتر به صورت بیاضی به مقدار یک صفحه و نیم نشان داده اند. اولین کلمهٔ بعد از افتادگی این است: "و آن برنا راه در نسخه های متاخر این بیاض را از میان برده اند و سروته نوشته را به هم آورده و عبارتی به صورت زیر که البته مستفاد از فحوای خود کتاب است و از سطور بعد از افتادگی به دست می آید برای رفو به کتاب الحاق کرده ااندعبارت این است. (از نسخهٔ A):ازعجایب که درین اثنا رحنمود ستی پسر آلتونتاش خوارزمشاه روزی مستان به بام برآمد تا تفریح کند فضای آمده از بام بزیر افتاد و جان بداد و آن برنا را تا. برای توجه خوانندگان به محل افتادگی در متن نقطه چین گذاشتیم. 

٣- در آن سر، شاید: در سر آن.                                   ۴- غتدری، کذا درK.A : آدم. بقیه: عادل.

۵- سرزده گشته، A: نیز آزرده شده بود.


کمیجیان(۱) به ناحیت(٢) و همچنین(٣) تا به ولوالِج و پنج آب(۴) روَد وشِحنهٔ نواحی بدو پیوندد و روی بدان مهمّ آرند و آن خوارج را برمانند. و امیر وی را به زبان(۵) بنواخت و نیکویی گفت. و وی به خانه بازرفت و اعیانِ حضرت حقِ وی به تمامی بگزاردند(۶) و پس از نماز برفت. و چهار(٧) حاجب و ده سرهنگ و هزار سوارِ ساخته با وی رفتند. و فقیه بوبکرِ مبشَّر را صاحب دیوان رسالت نامزد کرد تا به صاحب بریدیِ لشکر با وی برفت به فرمان امیر. و نامه ها نبشته آمد به همهٔ اعیانِ(٨) حشم تا گوش به مثالهایِ وزیر دارند، و بوبکر را نیز مثال(٩) دادند تا آنچه خواجه صواب بیند و به مصالحِ ملک بازگردد هر روز به سلطان می بنویسد. و وزیر بر راهِ بژِ غوزک رفت.و بیارم پس ازین به جای خویش آنچه بر دستِ این مهتر آمد از کارهایِ بانام چنان که رسمِ تاریخ است. و دیگر روز امیر به باغ صدهزاره(۱۰) رفت برآن جمله که آنجا یک هفته بباشد و بنه ها به جمله آنجا بردند.  

و درین میانها نامه ها پیوسته می رسید که ((احمدِ ینالتگین به لوهور باز آمد به ترکمانان. و بسیار مفسدان لوهور و از هرجنس مردم بر وَی گرد آمد. و اگر شغلِ او را به زودی گرفته نیاید(۱۱) کار دراز گردد، که هر روزی شوکت وعزَّتِ وی زیادت است.)) امیر درین وقت به باغِ صدهزاره بود،خلوتی کرد با سپاه سالار واعیان(۱٢) وحشم و رأی خواست تاچه باید کرد در نشاندنِ فتنهٔ این خارجی و عاصی چنان که دل به تمامی از کارِ وی فارغ گردد. سپاه سالار گفت ((احمد(۱٣) را چون از پیش وی بگریخت نمانده بود(۱۴) بس شوکتی؛ و هر سالار که نامزد کرده آید تا(۱۵) پذیرهٔ او رود به آسانی شغلِ او کفایت(۱۶) شود، که به لوهور لشکر بسیار است. و اگر خداوند بنده را فرماید رفتن برود در هفته هرچند هوا سخت گرم است.)) امیر گفت بدین مقدار شغل 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- کمیجیان، اینجا هم مانند دیگر موارد ذکر این جمله درین کتاب، ناسخان دچار سرگیجه شده اند وصورتهای مختلف داده اند و از جمله صورت بی نقطه، که همه غلط است. صحیح همان صورت متن است. رک ت. 

٢- به ناحیت، در غیر BNF: به تاخت.

٣- و همچنین تا بولوالج و پنج آب رود،عطف این جمله التزامی به جملهٔ اخباری "خواست رفت" محل تأمل است. شاید چیزی از عبارت در اینجا افتاده باشد از قبیل آن که: فرمان بود او را که همچنین الخ.

۴- پنج آب، کذا در A.M: فنج آب. بقیه: فتح آب. رک ت.

۵- به زبان، N: به زفان.                                         ۶- بگزاردند، در M با ذال.

٧- و چهار...با وی برفت، درM افتاده است.                   ٨- اعیان حشم، و نه: اعیان و حشم.

٩- مثال دادند، در غیرN : مثالی دادند.                         ۱۰- صدهزاره، M اینجا و در مورد بعد: صدهزار.

۱۱- گرفته نیاید، شاید: پیش گرفته نیاید.                        ۱٢- اعیان و حشم، و نه: اعیان و حشم. 

۱٣- احمد را...هر سالار،A : او را چه زهرهٔ عصیان و اگر کند هر سالاری. M: احمد را نباید بدین شغل راه دادن چه هرسالاری. (از پیش وی، ظ یعنی از پیش سپاه سالار. رک ت) .

۱۴- نمانده بود بس شوکتی و هر سالار، N: بمانده بود شوکتی دهد (=و هر) سالار.KDC : بمانده بود پس و (درK بی واو) هر سالاری.

۱۵- تا پذیرهٔ او رود، در نیست. M: تا پذیره (N :پذیر) آورد.

۱۶- کفایت شود، KBMN: کفایت نشود.

زشت و مُحال باشد تو را رفتن،که به خراسان فتنه است از چندگونه،وبه ختلان و تخارستان هم فتنه افتاده است و هرچند وزیر رفته و وی آن را کفایت کند ما را چون مهرگان بگذشت فریضه است به بُست یابه بلخ رفتن وتو را با رایتِ ما باید رفت.سالاری فرستیم بسنده باشد. سپاه سالار گفت فرمان خداوند راست وسالاران(۱)گروهی اینجا حاضراند درمجلسِ عالی و دیگر بردرگاه اند،کدام بنده را فرماید رفتن؟تلک هندوگفت زندگانی خداوند درازباد،من بروَم و این خدمت بکنم تا شکرِ نواخت و نعمت گزارده باشم،و دیگر که من از هندوستانم و وقت گرم است و در آن زمین من راه بهتر برم، اگر رایِ عالی بیند این خدمت از بنده دریغ نیاید. امیر او را بستود بدین مسابقت که نمود وحاضران راگفت چه گویید؟ گفتند:مرد(٢) نام گرفته است وشاید هرخدمت را،که(٣) تبع وآلت و مردم دارد وچون به فرمانِ عالی زیادتِ نواخت یاقت این کار به سر تواند بُرد امیر گفت بازگردید تا درین بیندیشم(۴). قوم بازگشتند.  

و امیر با خاصگانِ خویش فرودِ سرای گفته بود که ((هیچ کس ازین اعیان دل(۵) پیشِ این کار نداشت و به حقیقت رغبت صادق ننمود تا تلک را مگر شرم آمد و پای پیش نهاد.)) و قراعیِ دبیر را پوشیده نزدیکِ تلک فرستاد و وی را به پیغام بسیار بنواخت و گفت ((بر ما پوشیده نیست نیست ازین چه تو امروز گفتی و خواهی کرد. و هیچ خوش نیامد سخنِ تو آن را که پیشِ ما بودند. اکنون تو ایشان را بازمالیدی، ناچار ما تو را راستگوی گردانیم و فردا بدین شغل نامزد کنیم وهرچه ممکن است درین باب به جای آریم و مال بسیار ومردمِ بیشمار وعُدَّتِ تمام دهیم تا بر دستِ تو این کار برود و مخالف(۶) برافتد بی ناز وسپاسِ ایشان و تو وجیه تر گردی، که این قوم را هیچ خوش می نیامد که ما مردی را برکشیم تا همیشه نیازمندِ ایشان باشیم وایشان(٧)هیچ کار نکنند. و دربرکشیدنِ تو بسیار اضطراب(٨)کرده اند. اکنون پای افشار بدین حدیث که گفتی تا بروی. و این(٩) خطا رفته است و به گفتار و تضریب ایشان بوده است و گذشته باز نتوان آورد.)) تلک زمین بوسه داد و گفت: ((اگر بنده بیرون شد(۱۰) این بندیدی(۱۱)پیشِ خداوند درمجمعِ(۱٢) بدان بزرگی چنین دلیری نکردی. اکنون آنچه درخواست است درین باب درخواهم و نسختی کنم تا بر رأیِ عالی عرضه کنند و به زودی بروم تا آن مخذول را برانداخته آید.)) عراقی بیامد و این حال 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- سالاران گروهی، F: سالاران و گروهی.                        ٢- مرد، A: مردی.

٣- که تبع، ت ق به جای تیغ. M: تیغ و تبع.                        ۴- بیندیشم، و نه: بیندیشیم. 

۵- دل پیش، کذا در A.B: از دل پا پیش، بقیه: از دل پیش.

۶- مخالف، کذا در MK.بقیه: مخالفت.

٧- و ایشان الخ، جمله حالیه است. یعنی در حالی که ایشان هیچ کاری انجام ندهند.

٨- اضطراب کرده گفتارDA: اضطراب کنند. MK: اضطراب کرده.

٩- این خطا...به گفتار،A:این خطا که رفته است به گفتار.(کدام خطا؟ اشاره به چیست؟ آیا چیزی از عبارت افتاده است؟).

۱۰- بیرون شدِ، به معنی مخرج، خروج از عهده.                  ۱۱- بندیدی، NM: بنه دیدیمی. 

۱٢- مجمع. درA فقط: مجمعی. 


بازگفت، و امیر گفت ((سخت صواب آمد بباید نبشت.)) و عراقی درین کار جان بر میان بست و نسختی که تلک مفصَّل در بابِ خواهشِ خود نبشته بود بر رایِ امیر عرضه داد و امیر دستِ تلک را گشاده گردانید که چون از پژِپژان(۱) بگذرد هرچه خواهد کند از اثبات کردن هندوان؛و صاحب(٢) دیوانِ رسالت را پیغام داد بر زبانِ عراقی که منشور(٣) و نامه هایِ تلک بباید نبشت، و بونصر را عادتی بود در چنین ابواب که مبالغتی سخت تمام کردی در هرچه خداوندانِ تخت فرمودندی، تا حوالتی سویِ او متوجَّه نگشتی؛ هرچه نبشتنی بود نبشته آمد. و اعیانِ درگاه را این حدیث سخنی(۴) می نمود و لکن(۵) رمیةٌ من غیر رامٍ افتاد و کشته شدنِ احمدِ ینالتگین را سبب این مرد بود چنان که بیارم به جایِ خویش؛ امَّا نخست شرطِ تاریخ به جای آرم و حال(۶) و کارِ این تلک که از ابتدا چون بود تا آنگاه که بدین درجه رسید بازنمایم که فایده ها حاصل شود از نبشتنِ چنین چیزها. 

ذکر حال تلک الهندو(٧)

این تلک پسرِ حجَّامی بود و لکن لقائی و مشاهدتی و زبانی فصیح داشت و خطّی نیکو به هندوی و فارسی(٨). و مدَّتی دراز به کشمیر رفته بود و شاگردی کرده و لختی زرق و عشوه و جادویی آموخته. و از آنجا نزدیکِ قاضی شیراز بوالحسن آمد و بدو(٩) بگروید، که هر مهتر که او را بدید(۱۰) ناچار شیفتهٔ او شد، و از(۱۱) دستِ وی عملی کرد و مالی ببرد و تن(۱٢) پیش نهاد. و قاضی فرمود تا او را از هر(۱٣) جانبی بازداشتند. و تلک حیله ساخت تا حالِ او با خواجهٔ بزرگ احمدِ حسن رضی الله عنه رسانیدند و گفتند شرارتِ قاضی دفع تواند کرد، و میانِ خواجه و قاضی بد بود، خواجه توقیعی سلطانی(۱۴) فرستاد با سه خیلتاش تا علی رغمِ قاضی(۱۵) را تلک را به درگاه آوردند و خواجه احمدِ حسن سخنِ او بشنود و راه(۱۶) بدیه بود و در ایستاد تا رقعتِ او 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- پژپژان، F: غوژک. BA: بر غوزک.N : پریثرن (کذا). شاید: پژپرشور.

٢- و صاحب...پیغام، F: و ان صاحب دیوان رسالت را که پیغام.

٣- منشور، F: منشوری.                                         ۴- سخنی، در غیرN : سخیف.

۵- و لکن...افتاد، N: و لکن رخنه در هند افتادن.             ۶- و حال، ت ق به جای: حال.

٧- الهندو، NF: الهند.                                             ٨- و فارسی، N+: نوشتی.

٩- بدو بگروید، N: دل ازو گرفت. (بدو بگروید، یعنی قاضی به تلک بگروید ظ ).

۱۰- بدید...شد،A : بدیدی...شدی.

۱۱- از دست وی عملی کرد، یعنی از دست قاضی و برای او متصدی شغلی شد.

۱٢- تن پیش نهاد، یعنی تن خود را در گرو بلا و مؤاخذه قرار داد(؟).

۱٣- از هر جانبی، N: هرجایی.K : بر جای. شاید: در جایی. (یعنی او را در جایی حبس کردند. و این که بعد می گوید مأموران شاه "تلک را به درگاه آوردند " مؤید در حبس بودن اوست).

۱۴- سلطانی، F: سلطان.                                         ۱۵- قاضی را، در غیرN : قاضی.

۱۶- راه بدیه بود، ت ق به جای: راه بدیه برد. رک ت. 


را به حیلت به امیرمحمود رضی الله عنه رسانیدند چنان که به جای نیاورد که خواجه ساخته است،و امیر خواجه را مثال داد تا سخنِ تلک بشنود،و قاضی در بزرگ بلائی افتاد.چون این دارات(۱)بگذشت تلک ازخواصِ معتمَدان خواجه شد و او(٢)را دبیری ومترجمی کردی با هندوان،همچنان که بیربال به دیوانِ ما،وکارش بالا گرفت.وبه دیوانِ خواجه من که بوالفضلم وی را برپای ایستاده دیدمی که بیرونِ دبیری و مترجمی پیغامها بردی و آوردی؛ و کارها سخت نیکو برگزاردی.چون خواجه را آن محنت افتاد که بیاورده ام و امیرمحمود چاکران و دبیرانش را بخواست تا شایستگان را خدمتِ درگاه فرمایند تلک را بپسندید وبا بهرامِ ترجمان یار(٣) شد و مرد جوانتر(۴) و سخن گوی تر بود، و امیر محمود کسی را خواستی، کارش سره شد. سلطان مسعود را درنهان خدمتهایِ پسندیده کرد که همهٔ هندوان کتور و بعضی را از بیرونیان درعهدِ(۵)وی آورد و وی(۶)با چون محمود پادشاهی خطری بدین بزرگی خطر بکرد. چون شاه مسعود از هرات به بلخ رسید و کارِ(٧) ملک یکرویه شده بود و سوند هرای(٨) سپاه سالارِ هندوان برجای نبود تلک را بنواخت و خلعتِ زر داد و طویق زرینِ مرصَّع به جواهر در گردنِ وی افگند و وی را خیل داد، و مرد نام گرفت و سرای پردهٔ خُرد و چتر ساخت و با وی طنبک(٩) می زدند، طبلی که مقدَّمانِ هندوان را رسم است، و علامتِ منجوق با آن یار شد وهَلُمَّ جَرَّاً تا کارش بدان پایه رسید که در میانِ اعیان می نشست در خلوت و تدبیرها تا به چنین شغل که بازنمودم ازآنِ احمدِ ینالتگین دست پیش کرد که تمام کند و بخت و دولتش آن کار براند و برآمد، و لکلَّ امرٍ سببٌ، والرجال یتَلاحَقون(۱۰)، و خردمندان چنین اتَّفاقها را غریب ندارند که کس از مادر وجیه نزاید و مردمان می رسند، اما شرط آن است که نامِ نیکو یادگار مانند.

و این تلک مردی جَلد آمد و اخلاقِ ستوده نمود و آن مدَّت که عمر یافت زیانیش نداشت که پسرِ حجَّامی بود. و اگر با آن نفس و خرد و همَّت اصل بودی نیکوتر نمودی، که عظامی و عصامی بس نیکو باشد. و لکن عظامی به یک پشیز نیرزد چون فضل و ادبِ نفس و ادبِ درس ندارد و همه سخنش آن باشد که پدرم چنین بود. و شاعر سره گفته است، شعر:

ماقلت(۱۱)فی نَسَب لَوقلت فی حسب            لقَد صدَقت  وَ لکن. بئس ما وَلَدوا

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- دارات، از مصحح A : به معنی کر و فر و بزن و بکوب.

٢- و او را، یعنی برای خواجه احمد.                     ٣- یار شد، یعنی شریک و همکار شد.

۴- جوانتر و سخن گوی تر بود،                           ۵- در عهد وی، یعنی در پیمان وی.

۶- و وی، یعنی تلک.                                       ٧- کار ملک، FN: کار تلک (صحیح عبارت متن است).

٨- سوند هرای،N : سونده رأی.بقیه: سوندر. این نام معروف است. رک ت.

٩- طنبک، FBA: طبلک.(درF طنبک بوده و بعد اصلاح کرده اند). در K هیچ یک نیست.

۱۰- یتلاحقون، تصحیح قیاسی به جای یلاحقون. در قاموس: تلاحقت المطایا لحق بعضها بعضاً (ملاحقه نیست).

۱۱- ماقلت الخ، رک ت. 



و درین عصامی و عظامی ارجوزه(۱) و بیتی چند شعر یاد داشتم نبشتم،

شعر:

نَفسُ عِصامٍ سَوَّدَت عِصاما             وَ علَّمته  الکَرَّ  والأ قداما

و صیَّرتُه  ملکاً  همانا

و قول الآخَر فی العظامیَّ الأحمق:

اذا(٢)مَاالمرءُعاش بعَظمِ مَیتٍ             فَذاکَ  العَظمُ حَقٌّ وَ هُوَ مَیتُ

یَقُلُ   بَنی    لیَ   الآباءُ   بیتاً             فَهَذَّمتُ  البَناءَ  فما(٣)   بنیتُ

وَ  مَن  یکُ  بیتُه  بیتاً  رفیعاً             و  یَهدَمهُ  فَلَیسَ  لذاکَ   بیتُ

وچنان خواندم که مردی خامل ذکر نزدیکِ یحیی بن خالد البرمکی آمد ومجلس(۴)عام،ازهر گونه مردم کافی وخامل حاضر؛مرد زبان برگشاد و جواهر پاشیدن گرفت وصدف برگشادن. تنی چند را ازحاضرانِ عظامیان حسد وخشم ربود گفتند زندگانی وزیر درازباد، دریغا چنین مرد کاشکی او را اصلی بودی.یحیی بخندید وگفت ((هو بنفسه اصلٌ قویٌّ))،و این مرد را بر کشید و از فحولِ مردمانِ(۵)روزگار شد. وهستند درین روزگارِ ما گروهی عظامیان با اسب و استام(۶)وجامه هایِ گران مایه(٧)وغاشیه وجناغ که چون به سخن گفتن وهنر رسند چون خر(٨) بریخ بمانند(٩) و حالت و سخنشان آن باشد که گویند پدرِ ما چنین بود و چنین کرد، و طرفه آنکه افاضل و مردمانِ هنرمند از سعایت وبَطَرِ ایشان در رنج اند واللهُ وَلیُّ الکفایة.

و چون شغلِ نامه ها و مثالهایِ تلک راست شد امیر مسعود رضی الله عنه فرمود تا وی را خلعتی سخت فاخر راست کردند چنان که درآن خلعت کوس وعلم(۱۰) بود.او خلعت بپوشید و امیر وی را به زفان(۱۱) بنواخت و لطفِ بسیار فرمود. و دیگر روز تعبیه کرد و به باغِ فیروزی آمد و امیر برنشست تا لشکرِ هندو(۱٢) بر وی بگذشت بسیار سوار و پیاده آراسته به سلاحِ تمام و آن سوارانِ درگاهی که با وی نامزد شده بودند فوجی با اُهبتی(۱٣) نیکو، که(۱۴) قاضیِ شیراز نبشته بود.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- ارجوزه و بیتی، (=ارجوزه یی و بیتی) کذا در N. بقیه: از جریر و متنبی. (کلمهٔ ارجوزه درN هرچند " از خوزه " که دو نقطه هم در زیر "آخه" برآن افزود اند نوشته شده است. ولی مسلّماً ارجوزه است و نسخه N ازین مسامحه در تنقیط زیاد دارد. اکنون جای بسیار خشنودی است که این غلط فاحش و آبروریز از برکت این نسخه اصلاح شد، چون این اشعار هیچ یک از جریر و متنبی نیست).

٢- اذا ماالمرء الخ، این قطعه بدین صورت ازA ست. در بقیه نسخه ها بسیار مغلوط است.

٣- فما، شاید: و ما.                                             ۴- و مجلس عام، DA: در مجلس عام.F : و مجلس بود عام.

۵- مردمان، در غیر BNF: مردان. شاید هم:  مردم آن روزگار.

۶- استام، A: استام زر.M : استام زر و سیم.               ٧- گران مایه، M: گران بها.

٨- خر، M: خران.                                             ٩- بمانند، N ظ: نمایند.

۱۰- علم، CDMN: اعلام. درA هم گویا اعلام بوده و تراشیده اند.

۱۱- به زفان، در غیر NM: به زبان.                        ۱٢- هندو،M :هند.

۱٣- اهبتی، N: ابهتی.                                          ۱۴- که قاضی الخ، این تعلیل کدام مطلب است ؟

که آنجا مردم به تمام هست سالاری باید از درگاه که وی(۱) را نامی باشد، و تلک پیاده شد و زمین بوسه داد و برنشست و اسبِ ((سالارِ هندوان)) خواستند و برفت روز سه شنبه نیمهٔ جمادی الاخری. 

و امیر نمازِ دیگر این روز به کوشک دولت بازآمد به شهر.و دیگر روز به کوشکِ سپید(٢) رفت و آنجا نشاط کرد و چوگان باخت و شراب خورد سه روز، و پس به باغِ محمودی آمد و بنه ها آنجا آوردند و تا نیمهٔ رجب آنجا بود. و از آنجا قصدِ قلعتِ غزنین کرد، و سرهنگ بوعلی کوتوال میزبان بود، آنجا آمد روز پنجشنبه بیست و سوم رجب و چهار روز آنجا مُقام کرد، یک روز مهمانِ سرهنگ کوتوال و دیگر روز حشم مهمانِ امیر بودند. و روز دیگر خلوت کرد،گفتند مثالها داد پوشیده دربابِ خزائن که حرکت نزدیک بود،وشراب خوردند(٣) با ندیمان و مطربان، و غرهٔ شعبان را به کوشکِ کهنِ محمودی بازآمد به شهر.   

و روزِ سه شنبه پنجمِ شعبان امیر از پگاهی نشاطِ شراب کرد پس از بار در صفّهٔ(۴) بار با ندیمان. و غلامی(۵) که او را نوشتگین نوبتی گفتندی از آن غلامان که امیر محمود آورده بود بدان وقت که با قِدرخان دیدارکرد-غلامی چون صدهزار نگارکه زیباتر ومقبول صورت تر از وی آدمی ندیده بودند و امیر محمود فرموده بود تا او را در جملهٔ غلامانِ خاصه تر بداشته بودند که کودک بود و در دل کرده که او را برروی ایاز برکشد که زیادت از دیدار جلفی(۶) و بَدادامی داشت- و به پوشنگ(٧) گذشته شد- و چون محمود(٨) فرمان یافت فرزندش محمَّد این نوشتگین را برکشید بدان وقت که به غزنین آمد و بر تخت نشست و وی را چاشنی گرفتن وساقی گری کردن(٩)فرمود و بی اندازه مال داد،چون روزگار ملک(۱۰) او را به سر آمد برادرش سلطان مسعود این نوشتگین را برکشید تا بدان جایگاه که ولایت گوزگانان بدو داد، و با غلامی که خاص شدی یک خادم بودی، با وی دو خادم نامزد شد که به نوبت شب و روز با او بودندی و ز همهٔ کارهایِ او   

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- وی را، F: وی ما را.                                            ٢- سپید،N : سعید.

٣- خوردند با ندیمان، NF: خوردند ندیمان. شاید: خورد با ندیمان.

۴- صفهٔ بار،M : صفه.

۵- و غلامی الخ، خبر این مبتدا ظاهراً "چنان افتاد" است که به فاصلهٔ زیادی در چندین سطر بعد می آید و بنابرین تمام عبارت واقع میان این مبتدا و خبر معترضه است!

۶- جلفی و بدارامی، ت ق به جای: چالاکی با رامش ( B: بآرامش) پیداست ک سخن از ایاز است و از معایب او که باعث رنجش محمود شده بوده است. بدارامی (=بد آرامی) همان است که امروز "ناراحتی"  می گویند. رک ت. 

٧- و به پوشنگ، مسلّماً غلط است زیرا هیچ یک ازین سه تن مذکور در متن (محمود و نوشتگین و ایاز) در پوشنگ نموده اند. و چون سخن از ایاز است و او در آخر عمر در حدود مکران و قصدار بوده است محل وفاتش را باید در همان نواحی بحث کرد. رک ت. 

٨- محمود، کذا و نه:  امیر محمود.

٩- ساقی گری کردن، کذا درBA : بقیه: ساقی کردن، سیاقی کردن.

۱۰- ملک او را، KM: ملک او.

قبال خادم زرین دست اندیشه داشتی که مهترِ سرای بود- چنان افتاد از قضا که بونُعیمِ ندیم مگر به حدیث این ترک دل به باد داده بود ودرمجلس شراب سوی اودزدیده بسیار نگریستی و این پادشاه آن می دیده بود و دل درآن بسته،این روز چنان افتاد که بونعیم شرابِ شبانه در سر داشت و امیر همچنان؛دسته یی شب بوی و سوسن آزاد نوشتگین را داد وگفت بونعیم را ده. نوشتگین آن را به بونعیم داد. بونعیم انگشت را بر دستِ نوشتگین فشرد، نوشتگین گفت این چه بی ادبی است انگشتِ ناحفاظی بر دستِ غلامانِ سلطان فشردن؟! و امیر ازآن سخت در تاب شد- و ایزد عزَّذکره توانست دانست چگونگیِ آن حال که خاطر ملوک و خیالِ ایشان را کس به جای نتواند آورد- بونعیم را گفت ((به غلام بارگی پیشِ ما آمده ای؟)) جوابِ زفت باز داد- وسخت استاخ بود- که خداوند ازمن چنین چیزها کی دیده بود؟ اگر از بنده سیر شده است بهانه یی توان ساخت شیرین تر ازین.امیرسخت درخشم شد بفرمود تاپایِ بونعیم گرفتند و بکشیدند و به حجره بازداشتند، و اقبال را گفت هرچه این سگِ ناحفاظ را هست صامت و ناطق همه به نوشتگین بخشیدم. و کسان رفتند و سرایش فروگرفتند و همه نعمتهاش موقوف کردند و اقبال نمازِ دیگرِ این روز به دیوانِ ما آمد با نوشتگین و نامه ها ستد و منشوری توقیعی تا جملهٔ اسباب و ضیاعِ او را به سیستان و جایهایِ دیگر فروگیرند و به کسانِ نوشتگین سپارند.و بونُعیم مدَّتی بس دراز درین سخط(۱) بماند چنان که ارتفاعِ آن ضیاعهای با نوشتگین رسید. و بادی در آن میان جست و شفاعت کردند تا امیر خشنود شد و فرمود تا وی را از قلعه به خانه بازبردند. و پس از آن بخواندش و خلعت داد و بنواختش و ضیاعش باز داد و ده هزار دینار صله فرمود تا تجمُّل وغلام و ستور سازد که همه ستده بودند. و گاه ازگاهی(٢) شنودم که امیر درشراب بونعیم را گفتی ((سویِ نوشتگین نگری؟))و وی جواب دادی که ازآن یک نگریستن بس نیک(٣)نیامدم تا دیگر نگرم،و امیر بخندیدی؛و زو کریمتر و رحیم تر رحمة الله علیه کس پادشاه ندیده بود و نخوانده. و پس از آن این نوشتگین را با دو شغل که داشت دوات داری داد و سخت وجیه گشت چنان که چون لختی شمشاد با رُخانِ گلنارش آشنایی گرفت و یال برکشید کارش به سالاریِ لشکرها کشید تا مردمان بیتهای صابی(۴) را خواندن گرفتند که گفته بود بدان وقت که امیرِ عراق مُعزَّالدَّوله تگینِ جامه دار را به سالاریِ لشکر فرستاد، والأبیات:   

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ  

۱- سخط، به فتح اوّل و دوم یا به ضم اوّل و سکون دوم هر دو درست است و به معنی غضب.

٢- گاه از گاهی شنودم، BA: گاه گاهی می شنودم. (مختار متن مطابق اکثریت نسخه ها و مخصوصا نسخه های قدیمتر است و خوب است. جای فعل به معمول زبان محاوره تغییر کرده است، یعنی: شنودم که گاه از گاهی الخ. 

٣- نیک نیامدم، M: نیک آمدم.N : نیک بیامدم. (این صورت هم خوب است و شاید بهتر، چون صورت تهکّم و طنزی دارد که مناسب مقام است).

۴- صابی، B: صاین. این بیتها از مهلَّبی است و صابی هم که در کتاب خود (التاجی) نقل کرده است به نام او نوشته است. بنابرین اگر واقعاً عبارت متن از قلم خود بیهقی باشد باید گفت "مسامحه"کرده است.


طفلٌ  یَرِفُّ الماءُ من  وَ جَناتِه و یرِقُّ عودهُ

و یکادُ من شَبَهِ  العَذاری فیه ان تبدو نُهودُه

ناطوا  بمَعقدِ  خِصرِ سیفاً  و مِنطَقةً   تؤُدُه

جعلوه قائدَعسکرٍ،ضاعَ الرَّعیلُ ومَن یُقودُه!

و پس بر بونعیم و نوشتگینِ نوبتی کارها گذشت تا آنگاه که گذشته شدند چنان که گرم و سردِ روزگار بر سر آدمی، و آورده آید به جایِ خود و اینجا این مقدار کفایت است.

روزِ شنبه شانزدهمِ شعبان امیر رضی الله عنه به شکار(۱)پره رفت. و پیش بیک هفته کسان رفته بودند فرازآوردنِ حشر را از بهر نخجیر راندن، و رانده بودند و بسیار نخجیر آمده؛ و شکاری سخت نیکو برفت.وامیر به باغِ محمودی بازآمد دو(٢)روزمانده از شعبان،و صاحب دیوانِ خراسان بوالفضل سوریِ معتز از نشابور در رسید و پیش آمد به خدمت و هزار دینارِ نشابوری نثار(٣)کرد وعِقدی گوهر نخست گران مایه پیشِ امیر نهاد.و امیر از باغِ محمودی به کوشکِ کهنِ پدر باز آمد به شهر روزِ شنبه(۴). نخست روزِ ماه رمضان روزه گرفتند. 

و سومِ ماهِ رمضان هدیَّه ها که صاحب دیوانِ خراسان ساخته بود پیش آوردند پانصد حمل، هدیَّه ها که حسنک را دیده بودم که برآن جمله آرود امیر محمود را آن سال کز حج بازآمد و ز نشابور به بلخ رسید. و چندان جامه و طرایف و زرینه و سیمینه و غلام(۵) و کنیزک و مشک و کافور و عُنَّاب(۶) و مروارید و محفوری و قالی و کیش(٧) و اصنافِ نعمت بود درین هدیَّهٔ سوری که امیر وهمه حاضران به تعجب بماندند، که از همه شهرهایِ خراسان وبغداد و ری و جبال و گرگان وطبرستان نادرترِ چیزها به دست آورده بود، و خوردنیها(٨) و شرابها درخور این. و آنچه زرِ نقد بود در کیسه هایِ حریر سرخ و سبز، و سیم در کیسه هایِ زرد(٩) دیداری. وز بومنصور مستوفی شنودم،و او آن ثقه و امین بود که موی در کارِ او نتوانستی خزید و نفسی بزرگ و رایی روشن داشت، گفت امیر فرمود تا در نهان هدیَّه ها را قیمت کردند، چهاربار هزار هزار درم آمد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- به شکار پره، ت ق به جای: به شکار ژه. 

٢- دو روز مانده از شعبان و صاحب، کذا درBNF . نسخه های دیگر: و دو روز مانده از شعبان صاحب. 

٣- نثار کرد، در غیرFB  فقط: نثار.

۴- روز شنبه، از یادداشت مرحوم جواهری. " اینجا مطلب تمام است. نخست روز ماه رمضان یکشنبه بوده است چنان که از سه شنبه عید فطر که بعد خواهد آمد واضع می شود".

۵- غلام و کنیزک،M : غلامان گرانبها و کنیزکان گلرخسار.

۶- عناب، M: عنبر و عتاب (ظ: عناب). شاید: عنبر.

٧- کیش، کذا درA.O : خیش.G : کنش، بقیه مردد بین کنش و کنیش (درB علامت استفهام گذاشته است).

٨- خوردنیها، M+: و شیرینها.

٩- زرد دیداری، کذا در K.A: زرد (فقط) بقیه: از دیداری. احتمال مصحح ناشناسی در هامش نسخهٔ چاپی کلکته: از دیبای دیداری.


امیر مرا که بومنصورم گفت (( نیک چاکری است این سوری، اگر ما را چنین دو سه چاکرِ دیگر بودی بسیار فایده حاصل شدی.)) گفتم ((همچنان است))، و زهره نداشتم که گفتمی ((از رعایایِ خراسان باید پرسید که بدیشان رنج رسانیده باشد به شریف و وضیع تا چنین هدیَّه ساخته آمده است، و فردا روز پیدا آید که عاقبتِ این کار چگونه شود)).

و راست همچنان بود که بومنصور گفت، که سوری مردی متهوَّر و ظالم بود، چون دستِ او را گشاده کردن بر خراسان اعیان و رؤسا را برکند ومالهایِ بی اندازه ستد وآسیبِ ستمِ او به ضعفا رسید، وزانچه ستد از ده درم پنج سلطان را داد، و آن اعیان مستأصل شدند و نامه ها نبشتند به ماوراءالنهر و رسولان فرستادند و به اعیانِ ترکان بنالیدند تا(۱) ایشان اِغرا کردند ترکمانان را، و ضُعَفا نیز به ایزد عزَّذکره حالِ خویش برداشتند، و منهیان را زهره نبود که حالِ سوری را براستی اِنها کردندی و امیر رضی الله عنه سخنِ کس بر وَی نمی شنود(٢) و بدان هدیَّه هایِ به افراطِ وی می نگریست،تا خراسان به حقیقت درسرِ ظلم و درازدستیِ وی بشد. و چون آن(٣) شکست روی داد سوری با ما به غزنین آمد و به روزگارِ مُلکِ مودودی صاحبدیوانی حضرتِ غزنین را پیش گرفت و خواست که همان داراتِ خراسانی برود و بنرفت و دستِ وی کوتاه کردند. و آخرِ کارِ این مرد آن آمد که بر قلعهٔ غزنین گذشته شد چنان که آورده آید به جایِ خویش. خدای عزَّوجل بر وی رحمت کناد که کارش با حاکمی عدل و رحیم افتاده است مگر سربه سر بجهد که باستمکاری مردی نیکوصدقه ونماز بود، و آثارهای خوش وی را به طوس(۴) هست از آن جمله آنکه مشهدِ علیَّ بن موسی الرَّضا(۵) را علیه السَّلام که بوبکرِ شهمرد کدخدایِ فائق الخادم(۶) خاصَّه آبادان کرده بود سوری در آن زیادتهایِ بسیار فرموده بود و مناره یی کرد و دیهی خرید فاخر و برآن وقف کرد؛ و به نشابور مصلَّی را چنان کرد که به هیچ روزگار کس نکرده بود از امرا، و آن اثر برجای است، و در میان محلَّتِ بُلقاباد و حیره(٧) رودی است خرد و به وقتِ بهار آنجا سیلِ بسیار آمدی و مسلمانان را از آن رنجِ بسیار بودی، مثال داد تا با سنگ و خشتِ پخته ریخته کردند و آن رنج دور شد؛ و برین دو چیز وقفها کرد تا مدروس نشود. و به رباطِ فراوه و نَسا نیز چیزهایِ بانام فرمود و برجای است. و این همه هست امَّا اعتقادِ من همه آن است که بسیار ازین برابرِ ستمی که بر ضعیفی کنند نیستند. و سخت نیکو گفته است شاعر، 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- تا ایشان، N: تا ایشان را (دنباله مطابق متن).                     ٢- نمی شنود، M: نشنیدی. 

٣- آن شکست، G: آن سخن شکست.                                   ۴- به طوس هست، M: به طوس است.

۵- الرضا را، A: الرضا.                                                ۶- الخادم، A: خادم. 

٧- حیره، تصحیح قیاسی به جای: حبوة . حیره به کسر اوّل (کما فی القاموس) محلهٔ بزرگ و معروفی بوده است در نشابور قدیم و نامش در کتابها هست. اما حیوة شنیده نشده است.




شعر:

کسارقةِ   الرُّمانِ  مِن کرم  جارِها           تعودُبهِ(۱)المرضی وتطمعُ فی الفضلِ

نانِ همسایگان دزدیدن و به همسایگان دادن در(٢)شرط نیست و بس مزدی(٣) نباشد.و ندانم تا این نوخاستگان درین دنیا چه بینند که فرا خیزند و مشتی حُطام گرد کنند وز بهرِ آن خون ریزند و منازعت کنند و آنگاه آن را آسان فروگذارند و با حسرت بروند. ایزد عزَّذکره بیداری کرامت مکناد بمنَّه و کرمه. 

وبوالمظفَّرِ(۴)جُمَحی به آخرِ روزگارِسوری به نشابوررفت به صاحب بریدی به فرمانِ امیر مسعود رضی الله عنه- و حالِ این فاضل درین تاریخ چند جای بیامده است و خواجهٔ بزرگ احمدِ عبدالصَّمد او را سخت نیکو و گرامی داشتی- و مثال داد او را پوشیده تا اِنها کند بی محابا آنچه از سوری روَد، و می کردی، و سوری در خونِ او شد، و نبشته های او آخر اثر کرد بر دلِ امیر؛ و فراخ تر سویِ این وزیر نبشتی. وقتی بیتی چند فرستاده بود سویِ وزیر، آن را دیدم و این دو سه بیت که از آن یادداشتم نبشتم، و خواجه حیلت کرد تا امیر این بشنید، که سویِ امیر نبشته بود، و سخن کارگر آمد. این است، شعر:

شعر:

امیرا  به  سویِ  خراسان  نگر             که سوری همی بند(۵)وسازآورد

اگر  دستِ  شومش  بماند دراز             به پیشِ(۶) تو کاری  دراز  آورد

هر(٧)آن کار را به سوری دهی            چو  چوپان  بد  داغ(٨) باز  آورد

و آخر آن آمد که مخالفان بیامدند و خراسان بگرفتند چنان که بر اثر شرح کرده آید 

و ازین حدیث مرا حکایتی سخت نادر و با فایده یاد آمده است، واجب داشتم نبشتنِ آن، که در جهان مانندهٔ این که سوری کرد بسیار بوده است، تا خوانندگان را فایده حاصل شود هر چند سخن دراز گردد.

الحکایة(٩)

در اخبارِ خلفا خوانده ام که چون کارِ آلِ برمک بالا گرفت و امیرالمؤمنین هارون الرشید

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- به، تصحیح قیاسی به جای: بها. بر طبق قواعد زبان.              ٢- در شرط، در غیرBA : در شروع. 

٣- مزدی، A: مردی. یاء مردی ممکن است یاء نکره یا نسبت باشد، هر دو موجه است. 

۴- بوالمظفر، تصحیح قیاسی به جای: بوالفضل، به استناد موارد دیگر این کتاب و منابع دیگر. رک ت.

۵- بند و ساز، در تاریخ بیهق که این قطعه را عیناً نقل کرده است: مال و ساز.

۶- به پیش تو، در نسخه بدل تاریخ بیهق: به روی تو.

٧- هر آن کار کانرا، تاریخ بیهق: هران مملکت کان. احتمال دهخدا در امثال و حکم: هرآن گلّه کانرا.

٨- داغ. تصحیح قیاسی از روی تاریخ بیهق، به جای: دوغ.

٩- الحکایة، در غیر DCF: حکایت.



یحیی بن خالد البرمکی را که وزیر بود پدر خواند و دو پسرِ او را فضل و جعفر برکشید و به درجه های بزرگ رسانید چنان که معروف است و در کتب مثبت(۱)، مردی علوی(٢) خروج کرد و گرگان و طبرستان بگرفت و جملهٔ کوهِ گیلان، و کارش سخت قوی شد. هرون بی قرار و آرام گشت،که درکتب خوانده بود که نخست(٣)خلل که آید درکارِ خلافتِ عباسیان آن است که به زمینِ طبرستان ناجمی(۴) پیدا آید از علویان. پس یحیی بن خالد البرمکی را بخواند و خالی کرد وگفت چنین حالی پیدا آمد،و این شغل نه ازآن است که به سالاری راست شود؛ یا مرا باید رفت یا تو را یا پسری ازآنِ تو فضل یا جعفر.یحیی گفت روا نیست به هیچ حال که امیرالمؤمنین بهر ناجمی که پیدا آید حرکت کند، و من پیشِ خداوند بپایم(۵) تا تدبیرِ مرد و مال می کنم،و بنده زادگان فصل وجعفر پیشِ فرمانِ عالی اند، چه فرماید؟ گفت فضل را بباید رفت و ولایتِ خراسان و ری و جبالِ خوارزم و سیستان و ماوراءالنهر وی(۶) را داد تابه ری بنشیند ونایبان فرستد به شهرها وشغلِ این ناجم پیش گیرد وکفایت کند به جنگ، یا به صلح باز آرد. و شغلِ(٧) وی و لشکرِ وی راست باید کرد چنان که فردا خلعت بپوشد و پس فردا برود وبه نهروان مُقام کند تا لشکرها و مدد و آلت به تمامی بدو رسد. یحیی گفت فرمان بُردارم، و بازگشت و هرچه بایست بساخت، و پوشیده فضل را گفت ای پسر بزرگ کاری است که خلیفه تو را فرمود و درجه یی(٨) تمام که تو را ارزانی داشت این جهانی، و لکن آن جهانی با عقوبت قوی، که فرزندی را از آنِ پیغامبر علیه السلام بر می باید انداخت. و جز فرمانبُرداری روی نیست که دشمنان بسیار داریم و متَّهم به علویانیم، تا از چشمِ این خداوند نیوفتیم. فضل گفت دل مشغول مدار که من درایستم و اگر(٩) جانم بشود تا این کار به صلح راست شود.  

دیگر روز یحیی و فضل پیش آمدند،هرون الرشید نیزه و رایتِ خراسان ببست به نامِ فضل و با منشور بدو دادند وخلعت بپوشید وبازگشت با کوکبه یی سخت بزرگ وبه خانه بازآمد،همه بزرگانِ درگاه به نزدیکِ وی رفتند و وی راخدمت کردند.ودیگر روزبرفت وبه نهروان آمد 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- مثبت مردی، M: مثبت است که مردی.A : مثبت که مردی. (در A هم گویا "است" بوده و تصحیح حک کرده اند).

٢- علوی، B: علوی بود.N : علوی بن علوی بود. درCF بعد از کلمهٔ علوی افزوده دارند: ((حاشیه این علوی یحیی بن عبدالله بن حسن ( F: حسین) مثنی ابن الامام حسن المجتبی ابن امیرالمؤمنین و امام المتقین اسدالله الغالب علی بن ابی طالب علیه السلام ( F: نبینا و علیه السلام) بود" و از کلمهٔ حاشیه و اسلوب عبارت پیداست که یادداشتی بوده است از خواننده یی در هامش کتاب که بعد ناسخان جزء متن کرده اند ولی امانت به خرج داده اند که کلمهٔ حاشیه را قید کرده اند. درGMA این نسب نامه رانقل کرده اند بی ذکرحاشیه دیده می شود: بن ععلوی.N(= این علوی) و "بود" که درN وB هر دو هست.

٣- نخست...آن است، A: نخست که خلافت عباسیان را خللی که آید آن است.

۴- ناجمی، در غیر A: ناجم.                                             ۵- بپایم، MDA: بمانم.

۶- وی را داد، عطف است به "بباید رفت ".M : وی را دادم.

٧- شغل وی،یعنی شغل فضل.

٨- و درجه یی تمام، عطف است به کاری، یعنی و درجه یی تمام. 

٩- و اگر،یعنی و اگر چه.

و سه روز آنجا مُقام کرد تا پنجاه هزار سوار و سالاران و مقدَّمان نزدیکِ وی رفتند. پس درکشید و به ری آمد و آنجا فرود آمد و مقدَّمه را با بیست هزار سوار بر راهِ دنباوند به طبرستان فرستاد، و لشکرها با دیگر پیشروان به خراسان در پراگند. و پس رسولان فرستاد به یحیی علوی و تلطُّفها کرد تا به صلح اجابت کرد بدان شرط که هرون او را عهدنامه یی فرستد به خطِ خویش بر(۱) آن نسخت که کند. و فضل حال بازنمود(٢) و هرون الرشید اجابت کرد و سخت شاد شد، تا(٣) یحیی نسختی فرستاد با رسولی از ثقاتِ خویش و هرون آن را به خطِ خویش نبشت و قضاة وعدول را گواه گرفت پس از آن که سوگندان را بر زبان برانده بود، و یحیی بدان آرام گرفت وبه نزدیکِ(۴) فضل آمد و بسیار کرامت دید و به بغداد رفت و هرون وی را بنواخت و بسیار مال بخشید. و فضل به خراسان رفت و دو سال ببود و مالی سخت به زائران و شاعران بخشید و پس استعفا خواست و بیافت و به بغداد بازآمد، و هرون بر استادیِ وی آن نیکویی فرمود کز حد بگذشت.

حالِ آن علوی بازنمودن که چون شد دراز است، غرضِ من چیزی دیگر است نه حالِ آن علوی بیان کردن. فضل رشید را هدیه یی آورد به رسم. پس از آن اختیار(۵) چنان کرد که به خراسان امیری فرستد، و اختیارش برعلیّ بن عیسی بن ماهان افتاد، و با(۶) یحیی بگفت و رأی خواست، یحیی گفت علی مردی جبَّار و ستمکار است وفرمان خداوند راست- و خلل به حالِ آلِ برمک راه یافته بود- رشید بر مغایظهٔ یحیی علی عیسی را به خراسان فرستاد و علی دست برگشاد ومالِ به افراط برستدن گرفت وکس را زهره نبود که بازنمودی.و منهیان سویِ یحیی می نبشتند، او فرصتی نگاه داشتی وحیلتی ساختی تا چیزی از آن به گوشِ رشید رسانیدی و مظلومی پیش کردی(٧) تا ناگاه در راه پیشِ خلیفه آمدی،و البته سود نمی داشت، تا کار بدان منزلت رسید که رشید سوگند خورد که هرکس که از علی تظلُّم کند آن کس را نزدیکِ(٨) وی فرستد. و یحیی و همه مردمان خاموش شدند. 

علی خراسان و ماوراءِالنهر و ری وجبال و گرگان وطبرستان و کرمان وسپاهان و خوارزم و نیم روز وسیستان بکند و بسوخت و آن ستد کز حدّ وشمار بگذشت.پس ازآن مال(٩) هدیه یی ساخت رشید را که پیش ازوی کس نساخته بود ونه پس از وی بساختند وآن هدیَّه نزدیک

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- بر آن نسخت که کند، یعنی بر نسختی که خود علوی کند.

٢- بازنمود، یعنی به عرض هرون رساند.                            ٣- تا یحی، یعنی یحیی علوی.

۴- و به نزدیک، درF غیر بی واو.                                    ۵- اختیار چنان کرد، یعنی هرون.

۶- با یحیی، یعنی یحیی برمکی. 

٧- پیش کردی، درA : پیش گرفتی. گویا مصحح A باء مظلومی را مصدری دانسته است یعنی یحیی مظلومیت پیش گرفت، در صورتی که یاء مظلومی یاء نکره است و پیش کردن (کسی را) چنان که امروز هم در محاورهٔ اهل خراسان مستعمل است به معنی وادار کردن و جلو انداختن است.

٨- نزدیک وی، یعنی نزدیک علی.                                     ٩- مال، کذا در B. بقیه: سالی.



بغداد رسید و نسختِ آن بر رشید عرضه کردند سخت شاد شد و به تعجُّب بماند، و فضلِ ربیع که حاجب بزرگ بود میان بسته بود تعصُّب آل برمک را و پایمردیِ علی عیسی می کرد، رشید فضل را گفت چه باید کرد درباب هدیه یی که از خراسان رسیده است؟ گفت خداوند را بر منظر باید نشست و یحیی و پسرانش و دیگر بندگان را بنشاند(۱) و بیستانید تا هدیَّه پیش آرند و دلهایِ آل برمک بطرقد و مقرَّر گردد خاصّ و عامّ را که ایشان چه خیانت کرده اند که فضل بن یحیی هدیه آن مقدار آورد از خراسان که عاملی از یک شهر بیش از آن آرد و علی چندین فرستد. این اشارت رشید را سخت خوش آمد که دل گران کرده بود بر آلِ برمک و دولتِ ایشان به پایان خواست آمد. 

دیگر روز بر خضراءِ میدان آمد و بنشست و یحیی و دو پسرانش را بنشاند، و فضلِ ربیع و قومِ دیگر و گروهی بایستادند.وآن هدیه ها را به میدان آوردند: هزار غلامِ ترک بود به دستِ هریکی دو جامهٔ ملوَّان از ششتری وسپاهانی و سقلاطون و مُلحمِ(٢) دیباجی و دیبایِ ترکی و دیداری و دیگر اجناس،غلامان بایستادند با این جامه ها.و براثرِ ایشان هزار کنیزکِ ترک آمد به دستِ هریکی جامی زرین یا سیمین پر از مشک و کافور و عنبر و اصنافِ عِطر و طرایفِ شهرها؛ و صد غلامِ هندو و صد کنیزکِ هندو به غایت نیکورو و شارهای قیمتی پوشیده وغلامان تیغهایِ هندوی داشتند، هرچه(٣) خیاره تر، و کنیزکان(۴) شارهایِ باریک در سفطهایِ نیکوتر از قصب. و با ایشان پنج(۵) پیل نر آوردند و دو(۶) ماده، نران با برگستونهایِ دیبا و آیینه هایِ زرین و سیمین و مادگان با مهدهایِ زر و کمرها و ساختهایِ مرصَّع به جواهر. و بیست اسب آوردند براثر پیلان با زینهای زرین، نعل(٧) زر بر زده، و ساختهایِ مرصَّع به جواهر بدخشی(٨) و پیروزه، اسبانِ گیلی؛ و دویست اسبِ خراسانی با جُلهایِ دیبا؛ و بیست(٩) عقاب و بیست شاهین. و هزاراشتر(۱۰) آوردند دویست با پالان و افسارهایِ ابریشمین، دیباها درکشیده در پالان، دیگر(۱۱) اسباب و جوال(۱٢) سخت آراسته، و سیصد اشتر از آن با محمل و مهد، بیست با مهدهایِ بزر؛  

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- بنشاند و بیستانید، مصدر مرخم، عطف به "باید نشست". درA : بنشانند و بایستانند. M: بنشاند و بیستاند.

٢- ملحم دیباجی، F: ملحم و بیاجی.M : ملحم.

٣- هرچه خیاره تر، این عبارت گویا صفت غلامان است نه تیغها، و جای آن بعد از کلمهٔ"صد غلام هندو" است، افتادنش را به اینجا باید یا از سهو ناسخان بگوییم یا خصایص انشائی کتاب.

۴- و کنیزکان الخ، عطف است به جمله پیش (و غلامان...داشتند) یعنی و کنیزکان شارهای باریک داشتند الخ.

۵- پنج...نران، A: پنج پیل می آوردند سه نر و دو ماده نرها.

۶- دو ماده، F: ده ماده.                                           ٧- نعل زر، در غیرM : سه نعل زر.

٨- بدخشی، A: باحشتی(!).                                   

٩- بیست...شاهین، M: بیست بهله عقاب و شاهین. A: بیست بهله عقاب و بیست بهله شاهین. 

۱۰- اشتر، کذا در همه نسخه ها، و نه:  استر.                 ۱۱- دیگر اسباب، در غیرN نیست.

۱٢- جوال، شاید: جاها.


و پانصد هزار و سیصد(۱) پاره بلور از هر دستی؛ و صد جفت گاو(٢) و بیست عِقد گوهر سخت قیمتی و سیصد هزار مروارید و دویست عدد چینی فغفوری از صحن و کاسه و غیره که هریک ازآن در سرکارهیچ پادشاهی ندیده بودند و دوهزار چینی دیگر از لنگری و کاسه هایِ کلان و خُمره های چینیِ کلان و خرد و انواع دیگر؛ و سیصد شادروان و دویست خانه قالی و دویست خانه محفوری. 

چون این اصنافِ نعمت به مجلسِ خلافت ومیدان رسید تکبیری ازلشکر برآمد و دهل و بوق بزدند آن چنان که کس مانند آن یاد نداشت و نخوانده بود و نشنوده،هرون الرَّشید روی سوی یحیی برمکی کرد وگفت: این چیزها کجا بود در روزگارِ پسرت فضل؟ یحیی گفت: زندگانیِ امیرالمؤمنین درازباد، این چیزها در روزگار امارتِ پسرم درخانه هایِ خداوندانِ این چیزها بود به شهرهایِ عراق و خراسان.هرون الرشید ازین جواب سخت طیره(٣) شد چنان که آن هدیَّه بر وَی منغَّص شد و روی ترش کرد و برخاست از آن خضرا و برفت، و آن چیزها از مجلس و میدان ببردند به خزانه ها و ستورگاه و ساربانان رسانیدند. و خلیفه سخت دژم بنشست از آن سخنِ یحیی، که هرون الرشید عاقل بود غورِ آن دانست که چه بود.   

و یحیی چون به خانه بازآمد فضل و جعفر پسرانش گفتند که ما بندگانیم و نرسد ما را که بر سخن و رایِ پدر اعتراض کنیم، ما سخت بترسیدیم از آن سخنِ بی محابا که خلیفه را گفتی، بایستی که اندر آن گفتار نرمی و اندیشه بودی. یحیی گفت ای فرزندان ما از شدگانیم و کارِ(۴) ما به آخر آمده است،و سببِ محنت بعد قضاءِ الله شمایید؛تا بر جایم سخنِ حق  ناچار بگویم و به تملُّق و زرق مشغول نشوم، که به افتعال(۵) و شَعبَده قضایِ آمده بازنگردد که گفته اند اِذا اِنتهت المُدَّة کان الحتف فی الحلیة؛ آنچه من گفتم امشب در سرِ این مردِ جبَّار بگردد و ناچار فردا درین باب سخن گوید و رایی خواهد روشن،به شما رسانَم آنچه گفته آید. بازگردید و دل مشغول مدارید. ایشان بازگشتند سخت غمناک که جوانانِ کارنادیدگان بودند؛ و این(۶) پیر مجرَّب جهاندیده بود، طعامی خوش بخورد با ندیمان، پس فرودِ سرای رفت و خالی کرد و رود و کنیزک و شراب خواست و دست به شراب خوردن کرد؛ و کتابی بود که آن را لطایفُ حیلِ الکفاة نام بود بخواست و خوشک خوشک می می خورد و نرمک نرمک سماعی و زخمه یی و گفتاری می شنید و کتاب می خواند تا باقی روز و نیمه یی از شب بگذشت، پس با خویشتن گفت((به دست آوردم)) و بخفت و پگاه برخاست و به خدمت رفت.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- و سیصد پاره...قیمتی، درF نیست.                             ٢- گاو، در غیرA کارد(؟).

٣- طیره، A: نیره.                                                 ۴- کار ما، در غیر A: کارها.

۵- افتعال، به معنی دروغ ساختن و ریا کردن، و به قول تاج المصادر "فرا بافتن"است.

۶- و این، شاید: و او، با: و وی.




چون بار بگسست هرون الرشید با یحیی خالی کرد وگفت ای پدر چنان سخنی(۱)درشت دی در رویِ من بگفتی، چه جایِ چنان حدیث بود؟ یحیی گفت زندگانیِ خداوند درازباد، سخنِ راست و حقّ درشت باشد، و بود د. روزگار پیشین(٢) که ستوده می آمد، اکنون دیگر شده است؛ و چنین است(٣) کارِ دنیایِ فریبنده که حالها بر یک سان نگذارد. و هرچند حاسدان رایِ خداوند دربارهٔ من بگردانیده اند و آثار تنکُّر و تغیُّر می بینم، ناچار تا در میانِ کارم البتّه نصیحت باز نگیرم وکفرانِ نعمت نورزم.هرون گفت ((ای پدر سخن برین جمله مگوی و دل بد مکن،که حال تو و فرزندان تو نزدیکِ ما همان است که بود،و نصیحت بازمگیر که درست(۴) ونادرست همه ما را خوش است و پسندیده. و آن حدیث که دی گفتی عظیم بر دل ما اثر کرده است، باید که شرحی تمام دهی تا مقرَّر شود.)) یحیی(۵) برپای خاست و زمین بوسه داد و بنشست و گفت ((زندگانیِ خداوند درازباد، تفصیلِ سخن دینه بعضی امروز توانم نمود و بیشتر فردا نموده شود به شرح تر.))گفت نیک آمد. یحیی گفت: خداوند دستِ علی را گشاده کرده است تا هرچه خواهد می کند ومنهیان را زهره نیست که آنچه رود بازنمایند. که دو تن را که من بنده پوشیده گماشته بودم بکشت؛ و رعایایِ خراسان را ناچیز کرد و اقویا و محتشمان را برکند و ضیاع و املاک بستد ولشکرِ خداوند را درویش کرد. و خراسان ثغری بزرگ است ودشمنی چون ترک نزدیک، بدین هدیَّه که فرستاد نباید نگریست، که از ده درم که(۶) بستده است دو یا سه فرستاده است،و بدان باید نگریست که ساعت تا ساعت خللی افتد که آن را در نتوان یافت، که مردمانِ خراسان چون از خداوند نومید شوند دست به ایزد عزَّ ذکره  زنند وفتنه یی بزرگ به پای کنند و ازترکان مدد خواهند و بترسم که کار بدان منزلت رسد که خداوند را به تنِ خویش باید رفت تا آن را در تواند یافت(٧) و بهر درمی که علیِ عیسی فرستاد پنجاه درم نفقات باید کرد یا زیاده تا آن رفتنه بنشیند. بنده آنچه دانست بگفت و از گردنِ خویش بیرون کرد و فرمان خداوند را باشد. و نموداری و دلیلی روشن تر فردا بنمایم. هرون الرَّشید گفت ((همچنین است که تو گفتی ای پدر، جزاک اللهُ خیراً، آنچه حاجت است درین کرده آید. بازگرد و آنچه گفتی بنمای.)) قوی دل بازگشت و آنچه رفته بود با فرزندان فضل و جعفر بگفت، ایشان شاد شدند.

و یحیی کس فرستاد و ده تن از گوهر فروشانِ بغداد بخواند که توانگرتر بودند و گفت خلیفه را بسی(٨) بار هزار هزار درم جواهر می باید هرچه نادرتر و قیمتی تر. گفتند سخت نیک

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- سخنی درشت، MA: سخن درشت.                               ٢- پیشین که، در غیرK : پیشین ازین که.

٣- چنین است کار دنیای، A: چنین کار روزگار و دنیای.

۴- درست و نادرست، ظاهراً درشت و نادرشت. 

۵- یحیی...زندگانی، A: یحیی گفت و برپای خاست و زمین بوسه داد و بنشست که زندگانی.

۶- که بستده است، A: که گرفته.                                      ٧- تواند یافت، NF: نتواند یافت.K : بتواند یافت.

٨- بسی بار. یعنی به قدر این مبلغ. کلمه عیناً در سطر بعد هم هست. 


آمد، بدولتِ خداوند و عدلِ وی اگر کسی بسی بار هزار هزار دینار جواهر خواهد در بغداد هست، و ماه ده تن این چه می خواهد داریم و نیز به زیادت(۱) بسیار. یحیی گفت بارک الله فیکم، بازگردید و فردا با جواهر به درگاه آیید تا شما را پیشِ خلیفه آرند تا آنچه رایِ عالی واجب کند کرده آید. گوهر فروشان بازگشتند و دیگر روز با سفطهایِ جواهر به درگاه آمدند و یحیی خلوت خواست با هرون الرَّشید،کرده آمد،وایشان را پیش آوردند با جواهر و عرضه کردند و خلیفه بپسندید و یحیی ایشان را خطّی بداد به بیست و هفت بار هزار هزار درم و هرون الرَّشید آن را توقیع کرد و گفت بازگردید تا رأی چه واجب کند درین، و فردا نزدیکِ یحیی آیید تا آنچه فرموده باشیم. تمام کند. گوهر فروشان بازگشتند و سفطها را قفل و مهر کردند و به خزانه ماندند. هرون الرَّشید گفت این چیست که کردی ای پدر؟ گفت زندگانیِ خداوند درازباد، جواهر نگاه دار تا فردا خط بستانم و پاره کنم و خداوندانِ گوهر زهره ندارند که سخن گویند، و اگر به تظلُّم پیشِ خداوند آیند حواله به من باید کرد تا جواب وهم. هرون گفت ما این توانیم کرد امَّا پیشِ ایزد عزَّ ذکره در عرصاتِ قیامت چه حجَّت آریم؟ و رعایا و غربا ازین شهر بگریزند و زشت نام شویم در همه جهان. یحیی گفت: پس حالِ علیِ عیسی برین جمله است در خرسان که بنمودم، و چون خداوند روا نمی دارد که ده تن از وی تظلُّم کنند و بدرد باشند چرا روا دارد که صد هزار هزار مسلمان از یک والیِ وی غمناک باشند و دعایِ بد کنند؟ هرون گفت: احسنت رأی پدر نیکو پیدا کردی. [سفطها] به خانه بَر و بخداوندانِ جواهر باز ده. و من دانم که در بابِ این ظالم علیِ عیسی چه باید کرد. و یحیی بازگشت و دیگر روز گوهر فروشان بیامدند وسفطها فرمود تا بدیشان بازدادند به قفل و مهر و بیع اقالت کردند و خط بازستدند و گفت: این مال گشاده نیست، چون از مصر و شام حِمل دررسد آنگاه این جواهر خریده آید. ایشان دعا کردند و بازگشتند. 

