قصهٔ قیدارالملک بن اسماعیل اندر حدیث نور مصطفا- علیه السلم
قیدار پادشاه بود و او را هفت خصلت بود که هیچ پادشاه را نبود صید کردن که هرچه بدیدی خواستی به کمند گرفتی و خواستی مکابره(۶) ، و تیر انداختی که هرگز
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱. درین کتاب تا آنجایی که رسم انشاء آن تغییر یافته و تاریخ به سنه ثمان و اربعین و اربعمایه رسیده است غالباً کلمات (و از- ازین- از او- از آن- اکنون و غیره) را به قاعدهٔ شعری مخفف ساخته و همچون (وز- زین- زو- زان) و نظایر آن نوشته. ٢. در اصل: و خاتم انبیاء. ٣. برخی کتب قدیمهٔ عرب او را قیذر و قیذار با ذال معجمه می نویسند، و در سلطانیه جائی ست که به قبر قیدار نبی معروف است. ۴. کذا و معنی آن معلوم نشد و ظاهراً (ملک خاندان خویش...) و یا (قیدار ملک، خویش دوست بود)؟... ۵. غیر از این مورد باز هم جمع های عربی را جمع فارسی افزوده است و این رسم در نظم و نثر متقدمان بسیار دیده می شود. ( رجوع شود به مقدمه). ۶. مکابره به طور غلبه- کابَرَهُ غالَبهُ (منجد) – یعنی اگر خواستی صید را به کمند گرفتی و اگر خواستی به زور بازو.
یک چوبه تیر خطا نکردی، سِدیگر(۱) چنان سوار هرگز نبود، و چهارم به قوّت او هیچ کس از آدمی نبود و پنجم به دلاوری او هیچ مرد نبود و ششم به سخاوت او نبود و هفتم کسی را قوتِ زنان داشتن چون او را نبود، دویست دختر به زنی کرد از ولد اسحاق- علیه السلم- که مگر آن نور به یکی پیوسته گردد، نگشت، و دویست سال او را عمر برآمد که هیچ فرزند نیامد، آخر روزی به صید رفت و از آنجا بازگشت، و حوش و طیور و سباع دید به یک جا جمع شده، او را عجب آمد، به یک آواز او را گفتند به زبان هاء فصیح به سخن آدمی که: چرا اندیشهٔ نور محمّد مصطفا- علیه السلم- نداری، [و] ودیعة[و] وصیّت که پذیرفته ای تمام نکنی و چند عمر گذاشتی به بازی مشغول گشته؟. قیدار به خانه شد غمگین و سوگند خورد که طعام و شراب نخورم تا ایزد تعالی- مرا پیدا گرداند که چه باید کرد، پس چند روز برآمد و هیچ نخورد، اندر میان هامونی نماز همی کرد، که فریشته ای همچو آدمی نیکو روی با لباس از هوا آمد و بدو سلام کرد، و قیدار سلام جواب داد ، پس فریشته او را گفت: یا قیدار چندین مملکت و شهرها راندی(٢) و به شهوات و لذّات دنیا مشغول بودی، وقت نیامد که عهد را تمام کنی و نور محمّد مصطفا را ادا کنی؟ و بدانک آن اندر ولد اسحق نخواهد بود، اما اکنون بباید رفت و خدای را- تعالی و تقدّس- قربانی کنی و از او درخواهی تا ترا پیدا گرداند، این بگفت و همچنان بر آسمان بر شد. قیدار اندر وقت بدان جایگاه شد که اسماعیل را مولود بود، هفتصد کبش اقران(٣) از کباش ابراهیم- علیه السلم- قربان کرد و هر قربانی که بکرد آتشی سرخ از هوا اندر آمد و آن قربان را به هوا برد، پس از هوا بانگ آمد که بس کن یا قیدار که خدای- تعالی- دعاء تو مستجاب کرد و قربان تو قبول کرد، برو اندر زیر درختِ وَعد بخسب، تا بخواب اندر ترا بنماید که چه باید کرد، قیدار اندر زیر درخت شد و بخفت، به خواب اندر دید که کسی آید و او را گوید که این نور که تو داری ایزد- تعالی- همه نورها را از این آفرید و نخواهد(۴) که برسد به جای دیگر مگر(۵) از پاکیزگان
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱. یعنی سوّم از هفت خصلت و همه جا با این املا بدون هاء نوشته و گاهی ((سِدیگر)) به معنی سوم یا سومین در حالتی که مضاف است آمده مثل روز سدیگر و سال سدیگر. ٢. شهر راندن و مملکت راندن درین کتاب مکرر آمده، به معنی مجازی از قبیل کام راندن. ٣. اقرن ما له قرنان (منجد). ۴. در اصل ((بخواهد)) بود و بعد اصلاح شده است. ۵. در اصل ((کر)) بوده....
