آغاز کتاب تاریخ سیستان
بسم اللهِ الرَّحمنِ الرَحیم- تَوَکل تَکفِ
اَلحَمدُلله رَبِّ العالَمینِ وَ سُبحانَ اَلّذی اَحاطَ بِکُلِّ شَیئٍ عَلمُه ، و نَفَدَ* فی کُلِّ مَوجُودٍ حُکمُهُ ، وَ ظَهَرَ فی جَمِیعِ الأمُوُرِ حِکمَتِهِ ، وَ بانَ فی کُلِّ مَصنُوعٍ لَطیفَة صُنعِهِ، نَحمَدُهُ عَلَی نِعمَتِهِ عِندَنا بِمَوهِبَة العَقلِ الَّذِی اختَصنا مِن سایِر الحَیَوانِ بِهِ ، فَوَجَبَ عَلَینا بِذلِکَ حُجَّتُه وَ لَزِمنا مَعَهُ عِبادَتَهُ والأقرارُ بِرُبُوبِیَّتِه ، وَ صَلَّی اللهُ عَلی مُحَمّدٍ عَبدِهِ وَ رَسُولِهِ وَ عَلَی آلِهِ مِن اَهلِهِ.
اخبار سیستان از اوّل که بنا کردند و اَنساب بزرگان و حدود شهر سجستان که از کجا بود اندرابتداء و فضایل آن بر دیگر شهرها چنانک یافته شد اندر کتاب گرشاسب (۱) .......................................................................................................................................................................
و از کتاب فضایل سجستان که هلال یوسف اوقی (٢) کردست، و آنچه از پس آن گذشت تا روزگار پادشاهی (٣).............................................................
……………..……………………..…………………………………………………………………………………………………………………………………
اما بنا کردن سیستان ، بر دست گرشاسب بن اثرت (۴) بن شهر بن کورنگ بن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ظ: نَفَدَ.(ناشر)
۱. در اصل کتاب اینجا سه سطر سفید است- کتاب گرشاسب با این تفصیلی که برای آن قائل شده غیر از گرشاسب نامهٔ منظوم اسدی طوسی است، و بایستی آن کتاب دیگر باشد که اسدی طوسی داستان گرشاسب و خانواده وی را از روی آن کتاب به نظم آورده است و به موجب تصریح این کتاب در جای دیگر،کتاب گرشاسب از تألیفات ابوالمؤید بلخی و شاید جزء شاهنامهٔ وی بوده است و این داستان از شاهنامهٔ ابومنصوری فوت شده است.
٢. این شخص معلوم نشد کیست.اوق که این شخص منسوب بدانجاست ، جائی است بین بُست و غزنه و اصطخری آن را (( اوقل)) ضبط کرده و در حاشیه به نقل از ((ادریسی)) آن را اوق. نوشته است، غیر ازین جائی دیده نشد،و در این تاریخ مکرر این محل ذکر شده است (اصطخری چاپ لیدن ص ٢۵۰) و یاقوت در ذیل (آوه) شخصی را از معاصرین خود ذکر کرده که از نبایر یوسف آوقی از مردم آوه است.
٣. در اصل کتاب اینجا سه سطر سفید است و دانسته نشد که مراد ما از عبارت (( تا روزگار پادشاهی)) کدام پادشاه است؟
۴.نام ((اثرت)) در زیر سطر با مرکبی تازه افزوده شده است، و این نام در گرشاسب نامه اسدی و سایر تواریخ ((اثرط)) با (( طاء)) به نظر رسیده است و اسدی در گرشاسب نامه نسب گرشاسب را بدین طریق آورده است: (( گرشاسب بن اثرط بن شَم بن طورک بن شیدسب بن تور بن جم )) و کورنگ را این کتاب جدّ سوم گرشاسب می داند، لکن اسدی وی را پدر زن جمشید دانسته است. (گرشاسب نامه خطی ص ٢٣) و ظاهراً در متن
بیداسب بن تور بن جمشید الملک بن نونجهان (۱) بن اینجد(٢) بن اوشهنگ بن فراوک بن سیامک بن موسی(٣) بن کیومرث بود.و کیومرث آدم- علیه السّلام- بود، و کیومرث را از آن روزکه ایزد-تعالی- به زمین آورد پادشاهی و زندگانی هزار سال(۴) بود،و پس از وی پادشاهی [اُوشهنگ]بود چهل سال،و پس از وی پادشاهی طهمورث بود که (۵).................................................................... ............................................................................