و این حدیث در دلِ رشید بماند و باز می اندیشید تا علی را چون براندازد.و دولتِ آل برمک به پایان آمده بود،ایشان را فرود برد چنان که سخت معروف است،و رافعِ لیثِ نصرِسیَّار که از دستِ علیِ عیسی امیر بود به ماوراءالنهرعاصی شد وبسیار(٢)ممکَّنان از مرو سویِ وی رفتند و با وی نیز لشکرِ بسیار بود و از ماوراءالنهر نیز با وی بسیار گرد آمد و سویِ(٣) وی رفتند و همهٔ خراسان پر فتنه گشت وچند لشکر را ازآنِ علی عیسی که بفرستاد بشکست تا کار بدان منزلت رسید که از هرون مدد خواست هرون هرثمهٔ اعیَن را با لشکری بزرگ به مددِ عیسی فرستاد و با وی پوشیده بنهاد و به خطِ خود منشوری دادش به ولایت تا علی را بگیرد ناگاه و بند 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- به زیادت بسیار، B: به زیادتی بسیار. کلمهٔ بسیار درMA نیست.

٢- بسیار ممکنان، کذا درA.B : بسیار از ممکنان. N: بسیارست همکنان.K : بسیار ترکمان.M : بسیار مردم. بقیه: بسیار همکنان. (ممکن، اسم مفعول از تمکین، مرد دست گشاده، توانا و باقدرت).

٣- و سوی وی رفتند، به نظر می آید که تکرار این جمله سهو ناسخان باشد. رک ت.

کند وانصافِ رعایای خراسان ازوی بازستاند وآنگاه وی رابه بغداد فرستد وکار ِرافع راپیش گیرد تابه جنگ یاصلح کفایت کرده آید.وهرثمه برفت وعلی رابه مغافصه به مرو فروگرفت وهرچه داشت بستد پس بسته باخادمی ازآنِ رشید به بغداد فرستاد وخراسان راضبط گونه یی کرد.وهر روز کارِ رافع قویتر می بود و هرثمه عاجز شد از کارِ وی تا حاجب آمد رشید را که مایهٔ(۱)عمر به آخر رسیده و آن تن درمانده(٢) به تنِ خویش حرکت باید کرد با لشکرِ بسیار و مأمون پسرش بر مقدَّمهٔ وی. درین راه به چند کرَّت گفت: دریغ آل برمک! سخن یحیی مرا امروز یاد می آید؛ ما استوزرَالخلفاءُ مثلَ یحیی. و آخرِ کارش آن آمد که مأمون تا(٣) مرو برفت و آنجا مُقام کرد و لشکر را با هرثمه به سمرقند فرستاد؛ و هرون الرشید چون به طوس رسید آنجا گذشته شد. 

و این حکایت به پایان آمد و چنین حکایات از آن آرم، هرچند در تصنیف سخن دراز می شود، که ازین حکایات فایده ها حاصل شود، تا دانسته آید. والسَّلام. 

و روز یکشنبه(۴)دهمِ ماه رمضان سنه خمس و عشرین و اربعمائه سیَّاحی رسید از خوارزم وملطَّفه یی خُرد آورد درمیان رُکوَه(۵)دوخته ازآنِ صاحبِ بریدِ آنجا مقدارِ پنج سطر حوالت به سیاح کرده که از وی باز باید پرسید احوال را. سیَّاح گفت: صاحبِ برید می گوید که کارِ من که بازنمودنِ احوال است جان بازی شده است، و عبدالجبَّار پسرِ وزیر روی پنهان کرد که بیمِ جان بود، می جویند او را و نمی یابند، که جایی استوار دارد. و هرون جبَّاری شده است و لشکر می سازد، و غلام(۶) و اسب بسیار زیادت بخرید، و قصدِ مرو دارد. و کسانِ خواجهٔ بزرگ را همه گرفتند و مصادره کردند امَّا هنوز خطبه بر حالِ خویش است، که عصیان آشکارا نکرده است، و می گوید(٧) که ((عبدالجبَّار از سایهٔ خویش می بترسد، و از دراز دستیِ خویش بگریخته است.)) و من که صاحبِ بریدم به جایِ(٨) خویش بداشته اند و خدمتِ ایشان می کنم و هرچه باز می نویسم به مرادِ ایشان است، تا دانسته آید. و بایتگین حاجب و آیتگین(٩) شرابدار و قلباق و هندوان و بیشتر مقدَّمانِ محمودی این را سخت کارِه اند، امَّا به دستِ ایشان چیست؟ که با خیلها(۱۰) برنیایند(۱۱). و تدبیر باید ساخت اگر این ولایت به کار است، که هر روز شرَّش زیادت است. تا 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱- مایهٔ عمر الخ. دو جمله حالیه است به سبک این نثر.          ٢- درمانده،D : دردمند. 

٣- تا مرو، شاید: با مرو (=به مرو).

۴- یکشنبه دهم، گویا: یکشنبه نهم چون اوّل ماه را شنبه نوشته است.

۵- رکوه، چنین است در همه نسخه ها. رکوه با کاف تازی بر وزن غرفه کوزهٔ آب سعری است و معمولاّ غلافی از نمد با فماش دیگری دارد و بنابرین ظاهر آن است که ملطفه را در آن غلاف پنهان کرده بوده است. رکوه به معنی لته و جامهٔ کهنه نیز مناسب است.

۶- غلام و اسب،M : غلام داشت.                                   ٧- و می گوید، : یعنی هرون.

٨- به جای خویش بداشته اند، ظ: یعنی به من دست نزده اند.

٩- آیتگین، DB: ارتگین.                                            ۱۰- با خیلها، در غیرKDM : با خیل ما.N : بر خیل ما. 

۱۱- بر نیایند. : نپایند.

دانسته آيد.وسَّلام.

اميرمسعودچون برين حال واقف گشت مشغول دل شد وخالي كرد بابونصرِمشكان و بسيار سخن رفت وبرآن قرار دادند كه سيَّاح راباز گردانيده آيد وبه مقدَّمان نامه نبشته شود تا هرون رانصيحت كنند وفرود آرند تافسادي نه پيوندد تا چندان كه رايتِ عالي به خراسان رسد تدبيرِ اين شغل ساخته شود .وقراردادند تااميرعزيمت رابرآنكه سويِ بُست حركت كرده آيد تا از آنجا به هرات رفته شود درست كرد،ونامه فرمودبه خواجه احمدِ عبدلصَّمد درين معاني تا وي درين مهمّ چه بيند وآنچه واجب است بسازد وازخويشتن (١) بنويسد و بونصر خالي بنشست وملطَّفه ها به خوارزم نبشته آمد سخت خردواميرهمه توقيع كرد؛ وسَّياح را صلتي بزرگ داده آمد وبرفت سويِ خوارزم.وسويِ وزير آنچه بايست درين ابواب نبشته شد.وبابي خواهد بود احوال خوارزم را مفرد ،ازين تمامتر،اينجا حالها به شرح نمي كنم .

و نيمهٔ اين ماه نامه ها رسيدازلهور كه احمدِ ينالتگين بابسيارمردم آنجا آمد . قاضي شيراز و جملهٔ مصلحان درقلعهٔ مندككور(٢) رفتند وپيوسته جنگ است ونواحي مي كَنند(٣) وپيوسته فساد است. اميرسخت انديشه مند شد كه دل مشغول (٤) بود ازسه جانب به سببِ تركمانانِ عراقي وخوارزم ولهوربدين(٥) سبب كه شرح كردم .

و از نشابور نيز نامه ها رسيد كه طوسيان و باور ديان(٦) چون سوري غايب است قصد خواهد كرد، واحمدِعليِ نوشتگين كه ازكرمان گريخته آمده است با آن مردم كه باوی است مي سازد جنگِ ايشان را امير رضي الله عنه سوري را فرمود كه به زودي سوی نشابوربايد رفت .گفت (٧) فرمان برُدارم وروزِ نوزدهم (٨) اين ماه وي راخلعتي دادند سخت فاخر و نيكو. وروز سه شنبه عيدكردند وامير رضي الله عنه فرمود تاتكُّلفي عظيم كردند ، وپس از آن خوان نهاده بودند (٩) اوليا وحشم ولشكر رافرمود تابرخوان شراب دادند ومستان بازگشتند. وامير بانديمان نشاطِ شراب كرد ، وننمود بس طربي كه دلش سخت مشغول بود به چند گونه منزلت (١٠) وملطَّلفه ها رسيد ازلهور سخت مهمّ كه احمدِينالتگين قلعه

_______________________________________________________


١- وازحويشتن بنويسد، يعني خواجه احمد ازطرف خود به خوارزم نامه بنويسد دراين باب .

٢- مندككور ، رك ت  .                                     ٣- مي كنند ، N:  مي كند

٤-دل مشغول .درصفحهٔ پيش "مشغول دل "داشتيم .گويا هردوصورت مسعمل بوده است .

٥-بدين سبب.اين قيدمتعلق به لنهور است ، يعني ازلهور نيز بدين سبب كه گفته شد دل مشغول بود .

٦-باوردبان،درغير A :تاروديان (در Nبي نقطه )نص اين اثيرهم مطابق A ست ودوجا كلمه "ابيورد"راذكركرده است كه 

٧-گفت فرمان بردارم .وليكن درصفحه هاي بعد پيداست كه سوری تامدتها هنوز نزداميربوده است .

٨-نوزدهم كذا درA.M : چهارم . بقيه :چهارم نوزدهم .گويا :چهارسنبه نوزدهمم .ر ك ت.

٩- نهاده بودند اوليا،AM : نهادند (A:بنهادند ) واوليا .

١٠- منزلت ،درC بي نقطه است ،گويا كلمه مشكوك بوده است.




بستدي(١)امَّا خبر شدكه تلكِ هندولشكری قوی بساخت از هردستی و روی باين جانب دارد اين مخذول رادل بشكست ودوگروهي افتاد ميانِ لشكراو.امير هم درشراب خوردن اين ملطَّفه هارا كه بخواند نامه فرمود به تلكِ هندو واين ملطَّفه ها فرمود تا در دَرجِ آن نهادند ومثال داد تا به زودی قصد احمد كرده آيد،ونامه را امير توقيع كرد وبه خطِ خويش فصلی زيرنامه نبشت سخت قوی چنان كه اونبشتی ،ملكانه؛ومخاطبهٔ تلك درين وقت ازديوانِ ما "المعتمد "بود،وبه تعجيل اين نامه را بفرستادند .

وروزپنجشنبه هژدهم شوَّال ازگَرديز نامه رسيد كه سپاه سالار غازی راكه آنجا بازداشته بودند وفات يافت .وچنان شنودم كه وی رابر قلعت مي داشتند سخت نيكو وبندی سبك،كسي پوشيده نزديكِ كوتوالِ آن قلعه آمد وگفت "غازي حيلتي ساخت وكاردی قوي نزديك وی برده اند وسُمجي می كند(٢) به شب وخاكِ آن درزير شادروان كه هست پهن ميكند تا به جای نيارند و وی سُمج راپوشيده داردبه روز "تابه شب كوتوال مغافصه نزديكِ وي رفت وخاك وكارد وسمج بديد و وی راملامت كرد كه اين چرا كردی ؟درحقِ تو ازنيكوداشت چيزي باقي نيست جواب داد كه اوراگناهی نبودوخداوند(٣)سلطان راحاسادان برآن داشتندتادل بروَی گران كرد ،واميد يافته بود كه نظرِعالی وي رادريابد ،چون درنيافت وحبس درازكشيد چاره ساخت چنان كه محبوسان ودرماندگان سازند؛اگرخلاص يافتی خويشتن راپيشِ خداوند افگنندی تاچاررحمت كردي ."كوتوال وي را از آن خانه به خانهٔ ديگر بُرد واحتياط زياد كرد وفرمود تا آن سُمج به خشت وگلاستواركردند وحال بازنمود ،جواب باز رسيد كه غازي بيگناه است ونظرِپادشاهانه وی رادريابيد چون وقت باشد ،دل وی راگرم بايد گردانيد وبايد كه وی رانيكوداشته آيد.غازي بدين سخنان شاد شد ،ودريافتي(٤)اورا نظرِامير امَّا قضاءِ مرگ كه ازآن چاره نيست آدمی رافراز رسيدوگذشته شد ،رحمةالله عليه.ونيك سالاری بود.


ذكررسولان حضرتی كه بازرسيدند از تركستان

با مهد و وديعت و رسولان خانيان كه با ايشان آمدند

قريبِ چهارسال بود تا رسولانِ ما،خواجه ابولقاسم ِحصيری نديم وقاضی بوطاهر تبَّاني ،به تركستان رفته بودند ازبلخ بستنِ عهد را قدرخان ودختری ازآنِ وي راخواستن به نامِ

_________________________________________________________

١- بسندي،فعل جزاءئی است كه شرطش محذوف است وعبارت بعد مفسرآن بدين تقدير احمد اگرخبر نشدی قلعه بسندی اما الخ.

٢- مي كند،به فتح كاف ازفعل كندن ،هرچند به ضم آن ازفعل "كردن"هم قابل توجيه است .

٣- وخداوند ،درغيرA :مرحداوند(مختارمتن بازبان اين كتاب مناسب تر است )درK "مر"رابعد الحاق كرده اند.

٤- ودريافتي،درغير A:دريافت .(دريافتی فعل جزاست برای جمله شرطی بعد وهمين مناسب مقام است ).



سلطان مسعود ودختری ازآنِ بغراتگين به نام خداوندزاده اميرمودود ،وعهد بسته بودند و عقدها بكرده .قدرخان گذشته شد وبُغراتگين كه پسرِمهتر بود و ولی عهد به خانی تركستان بنشست واو را ارسلان خان لقب كردند ،وبدين سبب فَتَرات افتاد وروزگارگرفت ورسولان تا(١)ديربماندند واز ينجا نامه ها رفت به تهنيت وتعزيت علي الرَّسم فی امثالها .چون كار تركستان وخانی قرارگرفت رسولانِ (٢)مارابرمراد بازگردانيدندوارسلان خان باايشان رسولان فرستاد و مهد ها بياوردند .ازقضاءِ آمده دختری (٣)كه نامِ خداوند زاده امير مودود بود فرمان يافت .شاه خاتون (٤)را دخترِقدرخان كه نامزد بود به سلطان مسعود بيارردند .چون بپروان رسيدند (٥)قاضی بوطاهرِتبَّاني آنجا فرمان يافت ؛وقصَّه هاگفتند به حديثِ مرگِ(٦) وي ،گروهی گفتند اسهالي قوی افتاد وبمرد ،وگروهی گفتند مرغی چند بريان نزديكِ وی  بردند ومسموم بود بخورد از آن مُرد ،لايَعلمُ الغيبَ اِلاَّالله عزَّوجل .وبسا(٧) رازاكه آشكارا خواهد شد وروزِ قيامت ،يومَ الايَنفَعُ مالٌ ولا بَنون اِلاَّ مَن اتي الله بقلبٍ سليم و سخت بزرگ حماقتي دانم كه كسی ازبهرِجاه وحُطام دنيا را خطرِكند ريختنِ خونِ مسلمانان كند .والله عزَّ ذكرهُ يَعصِمُناوجميعَ المسلمين مِن الحرامِ والشَرَه ومتابَعةِ الهوی بمنهَّ وسعةِ فضلِه.

وروزِآدينه (٨)نوزدهم شوال شهرغزنی  بياراستند آراستنی برآن جمله كه آن سال ديدند كه (٩) اين سلطان از عراق بر راهِ بلخ اينجا آمد وبرتختِ مُلك نشست .چندان خوازه (١٠) زده بودند وتكلُّفهای گوناگون كرده كه ازحدّ وصف بگذشت ،كه نخست مهد بود كه از تركستان اينجا آوردند ،اميرچنان خواست كه تركان چيزی بينند كه هرگز چنان نديده بودند .چون رسولان ومهد به شجكاو(١١) رسيدند فرمان چنان بود كه آنجا مُقام كردند ،وخواجه بوالقاسم نديم در وقت به درگاه آمد وسلطان را بديد وبسيار نواخت يافت كه بسيار رنج كشيده بود ، و باوی خلوتی كرد چنان كه جز صاحبِ ديوانِ رسالت خواجه بونصر مشكان آنجا كس نبود و آن خلوت تانزديكِ نماز ديگر بكشيد ،پس به خانه بازگشت (١٢).وديگر روز ،يوم الاثنين لثمان (١٣) بقينَ من

_________________________________________________

١-نادير،كذادرKMGA .درN به صورت "تا"ولي بی نقطه .بقيه :مادير .

٢-رسولان مارا. K:رسولان را                                ٣-دختری ،درغيرMA :دختر .

٤-شاه خاتون ،N:ساده خاتون .شايد.ساره خاتون .           ٥-رسيدند ،كذادرM .بقيه :رسيد 

٦-مرگ وی. M+:وسخنها شنيده آمد .

٧-بسا رازا ،در درغير CDN:بسا راز،بسيار رازM آشكار خواهد .الخ .

٨-آدينه نوزدهم ،محل تامل است .ر ك ت.                    ٩-كه اين سلطان ،N:آنچنان كه سلطان .

١٠-خواز،F: جوازه .

١١-شجكاو.درهمه نسخه هاست (جزM )وگويا درست است .حتي A كه سابقاً مصحح آن كلمه را باجگاه نوشته بود درين جا "شجكاو" دارد ودرهامش نوشته است :شجكاوجای است به دو منزلي غزنه ودرين روزگار مردم آن نواحی آنجا راشش كاو گويند .

١٢-بازگشت ،يعنی خواجه بوالقاسم .                          ١٣-الثمان ،ت ق به جای :ثمان .

شوَّال ،مرتبه داران و والی حَرَس و رسولدار با جنيبتان برفتند ورسولانِ خان را بيارردند .وسراسر (١) شهر رازينت (٢) وآيين بسته بودند وتكلُّفي عظيم كرده ،وچون رسولان رابديدند چندان نثار كردند به افغان شال و در ميدان رسوله (٣) ودربازار ها از دينار ودرم وهرچيزی كه رسولان حيران فروماندند .وايشان را فرود آوردند وخوردنی ساخته پيش بردند .ونماز ديگر را همه زنانِ (٤) محتشمان وخادمان روان شدند به استقبالِ مهد ،واز شجكاو نيز آن قوم روان (٥) كرده بودند باكوكبه يی بزرگ كه گفتند بر آن جمله كس ياد نداشت .وكوشك راچنان بياراسته بودند كه ستّي زرين وعندليب مرا حكايت كردند كه به هيچ روزگار امير (٦) آن تكلُّف نكرده بود (٧) ونفرموده ،ودر آن وقت همهٔ جواهر وآلتِ مُلك برجای بود ،كه هميشه اين دولت برجای باد .و چند روز شهر آراسته بود ورعايا شادی مي كردند واعيان انواع بازيها(٨) می بردند ونشاطِ شراب مي رفت تا اين عيش به سر آمد .وپس از يك چندی رسولان راپس از آنكه چند بار به مجلسِ سلطان رسيده بودند وعهدهای اين جانب استوار كرده وبه خوانها وشراب و چوگان بوده و شرفِ آن يافته به خوبي باز گردانيدند سوی تركستان سخت خشنود .ونامه ها رفت درين ابواب سخت نيكو ،ودر رسالتی كه تأليفِ من است ثبت است ،اگر اينجا بيارردمي (٩) قصه سخت درازشدي ؛وخود سخت دراز مي شود اين تأليف ودانم كه مرا از (١٠) مبرمان بشمردند امَّا چون می خواهم كه حقِ اين خاندانِ بزرگ رابه تمامي گزارده آيد ،كه به دستِ من امروز جز اين قلم نيست ،باری خدمتی می كنم .

وروز پنجشنبه بيست وپنجم ِ شوَّال از نشابور مبشَّران رسيدند بانامه ها از آنِ احمدِ علي نوشتگين وشحنه كه (١١) :"ميانِ نشابوريان وطوسيان تعصُّب بوده است از قديم الدَّهر (١٢) باز(١٣) وچون (١٤)

_________________________________________ 

١-وسراسر شهر را،كذا در A درK بي "را"بقيه :تا سراسر شهر .

٢-زينت الخ. M جمله راچنين دارد :تا سراسر شهر كه زينت وآئين بسته بودند وتكلفی عظيم كرده رسولان بديدند وچندان نثار كردند ايشان را به افغان شال الح .

٣-رسوله ، N: وسوله (هردو برای من مجهول است ).

٤-زنان محتشمان.محتشمان شايدصفت "زنان "باشد ونه مضاف اليه.

٥-روان كرده بودند ، KA روان كرديده بودند .(در K هم "كرده "بوده است وبعد دستشالی شده ).

٦-امير، AM: سلطان .

٧-نكرده بود، FN: نكرده بودند (گويا نامخان اين نسخه ها كلمهٔ "امير آن" را اميران ،به صيغهٔ جمع ،خوانده اند ).

٨-بازيها می بردند ،معلوم نشد ،شايد بازيها می آورند .وشايد بازی آوردن رادر آن زمان بازی بردن می گفتند .

٩-بياوردمی، FN: بياوردندی، M: بياورديمی.

١٠-از مبرمان بشمرند از مبرمان نشمرند GN از مردمان نشمرند M .ازمردمان مبرم نشمرند(كذابي نقطه درحرف اوّل كلمهٔ اخير )

١١-كه :"ميان الخ "ازاينحا محتويات نامه هاست كه بيهقي به نقل آن می پردازد .ولي دراين موارد بيهقي معمولاً مقداري هم شرح وبيان از خود درآن داخل می كند چنان كه درنامهٔ اميرك قبلاً ديديم .خواننده بايد مواظب اين نكته باشد .

١٢-قديم الدهر، M:قديم الايام      ١٣-ازقديم الدهر باز ،تركيبي است مانند "ازديرباز"   ١٤-وچون ،درغير M بي واو .

سوری قصدِ حضرت كرد وبرفت آن (١)مخاذيل فرصتی جستندوبسيارمردم مفسد(٢)بيامدند تا نشابور را غارت كنند.وازاتَّفاق احمدِ علی نوشتگين ازكرمان به راهِ(٣)تون (٤) به هزيمت آنجا آمده بود وازخجالت آنجا مقام كرده وسوی او نامه رفته تا به درگاه بازآيد پيش (٥) تابرفت اين مخاذيل به نشابور آمدند ،واحمد مردی بود مبارز وسالاريها كرده ودرسواری وچوگان وطبطاب (٦) يگانهٔ روزگار (٧) بود ،پس بساخت پذيره شدن [را].طوسيان (٨) ازراه بژخَرْو(٩) وپُشنقان(١٠) وخالَنْجوی(١١) درآمدند،بسيار مردم ،بيشترپياده وبی نظام كه سالار شان مقدًّمی بودی تارودی (١٢) ازمدبرانِ بقايای عبدالرزاقيان (١٣) ،وبا بانگ وشغب (١٤) وخروش می آمدند دوان وپويان ،راست چنان كه گویی كاروان سرايهای نشابور همه درگشاده است وشهر بی مانع ومنازع تاگاوانِهٔ (١٥) طوس خويشتن رابر كار كنند وبار (١٦) كنند وبازگردند .احمدِ علی نوشتگين آن شير مرد چون برين واقف شد وايشان راديد تعبيه گسسته ،قوم خويشتن راگفت :بديدم،اينها به پای خويش بگورستان آمده اند .مثالهایِ مرا نگاه داريد وشتاب مكنيد .گفتند فرمان امير راست وما ومافرمان بُرداريم .ومردمِ عامهّ وغوغا راكه افزون ازبيست هزار بود باسلاح وچوب وسنگ ،گفت تا ازجايهایِ خويش زينهار(١٧) مجنبيد ومرا نعره ياری دهيد،كه اگرازشما فوجی بی بصيرت پيش رود طوسيان دست يابند ودلِ نشابوريان بشكند اگر تنی چند از عامّهٔ ما شكسته (١٨)شود .گفتند چنين كنيم .وبرجای ببودند ونعره برآوردند ،گفتی روز رستخيزاست . 

__________________________________________________

١-آن مخاذيل ، M+: آنجا آمدن او را .              ٢-مفسد،M: مفسدان.              ٣-به راه ،درغير KA بر راه .

٤- تون،كذا درN.MKA تاپی .بقيه :پس از اين به چند صفحه آنجا كه گريختن احمد را از كرمان شرح مي دهد می گويد: لشكرسلطان ازراه قاين به  نشابور آمدند.

٥- پيش تا برفت ،يعنی پيش از آنكه ازنشابور برود (اخمد).

٦- طبطاب ،درغيرA طاب طاب .(صورت A تلفظ شايع ومعروف اين كلمه است ).

٧- روزگار بود ، G: روزگار بوده .

٨-طوسيان را از راه،كذا درهمه نسخه ها،جزN كه دارد :طوسيان از راه.شايدجمله چنين باشد :پذيره شدن را.طوسيان الخ.

٩- بژ خروB ،بژ خرد .خرر به فتح اوّل وسكون دوم نام محلی است دركوه ميان طوس ونشابور كه  امروز هم به  همين نان موجود است ،وبژ به معني گردنه است .

١٠- پشنقان ،تصحيح قياسی به جای :يشقان ،يشقا،سيقان وصورتهای ديگر كه غلط مسلّم است.اين محل ظاهراًهمان است كه امروز پوشنجان وفوشنجان مي گويند .

١١-خالنجوی، امروزكلنجومی نامند درزمان بيهقی باخاء تلفظ می كرده اند.

١٢- تارودی . اينجا همه نسخه ها چنين است .شايد:باوردی .

١٣- عبدالرزاقيان ،مراد منسوبان ابو منصور سردار طوسی معروف است ؟

١٤-شغب . N: حلب.(دركلمهٔ جلب ،به جيم ودوفتحه ،كه به معنی اجتماع اصوات است مناسبتی بامقام هست ولی درحنب به حاء هه).

١٥- گاوان طوس.تصحيح قياسی،به جای:كاوان ملوس،كاروان ملوس ،كاروان مكوس.كه درنسخه ها آمده وهمه غلط است 

"گاوان طوس "استعاره شايعی بوده است درقديم كه ازباب استهزاربرمردم طوس اطلاق می كرده اند.ر ك ت.

١٦-باركنند، N: باز كنند     ١٧- زينهار كه ،مأخوذ از عبارت محاوره است وخوب است.      .۱٨-شكسته ،شايد:كشته.


احمد سواری سيصد راپوشيده دركمين بداشت در ديواربَستها وايشان راگفت ساخته وهشيار می باشيد وگوش به من داريد كه چون طوسيان تنگ در رسند من پذيره خواهم شد ويك زمان دست آويزی بكرد (١)پس پشت داد وبه هزيمت برگشت تا مدبران حريص تر در آيند وپندارند كه من به هزيمت برفتم ومن ايشان را خوش خوش می آورم تا ازشما بگذرند ،چون بگذشتند برگردم وپای افشارم ؛چون جنگ سخت شود وشما بوق وطبل ونعرهٔ نشابوريان بشنويد كمينها برگشاييد ونصرت ازايزدعزَّ ذكره باشد ،كه چنان دائم بدين تدبير راست كه كردم ما را ظفر باشد .گفتند چنين كنيم .واحمد ازكمين گاه بازگشت ودور باز آمد تا آن صحرا كه گذارهٔ (٢) ميدانِ عبدالرزاق است وپياده وسوارِخويش تعبيه كرد ميمنه(٣) وميسره وقلب وجناحها وساقه، وسواری پنجاه نيك اسبه برمقدَّمه،وطليعه فرستاد و آوازِتكبير وقران خوانان (٤) برآمد ،ودر شهر هزاهزی عظيم بود .طوسيان نزديك نماز پيشين در رسيدند سخت بسيار مردم چون مور وملخ .واز جملهٔ ايشان سواری سيصد ،از هردستی و پياده يی پنج شش هزار باسلاح بگشت (٥)وبه شتاب در آمد وديگر بايستادند .احمد آهسته پيش رفت با سواری چهارصد وپياده يی دوهزاواز آنجا كه كمين ساخته بود بگذشت،يافت مقدَّمه خويش را با طليعهٔ ايشان جنگی قوی پيش گرفته،پس هردولشكر جنگ پيوستند جنگی صعب وكاری ريشاريش ويك زمان بداشت وچند تن از هردو جانب كشته شدند ومجروح را اندازه نبود،وطوسيان را مدد می آمد.

احمد مثال داد پيادگانِ خويش را –وباايشان نهاده بود –تاتن بازپس (٦) دادند وخوش خوش می بازگشتند .وطوسيان چون برآن جمله ديدند دليرتردر می آمدند واحمد جنگ می كرد و باز پس می رفت تا دانست كه ازكمين گاه بگذشت دوری(٧) پس ثباتی كرد قويتر.پس سوارانِ آسوده وپيادگان كه كه ايستانيده بود در ساقه بدوپيوستند وجنگ سخت ترشد،فرمود تا تابه يك باربوقها وطبلها بزدند ومردمِ عامّ وغوغا به يك بار خروشی بكردند چنان كه گفتی زمين بدريد،وسوارانِ آسوده ازكمينها برآمدندوبوق بزدند وبانگ داروگير برآمد وطوسيان را از پيش وپس گرفتند ونظام بگسست ودرهم افتادند ومتحيَّرگشتند وهزيمت شدند .وخويشتن را بر ديگران زدند كه می آمدندوبيش(٨) كس(٩) مركس را نايستاد،ونشابوريان با

_________________________________________________

١-بكرد ...داد...برگشت ،هرسه مصدر مرخم است وعطف بر "خواهم شد".

٢-گذاره ،شايد:كناره .

٣-ميمنه ،ت ق به جای :مهيمنه ،چون عبارت بعد تاكلمهٔ "ساقه " بيان اين تعبيه است،وازكلمهٔ "وسواری الخ حد است.

٤- قرآن خوانان، كذادر M.A: قران خوان .بقيه :قران خواندن.

٥-بگشت، N:بكست .شايد:بگسست ،بعنی از انبوه جمع جداشد وبه شتاب پيش آمد ،درحالی كه بقيه گروه ايستاده بودند.

٦- بازپس دادند ، M: بازپس دارند.                               ٧- دوری ،درغيرN دور.

٨-وبيش ،در A نيست .

٩-كس مركس را ،M: كس كس را . NA: كس هركس را.(معنی آن است كه هيچ كس برای فرار منتظر كسی ورفيقی نشد، درعربي می گويند :لم يلو علی احد).

دلهای قوی در دُمِ ايشان نشستند واز ايشان چندان بكشتند كه آن را حدّ واندازه نبود ،كه از صعبی هزيمت وبيمِ نشابوريان كه از جانِ خود بترسيدندی (١) درآن رزان وباغها افگندند خويشتن راسلاحها بينداخته .ونشابوريان به رز وباغ می شدند ومردان راريش می گرفتند وبيرون می كشيدند وسرشان می بريدند ،چنان كه بديدند كه پنج وشش زن درباغهایِ پايان بيست واندمرد را از طوسيان پيش كرده بودند وسيلی می زدند.واحمدِ علیِ نوشتگين با سوارانِ خياره تر براثرِآن مخاذيل تاخالنحوی سه فرسنگِ شهربرفت وبسيار ازايشان بكشتند و بسيار بگرفتندوازآنجا مظفَّرومنصور باغنيمت وستور وسلاح بسيار نمازِشام رابه شهر بازآمدند. . ديگر روزفرمود تا دارها بزدند وبسيارازطوسيان راآنجا كشيدند وسرهايِ ديگر كشتگان گردكردند وبه پايانِ دارها بنهادند.وگروهی راكه مستضعف بودند رها كردند .

و حشمتی بزرگ افتادكه بيش طوسيان سوی نشابوريان نيارستند نگريست ."واميررضی الله عنه بدين(٢)حديث كه احمد كرد از وی خشنود گشت وبدين سبب زشت نامی هزيمتِ كرمان از وی بيفتاد. 

ذكر احوال كرمان و هزيمت آن لشكر كه آنجا مرتَّب بود

وناچار(٣)ازحديث حديث شكافد،وباز بايد نمودكارِكرمان وسببِ هزيمت تا مقرَّر گردد ،كه (٤) درتاريخ اين ببايد.بدان وقت كه امير مسعود ازهرات به بلخ آمد ولشكری با حاجب جامه دار به مكران فرستاد بود وكاری بدان نيكويی برفته بود بوالعسكر(٥) قرارگرفت وآن ولايت مضبوط شد ومردمان بياراميدند،منهيان كه به ولايت كرمان بودند اميررا باز نمودند كه حاكم(٦) اينجا امير بغداد است ومفسدان فساد می كنند وبه دادنمی رسد به علَّتِ آنكه خود به خويشتن مشغول است ودرمانده.اميرراهمَّت بزرگ برآن داشت كه آن ولايت راگرفته آيد چه كرمان به پايانِ (٧) سيستان پيوسته بود؛وديگرروی ری وسپاهان تاهمدان فرمان بُرداران وحشم اين دولت داشتند.درين معنی به بلخ رای زدند باخواجهٔ بزرگ احمدِحسن وچند روز درين حديث بودند تاقرارگرفت كه احمدِ علیِ نوشتگين را نامزدكردند كه والی وسپاه سالار باشد وبوالفرجِ پارسی كدخدای لشكرواعمال واموال ؛ومنشورهای آن نبشته آمد وبه توقيع 

_____________________________________

١-بترسيدندی ،درغير A بترسيدند.

٢- بدين حديث...خشنود. M: بدين حديث ازاحمد علی خشنود.

٣- وناچار، M: بی واو.

٤- كه درتاريخ الخ .تعليل است نه تفسير،يعنی :به علت آن كه ذكر اين درتاريخ ضرورت دارد.

٥- بوالعسكر،ظ:بوالعساكر.ر ك ت.

٦- حاكم اينجا اميربغداد است ،ازلحاظ تاريخ مسامحه يی دارد.ر ك ت.

٧- به پايان،M: با بيابان.



آراسته گشت.وسخت نيكوخلعتی راست كردند:والی راكمروكلاهِ دوشاخ وكوس وعلامت و پنج پيل و آنچه فراخوراين باشد از آلت ديگربه تمامی ،و كدخدای را ساختِ زر . شمشير حمايل؛ و خلعت (١) بپوشيد.وكارها راست كردند وتجمُّلی سخت نيكوبساختند.واميرجريدهٔ عرض بخواست وعارض بيامد،وچهارهزازسواربا(٢)وی نامزد كردند، دو هزار(٣) هندو . هزار ترك و هزار كرد وعرب پانصد پياده ازهر دستی .و به عامل سيستان نبشته آمد تا دوهزارپياده سگزی ساخته كند(٤)وبيستگانی اينها(٥)وازآنِ ايشان(٦)ازمالِ كرمان بوالفرج می دهد.چون اين كارها راست شد اميربرنشست وبه صحرا شد تا اين لشكر بامقدَّمانِ زرين كمربر وی بگذشتند آراسته،وباساز تمام بودند،وبه مشافهه مثالهای ديگر ديگرداد والی وكدخدای ومقدَّمان را.ورسمِ خدمت به جای آوردند وبرفتند؛وكرمان بگرفتند ومشتی اوباشِ ديلم كه آنجا بودند بگريختند وكارِوالي وكدخدای مستقيم شد ورعيت بياراميده،ومال دادن گرفتند.واميرِبغداد كه با اميرِماضی صحبت داشت ومكاتبت(٧) ومراسلت ازين حديث بيازرد ورسولی فرستاد وبه عتاب سخن گفت،وجواب رفت كه "آن ولايت ازدوجانب به ولايتِ ما پيوسته است ومهمل بود ورعايا ازمفسدان به فريادآمدند وبرما فريضه بود مسلمانان رافرج داد،وديگركه اميرالمؤمنين مارا منشوری فرستاده است كه چنين ولايت كه بی خداوند. تيمار كش ببينيم بگيريم" اميرِبغداد درين باب باخليفت عتاب كرد و نوميدی نمود. جواب(٨) داد كه "اين حديث كوتاه بايدكرد،بغداد وكوفه وسواد كه بربالينِ ماست چنان به سزا ضبط كرده نيامده است كه حديثِ كرمان می بايد كرد."وآن حديث فرابريد(٩)؛ و آزار در ميان بماند و ترسيدند كه كرمان بازستدندی ،كه لشكرهایِ ما برآن جانبِ همدان نيروميكرد و دربيمِ آن بودند كه بغداد نيز ازدستِ ايشان بشود.

ومدَّتي برآمد ودرخراسان وخوارزم وهرجای فَتَرات افتاد وفتورپيداشد وتركمانان مستولی شدند ومردم ما نيزدركرمان دست برگشاده بودندوبي رسمی مي كردند تارعيَّت بستوه شد وبه فرياد آمدند،پوشيده تنی چند نزديكِ وزير اميربغداد آمدند،پسرمافنه(١٠)،ونامه های اعيانِ كرمان بردند وفريادخواستند وگفتند اين لشكرِ خراسان غافل اند وبه فساد مشغول، فوجی سواربايد فرستاد باسالاری محتشم تا رعيَّت دست برآرد وبازرهيم ازستمِ

_________________________________________________________

١-خلعت بپوشيد،يعنی احمد علی.                             ٢- باوی ،يعنی بااحمد.

٣- دوهزار،F: وهزار.                                        ٤-ساخته كند،M: ساخته.

٥- اينها،يعنی لشكری كه ازاينجا می رود. ٦- ايشان،يعنی پيادگان سگزی ظ.

٧- ومكاتبت ومراسلت ، M:ومراسلت . A: ومكاتبت ومراسلت نمود.

٨- جواب داد،يعنی خليفه .                                    ٩- فرابريد،يعنی بريده شد(فعل لارم)ظ.

١٠- مافنه .تصحيح قياسی ازروی ابن اثير،به جای "ماقيه"نسخه ها.مصحح A هم درتعليقهٔ خود درهامش كتاب صحيح كلمه را نوشته است اما متن را به حال خود گذاشته است ."مافنه" گويامخفّف يامعرّب "ماه پناه"است.ر ك ت.




خراسانيان و ايشان را آواره كنيم. پسر مافنه و حاجبِ امير بغداد برمغافصه برفتند باسواری پنجهزاز، و در راه مردی پنجهز از دل انگيز(١) با ايشان پيوست ، و نا گاه به كرمان آمدند و از دو جانب درآمدند و به نَرماشير جنگی عظيم ببود و رعايا همه به جمله دست برآوردند برسپاهِ خراسان، و احمدِ علیِ نوشتگين نيك بكوشيده بود امَّا هندوان سستی كردند و پشت به هزيمت بدادند، ديگران را دل بشكست و احمد را بضرورت ببايست رفت. وی با فوجی از خواصِ خويش ولشكرِسلطان از راهِ قاين به نشابور آمدند ،وفوجی به مكران افتادند،وهندوان بسيستان آمدند و از آنجا به غزنين . من كه بوالفضلم با امير به خدمت رفته بودم به باغِ صد هزازه، مقدَّمانِ اين هندوان را ديدم كه آنجا آمده بودند و امير فرموده بود تا ايشان را درخانهٔ بزرگ كه آنجا ديوانِ رسالت دارند بنشانده بودند و بوسعيدِ مشرف پيغامهای درشت می آورد سوی ايشان از امير و كار بدانجا رسيد كه پيغامی آمد كه شما را چوب(٢) فرموده آيد، شش تن مقدَّمترِ ايشان خويشتن را به كتاره(٣) زد چنان كه خون درآن خانه روان شد ، و من و بوسعيد ديگران ازآن خانه برفتيم . و اين خبر بامير رسانيده گفت " اين كتاره به كرمان بايست زد" و بسيار بماليدشان وآخرعفو كرد.

و پس ازآن كارها آشفته گشت و ممكن نشد ديگر[لشكر] به كرمان فرستادن. و احمدِ علی نوشتگين نيزبيامد و چون خجلی ومندوری (٤) بود و بس روزگار برنيامد كه گذشته شد.


ذكر خروج الامير مسعود من غزنه علی جانب بست

و من بست الی خراسان و جرجان

و چون وقتِ حركت فراز آمد –و كارِخراسان و خوارزم و ری . جبال وديگر نواحی برين جمله بود كه بازنموديم – اميرمسعود رضی الله عنه عزيمت را قرار داد برآنكه سوی بست رود تا ازآنجا سویِ هرات كشد وازهرات كه واسطهٔ خراسان باشد می نگرد تا درهربابی چه بايد فرمود .اميرمسعود اميرسعيد را خلعت داد وحضرتِ غزنين بدوسپرد چنان كه برقلعت به سرایِ امارت نشنيد و مظالم آنجا كند وسرهنگ بوعلی كوتوال پيش خداوندزاده باشد مشير ومدبّرِكارها.وديگرفرزندانِ (٥) امرا راباخانگيان وخادمان وخدمتكاران باقلعتِ نای وديری فرستاد،واميرمودود را خالعت داد تا باركابِ وی رود. ونامه ها فرمود به تلك تا شغل احمدِ

_________________________________________________

١-دل انگيز،پيش ازاين هم درين كتاب بود.گويا به معنی لشكری مزدور،ولگرد وبی صاحب باشد N دل انگيزي.

٢- چوب،كذا در MKA. بقيه:جواب .

٣- كتاره ،گويالغت هندی است.نوعی ازشمشير بوده است .ر ك ت.

٤- مسدوري،تصحيح فياسی به جای "منذوری" كه دربعضی نسخه ها هست . N: هندوی درMA نيست (مندور،ظ:به معنی محووساقط شده است .ر ك ت).

٥- فرزاندان امرا، M: فرزندان وامرا.(مختارمتن درست است و"امرا"صفت است برای فرزندان ،نه مضاف اليه ،يعنی :اميران فرزندان).

ينالتگين را كه به جدّ پيش گرفته است و وی را از لهوربرمانيده وقاضی وحشم ازقلعت فرود آمده به جدترپيش گيردچنان كه دل به يكبارگی (١)ازكارِ وی فارغ گردد ،وسویِ وزيراحمدِ عبدالصَّمد تاچون ازشغلِ ختلان وتخارستان فارغ گردد منتظرباشد فرمان را تا به درگاه آيدآنجا كه رايتِ عالی باشد.

وپس ا آنكه فراغت افتاد ازين مهمَّات اميررضی الله عنه ازغزنين برفت روزشنبه سه روز مانده ازشوَّال،وهفتمِ ذولقعده به تگيناباد رسيد وآنجا هفت روز ببود؛ويك بارشراب خورد،كه دل مشغول می بودبچند روی .پس ازآنجا به بُست آمد روزپنجشنبه هفدهم اين ماه وبه كوشك دشت لگان (٢)نزول كرد.وآنجا زيادتها كرده بودند ازباغها وبناها وسرايچه ها .

ونامه هایِ مهمّ رسيد ازخراسان به حديثِ تركمانان وآمدنِ ايشان به حدودِ مرو وسرخس وبادغيس وباوردوفسادهایِ به افراط كه می رود عجزِ گماشتگان وشحنه ازمقاومت ومنع ايشان .وسوری نبشته بود كه اگر العياذباالله خداوند به زودی قصدِ خراسان نكند بيم است كه ازدست بشود كه ايشان رامدد است پوشيده ازعلی تگين ،وهرون نيز ازخوارزم اغوایِ تمام می كند ،ومی گويندكه درتهان باعلی تگين بنهاده است كه (٣)وی ازخوارزم سوی مررآيد تاعلی تگين به ترمذ وبلخ كشد وديداركنند .اميربرسيدنِ اين اخبارسخت بيقرارشد.

وروز چهارشنبه سلخ اين ماه ازبست برفت ،ودرراه مبشَّران رسيدند ونامهٔ تلك آوردند بكشته شدنِ احمدِ ينالتگين عاصی مغرور وگرفتار شدنِ پسرش وبه طاعت آمدن تركمانان كه باوی می بودند.اميربدين خبر سخت شاد شدكه شغل دلی ازپسِ پشت برخاست،وفرمود تادهل وبوق زدندومبشَّران راخلعت وصلت دادند ودرلشكرگاه بگردانيدند وبسيار مال يافتند .ونامه هایِ تلك وقاضیِ شيراز ومنهيان برآن جمله بودند (٤)كه "تلك به لهور رسيد وچند تن ازمسلمانان كه با احمد يار شده بودند بگرفتند مثال داد تا دست راست ببريدند ومردم كه با(٥)وی جمع شده بودند ازين سياست وحشمت كه ظاهر شد بترسيدند وامان می خواستند واز وی جدا می شدند ،وكارِ اعمال واموال مستقيم گشت .وتلك ساخته ومستظهِر بامردم بسيار اغلب هندودُمِ احمد گرفت ودر راه جنگها ودست آويز ها می بود واحمد خذلانِ ايزدی می ديد وتلك مردم او را می فريبانيد ومی آمدند .وجنگی قويتر ببود كه احمد ثباتی كرد وبزدند اورا و به هزيمت برفت وتركمانان از وی به جمله جدا شدند و امان خواستن و تلك امان داد واحمد باخاصگانِ خويش وتنی چند كه گنهكارتر بودند ،سواری سيصد .بگريختند .و تلك ازدُمِ او باز نشد و نامه ها نبشته بود به هندوان عاصی 

______________________________________

١-به يكبارگی درغير M: بكبارگی .         ٢- لگان ،تصحيح قياسی ازشعر فرخی .نسخه ها لنكان .ر ك ت .

٣- كه وی ،يعنی هرون                       ٤- بودند،شايد:بود(سبك بيهقی).

٥-باوی،يعنی با احمدينالتگين.

جتان(١)تاراه اين مخذول فروگيرند ونيك احتياط كنند كه هركه وی را يا سرش را نزديك من آرد وی راپانصدهزاردرم دهم،وجهان بدين سبب براحمد تنگ زندانی شده بود ومردم ازوی می بازشد .وآخركارش آن آمد كه جتان وهرگونه كفَّاردُمِ اوگرفتند ويك روز به آبی رسيد وبرپيل بود خواست كه بگذرد جتان مردی دوسه هزارسواروپياده بروی خوردند و باوی كم از دويست سوارمانده بود وخود را درآب انداخت وجتان دوسه رويه درآمدند ، بيشترطمعِ آن كالاونعمت راكه باوی بود،چون بدونزديك شدند خواست كه پسرخويش رابكشد به دست خويش جتان نگذاشتند.پسرش برپيلی بود ،بربودند،وتيروشِل (٢)وشمشير دراحمد نهادند و وی بسيار كوشيد آخرش بكشتند وسرش ببريدند ومردم كه باوی بودند بكشتند يا اسيرگرفتند ومالی سخت عظيم به دستِ آن جتان افتاد،ومهترشان دروقت كسان فرستاد نزديكِ تلك،ودور نبود،واين مژده بداد تلك سخت شادشد وكسان درميان آمدند وسخن گفتند تا پسرِ احمد وسرش فرستاده آيد ؛حديثِ پانصدهزاردرم می رفت تلك گفت مالی عظيم ازآنِ اين مردبه دستِ شما افتاده است وخدمتی بزرگ بود كه سلطان را كرديد وثمرهٔ آن به شما برسد،مسامحت بايدكرد؛دوبار رسول شد وآمد برصد هزاردرم قرارگرفت وتلك بفرستاد وسروپسر احمد رابه نزديك (٣)او آوردند وبر مراد سوی لهوربازگشت تا بقيَّتِ كارها را نظام دهد پس به درگاه عالی شتابد هرچه زودتر باذنِ الله عزَّوجل".

اميرجوابهایِ نيكوفرمود وتلك را وديگران را بنواخت واحمادكرد ومبشَّران را بازگردانيده آمد وتلك رافرمود تا قصدِ درگاه كند باسرِ احمد ينالتگين وبا پسرش واينك عاقبتِ خائنان وعاصيان چنين باشد ،وازآدم عليه سلام تا يومنا هذا برين جمله بود كه هيچ بنده بر خداوندِ خوبش بيرون نيامد كه نه سربه باد داد؛وچون دركتب مثبت است درازندهيم .وامير درين باب نامه ها فرمود به اعيان وبزرگان وبه اطرافِ (٤)ممالك وفرمان بُرداران ،ومبشَّران فرستاد،كه سخت بزرگ فتحی بود.

وامير به هرات رسيد روزپنجشنبه نيمهٔ ذولحجَّه،وروز چهارشنبه بيست ويكم اين ماه ازهرات برفت براهِ (٥) پوشنگ تاسوی سرخس رود،ولشكرآنجا(٦) عرض كرد .ومظفَّرِ طاهر را آورده بودند با بند كه عامل وزعيمِ پوشنگ بود وصاحب ديوان خراسان سوری دربابِ وی تلبيسها ساخته وياران گرفته چون بوسهيلِ زوزن وديگران تامگر وی را برانداخته آيد-كه(٧)

____________________________________________

١-جتان ،يادداشت مصحح A: "جت به تا غليظ ومناسب آن بود كه به طای مؤلف نبشته آمدی نام طايفه ايست ازهنود واكنون اغلب شرف اسلام يافته اند".

٢-شل، به كسراوّل نيرهٔ كوچكی بوده است كه به طرف دشمن پرتاب می كرده اند.ر ك ت .

٣-به نزديك ،M: نزديك                           ٤- به اطراف ممالك ، M: به اطراف وممالك .

٥- به راه ،M: برراه                              ٦-آنجا،يعنی پوشنگ ؟

٧- كه رضای عال الخ .چون سابقأ گفته شده بود كه بوسهل از درگاه طرد شد وآمدن مجدد اورا به درگاه تاكنون ذكر نكرده بود،اين معترصه را برای توضيح آن آورده است 

رضای عالی بوسهل را دريافته بود وبه درگاه باز آمده وبه نديمی نشسته –ازقضایِ آمده كه آن را دفع نتوان كرد چنان افتاد كه در آن ساعت كه حديثِ وی برداشتند(١)اميرقدَّس الله روحَه سخت تافته بود ومشغول دل ،كه نامه ها رسيده بود به حديثِ تركمانان وفسادهای ايشان ؛اميربه ضجرت گفت "اين قوَّاد مظفَّررا بر (٢)پا بايدآويخت "،وحاجب سرايی (٣)ابله گونه يی كه اورا خمارتگين ترشك گفتندی -محمودی وبه تن خويش مرد بود وشهيم – بيرون آمد واين حديث بگفت وكسانِ سوری وآن قوم كه خصمانِ مظفَّربودند اين سخن به غنيمت شمردند وهزاردينار زود بدين حاجت دادند،وی مراجعت ناكرده با(٤)امير مظفَّرِ طاهر رابفرمود تا به درگاه دردرختان (٥) كه آنجا بود بردرختی كشيدند وبرآويخته و جان بداد. وخواجه بونصرِمشكان به ديوان بود،ازين حديث سخت تافته شد واميرِ(٦) حَرَس . محتاج را بخواند وبسيار ملامت كردبه زبان وبماليد وگفت:اين خُرد كاری نيست كه رفت،سلطان به خشم فرمانها دهد ،اندرآن توقُّف وبايد كرد،كه مرد نه دزدی بود.گفتندحاجبی برآمد واين فرمان داد،وماخطاكرديم كه اين را بازنپرسيديم ،واكنون قضا كارخودكرد؛خواجه چه فرمايد؟گفت من چه (٧) فرمايم ؟اين خبرناچار بامير رسد،نتوانم دانست كه چه فرمايد ايشان به دست وپای مرده برفتند.

وامير راخشم بنشست وبه نان خوردن رای كرد وبونصررابخواند.درميانِ نان خوردن حديثِ پوشنگ خاست ،اميرگفت:اين سگِ ناخويشتن شناس چه عذرمی آرد –يعنی مظفَّر-ازستمی  كه بردرويشانِ اين نواحی كرده است ؟بونصرگفت كه مظفَّرنيزكی سخن گويد وياتواند گفت؟خداوند را بقا باد.اميرگفت :به چه سبب وچه افتادش ؟بونصردر(٨) سالارِغلامانِ سرايی حاجب(٩) بگتُغدی نگريست (١٠) ،بگتغدی (١١) گفت خداوند رابقا باد،مظفَّررا به فرمانِ عالی برآويختند.اميرگفت "چه می گويی؟" وبانگی سخت بكرد ودست ازنان بكشيد، وسالاربه شرح ترگفت،اميرسخت درخشم شد وگفت بس عجب باشد كه بدين آسانی مردم توان كشت خاصه چون مظفَّری ؛توحاجب باشی وبردرگاه بودی ،بدين چرا رضا دادی وما را آگاه 

____________________________________________

١-برداشتند،يعنی به عرض رساندند ،ترجمهٔ "رفع"كه درانشای عربی استعمال می كرده اند.

٢- برپا بايد،درF گويا "بربايد"داشته وبعد "پا"افزوده است.

٣- سرای ابله گونه يی ،يا:سرايي يی ابله گونه .                ٤- با امير، M: بامير.

٥- در درختان ،درغير M:دردرختانی .

٦- اميرحرس ومحتاج ،مثل اين است كه دونفر باشند،ودرذيل سخن هم كه گفته های اينها را نقل می كند باصيغهٔ جمع است (گفتند)،ودرصفحهٔ بعد نيز چنين است آنجا كه می گويد:والی حرس ومحتاج رابخواندندالخ .درصورتی كه درص٢٣٦عبارت كتاب مفهم يكی بودن است ،يعنی امير حرس همان محتاج است نه كس ديگری .به احتمال قوی علاوه برامير حرس محتاج كس ديگری هم درعبارت بوده وافتاده است ،وفعلهای جمع درست است .فتامل.

٧- چه فرمايد، M+: با ما.                                      ٨- درسالار،در غيرMKG در بازار.

٩- حاجب ، B: به حاجب .                                    ١٠-نگريست ،K : نگريد.

١١- بگتغدی گفت ، K:او گفت در DA جملهٔ "بونصر ...نگريست"چنين است :بونصر درماندحاجب غلامان سرای ".ودراچنين :بونصرسالار غلامان سرای حاجب"

نكردی؟ گفت زندگانی خداوند درازباد،من سالارِغلامانی سرايم وشغلی سخت گران دارم وازآن به چيزی نپردازم ودركارهای ديگر بردرگاه سخن نگويم ،ومن خبرِ اين مردآن وقت شنودم كه بكشته بودند.امير ازخوان برخاست به حالی هول ودست بشست وحاجب بگتغدی را بخواندند وبنشاندند وگفت بخوانيد اين حاجبِ سرای (١)را،بخواندند،ومی لرزيدازبيم ،گفت :اي سگ اين مرد راچراكشتند؟گفت خداوند چنين وچنين گفت ،پنداشتم كه حقيقت است.گفت بگيريدش .خادمان بگرفتندش .گفت بيرونِ خيمه بريد وهزارچوب خادمانه زنيد تا(٢)مُقرّآيد كه اين حال چون بود ببردندش وزدن گرفتند مُقرّ آمدواميررا مقرَّرگشت حديث مال، و سخت متغيَّرگشت بر بوسهل وسوری ،ووالی حرس (٣) ومحتاج رابخواندند امير گفت: مظفرراچرا كشتيد؟گفتند فرمانِ خداوند رسيد برزبانِ حاجبی .گفت چرا ديگر بار باز نپرسيديد؟ گفتند چنين بايست كرد،پس ازاين چنين كنيم .اميرگفت "اگرحديثِ اين حاجبِ سرای (٤)درميان نبودی فرمودمی تا شما را گردن زدندی .اكنون هريكی راهزا تازيانه بايد زد تا پس ازين هشيارباشند"هردوتن راببردند وبزدند.

سنه ستَّ و عشرين و اربعمائه

فرَّتش(٥) روزشنبه بود.اميررضی الله عنه به سرخس آمد چهارم محرَّم .وبركرانهٔ جوی بزرگ سرای پرده وخيمهٔ بزرگ زده بودند .وسخت بسيارلشكر بود درلشكرگاه .

و روزيكشنبه نهم اين ماه نامهٔ صاحب بريدِ ری رسيد بگذشته شدنِ بوالحسنِ سيَّاری رحمةالله عليه ،وصاحبديوانی را او می داشت ومرد سخت كافی وشايسته بود .واميرنامه فرمود به سيستان ،وعزيزپوشنجه (٦) آنجا بود به مستحثَّی(٧) ، تاسویِ ری رود و به صاحبديوانی قيام كند.ونامه رفت به خواجه بوسهيلِ حمدوی(٨)عميدِ عراق به ذكرِاين حال .

و درين  دوسه روز ملطّفه ها رانزديكِ خواجهٔ بزرگ احمد عبدالصَّمدفرستاد(٩).وملطَّفه يی(١٠) ازجانبِ 

­­­­­­­­­___________________________________________

١-حاخب سرای ،شايد:حاجب سرای .                            ٢- تامقر،B : تا مقرر.

٣- والی حرس ومحتاج،ر ك صفحهٔ ٤١١،رادهٔ ٦.             ٤- حاجب سرای ،شايد:حاجب سرايی .

٥- غرّتش ،بيهقی كلمهٔ "غره"رادرمورد سال هم به كار می برد .ص ٣٤٣:غرهٔ ماه وسال روز پنجشسه بود.

٦- پوشنجه ،تصحيح قباسی ازروی تاريخ سيستان. نسخه ها :بوشحنه .پوشنجه به معنی پوشنجی است .باهای نسبت است،نظيرغرچه وهريوه .

٧- مستحتي،به معنی تحصبلداری ماليات .                      ٨- حمدوی ،M: حمدونی .

٩- فرساد ،يعنی امير.

١٠- ملطّفه يی ،ظ: معمايی،چنان كه درذيل كلام مصرح است وسه جا آن را با كلمهٔ "معما"ياد كرده است .در K حمله چنين است :وملطفه ازجانب خواجه بزرگ در رسيد(رسيد دربالای سطر افزوده شده )آن را پوشيده ومعما بيرون آورده نبشته بود الخ .





خواجهٔ بزرگ در رسيد،آن را پوشيده بيرون آوردم ،نبشته بود كه "هرچند به شغلِ ختلان وتخارستان مشغول بود بنده كارِ هرون مخذول وخوارزم كه فريضه ترومهم ترِ كارهاست پيش داشت وشغل بيشترراست شد به يمنِ دولت عالی وبسيار زربشد ،وكاربدان منزلت رسانيده آمده است(١) كه آن روز كه هرونِ مخذول ازخوارزم برود تا به مرو رود آن ده غلام كه بيعت كرده اند با معتمدانِ بنده وی را به مكابره (٢) بكشند ، چون وی كشته شد آن كارتباه گردد وآن قصد ناچيز وبنده زاده عبدالجبَّار ازمتواری گاه بيرون آيد ساخته و شهر ضبط كند ولشكر را به شمشيرودينار بيارايد كه بيشتر ازلشكر ،محموديان وآلتونتاشيان ، بابنده درين بيعت اند . آنچه جهدِ آدمی است بنده بكرد تاچون روَد وايزد عزَّ ذكره چه تقدير كرده است .واين ده غلام نزديكترِ غلامانند به هرون ،به چند باربكوشيدند كه اين كار تمام كنند وممكن نشد ،كه دركوشك می باشد واحتياط تمام می كنند وهيچ به تماشا وصيد وچوگان برننشسته است كه پيوسته به كار ساختن مشغول است تاقصدِ مرر كند .وان شاءالله كه اين مُدبِرِ ناخويشتن شناس بدين مراد نرسد وشومی عصيان وی را ناچيز كند".

چون معمَّا را بيرون آوردم ونسختی روشن نبشتم ونمازِ ديگر خواجه بونصر آن را بخواند وسخت شادشد وبه خدمت پيش رفت ؛ چون باربگسست –ومن ايستاده بودم –حديثِ (٣) احمدِ ينالتگين خاست وهركسی چيزی می گفت ، حديثِ هرون وخوارزم نيز گفتن گرفتند ،حاجب(٤) بوالنضرگفت :كارِ هرون همچون كارِ احمد بايد دانست ، وساعت تاساعت خبر رسد .گفت (٥) "الفالُ حقّ،ان شاءالله كه چنين باشد ."بونصر ترجمهٔ معمَّا به تُركِ دوات دارداد وامير بخواند وبنوَشتند (٦) وبه بونصر بازدادند .ويك ساعتِ ديگر حديث كردند ،اميراشارت كرد وقوم بازگشت .خواجه بونصر بازآمده بود ،بازخواندند وتا نمازِ شام خالی بداشتند،پس بازگشت وبه خيمه بازشد ومرا بخواند وگفت :امير بدين معمَّا كه رسيد سخت شاد شد وگفت رایِ من چنان بود كه به مرورويم ؛اگر شغلِ هرون كفايت (٧) شود سويیِ نشابور بايد رفت تاكارِ ری وجبال كه آشفته شده است نظام گيرد وگرگانيان مال بفرستند .من گفتم زندگانیِ خداوند دراز باد، اگر شغلِ هرون كفايت شود ،وان شاء الله كه شود سخت زود كه امارتِ آن ديده می شود ،واگر(٨) ديرتر روزگار گيرد ،رای درست ترِ بنده آن است كه خداوند به مرو رود ،كه اين تركمانان درحدود آن ولايت پراگنده اند وبيشتر نيروبرجانبِ بلخ وتخارستان می كنند ،تا ايشان را برانداخته آيد؛

__________________________________

١-رسانيده آمده است ،K:رسيده.

٢- به مكابره،درمصادر زوزنی :المكابرد باكس  به بزرگی نورد كردن .(يعنی بزرگی خود را به او نشان دادن).

٣- حديث،M:وحديث.                                      ٤- حاجب بوالنضر ، MA: بوالنصر ،بقيه :بونصر.

٥- گفت الفال الخ ،گوينده امير است ظ.                  ٦- بنوشتند ،شايد:بنوشت.

٧- كفايت شود ،ازاينجا تا "كفايت شود"بعد درM افتاده است .

٨- واگر ديرتر الخ ،ظ:يعنی چه كار هرون كفايت شود به زودی وچه به طول انجامد درهردوصورت رای من آن است كه الخ.



وديگر(١) تامددِ ايشان ازماوراءالنَّهرگسسته شود،كه منهيانِ بخارا وسمرقند نبشته اند كه ديگر مفسدان می سازند تا ازجيحون بگذرند وچون رايتِ عایِ به بلخ وجيحون نزديك باشددرمرو كه واسطهٔ خراسان است ،اين همه خللها زائل شود.اميرگفت "همچنين است ،اكنون باری روزی چند به سرخس بباشيم تانگريم حالها چگونه گردد."وبونصردرچنين كارها دورانديش ترِ جهانيان بود .ايزد عزَّوجل برهمگان (٢) كه رفته اند رحمت كناد بمنَّه وفضِله وسعةِ جودِه.