و دختران عرب، از دختری که نام او غاضره بُوَد(۱)، قیدار بیدار شد شادان گشت(٢) و اندر ساعت رسولان فرستاد به هر جای که طلب کنند دختری که نامش غاضره است، و بدان صبر نکرد و خود بر نشست و شمشیر کشیده و طلب همی کرد تا برسید به نزدیک ملک جَرهَم و او از ولد دهل بن عامِر بن یَعرُب بن قَحطان بود و او را دختری بود غاضره نام نیکوتر زنانِ آن زمان، او را به زنی کرد و به پادشاهی(٣) خویش برد، حَمل از او به غاضره آمد، دیگر روز قیدار اندر روی غاضره نگاه کرد و نور آنجا دید و شاد شد. و تابوت آدم- علیه السلم- او داشت، ولد اسحاق او را همی گفتند که تابوت مارا دهید که نور خود شما دارید بس کند(۴) و انبیا اندر ولد ماست، و او نمی داد، گفت پدرم وصیت مرا کردست. تا روزی برفت که تابوت بگشاید گشاده نگشت و از هوا آواز آمد که بیش این تابوت به دست تو نگشاده که تو وصیّت خویش تمام کردی، تابوت ابن عمّ خویش را یعقوب راده که آن به دست او گشاید واو اسرائیل است. و ابومحمّدالترّنقی(۵) چنین گوید که:او را بدان(۶) اسرائیل خواندند که او اندر بیت المقدس بود و آخر همه کس بیرون آمدی و پیش از همه کس اندر شدی چون اندر شدی.همه چراغ ها دیدی فرو کرده(٧)، زان عجب داشت اندر مسجد نهان شد تا این که همی کند، چون زمانی بود آنکس را بیافت و بگرفت وبر ستونی بربست تا مردان بامداد اندر آمدند و او را بدیدند یکی جنّی بود نام آن قید،آنک(٨)نام اسرائیل بر(٩)یعقوب نهادند زیرا که آن جنی را اسیر کرده بود. پس چون قیدار را فرمان آمد که تابوت، اسرائیل را ده ، غاضره را گفت ناچار
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱. بود، با خطی قدیم در بالای اسم غاضره الحاق شده. ٢. در حاشیه این شعر به همین املا با خطی که قبلاً شاره شد نوشته شده و راده گذاشته شده است:
سحر کرشمهٔ وصلش بخاب میدیدم زهی مراتب خوابی که به زبیداریست
٣. پادشاهی به معنی مملکت و کشور درین کتاب مکرر آمده است و در زبان پهلوی هم ((پاتخشاهیه)) که عیناً همین کلمه است هم به معنی معروف آن و هم به معنی کشور و مملکت هر دو استعمال شده است. ۴. در متن روی ((بس کند)) خط زده اند ولی پیداست که صحیح است. ۵. کذا...و ظاهراً ((ترققی)) قال فی معجم البلدان ذیل با کسایا و ترقف به فتح الفاء و ضم القاف ((ینسب الیه ابو محمد العباس بن عبدالله بن ابی عیسی الترقفی الباکسائی احد اثمة الحدیث توفی سنه ٢۶٨ او ٢۶٧)). ۶. نون بدان و الف اسرائیل تراشیده شده و بعد نوشته شده است. (برای تسمیه اسرائیل وجوه دیگر هم هست) طبری: ج ۱ ص ٣۵٩، فکان یسری باللیل و یکمن بالنهار و لذلک سمی اسرائیل. ٧. فرو کرده به معنی خاموش شده است. ٨.انک یعنی انجا یاانگه...آنک درالفاظ قدما از اسماء اشاراتست چنانکه در اشارات نزدیک (اینک) و دور (آنک) گویند.
