نشستن ابومنصور جعفر برادر سفَاع به خلیفتی

از کتاب: تاریخ سیستان
08 March 1485

و نام وی عبدالله بن محمد بن علی بن عبدالله بن العباس بن عبدالمطلب بود، چون منصور بنشست حیلتِ کشتن ابومسلم کرد که از وی به روزگار برادر آزرده بود، و نامه ها نبشتن گرفت و بومسلم به مرو(۶) بود و رسولان همی فرستاد منصور سوی او 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱. در اصل ( و مطر بن میسره بگرفت) بعد لفظ (را) روی سطر با مرکبی دیگر اضافه شده و باز هم معنی نمی نمی دهد و باید چیزی افتاده باشد مانند (راه- سیستان را و غیره).

٢. یعقوبی. ابوالنجم عمران بن اسمعیل بن عمران آورده (ص ٢٨۵).

٣. اینجا در متن اصل به عنوان سر فصل نوشته شده است (آمدن مطر بن میسره به سیستان) و نه تنها بی معنی است بلکه مطلب را هم برهم می زند.

۴. سلطان در اصطلاح آن زمان به معنی دولت است به اصطلاح امروزه و اول پادشاهی که در اسلام به لقب سلطان خوانده شد علی المشهور سلطان محمود غزنوی است که خلف بن احمد از باروی حصار طاق وی را به لقب سلطان بخواند و لقب سلطان بر محمود بماند و در اینجا سلطان مردا همان دولت است که ذکر شد. 

۵. کذا... و صحیح ((ابوجعفر منصور)).

۶. کذا... و به اتفاق مورخین ابومسلم از حرب عبدالله بن علی بازگشته و از نصیبین قصد خراسان داشت و از منصور بدگمان بود و منصور وی را طلب همی کرد و او باز نمی گشت تا به تدابیری از ری او را باز گردانیدند و در رومیه مداین به تفصیلی که در کتب ذکر شده وی را بکشت. و معلوم نیست سند این روایت که بومسلم به مرو بود و از مرو سوی منصور آمد از کجاست؟ 



و او همی نیامد، آخر سوگندان خورد او را و عهدها گرفت به اَیمان مغلّظه که ترا هیچ آزار از جهت من نباشد و با تو خیانت نکنم، تا یک راه که بومسلم با گروهی برفت و گفت که هرچه قضاست بباشد، تا به نشابور آمد، باز هدیّه ها و رسولان فرا رسیدند ازسوی منصور، تا به ری آمد چون به ری رسید رأی و خرد آنجا بگذاشت(۱) و به همدان شد، باز هدیه ها و رسولان فرا رسیدند و به حلوان شد، باز خلعت ها آوردند، به نهروان شد وسپاه ها رسیدن استاد(٢) به استقبال وی، تا بر نیکوتر هیأتی و کرامت و عزّی به بغداد اندر شد، چون به درَ برسید سپاهِ او را به میدان بداشتند، چون به حُجّاب برسید خواصِ او را باز زدند و گفتند بنشینید، وبومسلم را تنها جداگانه بار داد، وچون به میان سرای اندر شد سلاح ازو باز کردند و منصور به قبّه اندر نشسته بود، و غلامان را ساخته کرد کشتنِ او را(٣) از بیرون خرگاه، و گفته بود که چون بشنوید که من دست بر دست زدم درآئید و او را بکشید. بومسلم اندر شد و زمین بوسه داد وخواست که عذرخویش بازنماید اندر دیرآمدن، ومنصور او را چیزها(۴) و سخن هاء سخت همی گفت و مَساوی او همی برشمرد، و بومسلم هر یکی را حجّتی پیدا همی کرد، پس دست بردست زد، غلامان را یارگی(۵) نبود که بیرون آمدندی به کشتن او،تا آن زمان که منصورقضیبی ازآهن به دست اند داشت برسر بومسلم به زدن گرفت،و بومسلم همچنان زمین بوسه همی داد،چون غلام(۶) بدانستند که منصور او را قضیب همی زند اندر آمدند و بومسلم را بکشتند. واین اندرآخر شعبان سنهٔ سبع و ثلثین ومائه(٧) بود. باز منصور برخاست پس از آن که او

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱. اشاره به مثلی است که: ترکت الرّأیَ.                    ٢. یعنی رسیدن گرفت.

٣. را- در فارسی مواردی و معانئی دارد و یکی از آن معانی که اینجا آمده عوض (برای) است یعنی: برای کشتن او...

۴. در متن (حیرها) با حا و راء مهمله است و روی آن با خطی و مرکبی بالنسبه قدیمی ولی تازه تر از خط و مرکب متن (سخن هاء سخت) نوشته شده است.

۵. در اصل (یارکه) نوشته شده بعد با مرکبی تازه تر بین راء و کاف الفی الحاق شده (( یاراکه)) نوشته شده بعد از تتبع درین کتاب معلوم شد که اصل نسخه (یارگی) به فتح راء به معنی (یارائی) بوده و ناسخ به عادتی که در تغییر املاء قدیم این کتاب داشته که از آن جمله همه جا (کی) ها را (که) می نوشته، اینجا هم (گی) را (که) گمان کرده و (یارگی) را (یارکه) نوشته و مصححی آن را بی معنی دانسته الفی قبل از (که) در افزوده است- یارگی بر وزن تازگی در سخنان قدیم و اشعار بسیار استعمال شده است و اصل آن ((یاره)) بوده و به قاعده فارسی یائی مصدری بران افزوده اند و هاء آخر آن بعد از الحاق یاء به کاف فارسی تبدیل یافته و ((یارگی)) شده است- و در این کتاب بعدها این لغت صحیحاً نیز ضبط است.

۶. کذا فی الاصل...والظاهر ((غلامان)). 

٧. در کامل: پنج روز مانده از شعبان سبع و ثلاثین و مائه، و در مروج الذهب چاپ مصر: ست و ثلاثین (ج ٢ 




کشته شد و دو رکعت نماز کرد و خدای را- تعالی- شکر کرد پس گفت: لَوکانَ فیِهَما آلِهَة اِلاَّ اللهَ لَفَسَدَتَا. 

بازگشتیم به حدیث سیستان. بوعاصم به سیستان بزرگ گشت و محتشم گشت، با لشگر بسیار ازسیستان برفت که خراسان بگیرم وعتاب بن العلا [را] برسیستان خلیفت کرد. و بوداود(۱) بر خراسان والی بود و خبر سیستان بدو رسیده بود که بوعاصم آنجا همی چه کند و سر از طاعت کشیدست و قصد خراسان دارد، پس بوداود، سلیمان ابن عبدالله الکندی [را] با سپاهی بزرگ به سیستان فرستاده بود به حرب بوعاصم.