وروز شنبه (٣) نيمهٔ محرَّم سپاه سالارعلی عبدالله به لشكرگاه آمد وامير رابديد وآنچه رفته بود بازنمود ازكارها كه كرده بود وبدان (٤) رفته بود.

و روز چهارشنبه بيست وششم اين ماه ازبلخ نامه رسيد بگذشته شدنِ (٥) حاجب بگتگين دامادِ (٦) سپاه سالار ،وكوتوالی و ولايتِ ترمذ او داشت وچنان خدمتها كرده بود بروزگارِ اميرمحمودكه (٧) به روستایِ نشابور بونصرِ طيفور(٨) سپاه سالارِ شاهنشاهيان رابگرفت وبه غزنين آورد ،ودر روزگارِ اين پادشاه به تگيناباد خدمتهای پسنديده نُمود(٩) به حديثِ امير محمَّد برادر سلطان مسعود چنان كه پيش ازين يادكرده ام .ودرين وقت چنان افتاد ازقضاى آمده كه فوجی(١٠) تركمانان قوی به حدودِ ترمذ آمدند وبه قباديان بسيار فسادكردند وغارت (١١) ،وچهارپای راندند.بگتگينِ به تفت می راند ، به حدودِ شبورقان بديشان رسيد وجنگ پيوستند ازچاشتگاه تا(١٣)به گاهِ دونماز ،وكاری رفت سخت به نيرو وبسيار مردم كشته شد ،بيشترازتركمانان ،وآن مخاذيل به آخرهزيمت شدند وراهِ بيابان گرفتند .وبگتگين به دُم رفت ،خاصگانش گفتند خصمان زده وكوفته بگريختند،به دُم رفتن خطاست .فرامان نبُرد،كه اجل آمده بود،وتنی چند

__________________________________

١-وديگر،شايد:دديگر.                                                 ٢- همگان ،G: همكانان .شايد:همگنان .

٣- شنبه،ت ق به جای :يكشنبه (به حساب قرائن ).                ٤- وبدان ،يعنی برای آن كارها.

٥- بگذشته شدن ،درغيرA بكشته شدن .

٦- داماد سپاه سالار ،كلمهٔ داماد فقط در است آن هم به صورتی مشوش ومرددگونه ،ولی چون قبلاً هم اين ذكر شده است شكی درصحت كلمه باقی نمی ماند وبدين طريق از بركت نسخهٔ N مشكل بزرگ حل شد.درA "سپاه سالار"را "سالار" نوشته اند وعبارت بعد ازان راهم طوری كرده اند كه با "سالار"مناسب  باشد بدين گونه :بكتگين سالاروكوتوال ولايت ترمذ درصورتی كه نسخه های ديگر عبارت بعدی راچنين دارند :وكوتوالی (M: وكوتوال)ولايت ترمذ اوداشت يا:وكوتوال و ولايت ترمذ او داشت.

٧- كه به روستای نشابور، A: به روستای نشابور كه . 

٨- بونصر طيفور سپاه سالار شاهنشاهيان را،درغير Aهمه :بونصر سپاه سالاررا.

٩- نمود،M: نموده بود (نمودن به معنی نشان دادن ).           ١٠- فوجی تركمانان قوی ،قوی صفت فوج است.

١١- وغارت ،M:ازبابت غارت .

١٢- ميله ، GA: سيله .K مسيله .صحيح همان است كه درمتن است ومطابق با اكثريت نسخه هاست ومحلی است معروف .ر ك ت .

١٣- تا به گاه ، يعنی تاوقت (=تابه گاه ).F :تا پكاه .






را ازمبارزترِ خصمان دريافت وبازجنگِ سخت شد، كه گريختگان جان را می زدند؛بگتگين درسواری رسيد ازايشان،خواست كه او را بزند (١)خويشتن(٢)را اززين برداشت ميانِ زره پيشِ زهارش پيداشد تركمانی ناگاه تيری انداخت آنجا رسيد او برجای بايستاد وآن درد می خورد وتيربيرون كشيد به جهد وسختی وبه كس ننمود تا دشوارشد وبازگشت،چون به منزل (٣)برسيد كه فرود آيد درميان راه،سندس (٤)ازجنيبت بگشادند واو را از اسب فرود گرفتند وبخوابانيدند گذشته شد ولشكر به شبورقان آمد و وی را دفن كردند ؛وتركمانان چون پس ازسه روز خبرِ اين حادثه بشنيدند بازآمدند ".

اميررضی الله عنه بدين خبر غمناك شد،كه بگتگين سالاری نيك بود،دروقت سپاه سالارعلیِ عبيدالله(٥)رابخواند واين حال بازراند ؛علی گفت جانِ همه بندگان فدایِ خدمت باد،هرچند خواجه بزرگ آنجاست تخارستان وگوزگانان تالبِ آب خالی ماند ازسالاری ،ناچار سالاری ببايد بالشكری قوی. اميرگفت "سپاه سالار را ببايد رفت وگذربر مفسدان ساربانان تنگ بايدكرد، با(٦) لشكری،وايشان رابماليد وسوی بلخ رفت ."گفت فرمان بُردارم،كی می بايد رفت؟ گفت پس فردا،كه چنين خبری مهم رسيد زود بايد رفت.علی گفت چنين كنم،وزمين بوسه داد وبازگشت؛وآن مردم كه باوی نامزد بودندودرين هفته آمده بودند بازنامزدشدند،روزِ آدينه بيست وهشتمِ (٧)ماهِ محرَّم به خدمت آمد وامير رابديد وسوی گوزگانان رفت .وخواجه بونصربوسهلِ همدانيِ دبيررا به فرمانِ عالی نامزد كرد به صاحب بريدیِ لشكر باسپاه سالار وبرفت (٨).وعلی آن خدمت نيكوبه سربرد،كه مردی با احتياط بود ولشكر سخت نيكو كشيدی ،وساربانان رابه طاعت آورد ومواضعتها نهاد پس سویِ بلخ كشيد،وحشمتی بزرگ افتاد.

وديگر روز،شنبه ،نامه رسيده ازنوشتگين خاصَّه خادم با دوسوارِ مبشَّر ازمرو.نبشته 

__________________________________

١-بزنده،K:نيزه بزند .                                          ٢- خويشتن را، K: خويشتن .

٣- به منزل ، D: به منزلی .

٤- سندس ،KB: سندش . AMD :دركلمه را ،گويا به علت ابهام ،حذف كرده اند وعبارت راتغييرداده اند برين صورت.D: چون به منزلی رسيد كه فرود آيد اورا ازاسب فروگرفتند الخ . Aچون به منزل رسيد او را از جنيبت گشادند واز اسب فرود گرفتند الخ . M: چون به منزل خواست رسيد درميان الخ .سندس درلغت به معنی نوعی ازديباست،ودراينجا گويا بی مناسبت نيست بدين تقريب كه پارچه ديبايی كه برجنيبت بود برداشتند تا بيمار را بران بخوابانند ،ولی كلمهٔ سنداستعمال لازم است وشاهد.

٥- عبيدالله .تصحيح قياسی ،نسخه ها:عبدالله .

٦- بالشكری،به نظر من متعلق است به "ببايد رفت ".درسبك بيهقی ازين نوع فصل زياد است .

٧- بيست وهشتم ، M:بيست وهفتم .(مختارمتن است .اين نكته هم درخور ملاحظه است كه اينجا عددشماری به سبك معمول امروز آمده است ونه به سبك عربی معمول (دو روز مانده ازمحرم )،شايداثر دستكاری بعدی باشد.

٨- وبرفت ، M: برفت .شايد:وباسپاه سالاربرفت.






بود كه "فوجی تركمانان كه ازجانبِ سرخس برين جانب آمدند از(١)پيشِ لشكرِ منصور بنده چون خبريافت ساخته باغلامانِ خويش ولشكر به تاختن رفت وبديشان رسيد وجنگی سخت رفت چنان كه ازنمازِ پيشين تاشب بداشت ،آخرهزيمت شدند وبرجانبِ بيابان نه گنبدان (٢)برفتند،وشب صواب نبود دربيابان رفتن.ديگر روز چون خبررسيد كه ايشان نيك ميانه كردند بنده بازگشت وحشمتی نيك بنهاد وسرهایِ كشتگان قريبِ دويست عدد برچوبها زده نهادند عبرت را وبيست وچهار تن را كه درجنگ گرفته بودند ازمبارزان ايشان فرستاده آمد تا آنچه رای واجب كند فرموده آيد."اميرشراب می خورد كه اين بشارت رسيد فرمود تا مبشَّران راخلعت وصِلت دادند وبگردانيدند وبوق ودهل زدند .ونمازِ ديگرِ آن روز درشراب بودبفرمود تا اسيران را پيشِ پيلان انداختند درپيش خيمهٔ بزرگ،وهول روزی بود،خبرِ آن بدورونزديك رسيد.

وروز دوشنبه(٣)هشتمِ صفر خواجهٔ بزرگ احمدِ عبدالصَّمد در رسيد غانماً ظافراً كه بزرگ كاری بردستِ وی برامده بود به حدودِ ختلان وتخارستان وآن نواحی را آرام داده وحشمتی بزرگ افتاده و نواحی رابه حاجب بزرگ بلگاتگين سپرده به حكمِ فرمان عالی كه رسيده بود وبازگشته، و وی را استقبالِ به سزاكردند.چون نزديكِ اميررسيد بسيارنواخت يافت برملا، وبا وی همان ساعت خالی كرد(٤)صاحب ديوانِ رسالت آنجا بود ،ازوی شنيدم كه امير وزير راگفت كارِ تخارستان وختلان منتظم گشت به جدّ و سعی نيكوی خواجه، وشغلِ (٥)هرون نيزان شاء الله كه به زودی كفايت شود،وتركمانان در رميدند (٦) وبرفتند ومعظم ايشان ازسوی باورد ونسا خويشتن را به فراوه (٧) انداختند ولشكری قوی در دُم ايشان (٨) رفت باپيری آخورسالاروچند حاجب ومقدَّم بانام تر ،وعبدوس كدخدای ومشير (٩) ومدبَّرِ (١٠) آن لشكر است ،و سوری نيز ازنشابوربه فرمان از راه اَستُواباقدر(١١) حاجب وشحنهٔ نشابور وطوس ساخته بدين لشكرپيوندند ؛وبازنگردند ازدم خصمان تا آنگاه كه دركوهِ بلخان گريزند .وعلف وآلتِ بيابان هرچه ازين بابت ببايد سوری باخود ببرده است .و رأی ما برآن جمله قرارگرفته است كه سویِ مرورويم واين زمستان آنجا باشيم تا كارها به تمامی منتظم شود .خواجه درين باب چه گويد؟احمد گفت:

_______________________________

١-ازپيش لشكر منصور،يعنی تركمانانی كه درسرخس بالشكرمنصور(لشكرامير)مواجه شده بردند وازآنجا گريخته وبه اينجا آمده بودند.(نمونه يی ازايجازبيهقی) .

٢- نه گنيدان ،كذا در B.KA به كنندان .N : تركبندان.F: كنندان . G: نه كبندان .

٣- دوشنبه هشتم ،ت ق به جایِ :سه شنبه هشتم .(به حساب رائن).

٤- خالی كرده يعنی امير.                        ٥- وشغل ، M: شغل.

٦- دررميدند،M: دررسيدند.                                ٧- به فراوه انداختند ، B: به فراده (كذا)افگند.

٨- ايشان رفت ، M: ايشان است.                          ٩-مشير،درغير KAمبشر .

١٠- مدبر،B: مير .                                         ١١- قدر،شايد:بدر،به قرينهٔ موارد ديگر درين كتاب .



رای درست جز اين نيست،كه بدين رای وتدبير خوارزم به دست بازآيد واين تركمانان ازخراسان براُفتند(١) وديگر روی زهره ندارند كه ازجيحون گذاره شوند.اميرگفت بازگرديد تا درين كارها بهتربينديشيم كه هنوز روزی چنداينجا خواهيم بود.ايشان بازگشتند. وخواجه به خيمی خويش رفت،بزرگان واعيان وحشم به خدمت وسلان نزديكِ وی رفتند.

روز يكشنبه چهاردهمِ صفرطاهر دبير راباچند تن وبوالمظفَّرِحبشي راكه صاحب بريد بود از ری بياوردند خيلتاشان بی بند و بر در خيمهٔ بزرگ وسرای پرده بداشتند بر استران(٢) دركنيسها(٣) و امير(٤) را آگاه كردند ،فرمود(٥) كه به خيمهٔ(٦) حرس بازبايد داشت .همگان را بازداشتند .ونمازِ ديگر اميربار داد وپس ازبار عراقیِ دبير به پيغام می رفت و می آمد سویِ ايشان وآخرآن بود كه بوالمظفَّررا هزارتازيانه به عقابين بزدند –واين مردی بودسخت كاری وآزادمرد ،به غايت دوستِ صاحب ديوانِ رسالت ،اماصاحب ديوان دم نيارست زدن كه اميرسخت درخشم بود-وپس از وی چهارتن را از اعمالِ طاهروكسانِ وی بزدند هزارگان(٧) وطاهرراهم فرمود كه ببايد زد ،امَّا تلطُّفها وخواهشها كردندهركسی تاچوب ببخشيد؛ وطاهر را به هندوستان بردند وبه قلعتِ گيری بازداشتند و ديگران را به شهرسرخس بردند وبه زندان بازداشتند.وبونصر عنايتهاكرد دربابِ بوالمظفّر تا وی را نيكو داشتند، و يك سال محبوس بماند و پس فرصت جستند وعنايت كردند تاخلاص يافت.و طاهر ازچشم اميربيفتاد وآبش تيره شد چنان كه نيز هيچ شغل نكرد ودرعُطلت گذشته شد،نعوذ بالله مِن انقلابِ الحال.

وروزچهارشنبه هفدهم صفر پس ازبارخلوتی كرد اميربا وزير وصاحب ديوانِ رسالت و اوليا وحشم ،وخواجه حسين ميكائيل (٨) نيزآنجا بود،و رای زدند درمعنی حركت وقرارگرفت بدانكه سوی مرو رفته آيد وبرين بازپراگندند .وخواجه حسينِ وكيل شغل (٩) بساخت وبيستمِ اين ماه سویِ(١٠) مروبرفت تامثال دهد علوفات به تمامی ساختن چنان كه هيچ بينوايی نباشد چون رايتِ منصور آنجا رسد.وپس ازرفتن اوتا سه روز اميرفرمود تاسرای پرده بر راهِ 

________________________________

١-برافتند ، DFCA: برفتند .

٢- استران ،كذادرهمه .ولی در N گويا "اشتران"بوده ودستكاری كرده اند.

٣- كنيسها،كذادر NB. درDA كنبها .ديگر نسخه ها اصلاً عبارت "براستران در كنيسها (ياكنبها)"راندارند وگويا به علت ابهام كلمهٔ كنيسها حذف كرده اند .كنيسها جمع كنيسه است كه واژه يی است عربی ،غير ازكنيسهٔ معروف (كه معرب است وبه معنی كليسا ياكشت است)،ونوعی ازكجاوه بوده است .ر ك ت .

٤- وامير را آگاه كردند،در K نيست .                               ٥- فرمود،K: گفتند.

٦- به خيمه ،AGK. به خيل .                                       ٧- هزارگان ،يعنی هزارتازيانه .

٨- حسين ميكائيل ،كذا درK بقيه :حسن ميكائيل .ظ:حسين وكيل ،يعنی همان كسی كه درسطور بعد نامش چند بارذكر خواهد شد ومتصدی تهيی لوازم حركت امير بوده است .واين حسين وكيل ظاهراًغيرازحسين ميكائيل است .ودركتاب تا اينجا شخصی به نام "حسن ميكائيل "ذكر نشده است .

٩- شغل بساخت ، يعنی مقدمات حركت رافراهم كرد .

١٠- سوی مرو برفت ،كذا درM وگويا مقصود حسين وكيل است .درغيرM سوری برفت 

مروبزدند برسه فرسنگی لشكرگاه .وسده نزديك بود،اشتران سلطانی را وازآن همهٔ لشكر به صحرا بردند وگزكشيدن گرفتند تا سده كرده آيد وپس ازآن حركت كرده آيد.وگز می آوردند ودرصحرايی كه جویِ آب(١) بزرگ بود بر(٢) آن برف می افگندند تا به بالای قلعتی برآمد.وچهارطاقها بساختند ازچوب سخت بلند وآن رابگزبياگندند .وگز ديگر جمع (٣) كردند كه سخت بسيار بود وبه بالايِ كوهی برآمد بزرگ .والهٔ(٤) بسيار وكبوتر وآنچه رسم است ازدارات اين شب به دست كردند.

از(٥) خواجه بونصر شنودم كه خواجهٔ بزرگ مرا گفت :چه شايد بود، كه اين تدبيرِ رفتن سویِ مرر راست می رود ؟ گفتم: هنوز تاحركت نكند درگُمان می بايد بود.گفت گمان چيست ، كه نوبتی(٦) بزدند و وكيل رفت ؟گفتم هم نوبتی باز توان آورد و هم وكيل بازتواند گشت ، كه به هيچ حال تايك دو منزل بر راه مرو رفته نيايد دل درين كار نتوان نهاد.

و سده فراز آمد، نخست شب امير برآن لبِ جویِ آب كه شراعیِ(٧) زده بودند بنشست و نديمان و مطربان بيامدند وآتش به هيزم زدند –وپس ازآن شنيدم كه قريبِ ده فرسنگ فروغِ آن آتش بديده بودند – وكبوترانِ نفط اندود (٨) بگذاشتند(٩) وددگان برف اندود (١٠) وآتش زده دويدن گرفتند وچنان سده يی(١١) بود كه ديگر(١٢) آن چنان نديدم ،وآن به خرمی به پايان آمد.

واميرديگر روزبارنداد .سوم روزپس ازبارخلوتی كرد باوزير واعيان واركانِ دولت وگفت "عزيمتم برآن جمله بود كه سویِ مرو رويم(١٣)،واكنون انديشه كردم ،نوشتگين خاصَّه خادم آنجاست با لشكری تمام و فوجی تركمانان رابزد وازپيشِ وی بگريختند .فوجی سوار ديگر فرستيم تابدوپيوندد وبه مردم مستظهر گردد.وسوری وعبدوس ولشكرِ قویِ سویِ نسا رفت وسپاه  سالارعلی سویِ گوزگانان وبلخ .وحاجب بزرگ به تخارستان است با لشكری .واين لشكرها بايكديگر نزديكند ،هماناعلی تگين كه عهد كرده است وديگران زهره ندارند كه قصدی كنند .رایِ درست آن می بينم كه سویِ نشابور رويم تابه ری نزديك باشيم وحشمتی افتد وآن كارها كه پيچيده می باشد گشاده گردد وگرگانيان بترسند ومالِ ضمان دوساله بفرستند."

____________________________________

١-آب بزرگ ،A: آب بزركي .مقصودازين جوی آب بزرگ همان رود سرخس است كه هست .

٢- برآن برف ،كذا درN (باقيد اين كه برف را"سرف"نوشته است ) K سردتر ازبرف .بقيه :پر ازبرف .

٣- جمع كردند،درN نيست .

٤- اله ،كذا درBM.FA آله .K :آلت .N: لله .(الع به فتح اوّل به معنی عقاب است و درست است ).

٥- ازخواجه بونصر شنودم كه ،درA افتاده است .

٦- نوبتی بزدند ،كذا ونه :نوبتی بردند .مراد ازنوبتی يراپردهٔ نوبتی است چنان كه پس ازين تصريح می كند .

٧- شراعی،نوعی ازخيمه بوده است .ر ك ت.                          ٨- نفط اندود ، A: چند نسخه :لفظ اندود .نفط اندود را.

٩- بگذاشتند ،صحت كلمه محل شك است .                              ١٠- برف اندود ، N:لقاندود (؟)شايد:بقاراندوده يا بقاراندوده .

١١- سده يی بود،درغير MA شده بود .                                 ١٢- ديگر آن چنان نديديم ، M: چون آن ديگر نديدند .

١٣- رويم ، A: روم .M: رفته آيد .


خواجه گفت "صواب آن باشد كه رایِ عالی بيند." و بونصر دم نزد .و حاجبان بگتغدی و سُباشی وبوالنضر (١) را رویِ آن نبود كه درچنين كارها سخن گفتندی، خاصه كه وزير برين جمله سخن گفت . وامير فرمود كه نامه بايد نبشت سویِ حسينِ وكيل تا بازگردد وسرای پردهٔ نوبتی بازآرند .گفتند چنين كنيم .وبازگشتند دوخيلتاش نامزد شد ونامه نبشت آمد وبه تعجيل برنشستند و برفتند .بونصر وزير راگفت كه "خواجهٔ بزرگ ديد كه نگذاشتند كه يك تدبير راست برفتی؟" گفت:"ديدم ،واين همه عراقی دبير كرده است ،خبريافتم؛ و امروز به هيچ حال رویِ گفتارنيست .تانشابور باری برويمی و آنجا مُقام كند پس اگر اين عراقی درسرِ وی نهاده باشد كه سويِ گرگان و ساری بايدرفت ازبهر غرضِ خويش تاتجمُّل وآلت و نزديكیِ وی به امير مردمانِ آن ولايت ببينند وقصدِ رفتن كند ،بی حشمت خطایِ اين رفتن بازنمايم وازگردنِ خويش بيرون كنم ،كه عراقی مردی است ديوانه وهرچش فراز آيد می گويد واين خداوند می شنود وچنان نموده است بدوكه از وی ناصح تركس نيست .وخراسان وعراق به حقيقت درسركارِ او خواهد شد چنين كه می بينم ".

ونوبتی رافرَّاشان بازآوردند وسویِ نشابور بزدند(٢).روزيكشنبه دو روز مانده(٣) ازصفر امير رضی الله عنه ازسرخس برفت ،وبه نشابوررسيد روزشنبه چهارم(٤) ماهِ ربيع الاول ،وبه شادياخ  فرود آمد .واين سال خشك بود ،زمستان بدين جايگاه كشيده كه قريب بيست روز ازبهمن ماه بگذشته بود كه به نشابوريك برف كرده بود چهار انگشت ،وهمه مردمان ازين حال به تعجب مانده بودند .وپس ازين پيدا آمد نتيجهٔ خشك سال چنان كه بيارم اين عجايب ونوادر.

سديگر روز از رسيدنِ به نشابور خلوتی كرد باوزير واعيانِ دولت، وبوالحسنِ عراقی نزديكِ تخت بود ايستاده ، وهرگونه سخن می رفت . امير گفت من اينجا يك هفته بيش نخواهم بود كه خراسان آراميده شدوتركمانان به دوزخ برفتند ولشكر به دُمِ ايشان است،تا(٥) علفِ نشابور برجای بماند تابستان راكه اينجا بازآييم .و سوری بزودی اينجا بازآيد وكارهايِ ديگر بسازد .وبه دهستان می گويند ده من گندم به درمی است وپانزده من جو به درمی،آنجا رويم وآن علف رايگان خورده آيد ولشكر را فراخی باشد واز رنجِ سرما برهند وبه خوارزم وبلخان كوه نزديك باشيم وعبدوس ولشكر خبرِ ما ازدهستان يابند قوی دل گردند ،وبه ری وجبال خبر رسد كه ما ازنشابور برآن جانب حركت كرديم وبوسهل وتاش وحشم كه آنجا اند قوی دل گردند وپسرِ كاكو وديگر عاصيان سربه خط آرند وتاش تا همدان برود ،كه آنجا منازعی نيست ،وآنچه گرد(٦)

________________________________

١-بوالنضر را ، B: بونصر را .                              ٢- بزدند،كذا درGCFKA .نسخه های ديگر :بردند.

٣- بمانده ،A: مانده .                                            ٤-چهارم،ت ق به جای :چهاردهم .ر ك ت .

٥- تاعلف الخ ،تعليل "نخواهم بود "است ،يعنی بدان علت می روم كه علف محفوظ بماند .

٦-گرد شده است ،كذا درA (ولی باكاف عربی ).


شده است به ری از زروجامه به درگاه آرند وباكاليجار مالِ مواضعتِ گرگان دوساله باهديَّه ها بفرستد ونيز خدمت كند واگرراست نرود يكی تاستارآبادبرويم ،واگر نيز حاجت آيد تا به ساری وآمل كه مسافت نزديك است برويم. می گويند كه به آمُل هزارهزارمرداست ،اگر از هرمردی ديناری ستده آيد هزارهزاردينار باشد،جامه و زرنيز به دست آيد.واين همه به سه چهارماه راست شود.وپس ازنوروز به مدَّتی چون به نشابور بازرسيم اگرمراد باشد تابستان آنجا بتوان بود وسوری ورعيَّت آنچه بايد ازعلف به تمامی بسازند. رای ما برين جمله قرار گرفته است وناچار بخواهيم رفت،شمادرين چه می بينيد وگوييد(١)؟

خواجهٔ بزرگ احمدِ عبدالصَّمد درقوم نگريست وگفت:اعيانِ سپاه شماايد،چه می  گوييد؟ گفتند: ما بندگانيم وما را ازبهركارِ جنگ وشمشيرزدن و ولايت زيادت كردن آرند،وهرچه خداوند خداوند سلطان بفرمايد بنده وارپيش رويم وجانها فداكنيم –سخنِ ما اين است،سخنِ بايد ونبايد وشايد ونشايد كارِ خواجه باشد كه وزير است واين كارِ مانيست.خواجه گفت:هرچند احمدِ ينالتگين برافتاد هندوستان شوريده است،وازينجا تاغزنين مسافتی است دور وپشت به غزنين وهندوستان گردانيدن(٢) ناصواب است وزدگر(٣) سوبارجاف خبرافتاد كه علی تگين گذشته شد وجان به مجلسِ عالی داد ومرا اين درست است چنان كه اين(٤) شنودم از نالانی كه وی را افتاده بود رفته باشد. و وی مردی زيرك و گربز و كار ديده بود، مدارامی دانست كرد با هر جانبی؛ و تركمانان و سلجوقيان عُدَّتِ او بودند وايشان رانگاه می داشت به سخن وسيم، كه دانست كه اگرايشان ازو جداشوند ضعيف گردد.و چون او رفت كارِ آن ولايت بادوكودك افتد(٥) ضعيف؛وچنان كه شنوده ام ميانِ سلجوقيان واين دوپسروقونش سپاه سالارِ علیِ تگين ناخوش است،بايد(٦) كه آن نا خوشی زيادت گردد وسلجوقيان آنجا نتوانند بود؛وبه خوارزم رویِ رفتن نيستشان كه چنان كه مقرَّراست ونهاده ام تا اين غايت هرون حركت كرده باشد و وی راكشته باشند وآن نواحی مضطرب گشته و شاه ملك آنجاشده،واو دشمنی بزرگ است سلجوقيان را؛ وايشان(٧) راجزخراسان جايی نباشد، ترسم كه از ضرورت به خراسان آيند كه شنوده باشند كه كارِ گروهِ بوقه و يغمُر وكوكتاش وديگران كه چاكرانِ ايشانند اينجا برچه جمله است.آنگاه اگر عياذاًبالله برين جمله باشد وخداوند غائب كارسخت درازگردد.وتدبيرِ راست آن بود كه خداوند انديشيده بودكه به مرورود؛ورایِ عالی درآن بگشت.بنده آنچه دانست به مقدارِ دانشِ خويش بازنمود، فرمان خداوند را باشد.

_________________________________________

١-گوييد،  MA: می گوئيد.                             ٢- گردانيدن،A: كردن .

٣- وز دگر،درغير A:وديگر.                          ٤- اين شنودم،درغير NCB:شنودم .

٥- افتد، D:افتاد .                                        ٦- بايد كه،يعنی وضع ايجاب می كند كه الخ.

٧- ايشان را،يعنی سلجوقيان را.



اميرگفت نوشتگينِ خاصَّه با لشكری تمام به مرو است و دو سالارِ محتشم بالشكرها به بلخ و تخارستانند، چگونه ممكن گردد تركمانانِ رود بار را قصدِ مرركردن ازبيابان برامدن؟ و آلتونتاشيان به خود مشغولند به كاری كه پيش دارند. ما را صواب جزاين نيست كه به دَهستان رويم تانگريم كه كارِ خوارزم چون شرد. خواجه گفت جز(١) مبارك نباشد. امير حاجب سُباشی را گفت: ساربانان را ببايد گفت تا اشتران دوردست ترنبرند كه تا پنج روز بخواهيم رفت. و حاجبی اينجا خواهيم ماند بانائبانِ سوری تاچون سوری دررسد باوی دست يکی دارد تا علف ساخته كنند بازآمدنِ مارا، و ديگر لشكر به جمله با(٢) رايتِ ما روند. گفت چنين كنم.وبونصرِ (٣) مشكان را گفت "نامه ها بايد نبشت به مرو وبلخ تا هشيار و بيدار باشند وسرِ بيابانها و گذرهای جيحون در روی خوارزم و نسا و بلخان كوه باشيم و تركمانان رابه جمله ازخراسان رمانيده آيد و شغلِ دل نماند." وسالارِ غلامانِ سرايی را(٤)، حاجب بگتغدی ،گفت كه "كارغلامانِ سرايی راست كن كه(٥) بيماران اينجا مانند در قهندز و ديگران(٦) ساخته بارايتِ ما روند، و همچنان اسبان(٧) قود." و برخاستند و برفتند .

از خواجه بونصرِ مشكان شنيدم گفت :چون بازگشته بوديم امير مرا بخواند تنها وبا من خلوتی كردوگفت درين بابها هيچ سخن نگفتی. گفتم زندگانی خداوند دراز باد، مجلسی دراز برفت و هركسی آنچه دانست گفت.بنده راشغل دبيری است وازآن زاستر(٨) چيزی نگويد. گفت: آری، ديری است تا تو در ميانِ مهمَّاتِ مُلكی، وبر من پوشيده نيست كه پدرم هرچه بكردی و رأی زدي چون همگان بگفته بودندی وبازگشته باتو مطارحه كردی، كه رای تو روشن(٩) است و شفقتِ توديگر وغرضت همه صلاحِ مُلك. گفتم: زندگانی خداوند درازباد، اگرچنان است كه اين چه خداوند راگفته اند ازحالِ دَهستان و گرگان وطبرستان به جای آيد ازعلف و زر و جامه ودرخراسان خللی نيفتد اين سخت نيكوكاری و بزرگ فايده يی(١٠) است ، و اگر خللی خواهد افتاد نعوذ بالله واين چيزها به دست نيايد بهتر درين باب و نيكوتر ببايد انديشيد .

وبنده بيش ازين نگويد،كه صورت بنددكه بنده درباب باكاليجار(١١) وگرگانيان پايمردی می كند ،كه درمجلس عالی صورت كرده اند كه بنده وكيلِ(١٢) آن قوم است، و والله كه نيستم وهرگز نبوده ام وبه هيچ روزگار جزمصلحت نجسته ام . وبه پندنامه ورسول شغلِ گرگانيان راست شود 

______________________________

١-جزمبارك نباشد ، NB. كذا در بقيه:مبارك باشد .                   ٢- بارايت ما،M:باما با رايت عالی .

٣- وبونصر،درغير M بی واو .

٤- سرايی را.تصحيح قياسی به جای :سرای را .درمورد بعد درهمين سطر همه نسخه ها سرايی دارند.

٥- كه بيماران ، MA: بی "كه".                                         ٦- ديگران،درغيرA :ديگر.

٧- اسبان قود ،يعنی اسب يدك؟                                           ٨- زاستر ، NF: راستر.

٩- روشن، A: روشن تر.                                                ١٠- فايده يی است ،درغيرMFA فايده است .

١١- باكاليجار ،نسخه ها :باكالنجار .                                    ١٢- وكيل آن قوم ،M: ازوكيلان اين قوم .

اگرغرضی ديگر نيست.اميرگفت اغراضِ ديگر است چنان كه چند مجلس شنيده ای، و ناچار مى بايد رفت. گفتم: ايزدعزَّوجل خيروخيريت بدين حركت مقرون كناد. و بازگشتم .و وزير منتظرمی بود و خبرشنوده بود كه با من تنها خلوت كرده است،چون آنجا آمدم وزير گفت: ديرماندی .بازگفتم كه چه رفت.گفت تدبيرِاين عراق درسرِ اين مرد پيچيده است و استوار نهاده به سرخس، واينجا به نشابور هر روز می پروراند و شيرين می كند؛ و ببينی كه ازينجا چه شكافد وچه(١) بينم! و هرچند چنين است من رقعتی خواهم نبشت و سخن را گشاده تربگفت، وآن جز تو راعرضه نبايد كرد.گفتم " چنين كنم ، امَّا پندارم كه سود ندارد." خواجه گفت:" آنچه برمن است بكنم تا فردا روز كه ازين رفتن پشيمان شود- و والله(٢) كه شود،وبه طمعِ(٣) مُحال واستبداد درين كارپيچيده است –نتواند گفت كه كسی نبود كه ما را بازنمودی خطا و ناصوابیِ اين رفتن. و بر دستِ تو ازآن می خواهم تا(٤) توگواهِ من باشی. ودانم كه سخت ناخوشش آيد- و مرا متَّهم می دارد متَّهم ترگردم – وسَقَط گويد، امَّا روا دارم و به هيچ حال نصيحت بازنگيرم ." گفتم "خداوند سخت نيكو می گويد ،كه دين واعتقاد وحقِ نعمت شناختن اين است." و به ديوان رفتم ونامه ها فرموده (٥) بود به مرو و بلخ و جايهای ديگرنبشته آمد وگسيل كرده شد.

ديگر روز چون باربگسست وخواجه بازگشت اميرگفت "هم برآن جمله ايم كه پس فردا برويم ." خواجه گفت "مبارك باشد وهمه مراد حاصل شود.وبنده هم برين(٦) معانی رقعتی نبشته است و بونصر را پيغامی داد، اگر رای عالی بيند رساند." گفت نيك آمد.بازگشتند وآن رقعت به بونصر داد، و سخت مشبع نبَشته بود و نصيحتهای جزم كرده و مصرَّح بگفته كه: "بندگان رانرسد كه خداوندان را گويند كه فلان كاربايد كردن،كه خداوندانِ بزرگ هرچه خواهند كند وفرمايند،امارسم وشرط است كه بنده يی كه اين محل يافته باشد ازاعتمادِ خداوند كه من يافته ام نصيحت(٧) راسخن بازنگيرد در هر بابی. دی سخن رفته است درين رفتن برجانب دهستان و رای عالی قرارگرفته است كه ناچار ببايد رفت. و خداوندانِ شمشير در مجلسِ خداوند كه گفتند" ايشان فرمان بُردارند هرچه فرمان باشد " شرط(٨) كارِ ايشان آن است و لكن بابنده چون بيرون آمدند پوشيده بگفتند كه اين رفتن ناصواب است وازگردنِ خويش بيرون(٩) كردند. آنچه رایِ عالی بيند جز صلاح و خير و خوبی نباشد ، پس اگر والعياذ بالله خللی

_____________________________________ 

١-چه بينم ،N: جه بنحم (كذا).شايد:چه بينيم .

٢- و والله ،كذا در KA.B:والبته .بقيه :والله .(جملهٔ معترضه سخن وزير است نه بيهقی).

٣- وبه طمع ،M: چه به طمع .                                     ٤- تا تو گواه،M:تاگواه .

٥- فرموده بود ،شايد:كهفرمرموده بود.                            ٦- برين ،كذا،ونه:درين(؟) .

٧- نصيحت راسخن ،كذا در.M.A:نصيحت.بقيه :نصيحت سخن .

٨- شرط كارايشان آن است الخ ،يعنی تكليف ايشان آن بود كه چنين بگويند درحالی كه عقيده باين سفر ندارند . 

٩- بيرون كردند،M:بيرون كرده .

پيدا آيد خداوند(١) نگويد كه ازبندگان(٢) كسی نبود كه مارا خطا اين رفتن بازنمودی. و فرمان خداوند را باشد از هرچه فرمايد و بندگان را از امتثال چاره نيست ."بوتصر گفت اين رقعت سخت تيز و مشبع است، پيغام چيست؟ گفت تاچه شنوی جواب می بايدداد، كه پيغام فراخورِ نبشته باشد. برفت و رقعت رسانيد و امير دوباره به تأمل بخواند پس گفت پيغام چيست؟ بونصر گفت خواجه می گويد "بنده حدِ ادب نگاه می دارد درين فراخ سخنی امَّا چاره نيست و تا در ميانِ كاراست به مقدارِ دانشِ خويش آنچه داند می گويد و باز می نمايد. و در رقعت هر چيزی نبشته است. نكتهٔ بازپسين اين است كه بنده می گويد ناصواب است رفتن برين جانب و خراسان را فروگذاشتن با بسيار فتنه و خوارج و فرصت جويی(٣)، باقی فرمان خداوند راست. امير گفت اينچه خواجه می گويد چيزی نيست،خراسان و گذرها پرلشكر است و تركمانان عراقی بگريختند وايشان راتا بلخان كوه بتاختند ولشكر دردُمِ ايشان است.وپيداست تادهستان و گرگان چه مسافت است، هرگاه كه مرادباشد به دوهفته به نشابور بازتوان آمد.بونصر گفت همچنين است ،وفرمان خداوند سلطان راباشد،وبندگان را از اينچه گويند چاره نيست خاصّه خواجه .گفت :همچنين است .

و امير رضی الله عنه از نشابور برفت بر راهِ اسفراين تا به گرگان رود روزيكشنبه دوازدهم ماه ربيع الاول. و در راه سرما و بادی بود سخت به نيرو خاصه تادرسر درهٔ(٤) دينار ساری، واين سفر دراسفندارمذ ماه بود ، ومن كه بوالفضلم برآن جمله ديدم كه درسرِ اين دره می آوری(٥) حواصل(٦) داشتم و قبای روباه سرخ و بارانی و ديگر چيزها فراخورِ اين و براسب چنان بودم از سرما كه گفتی هيچ چيز پوشيده ندارمی؛ چون به درهٔ دينارساری رسيديم ودر دره درآمديم ومسافت همه دوفرسنگ بود آن جامه ها همه برمن وبال شد. و از دره بيرون آمدم و همه جهان نرگس وبنفشه و گونه گونه رياحين و خضرا(٧) بود و درختان برصحرا درهم شده [را]اندازه و حدّ پيدا نبود ،كه توان گفت بقعتی نيست نزِه تر از گرگان و طبرستان؛ اما سخت وبیء(٨) است چنان كه بوالفضل بديع گفته(٩) است: جرجان(١٠)، و ما دريك ما

_____________________________________

١-خداوند،M: رأی خداوند .                                   ٢- بندگان ، M: بندگان ما.

٣- فرصت جويی ،ظ:فرصت جوی .

٤- درهٔ دينارساری ،نام محلی دركوه ميان خراسان وگرگان .ر ك ت.

٥- می آوری،درN بی هيچ نقطه يی. K می آوری (؟).M می آدري.كلمه شناخته نشد.به قرينهٔ مقام بايد نوعی ازجامه باشد.رک ت.

٦- حواصل ،K:خواصل .                     ٧- خضرا،M:خضر.

٨- و بی، این کلمه بر وزن کتف و امیر هر دو درست، به معنی و با خیز، جای پر و با.

٩- گفته است ،درغير G:گفته.

١٠- جرجان الخ .اين عبارت عربی رانسخه ها (جزN )به طورمقطع به صورت شعرنوشته اند وبرسر عبارت هم كلمهٔ "شعر" يا"نظم"گذاشته اند،واشتباه است ،چون عبارت نثر است نه شعر.




جرجان! أكلةٌ من التَّينِ وموتَةٌ فی الحين،والنَّجارُاِذا رأی الخراسانیً نَحَتَ التَّابوتَ علی(١)قدَّهِ.

و امير رضی الله عنه به گرگان رسيد روزيكشنبه بيست و ششم(٢) ماهِ ربيع الاوَّل، و از تربتِ قابوس كه بر راه است بگذاشت و بر(٣) آن جانبِ شهر جايی كه محمَّد آبادگويند فرود آمد بركرانِ رودی بزرگ.وبر راه كه می رفت ازين جانبِ شهر تا بدان جانب فرود آيد مولازاده(٤) يی دست به گوسپندی دراز كرده بود، متظلَّم پيشِ امير آمد و بناليد، امير اسب بداشت و نقيبان را گفت هم اكنون خواهم كه اين مولازاده را حاضر كنيد .بتاختند و ازقضاءِ آمده واحلِ رسيده مولازاده را بياورند- و بيستگانی خواربود- با گوسپند(٥) كه استده بود. و امير او را گفت بيستگانی داری؟ گفت دارم، چندين و چندين. گفت گوسپند چراستدی از مردمانِ ناحيتي كه ولايتِ ماست ؟ و اگر به گوشت محتاج بودی به سيم چرا نخريدی؟ كه بيستگانی ستده ای و بينوايی نيست. گفت گناه كردم و خطا كردم .گفت لاجرم سزای(٦) گناهكاران ببينی. فرمود تاوی را از دروازهٔ گرگان بياويختند و اسب و سازش به خداوندِ گوسپند داد و منادی(٧) كردند كه هركس كه بر رعايای اين نواحی ستم كند سزای او اين باشد. و بدين سبب حشمتی بزرگ افتاد. و راعی رعيَّت رابدين ومانند اين نگاه تواند داشت، كه هرگاه كه پادشاه عطا ندهد وسياست هم برجايگاه نراند همه كارها بر وَی شوريده (٨) وتباه(٩)گردد.


الحكاية(١٠) فی معنی السياسة من الامير العادل سبكتگين رحمةالله(١١) عليه

ازخواجه بونصر شنيدم رحمه الله گفت يك روز خوارزمشاه التونتاش حكايت كرد ،واحوالِ پادشاهان وسيرتِ ايشان می رفت وسياست كه به وقت كنند كه اگر نكنند راست نيايد،گفت هرگز مرد چون اميرِ عادل سبكتگين نديدم درسياست وبخشش وكدخدايی ودانش وهمۀ رسوم ملك .گفت:"بدان وقت كه به بُست رفت وبايتوزيان رابدان مكر وحيلت برانداخت وآن ولايت او راصافی شد يك روزگرمگاه درسرای پرده به خرگاه بود به صحرایِ بست،ومن ونُه يارِ من ازآن غلامان بوديم كه شب وروزيك ساعت ازپيشِ چشم وی غايب

____________________________________

١-علی قده ،درA پس ازين كلمه عبارت زيررادرهامش افزوده است :واسلف الحفّار علی لحده وعطارأ يعد الحنوط برسمه.

٢- بيست وششم ،اينحا هم به رسم غيرعربی روزشماری كرده است.

٣- برآن جانب،M:براين جانب.                                            ٤- مولازاده ،N:مولانازاده .ر ك ت .

٥- گوسپند،M :گوسپندی .(صورت متن به سبك بيهقی مناسبت تر است).

٦- سزای گناهكاران ،M :سزای خويش وگناه كاری .                   ٧- منادی كردند،M :منادی كرد.

٨- شوريده وتباه،M:شوريده.                                               ٩- تباه گردد،درغير M+:والله اعلم .

١٠- الحكاية الخ،درN به جای اين عنوان به خط كشيده ای نوشته است :فصل.

١١- رحمه الله ، M:رحمه الله عليه .




نبوديم وبه نوبت می ايستاديم دوگان دوگان ،متظلَّمي بدرِسرای پرده آمد وبخروشيد،ونوبت مرابوذ ومن بيرونِ خرگاه بودم بايارم ،وباسپر وشمشير وكمان وناچَخ  بودم ،امير مراآوازداد،پيش رفتم،گفت آن متظلَّلم كه خروش می كند بيار.بياوردم.اوراگفت ازچه می نالی ؟گفت:مردی درويشم وبُنی خرما دارم ،يك پيل رانزديكِ خرمابنانِ من می دارند،پيلبان همه خرمایِ من رايگان می ببرد ،الله الله ! خداوند فرياد رسد مرا.اميررضی الله عنه درساعت برنشست وما دوغلامِ سوارباوی بوديم ،برفتيم ومتظلَّم درپيش،ازاتفاقِ عجب راچون به خرمابنان رسيديم پيلبان را يافتيم پيل زيرِ اين خرمابن بسته وخرما می بريد وآگاه نه كه اميراز دور ايستاده است و مَلَلكُ الموت آمده است به جان ستدن .امير به تركی مرا گفت:زِهِ كمان جداكن وبر پيل رو وازآنجا بر درخت وپيلبان را بزهِ كمان بياويز .من برفتم و مردك به خرما بريدن (١) مشغول،چون حركتِ من بشنيد بازنگريست، تابر خويشتن بجنبد(٢) بدو رسيده بودم واورا گرفته وآهنگِ زِه در گردن كردن وخفه كردن كردم .وی جان(٣) را آويختن گرفت وبيم بود كه مرا بينداختی .اميربديد وبراند وبانگ به مردك برزد ،وی چون آوازِ امير بشنيد ازهوش بشد وسست گشت ؛من كارِ او تمام كردم .امير فرمود تا رسنی آوردند وپيلبان را به رسن استوار ببستند ومتظلَّم را هزار(٤) درم ديگر بداد ودرختِ خرما ازوی بخريد،وحشمتی بزرگ افتاد چنان كه درهمۀ روزگار امارتِ اونديدم ونشنيدم كه هيچ كس را زهره بود كه هيچ جای سيبی (٥) به غضب ازكسی بستدی .وچندباربه بست رفتيم وپيلبان برآن درخت بود .آخر(٦) رسن ببريدند ومرد ازآنجا بيفتاد".(٧) وازچنين سياست باشد كه جهانی راضبط توان كرد(٨).

و باكاليجار وجملۀ گرگانيان خان ومانها بگذاشته بودند پر(٩) نعمت وساخته سوی ساری برفته وانوشيروان پسر منوچهر راباخويشتن ببرده بااعيان ومقدَّمان چون شهر آگيم ومرد آويز وديگر گردنان كه باكاليجار باايشان درمانده (١٠) بود.ديگر (١١) روز كه امير مسعود رضی الله عنه  آمد ،

_____________________________________

١-بريدن ،كذا درN .بقيه :بربودن .(حدسی كه درچاپ سابق زده بوديم درست شد).

٢- بجنبد، M:بجنبيد.

٣- جان را آويختن گرفت ،ازنمونه های خوب ايجاز است .يعنی برای حفظ جان بنای جنگ وستيز گذاشت ،بامن گلاويز شد.

٤- هزاردرم ديگر ،"ديگر"چه معنی دارد؟چون درمی ازاين پيش بآن نداده بود.

٥- سيبی ،D:چيزی .A :سيبی وبشيزی.M :هيچ سبستي.

٦- آخر رسن ، M:وبفرمود رسن .

٧- بيفتاد به نظر می رسد كه اينجا پايان سخن خوارزمشاه باشد وجمله بعد ازخود بيهقی واستفاده يی كه او ازين حكايت كرده است .

٨- توان كرد، M:توان كردن .

٩- پرنعمت وساخته سوی ساری .شايد:پرنعمت وخواسته وسوی ساری .

١٠- درمائده ، A:درهزه (!؟).

١١- ديگر روز كه ،"كه"منحصراً در M ديده می شود ،بدون آن معنی مستقيم نيست .درA جمله چنين است :ديگر روز امير مسعود رضی الله عنه را گفتند كه چهار هزار سوار عرب با مقدمان آمدند وامير ايشان رابنواخت الخ .



جملۀ مقدَّمان عرب باجملۀ (١) خيلها –وگفتند چهار هزار سوار است – به درگاه آمدند وامير ايشان را بنواخت ومقدَّمان را خلعتها داد،وهمه قوَّتِ گرگانيان اين عرب بودند، و بر درگاه بماندند و اينك بقايایِ ايشان است اينجا(٢).وباكاليجار گفتند اين كار راغنيمت داشت كه درتحكُّم واقتراحاتِ ايشان مانده بود.

وصاحب ديوانیِ گرگان به سعيدِ صرَّاف دادند كه كدخدایِ سپاه سالار (٣) غازی بوده بود،وخلعت پوشيدوبه شهرت رفت ومالها ستدن گرفت .وسرايها وومالهیِ گريختگان می جستند وآنچه می يافتند می ستدند ؛واندك چيزی به خزان می رسيد ،كه بيشترمی ربودند چنان كه رسم است ودر(٤) چنين حال باشد.

ورسولی رسيدازآنِ پسر(٥) منوچهر وباكاليجار وپيغام گزارد كه "خداوندِ عالم به ولايتِ خويش آمده است وايشان بندگان فرمان بردارند وسببِ پيش (٦) نا آمدن آن بود كه به سزا ميزبانی وخدمت نتوانستندی كرد وخجل شدندی ؛وبه ساری مُقام كرده اند منتظر فرمانِ عالی تا به طاقتِ خويش خدمتی كنند آنچه فرموده آيد." جواب داد كه "عزيمت قرارگرفته است كه به ستارآباد آييم ومقام آنجاكنيم كه هوايِ آنجا سزاوارتر است.ازآنجا آنچه فرمودنی است فرموده آيد.ورسول رابرين جمله بازگردانيده شد(٧).

چون روزی ده بگذشت – ودرين مدت پيوسته شراب می خورديم – اميرخلوتی كردبا وزير واعيانِ دولت وقرارگرفت كه امير مودود بدين لشكرگاه بباشد باچهارهزاز سوارا هردستی ومقدَّمانِ ايشان،وآلتونتاش حاجب مقدَّمِ اين فوج ؛وهمگان گوش به اشارت خداوندزاده دارند؛ودوهزار سوارازين عربِ مستأمنه به دهستان روند باپيری آخورسالاروسه هزارسوارِ سلطانی نيمی ترك و نيمی هندو،وايشان نيز گوش به فرمانِ امير مودود دارند .و خلوت بگذشت ولشكر به دهستان رفت ومثالها كه بايست سلطان فرزند رابداد .وروز يكشنبه (٨) دوازدهم ماهِ ربيع الآخر ازگرگان برفت ،وازينجا دومنزل بود تا ستارآباد ،به راهی كه آن را هشتاد پل (٩) می گفتند ،بيشه هایِ بی اندازه وآبهایِ روان .وآسمان آن سال هيچ رادی نكرد به باران،كه اگر يك باران آمدی امير رابازبايستی گشت به ضرورت ،كه زمينِ آن نواحی باتنگیْ راه سست است وجويهای وجرها بی اندازه كه اگر يك باران دريك هفته بيايد چند روز ببايد تا لشكری نه بسيار بتواند رفت ،چندان لشكر كه اين پادشاه داشت چون توانستی گذشت .ولكن 

___________________________

١-جملۀ ...وگفتند ،M: آمدند خيلهای عرب بامقدمان وگفتند (بعد هم "به درگاه آمدند "راآورده است وفعل را تكرار حرده است !).

٢- اينجا،يعنی درغزنين،دردستگاه غزنويها .                   ٣- سپاه سالار غازی بوده بود ، M:غازی سپاه سالاربرد.

٤- ودرچنين خال باشد ،M :درچنين حال .                     ٥- پسر منوچهر،بعضی نسخه ها :منوچهر.

٦- پيش ناآمدن،درغيرA:بيشترآمدن.                             ٧- بازگردانيده شد،M :بازگردانيدند.

٨- يكشنبه ،ت ق به جای :دوشنبه .(به حساب قرائن).         ٩- هشتاد پل،B :هشتاد پيل .




چون می بايست كه ازقضاءِ آمده بسيار فساد در خراسان پيدا آيد تقديرِ ايزدی چنان آمد كه در بقعتی كه پيوسته باران آيد هيچ نباريد تا اين پادشاه به آسانی بالشكری بدين بزرگی برين راه بگذشت وبه آمل آمد چنان كه بيارم.

وسيزدهمِ ماه ربيع الآخراميربه ستارآباد آمد.وخيمۀ بزرگ بر بالا(١) بزده بودند ازشهربرآن جانب كه راهِ ساری بود،انبرده (٢) يی سخت فراخ وبلند وهمه سوادِ ساری زير آن ،جايی سخت نزه .و سرای پرده وديوانها همه زيرِ اين (٣) انبرده بزده بودند .بوقی پاسبان لشكر . مسخره مردی خوش خواجه بونصر راگفت – وسخت خوش مردی بود وامير وهمۀ اعيانِ لشكر او را دوست داشتندی ،وطنبور زدی -كه بدان روزگار كه تاش سپاه سالارِ سامانيان زده ازبوالحسينِ سيمجوربه گرگان آمد وآلِ بويه وصاحب اسمعيلِ عبَّاد اين نواحی او را دادند خيمۀ بزرگ برين بالا بزد ومن كه بوقی ام جوان بودم وپاسبانِ لشكر؛او رفت و سيمجوريان رفتند وسلطان محمود نيز برفت واينك اين خداوند آمد واينها خيمه زدند ،ترسم كه گاهِ رفتنِ من آمده است .مسكين اين فال بزد وراست آمد ،كه ديگر روز بناليدوشب گذشته شد وآنجا دفن كردند.ومانا كه او هزاران (٤) فرسنگ رفته رفته بود ،وبيشتر(٥) با امير محمود درهندوستان ،وبتنِ خويش مردی مرد بود،كه ديدم به جنگِ قلعتها كه او پای پيش نهاد وبسيار جراحتها يافت ازسنگ وازهرچيزی وخطرها كرد وبه مراد ها رسيد، و آخر ندوسه(٦) سال عمريافت واينجا گذشته شد بربستر!وماتدري نفسٌ بأیَّ اَرْضٍ تموت.ونيكو گفته است بواسحق(٧)،

شعر:

ورُبَّما (٨)  يَرقَدُ ذوغِرَّةٍ            اصبحَ فی اللَّحدِ ولم يسقَمِ

ياواضعَ الميَّتِ فی قبرهِ             خاطَبكَ  القبرُ ولَم  تَفهيمِ

وسديگر(٩)روز امير ازپگاهی (١٠) روز نشاط شراب كرد برين بالا.ووقتِ ترنح ونج ونارنج بود وباغهایِ اين بقعت ازآن بی اندازه پيدا كرده بود وازين بالا پديداربود.فرمود تاازدرختان بسيار

__________________________________

١-بالا،شايد :بالايی.

٢- انبرده ،كذادرBA.CFN :آن پرده .K: پرده.درDهيچ يك نيست .G :ابزده .گويا انبرده (=انبارده)ازانباردن باشدودر اينجا مراد تودۀ خاك انباشته يعنی تپه وتل است .پيش ازين درذكرسيل غزنين به چنين كلمه يی برخورديمی.

٣- اين انبرده ، M:اين ابزده ،بقيه:آن پرده.

٤- هزاران ،اين كلمه در N به صورت "هزارا"است كه همان هزاران است كه به سهوقلم نونش افتاده است .در    F:هزاربيشتر نسخه ها "هزاران هزار"وحتی يك نسخه (M)هزاران هزار هزار(!)دارند.

٥- وبيشتر،درغيرB بی واو.                                         ٦- نود وسه، A:نود ونه .

٧- بواسحق.M:شاعر بواسحق .مراد ابواسحق غزّی است ،شاعرمعروف.

٨- وربما يرقدالخ ،درغير A بيت چنين است :وربما يرقص ذی غرة      اصبح ماكان ولم يسقم.

٩- وسديگر روز ،كذادر M.(به صورت :وسه ديگر روز ).بقيه:وسه روز ديگر.

١٠ ازپگاهی روز،ظ كسرۀ اضافه است كه به صورت ياءدرآمده است ،يعنی ازپگاهِ روز

ترنج ونارنج وشاخهایِ با بار بازكردند وبياوردند وگرد برگردِ خيمه برآن بالابزدند وآن جای را چون فردوس بياراستند .ونديمان رابخواند ومطربان نيز بيامدند شراب خوردن گرفتند .والحقّ روزی سخت خوش وخرم بود.واستادم بونصر را فرمان رسيد تا نامه ها كه رسيده است پيش برد ونكتِ نامه ها را ببرد .چون از خواندن فارغ شد وی را به شراب بازگرفت .درآن ميانها اميروی را گفت :بوقی گذشته شد؛استادم گفت خداوند را بقا باد وبرخورداری ازملك وجوانی تا همه بندگان پيشِ وی در رضا وخدمت اوگذشته شوند ،كه صلاحِ ايشان اندر آن باشد.امَّا خداوند بداند كه بوقی برفت وبنده او را ياری نشناسد در همه لشكر كه به جایِ وی بتواند ايستاد.اميرجوابی نداد وبه سرِ (١) آن نشد كه بدان سخن خدمتكارانِ ديگر را خواسته است كه هركس می رود چون خويشتنی را نمی گذارد .وحقَّا كه بونصر آن راست گفت ؛چون بوقی ديگر نيايد،وپس از وی بتوان گفت كه اگر درجهان بجستندی پاسبانی چون بوقی نيافتندی .امَّا كاردر جستن است وبه دست آوردن ،ولكن چون آسان گرفته آيد آسان گردد .ودرين تصنيف بياورده ام كه سلطان محمود كه خدای عزَّوجل بروی رحمت كناد تربيتِ مردان برچه جمله فرمود چنان كه حاجت نيايد به تكرار،لاجرم هميشه به مردم مستظهرِ بود.به معنی پاسبانی اين نكتۀ چند از آن(٢) براندم كه به كارآيد.

واينجا رسولی ديگر رسيد ازآنِ باكاليجار وديگران وپيغام گزاردند كه ايشان بندگانند فرمان بُردار ،وراههای تنگ است كرا نكند كه ركابِ عالی برترخرامد؛هرمراد كه هست گفته آيد تا به طاعت وطاقت پيش برند.جواب داده آمد كه مراد افتاده است كه تا به ساری باری بياييم تا اين نواحی ديده آيد ،وچون آنجا رسيديم آنچه فرمودنی است فرموده آيد.رسولان بازگشتند.

وروز نوروز بود هشت (٣) روز مانده از ماه ربيع الآخر امير حركت كرد از استارآباد وبه ساری رسيد روزپنجشنبه (٤)سه روز مانده ازين ماه.وديگر روز،آدينه،حاجب نوشتگينِ و لوالجی (٥) را با فوجی لشكر بديهی فرستادند كه آن راقلعتی بود و در وی پيری از اعيانِ گرگانيان تا آن قلعت را گشاده آيد .و بوالحسنِ دلشادِ دبير را باوی نامزد كردند به صاحب بريدیِ لشكر، ونخست كاری بود كه بوالحسن را فرمودند. و اين قلعت سخت نزديك بود به ساری،

________________________________

١-به سر آن نشد ،درغيرA:به سر آن شد.

٢- ازآن ،يعنی ازآن جهت وبدان سبب ."كه"برای تفسير است .

٣- هشت،كذادرNB .بقيه :بيست .(واين غلط است زيرا درين سبك روز شماری اواخر ماه را مانده می گفته اند نه اوائل آن را).

٤- پنجشنبه سه روز مانده ،باملاحظه نشانيهای قبل وبعد اين تاريخ درست درنمی آيد.ر ك ت .

٥- نوشتگين ولواجی ،كذا درF (وهوالصحيح .ر ك ت ). A:نوشتگين و ابوالحسن N:نوشتگين ونواحی .بقيه :نوشتگين و بوالجي.






وبرفتند .واين قلعت از(١) ادات نبرد نداشت حصانتی به يك روزبه تك بستدند وزود باز آمدند ، چنان كه بوالحسن حكايت كرد خواجه بونصر را كه آنجا بسيار غارت وبی رسمی رفت .وكارِ بوالحسن تمكين (٢) نيافته بود وپس (٣) چيزی به خزينه رسيد؛هرچه رفت درنهان معلومِ خود كرده بود چنان كه درمجلسِ عالیِ بازنمود وبه موقع افتاد ومقرر گشت كه وی سديد وجَلد است .واين پير را به درگاه آوردند با پير زنی وسه دختر،غارت زده وسوخته شده .وامير پشيمان شد و پير رابنواخت وازوی بحلی خواست وبازگردانيدش (٤) ومراچاره نيست ازبازنمودنِ چنين حالها كه ازين بيداری افزايد وتاريخ بر راهِ راست برود ،كه روانيست درتاريخ تخسير(٥)وتحريف (٦) وتقتير (٧) وتبذير كردن (٨) .ونوشتگينِ ولوالجی (٩) اگر بدكرد خود(١٠) بچشيد.

وروز يكشنبه (١١) غرَّۀ جمادی الاولی امير ازساری برفت تا به آمل رود .واين راهها كه آمديم وديگر كه رفتيم سخت تنگ بود چنان كه دوسه سواربيش ممكن نشد كه بدان راه برفتی ،وازچپ وراست همه بيشه بود هموار تا كوه ،وآبهایِ روان چنان كه پيل را گذاره نبودی ودرين راه پلی آمد چوبين برابر (١٢) بزرگ ،و رودی سخت بوالعجب ونادر چون كمانی خَماخَم،

__________________________________

١-ازادات نبرد،كذادر.N.B :ازداد برد.F:ازراه نبرد . C:آزاده نبرد. D:اراده نبرد.شايد ازوار وانبرده .در Aاين كلمه را اصلاً حذف كرده اند وجمله را چنين نوشته اند :واين قلعت رابه نيمروز بستدند وزود بازآمدند . Kجمله راچنين دارد :واين قلعه اراده نبرد نداشت حصار به يك روز الخ .M:واين قلعه ارادۀ نبرد نداشت حصار گرفته به يك روز تنگ بستدند .

٢- تمكين ...رسيد،درغيرB نيست.

٣- وپس چيزی ،شايد:وپس (يا:وبس)اندك چيزی .وممكن است كه اين جمله باجملۀ قبلی پس وپيش شده باشد،يعنی عبارت چنين باشد:بسيار غارت وبی رسمی رفت وبس اندك چيزی به خزينه رسيد وكاربوالحسن تمكين نيافته بود ،هرچه رفت درنهان الخ .

٤- بازگردانيدش ، M:بازگردانيدندش.

٥- تخسير،اين كلمه فقط درBN آمده است به صورت "تحشير" كه غلط مسلم است چون در لغت باب تفعيل از"حشر"ديده  نمی شود ودرمادۀ ثلاثی آن هم معنی يی مناسب اينجا نيست.تخسير به معنی خسارت زدن است يابه قول تاج المصادر:باخسارة كردن ؛ولغت رايجی بوده است .باقی نسخه ها راه آسان راگرفته اند يعنی آن را حذف كرده اند .احتمال آنكه "تغيير"باشد نيز رواست .

٦- نحريف ، N:تخويف.