به نوک آن قلم سیمگون اشاره کرد بگفت آنک در پیش زهره زهر است (عمیق لباب الالباب جلد دوم)
٩. لفظ ((بر)) در اصل کتاب بوده و آن را تراشیده اند.
این ودیعت می بباید سپرد که نزدیک من امانتست اگر من برفتم [و] پیش از آمدن ترا غلامی آید او را حمل نام کن، پس تابوت برگرفت که به کنعان بَرَد(۱)، بردوش برنهاد، به یک ساعت از برکت آن تابوت نزدیک کنعان برسید و زمین اورا برگرفت پس تابوت(٢) یکی بانگ کرد، یعقوب- علیه السلم- گریان گشت که آن نور با اوندید، گفت یا ابن عم چه بود ترا؟گفت نور محمّد- صلی الله علیه- بدادم نور از من بشد، یعقوب گفت به فرزندان اسحاق دادی؟گفت:نه بالا عربیّة الجرهمیه(٣) غاضره را. یعقوب گفت به فرزندان(۴)اینت بزرگ شرف مصطفا- صلی الله علیه- که نبود مگر اندرعربیاتِ طاهرات.یا قیدار بشارت تراکه ترا دوش پسری بزرگوار آمد،قیدار گفت تو به زمین شام و اوبه زمین حرم اندر،چگونه دانی؟گفت درهاء آسمان گشاده دیدم (۵) و آن نور تابه آسمان برشده که محمّد مصطفا را- صلی الله علیه- ایزد تعالی- از آن موجود دارد (۶)، بدانستم که حال(٧) بودست اندرعالم جهت او، پس چون حمل بزرگ شد قیدار دست او گرفت تااو را مکه و مقام جایگهِ خانه بنماید، چون به کوه ثبیر(٨)رسید ملک الموت اندرصورت آدمی پیش اوآمد و سلام کرد وگفت:کجا روی یا قیدار؟گفت:این پسر را مقام و خانه حرام بخواهم نمود،گفت:امید که خیر باشد اما من ترا نصیحتی دارم،دست وی بگرفت و روح او از سوی گوش قبض کرد، و قیدار مرده بیفتاد پیش پسرش. حَمل خشم گرفت و گفت پدرم را بکشتی، ملک الموت گفت نیکو نگاه کن که تا خود مُردست یا نه؟ حَمل خواست نگاه کند، ملک الموت اندر پیش او به آسمان بر شد، و حمل بر نگرید هیچ کس ندید، دانست که حال چیست، فرا سَرِ پدر بنشست گریان، ایزد-تعالی- سبب کرد تا اندر وقت گروهی از فرزندان اسحاق-علیه السلم- فرا رسیدند و قیدار را بشستند و کفن و دفن کردند وبه کوه ثبیر(٩) اندر نهادند. حمل تنها و یتیم بماند، ایزد- تعالی- او را قبول کرد تا بزرگ
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱. اصل نسخه ، بود. ٢. ظ: قیدار. ٣. متن: بالأ عربیة. ۴. در متن ((به فرزندان)) خط خورده است ولی ظاهراً صحیح است و به مناسبت کلمه ((اینت)) مصححی آن را زاید پنداشته و خط زده است در صورتی که کلمهٔ ((اینت)) در هر مورد بدون رعایت مخاطب در کلمات قدما مستعمل می باشد و مراد آن است که یعقوب به فرزندان خود این جمله را گفت. ۵. در متن قبل از واو لفظ ((هر)) تراشیده شده است؟ ۶. مطابق اصطلاح این کتاب یعنی: بوجود بیاورد. ٧. در متن زیر لفظ حال کسره گذاشته شده است ؟ . ٨. این کلمه تراشیده شده و اصلاح شده و بثیر به تقدیم باء موحده بر ثاء مثلثه نوشته اند و غلط است. اصل ان ((ثبیر)) به تقدیم مثلثه است.((و ثبیر جبل به مکة یقال: اشرق ثبیر کیما نغیر (صحاح اللغة ) . ٩. اصل: بثیر.