سیستان بنا کردند، تا پیغامبر ما محمد مصطفا(۶) صلّی الله علیه وسلّم- بیرون آمد بع به فرمان ایزد- تعالی- و شریعت اسلام آورد، چهار هزار سال بود شمسی، و بیشترین فضلی شهر سیستان را این است که اوّل نام و خبر او–صلّی الله علیه -به زبان مردم عام و خاص رفته شد، و بنا کردن سیستان آن روز بود که گرشاسب دانایان جهان را گرد کرده بود،که من شهری بنا خواهم کرد بدین روزگار که ضحاک همه جهان همی ویران کند،و آزادگان جهان را همی کُشد واز جهان به جادوئی همی برکند،تا مردمان عالم را سامه ای(٧) باشد که اورا برشهری که من کرده باشم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(شهر) مصحف (شم) و کورنگ مصحف (طورک) و بیداسب مصحف (شیدسپ) می باشد. ۱.در اصل چنین بوده و بعد تراشیده و ((نوجهان)) کرده اند.این لغت مختلف به نظر رسیده است. بیرونی در آثار الباقیه ص ۱۰٣ نسبت جمشید را چنین ذکر می کند: (( جمشید بن ویجهان بن اینکهد بن اوشهنگ بن افراواک بن سیامک بن میشی)). ابوجعفر قدامه او را ((ویونجهان)) نوشته.(ابن خردادبه چاپ لیدن ص ٢٣۴). نوبجهان و ویوانها و اشکال دیگر هم دیده شده و در اوستا (ویونگهوت) است و بالاخره ویونگهان که معرب آن ویونجهان باشد،اصح روایات است. ٢. رجوع به پاورقی قبلی (اینکهد) . ٣. موسی، در این جا غلط است و صحیح آن ((میشی) ) است همزاد ((میشانه)) بیرونی می نویسد ((میشی و میشانه و تمسی امّ البنین والبنات و هما عندالفرس به منزلة آدم و حوّا)) (آثار الباقیه ، (ص۱۶٣) و مسعودی گوید: (( کلام فی بدء النسل و ماکان من میشاه و هومهلا بن کیومرث و من میشانی و هی مهلینه بنت کیومرث)) (التنبیه) والاشراف چاپ لیدن ص ٩٣) و طبری گوید: (( ولد لجیومرث ابنه مشی و تزوج شما اخته میشان فولدت له سیامک بن مشا و سیامی ابنة مشا فولد لسیامک بن مشی افرواک و دیس و براسب و اجرب و اوراش بنوسیامک وافری و دذی و بری و اوراشی بنات سیامک)).(طبع لیدن ص ۱۵۴) و به طوری که برخی از محققین امروز معتقدند اصل این دو لغت (( مردی و مردانه)) است که به معنی مرد و زن باشد و در زمان قدیم به واسطهٔ غلط خوانده شدن خط اوستائی این تصحیف روی روی داده و شرحی که ابوریحان بیرونی در صفحه ٩٩از آثار الباقیه ذکر کرده و نیز شرحی که قبلا از مسعودی ذکر شد،مؤید این مقال می باشد. بیرونی گوید: (( میشی و میشانه...و یقال لهما ایضاً ملهی و ملهیانه ویسمیها محبوس اهل خوارزم مرد و مردانه...و در متون پهلوی: ( مهری و مهریانی) است))( متن های پهلوی ، بمبئی: ص ۴٢ فقره ٢). ۴.مدت پادشاهی کیومرث را برخی سی و بعضی چهل نوشته اند و عمر او را هزار و سه هزار که مدتی در مینو و مدتی در زمین بوده می دانند (رجوع شود به ص ٩٩ آثار الباقیه و ص ٢٣۴ ابن خرداد و ص ٨۵ التنبیه والاشراف) . ۵. در اصل سه سطر سفید است. ۶. این املا مرسوم بوده است. ٧. سامه ، به معنی خاصه باشد و جای امن و امان و پناه را نیز گفته اند. به معنی عهد و پیمان و سوگند و قرض
فرمان نباشد، اما چنان خواهم که نیکو نگاه کنید و از هفت و چهار و دوازده (۱) بنگرید و حساب کنید، و به وقتی ابتدا کنید که سعد باشد بی هیچ نحس،چنانک دیرگاه بماند چندانی که حدّ امکان باشد،هرچند که جهان و هرچه اندرویست برگذرست و همه به آخر ناچیز گردد.