٧- تقتير وتبذير ،كذا درB .درMNF :تغيير وتبديل .(دومركز"ياء"نوشته اند وفقط زير يكی ازآن دونقطه گذاشته اند) . A : تغير وتبديل .(تقتير به قول مصادر زوزنی قوت تنگ داشتن برعيال است وتبذير مال با اسراف نفقه كردن .اين تعبير چون تكرار معنی تخسير وتحريف نيست بليغ تراست به حكم قانون بلاغت كه :التأسيس خير من التأكيد).

٨- كردن،درM نيست .

٩- ولوالجی .كذا در FN بقيه:وبوالجی ،وبوالحي.درA به حك واصلاح "وبوالجي"را "والوالجی"كرده اند.اين نسخه ها به جز A فعلهای جمله را به علت همين اشتباه تعدد(نوشتگين +بوالجی )بصيغۀ جمع آورده اند.

١٠- خود بچشيد ،تصحيح قياسی است به جای "ببچسد"  Nنسخه ها دراينجا دچار سرگيجه شده اند ، B:خود پيچيدند،  :خودبيحد ديدند . A:خود بسيجيدآن راه بد را وديد آنچه كرد . K:خود بد ديدند به كيفر .وبدون شك اين زيادتها همه الحاقی است وتلاشی برای تصحيح كلمۀ تحريف شده .خودبچشيد مضمومی است مقتبس ازقرآن : فذاقوا وبال امرهم .

١١- يكشنبه غرۀ جمادی الاولی .بانشانيهای قبلی راست نمی آيد.

١٢- برابر .درغيرDCNK نيست .در Aجای آن را سفيد گذاشته اند .گويا قيد فعل "آمد" است وبه معنی مقابل ،يعنی :مقابل آمد. K جمله را چنين دارد :پلی ازچوبين برابر بزرگ رودی سخت الخ.


وسخت رنج رسيد لشكر راتا ازآن پل بگذشت ،وآب رود سخت بزرگ نه اما زمينش چنان بود كه هرستوری كه بر وی برفتی فروشدی تاگردن وحصانتِ آن زمين ازين (١) است .اينجا فرود آمدند كه در (٢)راهِ شهر بود(٣) وگياه خوردِ (٤) بزرگ بود كه ساحت (٥) بسيار داشت چنان كه لشكری بزرگ فرو توانستی آمد.

وازنزديكِ ناصرِ علوی ومقدَّمانِ آمل ورعايا سه رسول رسيد وبازنمودند كه پسرِ منوچهر وباكاليجاروشهرآگيم وديگران چون خبر آمدنِ سلطان سویِ آمل شنيدند به تعجيل سویِ ناتل وكجور و رويان رفتند بر آن جمله كه به ناتِل كه آنجا مضايق است بالشكر منصور دستی بزنند ؛اگر مقام نتوانند كرد عقبۀ كلاررا گذاره كنند ،كه مُخففَّ اند،وبه گيلان گريزند.وبنده ناصر وديگر مقدَّمان ورعايا بندگانِ سلطانند ومقام كردند تا فرمان برچه جمله باشد.جواب داد كه "خراجِ آمل بخشيده شد ورعايا رابرجای ببايد بود كه با ايشان شغل نيست وغرض به دست آوردنِ گريختگان است." ورسولان برين جمله بازگشتند.

واميربه شتاب براند وبه آمل رسيد روزِ آدينه (٦) ششمِ جمادی الاولی .وافزونِ پانصد وششصد هزارمرد بيرون آمده بودند ،مردمانِ پاكيزه روی ونيكوتر(٧) .وهيچ كدام را نديدم بی طليلسان شطوی (٨) يا توزی (٩)يا تستری (١٠)يا ريسمانی يادست كاركه فوطه است ،وگفتند عادتِ ايشان اين است .وامير رضی الله عنه ازنمازگاهِ (١١)شهر راه بتافت بافوجی ازغلامانِ خاص وبه كرانۀ شهر بگذشت وبرديگر جانبِ شهر،مقدارِ نيم فرسنگ (١٢)،خيمه زده بودند فرود آمد .وسالاربگتغدی باغلامان سرايی وديگر لشكر تعبيه كردند وبه شهر در رفتند وازآنجا به لشكرگاه آمدند.و جنباشيان(١٣) گماشته بودند چنان كه هيچ كس را يك درم زيان نرسيد،ورعايا دعا كردند كه لشكری وعدَّتی ديدند كه هرگز چنان نديده بودند .ومن كه بوالفضلم پيش از

______________________________

١-ازين است،در غيرN:اين است .گويا مقصودآن است كه مصونيت مملكت مازندران درمقابل هجومها وبه عبارت ديگر حصن وحصارآن ناشی ازين وضع است.

٢- در راه،B:سر راه.                           ٣- بود و،درFNنيست.

٤- گياه خوردبزرگ ، B:گياه خردوبزرگ ظ:گياهخوردی بزرگ ،يعنی چراگاهی (علف جری )بزرگ.

٥- ساحت ،FA:ساخت.                         ٦- آدينه ششم .محل شك است .

٧- نيكوتر،به احتمالقويی :نيكوبز،به فتح با ءبه معنی خوش لباس.

٨- شطوی .كذا درK.A:سطري.بقيه:شطری .حاشيۀ مصحح A:"شطوی منسوب به شطا شهركی بوده به سه فرسنگ دمياط ازخاك مصر كه به روزگار گذشته جامۀ نيكو وبافتۀ زيبا ازجای بردندی به جايهلی ديگر".

٩- توزی درغيرK توری .

١٠- نستری ،كذا در Aبه حك واصلاح .بقيه :ستری .درحاشيۀ A ازمصحح شرحی درباب اين كه تسنرهنان شوشتراست .درآنجا "جامهای پرندين بافتندی".

١١- نمازگاه شهر،مراد مصلای شهر است كه باين اسم فارسی ناميده است.

١٢- فرسگ ،درغير MA:فرسنگی.

١٣- جنباشيان ، D:خباشيان .KM :چاووشان. A به حك وصلاح :چند پاسبان . ر ك ت.


تعبيۀ لشكردر شهر رفته بودم،سخت نيكو شهری ديدم همۀ دكَّانها درگشاده ومردم شادكام .وپس ازين بگويم كه حال چون شد وبدآموزان چه بازنمودند تابهشتِ آمل دوزخی شد.وامير ديگر روز بار داد وپس ازبار خلوتی كرد باوزير واعيانِ دولت وگفت:به تنِ خويش تاختن خواهم كرد سویِ ناتل .وزيرگفت "گرگانيان را اين خطر نبايد نهاد كه خداوند به دُمِ ايشان رود،كه اينجا بحمدالله سالارانِ بانام هستند."واعيان گفتند :پس ما به چه كار آييم كه خداوند را به تن عزيزخويش اين رنج بايد كشيد؟اميرگفت "روی چنين میدارد .خواجه اينجا بباشد بابنه وانديشه می كند،وبونصر مشكان باوی تاجواب نامه ها نويسد.وحاجب هم مُقام كند تا احتياطی كه واجب كند درهربابب به جای می آرد.وفوجی غلام،قوی (١) ،مقدارِ هزار . پانصد با ما بيايد(٢)وسواری هشت هزار،تفاريق ،گزيده تر؛وده پيل وآلتِ قلعت گشادن واشتری پانصد زرّادخانه .می بازگرديد وبه نيم ترگ بنشينيد واين(٣) همه كارها راست كنيد كه من فرداشب بخواهم رفت بهمه حالها.وعراقیِ دبير باما آيد،ونديمان وديگران جمله برجای باشند." حاضران بازگشتند وهرچه فرموده بود بكردند.

واميرنيم شب شده(٤) ازشبِ يكشنبه (٥) هشتم جمادی الاولی برنشست وبرمقدَّمه برفت،و كوس فروكوفتند واين فوج غلامانِ (٦) سرايی برفتند.وبراثرِ ايشان ديگر لشكر فوجاً بعد فوج ساخته وبسيجيده برفتند .وديگر روز نمازِ پيشين به ناتل رسيدند ومنزل (٧) ببريده ،يافتند گرگانيان را آنجا ثبات كرده وجنگ بسيجيده ،وندانسته بودند كه سلطان بتنِ خويش آمده است. وجنگی صعب ببود چنان كه براثر شرح دهم .روزسه شنبه چاشتگاه [ياز] (٨) ده روز گذشته ازجمادی الاولی سه غلامِ سرايی رسيدند به بشارتِ فتح ،وانگشتوانۀ امير به نشان بياوردند كه ازجنگ جای فرستاده بود چون فتح برآمد ،كه اميرايشان را بتاخته بود ودو اسبه بودند.انگشتوانه را بسالارِ غلامان (٩) سرايی حاجب بگتغدی دادند ،بستد وبوسه داد وبرپای خاست وزمين بوسه داد وفرمود تا دهل وبوق بزدند و آواز ازلشكرگاه برخاست وغلامانِ سرايی را بگردانيدند واعيان كه حاضر بودند چون وزير (١٠) وحاجب(١١) بوالنضر وديگران حق نيكو گزاردند ؛ونمازديگر را فرودآمدند ونامه نبشتند بامير بشكرِ اين فتح از وزير وحاجب 

__________________________________________

١-قوی .گويا صفت فوج است ،يعنی :فوجی قوی ازغلامان.

٢- بيايد، M:بايد.                                              ٣- اين همه كار ها، M:اين كارها.

٤- شده،به معنی گذشته ورفته .

٥- يكشنبه هشتم .مطابق حساب شنبه غرۀ جمادی الاولی مذكور درص پيش يكشنبه نهم است وهشتم شنبه است .ازيادداشت جواهری .

٦- غلامان،A :غلام.

٧- منزل ببريده ،يعنی دومنزل يكی كرده .بعد ازين هم دارد كه:"دومنزل بود كه بيك دفعت بريده آمد".

٨- يازده،افزودگی برطبق نشانيهای سابق دركتاب .       ٩- غلامان سرايی حاجب،درMنيست .

١٠- وزير، A+:وبونصر.                                          ١١- حاجب بوالنضر ،ت ق .نسخه ها :بوالنصر ،بونصر.


وقوم،وصاحب ديوان رسالت بونصر مشكان نبشت (١) – وسخت نادِرنامه يی بود چنان كه وزير اقرار داد كه برآن جمله در معنیِ انگشتوانه نديده ام – واين بيت را كه متنبَّی گفته بود درج كرده بود ميانِ نامه،

شعر:

           ولِلِّٰه    سِرٌّفی    عُلاكَ   واِنَّما                كلامُ العِدی ضَربٌ مِن الهَذَيانِ

ونسختِ اين نامه من داشتم به خطِ خواجه وبشد چنان كه چند جای درين كتاب اين حال بگفتم .وسالار بگتغدی دوغلامِ سرايی را ودوغلامِ خويش را نامزد كرد تا اين نامه ببردند .ونمازِ شام نامۀ فتح رسيد به خطِ عراقی -وامير املاكرده بود –كه"چون ما ازآمُل حركت كرديم وهمه شب برانديم وبيشه ها بريده آمد كه ماردر او به دشواری توانست خزيد ،ديگرروز نمازپيشين به ناتل رسيديم .وسخت به شتاب (٢) رانده بوديم چنان كه چون فرود آمديم همه شب لشكر می رسيد،تانيم شب تمامیْ مردم بيامدند كه دومنزل بود كه به يك دفعت بريده آمد.ديگر روز دوشنبه جاسوسان دررسيدند وچنان گفتند كه گرگانيان بُنه را با پسرِ منوچهر گذاره (٣) كرده اند ازشهرناتل وبرآن جانبِ شهرلشكرگاه كرده وخيمه ها زده وثقل ومردمی كه نابكار است با بنه رهاكرده وباكاليجار وشهرآگيم وبسيار سواروپيادۀ گزيده وجنگی تر بامقدَّمان ومبارزان برين جانبِ شهرآمده وپلی است تنگ تر وجز آن گذرنيست آن رابگرفته ،ازآن جانبِ صحرا(٤) تنگ تر،وجنگ برآن پل خواهند كرد ،كه راه يكی است گِردبرگردِ بيشه وآبهای وغديرها وجويها.وگفته اند ونهاده كه اگر هزيمت برايشان افتد سواران ازين مضايق بازگردند و پيادگانِ گيل وديلم مردی پنجاه خياره تر پل نگاه دارند ونيك بكوشند . چندان بمانند كه دهند كه ازلشكرگاه برفتند وميانه كردند ،كه مضايقِ هول است برآن جانب وايشان رادرنتوان يافت.

"چون اين حال ما رامقرَّر گشت درمانِ اين كار به واجبی ساختيم وآنچه فرمودنی بود بفرموديم وجوشن پوشيديم وبرماده پيل نشستيم وسلاحها درمهدپيشِ ما بنهادند وفرموديم تا كوسهايِ جنگ فرو كوفتند وغلامان گروهی سواره وبيشتر پياده گروهی گرد پيلِ مابايستادند وگروهی پيش رفتند ويك پيلِ بزرگ كه قويتر ونامی تر وجنگی تر بود پيش بردند .وبرانديم وبراثرِ ما سوار وپيادۀ بی اندازه .چون بدان صحرا وپل رسيديم گرگانيان پيش آمدند سوار

_______________________________________

١-نبشت ،درM نيست .                                ٢- به شتاب ،كذا در KA.درFCBN شتاب.

٣- گذاره ، BN :گزاره .(گذاره (ياگزاره )كردن به معنی عبور دادن غريب می نمايد).

٤- صحرا،A:صحرای .عبارت"ازآن جانب صحراتنگ تر"گويا مفسر ومتمم "تنگ تر"مذكور درقبل است ،يعنی آن پل تنگ تر ازصحرايی است كه برآن (شايد:برين)جانب پل واقع است .مسير ازين قرار است :اوّل صحرايی برين جانب پل،بعد پلی تنگ تر ازاين صحرا ،بعد مضايق هول برآن سوی پل.





وپيادۀ بسيار.وجنگ پيوسته شد جنگی سخت (١) به نيرو .ودشوار(٢) ازآن بود كه لشكر رامجال (٣) گذر نبود ازآن تنگيها ،صدهزار (٤) سوار وپياده آنجا همان بود وپانصد هزار همان ،كه اگر برين جمله نبودی (٥) ايشان را زهرۀ (٦) ثبات كی بودی كه به يك ساعت كمتر فوجی ازلشكرِ ما ايشان را برچيدی .سواری چند از آنِ ايشان باپيادۀ  بسيار حمله آوردند به نيرو ،ويك سوارِ رو پوشيده (٧) مقدَّم ايشان بود كه رسومِ كرَّوفرَّنيك می دانست . وچنان (٨) شد كه زوبين به مهد وپيلِ ما رسيد وغلامانِ (٩) سرايی ايشان را به تير (١٠) بازمی ماليدند .وما به تن ِ خويش نيرو كرديم وايشان نيرو كردند وپيلِ (١١) نر را ازآنِ ما كه پيشِ كار بود به تير و زوبين افگار (١٢) وغمين كردند كه از درد برگشت وروی به ما نهاد وهر كرا يافت می ماليد از مردمِ ما،ومخالفان به دُم در آمدند ونعره زدند ؛واگر همچنان پيلِ نربه مارسيدی ناچار پيلِ ما رابزدی وبزرگ خللی بودی كه آن را در نتوانستيمی يافت ،كه هرپيلِ نركه درجنگی چنان برگشت وجراحتها يافت بر هيچ چيزابقا نكند .ازاتفاقِ نيك درين برگشتن بر(١٣) جانبِ چپ آمد كرانۀ صحرا وجويی وآبی تُنُك درو،وپيلبان جَلد بود وآزموده پيل را آنجا اندر انداخت وآسيبِ وی به فضلِ ايزدعزَّذكره ازما ولشكرِ ما درآن مضايق برگردانيد وهمه در (١٤) شُكر افتادند ،مبارزان غلامان سوار و خيلتاشان وپيادگان بر ايشان نيروكردند.وازمقدَّمانِ گرگانيان يك تن مقدَّم پيشِ ما افتاد ،ما ازپيل به آن (١٥)مقدَّم به عمود زخمی زديم برسر وگردن چنان كه ازنهيبِ آن او از اسب بيفتاد وغلامان درآمدند تا وی را تمام 

_________________________________

١-سخت به نيرو ،كذا در ABN.بقيه:سخت وبه نيرو.

٢- ودشوار...كه اگر، A:"ولشكر چندان رد كه درآن تنگيها مجال جولان نبود صدهزار سوار وپياده بل پانصد هزاربالجاره بود وزياده ".ودرحاشيه مصحح نوشته است "الجار مردمانی راگويند كه بيستگانی خوار نباشند وبه حميت وطنی به مدافعت خصمان برآيند وبالشكر ملوك همداستان گردند". اين تحريف متن ومخصوصاً استعمال واژۀ "الجاره "كه ازعصر مغولی است بسيار جالب است .

٣- مجال گذر .واژۀ "گذر"درغير N نيست .

٤- صدهزارالخ .يعنی ازتنگی فضا كمی وفزونی جمعيت تفاوت نمی كرد ،چون مجال وميدان نبود.

٥- نبودی ، A:نبود.                                             ٦- زهرۀ ثبات كی بودی ، A:زهرۀ برابری نبودی .

٧- روپوشيده ،درغير KA:پوشيده .

٨- وچنان شد كه زوبين به مهد وپيل ما، M :وسنان زوبين به مهد پيل ما.

٩- غلامان سرايی ،كذادر.A.K :غلامان .بقيه:غلامان سرای .

١٠- به تير، N:پی تو(كذا).دربعضی نسخه ها هيچ يك نيست .

١١- پيل نر را از آن ما .M :پيل بزرگ ازآن ما.           ١٢- افگار وغمين كردند،M :افگار شد وغمين گرديد.

١٣-برجانب ...تنك درو ،كذا درM.N :برجانب ما آمد كرانه صحرا يكی بغل جوی آبی تنگ آبی كم درو. B:برجانب چپ آمد كرانه صحرا يكی لعل جويی وآبی تنگ درو.F :حاجب آمد كرانه صحرا يكی لعل وجويی وآبی تنگ درو A:برجانب تنگی آمد بغل صحرا يكی جوی آبی تنگ درو . K:برجانب آمد كرانه صحرا يكی پل چوبی آبب تنگ درو.G:برجانب آمد كرانه صحرا يكی بغل جويی وآبی تنگ درو.

١٤- درشكر ،كذا در GMDA.درK :درشكر كردن .بقيه:درلشكر .

١٥- به آن مقدم به عمود زخمی زديم ،كذا درN (باقيد اين كه "بآن "رابی مدنوشته است)،بقيه: بانك زديم وبه عمود رخمی زديم (در KG"زديم"دوم نيست).



كنند، ما را آواز داد وزينهار خواست وگفت (١) شهر آگيم است.مامثال داديم تا وی را از اسب گرفتند. و گرگانيان چون او را گرفتار ديدند به هزيمت برگشتند وتابه پل رسيدند مبارزانِ غلامان سرايی ازايشان بسياربكشتند وبسياری دستگير كردند .وبی اندازه مردمِ ايشان برچپ وراست درآن حدها گريختند وكشته وغرقه شدند.

"وآنجا كه پل بود زحمتی عظيم وجنگی قوی به پای شد وبرهم افتادند وخلقی ازهر دوروی كشته آمد؛ومادرعمرِ خويشتن چنين جنگی نديده بوديم.وپل را نگاه داشتند (٢)تا نزديكِ نماز ديگر وسخت نيك بكوشيدند وازهيچ جانب بدان پيادگان را راه نبود.آخرپيادگانِ گزيده تر ازآنِ ما پيش رفتند باسپر ونيزه وكمان وسلاحِ تمام به دمِ ايشان وتير بارانی رفت چنان كه آفتاب رابپوشيد ونيك نيرو كردند تا آن پل را بستدند .واز(٣) آن توانستند (٤) ستد كه پنج وشش پيادۀ كاری ايشان سرهنگ شماران زينهار خواستند وامان يافتند وپيشِ ما آمدند . چون پل خالی ماند مقدَّمۀ ما به تعجيل بتاختند (٥) ومابرانديم ،سواری چند پيشِ ما بازآمد[ند] و چنان گفتند كه گرگانيان ازآن وقت بازكه شهر آگيم گرفتار شد جمله هزيمت شدند ولشكرگاه وخيمه ها وهرچه داشتند برما يله كرده بودند تا ديگهایِ پخته يافتند .وما آنجا فرود آمديم كه جز آن موضع نبود جایِ فرود آمدن .وسواران آسود (٦) [به] دُم هزيمتيان رفتند وبسيار پياده ازهر دستی بگرفتند . اما اعيان و مقدَّمان وسواران نيك ميانه كرده بودند ، وراه نيز سخت تنگ بود، بازگشتند .وآنچه رفت به شرح بازنموده آمد تا چگونگیِ حال مقرَّرگردد . وما از اينجا سوی آمُل بازگرديم چنان كه به زودی آنجا بازرسيم ان شاءالله عزَّوجل".

وامير مسعود رضی الله عنه روزِ شنبه (٧) دوازدهمِ جمادی الاولی (٨) به آمل بازرسيد درضمانِ سلامت وظفر ونصرت ،وجای (٩) ديگر بايستادوفرمود تا سرای پرده وخيمۀ بزرگ آنجا بزدند (١٠)،وبه سعادت فرود آمد .وصاحب ديوانِ رسالت بونصر راگفت نامه هایِ فتح بايد فرستاد مارابه مملكت بر دست مبشَّران .ونبشته آمد وخيلتاشان وغلامانِ سرايی برفتند .وروزِ آدينه بار داد سخت باحشمت ونام .علوی واعيانِ شهرجمله به خدمت آمده بودند .امير وزير را گفت به نيم ترگ بنشين وعلوی رابا اعيان شهر بنشان كه ما رابديشان پيغامی است .خواجه به نيم ترگ رفت وآن قوم رابنشاند .واميرنشاطِ شراب كرد ودست به كار بردند ونديمان ومطربان حاضر آمدند

__________________________________

١-وگفت.K:وگفتند .                                 ٢- نگاه داشتند،يعنی گرگانيان .

٣- وازآن ...بتاختند،درA نيست .                  ٤- توانستند ستد،ت ق به جای: توانستند شد.

٥- بتاختند ،جمع به اعتبار معنی ؟                 ٦- آسوده [به]دن هزيمتان ،ت ق .A :آسوده تردم هزيمتيان .

٧- شنبه دوازدهم ،باقرائن قبل نمب سازد.        ٨- جمادی الاولی ، GMF:ربيع الاول . (واين مسلماً غلط است ).

٩- جای ديگر ،يعنی جايی غير ازآنجا كه دراول بار فرود آمده بود،ظ.

١٠- بزدند ، FA:بردند.




وبونصر بازگشت (١) كه سخت بسيار رنج ديده بود ازگسيل كردن نامه هایِ فتح ومبشَّران ومرا نوبت بود به ديوانِ رسالت مقام(٢) كردم .فرّاش آمد ومرابخواند بادوات وكاغذ پيش رفتم پيشِ تخت.اشارت كرد نشستن ،بنشستم گفت بنويس :آنچه می بايدكه ازآمل وطبرستان حاصل شود وآن را بوسهلِ اسمعيل حاصل گرداند :زرِ نشابوری هزارهزار دينار وجامه هایِ رومی وديگر اجناس هزارتا ،ومحفوری وقالی هزاردست ،وپنج هزارتا كيش (٣).من نبشتم وبرخاستم .گفت اين نسخت رانزديكِ خواجه بر وپيغامِ مابگوی تا آن قوم رابگويد كه تدبيرِ اين بايد ساخت كه به زودی اينچه خواسته آمده است راست كنند تاحاجت نيايد كه مستخرِج فرستند و برات نويسند لشكر راو بعُنف بستانند. من نسخت نزديكِ. وزير بردم و پوشيده بر وی عرضه كردم وپيغام بدادم .بخنديد ومراگفت ببينی كه اين نواحی بكنند وبسوزند وبسيار بدنامی حاصل آيد وسه هزار(٤) درم نيابند .اينت(٥) بزرگ جرمی !اگر همه خراسان (٦) زير وزبر كنند اين زر وجامه به حاصل نيايد .اماسلطان شراب می خورَد وازسرِ نعمت ومال وخزائنِ خويش اين سخن گفته است.

.پس روی بدين علوی واعيانِ آمل كرد وگفت "بدانيد كه سپسِ آنكه گرگانيان بر روی خداوند خويش شمشيركشيدند وعاصی (٧) و آواره شدند نيز اين ناحيت به چشم (٨) نبينند واينجا محتشمی آيد چنان كه به خوارزم رفت تا اين نواحی راضبط كند و شما از رنجها آسوده گرديد. "آمليان بسياردعا كردند.پس گفت: "دانيدكه خداوند سلطان را مالی عظيم خرج شد تالشكر اينجا كشيدواين ستمكاران رابرمانيد،بايدكه ازين نواحی وی رانثاری باشد به سزا. "گفتند "فرمان برداريم آنچه به طاقتِ ماباشد كه اين نواحی تنگ است ومردمانی درويش .و نثارِ ما كه ازقديم بازرسم رفته است ازآنِ آمل وطبرستان درمی صد هزار بوده است و فراخورِ اين تايی چند محفوری و قالی ،كه اگر زيادت تر ازين خواسته آيد رعايا را رنج بسيار رسد.اكنون خواجۀ بزرگ چه می فرمايد؟" خواجه گفت "سلطان چنين نسختی فرموده است وبوالفضل راچنين وچنين پيغامی داده "، ونسخت عرضه كرد وپيغام بازنمود وگفت من تلطُّف كنم تا اين چه درنسخت نبشته آمده است ازگرگان وطبرستان وساری وهمۀ محالّ ستده آيد تاشما رابيشتر رنجی نرسد .آمليان چون اين حديث بشنودند به دست وپای بمردند و متحيَّر گشتند وگفتند :ما 

___________________________________

١-بازگشت ،يعنی به خانۀ خودرفت از دربار.

٢- مقام كردم،يادداشت مينوی :ظ مقام كردن .(ولی صورت متن هم ناموجه نيست).

٣- كيش،كذا درBA .بقيه:كتبش ،كبتش (كذا).

٤- وسه هزار درم نيابند .كذا در N.MA:دوسه هزار درم بيامد (كذا بی نقطه )،بقيه :دوسه هزاردرم نيابند.

٥- اينت ،كذا در MN .بقيه :اينست ،اين است .                 ٦- خراسان ،شايد:طبرستان(؟).

٧- عاصی و آواره ، M :عصيان آورده .

٨- به چشم نبينند . GM :به چشم نبيند .(ظاهراً يعنی اين گرگانيان ديگر با ينجا بر نخواهند گشت ).


اين حديث رابر بديهت هيچ جواب نداريم وطاقتِ اين مال كس ندارد .اگر فرمان باشد تا بازگرديم وبا كافَّۀ مردم بگوييم .وزير مرا گفت آنچه شنودی باسلطان بگوی .برفتم وبگفتم .جواب داد كه "نيك آمد.امروز بازگردند وفردا پخته بازآيند كه (١) اين مال سخت زود می بايد كه حاصل شود تا اينجا دير نمانيم ."بيامدم وبگفتم ،وآمليان بازگشتند سخت غمناك ،و وزير نيز بازگشت .

وديگر(٢) روز امير بار داد وپس ازبارخالی كرد ووزير راگفت :اين مال را امروز (٣) وجه بايد نهاد .خواجه گفت زندگانیِ خداوند دراز بايد،من شادتر باشم كه خزانه (٤) معمور گردد ؛واين مال بزرگ است وآمليان دی سخت سُست جوابی دادند ،چه (٥) فرمايد؟ گفت: آنچه نسخت كرده آمده است خواستنی است ازآمل تنها.اگر به طوع پذيرفتند فبها ونِعمَ،واگر نپذيرند (٦)بوسهل اسمعيل رابه شهربايد فرستاد تابه لَت (٧) ازمردمان بستاند برمقدارِ بسيار وزير به نيم ترگ بازآمد وآمليان را-وبسيار مردم كمتر آمده بود –درپيچيد وآنچه سلطان گفته بود ايشان را بگفت .علوی و قاضی گفتند :"مادی مجمعی كرديم واين حال بازگفتيم خروشی سخت بزرگ برآمد والبته به چيزی اجابت نكردند وبرفتند .چنان كه مقرَّرگشت دوش بسيار مردم ازشهر بگريخت ومارا ممكن نبود گريختن ،كه گناهی نكرده ايم وطاعت داريم .اكنون فرمان سلطان را وخواجۀ بزرگ راباشد وآنچه فراخورِ اين حال است می فرمايد ".

وزير دانست كه چنان است كه می گويند ،ولكن رویِ گفتار نبود؛بوسهلِ اسمعيل را بخواند واين اعيان رابدوسپرد وبه شهر فرستاد .وبوسهل ديوانی بنهاد ومردم رادرپيچيد.وآن مردم كه به دستِ وی افتاد گريختگان رامی دردادند –كه هيچ شهر نبينند كه آنجا بَدان ورافعان (٨) نباشند –وسوارپياده می رفت ومردمان رامی گرفتند ومی آوردند .وبرات بيستگانی (٩)لشكر روان شد بر بوسهلِ اسمعيل .وآتش درشهر زدند وهرچه خواستند (١٠)می كردند وهركرا خواستند می گرفتند وقيامت رامانست ديوان بازنهاده ،وسلطان ازين آگاه نی (١١)وكس را زهره نی 

_____________________________

١-كه اين مال ،FB :كه نيك آيد كه اين مال .                ٢- وديگر ،ظ:دديگر.

٣- امروز وجه بايد نهاد ،كذا در N .بقيه :امروز چه بايد نهاد .

٤- خزانه معمور گردد ،كذا در N .بقيه :خزانه معموری ازجايی پديد آيد.

٥- چه فرمايد، GBKM :چه فرمايند .                       ٦- نپذيرند ، MA:نپذيرفتند .

٧- به لت ، DM :به رتبت .

٨- ورافعان ، B :در افغان . N:درافعال .درنسخه های ديگر جمله صورتهای ديگری پيدا كرده است . A :ودرهيچ جای درشهر نبود كه درآنجا فرياد وفغان بنه شد . D : ودرهيچ جايی درشهر نبود كه درآنجا افغان نخاست  M :ودرهيچ جای شهر نبود كه درآنجا افغان نباشد F :وهيچ شهر نبينند كه آنجا بدان درافغان نباشند .(رافع به معنی تمّام ،خبركش وبه عرض رسان ،كلمۀ رايجی بوده است ).

٩- بيستگانی لشكر ،درغير M :لشكر بيستگانی .

١٠- خواستند می كردند ، M :خواستندی می كردند .  N+:وهركرا خواستند می زدند .

١١- ني...نی ،درغير M :نه...نه.


كه باز نمايد وسخنی راست بگويد ،تا در مدَّتِ چهار روز صدوشصت هزارديناربه لشكر رسيد،ودوچندين بستده بودند به گزاف ،ومؤنات وبدنامی يی سخت بزرگ حاصل شد چنان كه پس ازآن بهفت وهشت ماه مقرَّرگشت ،كه متظلَّمان ازين شهربه بغداد رفته بودند وبر درگاهِ خليفت فرياد كرده،وگفتند كه به مكّه حرسها الله هم رفته بودند،كه (١)مردمانِ آمل ضعيف اند و لكن گوينده ولجوج .وايشان را جایِ سخن بود .وآن همه وزر و وبال به بوالحسن ِ عراقی و ديگران بازگشت؛امَّا هم بايستی كه امير رضی الله عنه درچنين ابواب تثبُّت فرمودی .وسخت دشوار است برمن كه برقلمِ من چنين سخن می رود ولكن چه چاره است ،درتاريخ محابا نيست .آنان (٢)كه با ما به آمل بودند  ا گر اين فصول بخوانند وداد (٣)خواهند داد بگويند كه (٤) من آنچه نبشتم برسم است .

وامير رضی الله عنه پيوسته اينجا به نشاط وشراب مشغول می بود .وروز آدينه دو روز مانده از جمادی الاولی تا (٥) به اَلهُم رفت ،كرانۀ دريای آبسكون ،وآنجا خيمه ها وشراعيها زدند و شراب خوردند وماهی گرفتند ،وكشتيهایِ (٦) روس ديدند كز هرجای آمد وبگذشت وممكن نشد كه دست كس بديشان رسيدی ،كه معلوم است كه (٧) هركشتی به كدام فُرضه (٨) بدارند (٩).واين الهم شهركی خُرداست ،من نديدم امَّا بوالحسنِ دلشاد كه رفته بود اين حكايتها مرا وی كرد.

وروز دوشنبه دومِ جمادی الاخری امير رضی الله عنه به لشكرگاهِ آمل بازآمد.ومردمِ آمل بيشتر آن بود كه بگريخته بودند ودربيشه ها پنهان شده .درين ميانها مردی فقاعیِ حاجبِ بگتغدی رفته بود تا لختی يخ وبرف آرد .درآن كرانِ آن بيشه ها ديهی بود،دست دردختری دوشيزه زد(١٠) تا او را رسوا كند،پدروبرادرانش نگذاشتند ،وجایِ آن بود،ولجاج رفت بااين فقاعی ويارانش و زوبينی (١١) رسيد فقاعی را.بيامد وسالار بگتغدی راگفت وتيز كرد و وی ديگر روز بی فرمان برپيل نشست وبافوجی غلامِ سلطانی سواربدان ديه وبيشه ها رفت وبسيار غارت وكشتن رفت چنان كه بازنمودند كه چند (١٢) تن اززهَّاد وپارسايان بر مصلایِ نمازنشسته و مصحفها در كنار به كشته بودند .وهركس كه اين بشنيد سخنانِ زشت گفت.وخبر به امير رسيد بسيارضُجرت نمود وعتابهایِ درشت كرد بابگتغدی ،كه امير پشيمان شده بود ازهرچه رفت 

____________________________________

١-كه مردمان آمل الخ ،تعليل است نه تفسير .                         ٢- آنان كه ، N:اندك مردمی كه.

٣- وداد خواهند بگويند ، N:داد دهند وبگويند .                       ٤- كه من آنچه ،يادداشت مينوی :كه آنچه من.

٥- تابه الهم ،تصحيح قياسی عبارت N :تابهم .(الهم .اهلم ،محلی بوده است به عينه ر ك ت ).بقيه اين كلمه را ندارند وعبارت راچنين نوشته اند :امير ( M :سلطان )بالشكررفت به كرانۀ دريای آبسكون (  M:آبكون).

٦- كشتيهای روس ،كذا در N.K:كوشتهای عروس .بقيه :كشتيهای عروس.

٧- كه هركشتي، N:كه هركسي.                                        ٨- فرضه ، N:فرجه (فرضه به معنی بندر است واسكله ).

٩- بدارند ،تصحيح قياسی ازروی  N(يدار)بقيه:درگذار بود ،دركنار بود .

١٠- زد، M:زده بود.                                                   ١١- وزوبينب رسيد فقاعی را ،در N نيست.

١٢- چند تن ،كذا در N.بقيه:چندين.



بدين بقعت وپيوسته جفا می گفت بوالحسن دبير را ،والخوخ (١) اسفل ،كه چون بازگشتيم بازيهایِ بزرگ پيش آمد .

ودرين هفته ملطَّفه  هایِ مهمّ رسيد ازدَهستان ونسا وفراوه كه بازگروهی تركمانان از بيابان برآمدند وقصد دهستان دارند تا چيزی ربايند .وامير مودود نبشته بود كه "بنده برچهارجانب طليعه فرستاد ،سواری انبوه ،ومثال داد تا اشتران واسبان (٢) رمك را نزديك ترِ (٣) گرگان(٤) آرند ،وبر هرسواری كه با (٥) چهارپای بود دوسه زيادت كرد."وجوابها رفت تانيك احتياط كنند ،كه رايتِ عالی براثر (٦) می بازگردد.

وروزِ سه شنبه سيم جمادی الاخری رسولی آمد ازآنِ باكاليجار ،وپسر خويش را با رسول فرستاده بود ،وعذرها خواسته به جنگی كه رفت وعفو خواسته وگفته كه "يك فرزندِ بنده بر درِ خداوند به خدمت مشغول است به غزنين وازبنده دور است نرسيدی كه شفاعت كردی ،برادرش آمد به خدمت.وسزد ازنظر وعاطفتِ خداوند كه رحمت كند تا اين خاندانِ قديم به كامِ دشمنان نشود".

رسول وپسر راپيش آوردند وبنواختند وفرود آوردند .وامير رأی خواست ازوزير واعيان دولت .وزير گفت "بنده را آن صوابتر می نمايد كه اين پسر راخلعت دهند وبا رسول به خرمی بازگردانند كه مارا مهمَّات است درپيش ،تانگريم كه حالها چون شود آنگاه به حكم مشاهدت تدبيرِ اين نواحی ساخته آيد ،باری اين مرد يكبارگی ازدست بنشود ." امير را اين سخن سخت خوش آمد وجوابِ نامه ها به خوبی نبشته شد واين پسر راخلعت نيكو دادند ورسول رانيز خلعتی وبه خوبی بازگردانيده آمد.

وروز ششم ازجمادی الاخری روز آدينه بود كه نامه رسيدازبلخ به گذشته شدن علی تگين وقرارگرفتن كارِ مُلكِ آن نواحی برپسرِ بزرگترش .اميررا بدين سبب دل مشغول شد،كه كارباجوانانِ كار ناديده افتاد ؛انديشيد كه نبايد كه تهوُّری رود.ونامه هافرمود به سپاه سالار علی دايه درين باب تابه بلخ رود و راهها فروگيرد واحتياطِ تمام (٧) به جای آرد تاخللی نيفتد، وهمچنان(٨) به ترمذ وكوتوالِ قلعت وسرهنگان با نصر وبوالحسن .وكوتوال اين وقت ختلغِ(٩)

___________________________________

١-والخوخ اسفل ،درمجمع الامثال همين قدر می گويد كه ازامثال مولّدين است ومعنی آن را توضيح نداده است .ظاهراً معنی آن است كه عمدۀ مطلب هنوز بعد ازين است .

٢- اسبان رمك ،كذا در BN (محتملاً در M نيز،چون بی نقطه گذاشته است ) F :زنك .بقيه:ريك (رمك به معنی ماده و ماديان است .ر ك ت ).

٣- نزديك تر، KNM :نزديك .                                    ٤- گرگان ، N:كوزكان .

٥- باچهارپای بود ،يعنی مأمور مراقبت چهارپايان بود .

٦- براثر،يعنی به دنبال اين نامه .                                 ٧- تمام،در N نيست.

٨- وهمچنان به ترمذ الخ ،عطف است به سپاه سالار ،يعنی همچنان نامه فرمود به ترمذ الخ.

٩- ختلغ ، A :قتلغتگين .

پدری بود،مردی نرم گونه ولكن بااحتياط .ودوركابدار نامزد شد با نامه ها سویِ بخارا به تعزيت وتهنيت سویِ پسرِ علی تگين علی الرَّسمِ فی امثالِها ،تا بزودی بروند واخبارِ درست بيارند واگر اين جوانِ كارناديده فسادی خواهد پيوست مگر بدين نامه شرم دارد .ومخاطبی وی الاميرالفاضل الوالد كرده آمد.

وهرچند اين نامه برفت اين ماربچه به غنيمت داشته بود مردنِ پدر ودورماندنِ سلطان از خراسان ،ومی شنود كه چند اضطراب است ،وهرونِ عاصیِ مخذول می ساخته بود كه به مرو آيد بالشكرِ بسيار تاخراسان بگيرد ،وهردوجوان بايكديگر بساختند وكار راست كردند بدانكه هرون به مرو آيد وپسرانِ علی تگين چغانيان وترمذ غارت كنند وزآنجا ازراهِ قباديان به اند خود روند وبه هرون پيوندند .پسرانِ علی تگين چغانيان غارت كردند و والیِ چغانيان بوالقاسمِ داماد ازپيشِ ايشان بگريخت ودرميان كميجيان (١)رفت ،وچون دمار ازچغانيان برآورده بودند از راهِ دارزنگی به ترمذ آمدند و زآن قلعتشان خنده آمده بود او كار را با علامتی و سوارسيصد به درِ قلعت فرستادند وپنداشتند كه چون اوكار آنجا رسيد در وقت قلعت به جنگ يابه صلح به دستِ ايشان آيد تا(٢) علامت مرديرا بربام قلعت بزنند ،والظَّنُّ يُخطی ءُ ويُصيب ،وآگاه نبودند كه آنجا شيرانند ؛چندان بود كه به قلعت رسيدند كه آن دليران شيران درِ قلعت بگشادند و آواز دادند كه بسم الله ،اگر دل داريد بهتنورۀ (٣)قلعت بايد آمد وعلی تگينيان پنداشتند كه به پالوده خوردن آمده اند وكاری سهل است .چندان بود كه پيش رفتند ،سوار وپيادۀ قلعت درايشان پريدند وبه يك ساعت جماعتی ازايشان بگرفتند ودستگير كردند .ايشان به هزيمت تا نزديكِ پسرِ علی تگين رفتند .اوكار راملامت كردند جواب داد كه آن ديگ پخته برجای است وما يك چاشنی بخورديم ،هركس راكه آرزوست پيش می بايد رفت .او كار را دشنام دادند ومخنَّث خواندند وبوق بزدند وتونش (٤) سپاه سالار برمقدَّمه برفت وديگران براثرِ او .وهمه لشكر گردبرگردِ قلعت بگرفتند وفرود آمدند .

از استاد عبدالرَّحمنِ قوَّال شنودم ،و وی ازغارتِ چغانيان به ترمذ افتاده بود ،گفت علی تگينيان چند(٥) جنگ كردند باقلعتيان ودر (٦) همۀ جنگها شكسته شده،به ستوه آمدند ودر غيظ (٧) می شدند ازدشنامهای زشت كه زمانِ سگزيان می دادند .يك روز اوكار كه سخت محتشم بود وهزار سوار خيل داشت جنگ قلعت بخواست وپيش آمد با سپری فراخ ،وپياده بود .بانصر

____________________________________ 

١-كميجيان،كذا در B ،وصحيح است .بقيه :مكحبان ،كمنحيان ،كمخيان.ر ك ت .

٢- تاعلامت مرديرا ،كذا در همه نسخه ها جز N كه دارد :تاعلامت مرد ديگر را.احتمال محشی  A :تاعلامت مرده ريك خود را.

٣- به تنوره ،ظ:به بنورۀ ر ك ت .                              ٤- تونش،درسابق قونش (باقاف )ذكر شده است.

٥- چند جنگ ، N:خرجنگ .

٦- ودرهمه جنگها شكسته شده ،  D :ودرهمه جنگها شكست .بقيه هيچ يك را ندارند .

٧- غيظ،درغير D :خط،خطر .




وبوالحسنِ خلف باعراده انداز گفتند پنجاه دينار ودوپاره جامه بدهيم اگر اوكار رابرگردانی .وی سنگی پنج وشش منی راست كرد وزمانی نگريست وانديشه كرد وپس رسنهای عراده بكشيدند وسنگ روان شد وآمد تا برميان اوكار،درساعت جان بداد- ودر(١) آن روزگاربه يك سنگ پنج منی كه ازعراده برسركسی آمدی آن كس نيز سخن نگفتی -اوكارچون بيفتاد خروشی بزرگ ازلشكر مخالفان برآمد ،كه مردسخت بزرگ بود،و وی راقومش بربودند و ببردند ؛وپشتِ علی تگينيان بشكست .وغوریِ عراده انداز زروجامه بستد.وپسرانِ علی تگين راخبررسيده بودكه هرون مخذول راكشتند وسپاه سالار به بلخ آمد،خائباً خاسراً بازكشتند ازترمذ وازراهِ (٢) درآهنين سویِ سمرقند رفتند.

وملطَّفه يی ازصاحب بريدِ ری بونصرِ بيهقی برادرِ اميركِ بيهقی پس ازقاصدی رسيد-از(٣) آنكه بوالمظفَّر حبشی معزول گشت ازشغلِ بريدی وكار به بونصر دادند ،واين آزادمرد به روزگارِ اميرمحمود رضی الله عنه وكيلِ درِ اين پادشاه بود رحمةالله عليه وبسيار خطرها كرد وخدمتهایِ پسنديده نمود ،وشيرمردی است ،دوست قديم من ؛وپس ازآنكه ری ازدستِ ما بشد برسرِ اين خواجه كارهایِ نرم ودرشت گذشت چنان كه بيايد پس ازين درتصنيف ، و امروز سنه احدی وخمسين واربعمائه اينجاست به غزنين درظلَّ خداوندِ عالَم سلطانِ بزرگ ابوالمظفَّرابراهيم ابن ناصردينِ الله اطال اللهُ بقاءه- نبشته بود درملطَّفه كه "سپاه سالارتاش فراش رامالشی رسيد ازمقدَّمۀ پسرِكاكو."وجواب رفت كه "دركارها بهتر احتياط بايد كرد ،وما ازشغلِ گرگان وطبرستان فارغ شديم واينك ازآمُل برراهِ دماوند می آييم سویِ ری ،كه به خراسان هيچ دل مشغولی نيست."واين ازبهرِ تهويل نبشتيم تامخالفانِ آن ديار بترسند ،كه به خراسان چندان مهمّ داشتيم كه ری وپسرِ كاكو ياد نمی آمد.وازحالِ ری وخوارزم نبذ نبذ (٤) واندك اندك ازآن گويم كه دوباب خواهد بود سخت مُشبَع (٥)احوالِ هردوجانب راچنان كه پيش ازين يادكرده ام ،وحافظِ (٦) تاريخ رادرماهها وسالها اين بسنده باشد.

وروزيكشنبه بيست ودوم جمادی الاخری امير رضی الله عنه ازآمل برفت،ومقام اينجا چهل وشش روزبود،ودر راه كه می راند پيادگانِ درگاه راديد كه چند تن رااز آمليان به بند می

____________________________________

١-ودرآن روزگار الخ ،جملۀ معترضه گويا طيبتی است ازبيهقی .

٢- راه درآهنين . B :راه درآهنی N :راه آهنين .(درآهنين محلی بوده است به عينه ،ر ك ت).

٣- ازانكه الخ .جمله معترضه باصطلاح "دفع دخل مقدار است."يعنی علت آن كه ملطفه ازبونصر بيهقی بود آن بود كه اوبه جای بوالمظفر منصوب شده بود.                               ٤- نبذنبذ ،درغيرB :بندبند،بند وبند.

٥- مشبع ، F درمتن "مشرح"ودرهامش "مشبع".

٦- حافظ تاريخ را الخ ،يعنی برای كسی كه وقايع را به توالب اوقات آن حفظ می كند اين مقدار كافی است.







نستانند وهمگان را رهاكنند(١)وهمچنان كردند .وبارانها پيوسته شد در راه ومردم وستور رابسيار رنج رسيد .

وروز چهارشنبه سومِ رجب درراه نامه رسيد كه هرون پسرِ خوارزمشاه آلتونتاش را كشتند وآن لشكر كه قصدِ مرو داشتند سویِ خوارزم بازگشتند .امير برسيدن اين خبر سخت شاد شد وخواجۀ بزرگ احمدِ عبدالصَّمد را بسيار نيكويی گفت كه افسون او ساخته بود چنان كه باز نموده ام پيش ازين تاكافرنعمت برافتاد .وسخت نيكو گفته است معروفی (٢) بلخی شاعر،

شعر:

         كافرِنعمت به سانِ كافردين است             جهد كن وسعی كن به كشتنِ كافر

ايزد غزَّذكره همه ناحق شناسان كُفَّارِنعمت را بگيراد به حقَّ محمَّدٍ واَلِه .وپيغامبرعليه السلام گفته است اِتَّقِ شَرَّمَن احسنتَ اِليه وسخن صاحب شرع حق است ؛وآن را وجه بزرگان چنين گفتند كه درضمن اين است ای مَن لااصلَ له ،كه هيچ مردمِ پاكيزه اصل حقِ نعمتِ مُصطنِع و منعمِ خويش را فراموش نكند.وچنان بود كه چون هرون از خوارزم برفت دوازده غلام كه كشتنِ او راساخته بودند برچهار فرسنگی ازشهر كه فرو خواست آمد شمشير وناچخ ودبوس درنهادند وآن سگِ كافر نعمت را پاره پاره كردند ولشكر درجوشيد وبازگشت (٣) .وآن اقاصيص نوادری بيارم درآن بابِ (٤) خودمفرد كه وعده كردم ،اينجا اين مقداركفايت باشد.

و روز شنبه ششم رجب خبر رسيد به گذشته شدنِ حاجبِ بزرگ بلگاتگين رحمةالله عليه. و چون سپاه سالارعلیِ دايه به بلخ رسيد حاجبِ بزرگ برحكمِ فرمان به نشابور آمد وز نشابور به گرگان، و بيشتر ازعرب مُستأمنی گرگان را بدو سپردند تا به نشابور برد ،راست چون آنجا رسيد فرمان يافت ،وما تَدری نفسٌ بأيَّ ارضٍ تَموتُ.

و روز دوشنبه هشتم رجب امير به گرگان رسيد وهوا سخت گرم ايستاده بود ،خاصه آنجا كه گرمسير بود،وستوران (٥) سست شده كه به آمل ودر راه كاهِ برنج خورده بودند .

ازخواجه بونصرِ مشكان رحمةالله عليه شنودم گفت :امير ازشدنِ به آمل سخت پشيمان بود، كه می ديد كه چه تولُّد خواهد كرد ،مرا بخواند وخالی كرد ودوبدو بوديم گفت اين چه بود كه ماكرديم !لعنتِ خدای برين عراقيك باد،فايده يی حاصل نيامد وچيزی به لشكر نرسيد وشنودم كه رعايایِ آن نواحی ماليده شدند.گفتم زندگانیِ خداوند دراز باد،خواجه وديگر

_________________________________

١-رها كنند، N:رها كند K :رهانند .

٢- معروفی ،تصحيح قياسی ،نسخه ها :معروف در غير K بعد ازكلمۀ "شاعر"افزوده اند:معروفی  درMA عبارت "معروف (معروفی )بلخی شاعر معروفی گويد"اصلاً نيست .

٣- باافزودهA :برگشت .C :پاره گشت .                       ٤- باب خود مفرد ،N:باب مفردM :باب خوارزم .

٥- وستوران الخ ،عطف است به "هواگرم ايستاده بود".





بندگان می گفتند اما بر رایِ عالی ممكن نبود بيش ازآن اعتراض كردن ،كه صورتی ديگر می بست .وآنچه برلفظِ عالی رفت كه "چه فايده بود آمدن بدين نواحی "اگر خداوند رانبود ديگر (١) كس را بود ؛وبازگفتن (٢)زشتی دارد كه صورت بندد(٣) كه اين سخن به شماتت گفته می آيد.گفت سخن تو جِدّ است همه نه شماتت وهزل ،ومصلحتِ ما نگاه داری ،به جان وسرِ ما كه بی حشمت بگوی .گفتم زندگانیِ خداوند درازباد ،باكاليجار رابزرگ فائده يی به حاصل شد ،كه مردی بود مُستضعَف ونه مُطاع درميانِ لشكری ورعيَّت ،خداوند گردنان را كه او از ايشان با رنج بود گرفت وبه بند می آرند ،ومقدَّمانِ عرب باخيلها كه ازايشان او را جز دردِ سر ومالِ بافراط  دادن نبود ازين نواحی برافتادند و وی ازايشان برست ،وبدانچه بوسهل اسمعيل برين رعيَّت كرد از دستمهایِ گوناگون قدرِ باكاليجار بدانند .واين همه سهل است ،زندگانی خداوند دراز باد،كه باندك توجهی راست شود،كه باكاليجارمردی خردمند است وبنده يی راست،به يك نامه ورسول به حدِ بندگی باز آيد،اميد دارند بندگان به فضلِ ايزد عزَّوجل كه درخراسان بدين غيبت خللی نيفتد .اميرگفت "همچنين است ."ومن بازگشتم وهم بنگذاشتند كه باكاليجار راپس ازچندين نفرت به دست بازآورده آمدی وگفتند كه اينجا عامل وشحنه بايدگماشت ،وآن مقدارندانستند كه چون حشمتِ رايتِ عالی ازآن ديار دورشد باكاليجار بازآيدورعيَّتی دردزده وستم رسيده با او يار شوند وعامل وشحنه راناچار به ضرورت بازبايدگشت و به تمامی آب ريخته شود.بوالحسنِ عبدالجليل را رحمةالله عليه به صاحب ديوانی وكدخدایِ لشكر بافوجی قوی لشكر نامزد كردند تاچون رايتِ عالی سویِ نشابور بازگردد آنجا بباشد .چون كار برين جمله قرارگرفت الطَّامَّةُ الكبری آن بود كه نمازِ ديگر آن روز كه امير به گرگان رسيد وشادمانه شده بود به حديثْ خوارزم وبرافتادنِ هرون مخذول ،وجایِ آن بود كه سخت بزرگ آفتی زايل شد ،نشاطِ شراب كرد وهمه شب بخورد ،وبررسمِ پدر ديگر روز بارنبود، همه قوم ازدرگاه بازگشتند .وهرچند هواگرم بود عزيمت بر آن قرار داده آمد كه دوهفته به گرگان مقام باشد .وخواجه بونصر پس ازنمازِ پيشين مرابخواند وبه نان خوردن مشغول شديم ،دو سوار ازآنِ بوالفضلِ سوری در رسيد دواسبه ازآن ديو سوارانِ فراوی ، پيش آمدند وخدمت كردند .بونصر گفت ايشان را:چه خبر است؟گفتند ازنشابور به دو ونيم روز آمده ايم وهمه راه اسبِ آسوده گرفته وبه مناقَله(٤) تيز رفته چنان كه نه به روز آسايش بوده است ونه به شب

________________________________

١-ديگر كس را، MK :مگر كس را.

٢- بازگفتن زشتی ...به جان وسرما، MK:بازگفتن زشت گفت بع جان وسرما .(افتادگی بوده است ولی دوسر باقی مانده رابا دستكاری دركلمی "زشتی "به هم چسپانده اند!).

٣- بندد، CF :نه بندد.

٤- به مناقله تيز رفته  FN:به مناقله نيز رفته . M :بنافله نپرداخته A.عبارت رااصلاً ندارد.(درتاج المصادر:المناقلة دويدن ستور چنان كه پايش آنجا می آبد كه دستش ده باشد).



مگر آن مقدار كه چيزی خورديم ،كه صاحب ديوان فرمان چنين داد؛وندانيم كه تاحال وسبب چيست.خواجه دست از نان بكشيد وايشان را بنان بنشاند ونامه ها بستد وخريطه بازكرد وخواندن گرفت ونيك ازجای بشد وسر می جنبانيد.من كه بوالفظلم دانستم كه حادثه يی افتاده باشد.پس گفت ستورزين كنيد.ودست بُشست وجامه خواست.ما برخاستيم.مراگفت براثرِ من به درگاه آي.

اين سواران رافرود آوردند ومن به درگاه(١) رفتم،درگاه خالی وامير تاچاشتگاه شراب خورده (٢) وپس نشاطِ خواب كرده.بونصر مراگفت ،وتنها بود،كه تركمانانِ (٣) سلجوقيان بسيار (٤) مردم ازآب بگذشتند وز راهِ (٥) بيابان ده گنبدان گذر بر (٦) جانبِ مرر كردند وبه نسا رفتند ،امَّا صاحب ديوان سوری راشفيع كرده اند تا پايمرد باشد ونسا راپسِ ايشان يله كرده شودتا از سه مقدَّم يكی به درگاهِ عالی آيد وبه خدمت مشغول گردد وايشان لشكری باشند كه هرخدمت كه فرموده آيد تمام كنند .ای بوالفضل خراسان شد!نزديكِ خواجۀ بزرگ رو واين حال بازگوی .من بازرفتم يافتم وی را ازخواب برخاسته وكتابی می خواند .چون مرا بايدگفت :خير(٧) ؟گفتم باشد.گفت دانم كه سلجوقيان به خراسان آمده باشند.گفتم همچنين است.وبنشستم وحال بازگفتم .گفت لاحولَ ولاقُوَّةَ الاّبااللهِ العلیّ العظيم،گفت:اينك نتيجۀ شدنِ آمل وتدبيرِ عراقی دبير!ستورزين كنيد.من بيرون آمدم،و او برنشست.بونصر نزديكِ وی آمد از ديوانِ خويش و خالی كرد وجز من كس ديگر نبود،نامۀ سوری بدو داد؛نبشته بودكه "سلجوقيان ويناليان سواری ده هزارازجانب مروبه نسا آمدند.وتركمانان كه آنجا بودندوديگر فوجی ازخوارزميان،سلجوقيان ايشان راپيشِ خود برپای داشتند وننشاندند ومحلِ آن نديدند.ونامه يی كه نبشته بودندی سویِ بنده(٨) دَرجِ (٩)اين به خدمت فرستادم تا رایِ عالی برآن واقف گردد".

ونامه برين جمله بود:"الی حضرةِ الشَّيخِ الرَّئيس الجليل السيَّد مولاناابی الفضل سوری بن المعتز(١٠)من العبيد يبغو(١١)وطغرل و داود موالی اميرالمؤمنين ،مابندگان را ممكن نبود درماوراءالنَّهردربخارا بودن كه علی تگين تازيست ميانِ ما مجاملت ودوستی و وصلت بود، امروز كه او بمرد كاربا دوپسر افتاد كودكانِ كارناديده وتونش كه سپاه سالارعلی تگين بود

__________________________________

١-درگاه ،B:ودرگاه .                                              ٢- خورده ...كرده ،FB:خورد ...كرده بود.

٣- تركمانان سلجوقيان ،تركمانان وFB:سلجوقيان ،M:تركمانان سلجوقی .

٤- بسيار مردم مD:با بسی مردم .        ٥- وز راه،به همين املا درهمه غير ازB.

٦- برجانب...رفتند ،D:ازجانب مرو به نسا شدند.               ٧- گفت خير ،ر ك ت .

٨- بنده ،يعنی سورب صاحب ديوان.

٩- درج اين به خدمت ،A :درج اين نامه به خدمت ،N:درج اين خدمت .(دربارۀ اطلاق كلمۀ "خدمت"برنامه ر ك ت).

١٠- سوری بن المعتز ،تصحيح قياسی ،N:سواری ابن والمقز .B: سوری المعز .بقيه فقط:سوری (K:السوری ).

١١- يبغو ، BA :بيغو .بقيه مهم (سه نقطۀ مجتمع درزير كلمه ).



بديشان مستولی وبرپادشاهی ولشكر ،وبا ماوی را مكاشفتها افتاد چنان كه آنجا نتوانستيم بود. وبه خوارزم اضطراب بزرگ افتاد به كشتنِ هرون،ممكن نبود آنجا رفتن.به زينهارِ آمديم خداوندِ عالم سلطان بزرگ واليّ النعم تا خواجه پايمردی كند وسويی خواجۀ (١) بزرگ احمدِ عبدالصمد بنويسد واو راشفيع كند،كه مارا با اوآشنايی است وهرزمستانی خوارزمشاه آلتونتاش رحمه الله ما را وقومِ ما را وچهارپایِ مارا به ولايتِ خويش جای دادی تابهارگاه وپايمرد خواجۀ بزرگ بودی ،تا اگررأی عالی بيند مارا به ببندگی  پذيرفته آيدچنان كه يك(٢) تن ازما به درگاهِ عالی خدمت می كند وديگران بهرخدمت كه فرمان خداوند باشد قيام كنند وما در سايۀ بزرگ وی بياراميم و ولايتِ نسا وفراوه كه سرِ بيابان است به ما ارزانی داشته آيد تابنه ها آنجا بنهيم و فارغ دل شويم ونگذاريم كه ازبلخان كوه ودَهستان وحدودِ خوارزم وجوانبِ جيحون هيچ مفسدی سربرآرد وتركمانانِ عراقی وخوارزمی را بتازيم .واگر والعياذ(٣) بالله خداوند مارا اجابت نكند ندانيم تاحال چون شود،كه مارا برزمين جايی نيست ونمانده است.وحشمتِ مجلس عالی بزرگ است زهره نداشتيم بدان مجلسِ بزرگ چيزی نبشتن ،به خواجه نبشتيم تا اين كاربه خداوندی تمام كند ان شاءالله عزَّوجل ."

چون وزير اين نامه ها بخواند بونصر راگفت ای خواجه تااكنون سروكاربا شبانان بود ونگاه بايدكرد تا چند درد سر افتاد كه هنوز بلاها به پای است ،اكنون اميرانِ (٤) ولايت گيران آمدند .بسيار فرياد كردم كه به طبرستان وگرگان آمدن روی نيست خداوند فرمان نبرد، مردكی عراقی كه دستِ راست خود ازچپ ندادن مشتی زَرق وعشوه پيش داشت وازآن هيچ بنرفت ،كه مُحال وباطل بود.ولايتی آرميده چون گرگان وطبرستان مضطرب گشت وبه باد شد ومردمانِ بنده ومطيع عاصی شدند ،كه نيز باكاليجارراست نباشد،وبه خراسان خللی بدين بزرگی افتاد. ايزد تعالی عاقبتِ اين كار به خير كناد.اكنون با اين همه نگذارند كه بر تدبيرِ راست برود واين سلجوقيان را بشورانند وتوان دانست كه آنگاه چه تولُّد شود.پس گفت:اين مهم تر ازآن است كه يك ساعت بدين فروتوان گذاشت (٥)،امير را آگاه بايد كرد. بونصر گفت:همه شب شراب خورده است تا چاشتگاهِ فراخ و نشاطِ خواب كرده است . گفت چه جايگاهِ خواب است؟! آگاه بايد كرد وگفت كه شغلی مهمّ افتاده است ،تا بيداركنند.

مرا كه بوالفضلم نزديكِ آغاجی خاصه خادم فرستادند ،با وی بگفتم .در رفت

_______________________________________

١-خواجه بزرگ احمد عبدالصمد ،كذادر.F.A :خواجه احمد عبدالعبدالصمدMK"احمد"را دربالای سطر افزوده اند .بقيه:خواجه عبدالصمد .(كلمۀ "بزرگ"را هم درAدربالای سطر افزوده اند).

٢- يك تن ازما،N :يك تن ما .                                        ٣- والعياذ ،GKA بی واو.

٤- اميران ولايت گيران ،صفت وموصوف است هر دو به صورت جمع.

٥- توان گذاشت ،F :نتوان گذاشت.