شد و مَلِک شد به عِزّو شرف، و زنی به زنی کرد از بزرگان قوم خویش بر آن جمله که ایشان را عهد بود، نامش حریوه(۱) ونَبَت ازو بیامد و به رسم پدرخویش همی بود به جلالت و بزرگی، تا هَمیسَع ازو بیامد و باز همیسع را اُدَد بیامد ونامش اندر جهان بزرگ شد و علم و ادب آموخت و فضل کتابت بود او را بر اهل زمان خویش، و اُدَد را عَدنان بیامد و عدنان بدان گفتند که چشم جنّ و انس بدو بود، خواستند که او را از حسد بکشند که دانایان حکیم گفتند که بزرگان عالم ازین باشند، ایزد-تعالی(٢)-موکل کرد بدو، هرچند جهد کردند بدو بَد نیارستند کرد، تا با [زا] زاو مُعًد بیامد واو را معّد بدان گفتند که اندر بنی اسرائیل بسیار حرب ها وغارت ها کرد و به همه وقتی مظفر و منصور بود، ومالی اورا جمع شد که هیچ پادشاه را چندان نبود اندر دنیا، باز نَزار ازاو بیامد و اورا نزار ازآن گفتند که معد چون نورمصطفی- صلوات الله علیه- اندرو بدید قربان ها بسیار کرد،آخر گفت اگرهیچ(٣) مُلک و مِلک منست همه پیش این نور قربان کنم اندک باشد، لَقَلیلٌ نُزُر. باز اواز قوم خویش چنان که عهد بود زنی به زنی کرد نامش سَعد(۴) و مُضَر ازاو بیامد، و اورا مضر بدان گفتند که هرگه که او دست به دل برنهادی هیچ کس اورا ندیدی وسید همه عرب اوبود، زین(۵)هریک بر فرزند خویش نامه ای مهمی نبشت به عهد ومیثاق برآن جمله که گفتیم،و آن نامه ها اندر خانهٔ کعبه مهمی نهادند از روزگار اسماعیل-علیه السلم تاآنگاه که پیل رابه مکه آوردند،پس عمر[و]بن اللّحی(۶)آن همه تغییر کرد،پس مضر کزمه(٧)را به زنی کرد و کزمه را امّ حکیم گفتی.الیاس ازاو بیامد، بعد از آنکه از فرزند نومید گشته بودند،و الیاس همیشه تَلبیه کردن حضرت رسول علیه السلم می شنیدی و میگفتی مردمان را،تا مخّه(٨) را به زنی کرد و مُدرِکه ازاو بیامد، و او را مدرکه بدان گفتندی که برسید به درجه ای بزرگ از شرف وفضل، باز مدرکه قرعه(٩) را به زنی کرد
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱. محمل التواریخ: مطا، نیست علی.(نسخه عکس معارف جلد اول ورق ٢٩٩.) ٢. ظ: [فریشتهٔ ] افتاده است. ٣. ظ: هرچ. ۴. طبری: سوده بنت عک (بریل سری ۱ ج ٣ ص ۱۱۰۰). ۵. وزین- مخفف ((و از این)) است یعنی و از این نور و عهد اجدادی... ۶. عمروبن اللّحی و هو عمروبن لُحی بن حادثه بن عمرو مزیقیا بن عامر بن حارثة بن امرء القیس بن ثعلبة بن مازن بن الازد من ولد کهلان بن سبا...بعد از عام الفیل بر حجاز رئیس و پادشاه بوده است و بت پرستی از او به میان قریش و عرب و حجاز درآمد. ٧. طبری: رباب بنت حیدة بن معد. مجمل : احصا بنت اساد (؟) ٨. طبری: لیلی بنت حلوان و هی خندف. مجمل: لیلی بنت حلوان. ٩. طبری: سلمی بنت اسد، و به روایتی: بنت اسلم بن الحاف بن قضاعه. مجمل: بنت اسد.
و خریمه ازو بیامد، و خزیمه دیرگاه زن نکرد که می یافت اندر خور خویش(۱)،... اندر دید که مره(٢) دخترادبّن طابخه(٣)را به زنی باید کرد، پس به زنی کرد و کنانه ازو بیامد وکنانه(۴) ریحانه(۵) که اُمُ الطیّب گفتندی(۶) به زنی کرد ونضرازو بیامد، ایزد تعالی- او را محتار(٧) کرد ونوری بزرگوار ازو پدید آمد و او را قریش گفتند، هر چه فرزندان نضر باشند قریشی باشند و هرچه ازو نیستند قریشی نباشند و او آن بود که به خواب دید.