ایشان بر فرمان او بسیار درنگ و روزگار کردند(٢)،تا وقتی نگاه کردند و گفتند که اکنون بنا کن،او ابتدا به دست خویش بیفکند(٣)،پس حکم کردند که تا چهار هزار سال شمسی این شهر بماند. و چون مصطفا- علیه السّلام- برون آید و دین اسلام آشکار گردد و مردم عجم را به دینِ حقّ خواند اول کسانی که او را اجابت کنند مردم سیستان باشند و او را اجابت کنند چه به طوع و چه به کره، و اندر روزگار دین او- علیه السّلام- چهار صد و چهل و چهار سال وقعت ها باشد و چون چهار صد و چهل و چهار سال بگذرد این شهر باز آبادان گردد بر دست شه بورگان بن کرایست شان(۴)که نزدیکان(۵)زمان کیان(۶)بوده باشد. گرشاسب بدان شاد شد وایشان را خلعت ها داد و این شهر بنا کرد و تمام کرد،و قصهٔ گرشاسب زیاد است وبه کتاب اوتمام گفته آید،اما این مقداراینجا بسنده(٧)کردیم تا کتاب دراز نگردد. اما از بزرگی و فخراوی یکی آن بودکه به روزگار ضحاک که هنوز چهارده ساله بیش نبود یکی اژدها را که چندِ کوهی بود تنها بِکُشت به فرمان ضحاک،وپس ازآن با اندک مردم زاولی وایرانی برفت هم به فرمان ضحّاک به یاری بهرام(٨) هندی تا
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
هم هست. برهان ۱.کذا فی الاصل،و باید به جای دوازده،ده،باشد، زیرا مراد اینجا دیدن شهر است، و طالع در قبال چهار و هفت که به اصطلاح اهل نجوم غارب و نقطهٔ برابر طالع باشد، و ده که نقطهٔ برابر چهار است قرار دارد و در این اصطلاحات دوازدهی وجود ندارد. مقصود آن است که طالع ساعت بنای شهر را از چهاروهفت و ده که اوتاد طالع اند نگاه کنید. ٢. روزگار کردن به معنی صبر کردن است. ٣. کذا ،ظ : پیفکند. ۴. (( شه پورگان)) تراشیده و شاپورکان شده و لفظ ((شان)) هم بعد از لفظ ((کرایست)) خط خورده است.احیاء الملوک ورق ۱۱: پس از چهار صد و چهل سال به سعی جمعی از نبیرهٔ شاهان کیان روی به آبادی آورد. ۵. در اصل چنین بوده و مصحح فوق الذکر آن را تراشیده ((نزدیک)) کرده است و لفظ ((نزدیکان)) در این کتاب مکرر آمده و جمع نزدیک است،و جملهٔ متن غلط و معنی مضمون احیاء الملوک است . ۶. اصل: کبان، و این جمله محل تأمل است زیرا ((چهارصد و چهل و چهار)) سال در روزگار دین اسلام ربطی به ((نزدیکان زمان کیان)) ندارد و جای تأسف است که کلمهٔ ((زمان)) در اصل چیز دیگر بوده و تراشیده شده و (زمان) نوشته شده و کاف (کبان) هم الحاقی است و میسر نشد که اصل آن را حدس بزنیم و تصور می شود درین جمله اغتشاشی باشد. ٧. بسنده به معنی کفایت و کافی و اکتفا. ٨. ظ:مهراج ، گرشاسب نامه این شخص را مهراج ذکر کرده است،که همان ((مهاراجه)) لقب راجگان بزرگ است، و بهو نیز در گرشاسب نامه آمده است (گرشاسب خطی ، ص ٨۱) و احیاء الملوک ((بیهو)) ضبط کرده (نسخهٔ عکسی ورق ۱۱) .
برفت و بِهُو (۱) را با دو هزار هزار سوار و هزار پیل بگرفت و بکشت،و هندوان (٢)و آن دیار همه ایمن کرد و به سراندیب شد و نَسرین را آنجا بگرفت و بکشت،و پیرامن دریاء محیط برگشت،و آن جزیرها و عجایب ها بدید،و از آنجا به معرب شد و کارکردهاء بسیار کرد تا باز افریدون بیرون آمد- پسر عمّ وی- و ضحاک را ببست و باز کسی فرستاد و گرشاسب را بخواند و گرشاسب برفت و با نبیرهٔ خویش نریمان ابن کورنگ (٣) بن گرشاسب، سوی افریدون شد، و افریدون پذیرهٔ(۴) او باز آمد و او را بر تخت نشاند و نریمان را اندر پیش تخت بر کرسی زریّن بنشاند،و بازاو را به چین فرستاد تا شاه چین را که به فرمان افریدون درنیامده بود بگرفت،وبا هزار پیل وار زر و جواهر به درگاه فرستاد به دست نریمان،و خود به نفس خویش به چین بود،و نامه کرد سوی افریدون که این مرد را گرفتم و بفرستادم و اینجا ببودم (۵) تا او اینجا بیاید.اما[تو او را]خلعت ده و بازگردان و عفو کن که مرد محتشم است،هیچ کس این ولایت را جزاو نتواند داشت.و افریدون همچنان کرد،و زآنجا گرشاسب به درگاه افریدون آمد،وزآنجا به سیستان آمد،و نهصدسال پادشاه سیستان بود.و ضحاک را(۶)به روزگاراو به سیستان هیچ حکم نبود،وهمه زابل وکابل و خراسانراکه ضحاک داشت به گرشاسب بازداشته بود،افریدون برولایتش زیادت کرد.