درسرای پرده بايستاد وتنحنُح كرد ،من آوازِ اميرشنيدم كه گفت چيست ؟آن (١) خادم گفت: بوالفضل آمده است ومی گويد كه خواجۀ بزرگ وبونصر به نيم ترگ آمده اند ومی بايد كه خداوند رابينند كه مهمیّ افتاده است.گفت:نيك آمد،وبرخاست.ومن دعا بگفتم.و اميررضی الله عنه طشت وآب خواست وآب دست بكرد وازسرای پرده به خيمه آمد وايشان را بخواند و خالی كرد،من ايستاده بودم،نامه ها بخواندند ونيك ازجای بشد وعراقی رابسيار دشنام داد. خواجۀ بزرگ گفت تقدير ايزد كارِ خودمی كند،عراقی وجز وی همه بهانه باشد.خداوند را در اوَّلِ هركاركه پيش گيرد بهترانديشه بايدكرد؛واكنون كه اين حال بيفتاد جهد بايد كرد تا درازنشود .گفت چه بايد كرد؟وزير گفت اگررأی عالی بيند حاجبان بگتغدی وبوالنصر (٢) راخوانده آيد،كه سپاه سالار اينجا نيست،وحاجب سباشی كه فراروی تر(٣) است او حاضر آيدباكسانی كه خداوند بيند ازاهلِ سلاح وتازيكان تادرين باب سخن گفته آيد ورأی زده شود. گفت نيك آمد.

ايشان بيرون آمدند وكسان رفتند ومقدَّمان رابخواندند ومردم آمدن گرفت وبررسم .ونماز ديگربارداد،خواجۀ بزرگ احمدِ عبدالصَّمد وعارض بوالفتح رازی وصاحبِ ديوان رسالت بونصر مشكان وحاجبان بگتغدی وبوالنضر وسباشی راباز گرفت.وبوسهلِ زوزنی را بخواندند ازجملۀ نديمان،كه گاه گاه می خواند ومی نشاند اورا درچنين خلوات.درين باب از هرگونه سخن گفتند ورأی زدند.اميررضی الله عنه گفت اين نه خُرد حديثی است،ده هزار سوارِ ترك بابسيار مقدَّم آمده اند ودرميانِ ولايت (٤) ما نشسته ومی گويند ماراهيچ جای مأوی (٥) نمانده است.راست جانبِ ما زبون تراست.ما ايشان رانگذاريم كه برزمين قرار گيرند وپروبال كنند،كه نگاه بايد كردكه ازين تركمانان كه پدرم آورد وازآب گذاره كرد و درخراسان جای داد وساربانان (٦) بودند چند بلا ودرد سرديده آمد،اينها راكه خواجه می گويد كه ولايت جويانند نتوان گذاشت تادم زنند .صواب آن است كه به تنِ خويش حركت كنيم هم ازگرگان باغلامان سرايی ولشكر گزيده تر بر راه سمنگان (٧) كه ميانِ اسپراين واستوا(٨) بيرون شود وبه نسا(٩) بيرون وزير گفت صواب آن باشدكه رایِ عالی بيند. عارض وصاحب ديوان رسالت وبوسهل

_________________________________ 

١-آن خادم كذا درA.بقيه :ای خادم.                              ٢- بوالنضر ،نسخه ها :بوالنصر .

٣- فراروی تولMCD:فرازديدتر .ر ك ت .                   ٤- ولايت ما،M:ولايت من.

٥- مأوی ،M:ومأوی .

٦- ساربانان ،درغيرBA:ارباب ،ازهاب (؟) .ارباب شايد:اذناب.

٧- سمنگان ،كذا در D.بقيه:سمكان ،سيمكاران ،ستمكاران .شايد:سملكان .ر ك ت .

٨- واستوا ،تصحيح قياسی .نسخه ها:واستور،واستوار،ودستور .(استوا نام قديم ناحيۀ قوچان است .ر ك ت).

٩- وبه نسا بيرون آيد،كذا درGFBN.در KM:وبه نسا آيد .A جمله راچنين دارد:وبه نساتاختنی آورديم .

١٠- تا دمار،A:ودمار.                                  ١١- برآورده آيد،برآورده شود.




زوزنی همين(١) گفتند.وزيرحُجَّاب راگفت شما چه گوييد؟گفتند ما بندگانيم ،جنگ را باشيم وبر فرمانی كه يابيم كارمی كنيم وشمشير می زنيم تا مخالفان به مراد نرسند،تدبيرِ كار خواجه را باشد.وزير گفت "باری ازحالِ راه بربايد پرسيد تا برچه جمله است ."دروقت تنی چند راكه به آن راه آشنايی داشتند بياوردند.سه راه نسخت كردند يكی بيابان ازجانبِ دهستان سخت دشواروبی آب وعلف ،ودوبيشتر درشت وپرشكستگي .وزير گفت بنده آنچه داند ازنصيحت بگويد،فرمان خداوند راباشد:ستورانِ يكسوارگان وازآنِ غلامان سرايی بيشتر كاه برنج خورده اند به آمُل مدَّتی دراز.وتا بيامده ايم گياه می خوردند وازاينجا تا(٢) نسا برين جمله است كه نسخت كردند ،درشت ودشوار.اگر خداوند به تنِ خويش حركت كند وتعجيل باشد ستوران بمانند وپختهٔ (٣) لشكر كه برسرِ كاررسد اندكی (٤) مايه باشد وخصمان آسوده باشند وساخته وستوران قوی ؛می بايد انديشيد كه نبايدخللي افتد وآب بشود ،كه حركتِ خداوند به تن عزيزِ خويش خُردكاری نيست.وديگر كه اين تركمانان آراميده اند وازيشان فسادی ظاهر نشده وبرين (٥) جمله به سوری نبشته وبندگی نموده.بنده را آن صوابترمی نمايد كه سوری راجوابی نيكو نبشته آيد وگفته شود كه دهقانان رابايد گفت كه "دل مشغول ندارند كه به خانهٔ خويش آمده اند ودر ولايت وزينهارِ مااند ،وما قصد ری می داشتيم چون آنجا رسيم آنچه رأی واجب كند وصلاحِ ايشان درآن باشد فرموده آيد"تا اين نامه برود وخداوند ازاينجا به مباركی سویِ نشابور رود وستوران دمی زنند وقوَّتی گيرند وحالِ اين نوآمدگان نيز نيكوتر پيدا آيد آنگاه اگر حاجب آيد ورایِ صواب آن باشد كه ايشان را ازخراسان بيرون كرده آيد فوجی لشكر قوی با سالاری هشيار وكاردان برود ساخته وشغل ايشان راكفايت كرده شود،كه حشمت بشود اگر خداوند به تنِ خويش قصدِ ايشان كند ،خاصه كه ازاينجا تاختن كرده آيد.بنده را آنچه فراز آمد بگفت وفرمان خداوند راست .

حاضران متَّفق شدند كه رایِ درست اين است؛وبرآن قرارگرفت كه تاسه روز سویِ نشابور بازگشته آيد .امير فرمود تا بوالحسنِ عبدالجليل را بدين مجلس بخواندند وبيامد ومثال يافت تاسویِ شهرگرگان رود باپنج مقدَّم ازسرهنگان وحاجبی وهزارسوار ،وكدخدایِ لشكر باشد؛ تا باكاليجار چه كند درآنچه ضمان كرده است از اموال،آنگاه آنچه رأی واجب كند وی را فرموده آيد. زمانی درين باب مناظره رفت.و او را به جامه خانه بردند وخلعت پوشيد و پيش آمد

___________________________________ 

١-همين،شايد:هم اين.                                      ٢- تانسا،M:تابه نسا.

٣- پختهٔ لشكر ،كذادر.K.B با تراشيدگي:جمله.D:بخيه .چند نسخه شبيه اين كلمه ولی مبهم A كلمه را ندارد .M:اندكی لشكر .شايد:بقيهٔ لشكر.

٤- اندكی مايه ،A:اندك مايه ومانده .درM:اندكی لشكر كه برسركار رسند مانده وخسته باشند .

٥- برين جمله ،اشاره بنامه است ،يعنی جمله يی كه درنامه هست.



بامقدَّمان وحاجب ،وايشان را نيز خلعت داده بودند،وبازگشتند وازدرگاه تعبيه كردند وبه شهر (١) رفتند .

وروز چهارشنبه دهم ماه رجب تازنده ها رسيدند ازخوارزم وخبرِ كشتنِ عبدالجبَّار پسرِ خواجهٔ بزرگ وقوم وی آوردند كه عبدالجبَّار شتاب كرده بود چون هرون را بكشتند در ساعت از متواری جای بيرون آمد وبرپيل نشسته بود وبه ميدانِ سرايِ امارت آمد،وديگر پسرِ خوارزمشاه كه اورا خندان گفتندی باشكر خادم وغلامان گريخته بودند ،ازاتفاق بد شكرخادم با غلامی چند به شغلی 

به ميدانِ سرایِ امارت آمد با عبدالجبَّار دچار شد وعبدالجبَّار او را دشنام داد شكرغلامان راگفت دهيد تير وناچخ در نهادند وعبدالجبَّار را بكشتند با دوپسرِ وی وعم زاده وچهل واند تن از پيوستگانِ او،وخندان راباز آوردند به اميری بنشاندند –و شرحِ اين حالها درباب خوارزم بيايد-وزير به ماتم نشست وهمه اعيان وبزرگان نزديكِ او رفتند.وازشهامتِ وی آن ديدم كه آب ازچشمِ وی بيرون نيامد .ودرهمه ابوابِ بزرگی اين مرد يگانه بود درين باب نيز صبور يافتند وبپسنديدند،وراست بدان مانست كه شاعر بدين بيت او را خواسته است ،


شعر:

يُبكَیٰ عَلَلينا وَلاٰنَبكی عَلی اَحَدٍ            لَنَحْنُ اغلَظُ اَكبٰاداً مِنَ الاِبِلِ

وامير رضی الله عنه فقيه عبدالملكِ طوسيِ نديم رانزديكِ وی فرستاد به پيغامِ  تعزيت ،واين فقيه مردی نيكوسخن بود وخردمند.چون پيغام بگزارد خواجه برپای خاست وزمين بوسه داد وبنشست وگفت "بنده وفرزندان وهركس كه دارد فدایِ يك تارموی خداوند باد ،كه سعادتِ بندگان آن باشد كه در رضایِ خداوند(٢) كرانهٔ (٣) عمركنند." وكالبدِ (٤) مردان همه يكی است وكس به غلط نام نگيرد ،واين جزع ناكردن راست بدان ماند كه عمروليث كرد،وبگويم آنچه درين باب خواندم تا مقرَّر گردد،والله اعلمُ بالصَّواب:

الحكاية من عمروبن الليث الاميربه خراسان

فی الصَّبربوقت نعی ابنه

عمرو بن اللَّيث يك سال ازكرمان بازگشت سویِ سيستان .وپسرش محمَّد كه اورابه لقب فتی العسكر گفتندی برنايی سخت پاكيزهٔ در رسيده بود وبه كار آمده ،ازقضا در بيابانِ كرمان 

______________________________________

١-به شهر رفتند .كذا در A.M:ازبيرون درون شهر رفتند .بقيه:بيرون شهر رفتند .شايد:سوی شهر رفتند.

٢- خداوند،M:خداوندان .                                  ٣- كرانهٔ عمركنند ،KB:عمر كرانه كنند.MN:كرانه كنند.

٤- وكالبد مردان الخ ،ظاهراً اين عبارت زمينه سازی برای مطلب بعد است كه نويسنده  خواجه احمد را با عمرو وليث تشبيه می كند . سخن خواجه بهمان "كرانه عمركنند "تمام شده است.





اين پسر را علَّتِ قولنج گرفت برپنج منزلی ازشهرِ سيستان وممكن نشد عمرو را آنجا مُقام كردن،پسر را آنجا ماند با اطبَّا ومعتمَدان ويك دبير وصد مُجمَّز؛وبا(١) زعيم گفت چنان بايد كه مُجمَّزان براثرِ يكديگر می آيند ودبير می نويسد كه بيمار چه كرد وچه خورد وچه گفت وخفت يا نخفت چنان كه (٢) عمرو برهمهٔ احوال واقف می باشد ،تاايزد عزَّذكره چه تقدير كرده است.

وعمرو به شهر آمد وفرودِ سرایِ خاص رفت وخالی بنشست بر(٣) مصلایِ نماز خشك (٤) چنان كه روز وشب آنجا بود وهمانجا خفتی برزمين وبالش فراسرنه .ومجمَّزان پيوسته (٥) می رسيدند،درشبان روزی بيست وسی ،وآنچه دبير می نبشت بر وی می خواندند و او جزع می كرد ومی گريست وصدقه بافراط می داد .وهفت شبان روزهم برين جمله بود،روز به روزه بودن وشب به نانی خشك گشادن ونانخورش (٦) نخوردن وباجزعی بسيار .روز هشتم شبگير مهترِ مجمّزان در رسيد بی نامه كه پسر گذشته شده بود ودبير نيارست خبر مرگ نبشتن او را بفرستاد تا مگربه جای آرد حال افتاد را .چون پيش عمرو آمد زمين بوسه داد ونامه نداشت،عمرو گفت كودك فرمان يافت ؟زعيمِ مجمَّزان گفت خداوند راسالهای بسيار بقا باد .عمروگفت الحمدالله ،سپاس خدای عزَّوجل كه هرچه خواست كرد وهرچه خواهد كند .برواين حديث پوشيده دار.وخود برخاست وبه گرمابه رفت ومويش بازكردند وبماليدند وبر آمد وبياسود وبخفت وپس از نمازوكيل را بفرمود تا بخواندند وبيامد ومثال داد كه برومهىانیِ بزرگ بسازوسه هزار بره وآنچه با آن رود وشراب وآلت آن ومطربان راست كن فردا را وكيل بازگشت وهمه بساختند .حاجب راگفت فردابارِ عامّ خواهد بود،آگاه كن لشكر را ورعايا را ازشريف و وضع.

ديگر روز پگاه بر(٧) تخت نشست و باردادند .و خوانهایِ بسيار نهاده بودند ، پس ازبار دست بدان كردند .و شراب آوردند و مطربان بركار شدند .چون فارغ خواستند شد عمروِليث روی به خواصّ و اوليا وحشم كرد و گفت بدانيد كه مرگ حقّ است، وما هفت شبان روز به دردِ فرزند محمَّد مشغول بوديم با ما نه خواب و نه خورد و نه قراربود كه نبايد كه بميرد . حكم خدای عزَّوجل چنان بود كه وفات يافت. و اگر بازفروختندی به هرچه عزيزتر باز خريديمی ،امَّا اين راه برآدمی بسته است . چون گذشته شد و مقرَّر است كه مرده بازنيايد ، جزع و گريستن 

_____________________________________

١-با زعيم ،يعنی زعيم مجمَّزان ،چنان كه بعد تصريح دارد.

٢- چنان كه عمرو،ازباب "اظهاردرمحل اضمار"است.

٣- برمصلای نماز . N: بر مصلی برنماز.                            ٤- خشك ،M: زمين حشك .

٥- پيوسته،M+  يكی يكی .

٦- نانخورش ،درغير B به صورت تجزيه نوشته است ،ولی چون كلمه مركب است صورت مناسب تراست .

٧- برتخت نشست ،كذا در BA بقيه :برنشست.


ديوانگی باشد وكارِ زنان .به خانه ها بازرويد وبر عادت می باشيد وشاد می زييد كه پادشاهان را سوگ داشتن مُحال باشد .حاضران دعا كردند وبازگشتند .

و از چنين حكايت مردان راعزيمت قويتر گردد وفرومايگان را درخورد مايه دهد.

و امير مسعود رضی الله عنه ازگرگان برفت روزِ پنجشنبه يازدهمِ ماهِ رجب و به نشابور رسيد روزِ دوشنبه هشت روز مانده ازين ماه ،وبه باغ شادياخ فرود آمد.وروز يكشنبه دو روزمانده ازين ماه احمدِ علیِ نوشتگين گذشته شد به نشابور،رحمة الله عليه ،ولكلَّ اجلٍ كتابٌ وبه گذشته شدنِ او توان گفت كه سواری وچوگان وطاب طاب وديگر آدابِ اين كار مدروس شد.وامير چون به شهر رسيد به گرم كارِ لشكر می ساخت تابه نسا فرستد .وتركمانان آراميده بودند تاخود چه رود .ونامه هایِ منهيانِ باورد ونسا برآن جمله بود كه ازآن وقت بازكه ازگرگان بازبرفته بوديم تا(١) به نشابور قرار بود ازيشان خيانتی (٢) ودست درازی يی نرفته است وبنه هاشان بيشتر آن است كه شاه ملك غارت كرده وببرده ،وسخت شكسته دل اند ،وآنچه مانده است با خويشتن دارند وبرجانب بيابان برده ونيك احتياط می كنند به روز وبه شب وهم جنگ را می سازند وهم صلح را ،وبه جواب كه ازسوری رسيده است لختی سكون يافته اند ؛ولكن نيك می شكوهند .وهر روزی سلجوقيان ويناليان برپشتِ اسب باشند ازبامداد تاچاشتگاهِ فراخ بربالايی ايستاده وپوشيده تدبير می كنند ،كه تا بشنوده اند كه رايتِ عالی سویِ نشابور كشيد نيك می ترسند .واين نامه ها عرضه كرد خواجه بونصر وامير دست ازشراب بكشيد وسخت انديشه مند می بود وپشيمان ازين سفر كه جز بدنامی ازطبرستان چيزی به حاصل نيامد و خراسان راحال برين جمله .عراقی رابيش زهره نبود كه پيشِ وی سخن گفتی در تدبيرِ مُلك .وطرفه تر آن آمد كه بر خواجهٔ بزرگ احمدِ عبدالصَّمد امير(٣) بدگمان شد با آن خدمتهای پسنديده كه او كرده بود وتدبير هایِ راست تا هرون مخذول را بكشتند ؛وسبب عصيان هرون از عبدالجبَّار دانست پسرِ خواجهٔ بزرگ وديگر(٤) صورت كردند كه او را با اعدا زبانی بوده است ،ومراد باين حديثِ آمدنِ سلجوقيان به خراسان است .وازخواجه بونصر شنيدم رحمةالله عليه در خلوتی كه با(٥) منصور طيفور وبا من داشت گفت "خدای عزَّوجل داند كه اين وزير راست وناصح است وازچنين تهمتها دور ،امَّا ملوك راخيالها بندد وكس به اعتقاد وبه دلِ ايشان چنان كه بايد راه نبرد واحوالِ ايشان رادر نيابد .ومن كه بونصرم به حكمِ آنكه سروكارم ازجوانی

______________________________________

١-تابه نشابور فراربود،يعنی تا آن موقع كه به نشابور رسيديم وقرار گرفتيم .

٢- خيانتی ،كذا درMKA بقيه:صيادی .به احتمال قوی :فسادی .

٣- امير،M: سلطان .                                  ٤- وديگر ،شايد:دديگر .

٥- بامنصور طيفور فسM: باطيفور .نام اين شخص چند جا درپيش "بونصر طيفور "ذكر شد نه منصور .شايد آن كنيه اين شخص بوده است واين نام اوست ،يعنی بونصر منصور طيفور ،والله اعلم .




بازالی (١) يومناهذا با ايشان بوده است بر(٢) احوال ايشان واقف ترم ،هم از قضای آمده است كه اين خداوندِ مابر وزير بدگمان است تا هر تدبيرِ راست كه وی می كند درهربابی برضد می راند ،و اِذا جاءَ القضاءُ عمیَ البَصر.وچند بار اين مهتر را بيازمود وخدمتهای مهم فرمود ،بالشكر های گران نامزد كرد برجانبِ بلخ وتخارستان وختَّلان وبر وی درنهان موكَّل داشت سالاری محتشم را وخواجه اين همه می دانست وازسرِ آن می گذشت وهيچ نصيحت بازنگرفت .اكنون چون حديثِ سلجوقيان افتاده است وامير غمناك می باشد ومشغول دل بدين سبب ومی سازد تا لشكر به نسا فرستد ،درين معنی خلوتی كرد و از هرگونه سخن می رفت هرچه وزير می گفت اميربه طعنه جواب می داد.چون بازگشتيم خواجه با(٣) من خلوتی كرد وگفت "می بينی آنچه مراپيش آمده است ؟ياسبحانَ اللهِ العظيم !فرزندی ازمن چون عبدالجبَّار بابسيار مردم ازپيوستگان كشته ودر(٤) سر خوارزم شدند تا(٥) اين خداوند لختی بدانست كه من درحديثِ خوارزم بی گناه گونه بوده ام .من به هر وقتی كه او را ظن افتد وخيال بندد پسری وچندين مردم ندارم كه به باد شوند تا او بداند يا نداند كه من بی گناهم .وازآنِ اين تركمانان طرفه تراست وازهمه بگذشته ،مرابديشان ميل چرا باشد تا اگر بزرگ گردند پس از آن كه مرا بسيار زمين ودست بوسه داده اند وزارتِ خويش به من دهند ؟به همه حالها من امروز وزيرِ پادشاهی ام چون مسعود پسرِ محمود، چنان دانم كه بزرگتر ازآن باشم كه تا جمعی كه مرا بسيار خدمت كرده اند وزيرِ ايشان باشم .وچون حال برين جمله باشد بامن دل كجا مانَد ودست وپايم كارچون كند و رإی وتدبيرم چون فراز آيد؟"گفتم (٦) زندگانیِ خداوند دراز باد ،اين برين جمله نيست .دل به چنين جايها نبايد برد،كه چون بد دل وبدگمان باشد وچندين مهم پيش آمده است راست نيايد .گفت ای خواجه مرا می بفريبی ؟ نه كودكِ خردم .نديدی كه امروز چند سخن به طعنه رفت ؟ودير است تا من اين می ديدم ومی گذاشتم امَّا اكنون خود ازحد می بگذرد .گفتم خواجه روا دارد اگر من اين حال به (٧) مجلس عاليی رسانم ؟گفت سود ندارد كه دلِ اين خداوند تباه كرده اند .اگر وقتی سخنی رود ازين ابواب اگر نصيحتی راست چنان كه از تو سزد وآنچه ازمن دانی به راستی بازنُمايی روا باشد وآزاد مردی كرده باشی .گفتم نيك آمد.

____________________________________

١-الی يومنا هذا ، N: تا الی يومنا هذا .

٢- براحوال ...هم ،ت ق ،به جای :وبر احوال ايشان واقف تر وهم.

٣- بامن ،يعنی بونصر .

٤- ودر خوارزم ، MK: در سر خوارزم N .بسر خوارزم G.در برخوارزمشاه .

٥- تا اين خداوند لختی بدانست ،N:تا اين خداوند لختی ندانست .M: با اين همه خداوند لختی بدانست .بقيه:با اين همه خداوند لختی ندانست .

٦- گفتم ،گوبنده بونصر است.

٧- به مجلس عالی رسانم ،كذا در N.M به مجلس عالی بگويم .K در مجلس عالی بگويم .بقيه:برمجلس عالی بگويم .




"از اتفاق را امير خلوتی كرد وحديثِ بلخ وپسرانِ علی تگين وخوارزم وسلجوقيان می رفت ،گفتم زندگانیِ خداوند دراز باد،مهمَّات را نبايد گذاشت كه انبار شود،وخوارگرفتنِ كار ها اين دل مشغولی آورده است.يك چندی دست از طرب كوتاه بايد كرد وتن به كار داد وبا وزيررأی زد .امير گفت "چه می گويی ؟اين همه از وزير خيزد كه با ما راست نيست "ودر ايستاد واز خواجهٔ بزرگ گله ها كردن گرفت كه در بابِ خوارزم چنين وچنين رفت وپسرش چنين كرد و اينك سلجوقيان را آورد .گفتم زندگانيِ خداوند دراز باد ،خواجه با من درين باب دی مجلسی (١) دراز كرده است وسخن بسيار گفته وازاندازه گذشته نوميديها نموده .من گفتم او را كه روا باشد كه اين سخنان را به مجلس عالی رسانم ؟گفت اگر حديثی رود روا باشد اگر از خود بازگويی اكنون اگر فرمان باشد تا بازگويم .گفت نيك آمد .درايستادم وهرچه وزير گفته بود به تمامی بازگفتم.زمانی نيك انديشيد پس گفت الحق راست می گويد كه خان ومان وپسر ومردمش همه درسرِ خوارزم شد وتدبيرهایِ راست كرد ازدل تا آن مغرور برافتاد. گفتم چون خداوند می داند كه چنين است واين مرد وزير است وچند خدمت كه وی را فرموده آمد نيكو به سر بُرد وجان(٢) ومال پيش داشت بر وی بدگمان بودن و وی را متَّهم داشتن فايده چيست ؟كه خلل آن به كارهایِ خداوند بازگردد ،كه وزيرِ بدگمان تدبير راست چون داند كرد؟كه هرچه بينديشد وخواهد (٣) كه بگويد به دلش آيد كه ديگر گونه خواهند شنود جز بر مرادِ وقت سخن نگويد وصواب وصلاح در ميان گم شود .امير رضی الله عنه گفت همچنين است كه گفتی ،وما را تا اين غايت ازين مرد خيانتی پيدا نيامده است .اما گوشِ ما ازوی پر كرده اند وهنوز می كنند .گفتم خداوند را امروز مهمَّات بسيار پيش آمده است ،اگر رأی عالی بيند دلِ اين مرد را دريافته آيد،واگر پس ازين دربابِ وی سخنی گويند بی وجه بانگ برآن كس زده آيد ،تا هوش ودل بدين مرد بازآيد وكارهایِ خداوند نپيچد ونيكو پيش رود.گفت چه بايد كرد دراين باب ؟گفتم خداوند اگر بيند او رابخواند وخلوتی باشد ودلِ او گرم كرده آيد.گفت مارا شرم آيد-خداي(٤) عزَّوجل آن پادشاهِ بزرگ را بيامرزاد ، توان گفت كه ازوی كريمتر وحليم تر پادشاه نتواند بود-گفتم پس خداوند چه بيند ؟گفت تورا نمازِ ديگر نزديكِ وی بايد رفت به پيغام ما وهرچه دانی كه صواب باشد وبه فراغتِ دل او بازگردد بگفت (٥) ،وما نيز فردا به مشافهه بگوييم چنان كه او را هيچ بدگمانی نماند ، و چون بازگردی مارا ببايد ديد تا هرچه رفته باشد بامن بازگويی .گفتم اگر 

_____________________________________

١-مجلسی ،درغير M:مجلس (نسخه حدس مارا در چاپ پيش تأييد كرد).

٢- جان ومال ، B: جان ودل .

٣- خواهد كه بگويد ،كذا در M.Aخواهد بگويد .GDC: خواهد بود تا بگويد .بقيه:خواهد تا بگويد.

٤- خدای عزَّوجل الخ ،معترضه ازبيهقی است نه ازبونصر ،وازين كه برای امير طلب مغفرت كرده است پيداست كه اين عبارت را پس ازمرگ امير ودر زمان تأليف كتاب درطی نقل گفتار بونصر افزوده است .

٥- بگفت ،جمله عطف است به جملهٔ "بايد رفت".



رایِ عالی بيند عبدوس يا كسی ديگر ازنزديكانِ خداوند كه صواب ديده آيد بابنده آيد،دو تن نه چون يك باشد.گفت "دانم كه چه انديشيده ای ،مارا بر تو مشرف به كارنيست وحال شفقت وراستیِ تو سخت مقرَّراست "وبسيارنيكويي گفت چنان كه شرم گرفتم وخدمت كردم و بازگشتم.

"ونمازِ ديگر نزديكِ خواجه رفتم وهرچه رفته بودبا اوبگفتم وپيغامی سرتاسر همه نواخت ودلگرمی بدادم ،چون تمام شد خواجه برخاست وزمين بوسه داد وبنشست وبگريست وگفت من هرگزحقَّ خداوندیِ اين پادشاه فراموش نكنم بدين درجی بزرگ كه مرا نهاد،تا زنده ام ازخدمت ونصيحت وشفقت چيزی باقی نمانم.امَّا چشم دارم كه سخنِ حاسدان ودشمنانِ مرا بر من شنوده نيايد واگر ازمن خطايی رود مرا اندر آن بيدار كرده آيد وخود گوشمال داده شود وآن را در دل نگاه داشته نيايد.وبدانچه (١) برمن بدگمان (٢) می باشد ومن ترسان خاطر ودست ازكار بشده ضررِ آن به كارهایِ مُلك بازگردد وچگونه (٣) درمهمَّات سخن تواند(٤) گفت.گفتم خداوند خواجه‌ٔ بزرگ به تمامی دلِ خويش قوی كند وفارغ گرداند ،كه اگر پس ازين نفاقی رود بدان بونصر را بايد گرفت .ودلِ وی را خوش كردم وبازگشتم . آنچه رفته بود به تمامی با امير بگفتم وگفتم اگر رایِ عالی بيند فردا درخلوت خواجهٔ بزرگ را نيكويی گفته شود،كه آنچه از لفظ عالی می شنود ديگر باشد .گفت چنين كنم .ديگر روز پس ازبار خلوتی كرد باخواجه ،كه (٥) قوم بازگشتند ،ومرا(٦) بخواند وفصلی چند سخن گفت باوزير سخت نيكو چنان كه وزير راهيچ بدگمانی نماند .واين سخن فريضه بود تا اين كارها مگر بگشايد ،كه بی وزير راست نيايد (٧)."ما گفتيم همچنين است ،و وی را دعا گفتيم كه چنين مصالح نگاه می دارد.

وچون امير مسعود رضی الله عنه عزيمت درست كرد بر فرستادنِ لشكری قوی با سالاری محتشم سوی نسا،خالی كرد با وزير وعارض وصاحب ديوان رسالت وبوسهل زوزنیِ نديم وحاجبان بگتغدی وبوالنضر (٨) وسُباشی ،وكس رفت واعيان وسرهنگان و حُجَّاب و ولايت داران را بخواندند چون حاجب نوشتگين ولوالجی (٩) وپيری آخور سالار وديگران .چون حاضر آمدند امير گفت " روزی چند مقام افتاد ولشكر بياسود و ستوران دمی زدند .هرچند

_________________________________

١-وبدانچه ،يعنی وازين كه .                                      ٢- بدگمان ،N: بدگمانی .

٣- وچگونه ،درN بی واو .معنی آن است كه :ودر آن صورت چگونه الخ .

٤- تواند،فقط درAD ست ،بقيه :توان .

٥- كه قوم ،  A:  وقوم .(كه"تعليل يابيان ،هر دو به جاست .شايد هم :چون قوم).

٦- ومرا ،يعنی بونصر را.

٧- راست نيايد،اينجا پايان سخن بونصر است ،و"ماگفتيم" يعنی من كه بوالفضلم وبونصر (منصور)طيفور.

٨- بوالنضر ،نسخه ها :بوالنصر .

٩- ولوالحی ،كذا درA (وصحيح است )،N :و بوالحی . بقيه:وبوالجي.




نامه هایِ منهيانِ نسا وباورد برآن جمله می رسد كه سلجوقيان آراميده اند وترسان می باشند و رعيَّت را نمی رنجانند ،مارا هرچند انديشه می كنيم براستاد (١) نمی كند كه ده هزار سوار ترك در ميانِ ما باشند ،تدبيرِ اين چيست ؟همگان دريكديگر نگريستند .وزير گفت سخن گوييد كه خداوند شما را می گويد وازبهرِ اين مهم راخوانده است ؛وهمچنين است كه رأی عالی ديده است ،ازين مردمان ياخراسان خالی بايد (٢) كرد وهمگان (٣) رابر آن جانب آب افگند ويا به خدمت وطاعتِ خداوند آيند فوج فوج ومقدَّمانِ ايشان رهينه به درگاه عالی فرستند.بگتغدی گفت "مقرَّر است كه اميرِ ماضی به اختيارِ خويش گروهی تركمانان رابه خراسان آورد،ازايشان چه فساد رفت وهنوز چه می رود !واين ديگران را آرزویِ آمدن ازايشان خاست .ودشمن هرگز دوست نگردد ،شمشير بايد اينان را،كه ارسلانِ جاذب اين گفت وشنوده نيامد تابود آنچه بود."وديگر اعيان همين گفتند .وقرارگرفت كه لشكری رود سویِ نسا با سالاری كارديده .امير گفت كدام كس رافرستيم ؟گفتند اگر رایِ عالی بيند ما بندگاه باوزير بيرون بنشينيم وبه پيغام اين كار راست كرده آيد .گفت نيك آمد.

و بازگشتند .بونصر مشكان می آمد ومی شد وبسيار سخن رفت تا قرارگرفت بر ده سالار ،همه مقدَّمان حشم ،چنان كه سرِ ايشان حاجب بگتغدی باشد وكدخدای خواجه حسينِ علیِ ميكائيل ؛وپانزده هزار سوار ساخته آيد ازهر جنسی ،ودوهزار غلام  سرايی بگتغدی گفت من بنده (٤) فرمان بُردارم امَّا گفته اند كه ديگ به هنبازانِ (٥) بسيار به جوش نيايد؛تنی چند نامزدند دراين لشكر از(٦) سالاران نامدار ،گروهی محمودی وچندی بركشيدگان خداوند جوانان كار ناديده ،ومثال بايد كه يكی باشد وسپهسالار (٧) دهد،ومن مردی ام پير شده واز چشم وتن درمانده ومشاهدت (٨) نتوانم كرد،ودرسالاری نبايد مخالفتی رود،وازآن خللی بزرگ تولد كند وخداوند آن ازبنده داند.اميررضی الله عنه جواب داد كه "كس را از اين سالاران زهره نباشد كه ازمثالِ تو زاستر (٩)شود."وقومی راخوش نيامد رفتنِ سالار بگتغدی، گفتند چنان است كه اين پير می گويد،نبايد كه اين كار بپيچد .امير گفت "ناچار بگتغدی رابايد رفت "تا بر وی قرار گرفت .وقوم بازگشتند تا آن كسان كه رفتنی اند كارها بسازند .خواجهٔ بزرگ پوشيده بونصر را گفت كه 

______________________________________

١-براستاد نمی كند ،A: درست نمی آيد .برای "براستاد "ر ك ت .

٢- بايد كرد،N: بايد.

٣- وهمگان را،درغير A همه :ويا همگان را .(صحيح مختار متن است .سه شق ندارد ،دوشق بيشتر نيست ).

٤- بنده فرمان بردار ،كذا (ودر B برروی ها ءبنده همزه گذاشته اند .)شايد:بنده وفرمان بردار (به قرينهٔ موارد ديگر ).

٥- به نبازان ،A:با همبازان .                                      ٦- ازسالاران ، A:از آن سالاران .

٧- سپهسالار ،كذا در BA(Bسپاه سالار ).N: سالار .در M جمله (وسپهسالار دهد)اصلاًنيست .بقيه :سه سالار .(شايد-مقصود اين است كه اين لشكر برای فرماندهی سپهسالاری می خواهد ،چون سالاران متعدد اند وقهراًفرمانده واحدی بايد باشد).

٨- ومشاهدت نتوانم ،يعنی به علت ضعف چشم .                ٩- زاستر ،به معنی فراتر .



من سخت كارِه ام (١) رفتنِ اين لشكر را وزهره نمی دارم كه سخنی گويم كه به رویِ ديگر نهند .گفت به چه سبب ؟گفت نجومی سخت بداست –و وی علم نجوم نيك دانست –بونصر گفت من هم كاره ام ؛نجوم ندانم امَّا اين مقدار دانم كه گروهی مردمِ بيگانه كه بدين زمين افتادند وبندگی می نمايند ايشان راقبول كردن اولی تر ازرمانيدن وبدگمان گردانيدن .امَّا چون خداوند وسالاران اين می بينند جز خاموشی روی نيست ،تاخدای عزَّوجل چه تقدير كرده است .خواجه گفت من ناچار بازنمايم ؛اگر شنوده نيامد من از گردنِ خويش بيرون كرده باشم .وبازنمود وسود نداشت كه قضای آمده بود وباقضای آمده برنتوان آمد.

ديگر روز امير برنشست وبه صحرايی كه پيشِ باغ شادياخ است بايستاد ولشكری (٢) را به سرِ تازيانه بشمردند كه همگان اقرار دادند كه همه تركستان راكفايت است ،ودو هزاز غلام سرايی ساخته كه عالمی را بسنده بودند .امير سالارِ غلامان حاجب بگتغدی رابسيار نيكويی گفت وبنواخت وهمه اعيان ومقدَّمان (٣) راگفت سالارِ شما وخليفتِ ما اين مرد است . همگان گوش باشارت او داريد كه مثالهایِ وی برابرِ فرمانهای ماست .همگان زمين بوسه دادند وگفتند فرمان برداريم وامير بازگشت .وخوانها نهاده بودند ،همه اعيان ومقدَّمان و اوليا وحشم را بنشاندند به نان خوردن .چون فارغ شدند سالاربگتغدی وديگر مقدَّمان را كه نامزدِ اين جنگ بودند خلعتها دادند ،وپيش آمدند وخدمت كردند وبازگشتند .وديگر روز پنجشنبه نهم شعبان اين لشكر سویِ نسا رفت با اهبتی وعدَّتی وآلتی سخت تمام ،وخواجه حسين علی ميكائيل با ايشان ،با وی جامه وزرِ بسيار تاكسانی كه روزِ جنگ نيكو كاركنند و وی (٤) ببيند بااندازه وحدِ خدمتش صلت دهد .ودو (٥) پيلبان با دوپيل نامزد شدند با ايشان تاچون سالار پيل دارد مركبِ خويش را ،حسين نيز برپيل نشيند روزِ جنگ ومی بيند آنچه رود.

و روزِ آدينه دهم اين ماه خطابت نشابور را امير فرمود تا مفوَّض كردند به استاد ابوعثمان  اسمعيل عبدالرَّحمن صابونيی رحمه الله ،واين مرد درهمه انواع هنر يگانهٔ روزگار بود خصوصاً درمجلسِ ذكر وفصاحت .ومشاهدت او برين جمله ديدند كه همه فصحا پيش او سپر بيفگندند .واين روز خطبه يی كرد سخت نيكو .وقاضی ابوالعلاءِ صاعد تغمَّده الله برحمته ازين حديث بيازرد وپيغامهای داد كه قانونِ نهاده بگردانيدن نا ستوده باشد.جواب رفت كه چنين روی داشت،تا دل بدداشته (٦) نيايد.

_____________________________________

١-كاره ام،به همين صورت درهمه نسخه هاست ،جز A كه دارد :كارهم.

٢- ولشكری را، NA: لشكر را.                                 ٣- مقدمان راگفت ،MCD:مقدمان را وگفت .

٤- وی ببيند،ظ:يعنی صلاح بداند.

٥- دوپيلبان...باايشان ،M: دو پيلبان نامزد شدند باپيل .G: دو پيلان نامزد شدند با ايشان ،K: دو پيلبان نامزد شد با ايشان.

٦- بد داشته ،در غير DM برداشته .





ونمازديگرِ روز سه شنبه بيست ويكم شعبان ملطَّفه يی رسيد از منهی كه با لشكرِ منصور بود كه "تركمانان رابشكستند به نسخت دفعت كه مقدمهٔ لشكر بديشان رسيد چنان كه حاجت نيامد به قلب وميمنه وميسره ،وقريب هفتصد(١) وهشتصد سر در وقت ببريدند وبسيار مردم دستگير كردند وبسيار غنيمت يافتند ."در وقت كه خبر برسيد فرَّاشان به بشارت به خانه هايِ محتشمان رفتند واين خبر بدادند وبسيار چيز يافتند .وبفرمود تا بوق ودهل بزدند برسيدنِ مبشَّران ؛ونديمان ومطربان خواست ،بيامدند ودست به كار بردند وهمه شب تا روز بخورد و بسيار نشاط رفت،كه چند روز بود تا شراب نخورده بود وماه(٢) رمضان نزديك . وچنان كه وی نشاط كرد همگان كردند به خانه هایِ خويش .

وقتِ سحر گاه خبر رسيد كه "لشكرِ سلطان را هزيمتی هول رسيد وهرچه داشتند از تجمُّل وآلت به دستِ مخالفان افتاد وسالار بگتغدی را غلامانش از پيل بزير آوردند وبر اسب نشاندند وبه تعجيل ببردند ،وخواجه حسينِ علیِ ميكائيل را بگرفتند (٣) ،كه بر پيل بود وبه دو (٤) اسب نرسيد ،ولشكر دربازگشتن  برچند راه افتاد." دروقت كه اين خبر برسيد دبيرِ نوبتی خواجه بونصر را آگاه كرد .بونصر خانه به محمَّد آباد داشت نزديكِ شادياخ ،در وقت به درگاه آمد ،چون نامه بخواند –وسخت مختصر بود-به غايت متحيَّر شد وغمناك گشت . واز حالِ امير پرسيد گفتند وقتِ سحر خفته است وبه هيچ گونه ممكن نشود تا چاشتگاهِ فراخ بيدار كردن(٥) .و وی به سویِ وزير رقعتی نبشت بذكرِ اين حال و وزير بيامد و اوليا وحشم وبزرگان بر عادت آمدن گرفتند.من كه بوالفضلم چون به درگاه رسيدم وزير وعارض وصاحب ديوانِ رسالت وبوسهلِ زوزنی وسوری صاحب ديوانِ خراسان وحاجب سُباشی وحاجب بوالنضر را يافتم خالی نشسته ودرِ باغ ودر بسته ،كه باغ خالی بود،وغمِ اين واقعه می خوردند و می گفتند (٦) وبر چگونگیِ آنچه افتاد واقف نبودند .وقتِ چاشتگاه رقعتی نبشتند به امير وباز نمودند كه چنين حادثهٔ صعب بيفتاد ،واين رقعتِ منهی در درج آن نهادند .خادم آن بستد وبرسانيد وجواب آورد كه "همگان را باز نبايد گشت كه ساعت تا ساعت خبر ديگر رسد،كه بر راه سواران مرتَّب اند ،پس از نماز بار باشد تا در اين باب سخن گفته آيد." قومِ ديگر را بازگردانيدند واين اعيان به درگاه ببودند.

نزديك نماز پيشين دو سوار رسيد فراوی ازآنِ سوری ،ازآن ديو سوارانِ او ،با اسب وساز ، وازمعركه برفته بودند ،مردانِ كار وسخت زود آمده .ايشان را حاضر كردند وحال

_________________________________________ 

١-هفتصد و هشتصد ،در غير F بی واو.                     ٢- وماه رمضان نزديك ،جمله حاليه است.

٣- بگرفنند ،يعنی تركمانان .

٤- وبه دو اسب نرسيد ،GCB: وباسب نرسيد .A: هيچ يك را ندارد .ظ:يعنی او باسب دسترس نيافت .

٥- بيدار كردن ،در غير M بيدار شود .                      ٦- می گفتند ،يعنی سخن می گفتند .(فعل لازم ،ر ك ت ).





بازپرسيدند كه سبب چه بود كه نامهٔ پيشين چنان بود كه تركمانان را بكشتند وبشكستند وديگر نامه برين جمله كه خصمان چيره شدند ؟گفتند "اين كاری بود خدايی وبرخاطرِ كس نگذشته ،كه خصمان ترسان وبی سلاح وبی مايه وبی كاری كه بكردند لشكری بدين بزرگی خير خيرزير وزبر(١) شد.امَّا ببايد دانست به حقيقت كه اگر مثالِ سالاربگتغديی نگاه داشتندی اين خلل نيفتادي،نداشتند وهركس به مرادِ خويش كار كردند،كه سالاران بسيار بودند .تا ازينجا برفتند حزم واحتياط نگاه می داشتند وحركتِ هر منزلی بر تعبيه بود،قلب وميمنه وميسره وجناحها ومايه دار وساقه ومقدَّمه راست می رفتند .راست كه به خرگاهها رسيدند مشتی چند بديدند از خرگاههایِ تهی وچهارپای وشبانی چند،سالار گفت هشيار باشيد وتعبيه نگاه داريد،كه خصمان در پرهٔ بيابان اند و كمينها ساخته ،تاخللی نيفتد چندانكه طليعهٔ ما برود وحالها نيكو به دانش (٢) كند.فرمان نبردند وچندان بود كه طليعه ازجای برفت ودر آن خرگاهها (٣) وقماشها و لاغريها (٤) افتادند وبسيار مردم ازهر دستی بكشتند ،واين آن خبرِ پيشين بود كه تركمانان را بزدند .سالار چون حال برآن جمله ديد ،كاری بی سروسامان ،به ضرورت قلبِ لشكر را براند و درهم افتادند ونظام تعبيه ها بشكست (٥) خاصه چون بدان ديه رسيدند كه مخالفان آنجا كمينها داشتند وجنگ را ساخته بودند ؛ودست به جنگ كردند ،وخواجه حسين برپيل بود ،وجنگی به پای شد كه از آن سخت تر نباشد ،كه خصمان كار در مطاوَلت (٦) افگندند ونيك بكوشيدند ،ونه چنان آمد وبرآن جمله كه (٧) انديشيده بودند كه به نخست حمله خصمان بگريزند .و روز سخت گرم شد وريگ بتفت ولشكر وستوران از تشنگی بتاسيدند ،آبی بود درپسِ پشتِ ايشان ،تنی (٨) چند از سالارانِ كار ناديده گفتند خوش خوش لشكر باز بايد گردانيد به كرّ(٩) وفرَّتا به آب رسند،وآن مايه  ندانستند كه آن برگشتن به شبهِ هزيمتی باشد وخرده مردم نتواند به فكر دانست كه آن چيست ،بی آگاهیِ سالار برگشتند وخصمان چون آن بديدند هزيمت دانستند وكمينها برگشادند وسخت به جدّ در آمدند وسالار بگتغدی متحيَّر مانده (١٠) چشمی (١١) ضعيف

______________________________________

١-زير وزبر شد،در غيرM زير وزبر شود ،زير وزبر بود،زير وزبر ببود.("شد"و"شود"هر دو خوب است ،بسته به اين كه "كه"اول جمله را (كه خصمان الخ )بيانی بگريم يا تعليلی .ولی فعل "بكردند"كه بصيغهٔ ماضی آمده است مناسب"شد"است فتأمل).

٢- به دانش كند ،فقط A: نيكو بداند .

٣- حرگاهها وقماشها ،A:خرگاههای تهی وبی قماش .K: خرگاههای تهي.در مورد قماشها احتمال "لاشها"نيز هست .

٤- لاغريها ،گويا مراد گوسفندان لاغر است واصطلاح گله داران بوده (؟).

٥- بشكست ،شايد:بگسست ،به قرينهٔ ديگر موارد .

٦- مطاولت ،در المصادر :باكسی نبرد كردن به درازی ،وكاری دراز كردن بركسی .

٧- كه انديشيده بودند ،اين تعبيری است به جای "انديشيده بوديم "برای رفع محظور ،برسمی كه در اين كتاب مكرر ديده می شود.

٨- تنی چند ،تصحيح قباسی به جای "نبز چند "كه درهمه نسخه هاست به جز M كه دارد :چند نفر .

٩- به كر و فر ،يعنی به جنگ وگريز .                        ١٠- مانده ،G: ماند M.بماند.

١١- چشمی ،BA: جسمی .



بی دست وپای برماده پيل ،چگونه ممكن شدی آن حال را دريافتن ،لشكری سرخويش گرفته وخصمان به نيرو (١) درآمده ودست يافته .چون گردِ پيل درآمدند خصمان ،وی را غلامانش ازپيل به زير آوردند وبر اسب نشاندند وجنگ كنان ببردند اگر نه او نيز گرفتار شدی .وكدام آب وفرود آمدن آنجا!نيز كس به كس نرسيد وهركس سر(٢) جانِ خويش گرفت ومالی و تجمُّلی وآلتی بدان عظيمی به دست مخالفانِ ما افتاد .قومِ (٣) ما همه برفتند ،هرگروهی به راهی ديگر،وما دوتن آشنا بوديم ايستاديم (٤) تا تركمانان از دُمِ قومِ ما باز گشتند وايمن شديم پس برانديم همه شب واينك آمديم ،وپيش ازما كس نرسيده است .وحقيقت اين است كه بازنموديم ،كه ما را وهشت يارِ ما راصاحب ديوان نامزد كرد بااين لشكر آوردنِ اخبار را. وما ندانيم تا حالِ ياران ما چون شد وكجا افتادند .واگر كسی گويد كه خلافِ اين بود نبايد شنود ،كه ما را جز اين شغل نبود در لشكر كه احوال واخبار را بدانستيمي.ودريغا (٥) لشكری بدين بزرگی وساختگی [كه]به باد(٦) شد از مخالفت پيشروان .امَّا قضا چنين بود".

اعيان ومقدَّمان چون بشنيدند اين سخن سخت غمناك شدند كه بدين رايگانی لشكری بدين بزرگی وساختگی به باد شد .خواجه بونصر آنچه شنود بر(٧) من املا كرد ونبشته آمد و امير پس ازنماز بار داد (٨) وپس خالی [كردند]واين اعيان بنشستند چنان كه آن خلوت تا نمازِ شام بداشت ،وامير نسخت بخواند واز هرگونه سخن رفت .وزيردلِ امير خوش كرد و گفت قضا چنين بود وتاجهان است اين چنين بوده است ولشكر هايِ بزرگ را چنين افتاده است بسيار،وخداوند را بقا باد كه به بقای خداوند ودولتِ وی همه خللها درتوان يافت . و عارض گفت "پس ازقضایِ خدای عزَّوجل از نامساعدیِ (٩) مقدَّمانِ (١٠) لشكر اين شكست افتاده است."وهركس هم برين جمله می گفتند نرم تر ودرشت تر.

چون باز گشتند وزير بونصر راگفت بسيار خاموش بودی وسخن نگفتی وچون بگفتی سنگِ منجنيق بود كه در آبگينه خانه انداختی .گفت چه كنم؟مردی ام درشت سخن وبا صفرايِ خود بس (١١) نيايم ،واز من آن نشنود اين خداوند كه توگفتی وحادثه يی بدين صعبی بيفتاد .تا مرا زندگانی است تلخ اين از كامم نشود.ونكرده بودم خوی به مانندِ اين واقعه درين دولت بزرگ .

_____________________________________

١-به نيرو ،كذا درA .بقيه:به تيزی                               ٢- سرجان ، M: سر وجان .

٣- قوم ما ،درغيرN كه قوم ما .(مقصود لشكر ماست ،يعنی لشكر سلطانی).

٤- ايستاديم ، K:استاده بوديم .بقيه:هيچ يك را ندارند .شايد:ما دوتن آنجا بوديم ايستاده .يا :ما دوتن استاده بوديم .

٥- دريغا لشكری ،شايد:دريغا كه لشكری .        ٦- به باد A:برباد.

٧- برمن،يعنی بوالفضل .

٨- بار داد ...بنشستند ،كذا درD.بقيه:بار داد اين اعيان را وبنشستند .

٩- نا مساعدی ،درغيرB :نامساعدت ،نا مساعدتی .          ١٠- مقدمان ،كذا در A.بقيه :مقدمه .

١١- بس نيايم ،بعضی ازنسخه ها :پس نيايم .




نخست خداوند خواجهٔ بزرگ را گويم پس ديگران را:ازبهر را نگاه داشتِ دلِ خداوند سلطان را تا جُرحٌ(١) علی جُرح نباشد وبر دلِ وی خوش می كردند ومن نيز سری می جنبانيدم وآری می كردم چه چاره نبود،درمن پيچيده كه بونصر توچه گويی ؟وتكرار والحاح كرد؛چه كردمی كه سخنی راست نگفتمی ونصيحتی راست نكردمی تا مگر دست از استبداد بكشد وگوش به كارها (٢) بهتر دارد؟"همگان گفتند جزاك الله خيراً ،سخت نيكو گفتی ومی گويی . وباز گشتند.

ومن پس از آن از خواجه بونصر پرسيدم كه آن چه سخن بود كه رفت كه چنان هول آمده بود قوم را ؟گفت "همگان عشوه آميز سخنی می گفتند وكاری بزرگ افتاده سهل می كردند چنان كه رسم است كه كنند ،ومن البته دم نمی زدم واز خشم برخويشتن می پيچيدم وامير انكار (٣) می آورد گفتم زندگانیِ خداوند دراز باد هرچند حديثِ جنگ نه (٤) پيشهٔ من است وچيزی نگفتم نه آن وقت كه لشكر گسيل كرده می آمد ونه اكنون كه حادثه يی بزرگ بيفتاد، اكنون چون خداوندِ الحاح می كند بی ادبی باشد سخن ناگفتن .دلِ بنده پر زحير (٥) است، وخواستمی كه مرده بودمی تا اين روز نديدمی .امير گفت بی حشمت ببايد گفت كه ما را بر نصيحت تو تهمتي.گفتم زندگانیِ خداوند دراز باد يك چندی دست از شادی وطرب می بايد كشيد ولشكر راپيشِ خويش عرضه كرد واين توفير ها كه اين خواجهٔ عارض می پندارد كه خدمت است كه می كند برانداخت ودلِ لشكر رادريافت ومردمان رانگاه داشت ،كه مالهایِ بزرگ امير ماضی به مردانِ مرد فراز آورده است ،اگر مردان را نگاه داشته نيايد مردان آيند والعياذ بالله ومالها ببرند وبيم هرخطری باشد .وبنده داند كه خداوند را اين سخن ناخوش آيد وسخنِ حق ونصيحت تلخ باشد امَّا چاره نيست ،بندگان مشفق به هيچ حال سخن باز نگيرند .امير گفت "همچنين است كه گفتی ومقرَّر است حالِ مناصحت وشفقت تو." وازهرگونه سخن رفت وقرار دادند كه رسولی فرستاده آيد ،وپيش ازين بايست فرستاد تا اين آب ريختگی نبودی .ومن(٦) به هيچ گونه راه بدين كار نمی برم وندانم تاعاقبت چون خواهد شد .والله ولیُّ الكفاية بمنَّه(٧)".

وروزِ آدينه (٨) شش روز مانده ازشعبان نامه رسيد ازغزنين بگذشته شدنِ بوالقاسمِ علیِ

____________________________________ 

١-جرح علی جرح ، M :جرح علی الجرح ، G:جرح عالی جرح ،در F بی نقطه.  BA وباقی نسخه ها:حرج علی حرج (جرح بر وزن قفل به معنی زخم است ،ودراين جا مراد زخم دل است).

٢- به كارها بهتر ،درغير KNM :به كارهای بهتر .(اينجا پايان سخن بونصر است باوزير).

٣- انكاز می آورد ، B :آن كارمی آورد (؟) .A:انار می كرد وازمن وانمیی شد كه تو هم سخنی بگوی گفتم الخ .M :انكار می آورد وابرام می كرد درگفتار من گفتم الخ .درهامش نسخهٔB :به خط خوانندهٔ ناشناسی اين تصحيح ديده می شود :آن كار من می ديد روی به من آورد كه تو چگويی گفتم .(شايد انكار آوردن يعنی قيافهٔ انكارنشان دادن باشد).

٤- نه پيشهٔ ،كذا درA با دستكاری واصلاح ،بقيه:نه نبشته ،به نبشته .

٥- زحير،به قول قاموس نفس كشيدن با آه است ،وبه گفتهٔ صحاح نفس كشيدن به شدت.

٦- ومن،يعنی بونصر .

٧- بمنَّه ،ظاهراً پايان سخن بونصر با ابو الفضل اينجاست .احتمال آن كه پيش از اين جمله عربی باشد هم رواست .

٨- آدينه،ت ق به جای :شنبه (به حساب قرائن قبلی).

نوكی رحمةالله عليه پدرِخواجه بونصر كه امروز مشرفِ مملكت است درهمايون روزگارِ سلطانِ معظَّم ابوالمظفَّر ابراهيم ابن ناصر دين الله مسعود رضی الله عنهم .وشغلِ (١) بريد كه ابوالقاسم داشت امير رضی الله عنه درين دوسال به حسين پسرِ عبداللهِ دبير داده بود واِشراف غزنين بَدَلِ آن به ابوالقاسم مفوَّض شد،نه ازخيانتی كه ظاهر شد بلكه حسين بريدی بخواست ،وپسرِ صاحبِ ديوانِ رسالتِ امير محمود رضی الله عنه بود وبه هرات وزارتِ اين خداوند كرده به روزگارِ پدر،شرم داشت او را اجابت ناكردن ،بريدی بدو داد واِشراف كه مهم تر بود به ابوالقاسم .ومن ناچار چنين حالها شرح كنم تا دادِ مهتران وپيرانِ (٢) اين خاندان بزرگ داده باشم وحقَّ ممالحت كه با ايشان دارم بگزارده .

وپس ازين هزيمتيان آمدن گرفتند ،وبرهر راهی می آمدند ،شكسته دل وشرم زده .وامير فرمود تا ايشان را دل دادند وآنچه رفت به قضا بازبستند .وبا مقدَّمان امير به مشافهه عتابهای درشت می كرد مخالفت كردنِ سالار را وايشان عذر می باز نمودند .وازحاجب (٣) نوشتگين ولوالجی (٤) شنودم (٥) كه پيشِ خواجه بونصر می گفت كه وی را تنها دوبار هزار هزار درم زيادت شده(٦) است.وسالار بگتغدی نيز بيامد وحال به مشافهه باز نمود با امير وگفت اگر مقدَّمان نافرمانی نكردندی همه تركستان را بدين لشكر بتوانستمی زد.امير گفت رضی الله عنه كه ما را اين حال مقرَّر گشته است وخدمت ومناصحتِ تو ظاهر گشته است .وغلامانِ سرايی نيز در رسيدند شكسته وبسته اما بيشتر (٧) همه سوار.

واين نسخت وهنی بود بزرگ كه اين پادشاه را افتاد .وپس ازين وهن بر وهن بود تا خاتمت كه شهادت يافت وازين جهانِ فريبنده با درد ودريغ رفت چنان كه شرح كنم همه را به جايهایِ خويش ان شاءالله عزَّوجل .وچگونه دفع توانستی كرد قضايِ آمده را كه درعلمِ غيب چنان بود كه سلجوقيان بدين محل خواهند رسيد ،يفعلُ الله مايَشاءُ و يَحكمُ ما يُريد .و دولت همه اتَّفاقِ خوب است وكتبِ (٨) سير واخبار ببايد خواند كه عجائب ونوادر بسيار است وبسيار بوده است ازين گونه ،تا زود زود زبان فرا اين پادشاهِ محتشم دراز(٩) كرده نيايد وعجزی بدو بازبسته نشود هرچند درو استبدادی قوی بود وخطاها رفتی در تدبير ها ولكن آن همه ازايزد عزَّ ذكرُه بايد دانست كه هيچ بنده به خويشتن بد نخواهد .وپس از آن كه اين جنگ ببود همه حديث ازين می گفت وبا عارض بوالفتح رازی تنگدلی می كرد ولشكر رامی نواخت وكارهایِ

___________________________________

١-شغل بريد ،درغيرN :شغل بريدی .شايد:شغل صاحب بريدی .در دوسطر بعد هم به همين صورت است.

٢- پيران ،درغيرDKMN :دبيران                         ٣- حاجب نوشتگين ولوالجی ، A:نوشتگين و لوالجی حاجب.

٤- والوالجی ،اينجا خوشبختانه اكثريت نسخه ها كلمه را صحيح نوشته اند.

٥- شنودم ، M:من شنودم .                                 ٦- شده است ،يعنی ازميان رفته است .

٧- بيشتر همه ،قابل ملاحظه است.                         ٨- كتب سيرواخبار ،كذا در N.بقيه:كتب وسر واخبار.

٩- دراز ،اين كلمه رافقط AوM دارند.



ايشان می بازجُست خاصّه ازآنِ اين قوم كه به جنگ رفته بودند ،كه بيشتر آن بودند كه ساز وستوران ازدستِ ايشان بشده بود.

وماه رمضان فراز آمد وروزه گرفتند .وازآن منهيان كه بودند پوشيده به نسا نامه هایِ (١) ايشان رسيد،ونبشته (٢) بودند كه چندان آلت ونعمت وستور وزروسيم وجامه وسلاح وتجمُّل به دستِ تركمانان افتاد كه درآن متحيَّرشدند وگفتی باورشان می نيايد كه چنين حال رفته است. وچون ايمن شدند مجلسی كردند واعيان ومقدَّمان وپيران درخرگاهی بنشستند ورای زدند وگفتند كه نا انديشيده ونابيوسان (٣) چنين حالی رفت،وپيشِ (٤) خويش برايستادن مُحال باشد واين لشكرِ بزرگ رانه ما زديم ،اما بيش از آن نبود كه خويشتن را نگاه می داشتيم .وازبی تدبيریِ ايشان بوده است وخواستِ ايزعزَّذكره كه چنين حال برفت تا ما به يكبارگی ناچيز نشديم ونا انديشيده چندين نعمت وآلت به دست ما آمد ودرويش بوديم توانگر (٥) شديم؛وسلطان مسعود پادشاهی بزرگ است ودر اسلام چندِ او ديگر نيست واين لشكرِ او را ازبی تدبيری وبی سالاری چنين حال افتاد ؛سالاران ولشكر بسيار دارد ما را بدانچه افتاد غرّه نبايد شد ورسولی بايد فرستاد و سخن بنده وار گفت وعذر خواست كه سخنِ ما همان است كه پيش ازين بود وچه چاره بود مارا ازكوشش چون قصد خانها(٦) وجانها كردند . تاچه جواب رسد كه راه به كار خوبش توانيم برد.

چون ازين (٧) نامه ها(٨) واقف گشت امير لختی بياراميد ودرخلوت با وزير بگفت ،وزير گفت (٩) اين تدبير نيست تا چه كنند كه به هيچ حال روانيست ما را باايشان سخن جز به شمشير گفتن .وناصواب بود لشكر فرستادن .ودرين ابواب بونصر گواهِ من است كه باوی گفته بودم ،امَّا چون خداوند ضجر شد وهركسی سخنی ناانديشيده می گفت جز خاموشی روی (١٠) نبود،تا پس ازين چه تازه گردد.

ودُمادمِ اين ملطَّفه  هایِ منهيان رسول به درگاه آمد ازآنِ تركمانان سلجوقی مردی پير

__________________________________ 

١-نامه ها...رسيد،تصحيح قياسی بالتقاط.درA نامهٔ ايشان . M:پيغام ونامهای ايشان رسيد . K:پيغای ايشان به نامهای رسيده.F:پيغامهای ايشان رسيد .G: پيغا وايشان رسيده (كذا).N فقط :پيغامها رسيد. رك ت.

٢- ونبشته بودند،درغير FN بی واو.

٣- نابيوسان ،يادداشت مصحح A :نابيوسان طمع نكرده وچشم نداشته وآرزو ننموده .

٤- پيش خويش برايستادن ،A:اين به خودستدن .شايد:اين به خود بستن .

٥- توانگر، N:وتوانگر.

٦- خانها وجانها ،كذا در K.بقيه:خانها وجايها (N:خانهاءوجانهاء).شايد:خان ومان ما.

٧- ازين،شايد:براين .در Mهيچ يك .

٨- نامه ها،كذادرMA ( A به صورت :نامها ).بقيه:بناها ،پناها (؟) .

٩- گفت اين تدبير نيست ،چنان می نمايد كخ اين اشاره به تدبيری است كه ذكرش درعبارت ديده نمی شود يعنی ازقلم ناسخان افتاده است ،واز مقولهٔ آن بوده كه امير با وزير صحبتی ازصلح كرده و وزير اين جواب را داده است .

١٠- روی نبود ،درغير KA :روی ننمود.




بخاری دانشمند وسخن گوی .نامه يی داشت به خواجهٔ بزرگ سخت به تواضح نبشته وگفت كه ما خطا كرديم درمتوسط وشفيع وپايمرد سوری را كردن ،كه وی متهوَّر است وصلاح وعاقبت خوب نگاه نداشت .لاجرم خداوند سلطان را برآن داشت كه لشكر فرستاد ومعاذالله كه ما را زهرهٔ آن بود كه شمشير كشيديمی بر رویِ لشكرِ منصور ،امَّا چون در افتادند چون گرگ در رمه ،و زينهاريان بوديم ،[و]قصدِ خانه ها وزن وفرزند ما كردند چه چاره بود ازدفع كردن ،كه جان خوش است .اكنون ما برسخنِ خويشيم كه در اوَّل گفته بوديم ،واين چشم زخمی بود كه افتاد بی مرادِ ما.اگر بيند خواجهٔ بزرگ به حكم آنكه ما را به خوارزم نوبت داشته است به روزگارِ خوارزمشاه  آلتونتاش  وحقِ نان ونمك(١) بود،به ميانِ (٢) اين كار درآيد وپايمرد (٣) باشد ودلِ خداوند سلطان را خوش كند تا عذرِ ما پذيرفته آيد واين كسِ ما را با جوابِ نامه بازگردانيده شود برقاعده يی كه دلِ ما برآن قرار گيرد تا نكوهش كوتاه گردد .واگر معتمدی با اين كسِ ما فرستد خواجهٔ بزرگ ازآنِ خويش هم نيكوتر باشد تا سخنِ ما بشنود ومقرَّر گردد كه ما بندگانيم وجز صلاح نمی جوييم .

خواجهٔ بزرگ اين نامه بخواند وسخنِ رسول بشنيد هم فراخورِ نامه بلكه تمامتر(٤) .مثال داد تا رسول را فرود آوردند واين حال به تمامی با امير بگفت درخلوتی كه كردند واعيان حاضر آمدند .وامير را اين تقرُّب ناخوش نيامد وبرآن قرار دادند كه قاضی بونصر صينی را فرستاده آيد با اين دانشمندِ بخاری تا برود وسخنِ اعيانِ تركمانان بشنود واگر زرقی نيست وراه بديهی می برد آنچه گفته اند ،درخواهد تا با وی رسولان فرستند وسخن گشاده بگويند وقاعده يی راست نهاده شود چنان كه دلها قرارگيرد وازپيشِ امير بازگشتند برين جمله .وزير وصاحب ديوان رسالت خالی بنشستند وچنان نمودند كه بسيار جهد كرده آمد تا دلِ خداوند سلطان نرم كرده شد تا اين عذر پذيرفت واين رسول از معتمدانِ آن (٥) درگاه است بايد كه وی را پخته بازگردانيده آيد تا اين كارهایِ تباه شده به صلاح بازآيد.

و ناچار حالِ اين صينی باز نمايم تا شرطِ تاريخ به جای آورده باشم :اين مردی بود از دُهاة الرَّجال با فضلی (٦) نه بسيار ونه عشوه وزرق با وی .وپدرش امير محمود را رضی الله عنه 

___________________________________

١-نمك بود ،درغير DMKA:بوده .                   ٢- به ميان ،تصحيح قياسی ،نسخه ها :وميان ،ميان.

٣- پايمرد ،F :پايمردی .                               ٤- تمامتر، FN:نمامت .

٥- آن درگاه ،يعنی درگاه خداوند سلطان .(مراد تفخيم رسول واهميت دادن به مطلب بوده است ).

٦- فضلی ...با وی .كذا در N .بقيه بدين تفصيل A:با حك واصلاح :فضلی بسيار وشعور وحيله وزرق با وی B :فضلی بسيار وشعور وزرق با وی M :فضلی نه بسيار وشعور چه (!) ورزق باوی (كذا).FGC:فضلی نه بسيار وسعود جه (F :سعود چهC ،شعود چه )با ویK :فضلی نه بسيار وشعور ورزقی با وی .ظاهراً مختار متن(روايت N)مفهوم تر است ومعنی آن است كه اگر فضل زيادی نداشت عشوه وزرقی هم همراه آن نبود چنان كه فضل فروشان دارند .شايدهم :فضلی نه بسيار و نه شعوذه وزرقی باوی .




مؤدبی كرده بود  به گاهِ كودكی قران(١) را وامير عادل رحمه الله (٢) را پيشنماز (٣) بوده وآنگاه از بدخويی خشم (٤) گرفته وبه تركستان رفته وانجا باوز كند قرارگرفته ونزديكِ (٥) ايلگِ ماضی جاه گونه يی يافته وامير محمود درنهان وی را منهی ساخته وازجهتِ وی بسيار فائده حاصل (٦) شده.بونصرِ صينی بدين دوسبب حالتی قوی داشت .به آخرِ (٧) روزگارِ امير محمود اِشرافِ درگاه بدو مفَّوض شد وصينی شغل را قاعده يی قوی نهاد ، و امير مسعود به ابتدایِ كار اين شغل بر وَی بداشت وازتبسُّط وتسحُّب اودل بر وی گران كرد وشغل به بوسعيدِ مشرف داد وصينی را زعامتِ طالقان ومرو فرمود ؛و وی پسر خويش را آنجا فرستاد به نيابت وبا ما می گشت درهمه سفر ها .وآخرِ كارش آن بود كه به روزگارِ مودودی بوسهلِ  زوزنی به حكمِ آنكه با او بد بود او را در قلعتی افگند به هندوستان به صورتی كه دربابِ وی فرا كرد تا ازوی بساختند وآنجا گذشته شد.وحديثِ مرگِ او از هرلونی گفتند،از(٨) ازحديثِ فقَّاع وشراب وكباب وخايه ،وحقيقتِ آن ايزدعزَّ ذكره تواند دانست .وازاين قوم كس نمانده است ،وقيامتی خواهد بود وحابی بی محابا و داوری عادل ودانا ،وبسيار(٩) فضيحتها كه ازين زيرِ زمين برخواهد آمد! ايزد عزَّ(١٠) ذكره صلاح بارزانی داراد به حقَّ محمَّدٍ وآلهِ اجمعين .

و قاضی صينی راصلتی نيكو فرمود امير و وی را پبش خواند وبه مشافهه پيغام داد درين معانی به مشهدِ وزير وصاحبِ ديوانِ رسالت وبازگشت وكار بساخت .وپير بخاری را صلتی دادند و وزير او را بخواند وآنچه گفتنی بود جوابِ پيغامها با او بگفت .واز نشابور برفتند (١١) روز پنجشنبه (١٢) دومِ ماهِ رمضان ،وآنجا مدَّتی بماند .وبا صينی قاصدان فرستاده بوديم بيامدند ونامه ها آوردند به مناظره در هربابی كه رفت ،وجوابها رفت تا بر چيزی قرار گرفت .وصينی 

___________________________________

١-قران را،B:وقرآن آموخته . M:كه قرآن را بوی درس گفتنی .

٢- رحمه الله M:رحمةالله عليه .

٣- پيشماز بوده تصحيح قياسی .M :پيشنمازی كردی .بقيه: پيشنماز بود(به قرينی ساير جمله ها كه همه عطف است به "كرده بود"وبسيار هم زيباست).

٤- خشم...قرارگرفته ،M :خشم گرفته به تركستان وآنجای باوز كند قرار گرفت.

٥- ونزديك ...يافنه،كذا درM بقيه دارند :نزديك ايلك ماضی (بی واو عطف يعنی ظرف را متعلق به جمله یی پيش كرده اند).

٦- حاصل شده ، M :حاصل شده بود.

٧- به آخر.تصحيح قباسی .نسخه ها :آخر،وآخر.(قربنه اش  درسطر بعد هست :بابتدای كار.)احتمال "وبه آخر "هم رواست .

٨- ازحديث فقاع الخ ،يعنی صحبت مسموم كردن او بوده است .

٩- بسيار فضيحتها ،شايد هم:بسا فضيحتا .

١٠- عز ذكره صلاح ،كذا درM .بقيه:عز ذكره تواند دانست صلاح .ومسلما اين افزودگی سهو قلم ناسخ وتكرار اشتباهی كلمهٔ دو سطر پيش بوده است .حدس اين اشتباه را درچاپ پيش زده بوديم واينك از نسخهٔ M ممنونم كه غلط را رفع كرد.

١١- برفتند ،يعنی صينی وپير بخاری .ولی درجملهٔ بعد كه می گود"مدتی بماند"خراد صينی است فقط ،باين جهت فعل را مفرد آورده است .غرص آن كه ازباب افراد فعل معطوف به جمع نيست .

١٢- پنجشنبه دوم ماه رمضان ،باحساب نشانه های پيش و پس ساز نمی آيد .رك ت .


به نشابور آمد روزِ چهارشنبه ده روز مانده از شوَّال .وبا وی سه رسول بود از تركمانان يكی از آنِ يبغو ويكی ازآن طغرِل ويكی ازآنِ داود ،و دانشمند بخاری با ايشان .وديگر روز ايشان را به ديوانِ وزارت فرستادند وبسيار سخن رفت وتا نماز ديگر روزگار شد ،وبا امير سخن به پيغام بود،آخر قرارگرفت بدانكه ولايتِ نسا وفراوه ودهستان بدين سه مقدَّم داده آيد وايشان را خلعت ومنشور ولوا فرستاده شود وصينی برود تا خلعت بديشان رساند وايشان را سوگند دهد كه سلطان را مطيع وفرمان بردار باشند وبدين سه ولايت اقتصار كنند وچون سلطان به بلخ آيد وايشان ايمِن شوند يك تن ازاين سه مقدَّم آنجا به درگاه آيد وبه خدمت بباشد .ورسولدار رسولان را به خوبی فرود آورد .واستادم منشورها نسخت كرد ،وتحريرِ آن من كردمِ دهستان به نامِ داود ونسا به نامِ طغرِل وفراوه بنام يبغو ،وامير آن را توقيع كرد .ونامه ها نبشتند ازسلطان و اين مقدَّمان را دهقان مخاطبه كردند .وسه خلعت بساختتند چنان كه رسمِ واليان باشد:كلاهِ دوشاخ ولوا وجامهٔ دوخته به رسمِ ما،واسب واستام وكمر بزر هم به رسمِ تركان (١) ،وجامه های نابريده از هر دستی هر يكی راسی تا .ديگر روز رسولان را بخواند(٢) وخلعت دادن وصلت.وروز آدينه پس از نماز ،هشت روز مانده ازشوَّال صينی واين رسولان ازنشابور برفتند سوی نسا .وامير لختی ساكن ترشد ودست به نشاط وشراب برد كه مدَّتی دراز بود تا نخورده بود.

ودرين هفته نامه ها رسيد ازسپاه سالار علیِ عبدالله وصاحب بريدِ بلخ بوالقاسم حاتمك كه: پسرانِ علی تگين چون شنودند كه سالار بگتغدی ولشكرِ ما به ناكام از نسا باز گشتند ديگر باره قصدِ چغانيان وترمذ خواستند كه كنند ،ودوسه منزل ازسمرقند برفته بودند ،خبر رسيد ايشان را كه والیِ چغانيان امير ابوالقاسم مردمِ بسيار فرا آورده است ازكنجينه (٣) و كميجيان(٤) وسپاه سالار علی به بلخ رسيد با لشكری گران وقصدِ آبِ جيحون گذشتن دارد بازگشتند وآن تدبير باطل كردند .جواب رفت كه كارِ تركمانانِ سلجوقی كه به نسا بودند قراريافت وبندگی نمودند وبدانستند كه آنچه رفت از(٥) بازگشتنِ حاجب بگتغدی نه ازهنرِ ايشان بود؛وازحسنِ رأی ما خلعت و ولايت يافتند وبياراميدند ومقدَّمی به خدمتِ درگاه خواهد وما به نشابور چندان مانده ايم تا رسولِ ما بازرسد .ومهرگان نزديك است ،پس از مهرگان از راهِ هرات سویِ بلخ آييم تا زمستان آنجا بباشيم وپاسخِ اين تهوُّر داده آيد باذنِ الله عزَّوجل

­­­­­­­­­­­­­­­­­­_________________________________ 

١-تركان ،GMDA :تركمانان .

٢- بخواند ، MA:بخواندند .(بخواند،يعنی امير.در هرصورت مراسم خلعت معمولاًدر حضور امير اجرا می شده است ودرين كتاب مواردی ازين مراسم هست .خود اين به حضور خواندن هم افتخار واحترامی برای رسولان محسوب می شده است ).

٣- كنجينه ،ت ق ،نسخه ها :كمنج ،مكيح ،مكنج .رك ت.

٤- كميجيان ،تصحيح قياسی است رك ت .نسخه ها:كمنجيان ،كنجينه ،كمنجيان وصورتهای ديگر ناخوانا.

٥- از بازگشتن ...حاجب A:ازبازگشتن لشكر بود بی اذن حاجب.




روز دوشنبه (١) شانزدهمِ ذولقعده مهرگان بود ،اميررضی الله عنه بامداد (٢) به جشن بنشست اما شراب نخورد .ونثار ها وهديه ها آوردند ازخدّ واندازه گذشته .وپس ازنماز نشاط شراب كرد ورسم مهرگان تمامی به جای آوردند سخت نيكو با تمامیِ شرايطِ (٣) آن.

و صينی (٤) ازپيشِ سلجوقيان بيامد؛ودرخلوت با(٥) وزير وصاحب ديوانِ رسالت گفت كه سلطان را عشوه دادن مُحال باشد،اين قوم را بربادی عظيم ديدم اكنون كه شدم ،ومی نمايد كه درايشان دميده اند.وهرچند عهدی كردند ؛مرا كه صينی ام بر ايشان هيچ اعتماد نيست .وشنودم كه به خلوتها استخفاف كردند وكلاههایِ دوشاخ را به پای بينداختند .وسلطان را كارِ رفتن سویِ هرات پيش نبايد گرفت به جدّ،نبايدكه خللی افتد،من ازگردنِ خويش بيرون كردم .وزير گفت "چه(٦) مُحال می گويی ؟سرای پرده بيرون برده اند وفردا بخواهد رفت.امَّا فريضه است اين نكته بازنمودن.اگر می برود باری لشكری قوی اينجا مرتَّب كند . مقيم شوند."وپيغام داد سویِ امير درين باب خواجه بونصر را،و وی برفت وبا امير بگفت . امير جواب داد كه "نه همانا كه ازايشان خلاف آيد .واگر كنند تدبيرِ كارِ ايشان بواجبی فرموده آيد،كه اينجا بيش ازين ممكن نيست مقام كردن كه كارِ علف سخت دشوار (٧) شده است .وقدِر حاجب را باخيلها (٨) وهزار سوارِ تفاريق به نشابور بايد ماند با سوری صاحب ديوان ،و وی (٩) نيز مردم بسياردارد ،وبه سرخس لشكر است ،وهمچنان به قاين وهرات نيز فوجی قوی يله كنيم ؛وهمگنان را بايد گفت تا گوش به اشارتِ صاحبِ ديوان دارند واگر حاجب آيد وايشان را بخوانَد (١٠) به زودی بدو پيوندد.وما (١١) ازبلخ به حكمِ آنكه نامه هایِ منهيان می خوانيم ازحالِ اين قوم تدبيرهای ديگر فرموده آيد ،كه مسافت دور نيست . خواجه را بايد گفت تا آنچه فرموده ايم امروز تمام كند كه به همه حال ما فردا حركت خواهيم كرد."بونصر بيامد وبا وزير بگفت .وهمه تمام كردند.

_______________________________________

١-دوشنبه ،ت ق به جای :آدينه .(مذكور در نسخه ها با مهرگان هم تطبيق نمی كند.رك ت).

٢- بامداد به جشن بنشست ، A:به جشن مهرجان بنشست.

٣- شرايط آن ،در فاصلهٔ ميان اين كلمه وكلمهٔ بعد (صيني) N عبارتی دارد بدين صورت :ذكر باصبی (كذا؟)،وياءآخر را كشيده كرده است كه گويا می خواسته است عنوانی باشد .در F هم بياضی است به قدر سه سطر ونيم كه درآن نوشته يی بوده وبعد پاك كرده اند ولی درمحل پاك كردگی به خطی غير ازخط كاتب متن،به شكل مورب ،نوشته شده است :صحيح است بياض." ونيز درهامش اين بياض دوسطر نوشته بوده كه آن را هم پاك كرده اند .

٤- وصينی ،در N بی واو.

٥- وصيني...باوزير ،GKMA :وصينی بعد ازمراجعت با وزير.

٦- چه محال می گويی ، MA:چه كوئي، K:چه می گوئي.

٧- دشخوار ، A :تنگ ودشخوار.                                ٨- خيلها ، A:خيلهای خود.

٩- وی نيز ،يعنی سوری                                          ١٠- بخواند ،يعنی سوری . A:خوانده آيد.

١١- وما ازبلخ ...فرموده آيد ،وضع دستوری جمله مختل به نظر می رسد .شايد چيزی افتاده باشد برين وضع :وما ازبلخ ...ازحال اين قوم باخبر شويم وبه حكم حال تدبير های ديگر فرموده آيد.




وامير مسعود رضی الله عنه ديگر روز يوم الاحد (١) التاسع  عشر من ذی القعده ازنشابور برفت وسلخِ ين ماه به هرات آمد .وازهرات روز يكشنبه ششم ذی الحجَّه بر راهِ بون وبغ و بادغيس برفت .ودرين راه سخت شادكام بود وبه نشاطِ شراب وصيد مشغول .وسالار تلَك به مرو الرُّود پيش آمد وخدمت كرد ازجنگ احمدِ ينالتگينِ عاصیِ مغرور با ظفر ونصرت بازگشته .وبا وی لشكری بود سخت آراسته وبسيار مقدَّمان با علامت وچتر.وتمك هندوی با تلك همراه بود وتلكی ديگر بود،امير وی رابسيار بنواخت ونيكوييهای گفت واميد ها كرد،و همچنان پيشروان هندوان را.وبر بالای بايستاد تا لشكرِ هندو سوار وپياده بر وی بگذشت آهسته ،و نيكو لشكری بود .وپيلان رانيز بگذرانيدند پنجاه وپنج كه به خراج ستده بودند از تكَّران (٢) .امير را سخت خوش آمد اين لشكر .ودرحدودِ گوزگانان خواجه بونصر راگفت :مسعودِ محمَّدِ ليث برنايی شايسته آمد وخدمتهای پسنديده كرد برجانبِ ری ودر هرچه فرموديم وی را معتمد يافتيم ؛وی را به ديوانِ رسالت بايد برد .بونصر گفت فرمان بردارم ،و وی مستحقِ اين نواخت هست .وی را به ديوان آوردند.

تاريخِ سنه سبع وعشرين واربعمائه

وغرهٔ محرَّم روز چهارشنبه (٣) بود.روز شنبه (٤) چهارم اين ماه امير رضی الله عنه دربلخ آمد ونخست بود از آذرماه ودركوشكِ درِ عبدالاعلی نزول كرد .روز دوشنبه (٥) ششم اين ماه به باغ بزرگ آمد و وثاقها و ديوانها آنجا بردند كه نيكو ساخته بودند وجای (٦) فراخ بود وخرم تر(٧).

و والیِ چغانيان همين روز كه امير به بلخ رسيد آنجا آمد و وی را استقبال نيكو كردند و جايی به سزا فرود آوردند وخوردنی و نُزل بی اندازه دادند.وديگر روز به خدمت آمد وامير را بديد وبسيار اِعزاز ونواخت يافت وهم بدان كوشك كه راست كرده بودند بازشد .ودر روزی به چند دفعت بوعلیِ رسولدار به خدمت نزديكِ وی رفتی وهرباری كرامتی وتحفه يی بردی به فرمانِ عالی .وهديَّه ها كه آورده بود والیِ چغانيان از اسبانِ گران مايه وغلامانِ ترك وباز ويوز

_________________________________ 

١-الاحد التاسع عشر،غلط است مطابق حساب .شايد :الاحد الثانی والعشرين ،رك ت .

٢- تكرّان ،تصحيح فياسی.نسخه ها:مكران.(تكر به فتح تاءوضم كاف مشدده ،سالاران وسرداران هندی راچنين می ناميده اند.رك ت).

٣- چهارشنبه بود،ت ق به جای :يكشنبه بود.

٤- شنبه چهارم ،ت ق به جای :چهارشنبه چهارم .(بحساب قرائن ).

٥- دوشنبه ششم .ت ق .به جای :نهم كه غلط است .برطبق محاسبه نهم ماه پنجشنبه است چنان كه درچند سطر بعد هم درخود كتاب مصرح است ،نه دوشنبه .اينجا اگر دوشنبه درست باشد بايد گفت ششم .واگر دوشنبه هم سهو نساخ باشد مطلب بكلی مجهول می شود .حاصل آنكه نهم غلط مسلم است .

٦- جای ،؟جايی .                                                ٧- خرم تر، A :خرم .





وچيزهایی كه از آن نواحی خيزد پيش امير آوردند سخت بسيار وبه موقعی خوب افتاد .وروز پنجشنبه (١) نهمِ ماه محرَّم مهمانی يی بزرگ ونيكو بساخته بودند،جنيبتان بردند و والیِ چغانيان را بياوردند وچوگان باختند وپس ازان به خوان فرود آوردند وبعد ازآن شراب خوردند وروز به خوشی به پايان آمد.وروز چهارشنبه (٢) نيمهٔ محرَّم والیِ چغانيان خلعتی سخت فاخر پوشيد چنان كه وُلاة را دهند ؛ونيز برآن زيادتها كردند ،كه اين آزاد مرد داماد بود وبااين جانبِ بزرگ وُصلت داشت به حرَّه يی -وحاكمِ چغانيان امروز درسنهٔ احدی وخمسين  و اربعمائه برجای است كارش تباه شد كه خويشتن دار نيامد وخواجه رئيس علیِ ميكائيل بود(٣) اورا به چغانيان ،واين مقدار كه نموديم كفايت باشد –و والیِ چغانيان چون خلعت بپوشيد پيش آوردند ،رسمِ خدمت به جای آورد وامير بسيار اعزاز ونواخت ارزانی داشت وگفت:برامير رنجِ بسيار آمد ازين نوخاستگانِ نا خويشتن شناسان پسرانِ علی تگين، وچون خبر به ما رسيد سپاه سالار را با لشكر ها فرستاده شد ؛وما تلافيِ اين حالها را آمده ايم اينجا.به مباركی سویِ ناحيت بازبايد گشت ومردمِ خويش را گرد كرد تا ازاينجا سالاری محتشم بالشكرِ گران ازجيحون گذاره كند ودست به دست (٤) كنند تا اين فرصت جويان را برانداخته آيد .گفت چنين كنم .وخدمت كرد وبازگشت،و وی را به طارمی (٥) به باغ بنشاندند و وزير وصاحب ديوان رسالت آنجا آمدند وعهد تازه كردند وی را باسلطان وسوگندِ ديگر بدادند وبازگردانيدند ،ونمازِ ديگر برنشست وسویِ چغانيان برفت .

وامير روز يكشنبه (٦)چهار روز مانده ازمحرَّم به درهٔ گز رفت به شكار باخاصگان و نديمان ومطربان ،وروز يكشنبه (٧) سوم صفر به باغِ بزرگ آمد .وديگر روز رسولی رسيد از پسرانِ علی تگين اوكالقب ،نامِ وی موسی تگين ،ودانشمندی (٨) سمرقندی .ايشان را رسولدار به شهر آورد ونُزلِ نيكو داد.وپس ازسه روز كه بياسودند پيش آوردند شان و امير(٩) چيزی نگفت كه آزرده بود ازفرستند گان .وزير پرسيد كه اميران را چون مانديد ؟اوكا چيزی نتوانست گفت،

______________________________________

١-پنجشنبه نهم ،اين تاريخ درست است ومطابق حساب ."دوشنبه"پيش كه مناقض با اين است غلط است چنان كه در رادهٔ مربوط بآن سطر گفته شد.

٢- چهارشنبه نيمه،درست است ودليل ديگری برغلط بودن دوشنبه نهم.

٣- بود او را ،A:بود.(نامفهوم است،شايد:بزد اورا ).

٤- دست به دست كنند ( M :كيد)،يعنی دست به دست هم بدهند ،باهم ياری وهمدستی كنند.

٥- به طارمی ،كذا،ولی درموارد ديگر درين كتاب همه جا طارم است نه طارمی ،هرچند درمحاورهٔ امروز با ياءشايع است.احتمال آن كه ياءنكره باشد نيز رواست ولی ضعيف است.

٦- يكشنبه چهار روز مانده ازمحرم،بيشتر نسخه ها چنين است ومطابق حساب هم درست است . A پنجشنبه دارد و N شنبه،و اين هردو غلط است مسلماً.

٧- يكشنبه سوم صفر،اينجا هم A  برخلاف ديگر نسخه ها پنجشنبه دارد وآن غلط است.

٨- ودانشمندی الخ ،يعنی همراه با او دانشمندی الخ .                    ٩- وامير، N:امير.




دانشمند به سخن آمد وفصيح بود گفت ما وفدِ عذر آورديم وسزد ازبزرگیِ سلطانِ معظَّم كه بپذيرد ،كه اميرانِ ما جوانند وبَدان وبدكيشان ايشان را بر آن داشتند كه برين جانب آمدند .خواجه بزرگ گفت خداوندِ عالم باعتقاد نگرد نه به كردار .وايشان را به طارم بردند .امير با وزير وصاحب ديوان رسالت خلوت كرد درين باب .خواجهٔ بزرگ گفت زندگانیِ خداوند دراز باد ،خراسان وری وگرگان وطبرستان همه شوريده شده است ؛وخداوند بوالحسنِ عبدالجليل را با لشكر ازگرگان بازخواند (١) ومواضعت گونه يي افتاد باگرگانيان وصواب بود تا بوالحسن بر(٢) وجه گونه يی بازگردد .وپسرانِ علی تگين ما رانيم دشمنی باشند ،مجاملتی درميان بهتر كه دشمنِ تمام .بنده را آن صواب می نمايد كه عذرِ اين جوانان پذيرفته آيد وعهدی كرده آيد چنان كه با پدرِ ايشان .گفت نيك آمد ،به طارم بايد رفت واين كار برگزارد (٣) خواجهٔ بزرگ وخواجه بونصر به طارم آمدند ونامهٔ پسرانِ علی تگين راتأمل كردند ،نامه يی بود با تواضعی بسيار ،عذر ها خواسته به حديثِ ترمذ وچغانيان كه "آن سهوی بود كه افتاد وآن كس كه برآن داشت سزايِ وی كرده شد .اگر سلطانِ معظَّم بيند آنچه رفت درگذاشته آيد تا دوستيهایِ موروث تازه گردد." وپيغامها هم ازين نمط بود.بونصر نزديكِ امير رفت وباز گفت وجوابهایِ خوب آورد سخت با دل گرمی .و رسولدار رسولان را بازگردانيد .ومسعدی را نامزد كرد وزير به رسولی وكارِ اوبساختند ونامه ومشافهه نبشته شد.ورسولانِ علی تگين راخلعت وصلت دادند.جمله(٤) برفتند .وصلحی بيفتاد وعهدی بستند چنان كه آرامی بباشد ،و والیِ چغانيان را به ميانِ اين كار درآوردند تا نيز بدو قصدی نباشد.

و روز يكشنبه دهمِ صفر وزير را خعلت داد سخت نيكو خلعتی .وهمين روز حاجب سُباشی راحاجبی بزرگ دادند وخلعتی تمام ازعلم ومنجوق وطبل ودهل (٥) كاسه وتختهایِ جامه وخريطه هایِ سيم وديگر چيز ها كه اين شغل را دهند .وهر دو محتشم به خانه ها بازشدند وايشان را سخت نيكو حقّ گزاردند .

وديگر روز تلك را خلعت دادند به سالاریِ هندوان خلعتی سخت نيكو ،چون پيشِ امير آمد وخدمت كرد امير خزينه دار را گفت طوقی بيار مرصَّع به جواهر كه ساخته بودند ،بياوردند ؛امير بستد وتلك راپيش خواند وآن طوق را به دستِ عالیِ خويش درگردن وی افگند و نيكوييها گفت بزبان به خدمتی كه نموده بود دركارِ احمدِ ينالتگين.وبازگشت.

____________________________________

١-بازخواند،فعل ماضی است (به سكون نون).

٢- بر وجه گونه يی ،كذا در FNG .بقيه:برجه گونه.(بر وجه گونه ،يعنی به صورتی موجّه وآبرومندانه ).

٣- برگزارد ،اين كلمه درنسخه های معتمدترما ( BFN)با زا ءاست وگويا همين املا صحيح باشد.رك ت.

٥- دهل كاسه ،درغير GCN :دهل وكاسه .






و روزِ چهارشنبه (١) چهاردهمِ ماه ربيع الاول ميهمانی بزرگ ساخته بودند با تكلُّف وهفت خوان نهاده درصفه بزرگ وهمه چمنهایِ باغ بزرگ ،وهمه بزرگان و اوليا وحشم وقومِ تفاريق را فرود آوردند وبرآن خوانها بنشاندند وشراب دادند وكاری شكرف برفت وازخوانها مستان بازگشتند وامير ازباغ به دكانی رفت كه (٢) آنجاست وبه شراب بنشست و روزی نيكو به پايان آمد و روز سه شنبه (٣)بيستم اين ماه بوالحسنِ عراقی دبير را خلعت وكمر زردادند به سالاریِ كرد وعرب وبرادرش رابوسعيد خلعت دادند تانايب او باشد وخليفت برسر اين گروه وبا ايشان به خراسان رود تا آنگاه كه بوالحسن براثرِ وی برود.

و روز يكشنبه (٤) بيست وپنجم اين ماه نامه رسيد ازغزنين به گذشته شدنِ مظفَّر (٥) پسرِ خواجه علیِ ميكائيل رحمة الله عليه ،ومردی شهم وكافی وكاری بود به خليفتیِ پدر.

و درين ميانها قاصدانِ (٦) صاحب ديوانِ خراسان سوری وازآنِ صاحب بريدان می رسيدند كه تركمانانِ سلجوقيان وعراقيان كه بدانها پيوسته اند دست به كار زده اند ،ودر ناحيتها می فرستند هرجايی ورعايا را می رنجانند وهرچه بيابند می ستانند ،وفساد بسيار است از ايشان. ونامه رسيد ازبُست كه گروهی ازايشان به فراه وزير كان آمدند وبسيار چهارپای براندند .وازگوزگانان وسرخس نيز نامه ها رسيد هم درين ابواب وياد كرده بودند كه تدبيرِ شافی بايد درين باب واگرنه ولايت خراسان ناچيز شود .اميرمسعود رضی الله عنه خلوتی كرد با وزير واركان دولت و اوليا وحشم ورای زدند وبرآن قرار دادند كه حاجبِ بزرگ سُباشی با ده هزار سوار و پنجهزاز پياده به خراسان رود وبرادر بوالحسن عراقی باهمهٔ لشكر كرد وعرب به هرات بباشد تا بوالحسن دراثر وی دررسد وهمگان گوش به مثالِ حاجبِ بزرگ دارند وبه حكمِ مشاهدتِ يكديگر كار می كنند وصاحب ديوان خراسان سوری مال لشكر روی می كند تا لشكر را بينوائی نباشد وخراسان ازتركمانان خالی كرده شود به زودي. و روزدوشنبه (٧) چهاردهم ماه ربيع الآخر امير برنشست وبه صحرا رفت و بر بالايی بايستاد با تكلُّفی هركدام (٨) عظيم تر،

_______________________________________

١-چهارشنبه چهاردهم ماه ربيع الاول ،با دو ماهروز  ديگر ازاين ماه كه درسطر های بعد می آيد سازگار است اما با حساب ماه پيش نمی سازد وناچار غلط ودست خورده شمرده می شود :صحيح اين مردد است بين شنبه چهارم يا چهارشنبه يازدهم .

٢- كه آنجاست ،درغيرM نيست.

٣- سه شنبه بيستم .رجوع شود به رادهٔ ١،همين صفحه .صحيح آن آدينه بيستم است يا سه شنبه بيست وچهارم .

٤- يكشنبه بيست وپنجم .صحيح آن مردد بين چهارشنبه بيست وپنجم يا يكشنبه بيست ونهم ،بسته به آنكه كدام يك از دو جرء ماهروز را غلط بيگريم .

٥- مظفر ،ت ق به جای :بوالمظفر .رك ت .

٦- قاصدان...می رسيدند ،كذا در B. درA:نامهٔ صاحب بريدان ازخراسان می رسيد .بقيه :صاحب ديوان ( M:بريد)خراسان بودی وازخراسان ( M+:نامهای )صاحب بريدان می رسيدند ( M:می رسيد).

٧- دوشنبه چهاردهم ماه ربيع الآخر ،غرهٔ اين ماه اگر سه شنبه بوده است اين تاريخ درست است ،وظاهراً سه شنبه بوده است وماه پيش (١٤) سی پر بوده وسلخ آن دوشنبه .

٨- هركدام عظيم تر A. درهامش :هرچه عظيم تر.


وخداوند زاده امير مودود وخواجهٔ بزرگ وجملهٔ اعيان دولت پيشِ خدمت ايستاده ،سوارو پياده همه آراسته وباسلاح تمام وپيلان مست خياره بسيار در زير برگستوان وعماريها وپالانها .وازآن جمله آنچه خراسان  را نامزد بودند ازلشكر جدا جدا فوج فوج بايستادند هرطايفه .وحاجبِ بزرگ سباشی تكلُّفی عظيم كرده بود چنان كه امير بپسنديد،وهمچنان بوالحسنِ عراقی وديگر مقدَّمان .ونمازِ پيشين كرده ازاين عرض بپرداختند .

وديگر روز شبگير برادرعراقی بالشكرِ كرد وعرب برفت.وسديگر روز حاجب سباشی بالشكری كه باوی نامزد بود برفت .وكدخداییِ لشكر و اِنهایِ لشكر امير سعيدِ صرَّاف را فرمود ومثالها بيافت وبر اثر حاجب برفته.وگفتند عارضی بايد اين لشكر را مردی سديد ومعتمد كه عرض می كند ومال به لشكر به براتِ او دهند وحل وعقد واثبات واسقاط بدو باشد كه حال درخراسان می گردد وبه هر وقت ممكن نگردد كه رجوع به حضرتی كنند.اختيار بر بوسهلِ احمدِ علی افتاد واستادش خواجه بوالفتح رازیِ عارض وی را پيش امير فرستاد ،و وزير وی را بسيار بستود ،وامير دربابِ وی مثالهایِ توقيعی فرمود،ونامهٔ وی نبشتم من كه بوالفضلم ،و وی نيز برفت .وسخت وجيه شد دراين خدمت ؛وچون حاجب بزرگ را درخراسان آن خلل افتاد،چنان كه بيارم ،اين آزاد مرد را مالی عظيم وتجمُّلی بزرگ بشد وبه دستِ تركمانان افتاد ورنجهایِ بزرگ رسانيدندش ومالی ديگر به مصادره بداد وآخر خلاص يافت وبه حضرت بازآمد واكنون برجای است كه اين تصنيف می كنم وركنی (١) است قوی ديوانِ عرض را؛والبتّه از صفِ شاگردی زاستر (٢) نشود لاجرم تن آسان وفرد(٣) می باشد و روزگار كرانه می كند وكس را بر وی شغل نيست اگر عارضی معزول شود وديگری نشيند .وهمه خردمندان اين اختيار كنند كه او كرده است .او(٤) نيز برفت وبه حاجبِ بزرگ پيوست ،وهمگان سویِ خراسان كشيدند .

و روز پنچشنبه نهمِ جمادی الاولی امير به شكار برنشست وبه دامن مروالرُّود رفت. و دوشنبه سيزدهم اين ماه به باغِ بزرگ آمد.و روزشنبه (٥) هفدهم جمادی الاخری ازباغِ بزرگ به كوشك در عبدالاعلی بازآمد .وديگر روز ازآنجا به شكارِ شير رفت به ترمذ وهفت روز شكاری (٦) نيكو برفت ؛وبه كوشك بازآمد .روز شنبه غرهٔ رجب ازشهرِ بلخ برفت بر راه حضرتِ غزنين .و روزِ آدينه بيست ويكم ماه به سلامت وسعادت به دار الملك رسيد وبه كوشكِ كهنِ محمودی به افغان شال به مباركی فرود آمد.

وكوشكِ مسعودی راست شده برد؛چاشتگاهی برنشست وآنجا رفت وهمه بگشت و

________________________________

١-ركني است قوی ، A :ركنی است سديد وسدی قوی .

٢- زاستر، GM:راسنر.(اين غلط است).                    ٣- فرد، GN :فرو.شايد:فره،به معنی آسوده و دولتمند .

٤- او نيز برفت ،يعنی به طرف لشكر.                       ٥- شنبه هفدهم ،ت ق به جای :چهارشنبه هفدهم .

٦- شكاری ،درغيرA :كاری .(متن باموارد ديگر مطابق است).



به استقصا بديد ونامزد كرد خانه هایِ كارداران را و وثاقهایِ غلامان سرايی را وديوانهایِ وزير و عارض وصاحب ديوانِ رسالت و وكيل را،پس به كوشكِ كهنِ محمودی بازآمد .ومردم به شتاب دركارها افتاد (١) وهركسی جیِ خويش راست می كرد و فرّاشان جامه هاسِ سلطانی می افگندند وپرده ها می زدند .وچنين كوشك نشان ندهند هيچ جای . وهيچ پادشاه چنين بنا نفرمود.وهمه به دانش وهندسهٔ خويش ساخت وخطهایِ او كشيد به دستِ عالیِ خوش،كه درچنين ادوات خصوصاً درهندسه آيتی بود رضی الله عنه .واين كوشك به چهارسال برآوردند وبيرونِ (٢) مال كه نفقات كرد حشر(٣) ومرد(٤) بيگاری باضعافِ آن آمد ،چنان كه از عبدالملك نقَّاش مهندس (٥) شنودم كه روزی پيش سرهنگ بوعلیِ كوتوال گفت هفت باز هزار هزار درم نبشته دارم كه نفقات شده است ؛بوعلی گفت "مرا معلوم است كه دوچندين حشر وبيگاری بوده است؛وهمه به علمِ من بود."وامروز اين (٦) كوشك عالمی است،هرچند بسيار خلل افتاده است ،گواه (٧) بناها وباغها بسنده باشد .وبيست سال است تا زيادتها (٨) می كند بر بناها ،واز(٩) بناهایِ آن نيز چند (١٠) چيز نقص افتاده است .هميشه اين حضرتِ بزرگ (١١) وبناهایِ (١٢) نامدار ماناد (١٣) وبرخوردار (١٤) ازآن سُكَّان بحقَّ محمَّد وآله .

امير رضی الله عنه روز سه شنبه پنج روز مانده ازماهِ رجب بدين كوشكِ نو آمد وآنجا قرارگرفت . وروز دوشنبه نهمِ شعبان چند تن را از اميران فرزندان ختنه كردند.ودعوتی بزرگ ساخته بودند وكاری باتكُّلف كرده وهفت شبان روز بازی آوردند ونشاط شراب برد وامير به نشاطِ اين جشن وكلوخ انداز ،كه ماه رمضان نزديك بود ،بدين كوشك وبدين باغها تماشا می كرد ونشاط شراب می بود.

پس ماه روزه را كار بساختند و روز دوشنبه روزه گرفتند .و روز آدينه پنجمِ آن ماه اخبارِ

___________________________________

١-افتاد،A:افتادند .(استعمال فعل مفرد برای كلمه "مردم"شايع بوده است آب باز مد ومردم همه بر قنطره شد).

 ٢- بيرون مال كه نفقات كرد، A :بيرون از حد نفقات كرد. K:بيرون ازحد مال نفقات كه كرد.

٣- حشر، NFB:وحشر.                                           ٤- ومرد. F:مزدور .

٥- مهندس ،GFN :به هندسه .درKM هيچ يك نيست .

٦- اين كوشك عالمی است،كذا در MDG (درM:آن كوشك الخ ). BA:اين كوشك عالی (بی فعل ). N :ازين كوشك عالمی است . F:اين كوشك عالمی .K:اين كوشك عالی هست .(گويا عبارت برای ناسخان ابهام داشته وبه همين جهت اختلاف "عالمی "و"عالي"و حذف واثبات فعل "است"پيش آمده است .تشبيه قصر پادشاه به عالم درشعر عنصری هست:منفشن عالمی فردوس كردار).

٧- گواه  K+:من.                        ٨- زيادنها ، BN:زيادتيها .

٩- واز بنا های الخ.محتمل است كه دراصل اين جمله بعد از"خلل افتاده است "بوده وبه سهو قلم جابجا شده است .

والعلم عندالله .

١٠- چند چيز ، M:بسيار نه چند چيز .                          ١١- بزرگ ، M:بزرگوارباد.

١٢- وبناهای نامدار ماناد، M :واين بناهای نامدار.

١٣- ماناد ،درغير M :ماند.K جمله راچنين دارد :اين حضرت بزرگ وازو بناهای معمور باد.

١٤- برخوردار ازآن سكان ، K:برخوردار ازآن سكان . M:برخورداران  شادمان .



پوشيده رسيد ازخوارزم سخت مهم كه اين نواحی بر اسمعيلِ خندان پسرِ خوارزمشاه آلتونتاش قرار گرفت وجملهٔ آن غلامان كه برادرش را كشته بودند به دست آوردند وبزودی بكشتند وهمچنان هركس كه از آنِ خواجهٔ بزرگ احمدِ عبدالصَّمد بود وديگر پسرش نيز بكشتند ،وخطبه بر اميرالمؤمنين كردند وبر خندان .وهمه كارها شُكرِ خادم دارد .و راههاي فرو گرفته اند.واز تركمانان رسولان نزديكِ او پيوسته است واز آنِ وی سویِ ايشان .امير بدين خبر سخت انديشمند شد وفرمود تا برادرش رشيد را به غزنين بازداشتند ، و دخترانِ خوارزمشاه را گفت تعرُّض نبايد نمود.

وروز چهارشنبه عيد كردند سخت به رسم وبا تكلُّف ،و اوليا وحشم را به خوان فرود آوردند . شراب دادند.وروز يكشنبه پنجم شوال امير به شكار (١) پَره رفت با خاصگان لشكر و نديمان ومطربان وبسيار شكار رانده بودند؛وبه غزنين آوردند مُجمَّزان هركسی ازمحتشمان دولت را .و روز يكشنبه نوزدهمِ ماه به باغِ صدهزاره آمد.ويكشنبه ديگر بيست وششم شوَّال بوالحسنِ عراقیِ دبير كه سالارِ كرد وعرب بود سویِ هرات رفت بر راه غور (٢) باساخت وتجمُّلی سخت نيكو وحاجب (٣) سباشی پيشتر با لشكر به خراسان رفته بود وجبال (٤) نيز بدين سبب شوريده گشته.

و روز شنبه سوم ذی القعده خداوندزاده امير مجدود خلعت پوشيد به اميریِ هندوستان تا سوی لوهور رود خلعتی نيكو چنانكه اميران را دهند [خاصه]كه فرزند چنين پادشاه باشد.و وی راسه حاجب با سياه (٥) دادند.وبونصر پسرِ بوالقاسمِ علیِ نوكی از ديوانِ ما با وی به دبيری رفت وسعدِ سلمان به مستوفی (٦) ،وحلّ وعقد سرهنگ محمد بستد .وبا اين ملك زاده طبل وعلم وكوس وپيل ومهد بود.وديگر روز پيشِ پدر آمد رضی الله عنهما تعبيه كرده به باغِ پيروزی ، وسلطان دركنارش گرفت و وی رسمِ(٧) خدمت و وداع به جای آورد وبرفت .و رشيد پسر خوارزمشاه را با بند بر اثرِ وی ببردند تا بلهور شهر بند باشد.

و روز پنجشنبه هشتم ذی القعده نامه رسيد از ری با سه سوارِ مبشَّر كه علاءالدَّوله پسرِ كاكو را ازلشكرِ منصور هزيمت افتاد وآن نواحی جبال آرام گرفت وسواری چند تركمانان كز خراسان سویِ خود نواخته بود وزر داده سویِ خراسان بازگشتند بر راهِ طبس (٨).امير به رسيدن 

___________________________________

١-به شكارپره ،ت ق به جای :به شكار ژه.                             ٢- غورF :عور.

٣- وحاجب...رفته بود M:وباحاجب سپاشی با لشكربه سوی خراسان رفته N.حاجب شباشی با لشكركه خراسان رفته بود .

٤- جبال نيز بدين سبب الخ ،كدام جبال ،جبال هرات وغور يا بلاد جبال (عراق )؟وبه كدام سبب؟رفتن سباشی با لشكر وخالی ماندن جبال (هرات وغور )ازمحافظ ؟يا سبب ديگري؟

٥- سياه ،كذا درM.N :سياهها .بقيه:سپاه ،سباه (رنگ لباس رسمی حاجبان امرا سياه بوده است .رك ت).

٦- به مستوفی ،خوانده شود :به مستوفي يی (؟).                       ٧- رسم خدمت ،CB:رسم خلعت .

٨- طبس ، GF :طبيب .



اين خبر شادمانه شد وبوق ودهل زدند ومبشَّران را خلعت دادند وبگردانيدند وبسيار چيز يافتند ،وجوابها نبشته آمد به اِحمادِ خواجه عميدِ عراق بوسهلِ حمدوی وتاش سپاه سالار وگفته شد كه اينك رايتِ ما حركت خواهد نمود جانبِ بُست وازآنجا به هرات آييم وحالها دريافته آيد.ومبشَّران باز گشتند .و وصفِ اين جنگها ازآن نمی نويسم كه تاريخ از نسق نيفتد وشرحِ هرچه به ری وجبال رفت همه دربابی مفصَّل بخواهد آمد ازآن وقت باز كه بوسهل به ری رفت تا به نشابور باز آمد و ری وجبال از دست ما بشد ؛درآن باب همه حالها مقرَّر گردد.

و روزِ شنبه بيست وچهارمِ ذی القعده مهرگان بود؛امير رضی الله عنه به جشن مهرگان بنشست ،نخست (١) درصفهٔ سرایِ نو درپيشگاه ،وهنوز تختِ زرين وتاج ومجلس خانه راست نشده بود،كه آن را زرگران درقلعت راست می كردند وپس ازين به روزگار دراز راست شد وآن را روزی ديگر است چنانكه نبشته آيد به جایِ خويش .وخداوند زادگان و اوليا وحشم پيش آمدند ونثارها بكردند وباز گشتند .وهمگان را درآن صفهٔ بزرگ كه برچپ و راستِ سرای است به مراتب بنشاندند .وهديه ها آوردن گرفتند ازآنِ والیِ چغانيان . باكاليجار والیِ گرگان -كه چون بوالحسنِ عبدالجليل از آن ناحيت بازگشت و خراسان مضطرب شد صواب چنان ديد كه باكاليجار را استمالت كند تا به دست بازآيد و رسولی آمد وازاينجا معتمدی رفت وازسر (٢) مواضعتی نهاده آمد .باكاليجار هرچند آزرده و زده وكوفته بود باری بياراميد وازجهت وی قصدی نرفت وفسادی پيدا نيامد –وازآنِ والی مكران وصاحب ديوانِ خراسان سوری وديگر عمَّالِ اطرافِ ممالك ؛ونيك روزگار گرفت تا آنگاه كه ازين فراغت افتاد.پس امير برخاست وبه سرايچهٔ خاصّه رفت وجامه بگردانيد وبدان خانهٔ زمستانی به گنبذ آمد كه برچپِ صفهٔ بار است-وچنان دوخانه ،تابستانی به راست و زمستانی به چپ ،كس نديده است وگراه عدل خانه ها برجای است كه برجای باد،ببايد رفت وبديد –واين خانه را آذين (٣) بسته بودند سخت(٤) عظيم وفراخ وآنجا تنور[ی] نهاده بودند كه(٥) به نردبان فراشان برآنجا رفتندی وهيزم نهادندی، وتنور برجای است .آتش درهيزم زدند وغلامانِ خوانسالار با بلسكها (٦) درآمدند ومرغان

_________________________________________ 

١-نخست الخ،اين نخست درمقابل "پس"است كه درسطور بعد می آيد :پس امير برخاست الخ.

٢- واز سر،كذا وگويا همين كلمه يی است كه امروز هم درمحاوره هست به معنی "ازنو".

٣- آذبن ،كذا درMDKA (بعضی به صورت ازين). F:آزار. NCB:ازار.(كلمه ازار شايد همان است كه امروز دراصطلاح بنايی "هزاره"می گويند).

٤- سخت عظيم وفراخ ،كذا درBA .بقيه:سخت عظيم وفراخست اين صفت برای آذين يا ازاره عريب به نظر می رسد و مناسب است كه صفت تنور مذكور بعد باشد،يعنی عبارت چنين باشد :آذين بسته بودند وآنجا تنوريی نهاده بودند سخت عظيم وفراخ .با آنكه :وسخت عظيم وفراخ آن جا تنوری نهاده بودند .

٥- كه به نردبان فراشان ، FB:كه سزو آن فراشان . N:كه بزد وآن فراشان . K:كه به نردوان فراشان .

٦- بلسكها ،بلسك بدو كسره يا بدو ضمه سيخ كباب يا سيخی كه بدان بويان در تنور آويزند .



گردانيدن گرفتند وخايه وكَواژه (١) وآنچه لازمهٔ روزِ مهرگان است ملوك را ازسوخته وبرگان (٢) روده می كردند .وبزرگانِ دولت به مجلس حاضر آمدند ونديمان نيز بنشستند ودست به كاركردند وخوردنی علي طريقِ الاءِستلات (٣) می خوردند .وشراب روان شد به بسيار قدحها وبلبله ها وساتگينها .ومطربان زدن گرفتند و روزی بود چنان كه چنين پادشاه پيش گيرد .و وزير شراب نخوردی ،يك دو دورشراب بگشت او بازگشت .واميرتا (٤) نزديكِ نماز پيشين ببود(٥) چندان كه (٦) نديمانِ بيرونی بازگشتند پس به صفهٔ نائبان (٧) آمد كه ازباغ دورنيست وآنجا مجلسی خسروانی ساخته بودند ونديمانِ خاصّ ومطربان آنجا آمدند وتا نماز ديگر ببود پس ازآن بازگشتند .

و روز(٨) يكشنبه نهمِ (٩) ذی الحجَّه و دوم روز ازآن عيد كردند وامير رضی الله عنه بدان خضرا آمد كه بر زبرِ ميدان است روی به دشتِ شابهار وبايستاد ونماز عيد كرده آمد ورسمِ قربان به جای آورده شد وامير ازخضرا به زير آمدودر صفهٔ بزرگ كه خوان راست كرده بودند بنشست و اوليا وحشم وبزرگان را به خوان فرود آوردند وبر(١٠) خوان شراب دادند وبازگردانيدند .

ديگر روز امير بار داد وپس ازبار با وزير واعيانِ دولت خالی كرد وپس ازمناظرهٔ بسيار قرار گرفت كه امير برجانبِ بُست رود و وزير با وی باشد تا اگر حاجت آيد رايتِ عالی به هرات رود واگرنه وزير را بفرستد .وخداوندزاده امير مودود وسپاه سالار علی (١١) عبدالله مثال يافتند تا با مردمِ خويش ولشكری قوی سلطانی به بلخ روند وآنجا مقيم باشند (١٢) تا همه خراسان مشحون (١٣) باشد به بزرگان وحشم؛وبازگشتند وكارها راست كردند .وديگر روز امير برپيل نشست وبا خاصگان به دشتِ شابهار بايستاد تا فرزندِ عزيز وسپاه سالار و لشكر(١٤) آراسته پيش آمدند تعبيه كرده(١٥) وبگذشتند واين دومحتشم ومقدَّمان رسمِ خدمت به جای آوردند وسویِ بلخ رفتند –وخلعت يافته بودند پيش از آنكه برفتند-وامير به سعادت به كوشك آمد.

__________________________________

١-كواژه،بكاف تازی مفتوح تخم نميرشت .

٢- برگان،درنسخه ها :بركان ،ظاهراً جمع بره است و"برگان روده كردن"نوعی ازكباب كردن بره .رك ت.

٣- الاستلات ،كذا در F.A:الاستيلات .بقيه:الاستيلاب .(استلات ازباب افتعال غذای جوانب كاسه را با انگشت پاك كردن و خوردن (صحاح)،كنايه ازخوردن تا نه ظرف).

٤- تا نزديك، N:نزديك تا .M :نزدبك . K :تا نماز پيشين .

٥- ببود، N:نبود.                                                  ٦- چندانكه ،درغيرK :چنانكه .

٧- نائبان ،كذا در KBA. بقيه:نايان ،مانيان .نائبان .به هرحال كلمه مجهول است ومطنون به غلط بودن .

٨- و روز،N :و دو روز.                                       ٩- يكشنبه نهم ،ت ق به جای :دوشنبه نهم .(حساب قرائن ).

١٠- وبرخوان ،يعنی شراب راه هم در همان خوان دادند نه درمجلس ديگری چنانكه گاهی می كردند .

١١- علی عبدالله مثال بافتند ، A :علی عبدالله رامثال داد .

١٢- باشند، A :شوند.

١٣- مشحون...وبازگشتند ،تلفيقی است ازنسخه ها . BA:مشحون باشد بزركان وحشم بازگشتند . M :مشحون باشد ازلشكر ها و تركان وحشم وبازگشتند .KCFGN :مشحون باشد به تركان حشم وبازگشتند.

١٤- ولشكر،در غيرN :ولشكری .             ١٥- تعبيه كرده وبگذشتند A :وتعبيه كرده بگذشتند .

وامير سعيد را خلعتی فاخر راست كرده بودند ،بپوشيد وپيش آمد وسلطان او را بنواخت و مثال داد تا به غزنين مقام كند به كوشكِ خواجهٔ بزرگ ابوالعبَّاسِ اسفراينی به ديه آهنگران. وبه قلعت سرهنگ بوعلیِ كوتوال را خلعت دادند ومثال يافت تا پيشِ كارِ فرزند وكارهایِ غزنين باشد .وفقيه نوح را اين سال نديمیِ خداوندزاده فرمود سلطان،و وی مردی است كه حالِ او در وجاهت امروز پوشيده نيست و دوستِ من است،اين مقدار ازحالِ او بازنمودم وبر اثر ديگر نمايم بر رسمِ تاريخ كه حالها بگردد .وخواجه محمَّدِ منصورِ مشكان را رحمة الله عليه هم نديمیِ وی فرمودند .وسلطان اين فرزند را برمی كشيد ودرباب تجمُّل وغلامان وآلت وحاشيت وخدمتكارانِ وی زيادتها(١) می فرمود ،ومی نمود (٢) كه او را دوست تر دارد.پدر ديگر خواست وخدای عزَّوجل ديگر،كه پادشاه زاده به كودكی وجوانی گذشته شد ، چنان كه بيارم براثر ،وتختِ ملك پس ازپدر مودود يافت وكينهٔ (٣) واين شيربچه بازخواست .وهمه رفته اند خدای عزَّوجل برايشان رحمت كناد وسلطانِ معظَّم ابراهيم را بقا باد بحقَّ محمَّدٍ وآله اجمعين .

چون امير مسعود ازين كارها فارغ شد سرای پرده(٤) بر راه بست بزدند وازغزنين حركت كرد روز (٥) پنجشنبه سيزدهم ذولحجَّه [و]درتگين آباد [آمد]روز چهارشنبه بيست وششم اين ماه؛وهفت روز آنجا (٦) مشغول(٧) بود به نشاط وشراب وپس سویِ بست كشيد والله(٨) اعلم.

تاريخ سَنَة ثَمٰانَ وَعِشريِنَ وَاَرْبَعْمِاَئه

غرهٔ محرَّم روز دوشنبه بود.وبه كوشك دشتِ لگان (٩) فرود آمد روز پنجشنبه چهارم محرَّم امير رضی الله عنه ،واين كوشك ازبست بريك فرسنگی است .نزديكِ نماز پيشين كه همه لشكر پره (١٠) داشتند وازددگان (١١) ونخچير برانده بودند –واندازه نيست نخچيرِ آن نواحی را –چون پره تنگ شد نخچير را در باغ راندند كه درپيشِ كوشك است ،وافزون ازپانصد 

___________________________________

١-زيادتها ،درغيرA:زيادتيها .

٢-ومی نمود ،يعنی نشان می داد(امير)،يا:چنان نمودار بود كه الخ ؟به نظر من احتمال دوم بهتر است .

٣- كينهٔ او،يعنی كينهٔ پدر.وشير بچه يعنی مودود .

٤- سرای پرده ...غزنين ،NKG :وسرای پرده بر راه بست بزدند از غزنين .

٥- روز پنجشنه...آنجا ، A:روز پنجشنبه سيزدهم ذولحجه در تكيناباد رسيد تا روز چهارشنبه بيست وششم اين ماه (كذاو ياضی بقدر يك كلمه )آنجا .

٦- آنجا ، M :اينجا .                                           ٧- مشغول بود ، M:مشغول.

٨- والله اعلم ،در A نيست.

٩- لگان ،تصحيح قياسی ازشعر فرخی . A :لنكان ،بقيه:يكان ،بكان ،بيكان .رك ت.

١٠- پره داشتند ، N :براه داشتند .

١١- وازددگان ونخچير،كذا درBA . بقيه:ازدوكان نخجير،ازدوكان ونخجير،به احتمال قريب به يقين:واز دورجای نخجير .




وششصد بود كه به باغ رسيد ،وبه صحرا بسيار گرفته (١) بودند به يوزان وسگان ،وامير بر خضرا بنشست وتير می انداخت وغلامان درباغ می دويدند ومی گرفتند (٢) ،وسخت نيكو شكاری رفت.وهمچنين ديده بودم كه امير محمود رحمةالله عليه كرد وقتی هم (٣) اينجا به بست ،وگورخری در راه بگرفتند وبداشتند با شكالها (٤)پس فرمود تا داغ برنهادند به نامِ محمود وبگذاشتند ،كه محدَّ ثان پيشِ وی خوانده بودند كه بهرام گور چنين كردی .

و روز آدينه نوزدهم محرَّم دو رسولِ سلجوقيان را به لشكر گاه آوردند ونُزلِ نيكو دادند ؛ دانشمندی بود بخاری ،مردی (٥) سخنگوی ،وتركمانی كه گفتندی (٦) ازنزديكانِ آن قوم است .وديگر روز شنبه ،امير بار داد سخت با شكوه وتكلُّف و رسولان راپيش آوردند و خدمت كردند وبندگی نمودند وبه ديوانِ وزير بردندشان (٧) وصاحب ديوان رسالت آنجا رفت ،خواجه بونصرِ مشكان ،وخالی كردند .نامه يی سویِ وزير خواجه احمدِ عبدالصَّمد نبشته بودندوحوالت به پيغام كرده وپيغام چنان بود كه ازما تا اين غايت هيچ دست درازی نرفته است امَّا پوشيده نيست كه درخراسان تركمانانِ ديگراند (٨) وديگر می آيند ،كه راهِ جيحون وبلخان كوه گشاده است .واين ولايت كه مارا داده آمده است تنگ است واين مردم را كه داريم برنمی گيرد .بايد كه خواجهٔ بزرگ به ميانِ كار درآيد ودرخواهد ازخداوند سلطان تا اين شهركها (٩) كه به اطرافِ بيايان است چون مرو وسرخس وباورد ما را داده آيد چنان كه صاحب بريدان وقضاة وصاحب ديوانِ خداوند باشند ومال می ستانند وبه ما می دهند به بيستگانی (١٠) تا ما لشكرِ خداوند باشيم وخراسان پاك كنيم ازمفسدان واگر خدمتی باشد به عراق يا جای ديگر تمام كنيم وبه هركارِ دشوارتر ميان بنديم ؛وسباشی حاجب و لشكر (١١) نيشابور به هرات مُقام كنند ،اگر قصدِ ماكنند ناچار ما را به دفعِ آن مشغول بايد شدن وحرمت ازميان برخيزد .التماسِ ما اين است؛رأی عالی برتر.

بونصر برفت وآنچه گفتند باامير بگفت .جواب داد كه رسولان را بازگردانيد وشما دوتن بياييد تا درين باب سخن گوييم .وزير وبونصر نزديكِ سلطان رفتند .امير سخت درخشم شده

______________________________________

١-گرفته بودند ، A:گرفته.

٢- ومی گرفتند،  M:وگرفتند به يوزان وسگان وامير برخضرا ءتماشا كردی .

٣- هم اينجا ،درغير  MN+:وهم.

٤- باشكالها ،شكال :بند وطنابی كه با آن دست وپای چارپا را می بندند .(ازقاموس).

٥- مردی سخنگوی ،M :مردی جللد سخنگوی .        ٦- گفتندی ،در.MG :گفتند.

٧- بردندشان ،كذا در N(به صورت :بردندسان )،بقيه :بردند .

٨- ديگراند ، A :ديگر هستند .                                         ٩- شهركها ، A :شهرچها .

١٠-بيستگانی تا ما، N:يستگانی ما تا .

١١- لشكر نيشابور به هرات ،كذا در FA.N:لشكر به نشابور وهرات B :لشكر ها به نشابور وهرات .  M:لشكر به نشابور . G :لشكر نيشابور وهرات . N :لشكر نيشابور به هرات.





بود،وزير راگفت اين تحكُّم وتبسُّط واقتراحِ اين قوم ازحد بگذشت ؛ازيك سو خراسان را غربال كردند وازديگر سو اين چنين عشوه وسخن نگارين می فرستند .اين رسولان راباز بايد گردانيد ومصرَّح بگفت كه "ميانِ ما شما شمشير است ولشكر ها از برایِ جنگ  فرستاده آمد است وما اينك ازبست حركت می كنيم وبه هرات خواهيم رفت ."وزير گفت تا اين قوم سخن برين جمله می گويند ونيز آرميده اند پردهٔ حشمت برنا داشته بهتر بنده را صواب آن می نمايد كه جوابِ درشت ونرم داده آيد تا مجاملتی درميان بماند ،آنگاه اگر خداوند فرمايد بنده (١) به هرات رود وحاجبِ بزرگ وجملهٔ لشكر اينجا (٢) آيند وكارِ (٣) ايشان ساخته آيد وبه صلح ويا جنگ برگزارده (٤) آيد؛وخداوند نيز به ما نزديك باشد،اگرحاجت آيد حركت كند.امير گفت "اين سَرَه است ،اين رسولان را برين جمله بازبايد گردانيد وآنچه بايد نبشت خواجه بونصر ازخويشتن بنويسد وايشان را نيك بيدار كند تا خواب نبينند وبگويد كه اينك توكه احمدی می آيی تا اين كار را برگزارده آيد."هر دو بازگشتند ،ودوسه روز درين مناظره بودند تا به رسولان قرارگرفت ؛جوابِ نامه وپيغام بدادند وايشان را خلعت (٥) و صِلت داده شد وبازگردانيدند سویِ خراسان روز پنجشنبه پنج روز مانده ازمحرَّم.

و روز سه شنبه (٦) غرهٔ صفر ملطفهٔ نايبِ هرات وبادغيس وغرجستان رسيد كه "داود تركمان با چهار هزار سوار ساخته ازراه رباطِ رزن وغور وسياه كوه قصدِ غزنين كرد، آنچه تازه گشت بازنموده آمد،وحقيقت ايزد تعالی تواند دانست ."امير سخت تنگ دل شد بدين خبر و وزير را بخواند وگفت هرگز ازين قوم راستی نيايد ودشمن دوست چون تواند بود. با لشكری ساخته تو را سویِ هرات بايد رفت تا ما سویِ غزنين رويم ،كه به هيچ حال خانه خالی نتوان گذاشت .وزير گفت فرمان بردارم امَّا بنده را اين خبر حقيقت نمی نمايد ،كه از مهرگان مدَّتی دراز بگذشته است ومرغ نيز ازراه رباطِ رزن به غزنين نتواند رفت.امير گفت اين چه مُحال است كه می گويی !دشمن كی مقيَّدِ يخ بند (٧) می شود؛برخيز(٨) كارِ رفتن بساز كه من پس فردا به همه حالها سویِ غزنين بازروم .وزير بازگشت .وقومی كه در (٩) آن خلوت بودند جايی بنشستند وبر زبانِ بونصر پيغام دادند كه "اگر عياذاً(١٠)بالله اين خبر حقيقت است

________________________________________

١-بنده،درغير M نيست .(درچاپ سابق حدس اين كلمه را زده بوديم ودرست آمد).

٢- اينجا ،يعنی هرات.                                                     ٣-كارايشان ،يعنی كارتركمانان .

٤- برگزارده ،درغير B:باذال نوشته اند ولی بازاءمناسب است.

٥- خلعت وصلت ،درغير M :صلح (!)شايد فقط :صِلَت .

٦- سه شنبه غرهٔ صفر،بنابرين ماه پيش (محرم)سی كم می شود برخلاف معمول .

٧- يخ بند ، A :يخ وبرف . B جمله را چنين دارد:دشمن پيروز به يخ بند می شود.

٨- برخيز كاررفتن بساز، N :وخيز كار رفتن ساز.

٩- درآن خلوت ،كذا درA .بقيه:دران قلعت (درN روی دوحرف اوّل فتحه دارد).

١٠- عياذا ،درغير N :عباذ.


مردی (١) رسد.خداوند را چندان مُقام بايد كرد تا خبری ديگر رسد."برفت وپيغام بگزارد امير گفت نيك آمد،سه روز مقام كنيم امَّا بايد كه اشتران واسبان غلامان ازسه پنج (٢) بازآرند .گفتند نيك آمد ،وكسان رفتند آوردنِ اسبان واشتران را.وهزاهزی عظيم درلشكرگاه افتاد ومردمان علفها كه نگاه داشتن را ساخته بودند به بهایِ ارزان فروختن گرفتند .خواجه بونصر مرا(٣) گفت "علف نگاه دار وديگرخر كه اين خبر سخت مستحيل است وهيچگونه دل وخرد اين را قبول نمی كند،وگفته اند لاتُصَدَّقَنَّ مِن الأخبارمالايَستقيم ُ فيه الرای .واين خداوندِ ما همه هنر است ومردی ما استبدادی عظيم دارد كه هنر ها را می بپوشد."وراست چنان آمد كه وی گفت .روز شنبه پنجم صفر نامهٔ (٤) ديگر رسيد كه "آن خبر دروغ بود وحقيقت چنان بود كه سواری صدوپنجاه تركمان بدان حدود بگذشته بودند وگفته كه ايشان مقدمهٔ داوداند ،از(٥) بيم آن تا مطلبی دُمِ ايشان نرود آن خبر افگنده بودند."امير بدين نامه بياراميد ورفتن سویِ غزنين باطل گشت ومردمان بياراميدند .

و روز دوشنبه (٦) هفتمِ صفر امير شبگير برنشست وبه كرانِ رودِ هيرمند رفت با بازان ويوزان وحشم ونديمان ومطربان ،وخوردنی وشراب بردند .وصيد بسيار به دست آمد ،كه تا چاشتگاه به صيد مشغول بودند .پس به كرانِ آب فرود آمدند ،وخيمه ها وشراعها زده بودند نان بخوردند ودست به شراب كردند وبسيار نشاط رفت.ازقضایِ آمده پس ازنماز امير كشتيها بخواست وناوی ده بياوردند ،يكی بزرگتر ازجهتِ نشستِ او راست كردند وجامه ها افگندند وشراعی (٧) بر وی كشيدند و وی آنجا رفت با دونديم وكسی كه شراب پيمايد از شرابداران و دوساقی وغلامی وسلاحدار .ونديمان ومطربان وفرَّاشان واز هردستی مردم دركشتيهای ديگر بودند وكس را خبر نه .ناگاه آن ديدند كه چون آب نيرو كرده بود وكشتي پر شده نشستن ودريدن گرفت ،آنگاه آگاه شدند كه غرقه (٨) خواست (٩) شد.بانگ وهزاهز وغريو خاست .امير برخاست وهنر آن بود كه كشتيهای ديگر بدو نزديك بودند ايشان در جَستند هفت وهشت تن وامير را بگرفتند وبربودند وبه كشتي ديگر رسانيدند ،ونيك كوفته شد وپایِ راست افگار شد چنانك يك دوال پوست وگوشت بگسست وهيچ نمانده بود ازغرقه شدن ،اما ايزدعزَّ ذكره رحمت كرد پس ازنمودن قدرت وسوری (١٠) وشادی يی بدان بسياری تيره (١١) شد،وأیُّ نعيمٍ لا 

____________________________________

١-مردی رسد،درA نيست .گويا مراد اين است كه كسي برای اخبار خواهد آمد.

٢- سه پنج ،كذا وبه همين صورت (؟).شايد مقصود "سبنج "باشد يعنی زمين سينج زار (=سيندزار )چه امروز درخراسان سيسد را سنج میگويند .

٣- مرا ،يعنی بوالفضل را .                              ٤-نامهٔ ديگر رسيد ، A :نامه رسيد ديگر.

٥- ازبيم ،ارهم (!) .                                      ٦- دوشنبه هفتم ،درست است به شرط "سه شنبه غره ".

٧- شراعی ، MA:شراعها .                             ٨- غرقه ،درغير F :غرق.

٩- خواست شد، A:خواست شدن.                       ١٠- سوری ، CBA:سروری .

١١- تيره ، D :طيره.


يُكَدَّرُه الدَّهرُ.

وچون امير به كشتی رسيد كشتيها براندند وبه كرانهٔ رود رسانيدند وامير ازآن جهان آمده به خيمه فرود آمد وجامه بگردانيد ،وتر وتباه شده بود ،وبرنشست وبه زودی به كوشك آمد ،كه خبری سخت ناخوش درلشكرگاه افتاده بود واضطرابی وتشويشی بزرگ به پای شده .واعيان و وزير به خدمتِ استقبال رفتند .چون پادشاه را سلامت يافتند خروش ودعا بود ازلشكری ورعيَّت ،وچندان صدقه دادند كه آن را اندازه نبود .وديگر روز امير نامه ها فرمود به غزنين وجملهٔ مملكت برين حادثهٔ بزرگ وصعب كه افتاد وسلامت كه بدان مقرون شد ومثال داد تا هزار هزار درم به غزنين ودوهزار بار هزاردرم به ديگر ممالك به مستحقَّان و درويشان دهند شكر اين را ونبشته آمد وبه توقيع مؤكد گشت ومبشَّران برفتند و روزپنجشنبه (١) يازدهم صفر امير را تب گرفت تبِ سوزان وسرسامی (٢) افتاد چنان كه بار نتوانست داد ومحجوب گشت ازمردمان مگر ازاطبَّا وتنی (٣) چند از خدمتكاران مرد وزن (٤) را [و] دلها سخت متحيَّر ومشغول شد تا حال چون شود .

روز چهارشنبه (٥) هفدهم صفر رسولی رسيد ازآنِ پسرانِ علی تگين البتگين نام وبا وی خطيب بخارا عبدالله پارسی .و رسولدار پيش رفت باجنيبتان و مرتبه داران وايشان را به كرامت به لشكرگاه رسانيدند ونيكو داشتند ونُزلِ بسيار فرستادند .وامير را آگاه بكردند ،پيغام فرستاد برزبانِ بوالعلاءِطبيب نزديكِ وزير كه:هرچند ناتوانيم ازين علَّت ،ازتجلُّد چاره نيست .فردا بارِ عام دهيم چنان كه همه لشكر ما را ببيند ،رسولان را پيش بايد آورد تا مارا ديده آيد آنگاه پس از آن تدبير بازگردانيدن ايشان كرده شود .گفت(٦) :سخت نيكو می گويد خداوند، كه دلها مشغول است ،وچون اين(٧) رنج برتنِ مباركِ خود نهد بسيار فايده حاصل شود . ديگر روز امير برتخت نشست رضی الله عنه درصفهٔ بزرگ وپيشگاه ،و وزير واركانِ دولت و اوليا وحشم به درگاه آمدند سخت شادمانه گشته (٨) ،ودعاهایِ فراوان كردند وصدقه ها روان(٩) كردند.و رسولان راپيش آوردند تا خدمت كردند وبنشاندند .امير مسعود رضی الله عنه گفت برادرِ (١٠) ما ايلگ را چون مانديد؟گفتند "به دولتِ سلطانِ بزرگ شادكام وبر مراد .تا دوستی ونواختِ اين جانبِ بزرگ 

___________________________________

١-پنجشنبه يازدهم صفر،بنابر "سه شنبه غره"پنجشنبه دهم،يا:آدينه يازدهم صفر.

٢- وسرسامی افتاد چنان كه ، B:وسرسامی افتاد وچنان افتاد كه ، MK :وسرمی افتاد وچنان افتاد كه ، F :وسرسامی افتاد كه ، N :وسرسان می افتاد وچنان افتاد كه .

٣- وننی ،درغير BA بی واو.

٤- زن را ،راءزائد به نظر می رسد وشايد تحريف واو عطف است.

٥- چهارشنبه هفدهم صفر ،بنابر"سه شنبه غره"پنجشنبه هفدهم صفر،يا:چهارشنبه شانزدهم صفر.

٦- گفت ،يعنی وزير .                                           ٧- اين رنج ،درغيرK :ازين رنج .

٨- گشته ،ت ق به جای :گشتند.                                 ٩- روان كردند ،درغير NGKF:روان شد.

١٠- برادر ما ايلگ را، N :برادر ما را ايلك را.



حاصل شده است جانب ايلگ را شادی واعتداد وحشمت زيادت است .وما بندگان را بدان فرستاد تا الفت وموافقت زيادت گردد."و رسولدار ايشان را به ديوانِ وزارت آورد وامير خالی كرد با وزير احمدِ عبدالصَّمد وعارض بوالفتح رازی وبونصرِ مشكان وحاجبان بگتغدی وبوالنَّضر (١) وحشمتِ بوالنَّضر بسيار (٢) درجه زيادت شده بود وهمه شغلِ درگاه او برمی گزارد به خلافتِ حاجب بزرگ سُباشی كه به وقتِ رفتن ازبلخ سویِ خراسان اين درخواسته بود ازامير واجابت يافته –اميرگفت"سخنِ اين رسولان ببايد شنيد وهم درين هفته باز بايد گردانيد واحتياط بايد كرد تا هيچ كس نزديكِ ايشان نيايد بی فرمان وقومِ ايشان را گوش بايد داشت وچنان بايد كه بر هيچ حال واقف نگردند .ومرابيش ازين ممكن نيست كه بنشينم ،بوالعلاءِطبيب را بخوانيد وبا خويشتن بريد تا به پيغام هم امروز كار را قرار داده آيد. "گفتند چنين كنيم ،وبرخداوند رنجي بزرگ آمد ازين باردادن ولكن صلاحی بزرگ بود.گفت چنين است .

قوم(٣) همه بازگشتند وامير برخاست وبه جایِ خود بازشد .وبوالعلاء به ديوان وزارت آمد. نامه ها ومشافهاتْ استادم بستد وبخواند ،نبشته بود كه ندانيم كه غذرِ آن سهوی كه برفت چون خواهيم باچندين نظرِ خداوندی كه ازخداوند سلطان می باشد ،واكنون چون حالِ الفت وموافقت بدين درجه رسيد مارا سه غرض است كه اين رسولان را بدان فرستاده آمده است ،كه چون عهد بسته آيد ازهردوجانب واين سه غرض تمام گردد همه مرادها به تمامی حاصل شود:يكی آنكه مرا(٤) بزرگ كرده آيد بدانكه وديعتي ازآن جانب كريم نامزد شود ، وديگر آنكه ما راعريف (٥) كرده آيد بدانكه وديعتی ازاين جانبِ ما نامزدِ يكی ازفرزندانِ سلطان شود تا همه طمعها ازين ولايت كه پيوسته است به مملكتِ خداوند بريده گردد . و سديگر آنكه ما را با ارسلان خان كه مهتر وخانِ تركستان است به دستور و وساطتِ سلطان عهد ومكاتبت باشد تا ايشان را مقرَّر گردد كه عداوت برخاسته است وخانه ها يكی شده است واسبابِ منازعت ومكاشفت بريده شود .واين رسولان رابا مشافهات وپيغامها بدين سبب فرستاديم وسزد ازهمَّتِ بزرگِ سلطان كه ما رابدين اجابت باشد وبا رسولانِ ما رسولان آيند ازحضرتِ بزرگ تا ما نيز آنچه التماس كرده آيد به جای آريم ،كه چون اين اغراض حاصل شد لشكرهایِ ما ازآب بگذرد ودست با لشكر هایِ سلطان يكی كنند وآتشِ اين فتنه نشانده آيد وفرمان را درين باب نگاه داريم وآنچه شرط يگانگيی است درهربابی به جای آريم  باِذنِ اللهِ عزَّوجل .

______________________________________

١-بوالنضر ،تصحيح قياسی است .به جای :بوالنصر .                 ٢- بسيار درجه ، MKA:بسيار و درجه.

٣- قوم همه N:قوم هم .

٤- مرا،كذا،ونه:مارا.گويا به علت آن كه موضوع دراينجا شخصی وفردی است.

٥- عريف،كذا؟



استادم اين مشافهات وپيغامها به خطَّ خويش نبشت وبوالعلاء را داد تا نزديكِ امير بُرد وپس به يك دوساعت جواب آورد كه نيك آمد.رسولان را بازگردانيدند وبوالعلا نيز برفت پس باز آمد و وزير وبونصرِ مشكان را گفت خداوند می گويد درين باب چه می بايدكرد وصواب چيست ؟گفتند شططی نخواسته است اين جوان ،اگر اورا بدين اجابت كرده آيد فائده (١) حاصل شود؛يكي آنكه ازجانبِ اوايمنی افتد كه نيز دردِ سری وفسادی تولد نگردد ،وديگر كه مردم دارد وباشد كه بديشان حاجتی افتد.بندگان را اين فراز می آيد ،وصواب آن باشد كه رای عالی بيند .بوالعلا برفت وبازآمد وگفت "آنچه مي گويند سخت صواب آمد ،اجابت بايد كرد [به]هرسه غرض ونامه ها را جواب نبشت و رسولی نامزد كرد تا با ايشان برود."وچند تن را نام نبشتند تا اختيار كرده آيد كسی را،وبه دستِ بوالعلاء بفرستادند.امير عبدالسَّلام رئيس بلخ را اختيار كرد ،وازجملهٔ ندما بود وبه رسولی رفته .خواجه(٢) بونصر بازگشت . ونامه ها ومشافهات بدو(٣) سپردند وبرآن نهاده آمد كه خواهری ازآنِ ايلگ به نامِ خداوندزاده امير سعيد عقدِ نكاح كنند وازين جانب دختریازآنِ امير نصر سپاه سالار به نام ايلگ كنند .و رسولان برين جمله برفتند روزِ سه شنبه (٤) بيست وسوم صفر با مراد ها .

وپيش تا عارضه زائل شد نامه ها رسيد ازبوسهلِ حمدوی عميدِ عراق كه "چون پسرِكاكو را سر به ديوار آمد وبدانست كه به جنگ می برنيايد عذر ها خواست ،والتماس می كند تا سپاهان را به مقاطعه بدو داده آيد .وبنده بی فرمانِ عالی اين كار برنتوانست گزارد؛رسولِ او را نگاه داشت ونامه ها كه وزيرِ خليفه راست،محمَّدِايُّوب ،به مجلسِ عالی وبه بنده كه درين باب شفاعت كرده است تا اين مرد را به جای بداشته آيد آن را فرستاده آمد .وبنده منتظر است فرمانِ عالي را درين باب تا برحسبِ فرمان كار كرده آيد."بونصر اين نامه ها را به خطِ خويش نُكَت بيرون آورد ،تا اين عارضه افتاده بود(٥) بيش(٦) چنين می كرد . از(٧) بسيار نكته (٨) چيزی كه در(٩) آن كراهيتی نبود مي فرستاد فرودِ سرای به دستِ من ومن به آغاجیِ خادم می دادم وخيرخير جواب می آوردم وامير را هيچ نديدمی ،تا اين نكته بردم وبشارتی بود آغاجی بستد وپيش برد پس ازيك ساعت برآمد وگفت ای بوالفضل تو را امير می بخواند .پيش رفتم يافتم خانه تاريك كرده وپرده های كتَّان آويخته وتركرده و بسيار شاخه ها نهاده وطاسهایِ (١٠) بزرگ پر يخ بر زبرِ آن،

____________________________________

١-فائده،درM با افزايش زير سطر به خط كاتب نسخه :دو فائده .

٢- خواجه بونصر بازگشت ،يعنی به خانهٔ خود رفت ؟               ٣- بدو سپردند ،يعنی به عبدالسلام ؟احتمال بونصر بعيد است .

٤- سه شنبه بيست وسوم صفر،به حساب "سه شنبه غره":سه شنبه بيست ودوم صفر،يا:چهارشنبه بيست وسوم صفر.

٥- افتاده بود ، GFB :بيرون افتاده بود.                              ٦-بيش،درغير A نيست .

٧- وازبسيار...كراهيتي، K :كه از هرجا نامه ونكت رسيدی می خواند وهركدام  كه دران كراهيتی .

٨- بسيار نكته ، D :بسياری نكت. M :بسيار نكت .                 ٩- درآن ، M:ازو .

١٠- طاسهای ،  FG :طابهای .



وامير را يافتم آنجا برزبرِ تخت نشسته پيراهنِ توزی[بر تن]و مِيخنَقه (١) درگردن ،عِقدی همه كافور ،وبوالعلاءطبيب آنجا زيرتخت (٢) نشسته ديدم(٣) .گفت "بونصر رابگوی كه امروز دُرُستم (٤) ودرين دوسه روز بارداده آيد،كه علَّت وتب تمامی زائل شد.جوابِ بوسهل ببايد نبشت كه اين مواضعت را امضا بايد كرد سپسِ آنكه اِحكام تمام كرده آيد وحجَّت براين مرد گيرد كه اين بارِ ديگر اين مواضعت ارزانی داشتيم حرمتِ شفاعتِ وزيرِ خليفه را ،واگر پس ازين خيانتی ظاهر گردد استيصالِ خاندانش باشد.وجوابِ وزيرِ خليفه ببايد نبشت چنان كه رسم است به نيكويی درين باب .آن نامه كه به بوسهل نبشته آيد توبياری تا توقيع كنم كه مثالِ ديگر است."

من بازگشتم واينچه رفت با بونصر بگفتم .سخت شاد شد وسجدهٔ شكر كرد خدای را عزَّوجل برسلامتِ سلطان.ونامه نبشته آمد،نزديكِ آغاجی بردم وراه يافتم تا سعادتِ ديدار همايونِ خداوند ديگر باره يافتم ،وآن نامه را بخواند ودوات خواست وتوقيع كرد وبه من انداخت وگفت دوخيلتاش معروف را بايد داد تا ايشان با سوارِ بوسهل به زودی بروند وجواب بيارند .وجوابِ نامهٔ صاحب بريدِ ری ببايد نبشت كه "عزيمتِ ما قرارگرفته است كه ازبست سویِ هرات ونشابور آييم تا به شما نزديكتر باشيم وآن كارها كه درپيش داريد زودتر قرارگيرد ونيكوتر پيش رود."وبه صاحبِ ديوان سوری نامه بايد نبشت بر دستِ اين خيلتاشان ومثال داد تا به نشابور ومراحل(٥) علفهای (٦) ما به تمامی ساخته كنند كه عارضه يی كه ما را افتاد زايل شد وحركتِ رايتِ ما زود خواهد بود تا خللها را كه به خراسان افتاده است دريافته آيد .وچون نامه ها گسيل كرده شود تو بازآی كه پيغامي است سویِ بونصر دربابی تا داده آيد .گفتم چنين كنم،وبازگشتم با نامهٔ توقيعی واين حالها رابا بونصر بگفتم،واين مردِ بزرگ ودبيرِ كافی رحمةالله عليه به نشاط قلم درنهاد ،تا نزديكِ نمازپيشين ازين مهمَّات فارغ شده بود وخيلتاشان وسوار راگسيل كرده .پس رقعتی نبشت به امير وهرچه كرده بود بازنمود ومرا داد وببردم و راه يافتم وبرسانيدم (٧) وامير بخواند وگفت "نيك آمد"وآغاجي خادم راگفت كيسه ها (٨) بياورد ومرا گفت "بستان،درهركيسه هزارمثقال زرِ (٩) پاره است ؛بونصر رابگوی كه زرهاست كه پدرِما

_________________________________ 

١-مخنقه ، C :محنقه، B :محنفقه، GF:مختقه ،K:مخنفه .(مخنقه به معنی گردن بند است .كلمهٔ عقد بدل است.

٢- زير تخت ، MG:برتخت .                                           ٣- ديدم ،شايد زائد باشد.

٤- درستم(=درست ام )، A :نهستم .

٥- مراحل ،درغير Gهمه:مراحل ری .(چون صحبت رفتن به ری نبوده است كلمهٔ "ري"غلط به نظر می آيد .شايد:مراحل وی يعنی مراحل نيشابور ،ياآنكه وی (سوری )ساخته كند .درنسخه ها البته "ساخته كنند"است).

٦- علفهای ما، K :علفها . A جمله راچنين دارد :علفها اردوی ما راساخته آيد به تمامی كه عارضه يی الخ .

٧- وبرسانيدم ...خادم راگفت ،در MGK  افتاده است.در A هم افتاده بوده ودرهامش افزوده اند .

٨- كيسه ها بياورد ومرا ، N :كيسه ها بياورد مرا . M :كيسه ها بياوردند مرا. D:كيسه ها بياورومرا.

٩- زرپاره ،  A:زرپاره كرده است .



رضی الله عنه ازغزوِ هندوستان آورده است وبتانِ زرين شكسته وبگداخته وپاره كرده وحلال ترِ (١) مالهاست ودرهرسفری ما را ازين بيارند تا صدقه يی كه خواهيم كرد حلال بی شبهت باشد ازين فرماييم .ومی شنويم كه قاضیِ بست بوالحسنِ بولانی وپسرش بوبكر سخت تنگدست اند وازكس چيزی نستانند واندك مايه ضيعتی دارند،يك كيسه به پدر بايد داد ويك كيسه به پسر تا خويشتن راضيعتكی حلال خرند وفراختر بتوانند زيست وما حقِ اين نعمتِ تندرستی كه بازيافتيم لختی گزارده باشيم."

من كيسه ها بستَدم وبه نزديكِ بونصر آوردم وحال بازگفتم .دعا كرد وگفت "خداوند اين(٢) سخت نيكو كرد .وشنوده ام كه بوالحسن (٣) وپسرش وقت باشد كه به ده درم درمانده اند. "وبه خانه بازگشت وكيسه ها با وی بردند .وپس ازنماز كس فرستاد وقاضی بوالحسن و پسرش را بخواند وبيامدند .بونصر پيغامِ سلطان به قاضی رسانيد ،بسيار دعا كرد وگفت اين صلت فخر است ،پذيرفتم وبازدادم ،كه مرا به كار نيست .وقيامت سخت نزديك است حسابِ اين نتوانم داد.ونگويم كه مراسخت دربايست نيست اما چون بدانچه دارم واندك است قانعم وِزر(٤) و وَبالِ اين چه به كار آيد؟بونصر گفت ای سبحان الله !زری كه سلطان محمود به غزو ازبتخانه ها به شمشير بياورده باشد وبتان شكسته وپاره كرده وآن را اميرالمؤمنين می روا دارد ستدن ،آن قاضی همي نستاند ؟گفت زندگانیِ خداوند درازباد ،حالِ خليفه ديگر است كه اوخداوندِ ولايت است ؛وخواجه با امير محمود به غزوها بوده است ومن نبوده ام وبرمن پوشيده است كه آن غزوها برطريقِ سنَّتِ مصطفی هست عليه السلام يانه.من(٥) اين نپذيرم ودرعهدهٔ اين نشوم گفت اگر تو نپذيری به شاگردانِ خويش وبه مستحقَّان ودرويشان ده.گفت من هيچ مستحق (٦) نشناسم دربُست كه زربديشان توان داد .ومراچه افتاده است كه زركسی ديگر برَد وشمارِ آن به قيامت مرا بايد داد؟به هيچ حال اين عهده (٧) قبول نكنم –بونصر پسرش را گفت تو از آنِ خويش بستان:گفت زندگانیِ خواجه عميد دراز باد علی ایَّ حال من نيز فرزندِ اين پدرم كه اين سخن گفت وعلم ازوی آموخته ام ؛واگر وی رايك روز ديده بودمي واحوال (٨) وعاداتِ وی بدانسته واجب كردی كه درمدَّتِ عمر پيروی اوكردمی ،پس چه جای آنكه سالها ديده ام .ومن هم ازآن

_____________________________________ 

١-حلال تر مالهاست ، A:حلال مالهای ماست،MK :حلال ترين مالهاست .BG :حلال مالهاست .

٢- اين سخت،درغير M همه :اين سخن (حدس سابق ما تأييد شد).

٣- بوالحسن وپسرش ، N :بوالحسن وپسر.

٤- وزر وبال اين، N :زر ومال اين. A :وزر و وبال  زرو مال .

٥- من اين ،كذا در MKA،بقيه:به هيچ من اين .شايد:به هيچ حال من اين.

٦- مستحق ، B:مستحق را .

٧- عهده ، A :به عهده .(عهده به معنی قبول مسئوليت است يعنی بازخواست بگردن گرفتن ).

٨- احوال ،  A:احوالات .




حساب وتوقُّف وپرسشِ قيامت بترسم كه وی می ترسد (١) .وآنچه دارم از اندك (٢) مايه حطامِ دنيا حلال است وكفايت است وبه هيچ زيادت حاجتمند نيستم .بونصر گفت :"الله درَّكما ،بزرگا كه شما دو تن ايد!"وبگريست وايشان را بازگردانيد وباقیِ روز انديشه مند بود وازين ياد می كرد؛وديگر روز رقعتی نبشت به امير وحال بازنمود وزر بازفرستاد .امير به تعجُّب  بماند.وچند دفعت شنودم كه هركجا متصوَّفی را ديدی (٣) يا سوهان سبلتی (٤) را دامِ رزق نهاده يا پلاسی پوشيده دل سياه تر ازپلاس بخنديدي وبونصر راگفتي "چشم بد دور از بولانيان ." واينجا حكايتی ياد آمد سخت نادر وخوش كه در اخبارِ خلفاءعبَّاسيان خواندم ،واجب داشتم اينجا نبشتن.


حكاية (۵) اميرالمؤمنين مع ابن السمَّا ك

وابن عبدالعزيز(۶) الزاهدين 

هرون الرَّشيد يك سال به مكَّه رفته بود حَرَسهااللهُ تعالي ،چون مناسك گزارده آمد وبازنموده بودند كه آنجا دوتن اند از زاهدانِ بزرگ يكی را ابن السمَّاك گويند ويكی را [ابن] عبدالعزيز عُمری ،ونزديكِ هيچ سلطاني (٧) نرفتند .فضلِ ربيع را گفت يا عبَّاسی -و وی را چنان گفتي-مرا آرزوست كه اين دو پارسا مرد را كه نزديكِ سلاطين(٨) نروند ببينم وسخنِ ايشان بشنوم وبدانم حال وسيرت ودرون وبيرونِ ايشان تدبير چيست؟گفت فرمان اميرالمؤمنين را باشد كه چه انديشيده است وچگونه خواهد وفرمايد،تا بنده تدبيرِ آن بسازد .گفت مرادِ من آن است كه متنكَّر نزديكِ ايشان شويم تا هر دو را چگونه يابيم ،كه مُرائيان را به حطامِ دنيا بتوان دانست .فضل گفت صواب آمد،چه فرمايد ؟گفت بازگرد و دو خرِ مصری راست كن و دوكيسه در هريكی هزار دينار (٩) زر،وجامهٔ بازرگانان پوش ونمازِ خفتن نزديكِ من باش تا بگويم كه چه بايد كرد .فضل بازگشت واين همه راست كرد ونمازِ ديگر را نزديكِ هارون آمد يافت او را جامهٔ بازرگانان پوشيده ،برخاست وبه خر برنشست وفضل بر ديگر خر،و زر به كسی داد كه 

___________________________________

١-می ترسد ، M:بترسد.                                      ٢- اندك مايه ،  M:اندك وبسيار مايه.

٣- ديدی ،يعنی امير .

٤- سوهان سبلتی ،يعنی دارندهٔ سبلت شبيه به سوهان .درقديم رسم مردم مقدس بوده است كه به حكم سنت سبلت را مورجه پی می زده اند به طوری كه شبيه به سوهان می شده است .

٥- حكاية ... الزاهدين ، GMA :حكايت.

٦- ابن عبدالعزيز ،مراد عبدالله بن عبدالعزيز زاهد است (رك ت)واين كه درمتن گاهی ناسخان كلمهٔ ابن را انداخته اندو مورلی هم وجود آن را درعنوان با علامت استفهام قيد كرده است اشتباه است .

٧- سلطان نرفتند ، M:سلطانی نرفته اند.                   ٨- سلاطين ، N :سلطان سلاطين .

٩- دينار زر...يافت او را ،در A افتاده است .




سرايِ هر دو زاهد دانست و وی را پيش كردند با دو ركابدار خاص وآمدند متنكَّر چنان كه كس به جای (١) نيارد وبا ايشان مشعله وشمعی نه .

نخست به درِ سرایِ عُمری رسيدند در بزدند به چند دفعت تا آواز آمد كه كيست ؟جواب دادند كه در بگشاييد كسی است كه می خواهد كه زاهد را پوشيده ببيند .كنيزكی كم بها بيامد ودر بگشاد .هرون وفضل ودليل معتمَد هرسه در رفتند ،يافتند  عمری را درخانه به نماز ايستاده وبوريايی خَلَق افگنده وچراغدانی بر كونِ سبويی نهاده .هرون وفضل بنشستند مدَّتی تا مرد ازنماز فارغ شد وسلام بداد پس روی بديشان كرد وگفت شما كيستيد وبه چه شغل آمده ايد ؟فضل گفت اميرالمؤمنين است ،تبرُّك را به ديدارِ تو آمده است .گفت جزاك الله (٢) خيراً، چرا رنجه شد؟مرا بايست خواند تا بيامدمی ،كه درطاعت وفرمانِ اويم كه خليفهٔ پيغامبر است عليه السلام وطاعتش برهمه مسلمانان فريضه است.فضل گفت اختيارِ خليفه اين بود كه اوآيد.گفت خدای عزَّوجل حرمت وحشمتِ اوبزرگ كناد چنانكه او حرمتِ بندهٔ او بشناخت .هرون گفت ما را پندی ده وسخنی گوی تا آن را بشنويم وبرآن كار كنيم .گفت:ای (٣) مردِ گماشتهٔ بر خلقِ خدای عزَّوجل ،ايزد عزَّ وعلی بيشتر (٤) از زمين به تو داده است تا(٥) [به]بعضی ازان خويشتن (٦) را ازآتشِ دوزخ بازخری .وديگر در آيينه نگاه كن تا اين رویِ نيكوِ خويش بينی ودانی كه چنين روی به آتشِ دوزخ دريغ باشد .خويشتن را نگر وچيزی مكن كه سزاوارِ خشمِ آفريدگار گردی جلَّ جلالُه .هرون بگريست وگفت ديگر گوی .گفت ای اميرالمؤمنين ازبغداد تا مكّه دانی كه بر بسيار گورستان گذشتی ،بازگشتِ مردم آنجاست ،رو آن سرای آبادان كن ،كه درين سرای مُقام اندك است .هرون بيشتر بگريست .فضل گفت ای عمری بس(٧) باشد،تا چند ازين درشتی ،دانی كه با كدام كس سخن می گويی ؟ زاهد خاموش گشت .هرون اشارت كرد تا يك كيسه پيشِ او نهاد،خليفه گفت خواستيم تا تورا ازحالِ تنگ برهانيم واين فرموديم .عُمری گفت صاحبُ العيالِ لايُفلِحُ ابدا،چهار دختر دارم واگر غمِ ايشان نيستی نپذيرفتمی ،كه مرا بدين حاجت نيست .هرون برخاست وعُمَری با وی تا درِ سرای بيامد تا وی برنشست وبرفت .ودر راه فضل را گفت "مردی قوی سخن يافتم عمری را،ولكن هم سوی دنيا گراييد (٨) ،صعبا (٩) فريبنده كه اين درم ودينار است! بزرگا مرداكه ازين روی برتواند گردانيد !تا پسرِ سمَّاك را چون يابيم .

________________________________________

١-به جای نيارد ، A :به جای نياورد.                         ٢- جزاك الله ،ظ:جزاه الله .

٣- ای مرد...آتش A.جمله را چنين دارد:ای مرد كماشتهٔ بر خلق خدای عزَّوجل ازخدای عرّوجل چنين با خلق سلوك ورفتار كن به عدالت كه خويشتن ازآتش الخ .

٤- بيشتر...داده است ،  GM:بيشتر اززمين ( M :زيان؟)نبوده است .

٥- تا بعضی ازان ،كذا در N.صورت  A ذكر شد .بقيه :تا به عدالت با اهل آن. 

٦- خويشتن را ،درغير N:خويشتن .                           ٧- بس باشد ، N :بس مابند (؟) .

٨- گراييد ، M:گرايد.                                            ٩- صعبا فريبنده ،  B :صعبا ءفريبنده ،  N:صعبا وفريبنده .



و رفتند تا به درِ سرای او رسيدند حلقه بر در بزدند سخت بسيار تا آواز آمد كه كيست . گفتند:ابن سمَّاك را می خواهيم .اين آواز دهنده برفت دير ببود (١) وبازآمد كه از ابن سمَّاك چه می خواهيد ؟گفتند كه در بگشاييد كه فريضه شغلی است.مدَّتی ديگر بداشتند (٢) بر زمين خشك ،فضل آواز داد آن كنيزك را كه درگشاده بود تا چراغ آرد.كنيزك بيامد وايشان را گفت :تا اين مرد مرا بخريده است من پيشِ اوچراغ نديده ام .هرون بشگفت بماند.ودليل را بيرون فرستادند تا نيك جهد كرد وچند در بزد وچراغی آورد وسرای روشن شد .فضل كنيزك را گفت شيخ كجاست ؟گفت براين بام .بربامِ خانه رفتند پسرِ سمَّاك را ديدند درنماز می گريست و اين آيت می خواند :أَفَحسبِتُم انَّما خلقناكم عبثاً،وباز می گردانيد (٣) وهمين می گفت ،پس سلام (٤) بداد كه چراغ ديده بود وحسِ مردم شنيده ،روی بگردانيد وگفت سلامٌ عليكم .هرون وفضل جواب دادند وهمان لفظ گفتند .پس پسرِ سمَّاك گفت :بدين وقت چرا آمده ايد وشما كيستيد ؟فضل گفت اميرالمؤمنين است به زيارتِ تو آمده است كه چنان خواست كه تو را ببيند .گفت ازمن دستوری بايست به آمدن واگر دادمی آنگاه بيامدی ،كه روانيست مردمان را ازحالتِ خويش درهم كردن .فضل گفت چنين بايستی ،اكنون گذشت ،خليفیهٔ پيغامبر است عليه السَّلام وطاعتِ وی فريضه است برهمه مسلمانان ،وتو(٥) درين جمله درآمدي كه خدای عزَّوجل می گويد واطيعوا اللهَ واطيعوا الرَّسولَ و اولی الامرِ منكم .پسرِ سماك گفت:اين خليفه بر راهِ شيخين می رود –وبه اين (٦) عدد خواهم بوبكر وعمر رضی الله عنهما را-تا فرمانِ او برابرِ فرمانِ پيغامبر عليه السلام دارند؟گفت رَوَد .گفت عجب (٧) دانم ،كه (٨) درمكَه كه حرم است اين اثر نمی بينم ،وچون اينجا نباشد توان دانست كه به ولايتِ ديگر چون است .فضل خاموش ايستاد .هرون گفت مرا پندی ده كه بدين آمده ام تا سخنِ توبشنوم ومرا بيداری افزايد .گفت يا اميرالمؤمنين از خدای عزَّوجل بترس كه يكی است وهنباز ندارد وبه يار حاجتمند نيست .وبدان كه درقيامت تو را پيشِ او بخواهند ايستانيد وكارت از دو بيرون نباشد يا سویِ بهشت برند يا سوی دوزخ ،واين دو منزل را سه ديگر نيست .

هرون به درد بگريست چنان كه روی وكنارش تر شد.فضل گفت ايها الشَّيخ دانی كه 

____________________________________

١-ببود،درغيرA  :بود.

٢- بداشتند .محتمل است كه دراينجا عبارتی افتاده باشد ازين قبيل :پس كنيزكی دربگشاد وايشان در رفتند وبنشستند در تاريكی برزمين خشك .

٣- باز می گردانيد ،يعنی تكرار می كرد .                      ٤- سلام بداد ،يعنی نماز را .

٥- وتو درين جمله ، M:وبرتو كه تو نيز درينجمله .

٦- وبه اين... عنهما را،اين معترضه از راوی داستان است يعنی بيهقی ظ "را"ی مفعولی بعد ازعنهما درغير  K نيست .

٧- عجب دانم ،شايد:عجب دارم  N :عدو(عدد؟) خواهم كرد (!) .

٨- كه در مكه ،درغيرN :چه درمكه ،كه چه درمكه .




چه می گويی ؟ شكّ است درآنكه اميرالمؤمنين جز به بهشت رود؟پسرِ سمَّاك او را جواب نداد وازو باك نداشت و روی به هرون كرد وگفت يا اميرالمؤمنين اين فضل امشب با تست وفردایِ قيامت باتو نباشد وازتو سخن نگويد واگر گويد نشنوند .تنِ خويش را نگر وبر خويشتن ببخشای .فضل متحيرَّ گشت وهرون چندان بگريست تا بروی بتَرسيدند ازغشّ .پس گفت مرا آبی دهيد.پسرِ سمَّاك برخاست وكوزهٔ آب آورد وبه هرون داد،چون خواست كه بخورد او را گفت بدان ای خليفه سوگند (١) دهم برتو بحقَّ قرابتِ رسول عليه السلام كه اگر تو راباز دارند ازخوردنِ اين آب به چند بخری ؟گفت به يك نيمه ازمملكت گفت (٢) بخور گوارنده باد،پس چون بخورد گفت اگر اين چه خوردی برتو ببندد چند دهی تا بگشايد ؟گفت يك نيمهٔ مملكت .گفت يا اميرالمؤمنين مملكتی كه بهایِ آن يك شربت است سزاوار است كه بدان بس نازشی نباشد؛وچون درين كار افتادی باری داد ده وبا خلقِ خدای عزَّوجل نيكويی كن.هرون گفت پذيرفتم .واشارت كرد تا كيسه پيش آوردند ،فضل گفت:ايُّها الشيخ ، اميرالمؤمنين شنوده بود كه حالِ تو تنگ است ،وامشب مقرَّر (٣) گشت؛اين صلتِ حلال  فرمود ،بستان .پسرِ سمَّاك تبسُّم كرد وگفت سبحان اللهِ العظيم !من اميرالمؤمنين را پند دهم تا خويشتن را صيانت كند ازآتشِ دوزخ واين مرد بدان آمده است تا مرا به آتشِ دوزخ اندازد ،هيهات هيهات !برداريد اين(٤) آتش ازپيشم كه هم اكنون ما وسرای ومحلَّت سوخته شويم .وبرخاست وبه بام بيرون(٥) شد.وبيامد كنيزك وبدويد وگفت:بازگرديد ای آزادمردان كه اين پيرِ (٦) بيچاره را امشب بسيار به درد بداشتيد .هرون وفضل بازگشتند ودليل زر برداشت وبرنشستند وبرفتند .هرون همه راه می گفت "مرد اين است"،وپس ازآن حديثِ پسر سمَّاك بسيار ياد كردي .

وچند حكايات (٧) ازآن آرم تا خوانندگان را باشد كه سودی دارد وبردل اثری كند.وبه سرِ تاريخ بازشدم.

و روزِ پنجشنبه (٨) غرَّهٔ ماه ربيع الاوَّل امير مسعود بار داد ،كه سخت تندرست شده بود ،بارِ عام،وحشم و اوليا ورعايایِ (٩) بست پيش آمدند ونثارها كردند .ورعايا او را دعایِ فراوان گفتند.وبسيار قربانی آوردند به درگاه وقربان كردند وبا نان به درويشان دادند ، وشادی يی بود كه مانندِ آن كس ياد نداشت .

_____________________________________

١-سوگند دهم برتو ،A :تو را سوگند دهم .

٢- گفت بخور ...نيمهٔ مملكت ،درN  نيست وظاهراً به سهو قلم افتاده است .

٣- مقرر، DA :مقررتر .                            ٤- اين آتش ، M +:را.

٥- بيرون شد، M :شد بيرون .                      ٦- پير بيچاره ، N:كنيزك بيچاره .

٧- حكابات ، GM :حكايت .                         ٨- پنجشنبه غره،پس ماه پيش (صفر٤٢٨)سی پر بوده است .

٩- و رعايای بست ...قربانی ، M :و رعايا پيش آمدنداهل بست ونثارها كردند ودعاها كردند فراوان وشكرها گفتند وبسيارقربانها الخ.




و روز دوشنبه دوازدهمِ اين ماه نامه رسيد از مرو به گذشته شدنِ نوشتگينِ خاصه كه شحنهٔ آن نواحی بود.وياد كرده بودند كه وی به وقتِ رفتن ازجهان گفته است كه "وی را امير محمود آزاد نكرده بود،هرچه وی راست ازآنِ سلطان است ،بازبايد نمود تا اگر بيند او را آزاد كند وبحلّ فرمايد و اوقافِ او را امضا كند وديگر هرچه او را هست از غلام وتجمُّل وآلت وضياع همه خداوند راست.وغلامانش كاری اند ودر ايشان رنج بسيار برده است بايد كه ازهم نيفتند .وغلامی است مقدَّمِ ايشان كه او را خمارتگينِ قران خوان گويند وبنده پرورده است او را،ناصح وامين است وبه تن خويش مرد،بايد كه امير او را به سرِ ايشان بمانَد كه صلاح درين است ."امير نوشتگينِ خاصه را آزاد كرد و اوقافِ او را امضا فرمود ونامه ها را جواب نبشتند وغلامان را بنواختند وخمارتگين را برمقدَّمیِ ايشان بداشته آمد وگفته شد كه ايشان را همانجا مُقام بايد كرد تا عامل اجری وبيستگانیِ ايشان می دهد وبه شغلی كه باشد قيام می كنند تا آنگاه كه ايشان را بخوانيم وبه فرزندی ازآنِ خويش ارزانی داريم وبدوسپاريم .ونامه ها به توقيع مؤكَّد گشت و دوخيلتاش ببردند .

و روز پنجشنبه بيست ودوم اين ماه نامه ها رسيد ازخراسان كه تركمانان درحدودِ ممالك بپراگندند وشهرِ تون غارت كردند و بوالحسنِ عراقی كه سالار كرد وعرب است شب و روز به هرات مشغول است به شراب وعامل بوطلحهٔ شيبانی از وی به فرياد و وی وديگر اعيان وثقات با (١) سُخفِ او درمانده اند .وغلامی را ازآنِ خويش با فوجی كرد وعرب به تاختنِ گروهی تركمانان فرستاد بی بصيرت تا سقَطی بيفتاد وبسيار مردم بكشتند (٢) ودستگير كردند .امير بدين اخبار سخت تنگدل شد و وزير را بخواند وازهرگونه سخن رفت آخر برآن قرارگرفت كه امير او را گفت تو را به هرات بايد رفت وآنجا مقام كرد تا حاجت سباشی وهمه لشكرِخراسان  نزديكِ توآيند وهمگان راپيشِ چشم كنی ومالهایِ ايشان داده آيد وساخته بروند و روی به تركمانان نهند تا ايشان را ازخراسان آواره كرده آيد به شمشير كه ازايشان راستی نخواهد آمد وآنچه گفتند تا اين غايت ونهادند همه غرور وعشوه وزرق بود كه هركجا كه رسيدند نه نسل گذاشتند ونه حرث .واين نابكار عراقيك را دست كوتاه كنی ازكرد وعرب وايشان را دو سالارِ كاردان گمار هم ازايشان وبه حاجب سپار وعراقي را به درگاه فرست تا سزایِ خويش ببيند ،كه خراسان وعراق به سرِ او و برادرش شد.وچون به سرِ كار رسيدی وشاهدِ حالها بودی نامه ها پيوسته نويس تا مثالهایِ ديگر كه بايد داد می دهيم .گفت فرمان بردارم وبازگشت وبا بونصر بنشست ودر اين ابواب بسيار سخن گفتند وديگر روز مواضعت (٣) نبشت به درگاه(٤) 

____________________________________

١-باسخف او،كذا در N.بقيه:باوسخت .                                 ٢- بكشتند ودستگير كردند ،يعنی تركمانان.

٣- مواضعت نبشت ،در غير  A مواضعه نبشته .

٤- به درگاه آوردند ،كذا در M.KF  .  فقط:به درگاه آورد .در A عبارت "به درگاه ...داشت"افتاده است.



آوردند وبونصر آن را در خلوت با(١) امير عرضه داشت وهم درمجلس جوابها نبشت چنان كه امير فرمود وصواب ديد وبه توقيع مؤكَّد گشت.

و روز سه شنبه (٢) پنجمِ ماهِ ربيع الآخر خواجهٔ بزرگ را خلعتی دادند سخت فاخر كه درو پيلِ نر وماده بود واستر (٣) ومهد وباز،وغلامانِ ترك زيادت بود ؛وپيش آمد امير وی را بنواخت به زبان تا بدان جايگاه كه گفت خواجه ما را پدر است ورنجها كه ما را بايد كشيد اوكی كشد .دلِ ما را ازين مهم فارغ كند كه(٤) مثالهای اوبرابر فرمانهایِ ماست.وزير گفت من بنده ام وجان فدایِ فرمانهایِ خداوند دارم وهرچه جهدِ آدمی است درين كار به جای آرم .وبازگشت با كرامتی وكوكبه يی سخت بزرگ وچنان حقّ گزاردند او را كه مانندِ آن كس ياد نداشت .وميانِ او وخواجه بونصر لطف حالی افتاد درين وقت ازحد گذشته ،كه بونصر يگانهٔ روزگار را نيك (٥) بدانست؛ ودرخواست از وی تا با وی معتمدی ازديوانِ رسالت نامزد(٦) كنند كه نامه هایِ سلطان(٧) نويسند (٨) به استصوابِ وی وهرحالی نيز به مجلسِ سلطان بازنمايد (٩) آنچه (١٠) وي كند در هركاري .دانشمند بوبكرِ مبشَّر دبير را نامزد (١١) فرمود بدين شغل وبونصر مثالهای كه می بايست او را بداد .وديگر روز وزير برفت با حشمتی وعدَّتی واهبتی (١٢) سخت تمام سویِ هرات ،وبا وی سواری هزار بود.

وامير رضی الله عنه روزِ دوشنبه بيست وپنجمِ ماهِ ربيع الآخر سویِ يمن آباد وميمند رفت به تماشا وشكار.وخواجه عبدالرَّزاقِ حسن به ميمند ميزبانی كرد چنان كه او دانستی كرد،كه در(١٣) همهٔ كارها زيبا ويگانهٔ روزگاربود،ودندان مزدبه سزا داد،و وكيلانش بسيار نزل دادند قومی را كه با سلطان بودند.وامير بدان(١٤) بناهاییِ پادشاهانه كه خواجه احمدِ حسن ساخته است رحمةالله عليه به ميمند بماند،و روزچهارشنبه (١٥) چهارم جمادی الاولی به كوشكِ دشتِ لگان (١٦) بازآمد .وديگر روز نامه رسيد به گذشته شدنِ ساتلَمش حاجبِ ارسلان (١٧)وامير او را بركشيده

_____________________________

١-با امير ،كذا ونه:برامير.شايد كلمه متمم "خلوت"بوده است ،يعنی درخلوتِ با امير.

٢- سه شنبه پنجم ،پس غره اين ربيع الاخر ،آدينه بوده است .

٣- استر ومهد ،  GA:استر مهد .

٤- كه مثالهای او الخ،شايد پيش ازين عبارت چيزی افتاده است ،مثلاً:همگان بايد گوش بر فرمان وی دارند كه مثالهای او الخ.

٥- نيك بدانست ، M :نيك بشناخت وبدانست .                   ٦- نامزد كنند، KMA :نامزد كند.

٧- سلطان، FA :سلطانی ، M :سلطانی را .                    ٨- نويسند به استصواب وی ،يعنی به استصواب آن معتمد .

٩- بازنمايد ،  MG :ياد نمايد .                                   ١٠- آنچه وی كند ،ضمير راجع به وزير است ظ.

١١- نامزد فرمود ،  M :نامزد كرديد.

١٢- اهبتی در غير MKF :ابهتی ،هيبتی .(حدس سابق ما تأييد شد).

١٣- در همه كار ها زيبا ، N :ازهمه كارها وزيبا .درM "زيبا"نيست .

١٤- بدان بناهای ، N:بدان وبناء(!).

١٥- چهارشنبه چهارم،پس غرهٔ اين جمادی الاولی يكشنبه بوده است .

١٦- لگان ،  DA تصحيح قياسی ،به جای "لنكان"بقيه:يكان ،نكار،بكاز،بكان ،بكار.

١٧- ارسلان،گويا مقصود ارسلان جاذب است .


بود وشحنگیِ بادغيس فرموده به حكمِ آنكه به روزگارِ امير محمَّد خزينه دار بود ونخست كس او بود كه (١) ازخراسان پذيره رفت پيشِ امير مسعود وچندين غلامِ ارسلان را با خويشتن برد چنان كه پيش ازين آورده ام.

روزيكشنبه هشتمِ اين ماه بوسعيدِ (٢) محمودِ طاهر خزينه دار به بست گذشته شد،رحمةالله عليه ؛وسخت جوانمرد وكاری بود وخردِ پيران داشت.خواجه بونصر با وي بسيار نشستي،وگفتی "حالِ اين جوان برين جمله بنماند اگر عمر بايد ودست ازشرابِ پيوسته كه بيشتر بر(٣) ريق می خورد بدارد"،وبنداشت وگفتند ازآن مرد ،اين چه حديث است!ان الله جنوداً منها العسَل ،به اجلِ خويش مُرد .وعجب آن آمد كه درآن دوسه روز كه گذشته شد دعوتی ساخت سخت نيكو وبونصر را بخواند باقومی ومن نيز آنجا بودم ونشاطها رفت و او را وداع بود وپس ازآن به سه روز رفت رفتنی كه نيز بازنيايد (٤) واين بيت به ما يادگاری ماند كه شاعر گفته است ،


شعر:

مٰاذا(۵) تُرينا اللَّيالی وَمٰا"اسن"اِلْينا           فی كُلَّ يَوْم نُعرَّی بِمَنْ يَعِزُّ عَلينا

ومحمودِ طاهرپدرش مردی محتشم بودازخازنانِ اميرمحمود رضي الله عنه وبر وی اعتمادی بزرگ داشت،وهم جوان مُرد ،وآن پادشاه حقِ گذشته را دراين فرزندِ نجيب نگاه داشت واين آزاد مرد وجيه گشت ونام گرفت ،وامير مسعود رضی الله عنه دراصطناعِ وی رعايت ديگر كرده بودتا وجيه ترگشت،ولكن روزگار نيافت ودرجوانی برفت،وبا خاندانی بزرگ پيوستگی كرده بود چون بوالنضرِ (٦) رخوذی (٧) مهتری بزرگوارمعتمدترِ قوم خوارزمشاه آلتونتاش وشناختهٔ امير محمود ،و دوفرزند به كارآمده ماند،وخالِ ايشان خواجه مسعود رخودی مردی كه دوبار عارضی كرد دوپادشاه راچون مودود وفرخ زاد رحمةالله عليهما وآثارِ ستوده نمود وازوی همَّتِ مردان وبذل كاری تر(٨) مهتران وجوانمردان ديدند .واگردرسنه‌ٔ 

__________________________________

١-كه ازخراسان پذيره ، A :كه پذيره به خراسان .                   ٢- بوسعيد محمود ،درغير  N :بوسعيد بن محمود.

٣- بر ريق ،يعنی به حال ناشتا .  M :بر ابريق.                     ٤- بازنيايد،  BN :بازنيامد.

٥- ماذا الخ ،اين بيت به صورتی كه درN  بود نقل شد با چند تصحيح قياسی خفيف بدين قرار :"ينا"دركلمهٔ ترينا درنسخه بي نقطه است "نعزي"درنسخه "نعزي"است و"يعز"تعز."علينا"ی آخر درنسخه اليناست .كلمهٔ داخل گيمه كه بی نقطه است عينا به همان صورت موجود درنسخه آورده شد چون آن را نفهميدم .صورت N به نظر من صورت اصلی است وآنچه درنسخه های ديگر هست همه تحريفی است ازين،ولی تحريفی كه بيت را به كلی چيزديگری كرده است .اينك سه صورت موجود درنسخه ها .  B:فكم اتينا الليالي وما اتيت الينا وربّ يوم عاد ولم تعد علينا . A :فكم اتينا الليالی وما انت البساورب يوم يعود(بحك واصلاح )ولم يعد علينا.بقيه نسخه ها :فكم اتينا الليل وما اتيت الينا ورب يوم عاد ولم بعودعلينا .

٦- بوالنضر ،نسخه ها :بوالنصر ،بونصر.

٧- رخوذی ،در N اينجا "زحودی "ودر مورد بعد (سه سطر بعد )به صورت مختار متن نوشته است.  BA درهر دو مورد:رخودي، F ايضا:زحودی K .در هر دومورد :رجودی ، M :رخودی .(اين كلمه را آقاي ميسوی در يادداشتهای خود به صورت رخوذی حدس زده بود واينك تأييد شد.رخوذ به فتح واو گويا همان رخج معروف است.

٨- بذل كاری تر،كذا در اكثر نسخه ها . A :بذل كاری . N :بدل كاری تر .  G:بدل (بی نقطه )كاری تر(؟).

احِدی وخمسين واربعمائه از زمانهٔ ناجوانمرد كراهيتی (١) ديد ودرشتی يی پيش آمد آخر نيكو (٢) شود وبه جويی كه آب رفت يك دوبار آب بازآيد .ودولت افتان وخيزان بهتر باشد ،جان بايد كه بماند،ومال آيد وشود.ومحنتی كه ازآن بردلِ آزاد مردان رنج آيد علی الاءِطلاق هركس بشنود گويد اين ببايست (٣) وبه محنت نشمرند.اين فصل براندم كه جايگاهِ آن بود وكاردارم با اين مهتر وباشغلهایِ وی ،كه (٤) نزديك آمد كه امير مسعود رضی الله عنه او را برخواهد كشيد وبه ميانِ مهمَّاتِ مُلك درخواهد آورد و وی از روزگار نرم ودرشت خواهد ديد ،تا همه بروِلا آورده آيد به مشيَّةِالله تعالی .

و روز [سه] شنبه (٥) هفدهم جمادی الاولی بوالحسنِ عراقیِ دبيرِ معزول از سالاری كرد وعرب به درگاه آمد.وخواجهٔ بزرگ احمدِ عبدالصَّمد او را به خوبی گسيل كرده بود امَّا پنج سوار موكَّل (٦) نامزدِ او كرده .واميروی را پيشِ خود نگذاشت ونزديكِ مسعودِ محمَّدِ ليثِ دبير فرستاد تا چون بازداشته يی (٧) باشد.وهركسی به زيارتِ او رفت .وسخت متحيَّر ودل شكسته بود.وآخر بونصر به حكمِ آنكه نامِ كتابت برين مرد برد دربابِ وی سخن گفت و شفاعت كرد تا(٨) امير دل خوش كرد و وی (٩) پيش آمد وخدمت كرد وبه ديوان رسالت باز نشست ولكن آب ريخته وباد بنشسته ،كه نيز زهره نداشت سخن فراختر گفتن .وآخرِ كارش آن بود كه گذشته شد چنان كه بيارم پس ازين .

و روز يكشنبه (١٠) بيست ويكم اين ماه نامه ها رسيد ازبوسهلِ حمدوی وصاحبِ بريد ری كه "سخنِ پسر كاكو زرق واِفتعال بود ودفع الوقت ،ومردم گرد كرد ازاطراف وفراز آمدند وبعضی ازتركمانانِ قزليان ويغمريان وبلخان كوهيان نيز كه ازپيشِ سلجوقيان بگريخته اند (١١) بدو پيوستند ،كه مرد زر بسيار دارد وخزانه واصناف نعمت ،وساخته روی به ری نهاد(١٢) ؛وبيم ازآن است كه می داند كه (١٣) خراسان مضطرب است ازسلجوقيان ومدد به ما نتوانند رسانيد .وآنچه جهد است بندگان می كنند تا ايزدعزَّذكره چه تقدير كرده است ."امير سخت انديشه مند

________________________________ 

١-كراهيتی ،  KBG :كراهتی .

٢- نيكو ...بازآيد،  A:نيكو شد وبه جويی كه می رفت ومی آمد آب رفته بازآمد.

٣- ببايست ،  BA:نبايست .(گويا مراد آن است كه محنت لازمهٔ آزاد مردان است)(؟) .

٤- كه نزديك آمد الخ ،ريخت دستوري عبارت جالب است .

٥- سه شنبه هفدهم ،افزودگی از روی حساب قرائن .                ٦- موكل ،در MA نيست .

٧- بازداشته يی ،درنسخه به صورت بازداشته است .بی ياء نكره ،ولی ازلحاظ دستور زبان گويا با ياء خواندن درست تر باشد ودر اين كتاب هم شواهد هست.

٨- تا امير، M :تا امير را .                                             ٩- و وی پيش آمد ،شايد:بر وي وپيش آمد.

١٠- يكشنبه بيست ويكم ،مطابق حساب :شنبه بيست ويكم .يا:يكشنبه بيست و دوم .طز عددشماريی غير عربی هم قابل ملاحظه است .

١١- بگريخته اند ،  A:بگريخته آمدند .                                ١٢- نهاد، A  :نهاده .

١٣- كه خراسان ، A :خراسان.




شد و جوابها فرمود كه "وزير وحاجبِ بزرگ ولشكر ها به خراسان است كفايت كردن كارسلجوقيان را،ومانيز قصدِ خراسان داريم .دل قوی بايد داشت ومردوار پيشِ كار رفت كه بدين لشكر كه باشماست همهٔ عراق ضبط توان كرد."واين جوابها به اسكدار(١) وهم با قاصدان برفت.ودر بابی فرد به حديثِ ري اين احوال به تمامي شرح كنم ،اينجا اين مقدار كفايت است .و روز سه شنبه (٢) سلخ جمادي الاخری نامه هایِ وزير رسيد .نبشته بود كه "بنده كارها به جدّ پيش گرفته است وعمَّالِ شهرها را كه خوانده بود می آيند ومالها ستده میآيد . وحاجبِ بزرگ ولشكرها به هرات رسيدند .بوسهلِ(٣) علی نائبِ عارض عرض به استقصا می كند پيشِ بنده وسيم می دهد .چون كار لشكر ساخته شود و روی به مخالفان آرند بنده تدبير راست پيشِ ايشان نهد وجهدِ بندگی به جای آورد.اميد دارم به فضلِ ايزد عزَّ ذكره كه مراد ها حاصل شود .وبنده را صواب آن می نمايد كه خداوند به هرات آيد پس ازآنكه نو روز بگذرد وتابستان اينجا مقام كند كه كار ها ساخته است ،به حديثِ علف وجز آن هيچ (٤) دل مشغولی نباشد ،تا بنده به مرو روَد وحاجبِ بزرگ با(٥) لشكری روی به مخالفان نهد وازهمه جوانب قوی دل باشد واين فتنه را بنشانده آيد وكارِ ری وجبال نيز كه بپيچيده (٦) است راست شود وخداوند فارغ دل گردد."امير جواب فرمود كه "خواجه خليفهٔ ماست به خراسان ،ومرو و ديگر شهرها همه پرلشكر است؛به حاضریِ ما به هرات چه حاجت است ؟ما سویِ غزنين خواهيم رفت كه صواب اين است .وپسرانِ علی تگين بر راه راست آمدند ،به جانبِ بلخ وتخارستان هيچ دل مشغولی نيست .وفرزندِ عزيز مودود وسپاه سالار علی آنجااند ،اگر به زيادتِ لشكر حاجت آيد ازيشان ببايد خواست ."اين جوابها برين جمله برفت. و ا. بونصر شنيدم كه گفت "تدبير راست اين است كه اين وزير بكرد ،امَّا امير (٧) نمی شنود، وناچار به غزنين خواهد رفت كه آرزویِ غزنين خاسته (٨) است.وغزنين از وی نمی ستانند ،سبحان الله !او را به هرات يا به مرو يا به نشابور می بايد رفت ويك دوسال به خراسان نشست (٩) تا مگر اين فتنهٔ بزرگ بنشيند .وبه چند دفعت به امير آنچه وزير سويی من نبشت ،وبی حشمت تر هم نبشته (١٠) بود،نيز عرضه(١١) كردم هيچ سود نداشت .وايزد را سبحانه وتعالی خواستهاست كه بندگان به سرِ آن نتوانند شد."

___________________________________

١-به اسكدار ، N :باشداز(كذا).

٢- سه شنبه سلخ جمادی الاخری .كلمهٔ سلخ منحصر به A ست ،بقيه دارند:سه شنبه جمادی الاخری (كذا).ولي اين تاريخ با حساب ماه گذشته به خوبی می خواند (به شرطی كه ماه گذشته را سی كم بيگيريم ).دراين كتاب ازجمادی دوم جز اين يك ماهروز (تاريخ )ذكر نشده است و وقايع ٣٨روز مسكوك مانده است .

٣- بوسهل علي ،تصحيح قياسی ،نسخه ها :بوسهل علا.نام اين شخص پيش ازين ذكر شده است :بوسهل احمد علی .

٤- هيچ دل مشغولي نباشد،  A:دل مشغولی هيچ نيست .               ٥- با لشكري ،.M :با لشكر ها.

٦- بپيچيده است، MA  :پيچيده است .                                   ٧- امير ،درN. نيست.

٨- خاسته است، A :خواسته است.                                       ٩- نشست،  N:بنشست .

١٠- نبشته بود ،  A :نبشته بودند.                                        ١١- عرضه، A :عرض.



روز(١) يازدهم ماه رجب امير رضی الله عنه ازبُست برجانبِ غزنين روان(٢) كرد وآنجا رسيد روز(٣) پنجشنبه (٤) هفتمِ شعبان [و]به باغِ محمودی فرود آمد برآنكه مدَّتی آنجا بباشد ،ودست به نشاط وشراب كرد وپيوسته می خورد چنان كه هيچ (٥) می نياسود .

و روز سه شنبه (٦) دوازدهم شعبان خداوندزاده امير مودود رحمةالله عليه ازبلخ به غزنين رسيد،كه ازبست نامه رفته بود تا حركت كند ،برين ميعاد بيامد ونواخت يافت.و روز سه شنبه نوزدهمِ شعبان امير برقلعه رفت وسرهنگ بوعلیِ كوتوال ميزبانی ساخته بود و روزِ آدينه بيست و دوم اين ماه به كوشكِ نوِ مسعودی بازآمد.

وپيش ازباغِ محمودی بازآيد نامهٔ وزير رسيد كه"كارهایِ لشكر ساخته شده است وبه رویِ خصمان رفتند با دلی قوی .وتركمانان چون دانستند كه كارها به جدّتر پيش گرفته آمده است سویِ نسا وفراوه رفتند به جمله چنان كه در حدودِ گوزگانان وهرات واين نواحي ازيشان كسی نماند .وحاجبِ بزرگ به مرو رفت وبيرونِ شهر لشكرگاه زد وهرجای شحنه فرستاد وجبايت (٧) روان شد؛بنده را چه بايد كرد ؟"جواب رفت كه "چون حال برين جمله است خواجه(٨) را از راهِ غور به غزنين بايد آمد تا ما را ببيند وبه مشافهه آنچه بازنمودني است باز نمايد وتدبيرِ كارها قوی تر ساخته (٩) شود."

وماه روزه درآمد وامير روزه گرفت به كوشكِ نو.وهرشبی خداوندزادگان امير سعيد و مودود وعبدالرَّزاق رضی الله عنهم به خانهٔ بزرگ می بودند وحاجبان وحشم ونديمان به نوبت باايشان ؛وسلطان فرودِ سرای روزه می گشاد خالی .

و روزِ شنبهٔ نيمهٔ رمضان وزير به غزنين رسيد وامير را بديد وخلوتی بود با وي وصاحبِ ديوان رسالت تا نمازپيشين ؛هرچه رفته بود وكرده همه بازنمود وامير راسخت خوش آمد و وزير رابسيار نيكويی گفت،و وزير بازگشت .وديگر روز خلوتی ديگر كردند ؛وزير(١٠) گفته بود كه اگر خداوند به هرات آمدی درهمه خراسان يك تركمان نماندی ،ومگر (١١) هنوز مدَّت سپری

________________________________ 

١-روز يازدهم ماه رجب ،كذا بی ذكر روز هفته .ازاين رجب جزاين يك تاريخ ذكر نكرده است.

٢- روان كرد ،كذا در N.B:روان كردند.بقيه:روان گشت .رك ت.

٣- روز پنجشنبه ، FB:و روز پنجشنبه .                      ٤- پنجشنبه هفتم،كذا درB ،ودرست است .بقيه:دوشنبه.

٥- هيچ مي نياسود،  A:می هيچ نياسود.                       ٦- سه شنبه دوازدهم ،درست است .  MA :شنبه دوازدهم .

٧- جبايت ،تصحيح قياسي "جنابت "كه در N است .بقيه :فرمان .(جبايت جمع آوری واخذ ماليات ).

٨- خواجه...آمد، M :خواجه را بايد از راه غور به درگاه آمد.

٩- ساخته شود ،  M:ساخته آيد . F :ساخته آيد شود .        ١٠- وزير گفته بود،يعنی در آن خلوت ؟

١١- ومگر...ايشان را،در همه نسخه ها به جز DA  باين صورت است (باقيد اين كه در N  به جای "ومگر"نوشته است :ديگر). DA :ومگر هنوز مدتی سپري نشده است بودن ايشان را.به نظر من اشاره است به تقدير ،يعني اين كه امير به خراسان نيامد شايد ازآن بوده است كه هنوز درعالم تقدير مدت ماندن تركمانان منقضی نشده بوده است ،وبه اصطلاح "اجل"ايشان نرسيده بود .اين سخن را وزير شايد براي دلخوشي امير يا در باطن برای طعن وتمسخر به او ايراد كرده است .والعلم عندالله .



نشده بود ماندنِ ايشان را.باری تا حاجبِ بزرگ ولشكر ها در شهرها باشند ازايشان فساديی نرود امَّا دلِ بنده به حديثِ ري وبوسهل وآن لشكر وحِملِ زر وجامه كه با ايشان است وخصمی چون پسرِ كاكو سخت مشغول است،كه از ناآمدنِ رايتِ عالی/ به خراسان نتوان دانست تا حالِ ايشان چون شود.اميرگفت نباشد آنجا خللی ،كه آنجا لشكريی تمام است و سالارانِ نيك وبوسهل مردی كاری.ندارند بس حميتی پسرِ كاكو وديلمان وكردان ؛ايشان را ديده ام و آزموده وآن احوال پيشِ چشم من است .وزير گفت ان شاءالله كه به دولتِ خداوند همه خير وخوبی باشد.

و روز دوشنبه هفدهمِ ماه رمضان سپهسالار علی نيز ازبلخ در رسيد با غلامان وخاصگانِ خويش مُخِفّ بر حكمِ فرمانِ عالی كه رفته بود تا لشكر را به بلخ يله كند وجريده بيايد كه با وی تدبير هاست ،وسلطان را بديد ونواخت يافت وبه خانه باز رفت .

و روز دوشنبه عيد فطر بود.امير پيش به يك هفته مثال داده بود ساختن تعبيه هایِ اين روز را. وتعبيه يی كرده بودند كه اقرار دادند پيرانِ كهن كه به هيچ روزگار برين جمله ياد ندارند ،وسوار(١) بسيار بود نيز به دشت شابهار.وامير به صفهٔ بزرگ به سرای نو بنشست بر تختی ازچوب،كه هنوز تخت زرين ساخته نشده بود ،وغلامانِ سرايی كه عددِ ايشان درين وقت چهار هزار وچيزی (٢)بود آمدن گرفتند ودر آن سرایِ بزرگ چندين(٣) رده بايستادند كه(٤) ميدان(٥) وهمه دشت شابهار لاله ستان شده (٦) بود.پس امير بنشست (٧) وبرآن خضرا آمد برميدان ودشت شابهار ونماز عيد بكرده (٨) آمد.وامير بدان خانهٔ بهاری كه بر راستِ صفهٔ است به خوان بنشست ،وفرزندان و وزير وسپهسالار واميرانِ ديلمان وبزرگانِ حشم را برين خوان نشاندند وقوم ديگر را بر خوانهای ديگر.وشاعران شعر خواندند وپس ازآن مطربان آمدند وپياله روان شد چنان كه ازخوانها مستان بازگشتند .وامير برنشست وبه خانهٔ زرين آمد بربام كه مجلسِ شراب آنجا راست كرده بودند وبه نشاط شراب خوردند .

و ديگر روز بار نبود و روزِ سوم بار داد .وغلامانِ نوشتگين خاصّه خادم از مرو دررسيدند با مقدَّمی خمارتگين نام وكدخدایِ نوشتگين محمودكِ دبير وچند تن ازحاشيه ،

________________________________

١-وسوار...شابهار،ازمحتوای جمله وهمچنين ازكلمهٔ "نيز"احتمال می رود كه جای اين جمله پس از "می ايستادند "در سطر ١ص بعد بوده وبه سهو ناسخان جابه جا شده است.

٢- چيزی بود ،DA  :چيزی بالابود، M :چيزی بودند .                ٣- چندين رده ،درغير A  : چندين راه.

٤- كه ميدان ،شايد:چنان كه ميدان .                                       ٥- كه ميدان ...دشت شابهار ،در MK نيست.

٦- شده بود،  N :شده.

٧- بنشست ،ظ:برنشست (چون ازسرای نو به شابهار آمده بود)يا:برخاست .

٨- بكرده ، M :كرده.






همه آراسته وبا تجمُّل تمام ،وپيش امير آمدند ونواخت يافتند .وفرمود تا غلامانِ وثاقي را جدا به كوشكِ كهنِ محمودي فرود آوردند ونيكو بداشتند وديگر روز ايشان را پيش بخواست خالی تر وغلاميی سی خياره تر خويشتن را بازگرفت وديگران را به چهار فرزند بخشيد :سعيد و مودود ومجدود وعبدالرَّزاق به اضعافِ ديگران فرمود كه ديگران داشتند بسيار و وی نداشت ،وخواسته (١) بود كه وی را ولايتی دهد.

وهم(٢) در شوال امير به شكار (٣) پره رفت با فوجی غلام سرايی ولشكر وندما و رامشگران .وسخت نيكو شكاری رفت ونشاط كردند برنهاله جاي (٤) وشراب خوردند،ومن بدين شكار حاضر بودم وخواجه بونصر نبود ،وبرجمَّازگان شكاری بسياربه غزنين آوردند .و اوليا وحشم واميران فرزندان با سلطان بودند رضی اللهُ عنهم أجمعين .

و روز چهارشنبه بيست وچهارم اين ماه به باغ صدهزار بازآمد وديگر روز مثال داد تا اسباب وضياع كه مانده بود ازنوشتگين خاصّه به استقصا ءتمام بازنگريستند به حاضریِ كدخدا ودبيرش محمودك وديگر وكيلان ،واوقافِ تربتِ اوبر(٥) حالِ خود بداشتند .وآلت سفرِ اورا ازخيمه وخرگاه واسبی چند واشتری چند به فرزند اميرعبدالرَّزاق ببخشيد با سه ديه يكی به زاولمتان ودو به پرشَوَر.وديگر هرچه بود خاصه را نگاه داشتند .وسرايش به فرزند امير مردانشاه بخشيد با بسيار فرش وچند(٦)پاره سيمينه .ونه حدّ بود آن را كه نوشتگين بازگذاشت و نه اندازه ازاصنافِ نعمت .و ولايتِ مروكه به رسمِ او بود سالارِ غلامانِ سرايی حاجب بگتغدی را داد ومنشور نبشتند و وی كدخدایِ خويش بوعلیِ زوزنی را آنجا فرستاد .

ودرين هفته حديث رفت باسالار بگتغدی تا وصلتي باشد خداوندزاده امير مردانشاه را با وی به دختری كه دارد .پيغام بر زبانِ بونصرِ مشكان بود وبگتغدی لختی گفت كه "طاقتِ اين نواخت ندارد ،وچون تواند داشت؟"بونصر آنچه گفتنی بود با وی بگفت تا راست ايستاد ودست گرفتند وزبان داده شد تا آنگاه كه فرمان باشد كه عقدِ (٧) نكاح كنند .وسالاربگتغدی دانست كه چه می بايد كرد وغرض چيست ،هم اكنون فراكار ساختن گرفت وپس ازآن به يك سالی عقدِ نكاحی بستند كه دراين حضرت من مانندهٔ آن نديده بودم چنان كه هيج مذكور (٨) وشاگرد پيشه و وضيع وشريف وسياه دار(٩) وپرده دار وبوقی (١٠) ودبدبه زن نماند كه نه صلتِ

________________________________

١-وحواسته بود الخ ،يعنی به اين جهت او را غلام بيشتر داد.

٢- وهم درشوال ،  A:و دهم شوال .  M:دهم شوال .                ٣- به شكار پره ،ت ق به جای :به شكارژه .رك ت.

٤- مهاله جاي،به معنی كمبنگاه صيادان .                              ٥- برحال خود ،درغير A  :برحال.

٦- چند پاره سيميه ،كدا در C.FNB:چند پاره يشمينه ،بقيه :چند بارپشميه.

٧- عقد نكاح ،درنسخه ها اين دو كلمه رادر اغلب موارد با واو عطف نوشته اند به غلط .

٨- مذكور،ظ يعنی كسی كه اسمش برده شود(؟) .

٩- سياه دار،تصحيح قياسی ،به جای "سپاهدار "و"سباهدار"نسخه ها .مراد خدمتگزاران سياه پوش است .رك ت.

١٠- بوقی و دبدبه زن ،  FN :بوفی دبدبه زن .

سالاربگتغدی بدو برسيد از دوازده هزار درم تا پنج وسه ودوو يك هزار وپانصد و سيصد ودويست وصد،وكمتر ازاين نبود .واميرمردانشاه رابه كوشكِ سالاربگتغدی آوردند وعقدِ نكاح آنجا كردند ودينار ودرم روانه شد سوی هركسی ؛واميرمردانشاه را قبای ديبای سياه پوشانيد(١) موشَّح به مرواريد وكلاهی چهارپر زر برسرش نهاد مرصَّع به جواهر وكمر برميانِ او بست همه مكلّل به جواهر واسبی بود سخت قيمتی نعلِ زر زده و زين در زر گرفته واستام به جواهر وده غلام ترك با اسب وساز وخادمي (٢) وده هزار دينار وصد(٣) پاره جامهٔ قيمتی از هررنگي .چون ازعقد نكاح فارغ شدند امير مردانشاه را نزد امير آوردند تا اورا بديد وآنچه رفته بود وكرده بودند بازگفتند ،وبازگشت سویِ والده.

وسخت كودك بود امير مردانشاه چه سيزده ساله بود،پس ازآن به مدَّتی (٤) بزرگ در اوائل سنه ثلاثين واربعمائة دخترسالارِبگتغدی را به پردهٔ اين پادشاه زاده آوردند وسخت كودك بود وبه هم نشاندند (٥) وعروسی كردند كه كس مانند آن ياد نداشت كه تكلُّفهای هول فرمود امير كه اين فرزند را سخت دوست داشت،ومادرش محتشم بود.واز بومنصورِ مستوفی شنودم گفت چندين روز با چندين شاگرد مشغول بودم تا جهاز رانسخت كردند ده بار هزار هزار درم بود.ومن كه بوالفضلم پس ازمرگِ سلطان مسعود وامير مردانشاه رضی الله عنهما آن نسخت ديدم به تعجب بماندم كه خود كسی آن تواند ساخت .يك دوچيز بگويم :چهارتاج زرين مرصَّع به جواهر وبيست طبق زرين ميوهٔ آن انواع جواهر وبيست دوكدان زرين جواهر درو نشانده وجاروب زرين ريشه هایِ (٦) مرواريد بسته؛ازاين چيزي چند باز نمودم واز هزار يكی گفتم ،كفايت باشد وبتوان دانست از(٧) اين معنی كه چيزهایِ ديگر چه بوده است .


ذكروحشتی كه افتاد ميان امير مسعود رضی الله عنه وبغراخان وفرستادنِ

اميربوصادقِ تبَّانی را رحمةالله عليه به رسالت سویِ كاشغروطرازِ 

تركستان تا آن وحشت به توسُّطِ ارسلان خان برخاست 

وبياورده ام در روزگارِ اميرِ ماضی رضی الله عنه كه بُغرا (٨) خان در روزگارِ پدرش-وآنگاه او

____________________________

١-پوشانيد،يعنی بگتغدی (؟).                                              ٢- وخادمی ،درغير BA  :خادمی .

٣- صدپاره جامهٔ قيمتی ، N:صدبارجهٔ قيمتيی .

٤- به مدتی بزرگ دراوائل ،تلفيق ازنسخه هاست .DFNB  :مدتی بزرگ در اوائل .M  :به مدتيی بزرگ ودر اوائل .KA  :به مدتی بزرگ شد ودر اوائل .

٥- نشاندند ...نداشت ،M  :نشانده بودند عروسی راكه مانند آن كسي ياد نداشت .  G:نشانده بودند وعروسی را كه كس مانند آن ياد نداشت .

٦- ريشه های ،كذا در M.A :وريشهای او.بقيه :وريشه ها .

٧- ازاين معنی ، DA  :ازين چند چيز.                                    ٨- بغرا، M  :بغری .


را لقب يغمان (١) تگين بود-به بلخ آمد كه به غزنين آيد به حكمِ آنكه داماد بود به حرَّه زينب دخترِ امير ماضی رضی الله عنه كه به نامِ او شده بود تا به معونتِ ما بخارا (٢) وسمرقند وآن نواحی از علی تگين بستانَد چنان كه ازما اميد يافته بود ،وجواب يافت كه "بازبايد گشت ودست يكی كرد كه ماقصدِ سومنات داريم چون(٣) از(٤) آن فارغ شويم وشما نيز خانیِ تركستان بگرفتيد (٥) آنگاه تدبيرِ اين ساخته آيد."وبازگشتنِ يغان تگين متوحش گونه ازبلخ وپس ازآن بازآمدنِ ما ازغزووگرفتنِ ايشان خانی وآمدن به جنگِ علی تگين چون برادرش طغان(٦) خان برافتاد وفرستادن ازاينجا فقيه بوبكرِ حصيری را به مرو وجنگها كه رفت وبه صلح كه بازگشتند كه نخواست ارسلان خان كه برادرش بُغراخان مجاورِ ما باشد و نوميدی كه افزود بغراخان راچنان كه دربابی مفرد درين تصنيف بيامده است .وپس ازآن فرا نرفت كه حّره زينب را فرستاده آمدی كه امير محمود گذشته شد وامير مسعود به تختِ ملك نشست .وقدِرخان پس(٧) ازين به يك سال گذشته شد ارسلان خان كه ولیِ عهد بود خانِ تركستان گشت و ولايتِ طراز واسپيجاب (٨) وآن نواحی جمله بغراخان (٩) برادرش را داد و وی را اين(١٠) لقب نهاد(١١) وميان ايشان به ظاهر نيك وبه باطن بد بود.

امير مسعود ،چنان كه باز نموده ام پيش ازاين ،خواجه بوالقاسمِ حصيری را وقاضی بوطاهرِ تبَّانی را،خويشِ اين امام بوصادقِ تبَّانی ،به رسولي فرستاد نزديكِ ارسلان خان وبغراخان تا عقد وعهد تازه كرده آيد .وايشان برفتند ومدَّتی دراز بماندند تا كار راست شد وبر مراد باز گشتند بايك خاتون دخترِ قدرخان كه نامزدِ سلطان مسعود بود وديگر خاتون دخترِ ارسلان خان (١٢) كه نامزدِ امير مودود بود. واين خاتون كه نامزدِ امير مودود بود در راه گذشته شد وقاضی تبَّانی نيز به پروان فرمان يافت وبوالقاسم باخَدَم ومهد به غزنين آمد وآن عُرس (١٣) كرده شد.بغراخان با رسولانِ ماحاجبي را به رسولی فرستاده بود با دانشمندی ودر خواسته تا حرّه زينب را فرستاده آيد و ارسلان خان درين باب سخن گفته ؛وگسيل خواستند كرد امَّا به گوشِ امير رسانيدند كه بغراخان سخنِ ناهموار گفته است به حديثِ ميراث كه "زينب را نصيب است

_______________________________

١-يغان ،اين كلمه درسابق هم به همين صورت دركتاب آمده بود ودرست است .نسخه ها :يغا،بغا.

٢- بخارا ...بستاند ، M:بخارا ستاند وسمرقند گيرد باآن نواحی ازعلي تگين.

٣- چون ،درMG نيست .                                 ٤- ازآن فارغ شويم ،  M:ازين فارغ شديم .

٥- بگرفتيد ،نگرفتيد .                                      ٦- طغان ، F :طيقان ،  N:طيقا ،  M :طغا.

٧- پس ازين به يك سال ،  N:پس يكسال .

٨- اسپيجاب ،نامی است معروف ،ازنواحی تركستان .ولي درهمه نسخه ها به صورتهای مغلوط (سنجاب ،سماب )نوشته اند.تنها بحك وصلاح تصحيح شده است ويادداشتی هم درهامش ازمصحح نسخه .درين باب هست.

٩- بغراخان برادرش را داد ،كذا در BF.A :به بغراخان برادرش داد ،چند نسخه :بغراخان برادرش داد.

١٠- اين لقب ،درغير BA :اين آفت .                    ١١- نهاد، A: نهاده .

١٢- اسلان خان كه، N:ارسلان چنانكه ،بقيه(جز M )ارسلان خان جنانكه ("چنانكه"مسلماً غلط ناسخ است وگويا ازتشابه "خان كه"پيدا شده استM ).  :ارسلان خان كه در راه گذشته شد ونامزد الخ.

١٣- عرس،درغير B :عروسی ،عروس .(عرس به ضم اوّل به معنی عروسی است .پيش هم دراين كتاب آمده بود.

به حكمِ خواهری وبرادری "،امير از اين حديث سخت بيازرد و رسولِ بغراخان را بی قضاءِ حاجت بازگردانيد با وعدهٔ خوب وميعادی وبه ارسلان خان به شكايت (١) نامه نبشت ودرين خام طمعی سخن گفت ؛وارسلان خان با برادر عتاب كرد تا چرا چنين سخن ياوه ناانديشيده گفت،بغراخان نيك بيازرد وتمام ازدست بشد چنان كه دشمنِ به حقيقت گشت هم برادر را و هم مارا ،وحال بدان منزلت رسيد كه چون سلجوقيان به خراسان آمدند وبگتغدی را بشكستند وآن خبر به تركستان رسيد منهيان بازنمودند كه بغراخان شماتت كرده بود وشادمانگی نموده يكی آنكه با(٢) ما بد بدو وديگر آنكه طغرل دوست وبركشيدهٔ وی بود ودرنهان ايشان را اِغرا كرد وقوی دل گردانيد وگفت كه جنگ (٣) بايد كرد كه چندان مردم كه (٤) خواهند ازخانيان بر(٥) شبه تركمانان بفرستند (٦). وامير به تازه گشتنِ اين اخبار سخت غمناك شد كه نه خُرد حديثی بود اين .پس كفشگری را به گذرِ آموی بگرفتند متَّهم گونه ومطالبت كردند مُقر آمد كه جاسوسِ بغراخان است ونزديكِ تركمانان مي رود ونامه ها دارد سویِ ايشان وجايی پنهان كرده است .او را به درگاه فرستادند واستادم بونصر با وی خالی كرد واحوال تفحُّص كرد اومعترف شد وآلتِ كفشدوزان ازتو بره بيرون كرد،وميانِ چوبها تهی كرده بودند وملطَّفه هایِ خُرد آنجا نهاده پس به تراشهٔ چوب آن را استوار كرده ورنگِ چوب گون كرده تا به جای نيارند ،وگفت اين بغراخان پيشِ خويش كرده است .مرد را پوشيده به جايی بنشاند (٧) وملطَّفه ها را نزديكِ امير برد همه نشانِ طمغا داشت وبه طغرل و داود ويبغو ويناليان بود،اغرایِ تمام كرده بود وكارِ ما را درچشم ودل ايشان سبك كرده وگفته كه پای افشاريد وهرچند مردم ببايد بخواهيد تا بفرستيم .امير ازاين سخت با(٨) خطر شد وگفت نامه بايد نبشت سويی ارسلان خان ورسولِ مسرع بايد فرستاد واين ملطَّفه ها بفرستاد (٩) وگفت كه اين نيكو نباشد كه چنين رود وخان رضا دهد .بونصر گفت زندگانیِ خداوند درازباد تركان(١٠) هرگز مارا دوست ندارند ،وبسيار بار ازامير محمود شنودم كه گفتی "اين مقاربت باما تركان ازضرورت می كنند وهرگاه كه دست يابند هيچِ ابقا ومجاملت نكنند "وصواب آن است كه اين جاسوس را به هندوستان فرستاده آيد تا درشهرِ لاهوركار می كند ،واين ملطفه ها را بمُهر جايی نهاده آيد ،آنگاه رسول رود نزديكِ ارسلان خان وبغراخان 

_________________________________________

١-به شكايت نامه ،در غير B:شكايت نامه .                           ٢- با ما بد بود وديگر آنكه ،در غير B نيست.

٣- جنگ بايد كرد،در غير BA :چه بايد كرد .(در هم با دستكاری واصلاح ).

٤- كه خواهند ،يعنی سلجوقيان.                                         ٥- برشبه، FNBA :برشته.

٦- بفرستد،يعني خانيان N  :بفرستد.

٧- بنشاند ،يعنی بونصر .  A:بنشاندند .(فعل بعد را هم دارد:بردند).

٨- در خطر شد .كذا در  BA . بقيه:در خط شد .ظ:درخشم شد.

٩- بفرستاد وگفت مصدر مرخم ،عطف به بايد فرستاد .

١٠- تركان ،همه نسخه ها اينجا ودر سطر بعد :تركمانان .ولی در N  مورد دوم را "تركان"دارد وهمين صحيح است.اينجا هم قياساً تصحيح شد.



چنان كه به تلطُّف سخن گفته آيد تا مكاشفت بر خيزد به توسُّطِ ارسلان خان وفسادی ديگر نكند بغراخان .امير گفت"سخت صواب می گويی "وملطَّفه ها مهر كرد ونهاده آمد وجاسوس را صد دينار داد واستادم بدوگفت "جانت بخواستيم (١)، به لوهور رو و آنجا كفش می دوز ."مرد را آنجا بردند .

و امير و وزير وبونصرِ مشكان بنشستند خالی واختيار درين رسولی براِمام بوصادقِ تبَّانی افتاد به حكمِ آنكه بوطاهر خويشاوندش بوده بود درميان كار،و وی (٢) را بخواند وبنواخت وگفت "اين يك رسولی بكن چون بازآيی قضایِ نيشابور به تو داديم ،آنجا رو"و وی بساخت وبا تجمَّلی افزون از ده هزار دينار برفت ازغزنين روزِ سه شنبه (٣) هفتمِ ذوالقعده سنه ثمان وعشرين .ويك سال ونيم درين رنج بود ومناظره كرد چنان كه بغراخان گفت "همه مناظره و كارِ بوحنيفه می آرد"وهمگان اقراردادند كه چنين مرد نديده اند به راستی وامانت، وعهد ها استوار كرد پس ازمناظرهٔ بسيار كه رفت والزام كرد همگان را به جهتِ دوستی .ومنهيان همه بازنمودند وامير برآن واقف گشت وچند دفعت خواجهٔ بزرگ وبونصر را گفت "نه به غلط پدرِ ما اين مرد را نگاه می داشت ."واين امام بازگشت و والی جِرم (٤) او را بگرفت در راه وهرچه داشت بستد ،كه واليانِ كوه سر برآورده بودند،وبه حيلت ازدستِ آن مفسدان بجست كه بيمِ جان بود و به غزنين آمد ودر سنه ثلثين واربعمائه اينجا (٥) رسيد راست ودرآن وقت كه ما حركت خواستيم كرد سویِ بلخ به ده روز پيش وازسلطان ازحدَّ وصف گذشته نواخت يافت وبر لفظِ امير رفت كه "هرچه تورا از دزدان زيان شده است همه به تو بازداده آيد وزيادت ازآن وقضاءِ نشابور كه گفته ايم."

و روز آدينه پيش ازنماز،يازدهم ذوالقعده ،امير به شكار رفت،واستادم وهمه قوم با وی بودند ،به دشت رخا مرغ(٦) وشكاری (٧) نيكو رفت وبسيار شكار يافتند از انواع .وبه كوشكِ نو باز آمد روز يكشنبه (٨) بيست ويكم اين ماه .

 و روز يكشنبه چهارمِ ذولحجَّه به جشنِ مهرگان (٩) نشست وازآفاقِ مملكت هديه ها كه 

__________________________________

١-بخواستيم ،  A :بخواستم .                                       ٢- وی را بخواند ،يعني.

٣- سه شنبه هفتم ،مطابق حساب :دوشنبه هفتم .

٤- جرم،كذا در A  .بقيه:حرم ،صرم .يادداشت مصحح  A:"جرم به كسر جيم و را ءمهملهٔ ساكن شهری است ازنواحی بدخشان بدانسوی و لوالج چون ازمشرق به مغرب گرائيد".

٥- اينجا ،درغير M :آنجا.شايد جمله چنين بوده است :وبه غزنين آمد درسنهٔ ثلثين واربعمائه واينجا (آنجا)رسيد راست الخ.در N  ثلثين واربعمائه را ندارد وجای آن بياض است.

٦- رخا مرغ ، G :زخا مرغ؟                                      ٧- وشكاری ،كذا در M.بقيه:وكار.

٨- يكشنبه بيست ويكم ،مطابق حساب بيست ويكم ذوالقعده دوشنبه است .

٩- مهرگان ،بنا به گفتهٔ گاه شماری (ص١٧٥)اين تاريخ در جداول شرام نيز همين است بنابراين عبارت كتاب دراينجا درست است.






ساخته بودند پيشكش را درآن وقت بياوردند ،و اوليا وحشم نيز بسيار چيز آوردند .وشعرا شعر خواندند وصلت يافتند ،كه اين خداوند شعر می خواست وبرآن صلتهايِ شگرف می فرمود .وآن قصائد ننبشتم ؛واگر طاعنی گويد چرا ازآنِ امير محمود رضی الله عنه بياورده است وازآنِ امير مسعود رضی الله عنه نياورده ،جواب آن است كه اين روزگار به ما نزديكتر است واگر آن همه قصائد آورده شدی سخت دراز گشتی ،ومعلوم است كه در جشنها برچه نمط گويند .وپس ازشعر به سرِ نشاط وشراب رفت و روزی خرم به پايان آمد.

و روزِ شنبه عيدِ اضحی كردند با تكُّلف ،وكارها رفت اين روز ازتعبيهٔ لشكر پياده وسواربه درگاه بودن وآلت وزينت بی اندازه اظهار كردن،كه رسولانِ ارسلان خان وبغراخان ولشكر(١) خان والی سكمان آمده بودند ،وخوانهایِ با تكلُّف نهادند وشراب خوردند .

و روز ديگر امير مودود را خلعت دادند خلعتی كه چنان نيافته بود كه درآن كوس وعلامتها ودبدبه بود،و ولايتِ بلخ او را فرمود ومنشور داد و وی برين جمله به خانه بازشد وهمهٔ بزرگان و اوليا وحشم به فرمانِ سلطان نزديكِ او رفتند –وبه سرای ارسلانِ جاذب می بود –وسخت بسزا خقّ گزاردند چنان كه به هيچ وقت چنان مگزارده بودند.

وسديگر(٢) روزِعيد پس ازبارخالی كرد و وزير وسپاه سالاروعارض واستادم وحاجبان بگتغدی و بوالنضر را بازگرفت وسخن رفت دربابِ حركتِ امير تا بركدام جانب صوابتر است.اين قوم گفتند خداوند آنچه انديشيده است با بندگان بگويد ،كه صواب آن باشد كه رای عالی بيند،تا بندگان آنچه دانند بگويند.اميرگفت مراامسال كه به بست آن نالانی افتاد پس از حادثهٔ آب،نذركردم كه اگر ايزد عزَّ ذكره شفا ارزانی دارد برجانبِ هندوستان روم تا قلعتِ هانس را گشاده آيد .وازآن وقت بازكه به ناكام از(٣) آنجا بازگشتم به ضرورت ،چه نالانی افتاد وبازبايست گشت ،غصّه(٤) دردل دارم وبه دلِ (٥) من مانده است،ومسافت دورنيست ؛عزيمت رابرآن مصمَّم كرده ام كه فرزند مودود را به بلخ فرستم وخواجه وسپاه سالار با وی روند با لشكرهایِ تمام؛وحاجب سباشی به مرو است با لشكری قوی چنان كه تركمانان زهره نمی دارند كه به آبادانيها درآيند ،وسوری نيز به نشابور است بافوجی مردم ؛وبه طوس وقهستان وهرات وديگر شهرها شحنه(٦) تمام است نباشد درخراسان فتنه يی و نرود فسادی ،وگر رود شما همه به يكديگر نزديك ايد وسخت زود درتوان يافت .وپسرانِ علی تگين بياراميدند به مواضعت وعبدالسلام نزديكِ ايشان (٧) است وعهد ها استوارتر می كند . وچنان كه بوسهلِ حمدوی نبشته 

__________________________________

۱- لشكر خان والی سكمان ،كذا درهمه  ،جز N  كه دارد:لشكر خان وآلتی سكمان (؟). 

٢- وسديگر روز،  B:وبه ديگر روز.                  ٣- ازآنجا ،يعنی ازهانسی .

٤- غصه،  N:عرضه .                                   ٥- وبه دل من، N:وبه دامن.

٦- شحنه ، A +:ومردم .                                 ٧- ايشان است ،ازاينجا درG  چند سطر افتادگي.



است پسرِ كاكو را بس قوَّتی نيست وازمردمِ اوهيچ كاری نيايد وتركمانان برگفتارِ وی اعتمادی (١) نمی كنند،نباشد آنجا (٢) هم خللی .من باری اين نذر ازگردن بيفگنم وپس ازآنكه قلعتِ هانسيی گشاده آمد (٣) هيچ شغلی ديگر پيش نگيريم وبازگرديم چنان كه پيش از نو روز به غزنين بازرسيم .وما اين انديشيده ايم وناچار اين انديشه را امضا بايد كرد .اكنون آنچه شما درين دانيد بی مُحابا بازگوييد.

وزير درحاضران نگريست گفت چه گوييد درين كه خداوند می گويد؟سپاه سالارگفت "من ومانندِ من كه خداوندانِ شمشيريم فرمانِ سلطان نگاه داريم وهركجا فرمايد برويم وجان فداكنيم .عيب وهنرِ اين كارها خواجهٔ بزرگ داند كه در ميانِ مُهمَّات مُلك است وآنچه او خوانده وشنوده وداند وبيند ما نتوانيم دانست ،واين شغلِ وزيران است نه پيشهٔ ما"،و رؤ به حجَّاب كرد وگفت شما همين می گوييد كه من گفتم ؟گفتند گوييم .وزير عارض وبونصر را گفت سپاه سالار وحاجبان اين كار درگردنِ من كردند وخويشتن را دور انداختند ،شما چه گوييد؟عارض مردٔ كمر سخت بود گفت معلوم است كه (٤) پيشهٔ من چيست ،من از(٥) آن زاستر ندانم(٦) شد؛ وچنان گران است شغلِ عرض كه ازآن به هيچ كاریی نبايد پرداخت . بونصرِمشكان گفت اين كار چنان كه می نمايد در گردن خواجهٔ بزرگ افتاد ،سخن جزم ببايد گفت كه(٧) خداوند چنين مي فرمايد .ومن(٨) بنده نيز آنچه دانم بگويم ؛وبه نعمتِ سلطان كه هيچ مداهنت نكنم .وزير گفت "من به هيچ (٩) حال روا (١٠) ندارم كه خداوند به هندوستان (١١) رود، چه(١٢) صواب آن است كه به بلخ رود وبه بلخ هم مُقام نكند . تا(١٣) مرو برود، تا خراسان به دست آيد و ری و جبال مضبوط شود. ونذر وفا توان كرد ؛ و اگر مرادگشادنِ هانسی است سالارِ غازيان ولشكرِ لوهور وحاجبي كه از درگاه نامزد شود آن كار را بسنده باشد،هم آن مراد به جای آيد وهم خراسان برجای بمانی .واگر خداوند به خراسان نرود وتركمانان يك ناحيت بگيرند ،يك ناحيت نه اگريك ديه بگيرند ،وآن كنند كه عادتِ ايشان است ازمُثله كردن وكشتن وسوختن دَه غزوِ هانسی برابرِ آن نرسد.شدنِ به آمل وآمدن اين بلابار آورد ،اين رفتنِ به هندوستان بتر ازآن است .آنچه مقدار دانشِ بنده است بازنمود وازگردنِ خويش بيرون كرد، رایِ عالی برتراست."استادم گفت من همين (١٤) گويم ونكته يی برين زيادت آرم (١٥):اگر خداوند بيند پوشيده كسان گمارد تا ازلشكری 

_______________________________________

١-اعتمادی ،  MA :اعتماد .                                     ٢- آنجا هم ،درغير K :آنجا.

٣- گشاده آمد، NB  :گشاده آيد .چند نسخه هم:گشاده (فقط).

٤- كه پيشهٔ من چيست ،كذادر.A.CB(باحك واصلاح ):كه پيشهٔ من عارضي است .بقيه:كه چيست .

٥- ازآن زاستر ،  M:زاستر ازآن.                               ٦- ندانم ،  A :نتوانم .

٧- كه...می فرمايد ،در M افتاده است.                           ٨-ومن بنده ،  N :كه من بنده.

٩- به هيچ حال ،KM :به هيچ حالی .                            ١٠- روا ندارم، GM  :روا ندانم .

١١- به هندوستان ...آن است ،در N افتاده است.

١٢- چه صواب ،  M :وچه صواب .(در A هم وجه بوده و"چه"كرده اند).

١٣- وتا مرو برود N  :كه تا مرو مي رود .                    ١٤- همين،يعنی :هم اين ؟

ورعيَّت و وضيع وشريف پرسد كه حالِ خراسان وخوارزم وریی وجبال دراضطراب بدان جمله است كه هست وسلطان به حانسی می رود صواب است يا ناصواب ؟تاچه گويند ،كه بنده (١٦) چنان داند كه همگان گويند ناصواب است.بندگان سخن(١٧) فراخ می گويند كه دستوری داده است،وفرمان خداوند راباشد.

اميرگفت مرا مقرَّر است دوستداری ومناصحتِ شما.واين نذر است كه در گردنِ من آمده است وبه تن خويش خواهم كرد .واگر بسيار خلل افتد درخراسان روا دارم كه جانبِ ايزد عزَّذكره نگاه داشته باشم،كه خدای تعالی اين همه راست كند .وزيرگفت"چون حال برين جمله است آنچه جهدِ آدمی است به جای آورده آيد.اميد است كه درين غيبت خللی نيفتد." وبازگشتند .وديگر قوم همچنان خدمت كردند وبازگشتند ،چون بيرون آمدند جايی خالی بنشستند وگفتند اين خداوند را استبدادی است ازحدّ واندازه گذشته ،وگشاده تر ازين نتوان گفت؛ومُحال باشد ديگر سخن گفتن كه بی ادبی باشد ،وآنچه (١٨) ازايزد عزَّذكره تقدير كرده شده است ديده آيد .وبپراگندند .و روز پنجشنبه نيمهٔ ذی الحجَّه سپاه سالار علی را خلعت پوشانيدند سخت فاخر وپيش آمد وخدمت كرد وامير وی را بستود وبنواخت وگفت اعتمادِ فرزند و وزير واشكر برتومقصور است ،خواجه با شما آيد و اوخليفت ماست ،تدبيرِ راست ومال شكر ساختن بدوست وكارِ لشكر كشيدن وجنگ به تو ،مثالهایِ اورا نگاه می بايد داشت وهمگان را دست ودل و رای يكی بايد كرد تا در غيبت ما خلل نيفتد .سپاه سالار زمين بوسه داد وگفت "بنده را جانی است ،پيش فرمان های خداوند دارد "،وبازگشت.

و روزشنبه(١٩) هفدهمِ اين ماه وزير را خلعت دادند خلعتی سخت فاخر بدانچه قانون بود وبسيار زيادت كه دلِ وی را در هربابی نگاه می داشت زيرا كه مقرَّر بود كه مدارِ كار بر وی خواهد بود درغيبت سلطان .وچون پيش آمد امير گفت مبارك باد خلعت ،واعتمادِ ما اندرين شدنِ هندوستان بعد فضلِ الله تعالی برخواجه است.ونذراست وآن را وفا خواهيم كرد .نخست فرزند را وپس سپاه سالار را وجملهٔ حشم را كه می مانند به وی سپرديم وهمگان را برمثال وی كاربايد كرد .گفت"بنده وفرمان بُردارم وآنچه شرطِ بندگی است به جای آرم "وبازگشت ،و وی را سخت نيكو حقّ گزاردند.

و روزِ دوشنبه نوزدهمِ ذولحجّه امير پگاه برنشست وبه صحرای باغ پيروزی بايستاد تا لشكر فوج فوج بگذشت .وپس ازآن نزديكِ نماز پيشين اين سه بزرگ:فرزند و وزير

_______________________________________ 

١٥- آرم،درغير KA :دارم.                                   ١٦- بنده چنان داند ،  M :بندگان چنان دانند.

١٧- سخن فراخ ،  A :ازين سخن فراخ (يعنی ازين جهت سخن فراخ می گويند كه الخ.)شايد:ازآن سخن فراخ .

١٨- وآنچه ،درغير F :كه آنچه .

١٩- شنبه هفدهم،تصحيح قياسی از روی نشانيهای پيش وپس . F :دوشنبه،بقيه:سه شنبه.





وسپاه سالار ،پياده شدند ورسمِ خدمت به جای آوردند وبرفتند .وخواجه بونصرِ نوكی را استادم نامزد كرد به فرمان عالی وبا وزير برفت اِنهی را.

و روزِ پنجشنبه هشت روزباقی مانده ازذوالحجَّه اميررضی الله عنه ازغزنی برفت بر راه كابل تا به هندوستان روَد غزو هانسی را.وده روز به كابل مقام كرد.


تاريخَ سَنَة تِسْعَ وَعِشريِنَ واَرْبَعَمِائه 

غرَّهٔ محرَّم روز شنبه بود.وپنجشنبه ششم اين ماه ازكابل برفت.و روز شنبه هشتم اين ماه نامه ها رسيد ازخراسان و ری همه مهم وامير البتَّه بدان التفات نكرد ،استادم را گفت نامه بنويس به وزير واين نامه ها درجِ آن نِه تا برآن واقف گردد وآنچه واجب است درهربابی به جای آرد،كه ما سرِ اين نداريم.

و روز سه شنبه پنج روز مانده ازمحرَّم امير به جيلم (١) رسيد وبركرانِ آب نزديكِ ديناركوته (٢) فرود آمد.وعارضه يی افتادش ازنالانی وچهارده روز درآن بماند چنان كه بار نداد و ازشراب توبه كرد وفرمود تاهرشرابی كه در شرابخانه برداشته بودند در رودِ جيلم ريختند و آلات ملاهيِ (٣) وی بشكستند ،وهيچ كس را زهره نبود كه شراب آشكار خوردی كه جنباشيان (٤) و محتسبان (٥) گماشته بود واين كار را سخت گرفته .وبوسعيدِ مشرف را به مهمَّی نزديك جنكی (٦) هندو فرستاد به قلعتش وكس برآن واقف نگشت .وهنوز به جيلم بوديم كه خبرِ رايی بزرگ واحوالِ (٧) رای كشمير رسيد.واينجا بوديم كه خبر رسيد كه رایِ كشمير درگذشت.

و روز شنبه چهاردهم صفر امير به شده بود بار داد وسه شنبه هفدهم اين ماه ازجيلم برفت و روز چهارشنبه نهمِ ربيع الاوَّل به قلعتِ هانسی رسيد.وبه پایِ قلعت لشكرگاه زدند وآن را درپيچيدند ،وهر(٨) روز پيوسته جنگ(٩) بودی جنگی كه ازآن صعب تر نباشد،كه قلعتيان هول بكوشيدند (١٠) وهيچ تقصير نكردند ولشكرِ منصور خاصه غلامانِ سرايی داد بدادند ،وقلعت(١١) همچنين (١٢) عروسی (١٣) بكر بود.وآخر سمج گرفتند پنج جايی و ديوار فرود آوردند وبه شمشير آن

____________________________________ 

١-جيلم ،به فتح جيم وسكون ياءوفتح لام نام رودی درپنجاب ونيز نام شهری برلب همين رود.

٢- ديناركوته ،كذا درB.C :دينارگونه.بقيه:ديناركونه (باكاف عربی ).

٣- ملاهی وی ،  A :ملاهی را.                                 ٤- جنباشيان ، N :جبناشيان . A :چاووشان .رك ت.

٥- محتسبان، FN :محتشمان .

٦- جنكی ،تصحيح قياسی از مورد قبل ،وازين الاخبار .نسخه ها :جكی ،حكي.

٧- احوال ری كشمير، NGCB  :احوال راه كشمير.

٨- و هر روز پيوسته ،  F :وامروز پيوسته ، MG  :امروز وپيوسته.

٩- جنگ بودی ،  FN  :جنگ بود.                             ١٠- بكوشيدند ،  N :كوشش كردند .  F :كوشش كرد.

١١- وقلعت،  N :و او.                                           ١٢- همچنين ،شايد:همچنان.

١٣- عروسی بكر ،كذا در K.A :عروس بكر .بقيه :عروس به كار.


قلعت بستدند روز يكشنبه (١) ده روز مانده از ماهِ ربيع الاوّل ،وبرهمنان را با ديگرمردمِ جنگی بكشتند وزنان وفرزندانِ ايشان را برده كردند وانچه بود ازنعمت به لشكر(٢) افتاد. واين قلعه را ازهندوستان قلعةالعذرراء(٣) نام بود يعنی دوشيزه كه به هيچ روزگار كس آن را نتوانسته بود ستدن .واز(٤) آنجا بازگشته آمد(٥) روزِ شنبه چهار روز مانده ازاين ماه وبه غزنين (٦) رسيد روزِ يكشنبه سوُّمِ جمادی الاولی واز درهٔ سكاوند بيرون آمد،وچندان برف بود درصحرا كه كس اندازه ندانست .وازپيشتر نامه رفته بود به بوعلیِ كوتوال تاحشَر بيرون كند و راه بروبند ،وكرده بودند،كه اگر نروفته بودندی ممكن نبودی كه كسی بتوانستی رفت؛وراست به كوچه يی مانست از رباطِ محمَّد سلطان تا شهر.ودرآن سه روز كه نزديكِ شهر آمديم پيوسته برف می باريد .وامير سعيد وكوتوال ورئيس وديگران تا به دومنزل استقبال كردند.وامير به كوشكِ كهنِ محمودی فرود آمد ويك هفته ببود چندان كه كوشكِ نورا جامه افگندند وآذينها بستند ،پس ازآنجا بازآمد .وبنه ها وعزيزان وخداوندزادگان(٧) كه به قلعتهایِ سپنج (٨) بودند به غزنين بازآمدند .وتاخدمتِ اين دولتِ بزبزرگی كردم (٩) سختی (١٠) از(١١) زمستان اين سال ديدم به غزنين ،اكنون خود فرسوده گشتم كه بيست (١٢) سال است كه اينجا ام ،وبه فرَّدولتِ سلطان(١٣) معظَّم ابراهيم ابن ناصردين الله خلَّد اللهُ سلطانَه ان شاءالله كه به قانونِ اوَّل باز رسد(١٤).

و روز سه شنبه چهار روز باقی مانده ازجمادی الاولی امير به جشنِ نوروز نشست ،ودادِ اين روز بدادند كهتران به آوردن هديَّه ها .وامير هم داد به نگاهداشتِ رسم .ونشاطِ شراب رفت سخت بسزا،كه ازتوبۀ جيلم تا اين روز نخورده بود.

وروز سه شنبه (١٥) سومِ جمادی الاخری نامه ها رسيد ازخراسان و ری سخت مهم.ودرين غيبت تركمانان دراوَّلِ زمستان بيامده بودند وطالقان وفارياب غارت كرده وآسيب به جايهای ديگر رسيده ،كه لشكرهايِ منصور راممكن نشد كه چنان وقتی حركت كردندی .وبدين رفتن سلطان به هانسی بسيار خللها افتاده بود ازحدّ گذشته ،و ری خود حصار شده بود.و

______________________________

١-يكشنبه ده روز مانده ،تصحيح قياسی به جای شنبه الخ.

٢- به لشكر،شايد:به دست لشكر.                              ٣- قلعة العذراء، M:قلعة الغد(كذا).

٤- وازآنجا، M:وازاينجا .

٥- بازگشته  آمد ،A :بازگشت .بقيه:بازگشت آمد.( A هم مانند بقيه داشته است،به حك واصلاح تغيير داده اند).

٦- به غزنين ...جمادی الاولی ،ازده روز آخر ربيع الاوّل وتمام ربيع دوم دركتاب ذكری نيست،اختصار است يا افتادگی ؟

٧- خداوندزادگان ،  K+:وخادمان حرم.

٨- سپنج ،كذا در GNA .بقيه:سبيخ ،سيبخ (؟) در MK هيچ يك نيست ،فقط دارند :به قلعتها بودند.

٩- می كردم، M:كرده ايم .                                    ١٠- سختی ، N:لختی .

١١- سختی از...فرسوده  A:سختی كه آن سال ديدم از زمستان اين سال ديدم به غزنين واكنون فرسوده .

١٢- بيست، M:هشت.                                           ١٣- سلطان ...بازرسد ،در N  نيست .

١٤-باز رسد . B :باز رسم .                                    ١٥- سه شنبه سوم ،شايد:دوشنبه سوم .



امير رضی الله عنه پشيمان شد ازرفتنِ به هندوستان وسود نداشت ،وبا قضایِ ايزدی كس برنتواند آمد.وجوابها فرمود كه دل قوی بايد داشت كه چون هوا خوش شد رايتِ عالی را حركت خواهد بود.و روز [يك]شنبه نيمۀ (١) اين ماه امير مودود وسپاه سالار علی ازبلخ به غزنين آمدند و وزير به فرمان آنجا ماند كه بسيار شغل فريضه داشت.

و روز چهارشنبه (٢) سومِ رجب امير عبدالرَّزاق خلعتِ اميری ولايتِ پَر شَوَرپوشيد ورسمِ خدمت به جای آورد .ودوغلامش را سياه دادند به حاجبی .وشغلِ كدخدايی به سهلِ عبدالملك دادند وخلعت يافت؛ومردی (٣) سخت كافی بود،ازچاكرزادگان احمدِ ميكائيل ومدَّتی دراز شاگردیِ بوسهلِ حمدوی (٤) كرده .و روز سه شنبه (٥) نهم اين ماه سوی پرشور رفت اين امير بس بارايش،وغلامی دويست داشت.

وديگر روز نامه رسيد ازنشابور كه بوسهلِ حمدوی اينجا آمد ،كه به ری نتوانست بود چون تاش فراش كشته شد وچندان (٦) ازاعيان بگرفتند ومدَّتی درازوی به حصار شد وتركمانان مستولی شدند-وبيارم اين حالها را دربابی مفرد كه گفته ام كه خواهد بود ری وجبال رابا بسيار نوادر وعجايب –تا فرصت يافت وبگريخت .

ودرين وقت كه بوسهل به نشابور رسيد حاجبِ بزرگ سُباشی آنجا بود وتركمانان به مرو بودند وهر دو قوم جنگ را می ساختند واز يكديگر برحذر می بودند .وامير سخت مقصَّر می دانست حاجب را وبرلفظِ او پيوسته می رفت كه "او اين كار را برنخواهد گزارد، و اميریِ خراسان او را خوش آمده است ؛او را بايد خواند وسالاری ديگر بايد (٧) فرستاد كه اين جنگ مصاف بكند."و اين بدان می گفت كه نامه های سعيدِ صرَّاف كد خدای و منهیِ لشكر پيوسته بود و می نبشت كه "حاجب شراب نخوردی ،اكنون سالی است كه در كار آمده است وپيوسته می خورد وباكنيزكانِ تركِ ماهروی می غلطد وخلوت می كند .وبه هر وقتی لشكر را سرگردان می دارد ؛جايی كه هفت (٨) من گندم به درمی باشد به اشتری (٩) هزار باری كه زيادتیِ دارد غلّه بار كند ولشكر را جايی كشد كه منی نان به درمی باشد،وگويد احتياط می كنم ،وغلّه به لشكر فروشد ومالی عظيم بدو رسد چنان كه مالِ لشكر بدين بهانه سویِ او می شود."وامير ناچار ازين تنگدل می شد .وآن نه چنان 

_____________________________________

١-نيمۀ اين ماه ،يعنی جمادی الاخری ظ.

٢- چهارشنبه سوم،ت ق به جای :چهارشنبه بيست وسوم ،چون دو واقعۀ بعدی مورخ به نهم و دوازدهم رجب است ،واين واقعه قبل ازآنها بوده است يعنی مقدم برنهم ،وتنها چهارشنبهي كه پيش از نهم بوده است همان سوم است ،وكلمه سوم هم درمتن هست .

٣- مردي، N:مرد.                                                   ٤- حمدوی ، MNC :حمدونی .

٥- سه شنبه نهم .درست است ،برخلاف نظر جواهری كه متكی برچهار شنبه بيست وسوم سابق الذكر بوده است،وگفتيم كه آن غلط است .

٦- چندان ،شايد:چند تن .                                             ٧- بايد فرستاد...منهی لشكر ،درN  افتاده است .

٨- هفت من ، CGN :هفت هزارمن(!) .

٩- به اشتری هزارباری كه زيادتی دارد.كذا در.A.GC :باشتری هزار باری بل زيادت كه دارد .بقيه :باشتری هزار باز زيادتی كه دارد .(مقصود از زيادتی زائد براحتياج لشكر ؟).


بود كه می گفتند ،كه سباشی نيك احتياط می كرد چنان كه تركمانان او را سباشی جادو می گفتند ؛وچون استبطا ءوعتابِ امير ازحد بگذشت حاجب نيز مضطر شد تا جنگ كرده آمد (١) چنان كه بيارم.وايزد عزَّوجل علم غيب به كس ندهد ،چون قضا (٢) كرده بود كه خراسان ازدستِ ما بشود وكارِ اين قوم بدين منزلت رسد كه رسيد ناچار همه تدبير ها خطا می افتاد ،وبا قضا برنتوان آمد .

پس روزِ چهارشنبه (٣) دوازدهمِ ماه رجب بوسهلِ پرده دار معتمدِ حاجب سباشی به سه (٤) روز از راهِ غور به غزنين آمد،استادم در وقت نامه از وی بستَد وپيش بُرد وعرضه كرد. ونبشته بود كه "دلِ خداوند بر بنده گران كرده اند ازبس مُحال كه نبشته اند ،وبنده نصيحت قبول كرده است تا اين غايت چنان كه معتمدان را مقرَّر است.ودر وقت كه فرمانی رسيد بر دستِ خيلتاش كه جنگ مَصاف بايد كرد بنده از نشابور بخواست رفت سویِ سرخس تا جنگ كرده آيد .امَّا بندگان بوسهلِ حمدوی وصاحبِ ديوان سوری گفتند "صواب نيست ،مايه نگاه می بايد داشت و سود طلب می كرد ،كه چون كاربه شمشير رسد در روز برگزارده آيد ونتوان دانست كه چون باشد."وقاضی صاعد وپيرانِ نشابور همين ديدند .بنده از ملامت ترسيد وازيشان محضری خواست ،عَقد كردند وهمگان خطهایِ خويش برآن نبشتند و بنده فرستاد تا رای عالی برآن واقف گردد .وبنده منتظر جواب است ،جوابی جزم ،كه جنگ مصاف می ببايد كرد يا نه ،تا برآن كار كند.واين معتمدِ خويش را،بوسهل ،بدين مهم فرستاد وبا وی نهاده است كه از راهِ غور به پانزده روز به غزنين آيد وسه روز بباشد وبه پانزده روز به نشابور بازآيد .وچون وی بازرسد وبنده را به كاری دارند برحسبِ فرمان كار كند ان شاءالله عزَّوجل ."

اين نامه را امير بخواند وبرمحضر واقف گشت وبوسهل را پيش خواند وبا وی از چاشتگاه تا نمازِ پيشين خالی كرد واستادم را بخواند وباز پرسيد احوال ازبوسهل ،و او(٥) بازمی گفت احوال تركمانانِ سلجوقيان كه "ايشان خويشتن بيست وسی پاره كنند ،وبيابان ايشان را پدر ومادر است چنان كه مارا شهرها .وبنده سباشی تا اين غايت با ايشان آويخت وطليعه داشت وجنگها بود وسامانِ (٦) حال وكارِ ايشان نيك بدانست ومايه نگاه داشت تا اين غايت تا ايشان در هيچ شهر ازخراسان نتوانستند نشست وجبايت روان است وعُمَّالِ خداوند بركار.

______________________________________

١-كرده آمد ،در غير F:كرده آيد .(حدسی كه درچاپ پيش زده بوديم درست درآمد).

٢- قضا كرده بود، A :قضا بود.

٣- چهارشنبه دوازدهم ،مطابق حساب دوازدهم رجب چهارشنبه نمی شود (غره دوشنبه بوده است ).اگر چهارشنبه درست است بايد يا چهارشنبه دهم باشد يا چهارشنبه هفدهم ،واين اخير درست تر به نظر می آيد به ملاحظه حساب مسافت وساير قرائن اگر هم واقعاً دوازدهم درست باشد بايد گفت:آدينه دوازدهم .

٤- به سه روز ،كذا در A.B:به سيزده روز N:سه روز.بقيه:به سه روزه .(ظاهراً تمام اينها غلط است چون در چند سطر بعد تصريح دارد كه به پانزده روز آمده است.)بنابراين بايد گفت:به پانزده روز (؟) .

٥- و او بازمی گفت ،كذا درF .بقيه "او"ندارند (حدس سابق ما درست درآمد).

٦- سامان حال وكار، M:سامان كار.

وحديثِ (١) فارياب وطالقان ازكشتن وغارت يكی در تابستان ويكی در زمستان مغافصه افتاد كه سباشی (٢) در رویِ معظمِ ايشان بود وفوجی بگسسته (٣) بودند وبرفته ومغافصه كاری كرده ،تا بنده خبر يافت كار تباه شده بود .وممكن نيست كه اين لشكر جز به مدد(٤) رود،كه كارِ خوارج ديگر است.وبوسهلِ حمدوی وسوری وديگران كه خط در محضر نبشتند آن راست ودرست است كه می گويند صواب نيست اين جنگ مصاف كردن.ورایِ درست آن باشد كه خداوند بيند.وبنده منتظر جواب است وساخته،واگر يك زخم می ببايد زد واين جنگ مصاف بكرد نامه ببايد نبشت به خطِ بونصرِ مشكان وتوقيع خداوند ودر زير نامه چند سطر به خطِ عالی فرمانی جزم كه اين جنگ ببايد كرد،كه چون اين نامه رسيد بنده يك روز به نشابور نباشد ودروقت (٥) سویِ سرخس ومرو برود وجنگ كرده آيد،كه هيچ عزر نيست ولشكری نيك است وتمام سلاح اند وبيستگانيها نقد يافته ."امير[بونصر را]گفت چه بيني؟گفت اين كاربنده نيست وبه هيچ حال دربابِ جنگ سخن نگويد .سپاه سالار اينجاست ،اگر باوی رأی زده آيد سخت صواب باشد .واگر به خواجه نيز نبشته آيد ناصواب نباشد .اميرگفت:بوسهل را اينجانتوان داشت تا نامه به بلخ رسدو جواب بازآيد،با سپاه سالار فردا بازگوييم وامروز وامشب درين انديشه كنيم.بونصر گفت "همچنين بايد كرد ."و بازگشت وبه خانه باز آمد سخت انديشمند ،مراگفت:مسئلتی سخت بزرگ وباريك افتاده است،ندانم تا عاقبتِ اين كار چون خواهد بود ،كه ارسلانِ جاذب گربزی بود كه چنويی ياد نداشتند ،با چندان عُدَّت وآلت ولشكر ،وخصمان نه بدان قوَّت وشوكت كه امروز اين تركمانانند ،ومعلوم است وروشن كه كارِ جنگ ومكاشَفت ميانِ ايشان مدَّتی دراز چون پيچيده بود،وامير محمود تا به پوشنگ نرفت وحاجب غازی را با لشكری بدان ساختگی نفرستاد آن مرادگونه حاصل نشد وكارِ اين قوم ديگر است ،وسلطان را غرور می دهند ،ويك آب ريختگی ببود به حديثِ بگتغدی بدان هولی از استبدادی كه رفت؛اگر والعياذ بالله اين حاجب را خللی افتد جز آن نماند كه خداوند را به تنِ خويش بايدرفت وحشمت يكبارگی بشود.ومن می دانم كه درين باب چه بايد كرد،امَّا زهره نمی دارم كه بگويم.تاخواستِ ايزدعزَّذكرُه چيست.كارِری وجبال چنين شد ولشكری بدان آراستگی زيروزبر گشت،وحالِ خراسان چنين،وازهرجانب خللي،وخداوندِ جهان شادی دوست وخود رأی و وزيرمتهم وترسان،وسالاران بزرگ كه بودند همه رايگان برافتادند ،وخليفۀ اين عارض لشكر را به توفير زيروزبركرد وخداوندزرقِ اومی خرد،وندانم كه آخرِ اين كارچون بوَد.ومن باری خونِ جگرمی خورم .وكاشكی زنده نيستمی ،كه اين خللها نمی توانم ديد.